۲۷۲) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

ترجمه

گفت: من [کسی] نیستم که بر بشری سجده کنم که او را از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده، آفریده‌ای.

حدیث

۱) از امام صادق ع روایت شده است:

اولی کسی که قیاس کرد ابلیس بود که گفت: «مرا از آتش آفریدی و او را از گِل» و اگر ابلیس می‌دانست که خداوند چه چیزی در آدم قرار داده هرگز بر او فخرفروشی نمی‌کرد؛

سپس فرمود: بدرستی که خداوند عز و جل فرشتگان را از نور آفرید و «جانّ» را از آتش، و برخی از جنیان را از «جان» از «باد» [ظاهرا اشاره به آتش «باد گرم» است: نار السموم، حجر/۲۷] و گروهی از جن را از آب؛ و آدم را از لایه‌ای از گِل؛ سپس در آدم نور و آتش و باد و آب را جریان داد؛ پس با نور است که می‌بیند و می‌فهمد؛ و با آتش است که می‌خورد و می‌نوشد، و اگر آتش در معده نبود هیچگاه معده غذا را آسیاب نمی‌کرد و اگر باد در درون فرزند آدم نبود که آتش معده را شعله‌ور سازد، شعله‌ور نمی‌شد؛ و اگر آب در درون فرزند آدم نبود، حرارت آتش معده را خاموش نمی‌کرد و آن آتش درون آدم را می‌سوزاند؛ پس خداوند در آدم این پنچ ویژگی را جمع کرد در حالی که در ابلیس تنها یک ویژگی بود که با آن به آدم ع فخرفروشی کرد.

الإختصاص (للمفید)، ص۱۰۹

الْمُعَلَّى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ فَقَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ وَ لَوْ عَلِمَ إِبْلِيسُ مَا جَعَلَ اللَّهُ فِي آدَمَ لَمْ يَفْتَخِرْ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ مِنَ النُّورِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنَ النَّارِ وَ خَلَقَ الْجِنَّ صِنْفاً مِنَ الْجَانِّ مِنَ الرِّيحِ وَ خَلَقَ صِنْفاً مِنَ الْجِنِّ مِنَ الْمَاءِ وَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ صَفْحَةِ الطِّينِ ثُمَّ أَجْرَى فِي آدَمَ النُّورَ وَ النَّارَ وَ الرِّيحَ وَ الْمَاءَ فَبِالنَّورِ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ وَ فَهِمَ وَ بِالنَّارِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ لَوْ لَا أَنَّ النَّارَ فِي الْمَعِدَةِ لَمْ تَطْحَنِ الْمَعِدَةُ الطَّعَامَ وَ لَوْ لَا أَنَّ الرِّيحَ فِي جَوْفِ ابْنِ آدَمَ يُلْهِبُ نَارَ الْمَعِدَةِ لَمْ يَلْتَهِبْ وَ لَوْ لَا أَنَّ الْمَاءَ فِي جَوْفِ ابْنِ آدَمَ يُطْفِئُ حَرَّ نَارِ الْمَعِدَةِ لَأَحْرَقَتِ النَّارُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ فَجَمَعَ اللَّهُ ذَلِكَ فِي آدَمَ الْخَمْسَ الْخِصَالِ وَ كَانَتْ فِي إِبْلِيسَ خَصْلَةٌ فَافْتَخَرَ بِهَا عَلَى آدَمَ ع‏.

[توجه: تعابیر نور و نار و آب و باد را نباید صرفاً در معنای فیزیکیِ امروزین آن فهم کرد؛ شاهدش در این روایت «آفرینش فرشتگان از نور» است که با توجه به سایر آیات و روایات، واضح است که این نور، نور فیزیکی نیست؛ و روایت بعدی نیز موید دیگری بر این مدعاست.]

۲) روایت شده که ابوحنیفه بر امام صادق ع وارد شد. ایشان فرمودند: ابوحنیفه! شنیده‌ام که «قیاس می‌کنی» [قیاس= صرفا بر اساس مشابهت دو چیز، حکم یکی را به دیگری دادن]

گفت: بله.

فرمودند: قیاس نکن؛ که اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود هنگامی که گفت «مرا از آتش آفریدی و او را از گِل» پس بین آتش و گِل قیاس کرد؛ و اگر بین نورانیت آدم و نورانیت آتش قیاس می‌کرد، برتری واقعی این دو نور [که واقعا کدام بر دیگری برتری دارد] و صفا و خلوص یکی بر دیگری را می‌فهمید.

الكافي، ج‏۱، ص۵۸

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَقِيلِيِّ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِيِّ قَالَ: دَخَلَ أَبُو حَنِيفَةَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا تَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ حِينَ قَالَ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ* فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّينِ وَ لَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ وَ صَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْآخَر.

۳) امیرالمومنین ع در اولین خطبه نهج‌البلاغه، توصیفی از چگونگی آفرینش انسان دارند. [فرازهایی از این خطبه در جلسه۲۱۹، حدیث۳ و جلسه۲۲۵، حدیث۳ آمد.]

سپس خداوند سبحان از قسمت‏هاى سخت، و نرم، و شيرين، و شور زمين، خاكى را جمع كرد و بر آن آب پاشيد تا پاك و خالص شد، و آن را بیامیخت تا گِل چسبنده شد، سپس از آن گل، صورتى پديد آورد داراى جوانب گوناگون و پيوستگى‏ها، و اعضاى مختلفه و گسيختگى‏ها. آن را خشكاند، تا خود را گرفت، و محكم ساخت تا صلصال (خشك و سفالين) شد، تا زمانی معين، و وقتی مقرّر.

سپس از روحش در آن دميد، تا به صورت انسانى گردید، داراى اذهانی که به جولان درآید و اندیشه‌ای که با آن تصرف کند و اعضايى كه به خدمت گيرد، و ابزارى كه بدان زیر و رو سازد، و معرفتی که بدان حق را از باطل جدا كردن داند، و مزه‏ها و بويها و رنگها و ديگر چيزها را شناختن تواند؛ آمیخته به طينت رنگهاى مختلف، و همسانهايى نظير هم، و اضدادى مخالف يكديگر، و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشكى و ناراحتی و خوشى.

پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا كنند و عهدى را كه پذيرفته‏اند وفا كنند، در انجام سجده بر او و فروتنى براى اكرام او. پس خداوند سبحان بدانها فرمود: «بر آدم سجده كنيد. همگان سجده كردند جز ابليس» كه غرور و تكبّر او را گرفت، و بدبختى بر او چيره شد، و به آفريده شدنش از آتش احساس عزّت و برترى كرد، و «به وجود آمده از خاك خشكيده» را پست و بى‏مقدار شمرد. خداوند هم او را مهلتی بخشید تا [کاملا] سزاوار خشم گردد و آزمايش به کمال، و وعده‏اش به انجام رسد، پس به او گفت: «تو از مهلت‌یافتگانی تا آن روزی که وقتش معلوم است».

[ادامه عبارات این خطبه در جلسه۲۲۵، حدیث۳ گذشت]

نهج‌البلاغه، خطبه۱

مِنْهَا فِي صِفَةِ خَلْقِ آدَمَ ع ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ وَ لَاطَهَا بِالْبِلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّى اسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَتَمَثَّلَتْ‏ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِينَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ وَ الْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِيَةِ وَ الْأَخْلَاطِ الْمُتَبَايِنَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبِلَّةِ وَ الْجُمُودِ [وَ الْمَسَاءَةِ وَ السُّرُورِ] وَ اسْتَأْدَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ فِي الْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ [وَ الْخُشُوعِ‏] لِتَكْرِمَتِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ [لَهُمْ‏] «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ» اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النَّارِ وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسَّخْطَةِ وَ اسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ فَقَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم‏.

تدبر

۱) «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

شیطان علی‌رغم دستور خداوند، بر آدم سجده نکرد و دلیلش را این معرفی کرد که «من [کسی] نیستم که بر بشری سجده کنم که او را از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده، آفریده‌ای.» این تعبیر بخوبی نشان دهنده غرور و منیّت در اوست.

قرآن کریم این خودپرستی وی را در جاهای دیگر با این تعبیر آورده که مقایسه‌ای بین خود و آدم کرد که او از گِل است و من از آتش (اعراف/۱۲؛ ص/۷۶). و اینجا نتیجه آن را بیان می‌کند: پس کسی مثل من معنی ندارد در مقابل کسی مثل او سجده کند.

استدلال وی بقدری سست‌بنیاد است که خدا نیازی ندیده پاسخ آن را بدهد؛ زیرا:

الف. اتفاقا خدا در دو آیه قبل، سجده آنها را منوط به «آفرینش از صلصال …» نکرد، بلکه منوط کرد به اینکه وقتی از روحم در او دمید، بر او سجده کنید. اما خودپرستی ابلیس موجب شد انسان را فقط «گِل» ببیند.

ب. خودش بارها اعتراف داشته که هم خودش و هم آدم مخلوق خدایند. خوب، اگر خدا آفریده و بر هر دو احاطه کامل دارد، او بهتر می‌داند که کدام از این دو برترند، نه کسی که خودش یک طرف ماجراست.

ج. (موارد دیگر در جلسه۲۳۲، تدبر۱)

۲) «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

شیطان بشری را که «از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» آفریده شده باشد، لایق سجده ندانست؛ و اگر انسان فقط همین بود، حق با شیطان بود! اما خدا بعد از اینکه شروع آفرینش انسان را «از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» معرفی کرد (حجر/۲۸)، دستور سجده نداد. بلکه فرمود: «هنگامی که او را سامان دادم و در او از روحم دمیدم، بر او سجده کنید.» (حجر/۲۹)

ثمره انسان‌شناختی

کسانی که انسان را صرفا مادی می‌بینند (یعنی چیزی که اصلش نهایتا برمی‌گردد به لجنی سیاه و بدبو؛ یعنی آب و خاک، که همه عناصر مادی بدن انسان را در خود جمع کرده) طبیعی است که مقامات معنوی عظیم انسان را انکار کنند. (جلسه۲۳۲، تدبر۴)

سه پاراگراف زیر در تاریخ ۲۶/۷/۱۴۰۲ افزوده شد:

یعنی این سخن شیطان را می‌توان همان تلقی داروینی از انسان دانست که مبنای علوم انسانی مدرن قرار گرفته است. (دقت شود: نزاع بنیادین ما با تکامل داروینی بر سر این نیست که آیا انسان از میمون است یا نه؛‌بلکه حتی اگر انسان از میمون باشد نزاع ما این است که آیا انسان فقط از میمون است یا خیر؛ یعنی مهم نیست که این «سویته» (سر و سامان دادن آن صلصالِ برگرفته از حمأ مسنون) در یک زمان کوتاه رخ داده یا در چند میلیارد سال (اگر نظریه داروین صحیح باشد حداکثر اثبات می‌کند فرایند تبدیل صلصال به میمون و انسان نئوآندرتال چند میلیارد سال طول کشیده)، بلکه مهم این است که ابلیس (و تلقی داروینی از انسان) می‌گوید انسان «فقط» از میمون است و ‌این امر اضافه (نفخ روح الهی در او) را منکر است؛ و همه نزاع ما با علوم انسانی مدرن در این است که انسان اگرچه ویژگی‌های مشترک جدی با حیوان دارد اما در حیوانیت خلاصه نمی‌شود.

جالب اینجاست که رشد علم در دو قرن اخیر این مطلب را عملا اثبات کرده است؛ هرچند غلبه ماتریالیسم بر ذهنیت بسیاری از عالمان این علوم آنان را از دیدن حقیقتی که خودشان آن را کشف کرده‌اند عاجز کرده است. در دوره سنتی ما فقط یک رشته به نام طبیعیات (= physics) یا فیزیک داشتیم؛ اما امروزه رشد علم کاری کرده است که همگان «زیست شناسی» را علمی متمایز از فیزیک می‌دانند و برای همگان واضح شده است که موجود زنده ویژگی‌هایی دارد اگرچه قوانین فیزیکی در مورد او صدق می‌کند، اما که صرف دانستن قوانین فیزیکی برای شناخت او کافی نیست و زیست‌شناسی از فیزیک جدا شد (پس اولا حیات امری در افق فیزیک نیست). همچنین در قرن بیستم و بویژه پس از دیلتای و پیدا شدن جریان تفسیری در مقابل جریان پوزیتیویستی در عرصه علوم انسانی از سویی، و مطرح شدن واقعیت اجتماعی به عنوان یک واقعیت عینی توسط دورکیم و سپس بازصورتبندی آرای وی توسط ساختارگرایان که نشان دادند ساختارهای انسانی واقعیتی عینی و متمایز از افراد محسوس و مادی انسان دارد، کاملا واضح شده است که علوم انسانی را نمی‌توان به علوم زیستی فروکاست و علوم انسانی از زیست‌شناسی جدا شده است (پس ثانیا انسان در افق سایر موجودات زنده نیست). این آیات صریحا بیان می‌دارد که خداوند تسویه و نفخ صوری در خصوص انسان انجام داده است که اگرچه همچنان منشأ خاکی و زمینی دارد اما با این نفخ صور ذاتا متمایز از موجودات خاکی و زمینی شده است؛ و تبیین می‌کند چرا علوم انسانی با صرف داده‌های فیزیکی و زیست‌شناختی از انسان کارش تمام نمی‌شود.

از این رو در آیات ۲۰ تا ۲۷ سوره اعراف می‌بینیم برنامه شیطان برای اینکه حقارت و پستی انسان را [به خودش و به دیگران] اثبات کند این است که لباس (که تنها ما به الامتیاز ظاهری و نمایان انسان از سایر موجودات زمینی است) را از تن او بیرون آورد. (به جلسات ۲۴۰ https://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/ تا ۲۴۷ https://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/ مراجعه کنید).

اگر در شبهاتی که علیه اصول دین مطرح می‌شود خوب دقت کنیم، انکار خدا، انکار ارتباط وحیانی انسان با خدا، انکار معاد و زندگی پس از مرگ، انکار مقام عظیم امامت، همگی ریشه در انکار حقیقت متعالی انسان دارد؛ و این گونه است که این انکار شیطان، مبنای تمام گمراهی‌های انسان شده است.

به تعبیر دیگر، هرگاه خواستید از توحید، نبوت، امامت، معاد و سایر باورهای اصیل دینی دفاع کنید، ابتدا روی باور انسانها به حقیقت عظیم خودشان سرمایه‌گزاری کنید؛ همان گونه که اگر بخواهید روی خوب بودن انسانها سرمایه‌گزاری کنیم، باز هم راهش توجه دادن به کرامت و بزرگی آدمی است چنانکه امیرالمومنین ع فرمودند: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ ُ لَمْ يُهِنْهَا بِالْمَعْصِيَة‏: کسی که خودش نزد خویش کرامت یافت، آن را با گناه پست و حقیر نمی‌سازد» (غررالحکم و دررالکلم، ج۵، ص۵۳۷)

۳) «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

خدا به همه دستور سجده داد؛ اما شیطان گفت: «من» کسی نیستم که سجده کنم بر … . یعنی اصلا ذات و شأن من اجلّ از آن است که چنین کاری کنم (المیزان، ج۱۲، ص۱۵۶) و این اولین گناه ابلیس بود که ریشه همه گناهانی است که ابلیس در عالَم موجب می‌شود.

پس ریشه همه گناهان، «منیّت» و «خودخواهی» است (جلسه۲۳۲، تدبر۵).

و اگر دقت کنیم که تنها چیزی که بین ما و خدا فاصله انداخته، همین گناهان است؛ و مهمترین چیزی که انسان را از این منیت و خودخواهی بیرون می‌برد، عشق است؛ آنگاه می‌فهمیم که چرا حافظ می‌گفت:

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز …

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh266/

ثمره اخلاقی و تربیتی

چقدر در زندگی ما پیش می‌آید که کاری که وظیفه‌مان است را انجام نمی‌دهیم، صرفا به این جهت که «من» شأنم بالاتر از دیگران است؟ چقدر این گونه جملات را می‌شنویم:

آیا من شأنم این است که مانند بقیه سر صف بایستم؟ آیا من هم باید از این قانون تبعیت کنم؟ چگونه به خود حق می‌دهند که مرا با این سابقه‌ای که دارم به دادگاه بکشانند؟ آیا … .

مواظب باشیم لااقل خودمان چنین نباشیم.

۴) «قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

خداوند وقتی می‌خواست آفرینش انسان را یاد کند با این تعابیر یاد کرد «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده». در بحث از این آیه (جلسه۲۶۴، تدبر۱) احتمالاتی برای استفاده از چنین تعبیری مطرح شد.

اکنون با توجه به این آیه یک احتمال دیگر هم قابل ذکر است:

خداوند متعال که می‌خواست فرشتگان و ابلیس را امتحان کند، شاید می‌خواست بهانه هم به دست ابلیس بدهد که امتحان جدی‌تر باشد. لذا ابلیس هم وقتی خواست از سجده کردن سرپیچی کند، با همین تعابیر که کاملا بار منفی و تحقیر آمیز دارد، از انسان یاد کرد تا برتری خود را خوب احساس کند.[۱]

 


[۱] . شاید به همین جهت است که در موارد دیگر که از آفرینش انسان از «طین: گِل» یاد کرده، شیطان بر اینکه خودش از آتش است تاکید کرده (مثلا: ) اما در اینجا که تعبیر «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» آمده، شیطان فقط گفت: «من» به موجودی که از«صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» درست شده سجده نمی‌کنم.

Visits: 18

One Reply to “۲۷۲) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ”

  1. بازتاب: ۲۴۰) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*