۵۹۴) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی

ترجمه

ما واقعه آنان را به حق بر تو حکایت ‌کنیم؛ همانا آنان‌اند جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و به آنان هدایتی افزودیم.

نکات ترجمه

«نَقُصُّ»

قبلا بیان شد که ماده «قصص» است که اصل این ماده دلالت دارد بر «تتبع و پیگیری چیزی»، چنانکه وقتی مادر موسی وی را به دریا می‌اندازد و می‌خواهد به دخترش سفارش کند که وی را تعقیب کند و کار وی را پیگیری کند تعبیر «قُصِّيه‏» به کار می‌برد. (قصص/۱۱)؛ و اخبار طولانی را «قصص» گویند چون مطالبش در پی هم می‌آید، و نیز ممکن است وجه تسمیه‌اش از این جهت باشد که خبر از اموری است که آنها در پی هم واقع شده‌اند.

(جلسه۲۵۵ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-35/)

«نَبَأَهُمْ»

قبلا توضیح داده شد که ماده «نبأ» در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» می‌باشد که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است و البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. و در تفاوت «نبأ» و «خبر»، علاوه بر این نکته، گفته‌اند که خبر را می‌توان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد، اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد، و «نبأ» حتما درباره خبر بسیار مهم است و به همین جهت است که به پیامبر «نبی» گویند.

(جلسه ۱۸۸ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/)

«فِتْيَةٌ»

ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» (سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ، انبیاء/۶۰؛ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، یوسف/۳۰) گویند؛ که مثنای آن «فَتَيان» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ؛ یوسف/۳۶) می‌باشد و جمع آن «فِتْيَة» (کهف/۱۳) و «فِتْيَان» (یوسف/۶۲) است؛ و به دختر جوان «فَتَاة» گفته می‌شود که جمع آن «فَتَيات» (فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِنات‏؛ نساء/۲۵) است. (معجم مقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۷۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۲۵)

و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است (معجم مقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۷۴) و در این معنا، کلمات «فُتْيا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۲۵). در این معنا در قرآن کریم تنها به صورت فعل به کار رفته است: یا در باب استفعال (استفتاء: فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) ویا در باب إفعال (إفتاء: فتوا دادن) (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ‏؛ نساء/۱۷۶)

برخی خواسته‌اند بین این دو معنا جمع کنند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای «امر بالغ تام» است که به «حکم تام حق» فتوی گویند و به جوان بالغ و تام هم «فتی» گویند. (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۲۸) برخی هم گفته‌اند که چون فتوت حالت نو بودن و جوانی است، فقیه هم همواره درباره مساله جدیدی که از او استفتاء می‌شود فتوا می‌دهد لذا وجه تسمیه فتوا هم همین جدید و نو بودنش است. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴)

کلمه «فتی» (و نیز «فَتَاة») گاه در مورد غلام (وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ في‏ رِحالِهِم‏؛ یوسف/۶۲) و کنیز (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَی الْبِغاء؛ نور/۳۳) هم به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۲۵)؛ هرچند که آن غلام و کنیز پیرمرد یا پیرزن باشد؛ ظاهرا از این جهت که آنها را همانند فرد صغیر در نظر می‌گیرند و مانند افراد آزاد، مورد احترام قرار واقع نمی‌شوند. (مجمع البيان، ج‏۳، ص۵۴)

چنانکه از توضیحات فوق معلوم شد بین کلمه «فتی» و «شاب: جوان» تفاوتی هست و «فتی« بار معنایی مثبت‌تری دارد که شاید معادل مناسبی برای آن «کلمه: جوانمرد» باشد چنان که کلمه «فتوت»[۱] به معنای «جوانمردی» به کار می‌رود و در احادیث هم بر اینکه «فتی» بودن لزوما به سن نیست اشاره شده است (حدیث۱ در ادامه خواهد آمد)

از ماده «فتی» [یا «فتو»] و مشتقات آن جمعاً ۲۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«تَفْتَؤُا»

تذکر این نکته لازم است که وقتی بعد از «فتـ» به جای حرف عله («ی» یا «و»)، همزه (ء) بیاید (فتئ)، ماده دیگری درست می‌شود که با ماده «فتی» متفاوت است و به معنای همواره کاری را ادامه دادن (ما زال) می‌باشد (تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ‏، یوسف/۸۵) (مفردات، ص۶۲۵؛ معجم مقاييس، ج‏۴، ص۴۷۴)

و از ماده «فتأ» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«زِدْناهُمْ هُدی»

«هُم» مفعول اول، و «هدیً» را می‌توان مفعول دوم و یا تمییز دانست (إعراب القرآن و بيانه، ج‏۵، ص۵۴۸)

 

حدیث

۱) روایت شده است که امام صادق ع از شخصی پرسید: «فتی» نزد شما به چه معناست؟

گفت: جوان.

فرمود: نه، فتی، مومن است؛ همانا اصحاب کهف سالخورده بودند ولی خداوند عز و جل به خاطر ایمانشان آنان را «فتی» نامید.

الكافي، ج‏۸، ص۳۹۵

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِرَجُلٍ مَا الْفَتَی عِنْدَكُمْ؟

فَقَالَ لَهُ الشَّابُّ

فَقَالَ لَا الْفَتَی الْمُؤْمِنُ إِنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ كَانُوا شُيُوخاً فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِتْيَةً بِإِيمَانِهِمْ.[۲]

 

و گفته‌اند شقیق بلخی (یکی از صوفیه)‌ از امام صادق ع پرسید: «فتوت» چیست؟

امام ع فرمود: شما چه می‌گویید؟

گفت: اینکه وقتی به ما بدهند شکر گوییم و وقتی ندهند صبر کنیم.

فرمود: سگان مدینه هم همین طورند؛ ولیکن بگو: اگر به ما دادند ایثار کنیم و اگر ندادند شکر گوییم.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۱۱، ص۲۱۷

سأل شقيق البلخي جعفر بن محمد الصادق ع عن الفتوة؟

فقال ما تقول أنت؟

قال إن أعطينا شكرنا و إن منعنا صبرنا

قال إن الكلاب عندنا بالمدينة هذا شأنها و لكن قل إن أعطينا آثرنا و إن منعنا شكرنا.

 

۲) سدیر صراف (صیرفی) می گوید: به امام صادق ع عرض کردم: حدیثی از حسن بصری شنیده‌ام که اگر درست باشد باید بگویم که انا لله و انا الیه راجعون!

فرمود: آن چیست؟

گفت: به من گفته‌اند که حسن بصری می‌گوید: « کسی که شغلش صرافی است اگر حرارت خورشید مغزش را به جوش آورد دیواری بر او سایه نخواهد افکند؛ و اگر از شدت عطش کبدش ریش‌ریش شود از هیچ خانه ای آبی به او داده نشود» در حالی که این شغل من و راه کسب درآمدم است؛ و گوشت و خونم با [درآمد حاصل از] آن روییده و حج و عمره‌ام را از [درآمد حاصل از] آن بجا آورده‌ام.

حضرت به زمین نشست و فرمود: حسن بصری دروغ گفت؛ تو به مساوات بگیر و به مساوات بده [= هنگام صرافی کردن و تبدیل کردن پولها رعایت انصاف را بکن] و هنگامی هم که وقت اذان شد، آنچه در دستت است به زمین بگذار و برای نماز بلند شو؛ آیا نمی‌دانی که اصحاب کهف صراف بودند؟!

الكافي، ج‏۵، ص۱۱۴

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع حَدِيثٌ بَلَغَنِي عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِيِّ فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏

قَالَ وَ مَا هُوَ

قُلْتُ بَلَغَنِي أَنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِيَّ كَانَ يَقُولُ لَوْ غَلَی دِمَاغُهُ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ مَا اسْتَظَلَّ بِحَائِطِ صَيْرَفِيٍّ وَ لَوْ تَفَرَّثَ كَبِدُهُ‏  عَطَشاً لَمْ يَسْتَسْقِ مِنْ دَارِ صَيْرَفِيٍّ مَاءً وَ هُوَ عَمَلِي وَ تِجَارَتِي وَ فِيهِ نَبَتَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ مِنْهُ حَجِّي وَ عُمْرَتِي

فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ كَذَبَ الْحَسَنُ خُذْ سَوَاءً وَ أَعْطِ سَوَاءً  فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَدَعْ مَا بِيَدِكَ وَ انْهَضْ إِلَی الصَّلَاةِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ كَانُوا صَيَارِفَة.

 

نزد امام صادق ع ذکری از اصحاب کهف به میان آمد. فرمودند: آنان صراف سخن بودند نه صراف دینار و درهم.

تفسير العياشي، ج‏۲، ص۳۲۲؛ قصص الأنبياء (للراوندي)، ص۲۵۳

عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ ذَكَرَ أَصْحَابَ الْكَهْفِ فَقَالَ كَانُوا صَيَارِفَةَ كَلَامٍ وَ لَمْ يَكُونُوا صَيَارِفَةَ دَرَاهِم.‏

 

۳) در جلسه۵۹۱ حکایت دیدار عده‌ای از اصحاب پیامبر ص با اصحاب کهف از زبان انس بن مالک گذشت. سلمان فارسی هم این واقعه را با تفصیل بیشتری برای جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: حکایت مقطع دیدار بین آنها به روایت سلمان فارسی چنین است:

… وقتی به کهف رسیدیم من دستوری را که پیامبر داده بود انجام دادم.

جابر می‌گوید: به سلمان گفتم: پیامبر ص چه دستوری به تو داده بود.

سلمان گفت: به من دستور داده بود که وقتی به کهف رسیدیم ابتدا از ابوبکر بخواهم که به اصحاب کهف سلام دهد؛ من به او دستور دادم و او با صدای بلند بدانان سلام کرد اما جوابش را ندادند. دوباره سلام کرد باز هم جوابش را ندادند و همه و خود من بر این مطلب شاهد بودیم.

سپس به عمر دستور دادم و او نیز با صدای بلند بدانان سلام گفت؛ اما جواب او را هم ندادند و دوباره سلام گفت باز هم جوابش را ندادند. و همه بر این شاهد بودیم.

سپس به عبدالرحمن بن عوف دستور دادم و او هم سلام کرد و جوابش را ندادند و همه شاهد بودیم. …

سپس خودم بلند شدم و صدایم را به سنگها و بیابانها رساندم اما جوابی داده نشد؛

سپس به علی ع گفتم: پدر و مادرم فدایت؛ تو به منزله رسول الله ص هستی تا برگردیم، و شنیدن و اطاعت از تو بر ما واجب است، ولی پیامبر ص به من دستور داده که به عنوان آخرین نفر تو را به سلام کردن بر اهل این غار امر کنم، و این بدان جهت است که خداوند می‌خواهد درجات شریف تو را نمایان سازد؛

پس علی ع بلند شد و با صدایی آرام سلام کرد. پس در باز شد و بانگ شدیدی از آن شنیدیم و به داخل غار نگاه کردیم گویی آتشی فروزان بود و رعب و هراس سراسر وجودمان را در بر گرفت و عده‌ای فرار کردند و بدانها گفتم: بایستید تا بشنویم آنچه گفته می‌شود و خطری شما را تهدید نمی‌کند.

پس برگشتند و علی ع آمد و فرمود: سلام بر شما ای «جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند»

گفتند: و سلام بر تو – ای علی- و رحمة الله و برکاته، و نیز بر کسی که تو را به نزد ما فرستاد؛ پدران و مادرانمان به فدایت، ای وصی محمد ص، همو که آخرین پیامبر است و رهبر رسولان و هشدار دهنده همه عالمیان و بشارت‌دهنده مومنان، از جانب ما به او سلام و رحمة الله و برکاته را ابلاغ کن، ای امام تقواپیشگان؛ ما شهادت می دهیم که پسر عموی تو پیامبر است و تو صاحب ولایت و امامت هستی؛ و سلام بر محمد ص روزی که زاده شد و روزی که می‌میرد و روزی که مبعوث خواهد شد.

الأصول الستة عشر، ص۳۵۱

إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَلِيٍّ الْمُحَمَّدِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ، قَالَ: خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ يَوْمٍ وَ نَحْنُ فِي مَسْجِدِهِ، فَقَالَ: مَنْ هَاهُنَا؟ فَقُلْتُ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ، فَقَالَ: يَا سَلْمَانُ! ادْعُ لِي مَوْلَاكَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَقَدْ جَاءَتْنِي فِيهِ عَزِيمَةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ…

قَالَ سَلْمَانُ: فَقُمْتُ بِالَّذِي أَمَرَنِي بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ: وَ مَا الَّذِي أَمَرَكَ‏  بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؟ قَالَ: أَمَرَنِي- إِذَا اسْتَقَرَّ الْبِسَاطُ مَكَانَهُ مِنَ‏  الْأَرْضِ، وَ صِرْنَا عِنْدَ الْكَهْفِ- أَنْ آمُرَ أَبَا بَكْرٍ بِالسَّلَامِ عَلَى أَهْلِ ذَلِكَ الْكَهْفِ وَ عَلَى الْجَمِيعِ، فَأَمَرْتُهُ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِ شَيْئاً، ثُمَّ سَلَّمَ أُخْرَى فَلَمْ يُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِكَ وَ شَهِدْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَمَرْتُ عُمَرَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِ شَيْئاً، ثُمَّ سَلَّمَ أُخْرَى فَلَمْ يُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِكَ وَ شَهِدْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ أَمَرْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ فَسَلَّمَ عَلَيْهِمْ فَلَمْ يُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِكَ وَ شَهِدْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ قُمْتُ أَنَا فَأَسْمَعْتُ الْحِجَارَةَ وَ الْأَوْدِيَةَ صَوْتِي فَلَمْ أُجَبْ، فَقُلْتُ لِعَلِيٍّ: فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى نَرْجِعَ وَ لَكَ السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ وَ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ آمُرَكَ بِالسَّلَامِ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْكَهْفِ آخِرَ الْقَوْمِ، وَ ذَلِكَ لِمَا يُرِيدُ اللَّهُ لَكَ وَ بِكَ مِنْ شَرَفِ الدَّرَجَاتِ، فَقَامَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَسَلَّمَ بِصَوْتٍ خَفِيٍّ فَانْفَتَحَ الْبَابُ، فَسَمِعْنَا لَهُ صَرِيراً شَدِيداً، وَ نَظَرْنَا إِلَى دَاخِلِ الْغَارِ يَتَوَقَّدُ نَاراً فَمُلِئْنَا رُعْباً، وَ وَلَّى الْقَوْمُ فِرَاراً، فَقُلْتُ لَهُمْ: مَكَانَكُمْ حَتَّى نَسْمَعَ مَا يُقَالُ؛ فَإِنَّهُ لَا بَأْسَ عَلَيْكُمْ، فَرَجَعُوا فَأَعَادَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْفِتْيَةُ الَّذِينَ‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏، فَقَالُوا: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا عَلِيُّ! وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ، وَ عَلَى مَنْ أَرْسَلَكَ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا أَنْتَ يَا وَصِيَّ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ قَائِدِ الْمُرْسَلِينَ وَ نَذِيرِ الْعَالَمِينَ وَ بَشِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَقْرِئْهُ مِنَّا السَّلَامَ وَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ بَرَكَاتِهِ‏  يَا إِمَامَ الْمُتَّقِينَ قَدْ شَهِدْنَا لِابْنِ عَمِّكَ بِالنُّبُوَّةِ وَ لَكَ بِالْوَلَايَةِ وَ الْإِمَامَةِ، وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً.

قَالَ: ثُمَّ أَعَادَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْفِتْيَةُ الَّذِينَ‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً‏، فَقَالُوا: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا مَوْلَانَا وَ إِمَامَنَا، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَرَانَا وَلَايَتَكَ، وَ أَخَذَ مِيثَاقَنَا بِذَلِكَ لَكَ‏ . وَ زَادَنَا إِيمَاناً وَ تَثْبِيتاً عَلَى التَّقْوَى قَدْ سَمِعَ مَنْ بِحَضْرَتِكَ أَنَّ الْوَلَايَةَ لَكَ دُونَهُمْ‏ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏  قَالَ: سَلْمَانُ: فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِكَ، أَقْبَلُوا عَلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَ قَالُوا: قَدْ شَهِدْنَا وَ سَمِعْنَا، فَاشْفَعْ لَنَا إِلَى نَبِيِّنَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِيَرْضَى عَنَّا بِرِضَاكَ عَنَّا، ثُمَّ تَكَلَّمَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِمَا أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا دَرَيْنَا أَ شَرْقاً أَمْ غَرْباً حَتَّى نَزَلْنَا  كَالطَّيْرِ الَّذِي يَهْوِي مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ وَ إِذَا نَحْنُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ…

این روایت از زبان سلمان به طور مختصرتر در إرشاد القلوب (للديلمي)، ج‏۲، ص۲۶۸[۳]هم آمده است.[۴]

به علت زیاد شدن احادیث، حدیث زیر را در کانال نگذاشتم

۴) حدیثی از امام صادق ع روایت شده که در آن توضیح می‌دهند که تمام اعضا و جوارح آدمی در قبال «ایمان‌ورزی» وظیفه‌ای خاص خود دارند و فرازی از آن در جلسه۱۴۰ حدیث۴ گذشت.[۵] http://yekaye.ir/az-zumar-039-18/

در پایان، ابوعمرو زبیری (راوی حدیث) به امام ع می‌گوید: مقصود از نقصان ایمان و تمام بودن آن را فهمیدم. اما زیاد شدنش به چه دلیل؟

فرمود: این سخن خداوند است که می‌فرماید: «و چون سوره‏اى نازل شود، از ميان آنان كسى است كه مى‏گويد: اين [سوره‏] ايمان كدام يك از شما را افزود؟ امّا كسانى كه ايمان آورده‏اند بر ايمانشان مى‏افزايد و آنان [به این بشارت] شادمانى مى‏كنند؛ امّا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزود» (توبه/۱۲۴-۱۲۵) و نیز فرمود «ما واقعه آنان را به حق بر تو حکایت ‌کنیم؛ همانا آنان‌اند جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و به آنان هدایتی افزودیم» (کهف/۱۳) و اگر کل ایمان یکپارچه بود و زیاده و نقصانی در آن راه نداشت هیچکس بر دیگری برتری‌ای نمی‌یافت و نعمتهای در آن [= پاداش به خاطر آن] کاملا مساوی می‌بود و مردم مساوی می‌بودند و هرگونه برتری‌ای باطل می‌شد در حالی که با بهره‌مندی از تمام ایمان است که مومنان وارد بهشت می‌شوند و یا زیادی ایمان است که درجات مومنان نزد خداوند متفاوت می‌گردد و با نقصان ایمان است که کسانی که کوتاهی ورزیده‌اند وارد آتش می‌شوند.

الكافي، ج‏۲، ص۳۷؛ دعائم الإسلام، ج‏۱، ص۹؛ تفسير العياشي، ج‏۲، ص۳۲۴[۶]

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَيْرِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: …

قُلْتُ قَدْ فَهِمْتُ نُقْصَانَ الْإِيمَانِ وَ تَمَامَهُ فَمِنْ أَيْنَ جَاءَتْ زِيَادَتُهُ؟

فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ» وَ قَالَ «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» وَ لَوْ كَانَ كُلُّهُ وَاحِداً لَا زِيَادَةَ فِيهِ وَ لَا نُقْصَانَ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ فَضْلٌ عَلَى الْآخَرِ وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِيهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ وَ بَطَلَ التَّفْضِيلُ وَ لَكِنْ بِتَمَامِ الْإِيمَانِ دَخَلَ الْمُؤْمِنُونَ الْجَنَّةَ وَ بِالزِّيَادَةِ فِي الْإِيمَانِ تَفَاضَلَ الْمُؤْمِنُونَ بِالدَّرَجَاتِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِالنُّقْصَانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النَّارَ.

تدبر

۱) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

در «نکات ترجمه» بیان شد که «نبأ» خبر بسیار مهمی است که دارای فایده زیاد باشد.

خداوند حکایت اصحاب کهف را «نبأ» نامید و بر اینکه ما این حکایت را به حق روایت می‌کنیم تاکید کرد.

در ابتدای این آیات هم فرمود: آیا حکایت اینان برای تو جای تعجب دارد؟

شاید می‌خواهد هشدار دهد که اگرچه این حکایات برای شما جای تعجب دارد؛ اما خدا این را تعریف نکرده تا صرفا شما را به تعجب کردن و ابراز شگفتی وادارد، پیام آن را دریابید که خبری بسیار مهم و دارای فواید جدی برای زندگی کنونی ماست.

تاملی با خویش

اگر آیات این داستان به انتها رسید و ما چنین پیامی از آن دریافت نکردیم، بدانیم که در تدبر خود بیراهه رفته‌ایم.

 

۲) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

داستان‏سرايى و قصه‏ى حق و حقيقى گفتن، كار هر كس نيست؛ و بهره‏گيرى از حقايق و عبرت‏هاى تاريخ، از روشهاى قرآن است (تفسير نور، ج‏۷، ص۱۴۶)

توضیح تخصصی تفسیری (چگونگی استنباط)

جمله عادی و متعارف در زبان عربی، جمله فعلیه است (یعنی ابتدا فعل می‌آید)، تا حدی که اگر فاعل قبل از فعل بیاید، به لحاظ نحوی، این فاعل را «مبتدا» معرفی می‌کنند؛ و فاعلِ فعل را، ضمیری که در خود فعل است، معرفی می‌نمایند.

برای همین وقتی فاعل قبل از فعل می‌آید، عملا جمله اسمیه می‌شود و تاکید شدیدی بر فاعل را القا می‌کند. از این رو، ترجمه «نَحْنُ نَقُصُّ» به «ما قصه می‌گوییم» ترجمه دقیقی نیست و ترجمه دقیقش این است که «ماییم که قصه می‌گوییم»

 

۳) «نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

قصه‏هاى قرآن، حق است و حقيقت دارد و ساختگى يا آميخته به اوهام و تحريف شده نیست. (تفسير نور، ج‏۷، ص۱۴۶)

 

۴) «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

حركت و تلاش انسان [در مسیر ایمان]، سبب رشد و هدايت اوست. (تفسير نور، ج‏۷، ص۱۴۷)

 

۵) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

چرا بلافاصله بعد از اینکه فرمود «نبأِ (= خبر بسیار مهم و پرفایده)ی آنان را به حق برای تو حکایت می‌کنیم»، فرمود: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و هدایتشان را افزون ساختیم»؟

الف. اهمیت و فایده‌ای که در این داستان هست مربوط به این است که چگونه بهره‌مندی از ایمان به افزایش هدایت منجر می‌شود.

ب. می‌خواهد بفرماید در این داستان، شما در درجه اول جایگاه، اهمیت و آثار ایمان در زندگی را دریابید.

ج. می‌خواهد توجه دهد که چگونه بهره‌مندی از هدایتِ ناشی از ایمان، وجود انسان را توسعه می‌دهد (تدبر۸)

د. …

 

۶) «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

آنان ایمان آوردند، خدا هدایتشان را زیاد کرد.

این نشان می‌دهد همان ایمان آوردن هم ناشی از بهره‌مندی از هدایت است، چرا که «زیاد شدن» در جایی مطرح می‌شود که «اصل مطلب» وجود داشته باشد.

 

۷) «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

تعبیر «زِدْناهُمْ هُدی» نشان می‌دهد هدايت مراتب دارد. (تفسير نور، ج‏۷، ص۱۴۷)

و هدایتی که بعد از ایمان باشد، ملازم است با ارتقا و بالا بردن انسان به درجه ایمانی که انسان را نهایتاً به رضوان الله برساند. (المیزان، ج۱۲، ص۲۵۰)

 

۸) «زِدْناهُمْ هُدی»

نفرمود «زدنا هدیتهم: هدایشان را افزودیم» بلکه فرمود «آنها را افزودیم هدایتی».

چرا؟

الف. افزایش هدایت، صرفا افزایش امری عَرَضی در وجود انسان نیست؛ و هدایت، عَرَضی از اعراض آدمی نیست؛ بلکه افزایش هدایت شخص، افزایشی در حقیقت و ذات وی است. خدا می‌فرماید وقتی کسی را از هدایتی بهره‌مند می‌سازیم، وجود او را می‌افزاییم و توسعه می‌دهیم. به تعبیر دیگر، اگر به تفاوت دو مفهوم «داشتن» و «بودن» توجه کنیم؛ «هدایت شدن» افزایشی در متنِ «بودن» ماست، نه صرفا در داشته‌های ما.

ب. …[۷]

 


[۱] . و قد اختلفوا في التعبير عن «الفتوة» ما هي:‏

فقال بعضهم الفتوة ألا ترى لنفسك فضلا على غيرك.

و قال بعضهم الفتوة الصفح عن عثرات الإخوان.

و قالوا إنما هتف الملك يوم أحد بقوله‏ (لا سيف إلا ذو الفقار        و لا فتى إلا علي) لأنه كسر الأصنام فسمي بما سمي به أبوه إبراهيم الخليل حين كسرها و جعلها جذاذا. قالوا و صنم كل إنسان نفسه فمن خالف هواه فقد كسر صنمه فاستحق أن يطلق عليها لفظ الفتوة.

و قال الحارث المحاسبي الفتوة أن تنصف و لا تنتصف.

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل سئل أبي عن الفتوة فقال ترك ما تهوى لما تخشى.

و قيل الفتوة ألا تدخر و لا تعتذر.

سأل شقيق البلخي جعفر بن محمد الصادق ع عن الفتوة فقال ما تقول أنت قال إن أعطينا شكرنا و إن منعنا صبرنا قال إن الكلاب عندنا بالمدينة هذا شأنها و لكن قل إن أعطينا آثرنا و إن منعنا شكرنا. (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏۱۱، ص۲۱۷)

[۲] . در حدیث۳ جلسه۵۹۱ که مضمونش شبیه همین است به جای «شیخ: سالخورده»، «کهل: میانسال» تعبیر شده است.

[۳] . وَ رُوِيَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ ره قَالَ: دَخَلَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا بَالُكَ تُفَضِّلُ عَلِيّاً عَلَيْنَا فِي كُلِّ حَالٍ فَقَالَ مَا أَنَا فَضَّلْتُهُ بَلِ اللَّهُ تَعَالَى فَضَّلَهُ فَقَالُوا وَ مَا الدَّلِيلُ فَقَالَ ص إِذَا لَمْ تَقْبَلُوا مِنِّي فَلَيْسَ مِنَ الموت [الْمَوْتَى‏] عِنْدَكُمْ أَصْدَقُ مِنْ أَهْلِ الْكَهْفِ وَ أَنَا أَبْعَثُكُمْ وَ عَلِيّاً وَ أَجْعَلُ سَلْمَانَ شَاهِداً عَلَيْكُمْ إِلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ حَتَّى تُسَلِّمُوا عَلَيْهِمْ فَمَنْ أَحْيَاهُمُ اللَّهُ لَهُ وَ أَجَابُوهُ كَانَ الْأَفْضَلَ قَالُوا رَضِينَا فَأَمَرَ بِبَسْطِ بِسَاطٍ لَهُ وَ دَعَا بِعَلِيٍّ ع فَأَجْلَسَهُ فِي وَسَطِ الْبِسَاطِ وَ أَجْلَسَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى قُرْنَةٍ مِنَ الْبِسَاطَ وَ أَجْلَسَ سَلْمَانَ عَلَى الْقُرْنَةِ الرَّابِعَةِ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِيهِمْ إِلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ رُدِّيهِمْ إِلَيَّ قَالَ سَلْمَانُ فَدَخَلَتِ الرِّيحُ تَحْتَ الْبِسَاطِ وَ سَارَتْ بِنَا وَ إِذَا نَحْنُ بِكَهْفٍ عَظِيمٍ فَحَطَطْنَا فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا سَلْمَانُ هَذَا الْكَهْفُ وَ الرَّقِيمُ فَقُلْ لِلْقَوْمِ يَتَقَدَّمُونَ أَوْ نَتَقَدَّمُ فَقَالُوا نَحْنُ نَتَقَدَّمُ فَقَامَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ وَ صَلَّى وَ دَعَا وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ فَلَمْ يُجِبْهُمْ أَحَدٌ فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَهُمْ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ دَعَا وَ نَادَى يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ فَصَاحَ الْكَهْفُ وَ صَاحَ الْقَوْمُ مِنْ دَاخِلِهِ بِالتَّلْبِيَةِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْفِتْيَةُ الَّذِينَ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ فَ زِدْناهُمْ هُدىً فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا الْعَهْدَ بَعْدَ إِيْمَانِنَا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ ص لَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْوَلَاءِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ يَوْمِ الدِّينِ فَسَقَطَ الْقَوْمُ عَلَى وُجُوهِهِمْ وَ قَالُوا لِسَلْمَانَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ مَا ذَلِكَ لِي فَقَالُوا يَا أَبَا الْحَسَنِ رُدَّنَا فَقَالَ يَا رِيحُ رُدِّينَا إِلَى‏ رَسُولِ اللَّهِ ص فَحَمَلَتْنَا فَإِذَا نَحْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَصَّ عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ كُلَّ مَا جَرَى وَ قَالَ هَذَا حَبِيبِي جَبْرَائِيلُ ع أَخْبَرَنِي بِهِ فَقَالُوا الْآنَ عَلِمْنَا فَضْلَ عَلِيٍّ عَلَيْنَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمَّتِكَ.

[۴] . همچنین از قول امام صادق ع در قصص الأنبياء (للراوندي)، ص۲۵۵:

وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: صَلَّى النَّبِيُّ ص ذَاتَ لَيْلَةٍ ثُمَّ تَوَجَّهْ إِلَى الْبَنِيَّةِ فَدَعَا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ عَلِيّاً ع فَقَالَ امْضُوا حَتَّى تَأْتُوا أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ تقرءوهم مِنِّي السَّلَامَ وَ تَقَدَّمَ أَنْتَ يَا أَبَا بَكْرٍ فَإِنَّكَ أَسَنَّ الْقَوْمِ ثُمَّ أَنْتَ يَا عُمَرَ ثُمَّ أَنْتَ يَا عُثْمَانُ فَإِنْ أَجَابُوا وَاحِداً مِنْكُمْ وَ إِلَّا فَتَقَدَّمَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ كُنَّ آخِرِهِمْ ثُمَّ أَمَرَ الرِّيحُ فحملتهم حَتَّى وضعتهم عَلَى بَابِ الْكَهْفِ فَتَقَدَّمَ أَبُو بَكْرٍ فَسَلَّمَ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِ فَتَنَحَّى فَتَقَدَّمَ عُمَرَ فَسَلَّمَ‏ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِ وَ تَقَدَّمَ عُثْمَانَ فَسَلَّمَ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِ فَتَقَدَّمَ عَلِيِّ ع وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ أَهْلِ الْكَهْفِ الَّذِينَ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زَادَهُمْ هُدًى وَ رَبَطَ عَلَى قُلُوبُهُمْ أَنَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَقَالُوا مَرْحَباً بِرَسُولِ اللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ قَالَ فَكَيْفَ عَلِمْتُمْ أَنِّي وَصِيُّ النَّبِيِّ ص فَقَالُوا إِنَّهُ ضَرَبَ عَلَى آذاننا أَنْ لَا نُكَلِّمُ إِلَّا نَبِيّاً أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ فَكَيْفَ تَرَكَتْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ كَيْفَ حَشَمِهِ وَ كَيْفَ حَالُهُ وَ بالغوا فِي السُّؤَالِ وَ قَالُوا خَبَرٍ أَصْحَابِكَ هَؤُلَاءِ أَنَا لَا نُكَلِّمُ إِلَّا نَبِيّاً أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ فَقَالَ لَهُمْ أَ سَمِعْتُمْ مَا يَقُولُونَ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَاشْهَدُوا ثُمَّ حَوِّلُوا وُجُوهِهِمْ قَبْلَ الْمَدِينَةِ فحملتهم الرِّيحُ حَتَّى وضعتهم بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرُوهُ بِالَّذِي كَانَ فَقَالَ لَهُمُ النَّبِيُّ ص قَدْ رَأَيْتُمْ وَ سَمِعْتُمْ فَاشْهَدُوا قَالُوا نَعَمْ فَانْصَرَفَ النَّبِيِّ ص إِلَى مَنْزِلِهِ وَ قَالَ لَهُمْ احْفَظُوا شَهَادَتَكُم‏

[۵] . فراز دیگری از آن هم در پاورقی ۵ جلسه ۳۳۸ گذشت: http://yekaye.ir/al-balad-90-9/

[۶] در تفسیر عیاشی به جای «وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِيهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ» آمده است «و لا يستوي النعمة فيه و لا يستوي الناس» و ظاهرا نسخه کافی و دعائم‌الاسلام صحیح تر است.

[۷] . چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد، «هدیً» در اینجا یا تمییز است یا مفعول دوم: بیان فوق بیشتر تناسب دارد که هدی تمییز باشد (ترجمه: او را افزودیم، از نظر هدایت)، اما اگر مفعول دوم باشد (ترجمه: به آنان هدایتی را افزودیم)، فعلا چیزی به ذهنم نرسید اما حتما می‌توان معانی‌ای دریافت.

Visits: 61

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*