۵۹۰) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً

ترجمه

آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!

نکات ترجمه

«أَصْحاب»

در جلسه۲۲۹ توضیح داده شد که ماده «صحب» در اصل دلالت دارد بر نزدیک هم قرار گرفتن و مقارن همدیگر شدن؛ و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود و البته در عرف غالبا در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد و از همین جهت به مالک یک چیز هم صاحب آن گفته می‌شود؛ و تفاوت «صاحب» با «قرین» در این است که در مفهوم مصاحبت، یک بده بستان و رابطه متقابل وجود دارد اما در قرین لزوما چنین چیزی وجود ندارد.

http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/

«الْكَهْف»

«کهف» به غار وسیعی گویند که در کوه واقع شده باشد، ولی اگر کوچک باشد از همان لفظ «غار» استفاده می‌شود. (کتاب العین، ج۳، ص۳۸۰؛ معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۴۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۷) و به طور مجازی برای هر پناهگاه و ملجأیی به کار می‌رود؛ چنانکه وقتی گفته شود «فلانی کهفِ قومش است» یعنی ملجأ و پناهگاهی است که برای امور دشواری که برایشان پیش می‌آید به او پناه می‌برند (أساس البلاغة، ص۵۵۳؛ لسان العرب، ج‏۹، ص۳۱۱) و ظاهرا به همین مناسبت است که در احادیث و ادعیه، پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار ع «كَهْفُ الْمُؤْمِنِين‏» خوانده شده‌اند (مثلا: صحیفه سجادیه، دعای۴۷ -دعای عرفه)

از این ماده تنها همین کلمه ۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است که تمامی آنها در همین سوره کهف و در ضمن همین داستان اصحاب کهف می‌باشد.

«الرَّقيم»

ماده «رقم» در اصل بر خط و کتابت و اموری از این دست دلالت دارد، چنانکه «رَقْم» را به معنای «خَطّ» و «رَقيم» را به معنای «کتاب و نوشته» دانسته‌اند (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۲۶) برخی بر این باورند که «رَقْم» در اصل به معنای نقطه‌گذاری کلمات بوده است و تعبیر «كِتابٌ مَرْقُوم‏» (مطففین/۹ و ۲۰) یعنی نوشته‌ای که به واسطه نقطه‌گذاری حروف و کلماتش کاملا معین و آشکار باشد [توجه شود که در قدیم نگارش کلمات بدون نقطه بسیار رایج بوده است] (كتاب العين، ج‏۵، ص۱۵۹).

در هر صورت، به لحاظ صرفی، «رقیم» را اغلب فعیل به معنای مفعول (مرقوم: نوشته) دانسته‌اند (مجمع‌البیان، ج۶، ص۶۹۶؛ النهاية، ج‏۲، ص۲۵۴) و همچنین «رقیم» نام مکان خاصی بوده است که غالبا آن را در روم شرقی (حوالی اردن کنونی) دانسته‌اند؛ و بدین ترتیب، در مورد تعبیر «أصحاب الرَّقِيم‏» هم دو احتمال مطرح شده است: یکی نسبت دادن آنهاست به این مکان؛ و دیگری نسبت دادن آنهاست به نوشته‌‌ای که احوال آنها [بر سنگی بر در غاری که اینان در آن بودند، یا در خزانه پادشان آن زمان] ثبت شد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۲؛ مجمع‌البیان، ج۶، ص۶۹۷؛ المیزان، ج۱۳، ص۲۴۶)

این ماده در قرآن کریم جمعا ۳ بار، و تنها در قالب همین دو کلمه «رقیم» و «مرقوم» به کار رفته است.

«أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ»

«و» حرف عطف است و «الرَّقيمِ» عطف به «الکهف» است که اگر عطف عادی باشد، [اصحاب] رقیم، غیر از اصحاب کهف خواهد بود و در نتیجه اصحاب کهف و رقیم دو گروه می‌شوند؛ و اگر عطف بیان باشد، اینها یک گروه هستند که با دو مشخصه از آنها یاد شده است.

«كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»

برای این عبارت به لحاظ تحلیل نحوی حالت‌های مختلفی متصور است که هذیک ظرافت معنایی خاصی را در بردارد که به اهم آنها اشاره می‌شود:

  1. «عجبا» این کلمه، صفت است که

می‌توان آن را مستقیما خبر کان دانست (التبیان فی اعراب القرآن، ج۱، ص۲۴۲) [ترجمه: آنان عجیب بودند]

و یا صفت برای محذوفی که آن محذوف خبر «کان» می‌باشد (آن محذوف، می‌تواند کلمه‌ای باشد مانند: آیةً؛ أمراً؛ ویا …) (البحر المحيط، ج‏۷، ص۱۴۲) [ترجمه: آنان آیه و امر عجیبی بودند]

و نیز می‌توان خبر کان را «من آیاتنا» دانست و «عجبا» ‌را حال برای «من آیاتنا» (التبیان فی اعراب القرآن، ج۱، ص۲۴۲) [آنان از آیات ما بودند در حالی که امری عجیب بود]

  1. «من آیاتنا» این ترکیب جار و مجرور است که:

می‌توان آن را «خبر» برای «کانوا» دانست که در این صورت،

یا عجبا، خبر دوم آن باشد؛ [آنان از آیات ما بودند و عجیب بودند]

و یا عجبا وابسته به آن باشد مانند تحلیل قبل (التبیان فی اعراب القرآن، ج۱، ص۲۴۲) [آنان از آیات ما بودند در حالی که امری عجیب بود]

و یا اساساً می‌توان آن را متعلق به «عجباً» دانست،

خواه مستقیما حال باشد برای «عجبا» (التبیان فی اعراب القرآن، ج۱، ص۲۴۲) [آنان امری عجیب بودند در حالی که از آیات ما بودند]

ویا متعلق به حال محذوفی برای عجبا (الجدول في إعراب القرآن، ج‏۱۵، ص۱۴۴) [آنان امری عجیب بودند در حالی که در زمره اموری بودند که از آیات ما محسوب می‌شوند]

شأن نزول

درباره شأن نزول سوره کهف (و بویژه این آیات) روایت شده است که قریش سه نفر (نضر بن حارث و عقبة بن ابی‌معیط و عاص بن وائل) را به نجران فرستادند تا از یهودیان و مسیحیان آنجا سوالاتی را یاد بگیرند که وقتی از رسول الله ص پرسیدند ایشان در پاسخش ناتوان شود؛ که یکی از آن سوالات، درباره اصحاب کهف بود.[۱] آنان به مکه برگشتند و آن سوالات را از پیامبر ص پرسیدند و بعد از مدتی فرشته وحی نازل شد و این آیات را آورد.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۱[۲]؛

مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج‏۶، ص۶۹۷[۳]

حدیث

۱) از امام صادق ع درباره آیه «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!» روایت شده است: آنان عده‌ای بودند که [به غاری] گریختند و پادشاه آن زمان دستور داد که نام آنها و پدران و عشیره‌شان را در صفحاتی از سرب بنویسند، و همین است که فرمود «اصحاب کهف [= غار] و رقیم [= نوشته]»

تفسير العياشي، ج‏۲، ص۳۲۱؛ قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۲۵۴[۴]

عن محمد عن أحمد بن علي عن أبي عبد الله ع في قوله «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» قال: هم قوم فروا و کَتَبَ مَلَكٍ ذَلِكَ الزَّمَانِ بأَسْمَاءِهُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ فِي صُحُفُ مِنْ رَصَاصٍ فهو قوله «أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ».

 

۲) از امام صادق ع روایت شده است:

به جانب حضرت مهدی ع از پشت کوفه ۲۷ نفر از مردان می‌آیند:

۱۵نفر از قوم موسی، «همان کسانی که به حق هدایت می‌کردند و بدان متمایل بودند» (اعراف/۱۵۹)؛

و ۷ نفر از اصحاب کهف،

و  یوشع بن نون [جانشین حضرت موسی ع] و سلمان و ابودجانه انصاری و مقداد بن اسود و مالک اشتر؛ پس اینان یاوران و استاندارانی در پیش روی وی خواهند بود.

الإرشاد (للمفید)، ج‏۲، ص۳۸۶؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (طبرسی)، ص۴۶۴؛ روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج‏۲، ص۲۶۶

وَ رَوَى الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: يَخْرُجُ إِلَى الْقَائِمِ مِنْ ظَهْرِ الْكُوفَةِ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا خَمْسَةَ عَشَرَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى الَّذِينَ كَانُوا يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ وَ سَبْعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو دُجَانَةَ الْأَنْصَارِيُّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ مَالِكٌ الْأَشْتَرُ فَيَكُونُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ أَنْصَاراً وَ حُكَّاماً.

در تفسير العياشي، ج‏۲، ص۳۲ به جای «پشت کوفه» تعبیر «من ظهر الكعبة: از پشت کعبه» آمده و به جای مقداد، مومن آل فرعون را ذکر کرده است؛[۵]

همچنین در دلائل الإمامة (طبری)، ص۴۶۴، که سند روایت به طور کامل آمده است، نیز تعبیر «مِنْ ظَهْرِ هَذَا الْبَيْتِ: از پشت این خانه» آمده، و افراد قوم موسی ۱۴ نفر و اصحاب کهف ۸ نفر معرفی شده، و به جای ابودجانه انصاری و مالک اشتر نام جابر انصاری و مومن آل فرعون آمده است.[۶]

حکایت اصحاب کهف

۳) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاه ستمگر و سرکشی بودند که مردم مملکتش را به پرستش بتها می‌خواند و کسی که اجابتش نمی‌کرد به قتل می‌رساند؛ و اینان گروهی از مومنان بودند که خداوند عز و جل را عبادت می‌کردند؛

و آن پادشاه جلوی دروازه شهر مامورانی گذاشته بود و اجازه نمی‌داد کسی خارج شود مگر اینکه به بتها سجده کند؛

اینان به بهانه شکار خارج شدند و در راهشان به چوپانی برخوردند و او را به روش خویش دعوت کردند و … و سگ چوپان هم با آنها همراه شد؛ در هر صورت، آنها به بهانه شکار، اما در اصل برای فرار از دین آن پادشاه، از شهر خارج شدند و چون عصر شد به آن غار وارد شدند و سگ هم همراهشان بود؛ پس خداوند متعال چرت را بر آنان مستولی کرد همان گونه که فرمود «پس بر گوش آنان در غار چند سالی زدیم» پس خوابیدند تا اینکه آن پادشاه و اهل مملکتش مردند و آن زمان سپری شد و زمان دیگری و قوم دیگری آمد؛

آنگاه اینان بیدار شدند و به همدیگر گفتند: چقدر اینجا خوابیده‌ایم؟ به خورشید نگاه کردند که بالا آمده بود و گفتند:‌ یک روز یا قسمتی از یک روز را خوابیده بودیم؛ سپس به یک نفر از خودشان گفتند که این پول را بردار و ناشناس وارد شهر بشو تا تو را نشناسند و برایمان غذایی تهیه کن، که اگر آنان ما را بشناسند ما را به قتل می‌رسانند یا به دین خود برمی‌گردانند. پس وی به شهر آمد و شهر را برخلاف آن وضعیتی دید که به یاد داشت و مردم را متفاوت از آن وضعیتی دید که می‌شناخت؛ آنان او را نمی‌شناختند و او هم نه آنها را می‌شناخت و نه با لهجه آنان آشنا بود. به او گفتند: تو کیستی و از کجا آمده‌ای؟ به آنها خبر داد. پس پادشاه آن شهر با اصحابش به همراه وی آمدند تا به در غار رسیدند و …

وقتی وی بر یارانش وارد شد آنان ترسیده بودند که مبادا دقیانوس [پادشاه زمان خودشان] از جای آنان آگاه شده باشد، اما او برایشان توضیح داد که آنها در این زمان طولانی خوابیده بودند و آنان آیه و نشانه‌ای برای مردم هستند. پس همگی گریستند و از خداوند متعال خواستند که آنان را به همان بسترهایی که خوابیده بودند برگرداند همان طور که تاکنون بوده‌اند. و آن پادشاه دستور داد که سزاوار است در اینجا مسجدی بنا کنیم و آن را زیارتگاه قرار دهیم که همانا اینان گروهی از مومنان بودند؛

و آنان در هر سالی دو جابجایی داشتند: شش ماه به سمت راستشان خوابیده بودند و شش ماه به سمت چپشان، و آن سگ هم در درگاه غار چمباتمه زده بود.

تفسير القمي، ج‏۲، ص۳۱

فَقَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمَ كَانُوا فِي زَمَنِ مَلِكٍ جَبَّارٍ عَاتٍ وَ كَانَ يَدْعُو أَهْلَ مَمْلَكَتِهِ إِلَى عِبَادَةِ الْأَصْنَامِ فَمَنْ لَمْ يُجِبْهُ قَتَلَهُ وَ كَانَ هَؤُلَاءِ قَوْماً مُؤْمِنِينَ يَعْبُدُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَكَّلَ الْمَلِكُ بِبَابِ الْمَدِينَةِ وُكَلَاءَ وَ لَمْ يَدَعْ أَحَداً يَخْرُجُ حَتَّى يَسْجُدَ لِلْأَصْنَامِ فَخَرَجَ هَؤُلَاءِ بِحِيلَةِ الصَّيْدِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ مَرُّوا بِرَاعٍ فِي‏ طَرِيقِهِمْ فَدَعُوهُ إِلَى أَمْرِهِمْ فَلَمْ يُجِبْهُمْ وَ كَانَ مَعَ الرَّاعِي كَلْبٌ فَأَجَابَهُمُ الْكَلْبُ وَ خَرَجَ مَعَهُمْ … فَخَرَجَ أَصْحَابُ الْكَهْفِ مِنَ الْمَدِينَةِ بِحِيلَةِ الصَّيْدِ هَرَباً مِنْ دِينِ ذَلِكَ الْمَلِكِ، فَلَمَّا أَمْسَوْا دَخَلُوا ذَلِكَ الْكَهْفَ وَ الْكَلْبَ مَعَهُمْ فَأَلْقَى اللَّهُ عَلَيْهِمُ النُّعَاسَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً، فَنَامُوا حَتَّى أَهْلَكَ اللَّهُ ذَلِكَ الْمَلِكَ وَ أَهْلَ مَمْلَكَتِهِ وَ ذَهَبَ ذَلِكَ الزَّمَانُ وَ جَاءَ زَمَانٌ آخَرُ وَ قَوْمٌ آخَرُونَ ثُمَّ انْتَبَهُوا فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: كَمْ نَمْنَا هَاهُنَا فَنَظَرُوا إِلَى الشَّمْسِ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالُوا: نَمْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ثُمَّ قَالُوا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ خُذْ هَذَا الْوَرِقَ وَ ادْخُلِ الْمَدِينَةَ مُتَنَكِّراً لَا يَعْرِفُوكَ فَاشْتَرِ لَنَا طَعَاماً فَإِنَّهُمْ إِنْ عَلِمُوا بِنَا وَ عَرَفُونَا يَقْتُلُونَا أَوْ يَرُدُّونَا فِي دِينِهِمْ، فَجَاءَ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَرَأَى مَدِينَةً بِخِلَافِ الَّذِي عَهِدَهَا وَ رَأَى قَوْماً بِخِلَافِ أُولَئِكَ لَمْ يَعْرِفْهُمْ وَ لَمْ يَعْرِفُوا لُغَتَهُ وَ لَمْ يَعْرِفْ لُغَتَهُمْ، فَقَالُوا لَهُ: مَنْ أَنْتَ وَ مِنْ أَيْنَ جِئْتَ فَأَخْبَرَهُمْ فَخَرَجَ مَلِكُ تِلْكَ الْمَدِينَةِ مَعَ أَصْحَابِهِ وَ الرَّجُلُ مَعَهُمْ حَتَّى وَقَفُوا عَلَى بَابِ الْكَهْفِ وَ أَقْبَلُوا يَتَطَلَّعُونَ فِيهِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: هَؤُلَاءِ ثَلَاثَةٌ وَ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: خَمْسَةٌ وَ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: هُمْ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ حَجَبَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحِجَابٍ مِنَ الرُّعْبِ فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ يُقَدَّمُ بِالدُّخُولِ عَلَيْهِمْ غَيْرُ صَاحِبِهِمْ فَإِنَّهُ لَمَّا دَخَلَ إِلَيْهِمْ وَجَدَهُمْ خَائِفِينَ أَنْ يَكُونَ أَصْحَابُ دَقْيَانُوسَ شَعَرُوا بِهِمْ فَأَخْبَرَهُمْ صَاحِبُهُمْ أَنَّهُمْ كَانُوا نَائِمِينَ هَذَا الزَّمَنَ الطَّوِيلَ وَ أَنَّهُمْ آيَةٌ لِلنَّاسِ فَبَكَوْا وَ سَأَلُوا اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يُعِيدَهُمْ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ نَائِمِينَ كَمَا كَانُوا ثُمَّ قَالَ الْمَلِكُ يَنْبَغِي أَنْ نَبْنِيَ هَاهُنَا مَسْجِداً وَ نَزُورَهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مُؤْمِنُونَ، فَلَهُمْ فِي كُلِّ سَنَةٍ نَقْلَتَانِ يَنَامُونَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ عَلَى جُنُوبِهِمُ الْيُمْنَى وَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ عَلَى جُنُوبِهِمُ الْيُسْرَى وَ الْكَلْبُ مَعَهُمْ قَدْ بَسَطَ ذِرَاعَيْهِ بِفِنَاءِ الْكَهْفِ.

داستان اصحاب کهف به نحو بسیار طولانی‌تر از امیرالمومنین ع در قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۲۵۵-۲۶۲؛ التحصين لأسرار ما زاد من كتاب اليقين، (ابن‌طاوس) ص۶۴۵-۶۵۵؛ إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج‏۲، ص۳۵۸-۳۶۵ روایت شده است.[۷]

۴) از رسول الله ص روایت شده است:

سه نفر بودند که به گشت و گذار در زمین مشغول بودند. یکبار در غاری در قله کوهی مشغول عبادت خداوند بودند که ناگهان صخره‌ای از بالای کوه سقوط کرد و در غار را کاملا پوشاند. به هم گفتند: به خدا سوگند از این وحشتی که بدان گرفتار آمدید رهایی نخواهید یافت مگر اینکه با خداوند رو راست باشید؛ پس بیایید آن عملی را که خالصاً برای خدا انجام داده‌اید پیش آورید.

یکی از آنها گفت: خدایا تو می‌دانی که زمانی من شیفته زنی بودم به خاطر زیبایی و خوشگلی‌اش، و مال فراوانی خرج کردم تا به او دست یابم ولی هنگامی که امکان رابطه با او برایم مهیا شد آتش جهنم را به یاد آوردم و از او فاصله گرفتم. اگر این کار من به خاطر ترس از تو بوده است این صخره را کنار بزن. پس صخره تکانی خورد تا حدی که نوری وارد غار شد.

دیگری گفت: خدایا تو می‌دانی که من عده‌ای را اجیر کردم که سهم هریک نیم درهم بود و هنگامی که کارشان به پایان رسید اجرت همگی‌شان را دادم ولی یکی از آنان گفت که من به اندازه دو نفر کار کردم و جز یک درهم کامل قبول ندارم؛ و رفت و مالش [= نیم درهمی که سهمش بود] را نزد من باقی گذاشت؛ من از آن نیم درهم بذری تهیه کردم و در زمین کاشتم و خداوند روزی فراوانی را از آن به بار نشاند و زمانی که صاحب آن نیم درهم آمد و پولش را خواست ده هزار درهم را به عنوان حقش به او دادم؛ اگر می‌دانی که من این کار را تنها از ترس تو انجام دادم این صخره را کنار بزن. پس صخره بقدری تکان خورد که دیگر همدیگر را بخوبی می‌دیدند.

آخری گفت: خدایا تو می‌دانی که یکبار پدر و مادرم خواب بودند و من برای آنها قدحی از شیر آوردم و ترسیدم که آن را بر زمین بگذارم و حشره‌ای در آن بیفتد و نیز خوش نداشتم که آنان را از خوابشان بیدار کنم که مبادا اذیت شوند؛ پس همان طور ایستادم تا بیدار شدند و آن را نوشیدند. خدایا اگر می‌دانی که آن کار را به خاطر تو انجام دادم این صخره را کنار بزن. پس صخره تکان دیگری خورد تا حدی که دیگر راه برای خروج آنها باز شد.

سپس رسول الله ص فرمود: کسی که با خدا روراست باشد نجات می‌یابد.

قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۲۶۳؛ المحاسن، ج‏۱، ص۲۵۳

الصَّدُوقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَارِثِ البرادي عَنْ ابْنِ أَبِي أَوْفَى قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ

خَرَجَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ يسيحون فِي الْأَرْضِ فَبَيْنَمَا هُمْ يَعْبُدُونَ اللَّهِ فِي كَهْفِ فِي قُلَّةِ جَبَلٍ حِينَ بَدَتْ صَخْرَةٍ مِنْ أَعْلَى الْجَبَلِ حَتَّى الْتَقَيْتُ بَابُ الْكَهْفِ فَقَالَ بَعْضُهُمْ يَا عِبَادَ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَا يُنْجِيكُمْ مِمَّا دهيتم فِيهِ إِلَّا أَنْ تَصَدَّقُوا عَنْ اللَّهِ فَهَلُمُّوا مَا عَمِلْتُمْ خَالِصاً لِلَّهِ فَقَالَ أَحَدُهُمْ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي طَلَبْتُ جَيِّدَةٌ لِحُسْنِهَا وَ جَمَالَهَا وَ أَعْطَيْتَ فِيهَا مَالًا ضَخْماً حَتَّى إِذَا قَدَرْتَ عَلَيْهَا وَ جَلَسْتُ مِنْهَا مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنَ الْمَرْأَةِ ذَكَرْتَ النَّارِ فَقُمْتُ عَنْهَا فَرَّقَا مِنْكَ فَارْفَعْ عَنَّا هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَالَ فَانْصَدَعَتْ حَتَّى نَظَرُوا إِلَى الضَّوْءُ ثُمَّ قَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي اسْتَأْجَرْتَ قَوْماً كُلِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِنِصْفِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا فَرَغُوا أَعْطَيْتَهُمْ أُجُورِهِمْ فَقَالَ رَجُلٍ لَقَدْ عَمِلْتَ عَمِلَ رَجُلَيْنِ وَ اللَّهِ لَا آخُذُ إِلَّا دِرْهَماً ثُمَّ ذَهَبَ وَ تَرَكَ مَالِهِ عِنْدِي فبذرت بِذَلِكَ النِّصْفِ الدِّرْهَمِ فِي الْأَرْضِ فَأَخْرَجَ اللَّهِ بِهِ رِزْقاً وَ جَاءَ صَاحِبُ النِّصْفِ الدِّرْهَمِ فأراده فَدَفَعَتْ إِلَيْهِ عَشَرَةَ آلَافِ دِرْهَمٍ حَقِّهِ فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي إِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ مَخَافَةَ مِنْكَ فَارْفَعْ عَنَّا هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَالَ فَانْفَجَرَتْ حَتَّى نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ الْآخَرُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنْ أَبِي وَ أُمِّي كَانَا نَائِمَيْنِ فأتيتهما بِقَصْعَةٍ مِنْ‏ لَبَنِ فَخِفْتُ أَنْ أَضَعُهُ فَيَقَعُ فِيهِ هَامَّةٍ وَ كَرِهْتُ أَنْ أنبههما مِنْ نومهما فَيَشُقُّ ذَلِكَ عَلَيْهِمَا فَلَمْ أَزَلْ بِذَلِكَ حَتَّى استيقظا فَشَرِبَا اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّي فَعَلْتَ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ لِوَجْهِكَ فَارْفَعْ عَنَّا الصَّخْرَةِ فَانْفَرَجَتِ حَتَّى سَهْلِ اللَّهِ لَهُمْ الْمَخْرَجَ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ صَدَقَ اللَّهَ نَجَا.

تدبر

۱) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»

در آیات قبل سخن از این بود که خداوند در زمین زینتی قرار داده تا مردم را امتحان کند و این زینت را بعد از مدتی زایل خواهد ساخت. در واقع درنگ انسان در دنیا و مشغول شدنش به این زینت‌ها شبیه وضعیت اصحاب کهف است که همان گونه که آنها چند صد سال گذر زمان را چون روزی یا یک نیم‌روز قلمداد کردند انسانها در قیامت هم کل زندگی‌شان در دینا را همچون روزی یا کمتر از یک روز به حساب می‌آورند («كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» مومنون/۱۱۳؛ «كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ» أحقاف/۳۵) (المیزان، ج۱۳، ص۲۴۵)

و با توجه به این وضعیت، که حکایت زندگی روزمره بسیاری از انسانهاست، واقعا اصحاب کهف، دیگر جای تعجب ندارد.

 

۲) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»

برای ما، اینکه عده ای به خواب روند و بعد از سیصد سال بیدار شوند آیه عجیبی است؛ اما اگر کسی چشم آیه‌بین پیدا کند می‌بیند سراسر جهان تجلی آیات خداوند است و تمامی این آیات به قدری عجیب و معجزه‌آساست که در میان آنها، این آیه جای تعجب چندانی ندارد.

به قول سهراب سپهری:

زير بيدي بوديم

برگي از شاخه بالاي سرم چيدم ، گفتم

چشم را باز كنيد ، آيتي بهتر از اين مي‌خواهيد؟

مي‌شنيديم كه بهم مي‌گفتند

سحر مي‌داند، سحر!

https://yaahagh.com/shaaer/sohrab-sepehri

 

۳) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»

در نقل‌های متعددی آمده است که سر بریده امام حسین ع از فراز نیزه‌ها این آیه را قرائت کرد. این واقعه،

هم توسط حارث بن وکیده که از ماموران همراه کاروان بوده روایت شده (دلائل الإمامة، طبری، ص۱۸۸)[۸]

و هم در کوفه توسط سهل بن حبیب شهرزوری (مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج‏۴، ص۱۲۱-۱۲۳)[۹]، و زید بن ارقم (الإرشاد (للمفید)، ج‏۲، ص۱۱۸[۱۰]؛ مناقب آل أبي طالب، ج‏۴، ص۶۱[۱۱]؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (طبرسی)، ج۱، ص۴۷۳[۱۲] و كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج‏۲، ص۶۷ و الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص۵۶۱)،

و هم در شام از منهال بن عمرو (الثاقب في المناقب، ص۳۳۳[۱۳]؛ الخرائج و الجرائح، ج‏۲، ص۵۷۷[۱۴] و الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، ص۵۶۵ و الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏۲، ص۱۷۹)[۱۵]

داستان اصحاب کهف داستان جوانانی بود که ایمان آوردند و خداوند هدایتشان را افزود و آنان را آیه‌ای برای جهانیان گرداند (کهف/۱۳).

و اگر کسی در داستان عاشورا نیک بیندیشد می‌فهمد که در قبال داستان عاشورائیان، دیگر داستان اصحاب کهف جای تعجب ندارد.

 

۴) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»

درباره اینکه مراد از کهف، غاری در کوهی است که آن گروهی که داستانشان معروف است (حدیث۳) بدان پناه بردند بین مفسران اختلافی نیست (فقط در معاصران، شخصی با نام مستعار عبدالله مستحسن، آن گروه معروف را «اصحاب رقیم» دانسته و «اصحاب کهف» را ائمه اطهار ع قلمداد نموده است (در کتاب: اصحاب کهف در آینه ولایت)، که البته دلایل وی برای چنین تطبیقی قانع‌کننده نیست، هرچند آن ادله، این احتمال را که ائمه ع ویا یاران امام زمان ع یکی از مصادیق تاویلی این آیات باشند تقویت می‌کند.)

اما در اینکه مقصود از «رقیم» چیست اختلاف نظر فراوانی از همان صدر اسلام بین مفسران وجود داشته است. این اقوال را می‌توان در یک تقسیم‌بندی اولیه در دو گروه قرار داد:

الف. دیدگاههایی که اینها را دو گروه می‌دانند؛ که مهمترینش دیدگاهی است که معتقد است رقیم حکایت آن سه نفری است که در غاری محبوس شدند و با صدق نیتشان از غار رهایی یافتند (حدیث۴، که این حدیث در کتب اهل سنت نیز بسیار روایت شده است)

ب. دیدگاه هایی که علی‌رغم اختلاف در تعیین مراد از کلمه رقیم، در این نکته اتفاق نظر دارند که اصحاب کهف و رقیم یک گروهند؛ آنگاه درباره اینکه مقصود از رقیم چیست، گفته‌اند:

  1. نام وادی‌ای است که این غار در آن بود. (ابن‌عباس و ضحاک)
  2. اسم کوهی است که این غار در آن بود. (حسن بصری)
  3. شهری که اصحاب کهف از آنجا خارج شدند (سدی و کعب)
  4. لوحی از سنگ که نام آنها را بر آن نوشته و بر در غار نصب کرده بودند (سعید بن جبیر، بلخی و جبائی)
  5. رقیم به معنای کتاب، و نام مکتوبی است که خداوند از آنچه در آن نوشته شده به ما خبری نداده است (ابن‌زید)

اینها اقوالی است که مرحوم طبرسی از صحابه و تابعین نقل کرده است (مجمع البيان، ج‏۶، ص۶۹۸).

اما اقوال دیگری هم مطرح بوده است که قرطبی (قرن۷) در تفسیرش (الجامع لأحكام القرآن، ج‏۱۰، ص۳۵۶-۳۵۸) [۱۶] بدانها اشاره کرده مانند اینکه رقیم عبارت است از:

  1. صخره‌ای که روی غار گذاشتند [و در غار را بستند] (سدی)
  2. لوحی از سرب بوده که کافران اسم و احوالات اصحاب کهف را در آن نوشتند و در سر غار یا در خزانه مملکتی نگه داشتند (ابن‌عباس و فراء)
  3. کتاب و نوشته‌ای بوده که شریعتی که از دین حضرت عیسی بدان پای‌بند بودند در آن مکتوب بوده است. (ابن‌عباس)
  4. نام پول‌های آنها بوده است (قتاده)
  5. سگ آنها بوده است (انس بن مالک و شعبی)
  6. منظور دوات است (عکرمه)
  7. آن لوح طلایی بوده که زیر دیواری بود که حضرت خضر آن را تجدید بنا کرد [در واقع مربوط به داستان بعدی این سوره است نه درباره اصحاب کهف)
  8. منظور خود افراد اصحاب کهف هستند.
  9. غاری است در سرزمین روم که در آنجا ۲۱ نفر به خواب رفته و از این جهت شبیه اصحاب کهف هستند اما حکایت دیگری دارند (ضحاک)
  10. اسم وادی‌ای در پایین فلسطین است که غاری در آنجا وجود دارد (غزنوی)

 

۵) «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»

حکایت

در بسیاری از کتب شیعه و سنی حکایتی درباره سخن گفتن امیرالمومنین ع با اصحاب کهف آمده است که اگرچه در شرح و بسط آن اندکی اختلاف است، اما کثرت روایات تردیدی در اینکه چنین سخن گفتنی رخ داده است باقی نمی‌گذارد.

در اینجا واقعه را بر اساس یکی از کتب اهل سنت (مناقب أمير المؤمنين علي بن أبي‌طالب رضي الله عنه، معروف به المناقب ابن‌المغازلی، م۴۸۳، ص۳۰۰[۱۷]) که با سند متصل از انس بن مالک نقل کرده، روایت می‌کنیم و در پایان اسامی برخی دیگر از کتبی که این واقعه را نقل کرده اند ذکر خواهیم کرد.

انس بن مالک می‌گوید: به پیامبر اکرم ص بساطی [= زیراندازی] از بهندف [= اسم منطقه‌ای نزدیک بغداد کنونی] هدیه دادند. به من فرمود: انس! آن را روی زمین پهن کن. من آن را پهن کردم. سپس فرمود: آن ده نفر را جمع کن [در نقل‌های دیگر نام این ده نفر چنین است: خود انس، امیرالمومنین ع، ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، طلحه، سعد و سعید؛ و در برخی نقلها به جای سعد و سعید، سلمان و ابوذر است] پس آنان را خواندم و هنگامی که وارد شدند بدانها دستور نشستن بر آن بساط را داد. سپس علی ع را صدا کرد و مدتی طولانی با او نجواکنان سخن گفت و آنگاه علی ع برگشت و دوباره روی بساط نشست و فرمود: ای باد: ما را بر خود سوار کن.

پس باد ما را برداشت و آن بساط ما را روی خود به آرامی تکان می‌داد تا اینکه [حضرت علی ع] فرمود: ای باد ما را همینجا بگذار. سپس فرمود: آیا می دانید که شما در کدامین مکانید؟

گفتیم: خیر.

فرمود: اینجا جایگاه اصحاب کهف و رقیم است. بلند شوید و بدانان سلام کنید!

پس یکی یکی بلند شدیم و به آنان سلام گفتیم اما جوابمان را ندادند. سپس علی بن ابی‌طالب ع بلند شد و گفت: سلام بر شما ای جماعت صدیقان و شهداء! آنها گفتند: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته.

من گفتم: آنها را چه می‌شود که جواب تو را دادند اما جواب سلام ما را ندادند؟

علی ع به آنها فرمود: چه شد که جواب برادرانم را ندادید؟

گفتند: ما جماعت صدیقان و شهداء بعد از مرگ با کسی سخن نگوییم مگر با انبیاء و اوصیاء.

سپس [حضرت علی ع] فرمود: ای باد ما را بر خود سوار کن!

پس ما را بر خود سوار کرد و روی خود به آرامی تکان می‌داد تا دوباره فرمود: ای باد ما را بر زمین بگذار. پس بر زمین گذاشت و بناگاه دیدیم در «حره» [= منطقه‌ای در مدینه] هستیم؛

حضرت علی ع فرمود: بشتابیم که نماز [جماعت به امامت] پیامبر را دریابیم؛ ما هم آمدیم و رسیدیم و پیامبر در آخر رکعتش داشت این آیه را می‌خواند «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً».

عيون المعجزات (ابن عبدالوهاب، قرن۵ [یا: سید مرتضی])، ص۱۴-۱۵[۱۸]؛

عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، ص۳۷۲-۳۷۳؛

الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج‏۱، ص۸۳[۱۹]؛

سعد السعود، ص۱۱۳[۲۰]؛

مناقب آل أبي طالب، ج‏۲، ص۳۳۷-۳۳۸[۲۱]؛

الفضائل (لابن شاذان القمي)، ص۱۶۴-۱۶۶[۲۲]؛

المناقب (للعلوي)، ص۱۰۱-۱۰۳؛

الثاقب في المناقب، ص۱۷۳-۱۷۵[۲۳]؛

الخرائج و الجرائح، ج‏۱، ص۲۱۱[۲۴]؛

‏الكشف و البيان عن تفسير القرآن (ثعلبی)، ج‏۶، ص۱۵۷[۲۵]؛

الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج‏۱۰، ص۳۸۹

روایات مختلف این حکایت در مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج‏۱، ص۱۷۹-۱۹۴ تا حدودی جمع شده است.

 


[۱] . اینکه اصحاب کهف در زمان چه کسی بودند در كمال الدين و تمام النعمة، ج‏۱، ص۲۲۵-۲۲۷ روایتی طولانی آمده است:

حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْقُرَشِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي رَافِعٍ عَنْ أَبِيهِ أَبِي رَافِعٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَيَّ بِكِتَابٍ فِيهِ خَبَرُ الْمُلُوكِ مُلُوكِ الْأَرْضِ قَبْلِي وَ خَبَرُ مَنْ بُعِثَ قَبْلِي مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ هُوَ حَدِيثٌ طَوِيلٌ أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ إِلَيْهِ قَالَ لَمَّا مَلَكَ أَشَجُّ بْنُ أَشْجَانَ وَ كَانَ يُسَمَّى‏ الْكَيِّسَ وَ كَانَ قَدْ مَلَكَ مِائَتَيْنِ وَ سِتّاً وَ سِتِّينَ سَنَةً فَفِي سَنَةِ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ مِنْ مُلْكِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع … فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَرْفَعَهُ أَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِكْمَتَهُ وَ عِلْمَ كِتَابِهِ شَمْعُونَ بْنَ حَمُّونَ الصَّفَا خَلِيفَتَهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ فَفَعَلَ ذَلِكَ … ثُمَّ قُبِضَ شَمْعُونُ وَ مَلَكَ عِنْدَ ذَلِكَ أَرْدَشِيرُ بْنُ بَابَكَانَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عَشَرَةَ أَشْهُرٍ وَ فِي ثَمَانِيَ سِنِينَ مِنْ مُلْكِهِ قَتَلَتِ الْيَهُودُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا ع فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَقْبِضَهُ أَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَجْعَلَ الْوَصِيَّةَ فِي وُلْدِ شَمْعُونَ وَ يَأْمُرَ الْحَوَارِيِّينَ وَ أَصْحَابَ عِيسَى بِالْقِيَامِ مَعَهُ فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ عِنْدَهَا مَلَكَ سَابُورُ بْنُ أَرْدَشِيرَ ثَلَاثِينَ سَنَةً حَتَّى قَتَلَهُ اللَّهُ وَ عِلْمُ اللَّهِ وَ نُورُهُ وَ تَفْصِيلُ حِكْمَتِهِ فِي ذُرِّيَّةِ يَعْقُوبَ بْنِ شَمْعُونَ وَ مَعَهُ الْحَوَارِيُّونَ مِنْ أَصْحَابِ عِيسَى ع وَ عِنْدَ ذَلِكَ مَلَكَ بُخْتَ‏نَصَّرُ مِائَةَ سَنَةٍ وَ سَبْعاً وَ ثَمَانِينَ سَنَةً وَ قَتَلَ مِنَ الْيَهُودِ سَبْعِينَ أَلْفَ مُقَاتِلٍ عَلَى دَمِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ خَرَّبَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ وَ تَفَرَّقَتِ الْيَهُودُ فِي الْبُلْدَانِ وَ فِي سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً مِنْ مُلْكِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ جَلَّ الْعُزَيْرَ نَبِيّاً إِلَى أَهْلِ الْقُرَى الَّتِي أَمَاتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَهْلَهَا ثُمَّ بَعَثَهُمْ لَهُ … فَأَمَاتَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذَلِكَ مِائَةَ عَامٍ فَلَبِثَ فِيهِمْ مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ وَ كَانُوا مِائَةَ أَلْفِ مُقَاتِلٍ ثُمَّ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَجْمَعِينَ لَمْ يُفْلِتْ مِنْهُمْ أَحَدٌ عَلَى يَدَيْ بُخْتَ‏نَصَّرَ وَ مَلَكَ بَعْدَهُ مهرقيه [مَهْرَوَيْهِ‏] بْنُ بُخْتَ‏نَصَّرَ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عِشْرِينَ يَوْماً وَ أَخَذَ عِنْدَ ذَلِكَ دَانِيَالَ وَ حَفَرَ لَهُ جُبّاً فِي الْأَرْضِ وَ طَرَحَ فِيهِ دَانِيَالَ ع وَ أَصْحَابَهُ وَ شِيعَتَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَلْقَى عَلَيْهِمُ النِّيرَانَ فَلَمَّا رَأَى أَنَّ النَّارَ لَيْسَتْ تَقْرَبُهُمْ وَ لَا تُحْرِقُهُمْ اسْتَوْدَعَهُمُ الْجُبَّ وَ فِيهِ الْأُسُدُ وَ السِّبَاعُ وَ عَذَّبَهُمْ بِكُلِّ لَوْنٍ مِنَ الْعَذَابِ حَتَّى خَلَّصَهُمُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مِنْهُ وَ هُمُ الَّذِينَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ الْعَزِيزِ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَقْبِضَ دَانِيَالَ أَمَرَهُ أَنْ يَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِكْمَتَهُ مكيخا بْنَ دَانِيَالَ فَفَعَلَ وَ عِنْدَ ذَلِكَ مَلَكَ هُرْمُزُ ثَلَاثاً وَ سِتِّينَ سَنَةً وَ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ وَ أَرْبَعَةَ أَيَّامٍ وَ مَلَكَ بَعْدَهُ بَهْرَامُ سِتّاً وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ وَلِيَ أَمْرَ اللَّهِ مكيخا بْنُ دَانِيَالَ وَ أَصْحَابُهُ الْمُؤْمِنُونَ وَ شِيعَتُهُ الصِّدِّيقُونَ غَيْرَ أَنَّهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ أَنْ يُظْهِرُوا الْإِيمَانَ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ وَ لَا أَنْ يَنْطِقُوا بِهِ وَ عِنْدَ ذَلِكَ مَلَكَ بَهْرَامُ بْنُ بَهْرَامَ سَبْعَ سِنِينَ وَ فِي زَمَانِهِ انْقَطَعَتِ الرُّسُلُ فَكَانَتِ الْفَتْرَةُ وَ وَلِيَ أَمْرَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ مكيخا بْنُ دَانِيَالَ وَ أَصْحَابُهُ الْمُؤْمِنُونَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَقْبِضَهُ أَوْحَى إِلَيْهِ فِي مَنَامِهِ أَنْ يَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِكْمَتَهُ ابْنَهُ أنشو بْنَ مكيخا وَ كَانَتِ الْفَتْرَةُ بَيْنَ عِيسَى وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ ص‏ أَرْبَعَمِائَةٍ وَ ثَمَانِينَ سَنَةً وَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ فِي الْأَرْضِ ذُرِّيَّةُ أنشو بْنِ مكيخا يَرِثُ ذَلِكَ مِنْهُمْ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ مِمَّنْ يَخْتَارُهُ الْجَبَّارُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعِنْدَ ذَلِكَ مَلَكَ سَابُورُ بْنُ هُرْمُزَ اثْنَتَيْنِ وَ سَبْعِينَ سَنَةً وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ عَقَدَ التَّاجَ وَ لَبِسَهُ وَ وَلِيَ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَئِذٍ أنشو بْنُ مكيخا وَ مَلَكَ بَعْدَ ذَلِكَ أَرْدَشِيرُ أَخُو سَابُورَ سَنَتَيْنِ وَ فِي زَمَانِهِ بَعَثَ اللَّهُ الْفِتْيَةَ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ وَ وَلِيَ أَمْرَ اللَّهِ يَوْمَئِذٍ فِي الْأَرْضِ دسيخا بْنُ أنشو بْنِ مكيخا وَ عِنْدَ ذَلِكَ مَلَكَ سَابُورُ بْنُ أَرْدَشِيرَ خَمْسِينَ سَنَةً …

[۲] . قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ فَحَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا يَعْنِي سُورَةَ الْكَهْفِ أَنَّ قُرَيْشاً بَعَثُوا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ إِلَى نَجْرَانَ، النَّضْرَ بْنَ الْحَارِثِ بْنِ كَلَدَةَ وَ عُقْبَةَ بْنَ أَبِي مُعَيْطٍ وَ الْعَاصَ بْنَ وَائِلٍ السَّهْمِيَّ لِيَتَعَلَّمُوا مِنَ الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى مَسَائِلَ يَسْأَلُونَهَا رَسُولَ اللَّهِ ص، فَخَرَجُوا إِلَى نَجْرَانَ إِلَى عُلَمَاءِ الْيَهُودِ فَسَأَلُوهُمْ فَقَالُوا: سَلُوهُ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَابَكُمْ فِيهَا عَلَى مَا عِنْدَنَا فَهُوَ صَادِقٌ ثُمَّ سَلُوهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَاحِدَةٍ فَإِنِ ادَّعَى عِلْمَهَا فَهُوَ كَاذِبٌ قَالُوا: وَ مَا هَذِهِ الْمَسَائِلُ قَالُوا: سَلُوهُ عَنْ فِتْيَةٍ كَانُوا فِي الزَّمَنِ الْأَوَّلِ فَخَرَجُوا وَ غَابُوا وَ نَامُوا وَ كَمْ بَقُوا فِي نَوْمِهِمْ حَتَّى انْتَبَهُوا وَ كَمْ كَانَ عَدَدُهُمْ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ كَانَ مَعَهُمْ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ مَا كَانَ قِصَّتُهُمْ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ مُوسَى حِينَ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ‏ يَتْبَعَ الْعَالِمَ وَ يَتَعَلَّمَ مِنْهُ مَنْ هُوَ وَ كَيْفَ تَبِعَهُ وَ مَا كَانَ قِصَّتُهُ مَعَهُ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ طَائِفٍ طَافَ مِنْ مَغْرِبِ الشَّمْسِ وَ مَطْلَعِهَا حَتَّى بَلَغَ سَدَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مَنْ هُوَ وَ كَيْفَ كَانَ قِصَّتُهُ ثُمَّ أَمْلَوْا عَلَيْهِمْ أَخْبَارَ هَذِهِ الثَّلَاثِ مَسَائِلَ وَ قَالُوا لَهُمْ إِنْ أَجَابَكُمْ بِمَا قَدْ أَمْلَيْنَا عَلَيْكُمْ فَهُوَ صَادِقٌ وَ إِنْ أَخْبَرَكُمْ بِخِلَافِ ذَلِكَ فَلَا تُصَدِّقُوهُ قَالُوا: فَمَا الْمَسْأَلَةُ الرَّابِعَةُ قَالَ: سَلُوهُ مَتَى تَقُومُ السَّاعَةُ فَإِنِ ادَّعَى عِلْمَهَا فَهُوَ كَاذِبٌ فَإِنَّ قِيَامَ السَّاعَةِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى.

فَرَجَعُوا إِلَى مَكَّةَ وَ اجْتَمَعُوا إِلَى أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالُوا: يَا أَبَا طَالِبٍ إِنَّ ابْنَ أَخِيكَ يَزْعُمُ أَنَّ خَبَرَ السَّمَاءِ يَأْتِيهِ وَ نَحْنُ نَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَابَنَا عَنْهَا عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ إِنْ لَمْ يُجِبْنَا عَلِمْنَا أَنَّهُ كَاذِبٌ، فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَكُمْ فَسَأَلُوهُ عَنِ الثَّلَاثِ مَسَائِلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: غَداً أُخْبِرُكُمْ وَ لَمْ يَسْتَثْنِ فَاحْتُبِسَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً حَتَّى اغْتَمَّ النَّبِيُّ ص وَ شَكَّ أَصْحَابُهُ الَّذِينَ كَانُوا آمَنُوا بِهِ وَ فَرِحَتْ قُرَيْشٌ وَ اسْتَهْزَءُوا وَ آذَوُا وَ حَزِنَ أَبُو طَالِبٍ، فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ أَرْبَعِينَ يَوْماً نَزَلَ عَلَيْهِ بِسُورَةِ الْكَهْفِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: يَا جَبْرَئِيلُ لَقَدْ أَبْطَأْتَ فَقَالَ: إِنَّا لَا نَقْدِرُ أَنْ نَنْزِلَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَأَنْزَلَ أَمْ حَسِبْتَ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً ثُمَّ قَصَّ قِصَّتَهُمْ فَقَالَ إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً

[۳] . محمد بن إسحاق بإسناده عن سعيد بن جبير و عكرمة عن ابن عباس أن النضر بن الحرث بن كلدة و عقبة بن أبي معيط أنفذهما قريش إلى أحبار اليهود بالمدينة و قالوا لهما سلاهم عن محمد و صفا لهم صفته و خبراهم بقوله فإنهم أهل الكتاب الأول و عندهم من علم الأنبياء ما ليس عندنا فخرجا حتى قدما المدينة فسألا أحبار اليهود عن النبي ص و قالا لهم ما قالت قريش فقال لهما أحبار اليهود اسألوه عن ثلاث فإن أخبركم بهن فهو نبي مرسل و إن لم يفعل فهو رجل متقول فرأوا فيه رأيكم سلوه عن فتية ذهبوا في الدهر الأول ما كان أمرهم فإنه قد كان لهم حديث عجيب و سلوه عن رجل طواف قد بلغ مشارق الأرض و مغاربها ما كان نبؤه و سلوه عن الروح ما هو و في رواية أخرى فإن أخبركم عن الثنتين و لم يخبركم بالروح فهو نبي فانصرفا إلى مكة فقالا يا معاشر قريش قد جئناكم بفصل ما بينكم و بين محمد و قصا عليهم القصة فجاءوا إلى النبي ص فسألوه فقال أخبركم بما سألتم عنه غدا و لم يستثن فانصرفوا عنه فمكث ص خمس عشرة ليلة لا يحدث الله إليه في ذلك وحيا و لا يأتيه جبرائيل حتى أرجف أهل مكة و تكلموا في ذلك فشق على رسول الله ص ما يتكلم به أهل مكة عليه ثم جاءه جبرائيل (ع) عن الله سبحانه بسورة الكهف و فيها ما سألوه عنه عن أمر الفتية و الرجل الطواف و أنزل عليه وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ الآية قال ابن إسحاق: فذكر لي أن رسول الله ص قال لجبرائيل حين جاءه لقد احتبست عني يا جبرائيل فقال له جبرائيل (ع) وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا الآية.

[۴] . متن و سند اندکی متفاوت است: وَ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» قَالَ هُمْ قَوْمٍ فَقَدُوا فَكَتَبَ مَلَكٍ ذَلِكَ الزَّمَانِ أَسْمَاءَهُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ فِي صُحُفُ مِنْ رَصَاصٍ

[۵] . عن المفضل بن عمر عن أبي عبد الله ع قال إذا قام قائم آل محمد استخرج من ظهر الكعبة سبعة و عشرين رجلا خمسة عشر من قوم موسى الذين يقضون بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ، و سبعة من أصحاب الكهف، و يوشع وصي موسى و مؤمن آل فرعون، و سلمان الفارسي، و أبا دجانة الأنصاري، و مالك الأشتر

[۶] . وَ حَدَّثَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَرَمِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ هَارُونُ بْنُ مُوسَى (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْغَزَالِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي عِمْرَانُ الزَّعْفَرَانِيُّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): إِذَا ظَهَرَ الْقَائِمُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) مِنْ ظَهْرِ هَذَا الْبَيْتِ، بَعَثَ اللَّهُ مَعَهُ سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ رَجُلًا، مِنْهُمْ أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ قَوْمِ مُوسَى (عَلَيْهِ السَّلَامَ)، وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ (تَعَالَى): وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ، وَ أَصْحَابُ الْكَهْفِ ثَمَانِيَةٌ، وَ الْمِقْدَادُ وَ جَابِرٌ الْأَنْصَارِيُّ، وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَ يُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَصِيُّ مُوسَى (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ)

[۷] . وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنِ يُوسُفَ بْنِ عَلِيِّ الْمُذَكِّرُ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنِ عَلِيِّ بْنِ نَصْرٍ الطرسوسي حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ بْنِ قَرْعَةً الْقَاضِي بِالْبَصْرَةِ حَدَّثَنَا زِيَادٍ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ البكائي حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ إِسْحَاقَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنِ يَسَارٍ عَنْ عِكْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رُضَّ قَالَ: لَمَّا كَانَ فِي عَهْدِ خِلَافَةِ عُمَرَ أَتَاهُ قَوْمٌ مِنْ أَحْبَارِ الْيَهُودِ فَسَأَلُوهُ … فَوَقَفَ الْحَبِرَ الْآخَرُ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ لَقَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي مَا وَقَعَ فِي قُلُوبَ أَصْحَابِي وَ لَكِنْ بَقِيَتْ خَصْلَةً وَاحِدَةً أَسْأَلُكَ عَنْهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع سَلْ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْمٍ كَانُوا فِي أَوَّلِ الزَّمَانِ فَمَاتُوا ثَلَاثُمِائَةٍ وَ تِسْعَ سِنِينَ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ اللَّهِ مَا كَانَ قِصَّتَهُمْ فَابْتَدَأَ عَلِيِّ وَ أَرَادَ أَنْ يَقْرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ فَقَالَ الْحَبِرَ مَا أَكْثَرَ مَا سَمِعْنَا قُرْآنِكُمْ فَإِنْ كُنْتُ عَالِماً فَأَخْبِرْنَا بِقِصَّةِ هَؤُلَاءِ وَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ عَدَدَهُمْ وَ اسْمُ كَلْبُهُمْ وَ اسْمُ‏ كهفهم‏ وَ اسْمُ مَلَكَهُمْ وَ اسْمُ مَدِينَتَهُمُ‏ فَقَالَ عَلِيٌّ ع لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ يَا أَخاً الْيَهُودِ حَدَّثَنِي مُحَمَّدِ ص أَنَّهُ كَانَ بِأَرْضِ الرُّومِ مَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا أفسوس‏  وَ كَانَ لَهَا مَلَكٍ صَالِحٍ فَمَاتَ مَلَكَهُمْ فاختلفت كَلِمَتِهِمْ فَسَمِعَ مَلَكٍ مِنْ مُلُوكِ فَارِسَ يُقَالُ لَهُ دقيانوس‏  فَسَارَ فِي مِائَةِ أَلْفٍ حَتَّى دَخَلَ مَدِينَةٍ أفسوس فَاتَّخِذْهَا دَارِ مَمْلَكَتِهِ وَ اتَّخَذَ فِيهَا قَصْراً طُولُهُ فَرْسَخٍ فِي فَرْسَخٍ وَ اتَّخَذَ فِي ذَلِكَ الْقَصْرِ مَجْلِساً طُولُهُ أَلْفَ ذِرَاعٍ فِي عَرَضَ مِثْلَ ذَلِكَ مِنْ الزُّجَاجِ الممرد وَ اتَّخَذَ فِي ذَلِكَ الْمَجْلِسِ أَرْبَعَةُ آلَافِ أُسْطُوَانَةِ مِنْ ذَهَبٍ وَ اتَّخَذَ أَلْفَ قِنْدِيلٌ مِنْ ذَهَبَ لَهَا سَلَاسِلَ مِنْ اللُّجَيْنِ تُسْرِجَ بِأَطْيَبِ الْأَدْهَانِ وَ اتَّخَذَ فِي شَرْقِيِّ الْمَجْلِسِ ثَمَانِينَ كَوَّةِ وَ كَانَتِ الشَّمْسُ إِذَا طَلَعَتِ طَلَعَتِ فِي الْمَجْلِسِ كَيْفَ مَا دَارَتْ وَ اتَّخَذَ فِيهِ سَرِيراً مِنْ ذَهَبَ لَهُ قَوَائِمَ مِنْ فِضَّةٍ مرصعة بالجواهر وَ عَلَاهُ بالنمارق وَ اتَّخَذَ مِنْ يَمِينٍ السَّرِيرِ ثَمَانِينَ كُرْسِيّاً مِنْ الذَّهَبِ مرصعة بالزبرجد الْأَخْضَرِ فَأَجْلِسُ عَلَيْهَا بطارقته وَ اتَّخَذَ عَنْ يَسَارٍ السَّرِيرِ ثَمَانِينَ كُرْسِيّاً مِنْ الْفِضَّةِ مرصعة بِالْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ فَأَجْلِسُ عَلَيْهَا هراقلته ثُمَّ قَعَدَ عَلَى السَّرِيرِ فَوَضَعَ التَّاجِ عَلَى رَأْسَهُ فَوَثَبَ الْيَهُودِيِّ فَقَالَ يَا عَلِيِّ مِمَّ كَانَ تاجه قَالَ مِنْ الذَّهَبِ المشبك لَهُ سَبْعَةَ أَرْكَانِ عَلَى كُلِّ رُكْنٍ لُؤْلُؤَةً بَيْضَاءَ كَضَوْءِ الْمِصْبَاحِ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ وَ اتَّخَذَ خَمْسِينَ غُلَاماً مِنْ أَوْلَادٌ الهراقلة فقرطقهم بقراطق الدِّيبَاجِ الْأَحْمَرِ وَ سرولهم بسراويلات الْحَرِيرِ الْأَخْضَرِ وَ توجهم وَ دملجهم وَ خلخلهم وَ أَعْطَاهُمْ أَعْمِدَةٌ مِنْ الذَّهَبِ وَ أَوْقَفَهُمْ عَلَى رَأْسِهِ وَ اتَّخَذَ سِتَّةَ غِلْمَةً وزراءه فَأَقَامَ ثَلَاثَةَ عَنْ يَمِينِهِ وَ ثَلَاثَةَ عَنْ يَسَارِهِ فَقَالَ الْيَهُودِيُّ مَا كَانَ اسْمُ الثَّلَاثَةِ وَ الثَّلَاثَةُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع الَّذِينَ عَنْ يَمِينِهِ أسماؤهم تمليخا وَ مكسلمينا وَ منشيلينا  وَ أَمَّا الَّذِينَ عَنْ يَسَارِهِ فأسماؤهم مرنوس وَ ديرنوس وَ شاذريوس وَ كَانَ يستشيرهم فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ وَ كَانَ يَجْلِسُ فِي كُلِّ يَوْمٍ فِي صَحْنِ دَارِهِ وَ البطارقة عَنْ يَمِينِهِ وَ الهراقلة عَنْ يَسَارِهِ وَ يَدْخُلُ ثَلَاثَةَ غِلْمَةً فِي يَدِ أَحَدُهُمْ جَامٌ مِنْ ذَهَبَ مَمْلُوٍّ مِنْ الْمِسْكِ الْمَسْحُوقَ وَ فِي يَدِ الْآخَرُ جَامٌ مِنْ‏ فِضَّةٍ مَمْلُوٍّ مِنْ مَاءٍ الْوَرْدِ وَ فِي يَدِ الْآخَرُ طَائِرٍ أَبْيَضَ لَهُ مِنْقَارِ أَحْمَرَ فَإِذَا نَظَرَ الْمَلِكِ إِلَى ذَلِكَ الطَّائِرِ صُفْرٍ بِهِ فيطير الطَّائِرِ حَتَّى يَقَعَ فِي جَامٌ مَاءٍ الْوَرْدِ فيتمرغ فِيهِ فَيُحْمَلُ مَا فِي الجام بريشه وَ جَنَاحَهُ ثُمَّ يَصْفَرُّ بِهِ الثَّانِيَةِ فيطير الطَّائِرِ عَلَى تَاجُ الْمَلِكِ فينفض مَا فِي رِيشُهُ عَلَى رَأْسِ الْمَلِكِ فَلَمَّا نَظَرَ الْمَلِكِ إِلَى ذَلِكَ عَتَا وَ تُجْبَرُ فَادَّعَى الرُّبُوبِيَّةِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ دَعَا إِلَى ذَلِكَ وُجُوهِ قَوْمِهِ فَكُلْ مِنْ أَطَاعَهُ عَلَى ذَلِكَ أَعْطَاهُ وَ حَبَاهُ وَ كَسَاهُ وَ كُلُّ مَنْ لَمْ يُبَايِعُهُ قَتَلَهُ فاستجابوا لَهُ رَأْساً وَ اتَّخَذَ لَهُمْ عِيداً فِي كُلِّ سَنَةٍ مَرَّةً فَبَيْنَمَا هُمْ ذَاتَ يَوْمٍ فِي عِيدٍ وَ البطارقة عَنْ يَمِينِهِ وَ الهراقلة عَنْ يَسَارِهِ إِذْ أَتَاهُ بِطَرِيقِ فَأَخْبَرَهُ أَنْ عَسَاكِرَ الْفَرَسِ قَدْ غَشِيَتْهُ فَاغْتَمَّ لِذَلِكَ حَتَّى سَقَطَ التَّاجِ عَنْ نَاصِيَتُهُ‏  فَنَظَرَ إِلَيْهِ أَحَدٌ الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ كَانُوا عَنْ يَمِينِهِ يُقَالُ لَهُ تمليخا وَ كَانَ غُلَاماً فَقَالَ فِي نَفْسِهِ لَوْ كَانَ دقيوس إِلَهاً كَمَا يَزْعُمُ إِذَا مَا كَانَ يَغْتَمُّ وَ لَا يَفْزَعُ وَ مَا كَانَ يَبُولُ وَ لَا يَتَغَوَّطُ وَ مَا كَانَ يَنَامُ وَ لَيْسَ هَذَا مِنْ فَعَلَ الْإِلَهُ قَالَ وَ كَانَ الفتية السِّتَّةِ كُلِّ يَوْمٍ عِنْدَ أَحَدُهُمْ وَ كَانُوا ذَلِكَ الْيَوْمَ عِنْدَ تمليخا فَاتَّخَذَ لَهُمْ مِنْ أَطْيَبُ الطَّعَامِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ يَا إِخْوَتَاهْ‏  قَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي شَيْ‏ءٌ مَنَعَنِي الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْمَنَامِ قَالُوا وَ مَا ذَاكَ يَا تمليخا قَالَ أَطَلْتَ فِكْرِي فِي هَذِهِ السَّمَاءِ فَقُلْتُ مِنْ رَفَعَ سَقَّفَهَا مَحْفُوظاً بِلَا عَمْدٌ وَ لَا عِلَاقَةَ مِنْ فَوْقَهَا وَ مِنْ أَجْرَى فِيهَا شَمْساً وَ قَمَراً آيَتَانِ مبصرتان وَ مِنْ زَيْنَهَا بِالنُّجُومِ ثُمَّ أَطَلْتَ الْفِكْرِ فِي الْأَرْضِ فَقُلْتُ مِنْ سَطْحِهَا عَلَى صميم الْمَاءِ الزخار وَ مِنْ حَبَسَهَا بِالْجِبَالِ أَنْ تَمِيدَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ أَطَلْتَ فِكْرِي فِي نَفْسِي مِنْ أَخْرَجَنِي جَنِيناً مِنْ بَطْنِ أُمِّي وَ مِنْ غذاني وَ مِنْ رَبَّانِيٍّ أَنْ لَهَا صَانِعاً وَ مُدْبِراً غَيْرِ دقيوس الْمَلِكِ وَ مَا هُوَ إِلَّا مَلَكٍ الْمُلُوكِ وَ جَبَّارُ السَّمَاوَاتِ فَانْكَبَّتِ الفتية عَلَى رِجْلَيْهِ يقبلونهما وَ قَالُوا بِكَ هَدَانَا اللَّهِ مِنْ الضَّلَالَةِ إِلَى الْهُدَى فَأَشِرْ عَلَيْنَا قَالَ فَوَثَبَ تمليخا فَبَاعَ تَمْراً مِنْ حَائِطٍ لَهُ بِثَلَاثَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ صَرَّهَا فِي رُدْنِهِ‏ وَ رَكِبُوا خُيُولُهُمْ وَ خَرَجُوا مِنْ الْمَدِينَةِ فَلَمَّا سَارُوا ثَلَاثَةَ أَمْيَالٍ قَالَ لَهُمْ تمليخا يَا إِخْوَتَاهْ‏  جَاءَتْ مَسْكَنَةٍ الْآخِرَةِ وَ ذَهَبَ مَلَكٍ الدُّنْيَا انْزِلُوا عَنْ خيولكم وَ امْشُوا عَلَى أَرْجُلِكُمْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلُ لَكُمْ مِنْ أَمَرَكُمْ فَرَجاً وَ مَخْرَجاً فَنَزَلُوا عَنْ خُيُولُهُمْ وَ مَشَوْا عَلَى أَرْجُلِهِمْ سَبْعَةَ فَرَاسِخَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمَ فَجَعَلْتُ أَرْجُلِهِمْ تَقْطُرُ دَماً قَالَ فاستقبلهم رَاعٍ فَقَالُوا يَا أَيُّهَا الرَّاعِي هَلْ مِنْ شَرْبَةً لَبَنِ أَوْ مَاءٍ فَقَالَ الرَّاعِي عِنْدِي مَا تُحِبُّونَ وَ لَكِنْ أَرَى وُجُوهَكُمْ وُجُوهِ الْمُلُوكِ وَ مَا أَظُنُّكُمْ إِلَّا هُرَّاباً مِنْ دقيوس الْمَلِكِ قَالُوا يَا أَيُّهَا الرَّاعِي لَا يَحِلُّ لَنَا الْكَذِبَ أَ فينجينا مِنْكَ الصِّدْقِ فَأَخْبَرُوهُ بقصتهم فَانْكَبَّ الرَّاعِي عَلَى أَرْجُلِهِمْ يَقْبَلَهَا وَ يَقُولُ يَا قَوْمٍ لَقَدْ وَقَعَ فِي قَلْبِي مَا وَقَعَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ لَكِنْ أمهلوني حَتَّى أَرُدُّ الْأَغْنَامَ عَلَى أَرْبَابِهَا وَ أُلْحِقَ بِكُمْ فتوقفوا لَهُ فَرَدَّ الْأَغْنَامَ وَ أَقْبَلَ يَسْعَى فَتَبِعَهُ كَلْبٌ لَهُ قَالَ فَوَثَبَ الْيَهُودِيِّ فَقَالَ يَا عَلِيُّ مَا كَانَ اسْمُ الْكَلْبِ وَ مَا لَوْنُهُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ أَمَّا لَوْنٍ الْكَلْبِ فَكَانَ أَبْلَقَ بِسَوَادٍ وَ أَمَّا اسْمُ الْكَلْبِ فقطمير فَلَمَّا نَظَرَ الفتية إِلَى الْكَلْبِ قَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّا نَخَافُ أَنْ يَفْضَحَنَا بنباحه فأنحوا عَلَيْهِ‏  بِالْحِجَارَةِ فَأَنْطَقَ اللَّهِ تَعَالَى الْكَلْبِ ذروني أحرسكم مِنْ عَدُوِّكُمْ فَلَمْ يَزَلْ الرَّاعِي يَسِيرُ بِهِمْ حَتَّى علاهم جَبَلًا فَانْحَطَّ بِهِمْ عَلَى كَهْفِ يُقَالُ لَهُ الوصيد فَإِذَا بِفِنَاءِ الْكَهْفِ عُيُونِ وَ أَشْجَارِ مُثْمِرَةٍ فَأَكَلُوا مِنْ ثِمَارِهَا وَ شَرِبُوا مِنْ الْمَاءِ وَ جَنَّهُمُ اللَّيْلِ فأووا إِلَى الْكَهْفِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَكِ الْمَوْتِ بِقَبْضِ أَرْوَاحَهُمْ وَ وَكَّلَ اللَّهُ بِكُلِّ رَجُلَيْنِ مَلَكَيْنِ يقلبانهما مِنْ ذَاتَ الْيَمِينِ إِلَى ذَاتَ الشِّمَالِ وَ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى خُزَّانُ الشَّمْسُ فَكَانَتْ‏ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمِينِ‏ وَ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ‏ فَلَمَّا رَجَعَ دقيوس مِنْ عِيدِهِ سَأَلَ عَنْ الفتية فَأُخْبِرَ أَنَّهُمْ خَرَجُوا هُرَّاباً فَرَكِبَ فِي ثَمَانِينَ أَلْفَ حصان فَلَمْ يَزَلْ يَقِفُوا أَثَرَهُمْ حَتَّى عَلَا فَانْحَطَّ إِلَى كهفهم فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمْ إِذَا هُمْ‏ نِيَامٌ فَقَالَ الْمَلِكِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أعاقبهم بِشَيْ‏ءٍ لِمَا عاقبتهم بِأَكْثَرَ مِمَّا عاقبوا أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ ائْتُونِي بالبناءين فَسَدَ بَابُ الْكَهْفِ بالكلس وَ الْحِجَارَةِ وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ قُولُوا لَهُمْ يَقُولُوا لإلههم الَّذِي فِي السَّمَاءِ لينجيهم وَ أَنْ يُخْرِجَهُمْ مِنْ هَذَا الْمَوْضِعَ قَالَ عَلِيٌّ ع يَا أَخاً الْيَهُودِ فَمَكَثُوا ثَلَاثُمِائَةٍ سَنَةً وَ تِسْعَ سِنِينَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُحْيِيَهُمْ أَمَرَ إِسْرَافِيلَ أَنْ يُنْفَخَ فِيهِمْ الرُّوحُ فنفخ فَقَامُوا مِنْ رقدتهم فَلَمَّا بَزَغَتِ الشَّمْسُ قَالَ بَعْضُهُمْ قَدْ غفلنا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ عَنْ عِبَادَةِ إِلَهَ السَّمَاءِ فَقَامُوا فَإِذَا الْعَيْنِ قَدْ غَارَتْ وَ إِذَا الْأَشْجَارِ قَدْ يَبِسَتْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنْ أُمُورِنَا لَعَجَبٌ مِثْلَ تِلْكَ الْعَيْنِ الْغَزِيرَةُ قَدْ غَارَتْ وَ الْأَشْجَارِ قَدْ يَبِسَتْ فِي لَيْلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ مَسِّهِمْ الْجُوعِ فَقَالُوا فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً  قَالَ تمليخا لَا يَذْهَبُ فِي حَوَائِجِكُمْ غَيْرِي وَ لَكِنْ ادْفَعْ أَيُّهَا الرَّاعِي ثِيَابِكَ إِلَيَّ قَالَ فَدَفَعَ الرَّاعِي ثِيَابِهِ وَ مَضَى يَؤُمُّ الْمَدِينَةِ فَجَعَلَ يَرَى مواضعا لَا يَعْرِفُهَا وَ طَرِيقاً هُوَ يُنْكِرُهَا حَتَّى أَتَى بَابُ الْمَدِينَةِ وَ إِذَا عَلِمَ أَخْضَرَ مَكْتُوبٌ عَلَيْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهِ عِيسَى رَسُولُ اللَّهِ قَالَ فَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى الْعِلْمِ وَ جَعَلَ يَمْسَحُ بِهِ عَيْنَيْهِ وَ يَقُولُ أَرَانِي نَائِماً ثُمَّ دَخَلَ الْمَدِينَةِ حَتَّى أَتَى السُّوقِ فَأَتَى رَجُلًا خَبَّازاً فَقَالَ أَيُّهَا الْخَبَّازِ مَا اسْمُ مدينتكم هَذِهِ قَالَ أفسوس قَالَ وَ مَا اسْمُ مُلْكَكُمْ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ قَالَ ادْفَعْ إِلَيَّ بِهَذِهِ الْوَرِقِ طَعَاماً فَجَعَلَ الْخَبَّازِ يتعجب مِنْ ثَقُلَ الدَّرَاهِمَ وَ مِنْ كَبَّرَهَا قَالَ فَوَثَبَ الْيَهُودِيِّ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ مَا كَانَ وَزْنُ كُلِّ دِرْهَمٍ مِنْهَا قَالَ وَزْنُ كُلِّ دِرْهَمٍ عَشَرَةَ دَرَاهِمَ وَ ثُلُثَيْ دِرْهَمٍ فَقَالَ الْخَبَّازِ يَا هَذَا أَنْتَ أَصَبْتَ كَنْزاً فَقَالَ تمليخا مَا هَذَا إِلَّا ثَمَنُ تَمْرٍ بِعْتُهَا مُنْذُ ثَلَاثَ وَ خَرَجَتْ مِنْ هَذِهِ الْمَدِينَةِ وَ تَرَكَتْ النَّاسِ يَعْبُدُونَ دقيوس الْمَلِكِ. قَالَ فَأَخَذَ الْخَبَّازِ بِيَدِ تمليخا وَ أَدْخَلَهُ عَلَى الْمَلِكِ فَقَالَ مَا شَأْنُ هَذَا الْفَتَى قَالَ الْخَبَّازِ إِنْ هَذَا رَجُلٍ أَصَابَ كَنْزاً فَقَالَ الْمَلَكُ يَا فَتَى لَا تَخَفْ فَإِنْ نَبِيِّنَا عِيسَى ع أَمَرَنَا أَنْ لَا نَأْخُذُ مِنْ الْكَنْزِ إِلَّا خُمُسُهَا فَأَعْطِنِي خُمُسُهَا وَ امْضِ سَالِماً فَقَالَ تمليخا انْظُرْ أَيُّهَا الْمَلِكِ فِي أَمْرِي مَا أَصَبْتَ كَنْزاً أَنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْمَدِينَةِ فَقَالَ الْمَلِكِ أَنْتَ مِنْ أَهْلِهَا قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ تَعْرِفُ بِهَا أَحَداً قَالَ نَعَمْ قَالَ مَا اسْمُكَ قَالَ اسْمِي تمليخا قَالَ وَ مَا هَذِهِ الْأَسْمَاءُ أَسْمَاءِ أَهْلِ زَمَانِنَا فَقَالَ الْمَلَكُ هَلْ لَكَ فِي هَذِهِ الْمَدِينَةِ دَارِ قَالَ نَعَمْ ارْكَبْ أَيُّهَا الْمَلِكِ مَعِي قَالَ فَرَكِبَ وَ النَّاسُ مَعَهُ فَأَتَى بِهِمْ أَرْفَعَ دَارِ فِي الْمَدِينَةِ قَالَ تمليخا هَذِهِ الدَّارِ لِي فَقَرَعَ الْبَابَ فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ شَيْخٌ كَبِيرٌ قَدْ وَقَعَ حَاجِبَاهُ عَلَى عَيْنَيْهِ مِنْ الْكِبْرِ فَقَالَ مَا شَأْنَكُمْ فَقَالَ الْمَلِكِ أَتَانَا هَذَا الْغُلَامُ بالعجائب يَزْعُمُ أَنْ هَذِهِ الدَّارِ دَارِهِ فَقَالَ لَهُ الشَّيْخُ مِنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا تمليخا بْنِ قسطيكين قَالَ فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى رِجْلَيْهِ يَقْبَلَهَا وَ يَقُولُ هُوَ جَدِّي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكِ هَؤُلَاءِ السِّتَّةِ الَّذِينَ خَرَجُوا هُرَّاباً مِنْ دقيوس الْمَلِكِ فَنَزَلَ الْمَلِكِ عَنْ فَرَسِهِ وَ حَمَلَهُ عَلَى عَاتِقِهِ وَ جَعَلَ النَّاسِ يَقْبَلُونَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ فَقَالَ يَا تمليخا مَا فَعَلَ أَصْحَابِكَ فَأُخْبِرَ أَنَّهُمْ فِي الْكَهْفِ وَ كَانَ يَوْمَئِذٍ بِالْمَدِينَةِ مَلَكٍ مُسْلِمٍ وَ مَلَكٍ يَهُودِيٌّ فركبوا فِي أَصْحَابِهِمْ فَلَمَّا صَارُوا قَرِيباً مِنْ الْكَهْفِ قَالَ لَهُمْ تمليخا إِنِّي أَخَافُ أَنْ تَسْمَعُ أَصْحَابِي أَصْوَاتِ حوافر الْخُيُولِ فَيَظُنُّونَ أَنْ دقيوس الْمَلِكِ قَدْ جَاءَ فِي طَلَبِهِمُ وَ لَكِنْ أمهلوني حَتَّى أَتَقَدَّمَ فَأَخْبَرَهُمْ فَوَقَفَ النَّاسِ فَأَقْبَلَ تمليخا حَتَّى دَخَلَ الْكَهْفِ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَيْهِ اعتنقوه وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّاكَ مِنْ دقيوس قَالَ تمليخا دَعَوْنِي عَنْكُمْ وَ عَنْ دقيوسكم‏ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ‏ قَالَ تمليخا بَلْ لبثتم ثَلَاثُمِائَةٍ وَ تِسْعَ سِنِينَ وَ قَدْ مَاتَ دقيوس وَ انْقَرَضَ‏  قَرَنَ بَعْدَ قَرَنَ وَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً يُقَالُ لَهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ‏ وَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْنَا الْمَلِكِ وَ النَّاسُ مَعَهُ قَالُوا يَا تمليخا أَ تُرِيدُ أَنْ تَجْعَلْنَا فِتْنَةٌ لِلْعَالَمِينَ قَالَ تمليخا فَمَا تُرِيدُونَ قَالُوا ادْعُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ نَدْعُوَهُ مَعَكَ حَتَّى يَقْبِضُ أَرْوَاحَنَا فَرُفِعُوا أَيْدِيهِمْ فَأَمَرَ اللَّهِ بِقَبْضِ أَرْوَاحَهُمْ وَ طَمَسَ اللَّهِ بَابُ الْكَهْفِ عَلَى النَّاسِ فَأَقْبَلَ الْمَلَكَانِ يَطُوفَانِ عَلَى بَابِ الْكَهْفِ سَبْعَةَ أَيَّامٍ لَا يَجِدَانِ للكهف بَاباً فَقَالَ الْمَلِكِ الْمُسْلِمِ مَاتُوا عَلَى دِينِنَا أَبْنِيَ عَلَى بَابِ الْكَهْفِ مَسْجِداً وَ قَالَ الْيَهُودِيِّ لَا بَلْ مَاتُوا عَلَى دِينِي أَبْنِيَ عَلَى بَابِ الْكَهْفِ كَنِيسَةٌ فَاقْتَتَلَا فَغَلَبَ الْمُسْلِمِ وَ بَنَى مَسْجِداً عَلَيْهِ يَا يَهُودِيٌّ أَ يُوَافِقُ هَذَا مَا فِي توراتكم قَالَ مَا زِدْتَ حَرْفاً وَ لَا نَقَصَتْ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص‏

[۸] . أَخْبَرَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبِي عَلِيٍّ مُحَمَّدِ ابْنِ هَمَّامٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْهَاشِمِيُّ قَدِمَ عَلَيْنَا مِنْ مِصْرَ، قَالَ: حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مَنْصُورٍ الْهَمْدَانِيُّ بِدِمَشْقَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ التَّمِيمِيِّ، عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِي طَيْرَانَ، عَنِ الْحَارِثِ بْنِ وَكِيدَةَ، قَالَ: كُنْتُ فِيمَنْ حَمَلَ رَأْسَ الْحُسَيْنِ، فَسَمِعْتُهُ يَقْرَأُ سُورَةَ الْكَهْفِ، فَجَعَلْتُ أَشُكُّ فِي نَفْسِي وَ أَنَا أَسْمَعُ نَغْمَةَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ لِي: يَا بْنَ وَكِيدَةَ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّا مَعْشَرَ الْأَئِمَّةِ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّنَا نُرْزَقُ؟ قَالَ: فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: أَسْرِقُ رَأْسَهُ، فَنَادَى: يَا بْنَ وَكِيدَةَ، لَيْسَ لَكَ إِلَى ذَاكَ سَبِيلٌ، سَفْكُهُمْ دَمِي أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ تَسْيِيرِهِمْ رَأْسِي، فَذَرْهُمْ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ، إِذْ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَ السَّلَاسِلُ يُسْحَبُون‏

[۹] . و روى سهل بن حبيب الشهرزوري قال: كنت قد أقبلت في تلك السنة، اريد الحجّ إلى بيت اللّه الحرام، فدخلت الكوفة، فوجدت الأسواق معطّلة، و الدكاكين مغلقة، و الناس مجتمعون خلقا كثيرا، حلقا حلقا، منهم من يبكي سرّا، و منهم من يضحك جهرا. فتقدّمت إلى شيخ منهم، و قلت له: يا شيخ ما نزل بكم، أراكم مجتمعين كتائب، أ لكم عيد لست أعرفه للمسلمين؟ فأخذ بيدي، و عدل بي ناحية عن الناس، و قال: يا سيّدي مالنا عيد، ثمّ بكى بحرقة و نحيب. فقلت: أخبرني يرحمك اللّه، قال: بسبب عسكرين، أحدهما منصور، و الآخر مهزوم مقهور. فقلت: لمن هذان العسكران؟ فقال: عسكر ابن زياد و هو ظافر منصور، و عسكر الحسين بن عليّ- عليهما السلام- و هو مهزوم مكسور، ثمّ قال: و احرقتاه أن يدخل علينا رأس الحسين، فما استتم كلامه إذ سمعت البوقات تضرب، و الرايات تخفق، قد أقبلت فمددت طرفي، و إذا بالعسكر قد أقبل و دخل الكوفة. فلمّا انقضى دخوله، سمعت صيحة عالية، و إذا برأس الحسين- عليه السلام-، قد أقبل على رمح طويل، و قد لاحت شواربه، و النور يخرج ساطعا من فيه، حتى يلحق بعنان السماء. فخنقتني العبرة لمّا رأيته، و أقبلت من بعده أمّ كلثوم، عليها و على آبائها السلام، و عليها برقع خزّ أدكن، و هي تنادي: يا أهل الكوفة، نحن و اللّه سبايا الحسين غضّوا أبصاركم عن النظر إلينا، معاشر الناس، أ ما تستحيون من اللّه و رسوله؟ تنظرون إلى حريم نبيّكم رسول اللّه- صلّى اللّه عليه‏ و آله- و حريم عليّ المرتضى، و فاطمة الزهراء- عليهما السلام-. قال: فغضّوا الناس أبصارهم من النظر إليهم، قال سهل بن حبيب- رضي اللّه عنه- عنه: فوقفوا بباب بني خزيمة ساعة من النهار، و الرأس على قناة طويلة، فتلا سورة الكهف، إلى أن بلغ في قراءته إلى قوله تعالى: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً. قال سهل: و اللّه إنّ قراءته أعجب الأشياء، ثمّ بكيت و قلت: إنّ هذا أمر فظيع، ثمّ غشي عليّ، فلم أفق من غشوتي إلى أن ختم السورة.

[۱۰] . فَرُوِيَ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّهُ قَالَ مُرَّ بِهِ عَلَيَّ وَ هُوَ عَلَى رُمْحٍ وَ أَنَا فِي غُرْفَةٍ فَلَمَّا حَاذَانِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» فَقَفَّ وَ اللَّهِ شَعْرِي وَ نَادَيْتُ رَأْسُكَ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ.

[۱۱] . رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بِالصَّيَارِفِ فِي الْكُوفَةِ فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ وَ قَرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ إِلَى قَوْلِهِ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً فَلَمْ يَزِدْهُمُ ذَلِكَ إِلَّا ضَلَالًا وَ فِي أَثَرٍ أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنْهُ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ وَ سُمِعَ أَيْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ يَقُولُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ سُمِعَ أَيْضاً يَقْرَأُ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً فَقَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ أَمْرُكَ أَعْجَبُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

[۱۲] . وَ لَمَّا أَصْبَحَ ابْنُ زِيَادٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ ع فَدِيرَ بِهِ فِي سِكَكِ الْكُوفَةِ وَ قَبَائِلِهَا فَرُوِيَ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّهُ قَالَ مُرَّ بِهِ عَلَيَّ وَ هُوَ عَلَى رُمْحٍ وَ أَنَا فِي غُرْفَةٍ فَلَمَّا حَاذَانِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً فَوَقَفَ وَ اللَّهِ شَعْرِي وَ نَادَيْتُ رَأْسُكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ.

[۱۳] . عن المنهال بن عمرو، قال: أنا و اللّه رأيت رأس الحسين صلوات اللّه عليه على قناة يقرأ القرآن بلسان ذلق ذرب يقرأ سورة الكهف حتّى بلغ: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» فقال رجل: و رأسك و اللّه أعجب يا ابن رسول اللّه من العجب.

و عنه، قال: أدخل رأس الحسين صلوات اللّه عليه دمشق على قناة، فمرّ برجل يقرأ سورة الكهف و قد بلغ هذه الآية أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» فأنطق اللّه تعالى الرأس، فقال: أمري أعجب من أمر أصحاب الكهف و الرقيم.

[۱۴] . عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ أَنَا وَ اللَّهِ رَأَيْتُ رَأْسَ الْحُسَيْنِ ع حِينَ حُمِلَ وَ أَنَا بِدِمَشْقَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ رَجُلٌ يَقْرَأُ الْكَهْفَ حَتَّى بَلَغَ قَوْلَهُ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ بِلِسَانٍ ذَرِبٍ ذَلِقٍ فَقَالَ أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِي وَ حَمْلِي‏.

[۱۵] . و البته در مواقف دیگر آیات دیگری هم از سر مقدس ایشان به گوش رسیده است مانند بقیه آیات سوره کهف، و یا آیه «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون‏» (شعراء/۲۲۷) و آیه «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُون‏» (ابراهیم/۴۲) و نیز آیه «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه‏» (کهف/۳۹) (مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج‏۴، ص۱۲۱-۱۳۷؛ بحار الأنوار، ج‏۴۵، ص۳۰۴)

[۱۶] .و اختلف الناس في الرقيم:

فقال ابن عباس: كل شي في القرآن أعلمه إلا أربعة: غسلين و حنان و الأواه و الرقيم.

وسئل مرة عن الرقيم فقال: زعم كعب أنها قرية خرجوا منها.

و قال مجاهد: الرقيم واد.

و قال السدى: الرقيم الصخرة التي كانت على الكهف.

و قال ابن زيد: الرقيم كتاب غم الله علينا أمره، و لم يشرح لنا قصته.

و قالت فرقة: الرقيم كتاب في لوح من نحاس.

و قال ابن عباس: في لوح من رصاص كتب فيه القوم الكفار الذي فر الفتية منهم قصتهم و جعلوها تاريخا لهم، ذكروا وقت فقدهم، و كم كانوا، وبين من كانوا.

و كذا قال القراء، قال: الرقيم لوح من رصاص كتب فيه أسماؤهم و أنسابهم و دينهم و ممن هربوا.

فال ابن عطية: و يظهر من هذه الروايات أنهم كانوا قوما مؤرخين للحوادث، و ذلك من نبل المملكة، و هو أمر مفيد.

(و هذه الأقوال مأخوذة من الرقم، و منه” كِتابٌ مَرْقُومٌ”. و منه الأرقم لتخطيطه. و منه رقمه الوادي، أي مكان جرى الماء و انعطافه. و ما روى عن ابن عباس ليس بمتناقض، لان القول الأول إنما سمعه من كعب. و القول الثاني يجوز أن يكون عرف الرقيم بعده.)

و روى عنه سعيد بن جبير قال: ذكر ابن عباس أصحاب الكهف فقال: إن الفتية فقدوا فطلبهم أهلوهم فلم يجدوهم فرفع ذلك إلى الملك فقال: ليكونن لهم نبأ، و أحضر لوحا من رصاص فكتب فيه أسماءهم و جعله في خزانته، فذلك اللوح هو الرقيم.

و قيل: إن مؤمنين كانا في بيت الملك فكتبا شأن الفتية و أسماءهم و أنسابهم في لوح من رصاص ثم جعلاه في تابوت من نحاس و جعلاه في البنيان، فالله اعلم.

و عن ابن عباس أيضا: الرقيم كتاب مرقوم كان عندهم فيه الشرع الذي تمسكوا به من دين عيسى عليه السلام.

و قال النقاش عن قتادة: الرقيم دراهمهم.

و قال أنس بن مالك و الشعبي: الرقيم كلبهم. و قال عكرمة: الرقيم الدواة.

و قيل: الرقيم اللوح من الذهب تحت الجدار الذي أقامه الخضر.

و قيل: الرقيم أصحاب الغار الذي انطبق عليهم، فذكر كل واحد منهم أصلح عمله. (قلت: وفى هذا خير معروف أخرجه الصحيحان، و إليه نحا البخاري.)

و قال قوم: أخبر الله عن أصحاب الكهف، و لم يخبر عن أصحاب الرقيم بشي‏ء.

و قال الضحاك: الرقيم بلدة بالروم فيها غار فيه أحد و عشرون نفسا كأنهم نيام على هيئة أصحاب الكهف، فعلى هذا هم‏ فتية آخرون جرى لهم ما جرى لأصحاب الكهف. و الله اعلم.

و قيل: الرقيم واد دون فلسطين فيه الكهف، مأخوذ من رقمه الوادي وهى موضع الماء، يقال: عليك بالرقمة ودع الصفة، ذكره الغزنوي.

قال ابن عطية: و بالشام على ما سمعت به من ناس كثير [كهف‏] فيه موتى، يزعم مجاوروه أنهم أصحاب الكهف و عليهم مسجد و بناء يسمى الرقيم و معهم كلب رمة. و بالأندلس في جهة غرناطة بقرب قرية تسمى لوشة كهف فيه موتى و معهم كلب رمة، و أكثرهم قد تجرد لحمه و بعضهم متماسك، وقد مضت القرون السالفة و لم نجد من علم شأنهم أثارة. و يزعم ناس أنهم أصحاب الكهف، دخلت إليهم ورائهم سنة أربع و خمسمائة وهم بهذه الحالة، و عليهم مسجد، و قريب منهم بناء رومي يسمى الرقيم، كأنه قصر مخلق قد بقي بعض جدرانه، و هو في فلاة من الأرض خربة، و بأعلى غرناطة مما يلي القبلة آثار مدينة قديمة رومية يقال لها مدينة دقيوس، وجدنا في آثارها غرائب من قبور و نحوها.

[۱۷] . أَخْبَرَنَا أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْبَيِّعِ الْبَغْدَادِيِّ قَدِمَ عَلَيْنَا وَاسِطاً أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ خَالِدٍ الْكَاتِبُ أَخْبَرَنَا  أَبُو بَكْرٍ أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الختلي [الْجَبَلِي‏] حَدَّثَنَی عُمَرُ بْنُ أَحْمَدَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ يحيى [إِدْرِيسَ بْنِ] أَبِي الرَّبِيعِ بن الْجُرْجَانِي‏  قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بْنُ هَمَّامٍ الصنعاني حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ عَنْ أَبَانَ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص بِسَاطٌ مِنْ بهندف فَقَالَ لِي يَا أَنَسُ ابْسُطْهُ فَبَسَطْتُهُ ثُمَّ قَالَ ادْعُ الْعَشَرَةَ فَدَعَوْتُهُمْ فَلَمَّا دَخَلُوا أَمَرَهُمْ بِالْجُلُوسِ عَلَى الْبِسَاطِ ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً ع فَنَاجَاهُ طَوِيلًا ثُمَّ رَجَعَ عَلِيٌّ فَجَلَسَ عَلَى الْبِسَاطِ ثُمَ‏ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَحَمَلَتْنَا الرِّيحُ قَالَ فَإِذَا الْبِسَاطُ يَدُفُّ بِنَا دَفّاً ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا ثُمَّ قَالَ تَدْرُونَ فِي أَيِّ مَكَانٍ أَنْتُمْ؟ قُلْنَا لَا قَالَ هَذَا مَوْضِعُ أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ قُومُوا فَسَلِّمُوا عَلَى إِخْوَانِكُمْ قَالَ فَقُمْنَا رَجُلاً رَجُلاً فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِمْ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْنَا فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْك مَعَاشِرَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ قَالَ فَقَالُوا عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ قَالَ فَقُلْتُ مَا بَالُهُمْ رَدُّوا عَلَيْكَ وَ لَمْ يَرُدُّوا عَلَيْنَا قَالَ فَقَالَ لَهُمْ عَلِيٌّ مَا بَالُكُمْ لَمْ تَرُدُّوا عَلَى إِخْوَانِي فَقَالُوا إِنَّا مَعَاشِرَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ لَا نُكَلِّمُ بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَّا نَبِيّاً أَوْ وَصِيّاً قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَحَمَلَتْنَا تَدُفُّ بِنَا دَفّاً ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَوَضَعَهم فَإِذَا نَحْنُ بِالْحَرَّةِ قَالَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع نُدْرِكُ النَّبِيَّ ص فِي آخِرِ رَكْعَةٍ فَطَوَيْنَا وَ أَتَيْنَا وَ إِذِ النَّبِيُّ ص يَقْرَأُ فِي آخِرِ رَكْعَةٍ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً».

[۱۸] . حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيٍّ يَرْفَعُهُ إِلَى الصَّادِقِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: جَرَى بِحَضْرَةِ السَّيِّدِ مُحَمَّدٍ ص ذِكْرُ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ ع وَ الْبِسَاطِ وَ حَدِيثِ أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ أَنَّهُمْ مَوْتَى أَوْ غَيْرُ مَوْتَى فَقَالَ ص مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمْ أَنْ يَنْظُرَ بَابَ الْكَهْفِ وَ يُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ نَحْنُ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَصَاحَ ص يَا درجانَ بْنَ مَالِكٍ وَ إِذَا بِشَابٍّ قَدْ دَخَلَ بِثِيَابٍ عَطِرَةٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ص ائْتِنَا بِبِسَاطِ سُلَيْمَانَ، ع فَذَهَبَ وَ وَافَى بَعْدَ لَحْظَةٍ وَ مَعَهُ بِسَاطٌ طُولُهُ أَرْبَعُونَ فِي أَرْبَعِينَ مِنَ الشَّعْرِ الْأَبْيَضِ فَأَلْقَى فِي صَحْنِ الْمَسْجِدِ وَ غَابَ فَقَالَ النَّبِيُّ ص لِبِلَالٍ وَ ثَوْبَانَ مَوْلَيَيْهِ أَخْرِجَا هَذَا الْبِسَاطَ إِلَى بَابِ الْمَسْجِدِ وَ ابْسُطَاهُ فَفَعَلَا ذَلِكَ وَ قَامَ ص وَ قَالَ لِأَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ سَلْمَانَ قُومُوا وَ لْيَقْعُدْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ عَلَى طَرَفٍ مِنَ الْبِسَاطِ وَ لْيَقْعُدْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي وَسَطِهِ فَفَعَلُوا وَ نَادَى يَا منشبةُ فَإِذَا بِرِيحٍ دَخَلَتْ تَحْتَ الْبِسَاطِ فَرَفَعَتْهُ حَتَّى وَضَعَتْهُ بِبَابِ الْكَهْفِ الَّذِي فِيهِ أَصْحَابُ الْكَهْفِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِأَبِي بَكْرٍ تَقَدَّمْ وَ سَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّكَ شَيْخُ قُرَيْشٍ فَقَالَ يَا عَلِيُّ مَا أَقُولُ فَقَالَ ع قُلِ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْفِتْيَةُ الَّذِينَ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا نُجَبَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ فَتَقَدَّمَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى الْكَهْفِ وَ هُوَ مَسْدُودٌ فَنَادَى بِمَا قَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يُجِبْهُ أَحَدٌ فَجَاءَ وَ جَلَسَ وَ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَجَابُونِي فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قُمْ يَا عُمَرُ ثُمَّ قُلْ كَمَا قَالَهُ صَاحِبُكَ فَقَامَ وَ قَالَ مِثْلَ قَوْلِهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يُجِبْ أَحَدٌ مَقَالَتَهُ فَجَاءَ وَ جَلَسَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِعُثْمَانَ قُمْ أَنْتَ وَ قُلْ مِثْلَ قَوْلِهِمَا فَقَامَ وَ قَالَ فَلَمْ يُكَلِّمْهُ أَحَدٌ فَجَاءَ وَ جَلَسَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِسَلْمَانَ تَقَدَّمْ أَنْتَ وَ سَلِّمْ عَلَيْهِمْ فَقَامَ وَ تَقَدَّمَ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَةِ الثَّلَاثَةِ وَ إِذَا بِقَائِلٍ يَقُولُ مِنْ دَاخِلِ الْكَهْفِ أَنْتَ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَكَ بِالْإِيمَانِ وَ أَنْتَ مِنْ خَيْرٍ وَ إِلَى خَيْرٍ وَ لَكِنَّا أُمِرْنَا أَنْ لَا نَرُدَّ إِلَّا عَلَى الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ فَجَاءَ وَ جَلَسَ فَقَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا نُجَبَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ الْوَافِينَ بِعَهْدِهِ نِعْمَ الْفِتْيَةُ أَنْتُمْ وَ إِذَا بِأَصْوَاتِ جَمَاعَةٍ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامَ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ فَازَ وَ اللَّهِ مَنْ وَالاكَ وَ خَابَ مَنْ عَادَاكَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِمَ لَمْ تُجِيبُوا أَصْحَابِي فَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا نَحْنُ أَحْيَاءٌ مَحْجُوبُونَ عَنِ الْكَلَامِ وَ لَا نُجِيبُ إِلَّا الْأَنْبِيَاءَ أَوْ وَصِيَّ نَبِيٍّ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِكَ حَتَّى يَظْهَرَ حَقُّ اللَّهِ عَلَى أَيْدِيهِمْ ثُمَّ سَكَتُوا وَ أَمَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع المنشبةَ فَحَمَلَتِ الْبِسَاطَ ثُمَّ رَدَّتْهُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ هُمْ عَلَيْهِ كَمَا كَانُوا وَ أَخْبَرُوا رَسُولَ اللَّهِ ص بِمَا جَرَى قَالَ اللَّهُ تَعَالَى إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدا

[۱۹] . این دو کتاب عین روایت ابن‌المغازلی را آورده‌اند.

[۲۰] . فيما نذكره من كتاب التفسير مجلد واحد تأليف أبي إسحاق إبراهيم بن أحمد القزويني نذكر منه حديثا واحدا من تفسير سورة الكهف من الوجهة الأولة من القائمة الثانية من الكراس الرابع بإسناده عن محمد بن أبي يعقوب الجوال الدينوري‏: قال حدثني جعفر بن نصر بحمص قال حدثنا عبد الرزاق عن معمر عن ثابت عن أنس بن مالك‏ قال أهدي لرسول الله ص بساط من قرية يقال لها بهبدت فقعد علي ع و أبو بكر و عمر و عثمان و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد فقال النبي ص يا علي قل يا ريح احملينا فقال علي يا ريح احملينا فحملتهم حتى أتوا أصحاب الكهف فسلم أبو بكر و عمر فلم يردوا عليهما السلام ثم قام علي ع فسلم فردوا عليه السلام فقال أبو بكر يا علي ما بالهم ردوا عليك و ما ردوا علينا فقال لهم علي فقالوا إنا لا نرد بعد الموت إلا على نبي أو وصي نبي ثم قال ع يا ريح احملينا فحملتنا ثم قال يا ريح ضعينا فوضعتنا فوكز برجله الأرض فتوضأ و توضأنا ثم قال يا ريح احملينا فحملتنا فوافينا المدينة و النبي في صلاة الغداة و هو يقرأ- أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً فلما قضى النبي الصلاة قال يا علي أ تخبروني عن مسيركم أم تحبون أن أخبركم قالوا بل تخبرنا يا رسول الله فقال أنس ثم قص القصة كأنه معنا.

يقول علي بن موسى بن طاوس هذا الحديث رويناه من عدة طرق مذكورات و إنما ذكرناه هاهنا لأنه من رجال الجمهور و هم غير متهمين فيما ينقلونه لمولانا علي ع من الكرامات‏.

[۲۱] . كِتَابِ ابْنِ بَابَوَيْهِ وَ أَبِي الْقَاسِمِ الْبُسْتِيِّ وَ الْقَاضِي أَبُو عَمْرِو بْنُ أَحْمَدَ عَنْ جَابِرٍ وَ أَنَسٍ أَنَّ جَمَاعَةً تَنَقَّصُوا عَلِيّاً عِنْدَ عُمَرَ فَقَالَ سَلْمَانُ أَ وَ مَا تَذْكُرُ يَا عُمَرُ الْيَوْمَ الَّذِي كُنْتَ فِيهِ وَ أَبُو بَكْرٍ وَ أَنَا وَ أَبُو ذَرٍّ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ بَسَطَ لَنَا شَمْلَهُ وَ أَجْلَسَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنَّا عَلَى طَرَفٍ وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ وَ أَجْلَسَهُ فِي وَسَطِهَا ثُمَّ قَالَ قُمْ يَا أَبَا بَكْرٍ وَ سَلِّمْ عَلَى عَلِيٍّ بِالْإِمَامَةِ وَ خِلَافَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ هَكَذَا كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ سَلِّمْ عَلَى هَذَا النُّورِ يَعْنِي الشَّمْسَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَيَّتُهَا الْآيَةُ الْمُشْرِقَةُ السَّلَامُ عَلَيْكِ فَأَجَابَتِ الْقُرْصَةُ وَ ارْتَعَدَتْ وَ قَالَتْ وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْطَيْتَ لِأَخِي سُلَيْمَانَ صَفِيِّكَ مُلْكاً وَ رِيحاً غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ اللَّهُمَّ أَرْسِلْ تِلْكَ لِتَحْمِلَهُمْ إِلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ- وَ أَمَرَنَا أَنْ نُسَلِّمَ عَلَى أَصْحَابِ الْكَهْفِ فَقَالَ عَلِيٌّ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَوَضَعَتْنا عِنْدَ الْكَهْفِ فَقَامَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا وَ سَلَّمَ فَلَمْ يُرَدُّوا الْجَوَابَ‏ فَقَامَ عَلِيٌّ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْكَهْفِ فَسَمِعْنَا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيَّ مُحَمَّدٍ إِنَّا قَوْمٌ مَحْبُوسُونَ هَاهُنَا مِنْ زَمَنِ دَقْيَانُوسَ فَقَالَ لَهُمْ لِمَ لَا تَرُدُّوا سَلَامَ الْقَوْمِ فَقَالُوا نَحْنُ فِتْيَةٌ لَا نَرُدُّ إِلَّا عَلَى نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ وَ أَنْتَ وَصِيُّ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَالَ خُذُوا مَجَالِسَكُمْ فَأَخَذْنَا مَجَالِسَنَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحٌ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا ثُمَّ رَكَضَ بِرِجْلِهِ الْأَرْضَ فَنَبَعَتْ عَيْنُ مَاءٍ فَتَوَضَّأَ وَ تَوَضَّأَنَا ثُمَّ قَالَ سَتُدْرِكُونَ الصَّلَاةَ مَعَ النَّبِيِّ أَوْ بَعْضَهَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا ثُمَّ قَالَ ضَعِينَا فَوَضَعَتْنَا فَإِذَا نَحْنُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ صَلَّى مِنَ الْغَدَاةِ رَكْعَةً فَقَالَ أَنَسٌ فَاْسَتْشَهَدَنِي عَلِيٌّ وَ هُوَ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ فَدَاهَنْتُ فَقَالَ إِنْ كُنْتَ كَتَمْتَهَا مُدَاهَنَةً بَعْدَ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ إِيَّاكَ فَرَمَاكَ اللَّهُ بِبَيَاضٍ فِي جِسْمِكَ وَ لَظَى فِي جَوْفِكَ وَ عَمًى فِي عَيْنَيْكَ فَمَا بَرِحْتُ حَتَّى بَرِصْتُ وَ عَمِيتُ فَكَانَ أَنَسٌ لَا يُطِيقُ الصِّيَامَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا غَيْرِهِ.

[۲۲] . وَ بِالْإِسْنَادِ يَرْفَعُهُ إِلَى سَالِمِ بْنِ أَبِي جَعْدَةَ أَنَّهُ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ بِالْبَصْرَةِ وَ هُوَ يُحَدِّثُ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ فَقَالَ يَا صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ مَا هَذِهِ النَّمْشَةُ الَّتِي أَرَاهَا بِكَ فَإِنِّي حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ الْبَرَصُ وَ الْجُذَامُ لَا يَبْلُو اللَّهُ تَعَالَى بِهِ مُؤْمِناً قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ أَطْرَقَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ إِلَى الْأَرْضِ وَ عَيْنَاهُ تَذْرِفَانِ بِالدَّمْعِ ثُمَّ قَالَ دَعْوَةُ الْعَبْدِ الصَّالِحِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نَفَذَتْ فِيَّ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِ وَ قَصَدُوهُ وَ قَالُوا يَا أَنَسُ حَدِّثْنَا مَا كَانَ السَّبَبُ فَقَالَ لَهُمْ الْهُوا مِنْ هَذَا فَقَالُوا لَا بُدَّ أَنْ تُخْبِرَنَا بِذَلِكَ فَقَالَ اجْلِسُوا مَوَاضِعَكُمْ وَ اسْمَعُوا مِنِّي حَدِيثاً كَانَ هُوَ السَّبَبَ لِدَعْوَةِ عَلِيٍّ ع اعْلَمُوا أَنَّ النَّبِيَّ ص كَانَ قَدْ أُهْدِيَ إِلَيْهِ بِسَاطُ شَعْرٍ مِنْ قَرْيَةِ كَذَا وَ كَذَا مِنْ قُرَى الْمَشْرِقِ يُقَالُ لَهَا هِنْدِفُ فَأَرْسَلَنِي رَسُولُ اللَّهِ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ وَ سَعْدٍ وَ سَعِيدٍ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ الزُّهْرِيِّ فَأَتَيْتُهُ بِهِمْ وَ عِنْدَهُ أَخُوهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ لِي يَا أَنَسُ ابْسُطِ الْبِسَاطَ وَ اجْلِسْ حَتَّى تُخْبِرَنِي بِمَا يَكُونُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ قُلْ يَا رِيحُ احْمِلِينَا قَالَ فَقَالَ الْإِمَامُ عَلِيٌّ ع يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَقَالَ سِيرُوا عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ قَالَ فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَوَضَعَتْنَا فَقَالَ أَ تَدْرُونَ أَيْنَ أَنْتُمْ فَقُلْنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ وَلِيُّهُ أَعْلَمُ فَقَالَ هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ آيَاتِ اللَّهِ عَجَباً قُومُوا بِنَا يَا أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى نُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ قَالا السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ فَلَمْ يُجِبْهُمَا أَحَدٌ قَالَ فَقَامَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ فَقَالا السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ قَالَ فَلَمْ يُجِبْهُمَا أَحَدٌ قَالَ أَنَسٌ فَقُمْتُ أَنَا وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ قُلْتُ أَنَا أَنَسٌ خَادِمُ رَسُولِ اللَّهِ ع السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ فَلَمْ يُجِبْنَا أَحَدٌ قَالَ فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ الْإِمَامُ ع وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ آيَاتِ اللَّهِ عَجَباً فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ لِمَ لَا رَدَدْتُمْ عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّنَا فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زَادَهُمْ اللَّهُ هُدًى وَ لَيْسَ مَعَنَا إِذْنٌ أَنْ نَرُدَّ السَّلَامَ إِلَّا إِلَى نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ فَأَنْتَ وَصِيُّ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ أَنْتَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ ثُمَّ قَالَ أَ سَمِعْتُمْ يَا أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ قَالُوا نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ فَخُذُوا مَوَاضِعَكُمْ وَ اقْعُدُوا فِي مَجَالِسِكُمْ قَالَ فَقَعَدْنَا فِي مَجَالِسِنَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَحَمَلَتْنَا فَسِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ إِلَى أَنْ غَرَبَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ ضَعِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي رَوْضَةٍ كَالزَّعْفَرَانِ لَيْسَ بِهَا حَسِيسٌ وَ لَا أَنِيسٌ نَبَاتُهَا الْقَيْصُومُ وَ الشِّيحُ وَ لَيْسَ فِيهَا مَاءٌ فَقُلْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ دَنَتِ الصَّلَاةُ وَ لَيْسَ عِنْدَنَا مَاءٌ نَتَوَضَّأُ بِهِ فَقَامَ وَ جَاءَ إِلَى مَوْضِعٍ مِنْ تِلْكَ الْأَرْضِ فَرَفَسَهُ بِرِجْلِهِ فَنَبَعَتْ عَيْنُ مَاءٍ عَذْبٍ فَقَالَ دُونَكُمْ وَ مَا طَلَبْتُمْ وَ لَوْ لَا طَلِبَتُكُمْ لَجَاءَ جَبْرَئِيلُ ع بِمَاءٍ مِنَ الْجَنَّةِ قَالَ فَتَوَضَّأْنَا بِهِ وَ صَلَّيْنَا وَ وَقَفَ يُصَلِّي ع إِلَى أَنِ انْتَصَفَ اللَّيْلُ ثُمَّ قَالَ خُذُوا مَوَاضِعَكُمْ سَتُدْرِكُونَ الصَّلَاةَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَوْ بَعْضَهَا ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ ثُمَّ سِرْنَا مَا شَاءَ اللَّهُ فَإِذَا نَحْنُ بِمَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ صَلَّى‏ صَلَاةَ الْغَدَاةِ رَكْعَةً وَاحِدَةً فَقَضَيْنَا مَا كَانَ قَدْ سَبَقَنَا بِهَا رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيْنَا وَ قَالَ لِي يَا أَنَسُ تُحَدِّثُنِي أَمْ أَنَا أُحَدِّثُكَ بِمَا وَقَعَ مِنَ الْمُشَاهَدَةِ الَّتِي شَاهَدْتَهَا أَنْتَ قُلْتُ بَلْ مِنْ فِيكَ أَحْلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَابْتَدَأَنَا الْحَدِيثَ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ كَأَنَّهُ كَانَ مَعَنَا قَالَ يَا أَنَسُ تَشْهَدُ لِابْنِ عَمِّي بِهَا إِذَا اسْتَشْهَدَكَ بِهَا قُلْتُ نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَلَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ الْخِلَافَةَ أَتَى عَلِيٌّ ع إِلَيَّ وَ كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ أَبِي بَكْرٍ وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَقَالَ يَا أَنَسُ أَ لَسْتَ تَشْهَدُ لِي بِفَضِيلَةِ الْبِسَاطِ و يَوْمَ الْجُبِّ فَقُلْتُ لَهُ يَا عَلِيُّ قَدْ نَسِيتُ لِكِبَرِي فَعِنْدَهَا قَالَ لِي يَا أَنَسُ إِنْ كُنْتَ كَتَمْتَهُ مُدَاهَنَةً بَعْدَ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَكَ فَرَمَاكَ اللَّهُ بِبَيَاضٍ فِي وَجْهِكَ وَ لَظًى فِي جَوْفِكَ وَ عَمًى فِي عَيْنَيْكَ فَمَا قُمْتُ مِنْ مَقَامِي حَتَّى بَرِصْتُ وَ عَمِيتُ وَ أَنَا الْآنَ لَا أَقْدِرُ عَلَى الصِّيَامِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا غَيْرِهِ لِأَنَّ الزَّادَ لَا يَبْقَى فِي جَوْفِي وَ لَمْ يَزَلْ عَلَى ذَلِكَ حَتَّى مَاتَ بِالْبَصْرَةِ.

[۲۳] . معمّر، عن الزهريّ، عن قتادة، عن أنس، قال: كنّا جلوسا في المسجد عند النبيّ (ص)، و قد كان أهدي إليه بساط فقال لي: «ادع عليّ بن أبي طالب» عليه السلام، فدعوته، ثمّ أمرني أن أدعو أبا بكر و عمر و جميع أصحابه، فدعوتهم كما أمرني نبيّ اللّه (ص)، و أمرني أن أبسط البساط فبسطته، ثمّ أقبل على عليّ عليه السلام فأمره بالجلوس على البساط، و أمر أبا بكر و عمر و عثمان بالجلوس‏  مع أمير المؤمنين عليه السلام، فجلست مع من جلس، فلمّا استقرّ بنا المجالس أقبل (ص) على عليّ عليه السلام و قال: «يا أبا الحسن، قل: يا ريح الصبا، احمليني‏ ، و اللّه خليفتي عليك و هو حسبي و نعم الوكيل».

قال أنس: فنادى أمير المؤمنين عليّ عليه السلام كما أمره‏

النبيّ (ص)، فو الذي بعث محمّدا بالحقّ نبيّا، ما كان إلّا هنيهة حتّى صرنا في الهواء، ثمّ نادى: «يا ريح الصبا، ضعيني» فإذا نحن في الأرض، فأقبل عليّ علينا و قال: «يا معشر الناس، أ تدرون أين أنتم؟

و بمن قد حللتم؟» فقلنا: لا.

فقال أمير المؤمنين عليّ عليه السلام: «أنتم عند أصحاب الكهف و الرقيم، الذين‏ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً  فمن أحبّ أن يسلّم على القوم فليقم». فأوّل من قام أبو بكر، فسلّم على القوم، فلم يردّوا عليه جوابا، ثمّ قام عمر، و سلّم عليهم، فلم يردّوا عليه جوابا، فلم يزالوا يقومون واحدا بعد واحد، و يسلّمون و لم يردّوا عليهم جوابا، إلى أن قام أمير المؤمنين عليه السلام، فنادى: «السلام عليكم أيّتها الفتية، فتية أصحاب‏  الكهف و الرقيم، الذين‏ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً » فقالوا: و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته، أيّها الإمام و ابن عم سيّد  الأنام محمد (ص).

فلمّا سمع القوم كلامهم لأمير المؤمنين عليه السلام، قالوا: يا أبا الحسن، بحقّ ابن عمّك محمّد- (ص)- سل القوم ما بالهم سلّمنا عليهم فلم يردّوا علينا الجواب.

فقال عليه السلام: «أيّتها الفتية، ما بالكم لم تردّوا السلام على أصحاب رسول اللّه (ص)؟» فقالوا: يا أبا الحسن، قد أمرنا أن لا نسلّم إلّا على نبيّ أو وصي نبيّ، و أنت خير الوصيين، و ابن عم خير النبيّين، و أنت أبو الأئمة المهديين، و زوج فاطمة سيّدة نساء العالمين من الأوّلين و الآخرين، و قائد الغر  المحجلين إلى جنات النعيم.

فلمّا استتم القوم كلامهم أمرنا بالجلوس على البساط، ثمّ نادى:

«يا ريح الصبا، احمليني» فإذا نحن في الهواء. ثمّ نادى: «يا ريح الصبا، ضعيني» فإذا نحن في الأرض.

قال: فوكز الأرض برجله، فإذا نحن بعين ماء، فقال: «يا معاشر الناس، توضئوا للصلاة، فإنّكم تدركون صلاة الفجر ، مع النبيّ» (ص).

قال فتوضأنا، ثمّ أمرنا بالجلوس على البساط فجلسنا ثمّ قال‏ :

«يا ريح الصبا، احمليني،» فإذا نحن في الهواء، ثمّ نادى: «يا ريح الصبا، ضعيني» فإذا نحن في الأرض في مسجد رسول اللّه (ص)، و قد صلّى ركعة واحدة، فصلّينا معه ما بقي من الصلاة، و ما فات بعده، و سلّمنا على النبيّ (ص)، فأقبل بوجهه الكريم علينا، و قال: «يا أنس، أ تحدّثني أم أحدّثك؟» فقلت: الحديث منك أحسن. فحدّثني، حتّى كأنّه كان معنا.

[۲۴] . وَ مِنْهَا: أَنَّ الصَّحَابَةَ سَأَلُوا النَّبِيَّ ص أَنْ يَأْمُرَ الرِّيحَ فَتَحْمِلَهُمْ إِلَى‏ أَصْحَابِ الْكَهْفِ فَفَعَلَ فَلَمَّا نَزَلُوا هُنَاكَ سَلَّمَ عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِمْ ثُمَّ قَامَ الْقَوْمُ الْآخَرُونَ كُلُّهُمْ فَسَلَّمُوا فَلَمْ يَرُدُّوا عَلَيْهِمْ أَيْضاً.

فَقَامَ عَلِيٌّ ع فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الَّذِينَ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» فَقَالُوا وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَبَا الْحَسَنِ.

فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ سَلِ الْقَوْمَ مَا لَنَا سَلَّمْنَا عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُجِيبُوا فَسَأَلَهُمْ عَلِيٌّ ع فَقَالُوا إِنَّا لَا نُكَلِّمُ إِلَّا نَبِيّاً أَوْ وَصِيَّ نَبِيٍّ وَ أَنْتَ وَصِيُّ خَاتَمِ الْأَنْبِيَاءِ. ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ ع يَا رِيحُ احْمِلِينَا. قَالُوا فَإِذَا نَحْنُ فِي الْهَوَاءِ فَلَمَّا أَنْ كَانَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ قَالَ عَلِيٌّ ع يَا رِيحُ ضَعِينَا ثُمَّ قَامَ فَرَكَضَ بِرِجْلِهِ فَإِذَا نَحْنُ بِعَيْنِ مَاءٍ فَتَوَضَّأَ ثُمَّ قَالَ فَتَوَضَّئُوا فَإِنَّكُمْ مُدْرِكُونَ بَعْضَ صَلَاةِ الصُّبْحِ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص. ثُمَّ قَالَ يَا رِيحُ احْمِلِينَا فَأَدْرَكْنَا آخِرَ رَكْعَةٍ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص. فَلَمَّا أَنْ قَضَيْنَا مَا سَبَقَنَا بِهِ الْتَفَتَ إِلَيْنَا وَ أَمَرَنَا بِالْإِتْمَامِ فَلَمَّا فَرَغْنَا قَالَ يَا أَنَسُ أُحَدِّثُكُمْ أَوْ تُحَدِّثُونَنَا قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنْ فِيكَ أَحْسَنُ. فَحَدَّثَنَا كَأَنَّهُ كَانَ مَعَنَا ثُمَّ قَالَ اشْهَدْ بِهَذَا لِعَلِيٍّ يَا أَنَسُ.

قَالَ أَنَسٌ فَاسْتَشْهَدَنِي عَلِيٌّ ع وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَدَاهَنْتُ فِي الشَّهَادَةِ.فَقَالَ إِنْ كُنْتَ كَتَمْتَهَا مُدَاهَنَةً مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَبْرَصَكَ اللَّهُ وَ أَعْمَى عَيْنَيْكَ وَ أَظْمَأَ جَوْفَكَ فَلَمْ أَبْرَحْ مِنْ مَكَانِي حَتَّى عَمِيتُ وَ بَرِصْتُ. وَ كَانَ أَنَسٌ لَا يَسْتَطِيعُ الصَّوْمَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا فِي غَيْرِهِ مِنْ شِدَّةِ الظَّمَاءِ وَ كَانَ يُطْعِمُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ كُلَّ يَوْمٍ مِسْكِينَيْنِ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْيَا وَ هُوَ يَقُولُ هَذَا مِنْ دَعْوَةِ عَلِي

[۲۵] . و يقال: إنّ نبي الله محمدا صلّى اللّه عليه و سلّم سأل ربّه أن يريه إيّاهم، فقال: «إنّك لن تراهم في دار الدنيا، و لكن ابعث إليهم أربعة من خيار أصحابك ليبلغوهم رسالتك و يدعوهم إلى الإيمان بك».

فقال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم لجبرئيل (عليه السلام): «كيف أبعثهم؟». قال: «ابسط كساء لهم، و أجلس على طرف من أطرافها أبا بكر، و على الثاني عمر و على الثالث عليّا، و على الرابع أباذر، ثمّ ادع الريح الرخاء المسخّر لسليمان بن داود (عليهما السلام) فإن الله تعالى أمرها أن تطيعك».

ففعل النبي صلّى اللّه عليه و سلّم ما أمره، فحملتهم الريح حتى انطلقت بهم إلى باب الكهف، فلما دنوا من الباب قلعوا منه حجرا، فقام الكلب حين أبصر الضوء فهرّ و حمل عليهم، فلما رآهم حرّك رأسه و بصبص بذنبه و أومأ برأسه أن ادخلوا، فدخلوا الكهف و قالوا: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. فردّ الله إليهم أرواحهم، فقاموا بأجمعهم و قالوا: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

فقالوا: إنّ نبي الله محمد ابن عبد الله صلّى اللّه عليه و سلّم يقرأ عليكم السلام. فقالوا: على محمد رسول الله السلام ما دامت السماوات و الأرض، و عليكم بما بلّغتم. ثمّ جلسوا بأجمعهم يتحدثون، فآمنوا بمحمد صلّى اللّه عليه و سلّم، و قبلوا دين الإسلام، و قالوا: أقرئوا محمدا منّا السلام. فأخذوا مضاجعهم و صاروا إلى رقدتهم إلى آخر الزمان عند خروج المهدي.

و يقال: إنّ المهدي يسلّم عليهم، فيحييهم الله عزّ و جلّ، ثمّ يرجعون إلى رقدتهم و لا يقومون إلى يوم القيامة.

ثمّ جلس كل واحد منهم على مكانه، و حملتهم الريح، و هبط جبرئيل (عليه السلام) [على النبي صلّى اللّه عليه و سلّم‏] و أخبره بما كان [منهم‏] «۱»، فلما أتوا النبي صلّى اللّه عليه و سلّم، قال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: «كيف وجدتموهم؟ و ما الذي أجابوا؟». فقالوا: يا رسول الله، دخلنا عليهم فسلّمنا عليهم، فقاموا بأجمعهم، فردّوا السّلام، و بلّغناهم رسالتك فأجابوا و أنابوا و شهدوا أنّك رسول الله حقا، و حمدوا الله عزّ و جلّ على ما أكرمهم بخروجك و توجيه رسولك إليهم، و هم يقرئونك السلام.

فقال رسول الله صلّى اللّه عليه و سلّم: «اللهم لا تفرّق بيني و بين أصهاري و أحبائي و أختاني، و اغفر لمن أحبّني و أحب أهل بيتي و حامّتي، و أحبّ أصحابي»

Visits: 144

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*