۱۰۱۵) أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ

 ۲۳ ذی‌القعده ۱۴۴۱

ترجمه

و آیا پدران اولین ما نیز؟!

اختلاف قرائت (همراه با تحلیل نحوی)

أَ وَ آباؤُنَا / أَوْ آباؤُنَا / أَوَ اباؤُنَا

در قرائت اهل شام (ابن عامر) و مدینه (نافع) و برخی قرائات عشر (ابوجعفر) و اربعه عشر (ابن محیصن) و قرائات غیرمشهور (شیبة) حرف واو ساکن قرائت شده است؛ که در این صورت کلمه «أو» به معنای «یا» کلمه «آباؤُنَا» را به ضمیر «نا» (در اسم انّ (إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ) یا ضمیر فاعلی در «مِتْنا» ویا اسم کان در «كُنَّا تُراباً») عطف می‌کند؛‌ یعنی عطف می‌شود به فاعل مات یا اسم کان. (البته در روایت قالون از قرائت نافع به همین صورت است که بیان شد؛ اما در روایت ورش از وی اگرچه همین کلمه «أو» مد نظر است اما همزه بعد از واو حذف و فتحه‌اش به واو منتقل شده و به صورت «أَوَ اباؤُنَا» قرائت شده است؛ و البته روایتی از ورش از نافع وجود دارد که همان کلمه «و» به جای «أو» آمده که در مورد بعدی اشاره می‌شود.)

اما در قرائات اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و مکه (ابن کثیر) و قرائتی از اهل مدینه (روایت ازرق از ورش از نافع) حرف واو مفتوح است که در این صورت این آیه جمله جدیدی است که با حرف استفهام آغاز شده و کلمه «آباؤُنَا» مبتدایی است که خبرش به قرینه آیه قبل حذف شده و چنین بوده است: «أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ مبعوثون»

معجم القراءات ج۹، ص۳۰۳-۳۰۴[۱]

نکات ادبی

الْأَوَّلُونَ

در بحث از آیه ۱۳ همین سوره بیان شد که کلمه «أوَّل» و اینکه واقعا ماده اصلی این کلمه، و معنای عمیق آن چیست، از کلمات بحث‌انگیز است.

یک بحث این است که این کلمه از ماده «أول» است یا «وول» یا «وأل»؛ و به تبع آن بر وزن «أفعل» است یا «فعَّل» یا «فوعل»؟

بسیاری از اهل لغت اصل آن را از ماده «أول» دانسته‌اند؛ آنگاه برای اینکه معلوم شود که معنای این ماده چیست این مساله مطرح شده این است که آیا فعل «آلَ یؤول» و نیز کلمه «تأویل» نیز از همین ماده است یا خیر؟

خلیل «آلَ یؤول» را از ماده «أیل» می‌داند که به معنای رجوع کردن است؛ و کلمه «أوُل» را از ماده «أول» به حساب آورده و دو کلمه «تأویل» و «تأوّل» را نیز ذیل ماده «أول» می‌آورد و بدون اینکه ربط این کلمات با کلمه «أوّل» را توضیح دهد صرفا اشاره می‌کند که این دو کلمه به معنای تفسیر کلامی است که در معنایش اختلاف است.

اما ابن‌فارس معتقد است این ماده در اصل دو معنا دارد: یکی معنای «ابتدا» که کلمه «أوّل» بهترین مصداقش است؛ و دیگری معنای «انتها» که «آلَ یؤول» (به معنای رجوع کردن)، مهمترین مصداقش می‌باشد؛ و توضیح می‌دهد «تأویلِ» هر چیزی به معنای «عاقبت آن چیز که وی بدان رجوع می‌کند» می‌باشد؛ چنانکه در آیه شریفه «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ‏» نیز اشاره دارد به آنچه که در وقت برانگیخته شدن آنان در قیامت بدان رجوع می‌شود. در این میان علامه طباطبایی توضیح داده‌اند که تأویل، نه هرگونه رجوع و بازگشتی، بلکه بازگشت به حقیقت اصیل خود می‌باشد. با این ملاحظه، گویی در «تأویل» مفهوم ابتدا و انتها با هم جمع شده؛ یعنی جایی است که چیزی نهایتا به اصل و ابتدای حقیقی خود برمی‌گردد.

مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل ماده «أول»، تقدم است به نحوی که امر دیگری بر آن مترتب شود؛ و «تأویل» هم چیزی را متقدم قرار دادن است به نحوی که امر دیگری بر آن مترتب گردد؛ و موید این معنا را این می‌داند که غالبا این ماده در مقابل ماده «أخر» به کار می‌رود (مانند: عيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/۱۱۴؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/۳۸؛ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی،‏نجم/۲۵؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ، واقعه/۴۹؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولی‏، ضحی/۴).

حسن جبل هم که ظاهرا در اینکه «أوّل» را از ماده «وول» بداند یا از ماده «أول» اندکی تردید دارد، درباره ماده «أول» بر این باور است که معنای محوری این ماده حقیقت شیء است که این شیء از آن حاصل آمده، یعنی اصل و اساس هرچیزی، که خالص شده باشد از شائبه‌ها و اموری که با آن مختلط شده‌ و یا روی آن را پوشانده‌اند.

همچنین بیان شد که اختلاف نظری هست که آیا کلمه «آل» (به معنای خانواده و خاندان یک نفر؛ مثلا: آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ، آل‌عمران/۳۳؛ آلَ فِرْعَوْن، بقره/۹۰) هم‌خانواده با کلمات فوق (یعنی از یکی از ماده‌های «أول، وول، أیل، وأل») است، یا کلمه مقلوب کلمه «أهل» است و اصلا در زمره کلمات فوق نمی‌باشد؟ و جالب اینجاست که برخی که «آل» را را مقلوب از «أهل» دانسته‌اند، آن را در ذیل ماده «أول» – و نه ذیل ماده «أهل» – مورد بحث قرار داده‌اند و نسبت بین این مواد، شاید از شواهد خوب برای کسانی باشد که قائل به اشتقاق کبیرند؛ زیرا بر مبنای اشتقاق کبیر، حروف والی (ا، و، ی) و حرف همزه اصالتی ندارند؛ و از این رو، همه مواردی که بحث شده، نسبت‌های کاملا جدی‌ای با همدیگر دارند.

اما خود کلمه «أوّل» (که در فارسی به «یکم» ترجمه می‌شود) را برخی آغازگر عدد دانسته‌اند؛ ولی با توجه به اینکه خداوند هم «أول» نامیده می‌شود (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ؛ حدید/۱) و از آن سو می‌دانیم خداوند یکی است که دو ندارد (هُوَ الواحِدُ الذی لا ثَانِی له) دیگران توضیح داده‌اند که این کلمه مشروط نیست به اینکه حتما دومی هم داشته باشد، چنانکه مثلا وقتی می‌گویند این اولین کاسبی‌ای است که امروز انجام دادم معنایش این نیست که حتما کاسبی دومی هم در کار باشد؛ و بر همین اساس، گاه «اول» ( ومونث آن: أولی) چه‌بسا صرفاً به معنای «واحد» (یکبار) به کار برود، نه اولی در مقابل «دومی» و «بعدی»، چنانکه در مورد آیه لا يَذُوقُونَ فيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی‏ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (دخان/۵۶) چنین احتمالی داده شده است؛  و اساساً یکی از تفاوت‌های کلمه «أول» با «سابق» را در این دانسته‌اند که «سابق» (قبلی، سبقت‌گیرنده) حتما مسبوق (بعدی، سبقت‌گرفته‌شده)ای به ازای خود دارد؛ اما أول، ضرورت ندارد که ثانی و آخِر داشته باشد.

کلمه «اوّل» را با توجه به مونث آن که «أولی» می‌باشد، صفت دانسته‌اند (مثلا: أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، ق/۱۵؛ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، توبه/۱۰۰؛ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ، صافات/۱۷ و واقعه/۴۸) که البته در بسیاری از موارد موصوفش حذف می‌شود و به قرینه باید آن را فهمید؛ و در بسیاری از موارد به معنای انسان‌های اول، یعنی گذشتگان بوده است: «كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» (اسراء/۵۹)، «كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (انبیاء/۵) ، «بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (مومنون/۸۱) ، «إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ» (انفال/۳۱) ، «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلينَ» (انفال/۳۸) البته این کلمه «أوّل» در بسیاری از اوقات به عنوان مضاف به کار می‌رود: «لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ» (بقره/۴۱) «أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ» (انعام/۱۶۳).

در تفاوت «اول» (و آخر) با «قبل» (و بعد) – وقتی این کلمه به صورت مضاف به کار می‌رود – گفته‌اند آنچه اولِ (یا آخر) یک مجموعه محسوب می‌شود خودش هم جزء آن مجموعه است، اما جایی که تعبیر «قبل» (یا بعد)‌ ‌به کار می‌رود، غالبا آن شیء خارج از آن مجموعه است.

جلسه ۹۸۰ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-13/

حدیث

۱) در فرازی از وصیت‌نامه امیرالمومنین ع به امام حسن ع آمده است:

دلت را به موعظه احیا کن … و با ياد مرگ ذلیل نما، و به اقرار به فنا وادار ساز؛ و با فجایعی که در دنيا رخ می‌دهد چشمش را باز کن، و از صولت روزگار و ناخوشیاندی دگرگونى شب و روز برحذرش دار، و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضه بدار، و آنچه را به آنان كه پيش از تو بودند رسيد به يادش آر، و در دیار و آثار آنان بگرد و بنگر كه چه كردند، و از كجا به كجا شدند و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند. آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانه‏هاى غربت نشستند، و چندان دور نیست كه تو يكى از آنان باشی…

نهج البلاغة، نامه ۳۱؛ تحف العقول، ص۶۹[۲]

و من [وصيته‏] وصية له ع للحسن بن علي ع كتبها إليه بحاضرين عند انصرافه من صفين‏

… أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ …[۳] وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا [دَارَ] دِيَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ‏ …

تدبر

۱) «أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ»

سخنان جهنمیان در دنیا در آيه قبل استفهام انکاری‌ای بود ناظر به این مطلب که پس از اینکه مرگ عارض شد و بدن انسان به مشتی خاک و استخوان تبدیل گشت، برانگیخته شدن مجددش بعید است. چرا بعد از اینکه استبعاد آنان از زنده شدن خودشان را اشاره کرد به استبعاد آنان در خصوص پدرانشان پرداخت؟

الف. با اشاره به برانگیخته شدن پدران و نیاکان قدیمی‌شان آن بعید شمردن را بیشتر مورد تاکید قرار دادند؛‌ (الميزان، ج‏۱۹، ص۱۲۵[۴] و ج‏۱۷، ص۱۳۰[۵]) ظاهرا بدین جهت که در مورد آنان به وضوح پوسیده شدن بدنهای آنان و تبدیل شدنش به مشتی خاک و استخوان را دیده‌اند؛‌ و اینکه هیچ ندیده‌اند که کسی از پدرانشان دوباره زنده شود؛ در واقع این قویتر شدن تاکید ناشی از یک نحوه تجربه‌گرایی کوته‌بینانه است که تجربه نکردن را دلیل بر محال و ناممکن بودن می‌شمرند.

ظاهرا به همین جهت است که یکی از مهمترین مناقشات منکران انبیاء در برابر پیامبران الهی این بوده است که اگر واقعا زنده شدنی در کار است و راست می‌گویید پدرانمان را زنده کنید بیاورید:‌ «فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقين» (دخان/۳۶)

ب. شاید بدین جهت که آنان پیروی از پدران گمراهشان را داشتند (قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا، بقره/۱۷۰؛ إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آباءَهُمْ ضالِّين‏، صافات/۶۹؛ و …) و با این بیان می‌خواهند اشاره کنند که اگر وعده شما در مورد زندگی پس از مرگ و عذابهایی که در خصوص مشرکان می‌گویید درست باشد پس چرا تاکنون یکی از این پدران ما –  که از نظر شما همانند ما مستحق جهنمی شدند – زنده نشد تا باور کنیم که واقعا جهنم و زندگی پس از مرگی در کار است.

ج. …

 

۲) «أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ»

افراد شبهه افكن، دامنه ترديد را توسعه مى‏دهند. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۳۱)

 

۳) «أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ»

چرا صرفا به پدرانشان اشاره نکردند و بر «اولی‌های آنان» یعنی آباء و اجداد نخستین تاکید کردند؟

الف. چون هرچه فاصله بیشتر شده باشد احتمال پوسیدگی بیشتر است و به تبع آن استبعاد زنده کردن مجدد آن در ذهن عادی ما بعیدتر است.

ب. …

 


[۱] . قرأ قالون وابن عامر وأبو جعفر ونافع وشيبة وابن محيصن «أوْ آباؤنا» بإسكان الواو فيهما، على أنها العاطفة التي لأحد الشيئين.

. وقرأ الباقون «أو آباؤناه بفتح الواو، على أن العطف بالواو أعيدت معها همزة الإنكار، وآباؤنا: مبتدأ ، خبره محذوف، أي: مبعوثون.

. وقرأ الأصبهاني وورش بنقل حركة الهمزة بعد «الواو» إلى الواو على قاعدته، ثم حذف الهمزة، وصورتها «أَ وَ اباؤُنَا»

. وروى الأزرق عن ورش فتح الواو من غير نقل كالباقين.  وتقدمت هذه القراءات مفصلة في الآية /۱۷ من سورة الصافات.

[۲] . عبارات تحف اندک تفاوتهایی دارد:

أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ مَوِّتْهُ بِالزُّهْدِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ ذَلِّلْهُ بِالْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ سِرْ فِي بِلَادِهِمْ وَ آثَارِهِمْ وَ انْظُرْ مَا فَعَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمُ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دَارَ الْغُرْبَةِ وَ نَادِ فِي دِيَارِهِمْ أَيَّتُهَا الدِّيَارُ الْخَالِيَةُ أَيْنَ أَهْلُكِ ثُمَّ قِفْ عَلَى قُبُورِهِمْ فَقُلْ أَيَّتُهَا الْأَجْسَادُ الْبَالِيَةُ وَ الْأَعْضَاءُ الْمُتَفَرِّقَةُ كَيْفَ وَجَدْتُمُ الدَّارَ الَّتِي أَنْتُمْ بِهَا أَيْ بُنَيَّ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ وَ دَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لَا تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَا تُكَلَّف‏ فَإِنَّ الْكَفَّ عَنْ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْأَهْوَالِ

[۳] . وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ

[۴] . قوله تعالى: «وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ» قول منهم مبني على الاستبعاد و لذا أكدوا استبعاد بعث أنفسهم ببعث آبائهم لأن الاستبعاد في موردهم آكد، و التقدير أ و آباؤنا الأولون مبعوثون.

[۵] . و من الدليل على أن الكلام مسوق لإفادة الاستبعاد تكرارهم الاستفهام الإنكاري‏ بالنسبة إلى آبائهم الأولين فإن استبعاد الوهم لبعثهم و قد انمحت رسومهم و لم يبق منهم إلا أحاديث أشد و أقوى من استبعاده بعثهم أنفسهم. و لو كان إنكارهم البعث مبنيا على أنهم ينعدمون بالموت فتستحيل إعادتهم كان الحكم فيهم و في آبائهم على نهج واحد و لم يحتج إلى تجديد استفهام بالنسبة إلى آبائهم.

Visits: 43

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*