۸۴۵) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ

 ۲۸ صفر ۱۴۴۰

ترجمه

پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود، و خشنودی خداوند را پیروی کردند و خداوند دارای تفضلی عظیم است.

اختلاف قرائت

رضوان

در عموم قرائات به صورت «رِضوان» قرائت شده است؛

ولی در قرائت شعبه از عاصم به صورت «رُضوان» قرائت شده است:

«رضوان» مصدر است؛ و قرائت «رِضوان»‌ آن را در ردیف مصدرهایی مانند «حرمان» می گذارد، و قرائت «رُضوان» شبیه مصدرهایی مانند «رجحان» و «کفران».

مجمع البيان، ج‏۲، ص۷۱۲[۱]؛ البحر المحيط، ج‏۳، ص۵۶[۲]

نکات ادبی

فَانْقَلَبُوا

برخی همچون ابن فارس بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی، که بر این اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبری‌شکل درون بدن که مرکز گردش خون می‌باشد) را از این جهت است که خالص‌ترین و رفیع‌ترین عضو بدن می‌باشد؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۷).

اما دیگران هریک خواسته‌اند یکی از این دو معنا را معنای محوری قلمداد کنند و دیگری را به آن برگردانند:

برخی همچون حسن جبل همان معنای اول را اصل قرار داده و بر این باورند که معنای اصلی این ماده باطن و لبّ هر چیزی است؛ آنگاه با اشاره به کلماتی مانند «قَلَب» که به معنای برگرداندن لَب است به صورتی که داخل لب نمایان شود ویا تعبیر «قَلَبتُ الخبز» که وقتی است که بعد از اینکه ظاهرش پخته شود نان را زیر و رو می‌کنند که باطنش هم پخته شود، گفته‌اند که این ماده برای حالت ظاهر و باطن را به هم برگرداندن هم به کار رفته و بتدریج برای هر تغییر فراوان و یا چیزی را از حالت باطن به ظاهر در آوردن نیز استعمال شده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۸۲۸-۱۸۲۹).

اما برخی همچون راغب و مرحوم مصطفوی معنای دوم، یعنی برگرداندن چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول را محور این ماده دانسته‌اند؛ و آنگاه وجه تسمیه «قلب» را ناشی از کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش [از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۸۲) ؛ به تعبیر دیگر، از این جهت که دائما در حال قبض و بسط است [تا گردش خون را تضمین کند] و در واقع دائما در حال تغییر و تحول است و هیچ عضوی از اعضای بدن نیست که این اندازه در حال حرکت و تغییر وضعیت باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۳۰۴)

کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/۱۰) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ‏؛ ق/۳۷). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ‏، توبة/۸۷؛ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ، حج/۴۶) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ‏» (أنفال/۱۰) ، «وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/۲) ، «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» ‏(فتح/۴) و در مثالهای فوق معلوم است که جمع «قلب»، «قلوب» است.

معلوم شد که فعل «قَلَبَ» به معنای برگرداندن کسی از مسیری است که در پیش گرفته (وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ‏؛ عنكبوت/۲۱) اما این ماده در بابهای انفعال و تفعیل و تفعّل نیز زیاد به کار رفته است:

«انقلاب» به معنای «انصراف» و «برگشتن» از مسیر خویش است: «انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏ (آل عمران/۱۴۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۸۱) و «مُنقَلِب» اسم فاعل از «انقلاب» و به معنای «بازگشت‌کننده» (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ؛ الأعراف/۱۲۵) است؛ «مُنقَلَب» نیز در وزن اسم مفعول و به معنای اسم مکان است که در آیه «أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»‏ (الشعراء/۲۲۷) به معنای «مرجع» (محل رجوع، بازگشتگاه) می‌باشد.

«تقلیب» هم به معنای اینکه چیزی را از حالی به حال دیگر در آوردن است «يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ» (أحزاب/۶۶) «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ» (أنعام/۱۱۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۸۲) و البته برخی گفته‌اند که به معنای دگرگونی شدیدی در چیزی می‌باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۳۰۴). ضمنا درباره «تَقْليبُ الأمور» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ؛ توبه/۴۷) اگرچه برخی آن را به معنای تدبیر و نظر کردن در امور دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۸۲) اما به نظر می‌رسد که در همین‌جا نیز معنایش همان زیر و رو کردن مطالب است که مانع تدبیر صحیح می‌شود.

«تَقَلُّب» نیز چون به باب تفعل رفته، به معنای قبول حالت تقلیب و دگرگونی است: «قَلَبْتُهُ فَانْقَلَبَ، و قَلَّبْتُهُ فَتَقَلَّبَ» (كتاب العين، ج‏۵، ص۱۷۱) و در برخی از آیات نیز همین معنا مناسبت دارد؛ چنانکه «يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار» (نور/۳۷) اشاره است به آن اضطراب و فزعی که در قیامت حاصل می‌شود و احوال آنان چنان زیر و رو می‌شود که دلها و چشمها چیزهایی را می‌بیند که قبلا نمی‌دید؛ و یا آیه «قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ» (بقره/۱۴۴) اشاره است به رفت و برگشت نگاه پیامبر ص به آسمان که منتظر وحی بود (مجمع البحرين، ج‏۲، ص۱۴۷)؛ و ظاهرا از این جهت که پرداختن به و تصرف در امور، با نوعی رفت و برگشت و رتق و فتق در آنها همراه است، برخی «تَقَلُّب» به معنای «تصرّف» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۸۲) چنانکه تقلب در امور و در بلاد، به معنای آن است که هرگونه که دلش می‌خواهد در امور و در سرزمینها تصرف کند و کاری را که می‌خواهد انجام دهد؛ و آیه «فَلا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلادِ» یعنی سلامت آنان در تصرفی که برای تجارت در سرزمین‌ها انجام می‌دهند تو را فریب ندهد، چرا که عاقبت آنان هلاکت است؛ و یا آیه «أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ‏» (نحل/۴۶) یعنی در حالی که سخت به تصرف و رتق و فتق امور تجارت مشغولند (لسان العرب، ج‏۱، ص۶۸۵؛ مجمع البحرين، ج‏۲، ص۱۴۶) و درباره «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ‏» (شعراء/۲۱۹) هم گفته‌اند یا به معنای «تصرف» در قیام و رکوع و سجده نمازگزاران است، از این جهت که پیامبر ص امامشان بوده، و امام جماعت از این جهت در کارهای مامومین تصرف می‌کند؛ و یا مقصود از سجده‌کنان، موحدان است و اشاره باشد به اینکه تو از صُلب و رَحِمی به صُلب و رَحِم موحد دیگری در رفت و برگشت بودی تا اینکه به دنیا آمدی. (مجمع البحرين، ج‏۲، ص۱۴۷)

ماده «قلب» و بویژه «انقلاب» به برخی از کلمات دیگر مانند رجوع، تحول، تبدیل، تغییر، و تصریف بسیار نزدیک است و اغلب اهل لغت برای توضیح این ماده، از این کلمات استفاده نموده‌اند؛ اما برخی به تفاوت ظریف بین این کلمات اشاره کرده‌اند:

«قلب» و «انقلاب» به مطلق هرگونه دگرگونی دلالت دارد؛ اعم از مادی (نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ)‏ یا معنوی (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)، زمانی (يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ) یا مکانی (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏)، و دگرگونی و تغییر در حالت (يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ) یا صفت و یا در خود موضوع (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏)؛

اما «تحول» ناظر است به تبدیلی که در حالت شیء رخ می دهد؛

«تبدیل» آن است که چیزی در پی دیگر و جایگزین چیز دیگر شود؛

«تغییر» دگرگونی‌ای است که سمت و سوی خاصی در آن مد نظر باشد؛

«تصریف» صِرف برگردادنِ چیزی به هر نحو ممکن می‌باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۳۰۴)

در تفاوت «انقلاب» با «رجوع» (=برگشتن) برخی گفته‌اند که رجوع، برگشتن به جایی است که قبلا در آن بوده، اما انقلاب برگشتن به موضعی برخلاف آن موضعی است که در آن بسر می‌برده است (الفروق في اللغة، ص۳۰۰) اما برخی این تحلیل را قابل تامل دانسته‌اند (البحر المحیط، ج۳، ص۴۳۸) و ظاهرا این معنا عمومیت نداشته باشد و مثال نقض‌هایی برای آن می توان یافت، ماند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ»‏ (المطففين/۳۱) و شاید بیش از این نتوان گفت که در انقلاب برگشتنی که با نوعی دگرگونی و تغییر حال همراه باشد مد نظر است اما در رجوع، خود حرکت شیء مد نظر است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۹، ص۳۰۴)

ماده «قلب» و مشتقات آن جمعا ۱۶۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بِنِعْمَةٍ … فَضْلٍ

درباره دو کلمه «نعمة» و «فضل»  در آیه ۱۷۱ همین سوره توضیحات لازم گذشت.

جلسه ۸۴۲  http://yekaye.ir/ale-imran-3-171/

در مورد تحلیل نحوی «بنعمة»، می‌توان «ب» را باء ‌مصاحبت، و آنگاه جار و مجرور را مستقیما حال و متعلق به فعل «انقلبوا» دانست (البحر المحیط، ج۳، ص۴۳۹) [یعنی «فانقلبوا مصاحبا بنعمه …»]؛ و می‌توان [ «باء» آن را باء سببیت دانست و] جار و مجرور را متعلق به محذوفی دانست که آن محذوف، حال برای فاعل «انقلبوا» می‌باشد (اعراب القرآن و بیانه، ج۲، ص۱۱۲) [یعنی مثلا: فانقلبوا مسرورا بنعمة …] و برخی هم این جار و مجرور را در مقام مفعول به برای انقلبوا دانسته‌اند. (التبيان في إعراب القرآن، ص۹۲)

لَمْ يَمْسَسْهُمْ

قبلا بیان شد که ماده «مسس» و تعبیر «مس» کردن نزدیک به معنای «لمس» کردن می‌باشد.

در تفاوت مس و لمس، برخی گفته‌اند: تفاوتشان به این است که «لمس کردن» حتما با دست انجام می‌شود اما تعبیر «مس» کردن در مورد غیر دست هم به کار می‌رود. به تعبیر دیگر، «مس» در معناهای غیرمادی هم به کار می‌رود.

برخی هم گفته‌اند که «لمس در جایی که شیء طلب شود اما بدان نرسیم به کار می‌رود، اما مس در جایی است که حتما به آن می‌رسیم.

جلسه ۹۰ http://yekaye.ir/hud-001-113/

سوء

قبلا توضیح داده شد که ماده «سوء» معادل کلمه فارسی «بد» و مترادف با قبیح و زشت می‌باشد و گفته‌اند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه ناراحتی انسان شود اطلاق می‌شود و از هر امر زشت و قبیحی با تعبیر «سُوأی» یاد می‌شود که نقطه مقابلش «حُسنی» است و هر کار زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر کار خوب و پسندیده‌ای را «حسنه» می‌گویند.

جلسه۲۴۰ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/

و درباره تفاوت آن با «ضرر» هم گفته شد که تعبیر «سوء» را غالبا در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد، ولو ریشه‌اش را نداند.

جلسه ۲۱۳ http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/

 

نقش نحوی جمله «لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» نیز حال است.

 

وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ

جمله «اتبعوا …» را عموما عطف به جمله «انقلبوا» گرفته‌اند ولی چنانکه برخی تذکر داده‌اند آن را می توان حال نیز قلمداد کرد. (التبیان فی اعراب القران، ص۹۲)

رِضْوانَ

اگرچه افعال ماضی و مضارع این ماده به صورت «رضی یرضی» می باشد اما عموم اهل لغت ماده اصلی این کلمه را «رضو» – و نه «رضی» – دانسته‌اند به قرینه کلمه «رضوان» (کتاب العین، ج۷، ص۵۷) و در هر صورت، این ماده نقطه مقابل «سخط» (خشم گرفتن و ناراحت شدن) است. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۴۰۲) و از این جهت شاید بتوان آن را معادل خشنودی دانست و برخی توضیح داده اند که «فرح» به معنای مطلق سرور و خشنودی است؛ اما «رضایت» به معنای موافقت میل است با آنچه جریان می یابد و شخص با آن مواجه می شود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۱۵۲) که این هم در مورد خداوند نسبت به بنده مصداق دارد (که معنایش این است که بنده را در حالتی ببیند که همواره به اوامر الهی عمل می کند) و هم در مورد بنده نسبت به خداوند (که آنچه خداوند برایش مقدر کرده را ناخوش ندارد): «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/۱۱۹؛ توبه/۱۰۰؛ مجادله/۲۹)

متعلقِ فعل «رضی» گاهی مستقیما به صورت مفعول می‌آید: «رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ‏» (توبه/۵۹) «فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها» (بقره/۱۴۴) «وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها» (توبه/۲۴) «وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ» (نمل/۱۹؛ حقاف/۱۵) که در این گونه موارد مطلق تحقق رضایت مورد نظر است (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۲)؛

گاهی با حرف «ب» می‌آید: «أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا» (توبه/۳۸) «إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (توبه/۸۳) «رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ» (توبه/۸۷ و ۹۳) که دلالت بر تاکید و شدت تمایل و تعلق دارد؛ (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

گاهی با حرف «عن» می‌آید: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/۱۱۹؛ توبه/۱۰۰؛ مجادله/۲۹) «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ» (فتح/۱۸) «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» (بقره/۱۲۰)، که دلالت بر رضایت از همه کارها و آثار شخص دارد و نه فقط در کار خاصی؛ (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

و گاهی متعلَقِ آن اصلا بیان نمی‌شود: «وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏» (ضحی/۵) «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» (توبه/۵۸) «إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ وَ لَسَوْفَ يَرْضى» (لیل/۲۰-۲۱) که دلالت بر مطلق تحقق رضایت دارد بدون اینکه خصوصیت خاصی در متعلق آن مورد لحاظ باشد. (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

«رضوان» مصدر در صیغه فعلان است که دلالت بر رضایت کثیر دارد و از آنجا که برترین رضایت، رضایت خداوند متعال است، در قرآن کریم، این کلمه همواره [در ۱۳ موردی که به کار رفته] فقط در مورد رضایت الهی است: «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّه» (آل عمران/۱۶۲) « وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّه» (آل عمران/۱۷۴) «ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّه» (حدید/۲۷) «يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ» (توبه/۲۱)  «أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ» (توبه/۱۰۹) «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» (آل عمران/۱۵ و «توبه/۷۲) « وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوان» (حدید/۲۰) «يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً» (مائده/۲) «يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» (فتح/۲۹ و حشر/۸) «يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/۱۶) «ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ» (محمد/۲۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۵۶؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۱۵۳)

«مرضاة» هم مصدر میمی است که حرف «ة» به آن اضافه شده و دلالت بر رضایت دائمی دارد: «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره/۲۴۷ و ۲۶۵؛ نساء/۱۱۴) «تَبْتَغي‏ مَرْضاتَ أَزْواجِكَ» (تحریم/۱) (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

اسم فاعل این کلمه «راضی» است: «لِسَعْيِها راضِيَةٌ» (غاشیه/۹) و اسم مفعول آن «مَرضیّ»‌: «وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا» (مریم/۵۵)؛ که این دو کلمه در آیه «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» (فجر/۲۸) جمع شده است؛ و در آیه «فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ» (حاقه/۲۱؛ قارعه/۷) نیز قلب زیبایی رخ داده است؛ این تعبیر یعنی زندگی‌ای رضایت‌بخش، یعنی معیشتی که کاملا موافق و منطبق بر حال و دلخواه شخص است؛ و اینکه به جای اینکه بگوید «فهو راضی عن العیش» فرموده «فهو فی عیشة راضیة»  که این دلالت بر نهایت توافق این زندگی با دلخواه شخص دارد. (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

تعبیر «رَضیّ» (بر وزن فعیل) هم در معنای فاعلی به کار رفته و البته صفت مشبهه است؛ یعنی رضایتی که کاملا ثابت و راسخ در قلب باشد: « وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» (مریم/۶) (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

وقتی این ماده به باب افعال می رود (ارضاء) متعدی می شود و به معنای راضی کردن دیگری است: «يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ» (توبه/۸) «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ» (توبه/۶۲) (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

و وقتی به باب افتعال می رود (ارتضاء) به معنای اختیار کردن از روی رضایت است: «إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏» (جن/۲۷) «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى» (انبیاء/۲۸) «لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُم» (نور/۵۵) (التحقيق، ج‏۴، ص۱۵۳)

و وقتی هم به باب تفاعل می رود (تراضی) به معنای رضایت طرفینی است، چنانکه در آیه «إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» ‏(بقرة/۲۳۲) یعنی هریک از طرف مقابل خود راضی باشد و نسبت به طرف مقابل خویش ابراز رضایت کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۵۶) [همچنین: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما» (بقره/۲۳۳) یا «تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُم» (نساء/۲۹) ً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَة]» (نساء/۲۴)]

ضمنا کلمه «رِضا» وقتی با الف مقصوره خوانده و نوشته شود (رِضی) مصدر ثلاثی مجرد است؛ اما وقتی با الف ممدوده نوشته و خوانده شود (رضاء) مصدر باب مفاعله است (التهذیب، ج۱۴، ص۶۴)

ماده «رضو» و مشتقات آن جمعا ۷۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

۱) از امام صادق ع روایت شده است که چهار آیه برای رفع چهار مشکل است.

اولین آنها: برای [در امان ماندن از] کشته شدن و فرار گفتنِ «حسبنا الله و نعم الوکیل: خدا ما را بس است و او نیکو کارگزاری است»

چرا که خداوند می‌فرماید: «کسانی که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است. پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود»

تهذيب الأحكام، ج‏۶، ص۱۷۰

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ الزَّيَّاتِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ كَرَّامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَرْبَعٌ لِأَرْبَعٍ فَوَاحِدَةٌ لِلْقَتْلِ وَ الْهَزِيمَةِ «حَسَبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ» إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ «الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» …[۳]

 

۲) محمد بن فرج می‌گوید: امام جواد ع به من نامه‌ای نوشت و این دعا را تعلیم داد و فرمود: هرکس بعد از نماز صبحش چنین دعا کند حاجتی نخواهد مگر اینکه برایش میسر گردد و خداوند آنچه را که مهم می‌شمرد کفایت کند:

به نام خداوند و صلوات خداوند بر حضرت محمد ص و خاندانش «و کارم را به خداوند واگذار نمودم که خداوند به بندگانش بیناست؛ پس خدا او را از عواقب سوء آنچه نيرنگ مى‏كردند حمايت فرمود.» (غافر/۴۴-۴۵) «معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، راستى كه من از ستمكاران بودم. پس [دعاى‏] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم، و مؤمنان را چنين نجات مى‏دهيم» (انبیاء/۸۷-۸۸) «خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است. پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود» (آل عمران/۱۷۳-۱۷۴) هر آنچه خداوند بخواهد [همان خواهد شد] که هیچ دگرگونی و قدرتی نیست مگر به خداوند علی عظیم؛ هر آنچه خدا بخواهد [همان خواهد شد] نه هر آنچه مردم بخواهند؛ هر آنچه خدا بخواهد [همان خواهد شد] هرچند مردم خوش نداشته باشند؛ پروردگار مرا بس است درقبال پرورده‌شدگان؛ آفریدگار مرا بس است در قبال آفریدگان؛ روزی‌دهنده مرا بس است در قبال روزی‌داده‌شدگان؛ بس است کسی که مرا همواره از زمانی که بوده‌ام بس بوده است؛ «بس است مرا خداوندی که هیچ معبودی جز او نیست، بر او توکل نمودم و او پروردگار عرش عطیم است» (توبه/۱۲۹)

الكافي، ج‏۲، ص۵۴۷-۵۴۸؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏۱، ص۳۲۶-۳۲۷

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَرَجِ قَالَ: كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُ الرِّضَا ع بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ عَلَّمَنِيهِ وَ قَالَ مَنْ قَالَ [دعا] فِي دُبُرِ صَلَاةِ الْفَجْرِ لَمْ يَلْتَمِسْ حَاجَةً إِلَّا تَيَسَّرَتْ لَهُ وَ كَفَاهُ اللَّهُ مَا أَهَمَّهُ:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» ما شاءَ اللَّهُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ[۴] مَا شَاءَ اللَّهُ لَا مَا شَاءَ النَّاسُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِنْ كَرِهَ النَّاسُ حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ حَسْبِيَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِينَ حَسْبِيَ الَّذِي لَمْ يَزَلْ حَسْبِي مُنْذُ قَطُّ[۵] «حَسْبِيَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيم‏».

 

۳) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

کسی که از خداوند بترسد، خداوند همه چیز را از او می‌ترساند؛ و کسی که از خداوند نترسد خداوند او را از همه چیز بترساند.

الكافي، ج‏۲، ص۶۸

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْهَيْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:

مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ.[۶]

 

۴) محمد بن مسلم می گوید: به سوی مدینه به راه افتادم در حالی که مریض بودم. به ایشان گفته شد که محمد بن مسلم مریض است. امام باقر ع نوشیدنی ای را همراه جوانکی فرستاد که رویش را با پارچه ای پوشانده بود. جوانک آن را به من داد و گفت: این را بنوش که حضرت ع به من دستور داده که تو را ترک نکنم تا اینکه آن را بنوشی.

آن را گرفتم و بوی خوشی می داد و نوشیدنی بسیار خوش‌طعم و خنکی بود. چون آن را نوشیدم جوانک گفت: مولایت فرمود: هنگامی که آن را نوشیدی نزد ما بیا !

با خودم از آنچه گفت به فکر فرو رفتم چرا که تا قبل از اینکه آن را بنوشم توان ایستادن بر روی پایم را نداشتم؛ اما همین که آن نوشیدنی در درونم جای گرفت گویی بند از پایم برداشتند؛ پس به راه افتادم تا به درب منزل ایشان رسیدم و از همانجا صدا زدند: بدنت سالم شد! وارد شو!

پس وارد شدم در حالی که اشکم سرازیر بود و به ایشان سلام کردم و دست و سرشان را بوسیدم.

فرمود: محمد! چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟

گفتم: فدایت شوم! می گریم بر غربتم، و راه دور و دراز، و قلت توانایی‌ام برای اینکه نزد شما بمانم و به شما بنگرم.

فرمود: اما قلت توانایی‌ات، پس خداوند برای اولیاء و دوستان ما چنین خواسته است و بلا را به سوی آنان شتابان قرار داده است؛

اما اینکه از غربت گفتی، همانا مومن در این دنیا و در میان این مردمان واژگون‌سیرت، غریب است، تا اینکه از این سرا به رحمت خداوند خارج شود؛

و اما اینکه از راه دور و دراز گفتی پس همانا اسوه تو اباعبدالله است که در زمینی دور از ما در جنب فرات است؛

و اما آنچه از دوست داشتن در جوار ما بودن و نظر کردن به ما گفتی و اینکه توان بر این کار نداری، پس خداوند از آنچه در دلت هست باخبر است و پاداشت را محفوظ می‌دارد.

سپس به من فرمود: آیا نزد قبر امام حسین ع می‌روی؟

گفتم: البته با ترس و بیم.

فرمود:هرقدر این بیشتر باشد، پس بدان که ثواب به اندازه ترس است؛ پس هرکه با این ترس برود، خداوند وی را از آن فزع در امان می‌دارد «روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان حاضر می‌شوند» (مطففین/۶) و با مغفرت برمی گردد و فرشتگان بر او سلام می‌کنند و پیامبر ص را زیارت کرده و دیگر چکاری می‌خواهد بکند در حالی که [پیامبر ص] برایش دعا کرده «با نعمتی از جانب خداوند و فضلی [از جانب او] برمی گردد در حالی که گزندی به او نرسیده است و از خشنودی خداوند پیروی نموده است»…

كامل الزيارات، ص۲۷۵-۲۷۷

حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُدْلِجٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ:

خَرَجْتُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَنَا وَجِعٌ فَقِيلَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَجِعٌ. فَأَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع شَرَاباً مَعَ غُلَامٍ مُغَطًّى بِمِنْدِيلٍ فَنَاوَلَنِيهِ الْغُلَامُ وَ قَالَ لِي: اشْرَبْهُ فَإِنَّهُ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ لَا أَبْرَحَ حَتَّى تَشْرَبَهُ. فَتَنَاوَلْتُهُ فَإِذَا رَائِحَةُ الْمِسْكِ‏ مِنْهُ وَ إِذَا بِشَرَابٍ طَيِّبِ الطَّعْمِ بَارِدٍ فَلَمَّا شَرِبْتُهُ قَالَ لِيَ الْغُلَامُ: يَقُولُ لَكَ مَوْلَاكَ إِذَا شَرِبْتَهُ فَتَعَالَ!

فَفَكَّرْتُ فِيمَا قَالَ لِي وَ مَا أَقْدِرُ عَلَى النُّهُوضِ قَبْلَ ذَلِكَ عَلَى رِجْلِي فَلَمَّا اسْتَقَرَّ الشَّرَابُ فِي جَوْفِي فَكَأَنَّمَا نَشَطْتُ مِنْ عِقَالٍ؛

فَأَتَيْتُ بَابَهُ فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَصَوَّتَ بِي: صَحَّ الْجِسْمُ ادْخُلْ!

فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ أَنَا بَاكٍ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ قَبَّلْتُ يَدَهُ وَ رَأْسَهُ.

فَقَالَ لِي وَ مَا يُبْكِيكَ يَا مُحَمَّدُ؟

قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَبْكِي عَلَى اغْتِرَابِي وَ بُعْدِ الشُّقَّةِ وَ قِلَّةِ الْقُدْرَةِ عَلَى الْمُقَامِ عِنْدَكَ أَنْظُرُ إِلَيْكَ.

فَقَالَ لِي: أَمَّا قِلَّةُ الْقُدْرَةِ فَكَذَلِكَ جَعَلَ اللَّهُ أَوْلِيَاءَنَا وَ أَهْلَ مَوَدَّتِنَا وَ جَعَلَ الْبَلَاءَ إِلَيْهِمْ سَرِيعاً؛

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْغُرْبَةِ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غَرِيبٌ وَ فِي هَذَا الْخَلْقِ الْمَنْكُوسِ حَتَّى يَخْرُجَ مِنْ هَذِهِ الدَّارِ إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ؛

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ بُعْدِ الشُّقَّةِ فَلَكَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أُسْوَةٌ بِأَرْضٍ نَائِيَةٍ عَنَّا بِالْفُرَاتِ؛

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ حُبِّكَ قُرْبَنَا وَ النَّظَرَ إِلَيْنَا وَ أَنَّكَ لَا تَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ فَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قَلْبِكَ وَ جَزَاؤُكَ عَلَيْهِ.

ثُمَّ قَالَ لِي هَلْ تَأْتِي قَبْرَ الْحُسَيْنِ ع؟

قُلْتُ نَعَمْ عَلَى خَوْفٍ وَ وَجَلٍ.

فَقَالَ: مَا كَانَ فِي هَذَا أَشَدَّ فَالثَّوَابُ فِيهِ عَلَى قَدْرِ الْخَوْفِ وَ مَنْ خَافَ فِي إِتْيَانِهِ آمَنَ اللَّهُ رَوْعَتَهُ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ وَ انْصَرَفَ بِالْمَغْفِرَةِ وَ سَلَّمَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ زار [زَارَهُ‏] [وَ رَآهُ‏] النَّبِيُّ ص وَ مَا يَصْنَعُ وَ دَعَا لَهُ انْقَلَبَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُ سُوءٌ وَ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ …[۷]

 

۵) منقذ بن ابقع اسدی یکی از یاران خاص امیرالمومنین ع است که روایتی نقل کرده از اینکه شبی با امیرالمومنین ع همراه بوده که در مسیر شیری به آنان نزدیک می‌شود ولی در برابر امیرالمومنین ع خضوع می‌کند و به اذن خداوند به سخن درمی‌آید و می‌گوید که گرسنه مانده و اکنون مامور است که به منطقه قادسیه برود و یکی از دشمنان امیرالمومنین ع را که در جنگ صفین در لشکر معاویه شرکت کرده بود بدَرَد. وی با اجازه امیرالمومنین ع فردایش به قادسیه می‌رود و خبردار می‌شود که آن مرد توسط شیری دریده شده است؛ و وی حکایت را برای مردم تعریف می‌کند و مردم استخوانهای وی را نزد امام می‌آورند و ارادت ایشان به امام بیشتر می‌شود.

امام ع وقتی این چنین می‌بیند بلند می‌شود و خطبه‌ای می‌خوانند و ابتدا حمد و ثنای خداوند می‌گویند و بر پیامبر اکرم و خاندان ایشان صلوات می‌فرستند و می‌فرمایند:

ای مردم! کسی نیست که ما را دوست داشته باشد و به جهنم برود؛ و کسی نیست که از ما متنفر باشد و به بهشت برود؛ که همانا من تقسیم‌کننده بهشت و جهنم هستم؛ این را از سمت راست به بهشت می فرستم و او دوستدار من است؛ و آن را از سمت چپ به جهنم روانه می‌کنم و او دشمن من است. سپس روز قیامت به جهنم می‌گویم: این مال من است و آن مال تو؛ تا اینکه شیعیانم همچون برق جهنده و تندبادی توفنده و پرنده‌ای شتابنده و اسبی سبقت‌گیرنده بر صراط بگذرند.

اینجا بود که مردم همگی بپا خواستند و گفتند: «حمد و سپاس خدایی را که تو را بر بسیاری از بندگان مومن خویش برتری داد»؛ سپس امام ع این را تلاوت کردند:

«کسانی که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است. پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود، و خشنودی خداوند را پیروی کردند و خداوند دارای تفضلی عظیم است.»

الروضة في فضائل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع (ابن شاذان القمي)، ص۲۱۷؛ اليقين باختصاص مولانا علي ع بإمرة المؤمنين (سید بن طاووس)، ص۲۵۴-۲۵۷ و ۳۹۴-۳۹۷؛ الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم (یوسف بن حاتم شامی)، ص۲۹۷-۳۰۰[۸]

بِالْإِسْنَادِ يَرْفَعُهُ إِلَى الْمُنْقِذِ بْنِ الْأَبْقَعِ الْأَسَدِيِّ، وَ كَانَ الرَّجُلُ مِنْ خَاصَّةِ مَوْلَانَا عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، قَالَ: كُنْتُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، وَ هُوَ يُرِيدُ أَنْ يَمْضِيَ إِلَى مَوْضِعٍ لَهُ كَانَ يَأْوِي إِلَيْهِ فِي اللَّيْلِ، وَ أَنَا مَعَهُ حَتَّى أَتَى الْمَوْضِعَ، وَ نَزَلَ مِنْ بَغْلَتِهِ وَ مَضَى لِشَأْنِهِ قَالَ: فَحَمْحَمَتِ الْبَغْلَةُ، وَ رَفَعَتْ رَأْسَهَا وَ أُذُنَيْهَا، قَالَ: فَحَسَّ مَوْلَايَ، وَ قَالَ: مَا وَرَاءَكَ يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ؟ فَقُلْتُ: يَا مَوْلَايَ، الْبَغْلَةُ تَنْظُرُ شَيْئاً وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَيْهِ وَ هِيَ تُحَمْحِمُ، وَ لَا أَعْلَمُ مَا ذَا دَهَمَهَا؟

قَالَ: فَنَظَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْبَرِّ، وَ قَالَ: هُوَ سَبُعٌ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ، فَقَامَ مِنْ مِحْرَابِهِ مُتَقَلِّداً سَيْفَهُ، وَ جَعَلَ يَخْطُو نَحْوَ السَّبُعِ، ثُمَّ صَاحَ بِهِ: قِفْ. فَوَقَفَ يَضْرِبُ بِسَنْبَلَتِهِ خَوَاصِرَهُ قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِكَ اسْتَقَرَّتِ الْبَغْلَةُ وَ هَجَعَتْ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا لَيْثُ، أَ مَا عَلِمْتَ أَنِّي اللَّيْثُ أَبُو الْأَشْبَالِ، وَ أَنِّي خَيْرُ الْوَصِيِّينَ وَ أَنِّي وَارِثُ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، وَ أَنِّي حَيْدَرَةٌ وَ قَسْوَرَةٌ، فَمَا جَاءَ بِكَ أَيُّهَا اللَّيْثُ؟

ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ أَنْطِقْ لِسَانَهُ، قَالَ: فَعِنْدَهَا قَالَ السَّبُعُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ يَا خَيْرَ الوَصِيِّينَ، وَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، إِنَّ لِيَ الْيَوْمَ سَبْعَةَ أَيَّامٍ مَا افْتَرَسْتُ فَرِيسَةً، وَ قَدْ أَضَرَّنِي الْجُوعُ وَ قَدْ رَأَيْتُكُمْ مِنْ مَسِيرَةِ فَرْسَخَيْنِ، فَدَنَوْتُ مِنْكُمْ، فَقُلْتُ: أَذْهَبُ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ، فَإِنْ كَانَ لِي بِهِمْ قُدْرَةٌ، أَخَذْتُ نَصِيبِي فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا لَيْثُ، أَنَا أَبُو الْأَشْبَالِ الْإِحْدَى عَشَرَ، ثُمَّ مَدَّ الْإِمَامُ يَدَهُ عَلَى صُوفِ قَفَاهُ وَ جَذَبَهُ إِلَيْهِ، فَامْتَدَّ السَّبُعُ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ جَعَلَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَمْسَحُ مِنْ هَامَتِهِ إِلَى كَتِفِهِ وَ يَقُولُ: يَا لَيْثُ، أَنْتَ كَلْبُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، فَقَالَ السَّبُعُ: الْجُوعُ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: اللَّهُمَّ آتِهِ رِزْقَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ.

قَالَ: فَالْتَفَتُّ فَإِذَا بِالسَّبُعِ يَأْكُلُ شَيْئاً عَلَى هَيْئَةِ الْحَمَلِ، حَتَّى أَتَى عَلَى آخِرِهِ. قَالَ: فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ ذَلِكَ وَ تَحْلَسُ بِيَدَيْهِ، قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ مَعَاشِرَ الْوُحُوشِ لَا نَأْكُلُ لَحْمَ مُحِبِّيكَ وَ مُحِبِّي عِتْرَتِكَ فَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ نَنْتَحِلُ بِحُبِّ الْهَاشِمِيِّينَ، وَ حُبِّ عِتْرَتِهِمْ.

قَالَ لَهُ الْإِمَامُ: أَيْنَ تَأْوِي؟ وَ أَيْنَ تَكُونُ؟ قَالَ: يَا مَوْلَايَ، أَنَا مُسَلَّطٌ عَلَى أَعْدَائِكَ كِلَابِ أَهْلِ الشَّامِ، أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي مَنْ خَرَجَ مِنْهُمْ افْتَرَسْنَاهُ، وَ نَحْنُ نَأْوِي النِّيلَ.

فَقَالَ: مَا جَاءَ بِكَ إِلَى الْكُوفَةِ؟ قَالَ: يَا مَوْلَايَ، لِأَجْلِكَ فَلَمْ أُصَادِفْكَ فِيهَا، وَ أَتَيْتُ الْفَيَافِيَ وَ الْقِفَارَ، حَتَّى أَتَيْتُ إِلَيْكَ، وَ نِلْتُ سُؤْلِي مِنْكَ، وَ أَنَا مُنْصَرِفٌ لَيْلَتِي هَذِهِ إِلَى الْقَادِسِيَّةِ، إِلَى رَجُلٍ يُقَالُ لَهُ: سِنَانُ بْنُ وَائِلٍ وَ هُوَ مِمَّنِ انْفَلَتَ عَنْ حَرْبِ صِفِّينَ، وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، ثُمَّ هَمْهَمَ وَ دَمْدَمَ وَ وَلَّى.

قَالَ مُنْقِذُ بْنُ الْأَبْقَعِ الْأَسَدِيُّ: فَتَعَجَّبْتُ مِنْ ذَلِكَ! فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِي: مِمَّ تَعَجَّبْتَ؟ ذَلِكَ أَعْجَبُ، أَمِ الشَّمْسُ أَعْجَبُ فِي رُجُوعِهَا؟ أَمِ الْكَوَاكِبُ فِي سُقُوطِهَا؟ أَمِ الْعَيْنُ فِي تَنْبِيعِهَا؟ أَمِ الْجُمْجُمَةُ فِي تَكَلُّمِهَا؟ أَمْ سَائِرُ ذَلِكَ فَوَ اللَّهِ، لَوْ أَحْبَبْتُ أَنْ أُرِيَ النَّاسَ مِمَّا عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ. مِنَ الْآيَاتِ وَ الْمُعْجِزَاتِ لَكَانُوا يَرْجِعُونَ كُفَّاراً.

ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلَّاهُ، وَ وَجَّهَنِي مِنْ سَاعَتِي إِلَى الْقَادِسِيَّةِ فَوَصَلْتُ، وَ الْمُصَلِّي يُقِيمُ الصَّلَاةَ، فَسَمِعْتُ النَّاسَ، يَقُولُونَ: السَّبُعُ افْتَرَسَ سِنَانَ بْنَ وَائِلٍ، فَأَتَيْتُ إِلَيْهِ مَعَ مَنْ أَتَاهُ يَنْظُرُ إِلَيْهِ فَرَأَيْتُهُ لَمْ يَتْرُكِ السَّبُعُ سِوَى أَطْرَافِ أَصَابِعِهِ وَ أُنْبُوبَاتِ أَسْنَانِهِ وَ رَأْسِهِ، فَحَمَلُوا رَأْسَهُ وَ عِظَامَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَبَقِيتُ مُتَعَجِّباً.

فَحَدَّثْتُ النَّاسَ بِمَا كَانَ مِنْ حَدِيثِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ السَّبُعِ. قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِكَ جَعَلَ النَّاسُ يَأْخُذُونَ التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ، وَ يَسْتَشْفُونَ بِه‏. فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ، قَامَ خَطِيباً فِيهِمْ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ فَصَلَّى عَلَيْهِ قَالَ:

أَيُّهَا النَّاسُ: مَا أَحَبَّنَا رَجُلٌ وَ دَخَلَ النَّارَ، وَ لَا أَبْغَضَنَا رَجُلٌ وَ دَخَلَ الْجَنَّةَ فَإِنِّي قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، هَذَا إِلَى الْجَنَّةِ يَمِيناً وَ هُوَ مُحِبِّي، وَ هَذَا إِلَى النَّارِ شِمَالًا وَ هُوَ مُبْغِضِي. ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَقُولُ لِجَهَنَّمَ: هَذَا لِي وَ هَذَا لَكِ، حَتَّى تَجُوزَ شِيعَتِي عَلَى الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ، وَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ وَ الطَّيْرِ الْمُسْرِحِ، وَ الْجَوَادِ السَّابِقِ، وَ الطَّيْرِ الْمُسْرِعِ.

قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِكَ قَامَ إِلَيْهِ النَّاسُ بِأَجْمَعِهِمْ، وَ قَالُوا: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَكَ عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: «الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيم‏.»

 

۶) از امام صادق ع روایت شده است:

صفت رضایت آن است که از آنچه خوشایند و ناخوشایند است راضی باشد؛ و رضایت پرتوی نور معرفت است؛ و راضی از همه آنچه دلخواه خویش است فانی گردیده؛ و راضی حقیقی کسی است که مورد رضایت واقع شده باشد؛ و «رضا» اسمی است که همه معانی عبودیت را در خود جمع کرده و تفسیر رضایت، شادیِ دل است؛

و از پدرم امام محمد باقر ع شنیدم که می‌فرمود: تعلق خاطرِ دل به آنچه موجود است، شرک است؛ و تعلقش بدانچه مفقود است و موجود نیست، کفر است؛ و ایندو، دو بال از سنت رضایتمندی است [یعنی انسان برای اینکه به رضا برسد نه باید دل به آنچه موجود است ببندد، و نه دل در گروی چیزی بگذارد که نیست]

و در عجبم از کسی که مدعی عبودیت در پیشگاه خداوند است چگونه با او در آنچه مقدر فرموده نزاع می‌کند [= اینکه شخص چیزی بخواهد که خدا مقدر نفرموده و بدانچه خدا مقدر کرده راضی نباشد، گویی با خداوند در مقدراتش نزاع کرده] حاشا که عارفان صاحب مقام رضا چنین کنند.

مصباح الشريعة، ص۱۸۲

قَالَ الصَّادِقُ ع:

صِفَةُ الرِّضَا أَنْ يَرْضَى الْمَحْبُوبَ وَ الْمَكْرُوهَ وَ الرِّضَا شُعَاعُ نُورِ الْمَعْرِفَةِ وَ الرَّاضِي فَانٍ عَنْ جَمِيعِ اخْتِيَارِهِ وَ الرَّاضِي حَقِيقَةً هُوَ الْمَرْضِيُّ عَنْهُ وَ الرِّضَا اسْمٌ يَجْتَمِعُ فِيهِ مَعَانِي الْعُبُودِيَّةِ وَ تَفْسِيرُ الرِّضَا سُرُورُ الْقَلْبِ سَمِعْتُ أَبِي مُحَمَّداً الْبَاقِرَ ع يَقُولُ تَعَلُّقُ الْقَلْبِ بِالْمَوْجُودِ شِرْكٌ وَ بِالْمَفْقُودِ كُفْرٌ وَ هُمَا جَنَاحَانِ مِنْ سُنَّةِ الرِّضَا[۹] وَ أَعْجَبُ مِمَّنْ يَدَّعِي الْعُبُودِيَّةَ لِلَّهِ كَيْفَ يُنَازِعُهُ فِي مَقْدُورَاتِهِ حَاشَا الرَّاضِينَ الْعَارِفِينَ عَنْ ذَلِك‏.

تدبر

۱) «فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ؛ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ …»

در آیه قبل معلوم شد که مومنان واقعی کسانی‌اند که وقتی آنان را از جمع شدن دشمنان علیه آنها می‌ترسانند، نه‌تنها نمی‌ترسند، بلکه ایمانشان زیادتر می‌شود! چرا که خدا را کافی می‌دانند و تنها بر او توکل می‌کنند.

در این آیه توضیح می‌دهد که این کافی دانستن و توکل آنها، صرفا یک دل‌خوشی ذهنی و تلقینی نبوده است؛ بلکه چنین مومنانی نه‌تنها مغلوب نمی‌شوند بلکه با دستانی پر، سرشار از نعمت و فضل خداوند و بدون اینکه اندک گزندی از دشمن بدانان رسیده باشد برمی‌گردند.

در واقع، مضمون این دو آیه همان مضمون آیاتی است که نشان می‌دهد که اگر کسی بر خدا توکل کند خداوند کارش را به نحو احسن به ثمر می‌رساند: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِه» (طلاق/۳) (الميزان، ج‏۴، ص۶۴)

 

۲) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ ….»

حركت در مسير انجام وظيفه، همراه با توكّل به خدا، سبب تبديل مشكلات به آسانى مى‏شود. (تفسير نور، ج‏۱، ص۶۵۴)

 

۳) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»

آنکه از دشمن نترسید و بر خدا توکل کرد هم به «نعمتی» از خدا رسید و هم به «فضلی».

فرق این دو چیست؟ و چرا نفرمود «نعمة و فضل من الله» (نکاتی در بحث از آیه ۱۷۱، جلسه۸۴۲، تدبر۴ مطرح شد http://yekaye.ir/ale-imran-3-171/) علاوه بر آنها این موارد هم قابل ذکر است:

الف. نعمت به ازای عملشان است؛ و فضل، اضافه‌ای است که خداوند از رحمت خود بدانها می‌دهد: یعنی چه‌بسا می‌خواهد بیان کند که ایستادگی، از هرکسی که سر بزند، مومن باشد یا غیرمومن، یک ثمره‌ای حتما برایش دارد (نعمت)؛ اما اگر کسی که ایستادگی می‌کند مومن باشد، علاوه بر ثمره طبیعیِ ایستادگی، به رحمت اضافه‌ای هم از جانب خداوند دسترسی پیدا می‌کند.

ب. مقصود از نعمت ثابت‌قدم ماندن آنان در ایمان و اطاعت از خداست؛ و مقصود از فضل، آن سود و غنایمی که به دست آوردند. (زجاج، به نقل از مجمع البیان، ج۲، ص۸۸۹)

ج. …

 

۴) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ»

درباره چرایی نکره آوردن دو کلمه نعمت و فضل در بحث از آیه ۱۷۱، جلسه۸۴۲، تدبر۳ نکاتی مطرح شد که مجددا تکرار نمی‌کنیم: http://yekaye.ir/ale-imran-3-171/.

 

۵) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»

ثمره توکل مومنان و نترسیدنشان از دشمن سه چیز شد: مواجه شدن با نعمتی از جانب خدا؛ و چیزی اضافه بر آن نعمت؛ و نرسیدن گزندی.

یعنی هم خوبی‌ها به تمامه به آنها رسید و هم بدی‌ای به آنان نرسید. یعنی همه چیز کاملا بر وفق مراد تمام شد.

 

۶) «الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ؛ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»

چه بسيار كسانى كه در راه خدا، به استقبال خطر رفته و سالم برگشته‏اند. (تفسير نور، ج‏۱، ص۶۵۴)

در واقع، اگر مومنان در راه خداوند در برابر دشمنان دین ایستادگی کنند و از کثرت دشمن نترسند، دشمن هیچ آسیبی بدانها نمی‌تواند وارد کند.

تطبیق بر روز

امروزه در شرایط سخت تحریم اقتصادی بسر می‌بریم. با این حال، برخی افراد، همانند رهبر عزیز انقلاب، که قرآن را باور دارند، دائما نغمه امید سر می‌دهند. بسیاری از افراد، از این اطمینان خاطر ایشان در تعجبند و برخی هم اینها را ظاهرسازی قلمداد می‌کنند و خود با دیدن اجتماع دشمنان علیه ما ساز ناامیدی کوک می‌کنند و از ضرورت تسلیم سخن می‌گویند.

مساله شاید فقط در یک نکته است:

کسی که قرآن را باور داشته باشد و از آنچه در تاریخ اسلام گذشته مطلع باشد می‌داند که استقامت در برابر سختی‌ها حتما به پیروزی و غلبه بر دشمن خواهد انجامید.

اینان که خداوند در این آیه از آنان یاد کرده، واقعا بر خدا توکل نموده و در برابر دشمن ایستادگی کردند و واقعا گزندی بدانان نرسید؛ آیا اگر ما چنین باشیم، جای تردید است که گزندی به ما نخواهد رسید؟

 

۷) «قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ؛ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ»

غالبا این عبارت «و خشنودی خداوند را پیروی کردند» را اشاره به آن دانسته‌اند که آنان به دستور پیامبر ص عمل کردند و علی‌رغم اینکه عده‌ای آنان را می‌ترساندند و می‌خواستند منصرفشان کننند، به دنبال دشمن رهسپار شدند. (مجمع البیان، ج۲، ص۸۸۹) با این توضیح، علی القاعده باید این عبارت بعد از جمله «نعم الوکیل» و قبل از «فانقلبوا» می‌آمد (یعنی آنان گفتند خدا برای ما کافی است و از رضایت خدا پیروی کردند، پس به نعمت و فضل خدا دست یافتند). چرا آن را بعد آورده است؟

الف. این جمله در مقام ستایش و سپاس از کار آنهاست (المیزان، ج۴، ص۶۵)؛ یعنی پس از اینکه می‌گوید خداوند به وعده‌اش در مورد آنان وفا کرد و به آنان گزندی نرسید، ادامه می‌دهد: و آفرین بر آنان که از خشنودی خدا پیروی کردند و به فضل عظیم رسیدند.

ب. این جمله چه‌بسا در مقام تعلیل جملات قبل است؛‌یعنی علت اینکه آنان به نعمت و فضل خدا رسیدند و گزندی به آنان نرسید این بود که از خشنودی و رضایت خداوند پیروی کردند.

ج. شاید اشاره است به «مقام رضوان» که از همه نعمتهای بهشتی برتر است (وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر؛ توبه/۷۲) یعنی دارد تفضل اضافه‌ای را برمی‌شمرد و می‌فرماید آنان هم به نعمت و فضل خدا رسیدند، هم گزندی به آنان نرسید؛ و هم اینکه دنبال مقام رضوان خدا بودند و با عبارت بعدی (که خداوند صاحب فضلی عظیم است) می‌خواهد بفهماند که علاوه بر آن نعمت و فضل اولیه، به این فضل عظیم هم رسیدند.

د. …

 

۸) «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ»

کسی که دنبال رضایت خداوند باشد، هرچقدر هم مسیرش با سختی‌های ظاهری توام باشد و همگان او را از عاقبت کارش بترسانند، حتما به فضل و نعمت خدا می‌رسد و هیچ گزندی به او نخواهد رسید. (حدیث۶)

 

۹) « الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ؛ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ»

به نظر می‌رسد عبارت «وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ: خداوند دارای تفضلی عظیم است» دلیلی باشد برای تک تک اقداماتی و حالاتی که در این دو آیه درباره این مومنان گذشت:

چرا وقتی مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آنان بترسید؛ آنان نترسیدند؟

چون می‌دانستند که خداوند دارای تفضلی عظیم است و هرقدر هم دشمن بزرگ باشد در مقابل فضل خدا کاری از پیش نمی‌برد.

چرا به لحاظ ایمان فزونی یافتند؟

چون می‌دانستند که خداوند دارای تفضلی عظیم است و اگر آنان در سختی بیافتند خداوند نه معادل آن، بلکه چند برابر آن آنان را یاری می‌رساند و به آنان پاداش می‌دهد.

چرا گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است؟

چون می‌دانستند که خداوند دارای تفضلی عظیم است و برای انجام هر کاری بتنهایی کافی است.

چرا به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند؟

چون خداوند دارای تفضلی عظیم است و وقتی کسی بر او تکیه کند بیش از آنچه او انجام داده به او برمی‌گرداند.

چرا هیچ گزندی بدیشان نرسید؟

چون خداوند دارای تفضلی عظیم است و هرکه را بخواهد حفظ کند بتمامه می‌تواند حفظ کند.

چرا آنان خشنودی خداوند را پیروی کردند؟

چون می‌دانستند که خداوند دارای تفضلی عظیم است و اگر کسی رضایت خدا را به دست آورد، خداوند با تفضلی عظیم برایش جبران می‌کند.

 

۱۰) «الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ؛ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ»

حکایت

سید بن طاووس می‌گوید حکایتی را ابن باقلانی (عالِم علم نحو) از سید موید الدین عبدالملک نقل کرده است که وی گفته است من مریض بودم و بناگاه دیدم امیرالمومنین در کنارم حاضر شد و گویی از هوا فرود آمد. خواستم از او تقاضا کنم دعایی برای مریضی‌ام بکند؛ اما به جای آن تقاضای شفا کردم. حضرت دستی بر بازوی راستم کشید و فرمود: سه بار این [آیات] را تکرار کن تا خداوند به واسطه آنها تو را حفظ کند. بگو:

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ: به خداوند پناه می‌برم از شیطان رانده شده؛ «کسانی که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است.» (آل عمران/۱۷۳)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ: به خداوند پناه می‌برم از شیطان رانده شده؛ و كار خود را به خدا مى‏سپارم، که همانا خداوند به [حال] بندگان بيناست.» (غافر/۴۴)

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: به خداوند پناه می‌برم از شیطان رانده شده؛ هر رحمتى را كه خداوند براى مردم بگشايد هرگز آن را بازدارنده‏اى نيست، و هر چه را بازدارد هرگز آن را پس از او گشاينده‏اى نباشد، و اوست شکست‌ناپذیر حكيم. (فاطر/۲)

هنگامی که آیه اول را گفتی، خداوند متعال فرمود « فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ: پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود» (آل عمران/۱۷۴)

و هنگامی که گفتی «كار خود را به خدا مى‏سپارم …» خداوند متعال فرمود: « فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ: پس خداوند او را از آسيب مکر‏هاى آنها نگه داشت و عذابى سخت فرعونيان را فرا گرفت.» (غافر/۴۵)

و هنگامی که گفتی «هر رحمتى را كه خداوند بگشايد …» این ایمان تام و تمام است.

و امیرالمومنین این گونه تفسیر کرد.

مهج الدعوات، (سید بن طاوس) ص۹۷[۱۰]

 

 


[۱] . قرأ أبو بكر عن عاصم و رضوان بضم الراء كل القرآن و الباقون بكسر الراء. الحجة: الرضوان مصدر فمن كسره جعله كالرئمان و الحرمان و من ضمه جعله كالرجحان و الشكران و الكفران.

[۲] . و قال أبو بكر: و رضوان، بالضم حيث وقع إلّا في ثاني العقود، فعنه خلاف. و باقي السبعة بالكسر، و قد ذكرنا أنهما لغتان.

[۳] . وَ الْأُخْرَى لِلْمَكْرِ وَ السُّوءِ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ‏ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ‏  وَ الثَّالِثَةُ لِلْحَرَقِ وَ الْغَرَقِ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَقُولُ وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏  وَ الرَّابِعَةُ لِلْغَمِّ وَ الْهَمِ‏ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ‏ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ‏ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِين‏.

[۴] . در روایت تهذیب «الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» ندارد.

[۵] در روایت تهذیب به جای «منذ قط» آمده: حَسْبِي مَنْ كَانَ مُنْذُ كُنْتُ حَسْبِي لَمْ يَزَلْ حَسْبِي

[۶] . در همانجا این حدیث هم آمده که قابل توجه است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ عَرَفَ اللَّهَ خَافَ اللَّهَ وَ مَنْ خَافَ اللَّهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنْيَا.

[۷] . ثُمَّ قَالَ لِي كَيْفَ وَجَدْتَ الشَّرَابَ فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ أَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ وَ لَقَدْ أَتَانِي الْغُلَامُ بِمَا بَعَثْتَهُ وَ مَا أَقْدِرُ عَلَى أَنْ أَسْتَقِلَّ عَلَى قَدَمَيَّ وَ لَقَدْ كُنْتُ آيِساً مِنْ نَفْسِي فَنَاوَلَنِي الشَّرَابَ فَشَرِبْتُهُ فَمَا وَجَدْتُ مِثْلَ رِيحِهِ وَ لَا أَطْيَبَ مِنْ ذَوْقِهِ وَ لَا طَعْمِهِ وَ لَا أَبْرَدَ مِنْهُ فَلَمَّا شَرِبْتُهُ قَالَ لِيَ الْغُلَامُ إِنَّهُ أَمَرَنِي أَنْ أَقُولَ لَكَ إِذَا شَرِبْتَهُ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ شِدَّةَ مَا بِي فَقُلْتُ لَأَذْهَبَنَّ إِلَيْهِ وَ لَوْ ذَهَبَتْ نَفْسِي فَأَقْبَلْتُ إِلَيْكَ فَكَأَنِّي نَشِطْتُ مِنْ عِقَالٍ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَكُمُ رَحْمَةً لِشِيعَتِكُمْ وَ رَحْمَةً عَلَيَّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ الشَّرَابَ الَّذِي شَرِبْتَهُ فِيهِ مِنْ طِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ ع وَ هُوَ أَفْضَلُ مَا اسْتُشْفِيَ بِهِ فَلَا تَعْدِلْ بِهِ فَإِنَّا نَسْقِيهِ صِبْيَانَنَا وَ نِسَاءَنَا فَنَرَى فِيهِ كُلَّ خَيْرٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا لَنَأْخُذُ مِنْهُ وَ نَسْتَشْفِي بِهِ فَقَالَ يَأْخُذُهُ الرَّجُلُ فَيُخْرِجُهُ مِنَ الْحَائِرِ وَ قَدْ أَظْهَرَهُ فَلَا يَمُرُّ بِأَحَدٍ مِنَ الْجِنِّ بِهِ عَاهَةٌ وَ لَا دَابَّةٍ وَ لَا شَيْ‏ءٍ فِيهِ آفَةٌ إِلَّا شَمَّهُ فَتَذْهَبُ بَرَكَتُهُ فَيَصِيرُ بَرَكَتُهُ لِغَيْرِهِ وَ هَذَا الَّذِي يُتَعَالَجُ بِهِ لَيْسَ هَكَذَا وَ لَوْ لَا مَا ذَكَرْتُ لَكَ مَا يُمْسَحُ بِهِ شَيْ‏ءٌ وَ لَا شَرِبَ مِنْهُ شَيْ‏ءٌ إِلَّا أَفَاقَ مِنْ سَاعَتِهِ وَ مَا هُوَ إِلَّا كَحَجَرِ الْأَسْوَدِ أَتَاهُ صَاحِبُ الْعَاهَاتِ وَ الْكُفْرِ وَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ كَانَ لَا يَتَمَسَّحَ بِهِ أَحَدٌ إِلَّا أَفَاقَ وَ كَانَ كَأَبْيَضِ يَاقُوتَةٍ فَاسْوَدَّ حَتَّى صَارَ إِلَى مَا رَأَيْتَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ كَيْفَ أَصْنَعُ بِهِ فَقَالَ تَصْنَعُ بِهِ مَعَ إِظْهَارِكَ إِيَّاهُ مَا يَصْنَعُ غَيْرُكَ تَسْتَخِفَّ بِهِ فَتَطْرَحُهُ فِي خُرْجِكَ وَ فِي أَشْيَاءَ دَنِسَةٍ فَيَذْهَبُ مَا فِيهِ مِمَّا تُرِيدُهُ لَهُ فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ لَيْسَ يَأْخُذُهُ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ جَاهِلٌ بِأَخْذِهِ وَ لَا يَكَادُ يَسْلَمُ بِالنَّاسِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ كَيْفَ لِي أَنْ آخُذَهُ كَمَا تَأْخُذُهُ فَقَالَ لِي أُعْطِيكَ مِنْهُ شَيْئاً فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا أَخَذْتَهُ فَكَيْفَ تَصْنَعُ بِهِ فَقُلْتُ أَذْهَبُ بِهِ مَعِي فَقَالَ فِي أَيِّ شَيْ‏ءٍ تَجْعَلُهُ فَقُلْتُ فِي ثِيَابِي قَالَ فَقَدْ رَجَعْتَ إِلَى مَا كُنْتَ تَصْنَعُ اشْرَبْ عِنْدَنَا مِنْهُ حَاجَتَكَ وَ لَا تَحْمِلْهُ فَإِنَّهُ لَا يَسْلَمُ لَكَ فَسَقَانِي مِنْهُ مَرَّتَيْنِ فَمَا أَعْلَمُ أَنِّي وَجَدْتُ شَيْئاً مِمَّا كُنْتُ أَجِدُ حَتَّى انْصَرَفْتُ.

[۸] . در این دو منبع اخیر، سند کامل روایت نیز آمده است بدین بیان:

من كتاب الأربعين الذي جمعه الشيخ العالم الصالح أبو عبد اللّه محمّد بن مسلم بن أبي الفوارس الرازي، و أصل هذه النسخة في الخزانة النظاميّة العتيقة، فَقَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ الْحَدِيثُ الثَّامِنُ وَ الثَّلَاثُونَ: وَ حَدَّثَنِي الصَّدْرُ الْإِمَامُ الْكَبِيرُ الْعَالِمُ صَدْرُ الدِّينِ نِظَامُ الْإِسْلَامِ سُلْطَانُ الْعُلَمَاءِ أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّطِيفِ الْخُجَنْدِيُ‏  قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ الْعَزِيزَ بِشِيرَازَ فِي مَدْرَسَةِ الْخَاتُونِ الزَّاهِدَةِ قَالَ أَخْبَرَنِي الْكَيَادَارُ بْنُ يُوسُفَ مُرَادٍ الدَّيْلَمِيُّ فِي قَلْعَةِ إِصْطَخْرَ قَالَ حَدَّثَنِي الشَّيْخُ الْأَدِيبُ مَحْمُودُ بْنُ مُحَمَّدٍ التَّبْرِيزِيُّ فِي تَبْرِيزَ قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ الْمُقْرِي دَانِيَالُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ التَّبْرِيزِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو الرَّايَاتِ بْنُ أَحْمَدَ الْبَزَّازُ الْغُنْدِجَانِيُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ السِّيرَافِيُّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْمَهْرُوفَانِيِ‏  الْمُؤَدِّبِ عَنْ شَبِيبِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْغَنَوِيِّ عَنِ الْعَامُونِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصِّينِيِّ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ أَبِي مُسْلِمٍ‏  السَّمَّانِ عَنْ حَبَّةَ بِنْتِ زُرَيْقٍ‏  عَنْ بَعْضِ حَشَمِ الْخَلِيفَةِ  قَالَتْ حَدَّثَنِي زَوْجِي مُنْقِذُ بْنُ الْأَبْقَعِ الْأَسَدِيُ أَحَدُ خَوَاصِّ عَلِيٍّ ع قَال‏ كُنْتُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ …

[۹] . در نسخه فعلی مصباح الشریعه کلمه «الرضا» نیامده؛ اما ظاهرا اشتباه است، زیرا هم عبارت را بی معنا می کند و هم اینکه در همه نقلهایی که از آن شده (مسكن الفؤاد، ص۸۷؛ بحار الانوار، ج۶۸، ص۱۴۹؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۴، ص۱۵۴) این کلمه ذکر شده است.

[۱۰] . وجدت في كتاب آخر قالبه نصف ثمن الورقة بخط ابن الباقلاني المتكلم النحوي مناما بغير خطه هذا لفظه: حَدَّثَنِي السَّيِّدُ الْأَجَلُّ الْأَوْحَدُ الْعَالِمُ مُؤَيِّدُ الدِّينِ شَرَفُ الْقُضَاةِ عَبْدُ الْمَلِكِ أَدَامَ اللَّهُ عُلُوَّهُ أَنَّهُ كَانَ مَرِيضاً فَجَاءَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كَأَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْهَوَاءِ فَأَرَادَ أَنْ يَسْأَلَهُ الدُّعَاءَ لِكَوْنِهِ مَرِيضاً فَلَمْ يَسْأَلْهُ وَ قَالَ لَهُ الشِّفَاءَ وَ أَمَرَّ يَدَهُ عَلَى ذِرَاعِهِ الْأَيْمَنِ ثُمَّ قَالَ لَهُ:

قُلْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ يَحْفَظْكَ اللَّهُ بِهَا قُلْ:

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ.

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

إِذَا قُلْتَ الَّذِينَ الْآيَةَ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» وَ إِذَا قُلْتَ: أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ» وَ إِذَا قُلْتَ: ما يَفْتَحِ اللَّهُ الْآيَةَ، فَهَذَا الْإِيمَانُ التَّامُّ. هَذَا تَفْسِيرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع. أَقُولُ أَنَا وَ قَدْ سَقَطَ تَفْسِيرُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ تمام الآية الأخيرة.

Visits: 193

2 Replies to “۸۴۵) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ”

  1. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۶۸) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِل

  2. بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۶۸) إِنَّ الَّذینَ یغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*