۲۲۳) قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ

ترجمه

فرمود: آدم! آنها [= فرشتگان] را از  اسماءشان باخبر ساز! چون آنها را از اسمائشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را علنی انجام می‌دهید و آنچه را که همواره پنهان می‌کرده‌اید می‌دانم؟

نکات ترجمه‌‌ای و نحوی

«اَنْبِإْ، أنْبَأ»: ماده «نبأ» را عموما به معنای «خبر» دانسته‌اند (كتاب العين، ج‏۸، ص۳۸۳) با این تفاوت که اولا نبأ در جایی به کار می‌رود که مخاطب از آن خبر بی‌اطلاع است، در حالی که در کلمه «خبر» فرقی نمی‌کند که مخاطب خودش از مطلب آگاه است یا خیر  (الفروق في اللغة، ص۳۳)؛ و ثانیا «نبأ» خبری است که هم فایده و اهمیت زیادی دارد و هم غالبا بر اثر آن یقین یا ظن قوی حاصل می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۸۹) و درباره ریشه آن توضیح داده‌اند که اصل آن به معنای «آمدن از مکانی به مکان دیگر» می‌باشد، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» می‌گویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» می‌گویند چون از مکانی به مکان دیگر می‌آید؛ و «خبر» را هم از همین جهت نبأ گفته‌اند و کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانسته‌اند، وجه تسمیه‌اش را این دانسته‌اند که از جانب خدا خبر می‌آورد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۸۶) [البته عده‌ای بشدت با اینکه «نبیّ» از این ماده باشد مخالفت کرده و ماده آن را «نبو» دانسته‌اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۲، ص۱۴) که ان‌شاءالله در محلش بحث خواهد شد]

«أعلَمُ» در نگاه اول، فعل مضارع صیغه متکلم وحده از باب أفعال می‌باشد (= می‌دانم)؛ اما به عنوان یک احتمال دیگر، می‌توان آن را «أفعل تفصیل» (خواه به معنای تفضیل نسبی: عالم‌تر؛ و خواه به معنای تفضیل مطلق: عالم‌ترین) نیز در نظر گرفت که چون در محل خبر قرار گرفته مرفوع شده است.

«تُبْدُونَ»: از ماده «بدو» است که این ماده به معنای «ظهور» و آشکار شدن است و تفاوتش با «ظهور» در این است که «بدو» در جایی به کار می‌رود که آشکار شدن بدون قصد و اختیار باشد، اما «ظهور» اعم از جایی است که خودآگاه و اختیاری باشد یا غیر اختیاری (الفروق فی اللغة، ص۵۱؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۳۴)

از همین ماده کلمه «بَدو» [در فارسی اصطلاح «بدوی» رایج است] در مقابل «حَضَر» [= حاضر، شهرنشین، «حضارة» به معنای تمدن و شهرنشینی به کار می‌رود] به کار می‌رود از این جهت که کسانی که در حَضَر هستند و در شهر زندگی می‌کنند، در ساختمان‌هایی زندگی می‌کنند که آنها را از دیگران می‌پوشاند، اما شخص بدوی و بادیه‌نشین در بیابانی زندگی می‌کند که کاملا بارز و در معرض دید همگان است، و وجه تسمیه «بادیه» هم به همین مناسبت است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۳)

همچنین کلمه «بداء» به معنای تغییر نظر و رأی قبلی، مصدر از فعل «بدا یبدو» و از همین ماده است زیرا رای جدیدی آشکار شده است. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۱، ص۲۱۲؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۳)

(بحث از ماده «بدو» اینجا بسیار ناقص است و بعدا در جلسه ۱۱۳۴ تکمیل شد: https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-04-2/)

«تَكْتُمُونَ»: از ماده «کتم» به معنای مخفی کردن و پوشاندن است که مصدر «کتمان» از همین ماده گرفته شده است (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۱۵۷) در تفاوت «کتمان» و «مخفی کردن» گفته‌اند که «کتمان» سکوت از معناست یعنی حقیقتی را نگفتن و از آن ساکت ماندن، اما «اخفاء» اعم از آن است و هرگونه مخفی کردنی را (مثلا مخفی کردن چیزی در زیر لباس) می‌گویند (الفروق فی اللغة، ص۲۸۱)

حدیث

۱) امام حسن عسگری [در ادامه حدیثی که در جلسات قبل گذشت: جلسه۲۲۱، حدیث۱] می‌فرمایند:

فرشتگان «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.» دانایی به همه چیز و حکیمی که در هر کاری به هدفت می‌رسی.

خداوند عز و جل فرمود: آدم! آن فرشتگان را «باخبر ساز از اسامی آنان» اسامی پیامبران و امامان؛ «چون آنها را از اسماء آنان خبر داد» و آن را شناختند، از آنها عهد و میثاق گرفت درباره ایمان به آنها و قبول برتری آنها.

در این هنگام خداوند عز و جل «فرمود: آیا به شما نگفتم که من می‌دانم نهان آسمان‌ها و زمین را» یعنی سرّ آنها را «و می‌دانم آنچه را علنی انجام می‌دهید و آنچه را که همواره پنهان می‌کرده‌اید» یعنی آنچه که ابلیس همواره بدان اعتقاد داشت که اگر به او امر شود که از آدم اطاعت کند، سرپیچی نماید و اگر بر او تسلط یافت هلاکش کند؛ و آن اعتقاد خودتان که هیچکس بعد از شما نمی‌آید مگر اینکه شما از او برترید، در حالی که چنین نیست، بلکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاک او، که آدم از اسماء آنها شما را باخبر ساخت، از شما برترند.

التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۲۱۷

قَالَ الْإِمَامُ ع … قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ [الْعَلِيمُ‏] بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ، الْحَكِيمُ الْمُصِيبُ فِي كُلِّ فِعْلٍ.

قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: يا آدَمُ أَنْبِئْ هَؤُلَاءِ الْمَلَائِكَةَ بِأَسْمَائِهِمْ: أَسْمَاءِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَئِمَّةِ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ فَعَرَفُوهَا أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْعَهْدَ، وَ الْمِيثَاقَ بِالْإِيمَانِ بِهِمْ، وَ التَّفْضِيلِ لَهُمْ.

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى عِنْدَ ذَلِكَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- سِرَّهُمَا وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ [وَ] مَا كَانَ يَعْتَقِدُهُ إِبْلِيسُ مِنَ الْإِبَاءِ عَلَى آدَمَ إِنْ أُمِرَ بِطَاعَتِهِ، وَ إِهْلَاكِهِ إِنْ سُلِّطَ عَلَيْهِ وَ مِنِ اعْتِقَادِكُمْ أَنَّهُ لَا أَحَدٌ يَأْتِي بَعْدَكُمْ إِلَّا وَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ مِنْهُ بَلْ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ الطَّيِّبُونَ أَفْضَلُ مِنْكُمُ، الَّذِينَ أَنْبَأَكُمْ آدَمُ بِأَسْمَائِهِمْ. [۱]

۲) از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است:

بدرستی که خداوند تبارک و تعالی به آدم اسامی حجت‌های خدا، همگی‌اش را تعلیم داد سپس آنها را در حالی که ارواحی بودند، «بر آنها [= فرشتگان] عرضه کرد و فرمود: مرا از اسمهای آنها خبر دهید اگر راست می‌گفته‌اید» که شما به خاطر تسبیح و تقدیستان برای خلافت در زمین شایسته‌تر از آدم هستید. «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.» خداوند تبارک و تعالی «فرمود: آدم! آنها [= فرشتگان] را از  اسماءشان باخبر ساز! چون آنها را از اسمائشان خبر داد» و به عظمتِ منزلت آنها نزد خداوند متعال پی بردند و دانستند که آنها برای اینکه خلفای خداوند در زمین و حجت او بر مخلوقاتش باشند، سزاوارترند؛ سپس آنها را از دیدگان اینها غایب ساخت و آنها [= فرشتگان] را با قبول ولایت و محبت آنها به بندگی خود واداشت و به آنها «فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را علنی انجام می‌دهید و آنچه را که همواره پنهان می‌کرده‌اید می‌دانم؟»

كمال الدين و تمام النعمة، ج‏۱، ص: ۱۴

رُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع: حَدَّثَنَا بِذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيِّ عَنِ‏ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَيْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع:

أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ آدَمَ ع أَسْمَاءَ حُجَجِ اللَّهِ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ وَ هُمْ أَرْوَاحٌ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بِأَنَّكُمْ أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ فِي الْأَرْضِ لِتَسْبِيحِكُمْ وَ تَقْدِيسِكُمْ مِنْ آدَمَ ع قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَقَفُوا عَلَى عَظِيمِ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ يَكُونُوا خُلَفَاءَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِيَّتِهِ ثُمَّ غَيَّبَهُمْ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَايَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ وَ قَالَ لَهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ‏

و حدثنا بذلك أحمد بن الحسن القطان قال حدثنا الحسين بن علي السكري قال حدثنا محمد بن زكريا الجوهري قال حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه عن الصادق جعفر بن محمد ع …

تدبر

۱) «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»

خداوند پس از اینکه اسماء را به آدم تعلیم داد و حقایق مابه‌ازای اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد و آنها نتوانستند به اسماء این حقایق پی ببرند؛ به آدم فرمود که فرشتگان را از اسماء آن حقایق باخبر کن! وقتی آدم این کار را کرد خدا به فرشتگان گوشزد کرد که دیدید که من غیب آسمان‌ها و زمین، و پیدا و پنهان کار شما را می‌دانم.

اینکه فرشتگان اسماء آن حقایق را ندانند و آدم آنها را از این امر باخبر سازد، چه ربطی دارد به اینکه فرشتگان متوجه شوند که خدا غیب آسمان‌ها و زمین، و پیدا و پنهان کارشان را می‌داند؟

به نظر می‌رسد همین که آنها چیزی را نمی‌دانند که آدم – که از نظر آنها پست‌تر از آنها بود – آن را می‌داند و به آنها خبر می‌دهد، نشان می‌دهد:

اولا شناخت آنها از حقیقت آسمانها و زمین (که خود را در کل آسمان و زمین برترین موجود می‌دیدند و آدم را از خود پست‌تر می‌شمردند) شناخت ناقصی بوده است و امور غیبی‌ای در آسمان و زمین وجود داشته، که خدا می‌دانسته و بر اساس آن کارش را انجام داده ولی آنها نمی‌دانسته‌اند؛

و ثانیاً برخلاف تصور خودشان از خودشان، که کارشان تنها تسبیح و تقدیس خداوند است، مشکلاتی هم داشتند که آنها را مخفی می‌کردند (درباره اینکه این مشکلات چه بود، به تدبر۳ در ادامه مراجعه کنید)

۲) «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها … قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»

درباره ارائه اسماء به آدم تعبیر تعلیم (آموختن و علم‌آموزی) را به کار برد (آیه۳۱، جلسه۲۲۱)، اما درباره ارائه اسماء به فرشتگان، تعبیر «انباء» (خبر دادن) را به کار برد. چرا؟

الف. علامه طباطبایی: تا نشان دهد آن علمی که فرشتگان با خبر دادن آدم به اسماء پیدا می‌کنند، غیر از آن علمی است که آدم با تعلیم الهی به حقیقت اسماء پیدا می‌کند؛ یعنی مرتبه‌ای از علم در حق فرشتگان و در حد ظرفیت آنها ممکن بوده است [که همان خبردار شدن است] و مرتبه بالاتری از آن علم، فراتر از حد آنها بوده [که همان علم به حقیقت آنهاست] ، که همین مرتبه از علم بوده که آدم را مستحق مقام خلیفة‌اللهی کرده است، چرا که ملائکه هم در پاسخ، «علم» را از خود نفی کردند (لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا)؛ پس علم به اسماء باید به نحوی بوده باشد که حقایق آنها را که تحت پرده غیب الهی بوده برای حضرت آدم آشکار کرده باشد و علم به حقیقت آنها، آن گونه که حقیقتا هستند، باشد. (المیزان، ج۱، ص۱۱۷)

ب. «علم» یعنی شناخت، و خداوند ظرفیت شناخت از طریق اسم و نماد (یعنی زبان) را در اختیار انسان قرار داد؛ اما این ظرفیت در اختیار فرشتگان قرار نگرفت، بلکه آنها به تَبَعِ حضرت آدم، فقط از تطابق برخی اسمها با برخی از حقایق مطلع شدند. درواقع، قابلیت زبان برای رسیدن به شناختهای کاملا جدید در اختیار انسان قرار داده شد؛ که همین انسان را در کل عوالم ممتاز کرده است و حتی فرشتگان هم این قابلیت را ندارند (توضیح بیشتر در جلسه۲۲۱، تدبر۲ و بویژه تدبر۳).

(نداشتن این قابلیت در فرشتگان به این معناست که آنها صرفا با اتصال به انسان و از طریق انسانها می‌توانند از نسبت اسم و مسمی مطلع شوند، اما خودشان نمی‌توانند مانند انسان زبان را برای وصول به شناختهای جدید به خدمت بگیرند.)

ج. …

۳) «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»:

مقصود از کار آشکار و پنهان آنها چیست؟

الف. منظور علم خدا به ظاهر و باطن آنها، و در واقع علم خدا به ظاهر و باطن همه چیز است که بر اساس آن علم جامع است که مصلحت‌سنجی کرده و آدم را خلیفه خود قرار داده است. (ابن عباس، و خود طبری و طبرسی)[۲]

ب. منظور از امر آشکار همان سخنشان که گفتند «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها …»؛

آنگاه اینکه منظورشان از آنچه مخفی می‌کرده‌اند، چه بوده، چند دیدگاه هست:

– منظور ابلیس است و اشاره است به کفر او که مخفی می‌کرد و در آیه بعد مورد اشاره قرار گرفته است، و یا تصمیم او برای زیر بار اطاعت آدم نرفتن (حدیث۱)

– منظور خودبرتربینی فرشتگان است که انتظار نداشتند کسی فوق آنها باشد (حدیث۱) (حسن بصری و قتاده، به نقل تفسیر طبری، ج۱، ص۱۷۶)

– منظور حسدی است که در همه آنها بود؛ البته در فرشتگان، حسد غفلت بود، و در ابلیس، حسد فتنه (حدیث۳ در جلسه۲۲۰)

۴) «فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ …. قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ …»

گاهی خداوند برای اینکه مقام و جایگاه کسی بر دیگران معلوم شود، کار آنها را از طریق آن شخص راه می‌اندازد. فرشتگان اسماء آنها را نمی‌دانستند و به خدا هم گفتند جز علمی که تو به ما داده‌ای علمی نداریم؛ اما خدا کاری کرد که آدم به آنها خبر دهد؛ یعنی غیر از علم بی‌واسطه‌ای که خدا به آنها می‌داد، واسطه‌ای به نام حضرت آدم هم قرار داد تا آنها به جایگاه برتر او پی ببرند.

ثمره در مباحث کلام (پاسخی به شبهات وهابیت)

شفاعت و توسل هم از همین مقوله است؛ و همان طور که ملائکه‌ای که همواره علم خود را از خدا می‌گرفتند، با سراغ آدم رفتن برای دریافت این مطلب، مُشرک نشدند، کسی هم که به دستور خدا به سراغ پیامبر ص و اهل بیتش برود، مشرک نیست؛ و در مقابل، اگر خدا برای رسیدن به چیزی راهی را معلوم کند و کسی راه خدا را نرود و بگوید من فقط می‌خواهم سراغ خدا بروم، این شخص موحد نیست، بلکه ابلیس است!

۵) «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …»

اگر می‌دانیم که خدا غیب آسمانها و زمین را می‌داند، پس اگر در مواردی حکمت کار خدا (نظام جهان) ویا سخن خدا (قرآن کریم) را نفهمیدیم، بر خدا اعتراض نکنیم؛ بلکه از او بخواهیم تا حقیقت را به ما نشان دهد؛ و بپذیریم که ممکن است هنوز ظرفیت فهم چرایی برخی حقایق را پیدا نکرده باشیم.

۶) «أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ …. يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»

بعد از جمله «أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» در آیه۳۱ ، در این آیه اگر فقط می‌گفت «يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ»، معلوم می‌شد که منظور، خبر دادن از «اسماء آنها» است؛ با این حال دوباره بر کلمه «بأسمائهم» تاکید کرد و فرمود «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛

و جالب‌تر اینکه باز در ادامه می‌توانست بگوید «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ، قال …»؛ اما چنین نکرد و تعبیر «بِأَسْمائِهِمْ» را مجدداً تکرار کرد و فرمود «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ، قال …».

چرا؟

علی‌القاعده این تکرار دلالت بر تاکید خاصی بر این دارد که آنچه مورد خبردادن قرار گرفته، «اسماء آنها» بوده است. اما این تاکید چه وجهی دارد؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که آنچه خدا بر «خبر دادن» آن تاکید کرد و آدم هم خبر داد، نه همه اسمائی که خدا به او آموخته بود، بلکه اسماء خاصی بود؛ چنانکه در آیه ۳۱ هم، ابتدا گفت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»، بعد گفت «أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» و نفرمود «أَنْبِئُوني‏ بِالأَسْماءِ کلها» یا «أَنْبِئُوني‏ بِهذه الأَسْماءِ»؛

و با تاکید بر این اسماء خاص، نشان دهد دانستن اسماء این موارد خاص، یک موضوعیتی برای مقام خلیفة‌اللهی دارد (مانند دانستن اسم رمز برای ورود به یک جایگاه ویژه) (به حدیث۲ در جلسه۲۲۲ از این زاویه دقت شود)

ب. …

۷) «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»:

پنهان‌کاری، آن هم از خدا، حتی در افقی که فرشتگان قرار دارند، رخ می‌دهد!

 

 

 

بازدیدها: ۴۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*