۱-۷ محرم ۱۴۴۷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (۱)
وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ (۲)
النَّجْمُ الثَّاقِبُ (۳)
إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (۴)
فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (۵)
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (۶)
يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (۷)
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (۸)
يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (۹)
فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (۱۰)
وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (۱۱)
وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (۱۲)
إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (۱۳)
وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (۱۴)
إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً (۱۵)
وَ أَكيدُ كَيْداً (۱۶)
فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (۱۷)
ترجمه
به نام خداوند دارای رحمت گسترده و همیشگی؛
سوگند به آسمان و [سوگند به] طارق؛
و چه چيزی آگاهت کرد [= میتواند آگاهت کند] که طارق چیست؟
آن ستاره نورافشان.
همانا هر نفسی کسی بر او حافظ است (هیچ نفسی نیست مگر اینکه بر او حافظی است).
پس باید انسان بنگرد که از چه آفریده شده است؟
از آبی جهنده آفریده شد.
از بین صُلب و استخوانهای سینه بیرون میآید.
بدرستی که او بر بازگرداندن او قطعا تواناست.
روزی که رازها آزموده و برملا شود (روزی که از پرده برون افتد رازها)؛
پس برایش هیچ قوّتی و هیچ یاوری نخواهد بود.
و سوگند به آسمانِ دارای رجوع؛
و سوگند به زمینِ دارای شکاف؛
که همانا، آن سخنی قاطع و فیصلهبخش (یا: جدا) است؛
و آن شوخی (بیهوده) نیست.
بهیقین آنان چارهها اندیشند، چه چارهاندیشیدنی؛
و من هم چارهای کنم، چه چارهکردنی!
پس آن کافران را مهلت ده، کمی مهلتشان دِه [دِهَم].
حدیث
در تفسیر قمی دو حدیث از اهل بیت آمد که ناظر به فرازهای متعددی از این سوره بود. چون در بحثهای قبل تقطیع شد (ذیل آیات ۱ و ۱۰ و ۱۵-۱۷ آمد) کل آن یکجا تقدیم میشود. یادآوری میشود که ظاهر این است که یک حدیث طولانی بوده که مرحوم قمی در بین آن ناظر به آیات دیگری که در حدیث نیامده توضیحاتی داده است.[۱] متن دو حدیث با حذف مطالب مرحوم قمی بدین صورت است:
۱) ابوبصیر روایت کرده که امام صادق (علیه السلام) در مورد آیه «وَ السَّمَاءِ وَ الطَّارِقِ» فرمودند:
آسمان در اینجا، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است،
و طارق کسی است که از نزد پروردگار، از آنچه در شب و روز اتّفاق میافتد، برای ائمّه (علیهم السلام) خبر میآورد؛ و آن همان روحی است که همراه ائمّه (علیهم السلام) است و آنها را ثابتقدم میگرداند.
از ایشان پرسیدم: و «النَّجْمُ الثَّاقِبُ» چطور؟
فرمودند: آن رسول الله ص است.
درباره آیه «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ» فرمود: «او را نیرویی نیست» که وی را در مقابل خداوند تقویت کند و نیز دربرابر خداوند «یاوری ندارد» که اگر خدا بخواهد آسیبی به او برساند او را یاری کند.
گفتم: [مقصود از] إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً [چیست]؟
فرمود: در خصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کید ورزیدند و در مورد علیّبنابیطالب (علیه السلام) کید ورزیدند و در مورد فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کید ورزیدند. پس خداوند فرمود: ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! همانا بهیقین آنان چارهها اندیشند، چه چارهاندیشیدنی؛ و من هم چارهای کنم، چه چارهکردنی؛ پس به کافران مهلت ده» ای محمد «و كمى آنان را به حال خود واگذار» تا وقت برانگیختن قائم ع که انتقام مرا از جبّاران و طاغوتهای قریش و بنیامیّه و سایر مردم میگیرد.
تفسير القمي، ج۲، ص۴۱۵-۴۱۶
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحُسَيْنِ [الحسن] بْنِ عَلِيٍّ بنِ ابْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ «وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ» قَالَ:
قَالَ: «السَّمَاءُ» فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ «الطَّارِقُ» الَّذِي يَطْرُقُ الْأَئِمَّةَ ع مِنْ عِنْدِ رَبِّهِمْ- مِمَّا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ- وَ هُوَ الرُّوحُ الَّذِي مَعَ الْأَئِمَّةِ ع يُسَدِّدُهُمْ.
قُلْتُ: وَ «النَّجْمُ الثَّاقِبُ»؟
قَالَ: ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ ص….
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَيْدِ الله بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ فِي قَوْلِهِ: «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ» قَالَ: «مَا لَهُ قُوَّةٌ» يَقْوَى بِهَا عَلَى خَالِقِهِ «وَ لَا نَاصِرٌ» مِنَ الله يَنْصُرُهُ إِنْ أَرَادَ بِهِ سُوءاً.
قُلْتُ: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً»؟
قَالَ: كَادُوا رَسُولَ الله (ص) وَ كَادُوا عَلِيّاً ع وَ كَادُوا فَاطِمَةَ ع. فَقَالَ الله: يَا مُحَمَّدُ «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ» يَا مُحَمَّدُ «أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً» لِوَقْتِ بَعْثِ [لو قد بُعِثَ][۲] الْقَائِمِ ع فَيَنْتَقِمُ لِي مِنَ الْجَبَّارِينَ وَ الطَّوَاغِيتِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ بَنِي أُمَيَّةَ وَ سَائِرِ النَّاسِ.
تدبر
۱) مروری بر کلیت سوره
چنانکه در همان ابتدای سوره معلوم شد (جلسه ۱۱۴۵، محور غرض سوره و مروری بر محتوای کلی آن)، عموم مفسران درباره کلیت سوره بیشتر یک سلسله تعابیر کلیگویانه داشتند مانند اینکه محتوای این سوره ترغیب به معرفت درباره مبدا و معاد است (مفاتيح الغيب، ج۳۱، ص: ۱۱۷[۳]) یا انذاری نسبت به معاد است و با مطلق بودن قدرت خداوند بر آن استدلال میشود و اشارهای به حقیقت آن روز دارد (الميزان في تفسير القرآن، ج۲۰، ص۲۵۸[۴]) و …
گویی این سوره به چند مطلب پرداخته که عموما نتوانستهاند ارتباط جدیای بین مطالب آن بیابند؛ در نگاه اول هم همین طور به نظر میرسد؛ یعنی دست کم به نظر میرسد سوره چند مطلب بیربط به هم دارد:
فراز اول (سه آیه اول) توضیحاتی درباره طارق، که یک ستاره درخشان است؛ و در در آیه ۴ میفرماید بر هر کسی حافظی هست؛ که شاید بتوان این را هم در همین فراز قرار داد.
فراز دوم (آیات ۵-۱۰) تذکری است که انسان ببیند از چه آفریده شده، و نتیجه میگیرد که خداوندی که انسان را این گونه آفریده بر برگرداندن وی تواناست در روزی که هیچکس را توان و یاوری نیست
فراز سوم (آیات ۱۱-۱۲) اشارهای دارد به اینکه آسمان دارای چیست و زمین دارای چه.
فراز چهارم (آیات ۱۳-۱۴) میفرماید که آن سخنی فصل است نه بیهوده و شوخی.
و فراز پایانی (آیات۱۵-۱۷) توضیحی است درباره کیدورزی کافران و اینکه خدا هم کیدی میکند و از پیامبر میخواهد که مهلتی اندک به آنها بده.
اما آیا واقعا این فرازها بیربط کنار هم قرار داده شدهاند؟ آنچه بوضوح پاسخ این سوال را منفی میکند این است که دست کم یکی از این فرازها (یعنی فراز دوم، که اتفاقا در نگاه اول جزء بیربطترین فرازها به فراز قبلیاش به نظر میرسد) با حرف «ف» که برای تفریع (مترتب کردن مطلب، بر مطلب قبلی) است آمده است.
اگرچه در ابتدای سوره یک مروری بر کلیت سوره داشتیم، اما برای اینکه این ربط و به تعبیر دغدغه کلی سوره را دریابیم، اکنون و پس از بحث درباره تکتک آیات، بد نیست مرور دوبارهای بر کل سوره داشته باشیم:
سوره با سوگندی به آسمان و «طارق» شروع میشود؛ و چنانکه دیدم کلمه طارق ظرفیت معانی متعددی داشت که متناسب با هریک، کل سوره معنای جدیدی به خود میگیرد. شاید آمدن تعبیر «و ما ادراک ما الطارق» برای این بود که ذهنمان بسرعت در اولین معنایی که در آن خطور میکند قفل نشود، که از بقیه معانی این امر محروم شویم. در هر صورت این طارق نسبتی مهم با نجم ثاقب دارد که خود این کلمه هم ظرفیتهای معنایی متعددی داشت؛ که اینها میتواند انواعی از ارتباط را با آیات بعدی رقم بزند.
سپس تأکید میکند که برای هر انسانی محافظی هست. این آیه اتفاقا هم ظرفیت جدی دارد که آیات قبل را توضیح دهد (خواه از این جهت که اگر طارق و نجم ثاقبی در کار هست محافظی هم در برابر آنها نیاز است و خواه از این جهت که چهبسا خود این طارق و نجم ثاقب یک نحوه کار محافظتی دارد انجام میدهد) و هم ظرفیت این را دارد که نشاندهنده جهتگیری و دغدغه آیات بعد باشد (که اگر روند آفرینش و برانگیخته شدن انسان مورد توجه است، همه اینها در یک فضای محافظتشدهای باید لحاظ شود).
سپس تذکری میدهد به روند آفرینش دنیوی انسان؛ آیا احتمال ندارد که این تعبیر زاویه دیگری از تعبیر طارق و نجم ثاقب باشد؛ یعنی میدانیم که در ادبیات قرآنی تأکید جدی بر وجود دو حیثیت در انسان هست: یکی حیثیت کاملا آسمانی که با تعبیر نفخ روح از آن یاد شده و دیگری حیثیت کاملا زمینی که با تعبیر آفریده شدن از گل و خاک و نطفه بدان اشاره شده است؛ آیا احتمال ندارد که طارق آن روحی باشد که درب خانه خاکی انسان را میزند و آیات ۵-۷ اشارهای به این خانه و مبدا خاکی انسان باشد؟
در این صورت، آیات ۸-۱۰، نه فقط ناظر به آیات ۵-۷، بلکه ناظر به کل آیات قبل است، با محوریت آیه ۴؛ یعنی صرفا نمیخواهد بگوید ما که یکبار انسان را از ماء دافقی آفریدیم میتوانیم دوباره او را زنده کنیم (یعنی شبیه آیاتی همچون «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَه؛ بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَه» (قیامت/۳-۴))؛ بلکه بیشتر شبیه آیاتی است همچون «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُون؛ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُون» (سجده/۱۰-۱۱)؛ یعنی چهبسا میخواهد بفرماید اگر از اول هر چیزی محافظی دارد و خداوند این گونه شروع انسان را در ید قدرت و حفاظت خویش دارد، پس چون تمام حقیقت انسان را تاکنون حفظ کرده، میتواند آن را برگرداند؛ و اتفاقا این معنا تناسبی جدی دارد با تأکید بر اینکه روز قیامت روزی است که هر امر مخفیای هم آشکار میگردد و هیچ نیرو و یاوری جز خدا نیست (آیات۹-۱۰).
با این وصف، دو آیه بعد، یعنی ذات الرجع بودن آسمان و ذات الصدع بودن زمین، نیز تناسبی تام با آیات قبل پیدا میکند، آسمانی که شروع حرکت انسان بود و اصلا طارق از آسمان آمد، محل رجوعش هم هست؛ و زمینی هم در این میان، بستر و محلی است که انسان از آنجا شکوفایی خود را آغاز میکند.
آنگاه این مطلب که این سخنی فصل است، میتواند ناظر به این شرحی باشد که بر قوس نزول و صعود انسان داده شد؛ که این را سخن نهایی و فیصلهبخش درباره انسان بدانید؛ همه انسان و آنچه را که مربوط به اوست با این توضیح دهید و آن را شوخی و سرسری نگیرید؛
و بلافاصله سراغ کافرانی میرود که این روند عالم را، روندی که خداوند برای انسان قرار داده و انسان باید آن را بپیماید، جدی نمیگیرند؛ چون این سیر انسان در جهان را جدی نمیگیرند، شروع به هدفگذاریها و برنامهریزیها و حیلههایی میکنند که نظام عالم را آن گونه که خودشان میخواهند بچرخانند، نه بر اساس آن نظم تعریفشده مبتنی بر عمیقترین لایههای آفرینش (= شریعت) که خداوند مطرح کرده است، و خدا تذکر میدهد که هر برنامهریزیای هم که آنها بکنند بیرون از پازل الهی نیست؛ و به پیامبرش میگوید که از این برنامهریزیهای آنها ناراحت و دستپاچه نشو؛ که آنها از دست ما خارج نمیشوند؛ فعلا مهلتی به کافران بده تا من هم مهلت اندکی به آنان بدهم.
***
در تدبرهای آیه اول اشاره شد که در یک تقسیم کلی، میتوان تفسیر آفاقی یا انفسی برای هر آیهای داشت؛ و ذیل آیه ۱۱ اضافه کردیم که تفسیر تأویلی را هم میتوان در عرض این دو مطرح کرد. بر همین اساس در اینجا میکوشیم نگاهی به مجموعهای از آیات سوره بر اساس این سه رویکرد داشته باشیم؛ و شاید یادآوری مجدد این نکته بد نباشد که بنا بر قاعده استفاده از یک لفظ در بیش از یک معنا، بعید نیست همه این معانی مد نظر باشد و قبول هریک به معنای نفی دیگری نیست؛ و چهبسا اینها را بتوان از جنس بطون مختلف آیه دانست؛ چنانکه امام باقر ع فرمودند: ای جابر، قرآن باطنی دارد و باطنش ظاهری دارد. ای جابر برای عقول مردان چیزی بعیدتر از این نیست؛ همانا گاه میشود آیهای باشد که اولش درباره چیزی و وسطش درباره چیزی و آخرش درباره چیزی باشد در حالی که سخنی متصل است ولی بر وجوه مختلف پیاده میشود (عن جابر قال: قال أبو عبد الله ع يا جابر إن للقرآن بطنا و للبطن ظهرا. ثم قال يا جابر و ليس شيء أبعد من عقول الرجال منه، إن الآية لتنزل أولها في شيء و أوسطها في شيء و آخرها في شيء، و هو كلام متصل يتصرف على وجوه. تفسير العياشي، ج۱، ص۱۱).
الف. تفسیر آفاقی
۲) آیه با سوگند به آسمان و طارق، که ظاهرا ستاره نورافشان در آسمان است، آغاز میشود. در این فضا، تأکید بر حافظی که برای هر انسانی هست میتواند ناظر باشد به آنچه از بلایای سماوی میتواند متوجه انسان شود، اعم از بلاهای عادیای همچون طوفان و تندبادها و …، یا بلاهایی که به نحوی با علم تنجیم (ستارهشناسی و طالعبینی و …) و سحر و طلسمات گره خورده است.
اما انسان اگر به خودش برگردد و ببیند از چه مسیری به دنیا آمده است، یعنی از آبی جهنده که از بین صلب و ترائب بیرون میآید، میفهمد که حفاظتی که خداوند نسبت به او اعمال میکند جدی است؛ و اگر این را جدی بگیرد میفهمد که بازگشتی هم در کار است؛ برای روزی که همه چیز آشکار میشود. خدایی که نظم همه عالم دست اوست: آسمان را محل ریزش باران قرار داده و زمین را عرصه شکوفا شدن و برآمدن گیاهان، نظم وجودی انسان، که او را وارد دنیا کند و سپس برگرداند را هم در اختیار دارد؛ و روز قیامت است که معلوم میشود در قبال خداوند هیچکس هیچ قوت و یاوری ندارد و از کسی کاری ساخته نیست.
اینها مطالبی است که اگر کسی در آنها بیندیشد درمییابد که خیلی جدی و قاطع و فیصلهبخش و غیرقابل مناقشه است، نه سخنی سست و بیهوده و غیر جدی.
البته کافران چون خدا و برنامههای خدا را جدی نمیگیرند انواع کیدها برای رسیدن به اهدافشان و زمین زدن مومنان در پیش میگیرند؛ اما این گونه نیست که به حال خود رها شده باشند؛ همان خدایی که همه عالم و اصل آفرینش آنان را این گونه تدبیر کرده بود حتما کیدی در قبال کید آنان قرار میدهد که کید آنها عملا خروجیاش به ضرر خودشان تمام خواهد شد؛ و از این رو، جای هیچ عجلهای نیست؛ بلکه به آنها مهلتی اندک بدهید تا خودشان گور خودشان را بکنند.
ب. تفسیر انفسی
۳) در حدیث ۲ ذیل آیه ۱ از امیرالمومنین ع روایت شد که درباره «طارق» فرمودند: آن بهترین ستاره در آسمان است ولی مردم آن را نمیشناسند و «طارق» نامیده شد چون نورش آسمان به آسمان را میپیماید تا هفت آسمان را، سپس این طریق را برمیگردد تا به جایگاهش برگردد. آیا تعبیر ستارهای پرنور در آسمان که مردم نمیشناسند و اینکه این ستاره هفت آسمان را درمینوردد، نمیخواهد ما را متوجه یک معنای غیرمادی و یک معنای انفسی کند؟
همچنین در حدیث۲ ذیل آیه ۳ از امام صادق ع گذشت که بعد از اینکه زحل (کیوان) را ستاره امیرالمومنین ع و اوصیاء معرفی کردند، آن را همان «النجم الثاقب» در قرآن دانستند و وجه ثاقب بودنش را چنین توضیح دادند طلوع و شروع درخشش آن در آسمان هفتم است، و نورش نفوذ میکند و تا آسمان دنیا میآید. آیا وقتی سخن از آسمان هفتم در برابر آسمان دنیا مطرح میشود نمیخواهد از تفسیر آفاقی عبور کند؟
آیا اینها نمیتواند اشارهای باشد به اینکه چهبسا این سوره میخواهد مطالبی را هم از زاویه قوس نزول و قوس صعود انسان مطرح کند؟ یعنی چهبسا ۴ آیه اول در توضیح قوس نزول است؛ حقیقت انسان، یک حقیقت آسمانی است که نورش این هفت آسمان را پیموده تا به دنیا رسیده است، آن هم تحت یک حفاظتی.
اگر این برداشت درست باشد، آنگاه در خصوص اینکه آیات ۵ تا ۷ چه میگوید، دست کم دو گونه تفسیر فرض دارد:
یکی اینکه آیات قبل، آن سویه ماورایی وجود انسان را مد نظر قرار داده بود، و اینک از این سو توضیح داده میشود که شروع انسان از نطفهای از آبی جهنده است که از بین صلب و ترائب بیرون میآید و آن امر ماورایی که در قوس نزول آمده، حرکتش در قوس صعود را از این منزل آغاز میکند؛
اما شاید معنای بهتر در فضای تفسیر انفسی این باشد که این «ماء دافق»، نه اشاره به منی، بلکه اشارهای باشد که همان «ماء»ای باشد که عرش خدا بر آن است: «كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء» (هود/۷) و هر چیز زندهای از آن قرار داده شده است: «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَي» (انبیاء/۲۰)؛ و آنگاه، هم صلب و ترائب چهبسا اشاره به یک حقایق ملکوتی خواهد بود، و هم آیات بعدی که از ذات رجع آسمان و ذات صدع بودن زمین سخن میگویند تناسبی جدی با رتق بودن و سپس فتق شدن آسمانها و زمین خواهد داشت.
اگر چنین باشد آنگاه تعبیر «دافق» (که تعبیری است که تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفت و قبلا توضیح دادیم که به معنای دفع کردن و راندن چیزی با شدت به سمت جلو است) نیز لزوما به معنای حالت جهندگی منی نخواهد بود؛ بلکه آن حرکت جوهری عمیق در وجود انسان است که قرار است قوس صعود را با شدت و سرعت بپیماید و از این بسترِ دنیایی سخت (صلب) و خاکی (ترائب همخانواده با «تراب» است) بیرون رود؛
آنگاه چهبسا نیاز نباشد، مرجع ضمیر «ه» در آیه «إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِر» را «خدا» قرار دهیم که هیچ در آیات قبل نیامده است؛ بلکه مرجع ضمیر همان «نفس» است که در آیات قبل ذکرش به میان آمد؛ یعنی این نفس چون از آن ماء خاص آفریده شده که ذاتش اقتضای حرکت جوهری دارد، بر این رجوع و حرکت در قوس صعود تواناست؛ تا اینکه این را بپیماید و به روزی برسد که سریرهها و باطنها کاملا آزموده و برملا گردد و معلوم شود که همین توانایی هم افاضه خداوند بود و هیچ قوت و یاریای از خودش در کار نبود.
هرچند معنای دیگری که در این فضای انفسی از آیات ۹-۱۰ میتوان داشت چهبسا این باشد که میخواهد بفرماید بعد از آن قوس نزول، اینک نیرویی داده شد تا قوس صعود را بپیماید و وقتی به روز قیامت رسید دیگر نیرویی نیست؛ هرچه بود همان بود که قبلا با خود آورده بود.
در این فضا، چنانکه اشاره شد این آسمان که ظرفیت و اقتضای رجوعپذیری دارد همان آسمانی است که در کنار طارق از او یاد شد؛ یعنی میخواهد بگوید قوس صعود به همانجایی برمیگردد که قوس نزول از آن شروع شده بود؛
و زمین هم اشاره به زمینه وجودی انسان و بستر این شکوفایی است که با تعبیر صلب و ترائب هم از آن یاد شد که انسان با آن حرکت خودش درست است که از این بستر بیرون میزند اما این بستر بود که خاصیت صدع و شکفتن و باز شدن داشت که انسان میتوانست از آن بیرون بزند.
آنگاه در تفسیر انفسی شاید بتوان مرجع ضمیر «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» را به همان «نفس» برگرداند؛ از این جهت که قول، همان «کلمه» است؛ چنانکه در موارد دیگری خداوند متعال برخی از انسانها را صریحا کلمه نامیده است: «إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَم» (نساء/۱۷۱). یعنی این نفسی که قرار است قوس صعود را طی کند یک کلمه فصل و جدی است نه یک امر بیهوده و مسخره؛ و آنگاه تعبیر «ما هو بالهزل» چهبسا مضمونی شبیه آیه «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون» مومنون/۱۱۵) داشته باشد.
در این سیاق، عبارت «إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً» چهبسا ناظر به هر نفسی باشد که میخواهد قوس صعود را با هر نحوی که خودش به نظرش میرسد طی کند؛ و آیه بعد تذکر میدهد که همه این کیدها و برنامههایی که هرکسی در پیش گرفته درون برنامه الهی است؛ و بر این اساس، «هُم» در این آیه نهتنها میتواند اعم از «کافرین» در آیه آخر باشد؛ بلکه هر دوی اینها میتواند ناظر به حیثیات مختلف درون هر انسانی باشد؛ یعنی هر انسانی ابعاد کفرآلودی دارد؛ و خدا میفرماید به هر انسانی در ابعاد مختلفش از جمله در این ابعاد کفرورزیدنش مهلتی بده که کار خود را پیش ببرند و البته من هم به این بعد کفرورزی آنها مهلت اندکی میدهم؛ و آنگاه مضمون این آیه چهبسا شبیه آیه « كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ» (اسراء/۲۰) باشد.
ج. تفسیر تأویلی
۴) در حدیثی که گذشت سماء بر امیرالمومنین ع و طارق بر روحی که برای اهل بیت ع پیام میآورد و آنان را ثابتقدم می کرد و نجم ثاقب بر رسول الله تطبیق شده بود.
در حدیثی دیگر «النجم الثاقب» ستاره امیرالمومنین و اوصیاء معرفی شده که نورش از آسمان هفتم آغاز میشود و تا دنیا نفوذ میکند، یعنی چهبسا همه این آسمانها را در حرکت خویش روشن میکند.
از طرف دیگر، برخی آیات دیگر که در ظاهر، از مطلق انسان سخن گفته شده، در احادیث بر امیرالمومنین ع تطبیق شدهاند؛ مثلا نگاه کنید به احادیث ذیل آیه «خَلَقَ الْإِنْسان» (الرحمن/۳) (تفسير القمي، ج۲، ص۳۴۳[۵]) یا آیه «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم» (علق/۵) (تفسير القمي، ج۲، ص۴۳۰[۶]) یا آیه «وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها» (زلزال/۳) (علل الشرائع، ج۲، ص۵۵۶[۷]) یا آيه «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَه: آن انسان کشته شد؛ چه چیزی موجب شد که او را کافر بخوانید و به قتل برسانید» (تفسير القمي، ج۲، ص: ۴۰۶[۸]) یا آیه «وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلا» بر این اساس که جدل به معنای متکلم به حق و صدق باشد (مناقب آل أبي طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج۲، ص۴۶[۹]). آنگاه شاید بتوان احتمال داد در همین معنای تأویلی، انسانی که در آيه ۵ مورد توجه است امیرالمومنین باشد، که خلقت وی به طور خاص مورد توجه است. سپس توجه کنیم که در مورد «ترائب»، «معناى اوّلى “تراب” در آن معتبر است» (قاموس قرآن، ج۱، ص۲۷۱[۱۰]) و «رجع» هم چهبسا اشاره به رجعت باشد.
آنگاه چهبسا یعنی آن امیرالمومنینی که از زاویهای، حقیقت آسمان است و از زاویهای دیگر، همان نجم ثاقب است که در همه آسمانها نورش تجلی میکند، از آبی آفریده شده است (که تناسب کاملی دارد با آن آبی که «کان عرشه علی الماء») که دافق است: حرکت سریع و پیشروندهای به سوی جلو دارد؛ که از بین وضعیتی صلب و ترابها رجعت میکند؛
آنگاه این تعابیر تناسب تامی با فرازهای آخر آیه پیدا میکند که مهلت کافران با ظهور و رجعت به پایان میرسد؛
و در این فضا چهبسا حرف «ما» در «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ» نه مای نافیه، بلکه مای تعجب است (شبیه «وَ قالَ الْإِنْسانُ: ما لَها؟!» (زلزال/۳)؛ یعنی وقتی آن رجوع حاصل شد ببینید که چه قوت و ناصری دارد او. پس این آسمان ولایت رجعتی دارد و زمین هم بستر برآمدن مجدد اوست؛ و همین علی ع است که سخن فصل است و مرز حق و باطل و باطل را فیصله میکند؛ و اصلا لغو وبیهودگیای در او نیست.
در این معنا، آن حدیث که فراز آخر را هم شرح میداد کاملا سازگار است. کیدی که مطرح شده کیدی است که علیه پیامبر ص و امیرالمومنین ع و حضرت زهرا س رخ داد که به آنان مهلت داده شده تا روز ظهور منتقم؛ که این منتقم نه صرفا امام مهدی ع، بلکه خود امیرالمومنین ع میتواند باشد که در رجعت برمیگردد و سزای آن غاصبان را میدهد.
***
امام رضا ع از پدرشان روایت کردهاند که شخصی از امام صادق ع پرسید: چرا هرچه میگذرد و درباره قرآن بحث میشود بر تازگی وطراوات بیشتر آن افزوده میشود؟ فرمودند: چون خداوند قرآن را برای یک زمان، و نه زمانهای دیگر، و برای یک مردم، و نه مردمی دیگر نازل نکرده است؛ از این رو در هر زمانی جدید، و نزد هر مردمی تر و تازه است، تا روز قیامت. (لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يُنْزِلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ. عيون أخبار الرضا ع، ج۲، ص۸۷[۱۱]؛ الأمالي (للطوسي)، ص۵۸۰-۵۸۱).
اگر چنین است؛ آیا ما حق و بلکه وظیفه نداریم اوضاع و احوال امروز خویش را در قرآن جستجو کنیم و آیات قرآن را با توجه به وضعیتی که در آن بسر میبریم بازخوانی کنیم؟ خصوصا اگر توجه کنیم که خداوند خودش فرمود که من در این کتابی که به سوی شما فرستادم حکایت حال خودتان را نوشتم: «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُون» (انبیاء/۱۰). علامه طباطبایی با اشاره به حدیث امام باقر ع که در مقام توضیح «تأویل داشتن قرآن»، توضیح میدهند که برخی از این تأویلات رخ داده و برخی رخ نداده و همچون جریان خورشید و ماه، اینها هم جریان دارد (تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۱۹۶[۱۲]؛ تفسير العياشي، ج۱، ص۱۱[۱۳]) بر این باور است که بسیاری از آنچه به عنوان شأن نزول آیات مطرح ویا تطبیق بر موارد خاص شده، نه تفسیر بلکه از باب جری و تطبیق است؛ یعنی قرآن همواره جاری است و آیاتش بر وضعیتهای مختلف تطبیق میشود(الميزان في تفسير القرآن، ج۱، ص۴۱-۴۲[۱۴]). البته در حدیث امام باقر ع اهل بیت را عالم به این تأویلات معرفی کردهاند؛ اما قطعا منظورشان این نیست که هیچکس راهی به فهم این تطبیقات ندارد و باب تدبر در این موارد مسدود است.
از این رو، این بحث را از بحث قبل (که تأویلات خود اهل بیت ع بود) جدا کردیم و تصریح میکنیم که آنچه در ادامه میآید نه تفسیر آیات، بلکه یک تطبیق ذوقی این آیات بر اوضاع و احوال امروز است؛ میخواهیم ببینیم اگر این آیات را مقابل خود بگذاریم میتوانیم از باب آیه ۱۰ سوره انبیاء، حکایت خودمان را در آن پیدا کنیم یا خیر؟
د. برداشت ذوقی- تطبیقی
۵) کسانی که بحثهای «يک آیه در روز» را پیگیری میکنند در جریاناند که وقتی جنگ اسرائیل علیه ایران شروع شد مشغول تدبر در آیه «إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً» (طارق/۱۵) بودیم. همان موقع در یادداشتی یادآوری کردم که اگرچه کید آنان آغاز شده، اما یادمان باشد که آیه بعدیاش این است که «وَ أَكيدُ كَيْداً» (طارق/۱۶)؛ و بحث از آیه «فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً» (طارق/۱۷) را به پایان نرسانده بودیم که آتشبس اعلام شد؛ که باز هم تقارن جالبی بود.
اکنون میخواهم کل این سوره را از منظر همین واقعهای که رخ داد مرور کنم:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
(۱) سوگند به آسمان، که عموم جنگها در زمین رقم میخورد، این بار این جنگ عمدتا در آسمان رقم خورد؛ و سوگند به طارق، که شبانه در میزند و با ضربهای شبانه شروع این جنگ اعلام شد.
(۲) اما کسی چه میداند که این طارق چه بود و چه پیامدهایی برای ما و جهان داشت. چه کسی باور میکرد که این جنگ تحمیلی که در گام اول شبانه بسیاری از نیروهای زبده و مخلص ما را ترور کردند و گام دومش قرار بود وقوع هرج و مرج در کشور باشد، خودش به یک وحدت و انسجام ملی عظیم منجر خواهد شد؟!
(۳) آری، همان ضربه شبانه که در ظاهر علیه شما بود، ستارهای نورافشان شد برای ادامه حیات شما. همه فهمیدند در حین مذاکره هم خدعه میکنند. اما در جای دیگر فرموده بود که نگران این گونه خدعه نباشید: «وَ إِنْ يُريدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنين؛ وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيم: و اگر بخواهند به تو خدعه زنند، به يقين خداوند تو را بس است؛ اوست كسى كه تو را به نصرت خود و به وسيله مؤمنان تقويت فرمود؛ و ميان دلهاى آنها الفت افكند، كه اگر همه آنچه را در روى زمين است خرج مىكردى نمىتوانستى ميان دلهايشان الفت افكنى و لكن خداوند ميانشان الفت افكند، كه همانا او شکستناپذیر و داراى حكمت است.» (انفال/۶۲-۶۳). انصافا با مشکلاتی که در کشور بود و اختلافاتی که روز به روز در حال گسترش بود کسی باورش کیشد که چنین الفت و انسجامی در جامعه رقم بخورد؟ آیا اگر تمام داراییهای کشور را هم خرج میکردیم میتوانستیم به چنین انسجامی برسیم؟
اینجاست که آيه بعد معنای جالبی پیدا میکند:
(۴) همانا هیچ کس نیست مگر اینکه بر او حافظی است. آیا فقط فرد اصالت دارد یا جامعه هم اصالت دارد؟ آیا اینکه هرکسی حتما حافظی دارد فقط ناظر به تک تک افراد است یا میتواند ملتها را هم شامل شود؟ آیا حفظ خدا در این عرصه را بالعیان ندیدیم؟ آیا اگر ما بودیم و صرفا محاسبات مادی، با این طارق و ضربه غافلگیرانه و سریع شبانه دشمن، دچار فروپاشیدگی نمیشدیم؟
(۵-۷) پس باید انسان بنگرد که از چه آفریده شده است؟ از آبی جهنده آفریده شد. از بین صُلب و استخوانهای سینه بیرون میآید. سابقه خود را نگاه کنیم. چه بودیم؟ از کجا بودیم؟ چگونه به اینجا رسیدیم؟ آیا واقعا در ضعف کامل نبودیم؟ آیا امور در دست ما بود؟ آیا خودمان فهمیدیم از چه وضعیت صُلب و شکنندهای و از لابهلای چه اوضاع و احوالی به این وضعیت رسیدیم؟ آيا این آیات در چنین فضایی نمیخواهد همان چیزی را بفرماید که در جای دیگر فرمود: «وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون: و به ياد آوريد هنگامى را كه شما در زمين، گروهى اندك و مستضعف بوديد، که مىترسيديد مردم شما را بربايند. پس [خدا] به شما پناه داد و شما را به يارى خود نيرومند گردانيد و از چيزهاى پاك به شما روزى داد، باشد كه سپاسگزاريد» (انفال/۲۶).
(۸) بدرستی که او بر بازگرداندنش قطعا تواناست. اوضاع دست خداست. معلوم نیست وضع به همین منوال بماند. آیا در مراحل بعد ما جلو میافتیم یا دشمنان؟ اگر ما در مسیر الهی استقامت بورزیم قطعا امدادهای او شامل حال ما میشود و آب گوارایی خواهیم نوشید؛ اما اگر از مسیر الهی منحرف شویم وضعیتمان ممکن است بمراتب از وضعیت قبل بدتر شود: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقا؛ لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذاباً صَعَدا: و اگر در راه درست، استقامت ورزند، قطعاً آب گوارايى بديشان بنوشانيم؛ تا در اين باره آنان را بيازماييم، و هر كس از ياد پروردگار خود روی گرداند، وى را در قيد عذابى روزافزون درآورد. (جن/۱۶-۱۷).
نباید به امدادی که رخ داد مغرور شویم. متاسفانه شاهدیم به جای شکرِ این انسجام ملی که رخ داد، بناگاه دارد مواجههای با مهاجران افغانستانی در کشور دارد رخ میدهد که اصلا قابل قبول نیست. بله، در میان آنها، که ظاهرا از این ملت نبودند، جاسوسانی پیدا شد، اما مگر در میان کسانی که از همین ملت خودمان هستند جاسوس و وطنفروش نبود؟ آیا اتحاد ملی باید بهانه شود که افراد امت اسلامی را که به ایران پناه آوردهاند این گونه برانیم؟! مبادا مصداق کسانی شدیم که در حالت عادی آدمهای خوبیاند اما قرآن کریم دربارهشان میفرماید: «وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارينَ: هنگامی که خشمگین میشوید جبارانه خشمتان را بروز میدهید» (شعراء/۱۳۰). کسی در لزوم ساماندهی اتباع خارجی مناقشهای ندارد؛ اما ساماندهی تفاوت جدی دارد با برخوردهای غیرانسانیای که گاه رخ میدهد. آیا این رفتارها تدبیر مسئولان نظام اسلامی است یا ادامه فعالیتهای نفوذیهای دشمن که در ارکان نظام رسوخ کردهاند؟!
آیا احتمال حمله دوباره دشمن را نمیدهیم؟! خداوند در جای دیگر فرمود: به خاطر ایمانتان یکبار فرشتگانی را به یاری شما فرستادیم، و اگر دوباره حمله خروشانی علیه شما انجام دهند، در صورتی که صبر و تقوا داشته باشید دوباره این کار را میکنیم: «إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلين؛ بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمين: هنگامی كه به مؤمنان مىگفتى: «آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان، شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، يارى كند؟» آرى، اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد، و با جوش و خروش بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد.» (آل عمران/۱۲۴-۱۲۵). الحمدلله ملت ما نشان داد که اهل صبر است؛ اما آیا این رفتارها با تقوا سازگار است؟ آیا فراموش کردهایم که خداوند میتواند اوضاع را دوباره برگرداند؟
(۹) روزی که از پرده برون افتد راز، و هم خائنان و نفوذیهای شناسایی شوند و هم تمام کسانی که با انواع بیتقواییها زمینه زمین خوردن ما را فراهم میکنند؛
(۱۰) آنگاه دیگر هیچ قوّتی و هیچ یاوری نخواهد بود؛ نه برای آنان؛ و نه برای ما، اگر که تقوا را زیر پا گذاشته باشیم.
(۱۱) و سوگند به آسمانِ دارای رجوع؛ که همچنان این آسمان آماده تهاجمی دوباره است؛
(۱۲)و سوگند به زمینِ دارای شکاف؛ که آن شکافی که قبلا در جامعه بود و به یمن عنایات الهی و با همین کید دشمن، به یک انسجام ملی تبدیل شد؛
(۱۳-۱۴) که همانا، این وعدههایی که خداوند میدهد سخنی قاطع و فیصلهبخش است؛ و شوخی (بیهوده) نیست. اینها را سرسری نگیرید. حواستان باشد که دشمن از شما دست برنداشته است:
(۱۵) بهیقین آنان چارهها اندیشند، چه چارهاندیشیدنی؛ کید و مکر آنان تمامی ندارد به قول امیرالمومنین ع: «وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ: همانا برادر جنگ چشمانش تا صبح باز است، و کسی که بخوابد، در قبال او نخوابند» (نهجالبلاغه، نامه ۶۲).
(۱۶) و من هم چارهای کنم، چه چارهکردنی! البته تمام مکرهای دشمنان درون پازل الهی است: مکرِ بد حتما فقط به صاحبش برمیگردد: «وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِه» (فاطر/۴۳)؛ و خداوند کید کافران را به بیراهه میکشاند: «وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلالٍ» (غافر/۲۵)؛ «أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليلٍ» (فیل/۲)؛ و همه مکرها از آن خدا و نزد خداوند است: «وَ قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعاً يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ» (رعد/۴۲)؛ «وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ» (ابراهیم/۴۶). حواسمان باشد، حتی مکر ما هم درون پازل اوست.
(۱۷) پس آن کافران را مهلت ده، تا کمی مهلتشان دِهَم. آتشبسی برقرار شد؛ ولی این همیشگی نیست. اگر در این فاصله خودتان را دوباره آماده کردید و به آیه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (انفال/۶۰) عمل نمودید، حریف دشمن میشوید وگرنه، نه. این آمادگی فقط تهیه تجهیزات نظامی و «رباط الخیل» نیست؛ بلکه آنچه قوت واقعی بر قوت شما میافزاید استغفار و توبه به درگاه الهی است: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ، يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً، وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُم در پیشگاه پروردگارتان استغفار کنید، سپس به درگاه او توبه كنيد؛ از آسمان بر شما پیاپی [امدادها] فرستد و قوتی بر قوت شما بيفزايد» (هود/۵۲). نباید به لشکریان ظاهری بسنده کنید؛ باید جنود الهی را وارد صحنه کنید؛ همان جنودی که غیر از خدا کسی از آنها خبر ندارد : «ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ» (مدثر/۳۱)؛ چرا که اساسا هرکسی در آسمانها و زمین بتواند کاری را پیش ببرد، لشکر خداست: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (فتح/ ۴ و ۷). خداوند در جنگها جنود نادیدنیاش را برای یاری مومنان میفرستد: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها: پس خداوند آرامشش را بر پیامبرش و بر مومنان نازل کرد و لشکریانی فروفرستاد که نمیدیدید» (توبه/۲۶) و بخشی از این جنود نادیدنی فرشتگان الهیاند که در بالا اشاره شد.
ما باید در این مسیر استقامت بورزیم، اما نه آن گونه که خودمان دلمان میخواهد و نمونه ناراحتکنندهای از آن را در جریان اخراج اینچنینی مهاجران افغانستانی شاهد بودیم؛ بلکه استقامت ورزیدن ما باید بر مدار تقوا باشد؛ یعنی آن گونه که خداوند دستور داده است، نه همراه با طغیان و نه بر اساس آنچه که دلخواههای افراد پیشنهاد میکند: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ: پس استقامت بورز آن گونه که به تو دستور داده شده؛ و هر كه با تو توبه كرده [نيز چنين كند]، و طغيان مكنيد كه او به آنچه انجام مىدهيد بيناست» (هود/ ۱۱۲)؛ «فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصير: بنا بر اين به دعوت پرداز، و استقامت بورز آن گونه که به تو دستور داده شده؛ و دلخواههای آنان را پيروى مكن و بگو: به هر كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت برقرار كنم، خدا پروردگار ما و پروردگار شماست اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست ديگر محاجّه و استدلالی ميان ما و شما نمانده است؛ خدا ميان ما را جمع مىكند، و فرجام به سوى اوست.» (شوری/۱۵).
[۱] . البته با این فرض که (چنانکه ذیل آیه ۱ در جلسه ۱۱۴۶، بیان شد) در سند حدیث اول تصحیف و خطایی رخ داده باشد و هم در خصوص حدیث دوم اسم امام صادق ع افتاده باشد.
[۲] . در بحار الأنوار، در مواردی مانند همان که از تفسیر قمی ذکر شده آمده (لوقت بعث القائم] اما در ج۵۱، ص۴۹ به این صورت آمده است:
لَوْ بُعِثَ الْقَائِمُ ع و در ج۵۳، ص۱۲۰ به این صورت: لَوْ قَدْ بُعِثَ الْقَائِمُ ع؛ و در تفسير نور الثقلين، ج۵، ص۵۵۳ و إلزام الناصب، ج۲، ص۲۹۵هم به همین صورت اخیر ثبت شده است؛ هرچند در إلزام الناصب، ج۱، ص۱۰۰ به صورت «الوقت بعد بعث القائم» ثبت شده که واضح است اشتباه است؛ اما در کنزالدقائق به همان صورت اول است.
[۳] . سورة الطارق: سبع عشرة آية مكية و هي مشتملة على الترغيب في معرفة المبدأ و المعاد
[۴] . في السورة إنذار بالمعاد و تستدل عليه بإطلاق القدرة و تؤكد القول في ذلك، و فيها إشارة إلى حقيقة اليوم، و تختتم بوعيد الكفار.
[۵] . قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِي قَوْلِهِ: الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ قَالَ ع: اللَّهُ عَلَّمَ مُحَمَّداً الْقُرْآنَ، قُلْتُ خَلَقَ الْإِنْسانَ قَالَ ذَلِكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قُلْتُ عَلَّمَهُ الْبَيانَ قَالَ عَلَّمَهُ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ، قُلْتُ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ قَالَ هُمَا يُعَذَّبَانِ، قُلْتُ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يُعَذَّبَانِ قَالَ سَأَلْتَ عَنْ شَيْءٍ فَأَتْقِنْهُ، إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ- يَجْرِيَانِ بِأَمْرِهِ مُطِيعَانِ لَهُ، ضَوْؤُهُمَا مِنْ نُورِ عَرْشِهِ وَ حَرُّهُمَا مِنْ جَهَنَّمَ فَإِذَا كَانَتِ الْقِيَامَةُ عَادَ إِلَى الْعَرْشِ نُورُهُمَا- وَ عَادَ إِلَى النَّارِ حَرُّهُمَا فَلَا يَكُونُ شَمْسٌ وَ لَا قَمَرٌ، وَ إِنَّمَا عَنَاهُمَا لَعَنَهُمَا اللَّهُ- أَ وَ لَيْسَ قَدْ رَوَى النَّاسُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ نُورَانِ فِي النَّارِ قُلْتُ بَلَى- قَالَ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ النَّاسِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ شَمْسَا هَذِهِ الْأُمَّةِ- وَ نُورُهَا فَهُمَا فِي النَّارِ وَ اللَّهِ مَا عَنَى غَيْرَهُمَا-. قُلْتُ: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ قَالَ النَّجْمُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَدْ سَمَّاهُ اللَّهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعٍ فَقَالَ: وَ النَّجْمِ إِذا هَوى، وَ قَالَ: وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ فَالْعَلَامَاتُ الْأَوْصِيَاءُ وَ النَّجْمُ رَسُولُ اللَّهِ، قُلْتُ يَسْجُدانِ قَالَ يَعْبُدَانِ. قَوْلُهُ: وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ قَالَ السَّمَاءُ رَسُولُ اللَّهِ ص رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ الْمِيزَانُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع نَصَبَهُ لِخَلْقِهِ، قُلْتُ: أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ قَالَ: لَا تَعْصُوا الْإِمَامَ، قُلْتُ وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ قَالَ أَقِيمُوا الْإِمَامَ بِالْعَدْلِ- قُلْتُ: وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ قَالَ: لَا تَبْخَسُوا الْإِمَامَ حَقَّهُ وَ لَا تَظْلِمُوهُ- وَ قَوْلُهُ وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ قَالَ لِلنَّاسِ فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ قَالَ يَكْبَرُ ثَمَرُ النَّخْلِ فِي الْقَمْعِ ثُمَّ يَطْلُعُ مِنْهُ- وَ قَوْلُهُ وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ قَالَ الْحَبُّ الْحِنْطَةُ وَ الشَّعِيرُ وَ الْحُبُوبُ- وَ الْعَصْفُ التِّبْنُ وَ الرَّيْحَانُ مَا يُؤْكَلُ مِنْهُ- وَ قَوْلُهُ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ قَالَ: فِي الظَّاهِرِ مُخَاطَبَةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ- وَ فِي الْبَاطِنِ فُلَانٌ وَ فُلَان
[۶] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّيْبَانِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ: حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ يُوسُفَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَيْسَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ قَالَ وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ يَعْنِي خَلَقَ نُورَكَ الْأَقْدَمَ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ يَعْنِي خَلَقَكَ مِنْ نُطْفَةٍ [عَلَقَةٍ] وَ شَقَّ مِنْكَ عَلِيّاً اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ يَعْنِي عَلَّمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ يَعْنِي عَلَّمَ عَلِيّاً مَا لَمْ يَعْلَمْ قَبْلَ ذَلِكَ.
[۷] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ رَوْحِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ رَفَعَهُ عَنْ فَاطِمَةَ ع قَالَتْ أَصَابَ النَّاسَ زَلْزَلَةٌ عَلَى عَهْدِ أَبِي بَكْرٍ فَفَزِعَ النَّاسُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فَوَجَدُوهُمَا قَدْ خَرَجَا فَزِعَيْنِ إِلَى عَلِيٍّ ع فَتَبِعَهُمَا النَّاسُ إِلَى أَنِ انْتَهَوْا إِلَى بَابِ عَلِيٍّ ع فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَلِيٌّ ع غَيْرَ مُكْتَرِثٍ لِمَا هُمْ فِيهِ فَمَضَى وَ اتَّبَعَهُ النَّاسُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى تَلْعَةٍ فَقَعَدَ عَلَيْهَا وَ قَعَدُوا حَوْلَهُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ إِلَى حِيطَانِ الْمَدِينَةِ تَرْتَجُّ جَائِيَةً وَ ذَاهِبَةً فَقَالَ لَهُمْ عَلِيٌّ ع كَأَنَّكُمْ قَدْ هَالَكُمْ مَا تَرَوْنَ قَالُوا وَ كَيْفَ لَا يَهُولُنَا وَ لَمْ نَرَ مِثْلَهَا قَطُّ قَالَتْ فَحَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ ضَرَبَ الْأَرْضَ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ مَا لَكِ اسْكُنِي فَسَكَنَتْ فَعَجِبُوا مِنْ ذَلِكَ أَكْثَرَ مِنْ تَعَجُّبِهِمْ أَوَّلًا حَيْثُ خَرَجَ إِلَيْهِمْ قَالَ لَهُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ عَجِبْتُمْ مِنْ صَنْعَتِي قَالُوا نَعَمْ قَالَ أَنَا الرَّجُلُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها فَأَنَا الْإِنْسَانُ الَّذِي يَقُولُ لَهَا مَا لَكِ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها إِيَّايَ تُحَدِّثُ.
[۸] . أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ [أَبِي بَصِيرٍ] عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي أُسَامَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» قَالَ: نَعَمْ نَزَلَتْ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ما أَكْفَرَهُ، يَعْنِي بِقَتْلِكُمْ إِيَّاهُ ثُمَّ نَسَبَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَنَسَبَ خَلْقَهُ- وَ مَا أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ- فَقَالَ: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ يَقُولُ مِنْ طِينَةِ الْأَنْبِيَاءِ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ لِلْخَيْرِ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ يَعْنِي سَبِيلَ الْهُدَى ثُمَّ أَماتَهُ مِيتَةَ الْأَنْبِيَاءِ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ قُلْتُ مَا قَوْلُهُ: ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ قَالَ: يَمْكُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ فِي الرَّجْعَةِ فَيَقْضِي مَا أَمَرَه
[۹] . أَبُو بَكْرٍ الشِّيرَازِيُّ فِي كِتَابِهِ عَنْ مَالِكٍ عَنْ أَنَسٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ وَ أَبُو يُوسُفَ يَعْقُوبُ بْنُ سُفْيَانَ فِي تَفْسِيرِهِ وَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ وَ أَبُو يَعْلَى فِي مُسْنَدَيْهِمَا قَالَ ابْنُ شِهَابٍ أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ أَنَّ أَبَاهُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ أَخْبَرَهُ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ النَّبِيَّ طَرَقَهُ وَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ أَ لَا تُصَلُّونَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا أَنْفُسُنَا بِيَدِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ أَنْ يَبْعَثَنَا يَبْعَثُنَا أَيْ يُكْثِرُ اللُّطْفَ بِنَا فَانْصَرَفَ حِينَ قُلْتُ ذَلِكَ وَ لَمْ يَرْجِعْ إِلَيَّ ثُمَّ سَمِعْتُهُ وَ هُوَ مُوَلٍّ يَضْرِبُ فَخِذَيْهِ يَقُولُ وَ كانَ الْإِنْسانُ يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا يَعْنِي مُتَكَلِّماً بِالْحَقِّ وَ الصِّدْقِ.
[۱۰] . احتمال قوى در آيه شريفه آنست كه مراد از صلب، قسمت آخر ستون فقرات مرد مقابل استخوانهاى عانه و مراد از ترائب استخوانهاى عانه و خاصره باشد در تفسير پرتوى از قرآن ميگويد: مجراى منى از بيضه امتداد يافته و از راه مجراى معيّنى كه در امتداد كشاله ران است بطرف داخل شكم ميرود و بطرف مثانه كه در پشت استخوان عانه است بر ميگردد و در زير مثانه از ميان پروستات (غدّه ايست كه در محل خروج ادار قرار دارد و مجراى ناقل منى از وسط آن عبور ميكند) رد شده وارد مجراى ادرار ميشود قسمتى از اين مجرا كه داخل شكم است اطرافش حلقه استخوانى است كه در جلو استخوان عانه و در طرفين و عقب استخوان خاصره و در پشت، ستون مهره و استخوان خارجى ميباشد (تمام شد) على هذا مقصود از صلب قسمت آخر ستون مهره و از ترائب استخوانهاى ديگر است كه منى از ميان آنها گذشته وارد مجراى ادرار ميشود و اين است معناى يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ.
اگر گويند: تمام لغت نويسان و مفسّرين ترائب را استخوانهاى سينه و دندهها و نحو آن معنى كردهاند و در مجمع البيان و غيره از اشعار عرب شاهد آورده كه تريب استخوان سينه است مثلا در صحّاح هست «أَشْرَفَ ثَدْيَاهَا عَلَى- التَّرِيبِ» يعنى پستانهايش بر سينه مشرف است در اين صورت چگونه ممكن است ترائب را استخوانهاى عانه و خاصره بدانيم؟!! گوئيم: تَرِيبَه و تَرَائِب در اصل لغت بمعنى استخوان سينه نيست و معناى اوّلى (تراب) در آن معتبر است و استخوانهاى سينه را از آنجهت ترائب گفتهاند كه مثل خاك بسهولت حركت ميكنند طبرسى فرموده: چون استخوانهاى سينه مانند خاك بآسانى حركت ميكنند از آنجهت ترائب گفتهاند.
در اين صورت چه مانعى دارد كه بگوئيم استخوانهاى عانه و خاصره را از جهت نرم بودن و خاك مانند بودن تريبه گفتهاند. اگر مفسّران گذشته در اين عصر بوده و مجراى طبيعى منى را ميدانستند، ترائب را استخوانهاى عانه و خاصره معنى ميكردند.
در پرتوى از قرآن گويد:
ترائب كه جمع تريبه است در اصل لغت بمعناى چيز نرم و نفوذ پذير …
و خاك مانند است. اين عبارت مبالغه آميز است زيرا مادّه اوّلى كه تراب است بمعنى خاك ميباشد اگر مطلب آنطور بود امثال صحاح و قاموس مينوشتند. كه تراب بمعنى نرمى است و خاك را از جهت نرم بودن تراب گويند. حال آنكه چنين ننوشتهاند.
[۱۱] . حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَلِيٍّ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ الْبَيْهَقِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الصَّوْلِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ أَبِي ذَكْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ الْعَبَّاسِ يُحَدِّثُ عَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع إِنَّ رَجُلًا سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَا بَالُ الْقُرْآنِ لَا يَزْدَادُ عِنْدَ النَّشْرِ وَ الدِّرَاسَةِ إِلَّا غَضَاضَةً فَقَالَ لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يُنْزِلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَانٍ وَ لَا لِنَاسٍ دُونَ نَاسٍ فَهُوَ فِي كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوْمٍ غَضٌّ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
[۱۲] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ هَذِهِ الرِّوَايَةِ مَا مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَقَالَ ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ مِنْهُ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ مَا لَمْ يَكُنْ يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ كَمَا جَاءَ تَأْوِيلُ شَيْءٍ مِنْهُ يَكُونُ عَلَى الْأَمْوَاتِ كَمَا يَكُونُ عَلَى الْأَحْيَاءِ قَالَ اللَّهُ «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» نَحْنُ نَعْلَمُهُ.
[۱۳] . عن الفضيل بن يسار قال سألت أبا جعفر ع عن هذه الرواية «ما في القرآن آية إلا و لها ظهر و بطن، و ما فيه حرف إلا و له حد و لكل حد مطلع». ما يعني بقوله لها ظهر و بطن؟ قال: ظهره و بطنه تأويله، منه ما مضى و منه ما لم يكن بعد، يجري كما يجري الشمس و القمر، كلما جاء منه شيء وقع قال الله تعالى «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» [نحن نعلمه]
[۱۴] . و هذه الأخبار من قبيل الجري، و عد المصداق للآية، و اعلم أن الجري (و كثيرا ما نستعمله في هذا الكتاب) اصطلاح مأخوذ من قول أئمة أهل البيت ع.
ففي تفسير العياشي، عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر ع عن هذه الرواية ما في القرآن آية إلا و لها ظهر و بطن- و ما فيها حرف إلا و له حد، و لكل حد مطلع ما يعني بقوله: ظهر و بطن؟ قال؟ ظهره تنزيله و بطنه تأويله، منه ما مضى و منه ما لم يكن بعد، يجري كما يجري الشمس و القمر، كلما جاء منه شيء وقع الحديث.
و في هذا المعنى روايات أخر، و هذه سليقة أئمة أهل البيت فإنهم ع يطبقون الآية من القرآن على ما يقبل أن ينطبق عليه من الموارد و إن كان خارجا عن مورد النزول، و الاعتبار يساعده، فإن القرآن نزل هدى للعالمين يهديهم إلى واجب الاعتقاد و واجب الخلق و واجب العمل، و ما بينه من المعارف النظرية حقائق لا تختص بحال دون حال و لا زمان، دون زمان و ما ذكره من فضيلة أو رذيلة أو شرعة من حكم عملي لا يتقيد بفرد دون فرد و لا عصر دون عصر لعموم التشريع.
و ما ورد من شأن النزول (و هو الأمر أو الحادثة التي تعقب نزول آية أو آيات في شخص أو واقعة) لا يوجب قصر الحكم على الواقعة لينقضي الحكم بانقضائها و يموت بموتها لأن البيان عام و التعليل مطلق، فإن المدح النازل في حق أفراد من المؤمنين أو الذم النازل في حق آخرين معللا بوجود صفات فيهم، لا يمكن قصرهما على شخص مورد النزول مع وجود عين تلك الصفات في قوم آخر بعدهم و هكذا، و القرآن أيضا يدل عليه، قال تعالى: «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ»: المائدة- ۱۶ و قال: «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»: حم سجدة- ۴۲. و قال تعالى: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»: الحجر- ۹. و الروايات في تطبيق الآيات القرآنية عليهم ع أو على أعدائهم أعني: روايات الجري، كثيرة في الأبواب المختلفة، و ربما تبلغ المئين، و نحن بعد هذا التنبيه العام نترك إيراد أكثرها في الأبحاث الروائية لخروجها عن الغرض في الكتاب، إلا ما تعلق بها غرض في البحث فليتذكر.
بازدیدها: ۵
بازتاب: برداشتی ذوقی از سوره طارق در تطبیق آن با جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران | حسین سوزنچی