ترجمه
یا همانند کسی که از شهری میگذشت که بر روی سقف خود ویران شده بود، گفت چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی میبخشد؟ پس خداوند او را صد سال میراند، سپس او را برانگیخت. فرمود: چه اندازه درنگ کردی؟ گفت: روزی یا پارهای از یک روز. فرمود: بلکه صد سال درنگ کردی، پس بنگر به خوردنی و نوشیدنیات که گویی زمانی بر او نگذشته، و بنگر به الاغت [که فقط استخوانی از او مانده] ؛ و [این کار ما] برای این است که تو را نشانهای برای مردم قرار دهیم؛ و بنگر به استخوانها که چگونه آنها را برمیداریم و سپس گوشت بر آنان میپوشانیم. پس هنگامی که برایش تبیین شد گفت: [اکنون] میدانم که قطعا خداوند بر هر کاری تواناست.
نکات ترجمه
«أَوْ كَالَّذي» این آیه عطف به آیه قبلش است که در آنجا داستان استدلال آوردن حضرت ابراهیم ع برای نمرود برای توضیح مساله معاد مطرح شد و اینجا داستان «عُزَیر پیامبر».
«قَرْيَة» از ماده «قری» (و یا: «قرو») است که این ماده دلالت بر جمع شدن و اجتماع دارد و «قریه» را هم از این جهت «قریه» گفتهاند که مردم در آن جمع میشوند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۷۸) درواقع، «قریه» بر وزن «فعله» دلالت میکند بر هیأت و شکل واحدی که از جمع شدن پدید میآید، و هم به معنای سرزمینی که مردم در آن جمع میشوند، به کار میرود (بقره۲/۵۸، یوسف/۱۰۹) هم به معنای خود مردمی است که در جایی جمع شدهاند (اعراف/۴، طلاق/۸) و چهبسا گاه در یک آیه هر دو معنا مد نظر بوده است (قصص/۵۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۹؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۵۳) و در تفاوت «قریه» با «بلد» و «مدینه» گفتهاند «بلد» به معنای قطعه معینی از سرزمین است، خواه آباد شده باشد یا خیر؛ در مفهوم «قریه» اجتماع و جمع شدن مد نظر است، خواه در مورد سرزمین باشد یا خود مردم؛ و در مفهوم «مدینه» برپا کردن و نظم و تدبیر بیشتر مو نظر است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۵۴)
«خاویه» اسم فاعل از ماده «خوی» است که این ماده دلالت بر خالی شدن و بر زمین افتادن (سقوط کردن) میکند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۲۲۵).[۱]
«عروش» جمع «عرش» است؛ و ماده «عرش» دلالت دارد بر بلندی و رفعتی که در چیز بنا شدهای مد نظر باشد و به همین جهت به «تخت پادشاهی» عرش میگویند (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۶۴) و برخی تذکر دادهاند که در «عرش» حتما مسقف بودن لحاظ میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۵۸)
تعبیر «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» با ظرافت ادبی فوقالعادهای دلالت بر شدت ویرانی دارد. به جای اینکه بگوید سقف بر روی زمین سقوط کرده، میفرماید بر روی سقفش سقوط کرده، گویی ساختمانها زیر و رو شده و سقف در زیر قرار گرفته و این در حالتی است که ویرانی چنان شدید باشد که سقف فرو بریزد و توسط خود دیوارهای خودش مدفون شود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۹۰)
«أَنَّى» از حروف (ادات) میباشد که مهمترین کاربردش در دو معنای:
الف. «کجا: أین» (یا: «از کجا: من أین»)
ب. «چه موقع: متی» و «چگونه: کیف»
میباشد. (لسان العرب، ج۱۵، ص۴۳۷) در این آیه، در معنای «کی و چگونه» به کار رفته است.
«يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» مرجع ضمیر «هذه» و «ها»، «قریه» است و چون اینجا قریه در معنای مردمی که جمع بودهاند به کار رفته، و در فارسی، کلمهای که هم به «سرزمین» و هم به «مردم» دلالت کند، نداریم، لذا در ترجمه «قریه» از کلمه «شهر» استفاده شد ولی در ترجمه این ضمیر، ضمیر جمع، که دلالت بر خود مردم داشته باشد، قرار داده شد.
«يَتَسَنَّهْ» از ماده «سنه» میباشد[۲] که این ماده دلالت بر زمان میکند (سنه، به معنای سال معروف است). «لم يَتَسَنَّهْ» یعنی گویی سالها بر او نگذشته و مرور سالها تغییری در او ایجاد نکرده است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۱۰۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۹)
«نُنْشِز»
ماده «نشز» در اصل دلالت بر رفعت گرفتن و برتری یافتن (الارتفاع و العلو) دلالت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۱؛ مجمع البيان، ج۳، ص۶۸) به تعبیر دیگر، در این ماده دو مفهوم حرکت کردن و ارتفاع (رفعت گرفتن) لحاظ شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۲۴)
وقتی گفته میشود «فلان نشر عن مقامه» یعنی فلانی جایش را به دیگری داد؛ و قرآن هم میفرماید «إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات» (مجادله/۱۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۶) که تفسح به معنای جا باز کردنی است که شخص را جمع و جور کردن خود یا چپ و راست رفتن جا را برای دیگری باز میکند؛ و «نشوز» جا را برای دیگران باز کردنی است که با برخاستن از جای خود انجام میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۲۴).
در آیه «وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» (بقره/۲۵۹) برخی گفتهاند که دلالت بر زنده شدن دارد زیرا زنده شدن بعد از مرگ، نوعی رفعت یافتن بعد از فرو افتادن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۶) اما دیگران توضیح دادهاند که همان معنای حرکت و بالا آمدن در اینجا مد نظر است؛ یعنی بنگر که چگونه این استخوانها به حرکت درآمده روی هم دیگر سوار میشوند و سپس بر آنان گوشت پوشیده میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۱۲۵) که همین تعبیر اخیر آیه «ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» نشان میدهد که کلمه «ننشزها» مرتبهای قبل از زنده شدن است.
کلمه «نشوز» بتدریج استعاره گرفته شده برای زنی که در مقابل شوهرش سرکشی کند یا شوهری که به زنش زورگویی کند، زیرا در هر دو مورد شخص میکوشد خود را در جایگاهی بالاتر از آنچه دارد قرار دهد (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۱) و در قرآن کریم نیز هم در مورد زن (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَ؛ نساء/۳۴) و هم در مورد مرد (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً؛ نساء/۱۲۸) این تعبیر به کار رفته است.
ماده «نشز» بر اساس قرائت حفص از عاصم همین ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.[۳]
حدیث
۱) از پیامبر خدا ص روایت شده است که جبرئیل کتابی بر من نازل کرده است که در آن اخبار سلاطینی که قبل از من بودهاند و نیز پیامبرانی که قبل از من مبعوث شدهاند آمده است.
[سپس شروع به بیان تفصیلی بسیاری از وقایع مذکور میکنند تا میرسند به اینکه:]
سپس شمعون از دنیا رفت و اردشیر بابکان آن موقع به مدت چهارده سال و ده ماه به حکومت رسید و در سال هشتم حکومتش یهودیان یحیی بن زکریا را کشتند … و بعد از اردشیر، سابور بن اردشیر به مدت سی سال به حکومت رسید و آنگاه بود که بخت نصر به حکومت رسید و در ازای خون یحیی هفتاد هزار تن از یهودیان را کشت [طبق روایات وی کافر بود. حکایت یحیی را شنید و گفت شما که پیامبرتان را کشتید من هم برایتان تلافی میکنم] و بیتالمدقس را ویران کرد و یهودیان در سرزمینها پراکنده شدند و در سال ۴۷ از حکومتش بود که خداوند عز و جل عُزَیرِ پیامبر را به جانب اهل شهرهایی فرستاد که خداوند عز و جل آنها را میرانده بود و سپس به خاطر او زنده کرده بود [اشاره به بقره/۲۴۳] و آنها از شهرهای مختلفی بودند که از ترس مرگ [= طاعون] فرار کردند و در جوار عزیر سکنی گزیدند و مومن بودند و عزیر با آنها رفت و آمد داشت و سخنان و ابراز ایمان کردنشان را میشنید و به همین جهت آنها را دوست داشت و با آنها برادری می کرد. پس روزی از آنها غایب شد و وقتی برگشت دید که همگی همچون برگ خزان مرده بر زمین افتادهاند. پس غمگین شد و با تعجب از آنچه بدانها رسیده بود که همگی در یک روز مرده بودند، گفت: «چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی میبخشد؟» پس خداوند عز و جل همانجا او را میراند و [پیکرش] صد سال در میان آنها درنگ کردسپس او و آنها را برانگیخت و …
كمال الدين و تمام النعمة، ج۱، ص۲۲۵-۲۲۶
حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْقُرَشِيِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي رَافِعٍ عَنْ أَبِيهِ أَبِي رَافِعٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع نَزَلَ عَلَيَّ بِكِتَابٍ فِيهِ خَبَرُ الْمُلُوكِ مُلُوكِ الْأَرْضِ قَبْلِي وَ خَبَرُ مَنْ بُعِثَ قَبْلِي مِنَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ …
… ثُمَّ قُبِضَ شَمْعُونُ وَ مَلَكَ عِنْدَ ذَلِكَ أَرْدَشِيرُ بْنُ بَابَكَانَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عَشَرَةَ أَشْهُرٍ وَ فِي ثَمَانِيَ سِنِينَ مِنْ مُلْكِهِ قَتَلَتِ الْيَهُودُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا ع …[۴] وَ عِنْدَهَا مَلَكَ سَابُورُ بْنُ أَرْدَشِيرَ ثَلَاثِينَ سَنَةً حَتَّى قَتَلَهُ اللَّهُ وَ عِلْمُ اللَّهِ وَ نُورُهُ وَ تَفْصِيلُ حِكْمَتِهِ فِي ذُرِّيَّةِ يَعْقُوبَ بْنِ شَمْعُونَ وَ مَعَهُ الْحَوَارِيُّونَ مِنْ أَصْحَابِ عِيسَى ع وَ عِنْدَ ذَلِكَ مَلَكَ بُخْتَنَصَّرُ مِائَةَ سَنَةٍ وَ سَبْعاً وَ ثَمَانِينَ سَنَةً وَ قَتَلَ مِنَ الْيَهُودِ سَبْعِينَ أَلْفَ مُقَاتِلٍ عَلَى دَمِ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ خَرَّبَ بَيْتَ الْمَقْدِسِ وَ تَفَرَّقَتِ الْيَهُودُ فِي الْبُلْدَانِ وَ فِي سَبْعٍ وَ أَرْبَعِينَ سَنَةً مِنْ مُلْكِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ الْعُزَيْرَ نَبِيّاً إِلَى أَهْلِ الْقُرَى الَّتِي أَمَاتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَهْلَهَا ثُمَّ بَعَثَهُمْ لَهُ وَ كَانُوا مِنْ قُرًى شَتَّى فَهَرَبُوا فَرَقاً مِنَ الْمَوْتِ فَنَزَلُوا فِي جِوَارِ عُزَيْرٍ وَ كَانُوا مُؤْمِنِينَ وَ كَانَ عُزَيْرٌ يَخْتَلِفُ إِلَيْهِمْ وَ يَسْمَعُ كَلَامَهُمْ وَ إِيمَانَهُمْ وَ أَحَبَّهُمْ عَلَى ذَلِكَ وَ وَاخَاهُمْ عَلَيْهِ فَغَابَ عَنْهُمْ يَوْماً وَاحِداً ثُمَّ أَتَاهُمْ فَوَجَدَهُمْ صَرْعَى مَوْتَى فَحَزِنَ عَلَيْهِمْ وَ قالَ «أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» تَعَجُّباً مِنْهُ حَيْثُ أَصَابَهُمْ وَ قَدْ مَاتُوا أَجْمَعِينَ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذَلِكَ مِائَةَ عَامٍ فَلَبِثَ فِيهِمْ مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ …
۲) زندیق (=کافر)ی نزد امام صادق ع آمد و سوال و جوابهایی رد و بدل شد. (قسمتی از آن در جلسه ۱۷۰، حدیث۲ اشاره شد) امام در میانه بحث به مناسبتی به بحث «رجعت» و اینکه این یک امر ممکن است اشاره میکنند و میفرمایند:
… و قطعا بسیاری از خلایق به دنیا رجعت کردند، از جمله آنها اصحاب کهف بودند …،
و از جمله آنها ارمیای پیامبر بود [در برخی روایات، نام پیامبری که مجددا زنده شده، ارمیا دانسته شده است] [۵] که به بیتالمقدس و پیرامونش که به خاطر حمله بختنصر خراب شده بود نگاهی کرد و گفت: چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی میبخشد؟ پس خداوند او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و او نگاهی به اعضایش کرد که چگونه التیام مییابند و گوشت بر آنها پوشیده میشود و اینکه چگونه مفاصل و رگهایش به هم پیوند میخورند. پس هنگامی که راست ایستاد گفت: میدانم که قطعا خداوند بر هر کاری تواناست.
الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج۲، ص: ۳۴۴
رُوِيَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّهُ قَالَ: مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِيقِ الَّذِي أَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْ قَال …
… وَ قَدْ رَجَعَ إِلَى الدُّنْيَا مِمَّا مَاتَ خَلْقٌ كَثِيرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْكَهْفِ … وَ أَمَاتَ اللَّهُ أَرْمِيَا النَّبِيَّ ع الَّذِي نَظَرَ إِلَى خَرَابِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ وَ مَا حَوْلَهُ حِينَ غَزَاهُمْ بُخْتَنَصَّرُ وَ قَالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ أَحْيَاهُ وَ نَظَرَ إِلَى أَعْضَائِهِ كَيْفَ تَلْتَئِمُ وَ كَيْفَ تُلْبَسُ اللَّحْمَ وَ إِلَى مَفَاصِلِهِ وَ عُرُوقِهِ كَيْفَ تُوصَلُ فَلَمَّا اسْتَوَى قَاعِداً قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
۳) یکبار هشام بن عبدالملک امام باقر ع را از مدینه به شام میخواند و در ضمن ماجراهایی که رخ می دهد یکی از بزرگان علمای مسیحی با امام باقر ع به بحث مینشیند و امام صادق ع که همراه پدر بودهاند این واقعه را تعریف کرده است تا بدینجا که:
پس آن نصرانی فریادی زد و گفت فقط یک مساله مانده است که به خدا سوگند از تو میپرسم و هرگز به سوی جوابش راهی نخواهی یافت. بپرسم؟
پدرم فرمود: بپرس که با این سوگندت گناهکار شدی.
گفت: خبر بده از دو فرزندی که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز مردند، اما در دنیا عمر یکی ۱۵۰ سال بود و عمر دیگری ۵۰ سال.
پدرم فرمود: آنها عُزَیر و عُزرة [یا عزیره] بودند بودند. هر دو در یک روز به دنیا آمدند. وقتی به بیست و پنج سالگی رسیدند عزیر سوار بر الاغش به شهری در انطاکیه رسید که بر روی سقف خود ویران شده بود، گفت چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی میبخشد؟ در حالی که خداوند او را برگزیده بود و هدایت کرده بود؛ وقتی چنین سخنی گفت خدا بر او غضب کرد و او را به مدت صد سال میراند؛
سپس او را همراه با همان الاغ و خوراکی و نوشیدنیاش برانگیخت و او به خانهاش بازگشت و برادرش عزرة او را نشناخت. پس از آنها خواست که میهمانشان شود و برادرش هم او را میهمان کرد. و کسی را دنبال فرزندان عزره و نوههای عزره فرستاد در حالی که بسیاری از آنها پیر شده بودند و عزیر جوانی در سن بیست و پنج سالگی بود، پس عزیر دائما از خاطرات برادرش و فرزندان وی تعریف میکرد و با اینکه همه پیر شده بودند اما هرچه او میگفت به یاد میآوردند و میگفتند تو از وقایعی که سالها و ماهها از آن گذشت چقدر باخبری؟! و عزره که اکنون ۱۲۵ سال داشت گفت: من جوان ۲۵ سالهای همچون تو ندیدم که از آنچه بین من و برادرم گذشته به اندازه تو باخبر باشد. آیا تو از آسمانیان هستی یا اهل زمینی؟
عزیر گفت: من عزیر هستم. خداوند به خاطر سخنی که، بعد از اینکه مرا برگزیده بود و هدایت کرده بود، گفتم، مرا صد سال میراند و سپس برانگیخت تا یقین شما به اینکه خداوند بر هر کاری تواناست بیشتر شود و این هم همان الاغ و خوراکی و نوشیدنیای است که وقتی میرفتم از اینجا با خودم بردم که خداوند آنها را همان طور که بود برایم برگرداند. این موقع بود که همه یقین کردند و خداوند ۲۵ سال دیگر وی را در میان آنها نگهداشت و با برادرش در یک روز از دنیا رفتند.
دلائل الإمامة، ص۲۳۸-۲۳۹
برای مشاهده متن اصلی حدیث به طور کامل به لینک زیر مراجعه کنید
http://lib.eshia.ir/15165/1/238
وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مُعَاذٍ الرَّضَوِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا لُوطُ بْنُ يَحْيَى الْأَزْدِيُّ، عَنْ عُمَارَةَ بْنِ زَيْدٍ الْوَاقِدِيِّ: … فَقَالَ جعفر بن محمّد … فَصَاحَ النَّصْرَانِيُّ صَيْحَةً، ثُمَّ قَالَ: بَقِيَتْ مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ، وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّكَ عَنْهَا، وَ لَا تَهْتَدِي إِلَى الْجَوَابِ عَنْهَا أَبَداً. فَأَسْأَلُكَ؟ فَقَالَ لَهُ أَبِي: سَلْ فَإِنَّكَ حَانِثٌ فِي يَمِينِكَ. فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ مَوْلُودَيْنِ وُلِدَا فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ، وَ مَاتَا فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ، عُمِّرَ أَحَدُهُمَا خَمْسِينَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ، وَ الْآخَرُ خَمْسِينَ سَنَةً فِي دَارِ الدُّنْيَا. فَقَالَ لَهُ أَبِي: ذَلِكَ عُزَيْرٌ وَ عَزْرَةُ [عُزَيرَة] ، وُلِدَا فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ، فَلَمَّا بَلَغَا مَبْلَغَ الرِّجَالِ خَمْسَةَ وَ عِشْرِينَ عَاماً، مَرَّ عُزَيْرٌ وَ هُوَ رَاكِبٌ عَلَى حِمَارِهِ بِقَرْيَةِ بِأَنْطَاكِيَّةَ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا، فَقَالَ: أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟! وَ قَدْ كَانَ اللَّهُ اصْطَفَاهُ وَ هَدَاهُ، فَلَمَّا قَالَ ذَلِكَ الْقَوْلَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَأَمَاتَهُ مِائَةَ عَامٍ سَخَطاً عَلَيْهِ بِمَا قَالَ ثُمَّ بَعَثَهُ عَلَى حِمَارِهِ بِعَيْنِهِ وَ طَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ، فَعَادَ إِلَى دَارِهِ وَ عَزْرَةُ أَخُوهُ لَا يَعْرِفُهُ، فَاسْتَضَافَهُ فَأَضَافَهُ، وَ بَعَثَ إِلَى وُلْدِ عَزْرَةَ وَ وُلْدِ وُلْدِهِ وَ قَدْ شَاخُوا، وَ عُزَيْرٌ شَابٌّ فِي سِنِّ ابْنِ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً، فَلَمْ يَزَلْ عُزَيْرٌ يَذْكُرُ أَخَاهُ وَ وُلْدَهُ وَ قَدْ شَاخُوا، وَ هُمْ يَذْكُرُونَ مَا يَذْكُرُهُمْ، وَ يَقُولُونَ: مَا أَعْلَمَكَ بِأَمْرٍ قَدْ مَضَتْ عَلَيْهِ السِّنُونُ وَ الشُّهُورُ؟! وَ يَقُولُ لَهُ عَزْرَةُ وَ هُوَ شَيْخٌ ابْنُ مِائَةٍ وَ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً: مَا رَأَيْتُ شَابّاً فِي سَنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً أَعْلَمُ بِمَا كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَخِي عُزَيْرٍ أَيَّامَ شَبَابِي مِنْكَ، فَمِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ أَنْتَ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ؟ فَقَالَ عُزَيْرٌ لِأَخِيهِ عَزْرَةَ: أَنَا عُزَيْرٌ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيَّ بِقَوْلٍ قُلْتُهُ بَعْدَ أَنِ اصْطَفَانِي وَ هَدَانِي فَأَمَاتَنِي مِائَةَ سَنَةٍ، ثُمَّ بَعَثَنِي لِتَزْدَادُوا بِذَلِكَ يَقِيناً أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، وَ هَا هُوَ حِمَارِي وَ طَعَامِي وَ شَرَابِي الَّذِي خَرَجْتُ بِهِ مِنْ عِنْدِكُمْ، أَعَادَهُ اللَّهُ لِي كَمَا كَانَ، فَعِنْدَهَا أَيْقَنُوا، فَأَعَاشَهُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ خَمْساً وَ عِشْرِينَ سَنَةً ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ وَ أَخَاهُ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ.[۶]
تدبر
۱) « أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ …»: این آیه حکایت شخصی است که او نیز – همانند بسیاری از ما- این مطلب که «چگونه میشود که افرادی که مردهاند و سرزمینشان زیر و رو شده، دوباره زنده شوند» در ذهنش خلجان میکرد. طبق احادیث، او یک پیامبر بود که خداوند او را برگزیده و هدایت کرده بود (حدیث۲)، پس مانند کسی که در سوره یس ذکرش گذشت (یس/۷۸، جلسه۱۶۹) سوالش، از باب مسخره کردن و انکار نبود، بلکه واقعا میخواست بداند. خدا هم این واقعیت را هم در وجود خود وی و هم مقابل چشم او پیاده کرد تا حقانیت قدرت خدا را با تمام وجود تجربه کند.
آری، اگر کسی واقعا سوال داشته باشد، خدا این گونه حقیقت را آشکار میکند که هم خودش حقیقت را با تمام وجود لمس کند و بفهمد (فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ …) و هم وجودش آیه و نشانهای برای دیگران باشد (لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ)
۲) «فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ … فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير»
او میخواست بداند خدا چگونه مرده زنده میکند، اما خداخوردنی و نوشیدنیاش را هم بدون تغییر برایش نگه داشت و حتی این را مقدم بر احیای استخوانهای خود و الاغش برشمرد. درواقع، خدا حقیقتی بیش از آنچه او سوال کرد نشانش داد، برای همین، او پس از اینکه مطلب برایش واضح شد نگفت: «فهمیدم خدا می تواند مرده زنده کند» بلکه گفت «[اکنون] میدانم که خدا هر کاری میتواند بکند»
آن حقیقت چه بود؟ دقت کنید که فاسد شدن خوردنیها و نوشیدنیها بسیار سریعتر از پوسیدن استخوانهای مرده است؛ با این حال، خداوند، اینها را کاملا سالم و بدون تغییر نگه داشت در حالی که بدن و استخوانهای وی و الاغش را گذاشت بپوسد. ظاهرا خدا میخواست نشانش دهد که این گونه نیست که خدا فقط استخوانهای پوسیده و اجزای پراکنده شده را جمع و زنده کند، بلکه اگر اراده کند، میتواند مانع فاسد شدن و متلاشی شدن آنها شود.
او هر کاری میتواند بکند و او خودش مسببالاسباب (سبب ساز) است، نه اینکه تابع و محکوم اسباب و علل باشد. پس این گونه نیست که پوسیدن (به عنوان یک قانون طبیعت) دست خدا را ببندد و خدا فقط بتواند بعد از پوسیدن، دوباره زنده کند. بلکه میتواند اساسا مانع پوسیدن شود.
درواقع، این آیه بخوبی، علاوه بر شبهات مربوط به قیامت، با استدلال اصلیاش (اینکه عزیر مرده بود و دوباره زنده شد) شبهات مربوط به رجعت (که بعد از ظهور امام زمان، بسیاری از افراد رجعت میکنند) را رفع میکند و با استدلال پیرامونیاش (اینکه خوردنی و نوشیدنیاش با گذشت این همه سال، سالم و بدون تغییر باقی ماند) شبهات مربوط به طول عمر امام زمان (ع) و نیز سالم ماندن پیکر بسیاری از اولیاءالله بعد از مرگ را حل میکند.
۳) « أَنَّى يُحْيي … فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً»:
چرا «انظر» را فقط یکبار نگفت و دوبار دیگر تکرار کرد و چرا عبارت «وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ» را وسط این «انظر»ها قرار داد و این را در پایان نفرمود؟
پاسخ (برگرفته از المیزان، ج۲، ص۳۶۲-۳۶۵):
[تعبیر «أنّی» چنانکه در نکات ترجمه گذشت در اینجا در معنای «کی و چگونه» به کار رفته است.] درواقع، سوال وی از دو بعد است: یکی ناظر به گذشت زمان طولانی و دوم ناظر به چگونگی زنده شدن مرده.
در دو «انظر» اول، این دو زاویه پاسخ داده میشود: گذشت زمان طولانی برای خدا هیچ اثری ندارد، ببین که خوردنی و نوشیدنیات تغییری نکرد؛ و مرده را زنده کردن هم کاری ندارد ببین که الاغت مرده بود و الان زنده میشود.
این دو مطلب، چون دو مطلب متفاوت است، پس با دو «انظر» بیان کرد؛ و چون این مقدار از مطلب است که به درد دیگران (که در صحنه حاضر نیستند) میخورد، همینجا تعبیر «تو را آیه برای مردم قرار دادیم» را آورد، و بقیه مطلب، (اینکه ببیند چگونه استخوانها برداشته میشوند و گوشت رویشان را فرامیگیرد) مطلبی بوده که فقط برای خود وی قابل دیدن بوده، و از این جهت، دیگر آیه و نشانهای برای مردم نیست، پس این را با تکرار کلمه «انظر» و مستقل از دو مورد قبل آورد.
۴) «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ …»
این «او» عطف بر چه چیزی است و این «کـ» چه چیزی را تشبیه میکند؟
این مساله معرکه آراء بین مفسران است. در اینجا فقط خلاصهای از تحلیل علامه طباطبایی تقدیم میشود:
این آیه و دو آیه قبل و بعدش (که به هم عطف شدهاند) همگی بعد از آیهالکرسی و ضمائمش آمدهاند. (آیهالکرسی، آیه ۲۵۵ سوره بقره است که دو آیه بعدیش هم غالبا همراهش ذکر میشود) در آیه ۲۵۷ خدا بیان میکند که چگونه خداوند مومن را هدایت و کافر را گمراه میکند. این سه آیه (۲۵۸-۲۶۰) سه مرتبه هدایت به حق را مطرح میکند. آیه اول، مرتبه هدایت به حق از راه استدلال است که در محاجه بین نمرود و حضرت ابراهیم واقع میشود [علمالیقین]. آیه دوم، مرتبه هدایت از راه نشان دادن است که به عزیر، زنده شدن مرده را نشان میدهند [عینالیقین]. و آیه سوم هدایت به حق، با قرار دادن شخص، در متن سلسله علل ایجاد اشیاء است به نحوی که خود حضرت ابراهیم، پرندههای درهمتنیدهای را که در مکانهای مختلف قرار داده، میخواند و زنده میکند [حقالیقین]
پس آیه میفرماید: خداوند مومنان را هدایت میکنند: یا از طریق استدلال (که در آیه اول گذشت)، یا همانند داستان عزیر (در این آیه)، و یا آن گونه که در داستان ابراهیم و زنده کردن پرندگان رخ داد.
۵) «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ …»:
در منطق اسلام، سوال کردن عیب نیست. او با اینکه پیامبر بود و علیالقاعده به مساله معاد باور داشت، از خدا انتظار داشت مطلب برایش کاملا تبیین شود، و وقتی تبیین شد، اقرار کرد که به آن حقیقت علم کامل پیدا کرده است.
مطلب زیر در کانال گذاشته نشد
۶) «… الَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ … وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ »:
چرا اسم این شخص و این شهر را نبرد، خصوصا که میخواست او و داستانش را آیه و نشانهای برای مردم قرار دهد و مردم علیالقاعده با توجه به بعید بودن این واقعه از ذهن، انتظار جدی دارند ببینند چه کسی و در کجا بود که این چنین واقعهای برایش رخ داد؟
پاسخ:
این یک صنعت بلاغی است که وقتی امری در نظر عدهای عظیم و دشوار قلمداد میشود، شخص در قبال آن طوری موضعگیری کند که آن را بسیار ساده و پیشپاافتاده میداند و برای همین بسیاری از جهات این قصه را مبهم گذاشت بدین معنا که این اصلا چیز مهمی نبود. این برای شما مهم است، برای خدا که این چیزها کاری ندارد (المیزان، ج۲، ص۳۶۰)
[۱] . این ماده فقط به همین صورت «خاویة» در قرآن کریم به کار رفته است
[۲] برخی این را که از ماده «سنو» باشد به عنوان یک احتمال دیگر مطرح کردهاند و شاهد این ادعای خود را تعبیر «سنوات» قرار دادهاند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۹) لازم به ذکر است که کلمه «سنة» بر وزن «فَعل» نیست، بلکه بر وزن «فعله» است که «ه» (= یاء الفعلِ) آن ساقط شده است.
[۳] . قبلا این ماده به نحو زیر توضیح داده شده بود که اشتباهاتی در آن بود و هنگام بحث از آیه ۳۴ سوره نساء (جلسه ۹۶۲) به صورت فوق اصلاح شد. از آنجا که ممکن است اشتباه زیر در تدبرها تاثیری گذاشته باشد، متن قدیمی در اینجا تقدیم میشود:
«نُنْشِز»از ماده «نشز» میباشد که این ماده دلالت بر رفعت و برتری یافتن دارد و به نحو استعاری در مورد زنی که در مقابل شوهرش سرکشی کند یا شوهری که به زنش زورگویی کند تعبیر «نشوز» به کار برده میشود، زیرا میکوشد خود را در جایگاهی بالاتر از آنچه دارد قرار دهد (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۳۱) و در قرآن کریم در مورد از جای خود برخاستن (جا را برای دیگران باز کردن) هم به کار رفته است (مجادله/۱۱) برخی گفتهاند در این آیه به معنای زنده کردن به کار رفته است، چرا که زنده کردن نوعی رفعت بخشیدن را در دل خود دارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۰۶)
[۴] . فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَقْبِضَهُ أَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَجْعَلَ الْوَصِيَّةَ فِي وُلْدِ شَمْعُونَ وَ يَأْمُرَ الْحَوَارِيِّينَ وَ أَصْحَابَ عِيسَى بِالْقِيَامِ مَعَهُ فَفَعَلَ ذَلِكَ
[۵] درباره اینکه این شخص چه کسی بوده در روایات، هم صحبت از پیامبری به نام «ارمیا» مطرح است و هم پیامبری به نام «عُزَیر» که این دومی معروفتر است و برخی همچون فیض کاشانی احتمال دادهاند که این واقعه دوبار و برای هر دو نفر رخ داده است (و يمكن التوفيق بين هذه الأخبار بالقول بالوقوع هذه القضية مرتين مرة لأرميا في تعجّبه في احياء قتلى بخت نصّر و اخرى لعزير في تعجبه في إحياء من مات من أصحابه في يوم واحد الا انه عبّرت لأرميا بالموت و لعزير تارة بالغيبة و اخرى بالموت و إنما التنافي بين رواية القمّي في قصة دانيال و رواية الإكمال فيها و بين روايتي الإكمال حيث قيل في إحداهما ان قتل بخت نصّر كان على دم يحيى بن زكريا موافقاً للقمي و العياشي و قال في الاخرى ان ولادة يحيى كانت بعد تلك القضايا بسنين و العلم عند اللَّه. تفسير الصافي، ج۱، ص۲۹۳)
ما چون عزیر معروفتر است داستان عزیر را آوردیم و در اینجا روایتی که درباره ارمیا آمده است را میآوریم:
در تفسير القمي، ج۱، ص۹۰ این داستان خیلی طولانی آمده است که قسمت مربوطش همین است که:
فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا عَمِلَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ الْمَعَاصِيَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ- فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُسَلِّطَ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ وَ يَقْتُلُهُمْ- فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى أَرْمِيَا …
… فَخَرَجَ أَرْمِيَا عَلَى حِمَارِهِ وَ مَعَهُ تِينٌ قَدْ تَزَوَّدَهُ وَ شَيْءٌ مِنْ عَصِيرٍ فَنَظَرَ إِلَى سِبَاعِ الْبَرِّ وَ سِبَاعِ الْبَحْرِ وَ سِبَاعِ الْجَوِّ تَأْكُلُ تِلْكَ الْجِيَفَ فَفَكَّرَ فِي نَفْسِهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا»وَ قَدْ أَكَلَتْهُمُ السِّبَاعُ، فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مَكَانَهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» أَيْ أَحْيَاهُ- فَلَمَّا رَحِمَ اللَّهُ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَهْلَكَ بُخْتَنَصَّرَ رَدَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَى الدُّنْيَا، وَ كَانَ عُزَيْرٌ لَمَّا سَلَّطَ اللَّهُ بُخْتَنَصَّرَ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ هَرَبَ وَ دَخَلَ فِي عَيْنٍ وَ غَابَ فِيهَا وَ بَقِيَ أَرْمِيَا مَيِّتاً مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ أَحْيَاهُ اللَّهُ تَعَالَى فَأَوَّلُ مَا أَحْيَا مِنْهُ عَيْنَيْهِ فِي مِثْلِ غِرْقِئِ الْبَيْضِ فَنَظَرَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ «كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً» ثُمَّ نَظَرَ إِلَى الشَّمْسِ وَ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالَ «أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى «بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ» أَيْ لَمْ يَتَغَيَّرْ «وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» فَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى الْعِظَامِ الْبَالِيَةِ الْمُتَفَطِّرَةِ تُجْمَعُ إِلَيْهِ وَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي قَدْ أَكَلَتْهُ السِّبَاعُ يَتَأَلَّفُ إِلَى الْعِظَامِ مِنْ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا وَ يَلْتَزِقُ بِهَا حَتَّى قَامَ وَ قَامَ حِمَارُهُ فَقَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
اما کل داستان با اندکی تلخیص و تغییر در کتابهای زیر آمده است. تفسير العياشي، ج۱، ص۱۴۰-۱۴۱؛ سعد السعود، ص۱۱۷
عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع في قول الله «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها- قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» فقال: إن الله بعث على بني إسرائيل نبيا يقال له أرميا، فقال: قل لهم ما بلد تنقيته من كرائم البلدان، و غرس فيه من كرائم الغرس و نقيته من كل غريبة- فأخلف فأنبت خرنوبا- قال: فضحكوا و استهزءوا به فشكاهم إلى الله، قال: فأوحى الله: إليه- أن قل لهم إن البلد بيت المقدس و الغرس بنو إسرائيل تنقيته من كل غريبة- و نحيت عنهم كل جبار فأخلفوا فعملوا بمعاصي الله- فلأسلطن عليهم في بلدهم- من يسفك دماءهم و يأخذ أموالهم، فإن بكوا إلي فلم أرحم بكاءهم و إن دعوا لم أستجب دعاءهم [فشلتهم و فشلت] ثم لأخربنها مائة عام ثم لأعمرنها، فلما حدثهم جزعت العلماء فقالوا: يا رسول الله ما ذنبنا نحن- و لم نكن نعمل بعملهم فعاود لنا ربك، فصام سبعا فلم يوح إليه شيء فأكل أكلة- ثم صام سبعا فلم يوح إليه شيء فأكل أكلة ثم صام سبعا فلما أن كان يوم الواحد و العشرين- أوحى الله إليه لترجعن عما تصنع أ تراجعني في أمر قضيته أو لأردن وجهك على دبرك ثم أوحى إليه قل لهم: لأنكم رأيتم المنكر فلم تنكروه، فسلط الله عليهم بختنصر فصنع بهم ما قد بلغك، ثم بعث بختنصر إلى النبي- فقال: إنك قد نبئت عن ربك و حدثتهم بما أصنع بهم فإن شئت فأقم عندي فيمن شئت و إن شئت فاخرج- فقال: لا بل أخرج فتزود عصيرا و تينا و خرج، فلما أن غاب مد البصر التفت إليها- فقال: «أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها- فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» أماته غدوة و بعثه عشية قبل أن تغيب الشمس و كان أول شيء خلق منه عيناه في مثل غرقئ البيض ثم قيل له: «كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً» فلما نظر إلى الشمس لم تغب- قال: «أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ- وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ- وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» قال: فجعل ينظر إلى عظامه- كيف يصل بعضها إلى بعض و يرى العروق كيف تجري، فلما استوى قائما قال: «أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» و في رواية هارون فتزود عصيرا و لبنا.
[۶] . احادیث زیر هم در همین حال و هوا قابل توجه است:
أبو طاهر العلوي عن علي بن محمد العلوي عن علي بن مرزوق عن إبراهيم بن محمد قال ذكر جماعة من أهل العلم- إن ابن الكواء قال لعلي ع: يا أمير المؤمنين ما ولد أكبر من أبيه من أهل الدنيا قال: نعم أولئك ولد عزير حيث مر على قرية خربة، و قد جاء من ضيعة له تحته حمار- و معه شنة فيها تين و كوز فيه عصير- فمر على قرية خربة- ف قالَ: أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ فتوالد ولده و تناسلوا- ثم بعث الله إليه فأحياه في المولد الذي أماته فيه- فأولئك ولده أكبر من أبيهم (تفسير العياشي، ج۱، ص۱۴۱)
وَ رُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ: إِنَّ عُزَيْراً خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلَةٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَةً فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ هُوَ ابْنُ خَمْسِينَ سَنَةً فَكَانَ ابْنُهُ أَكْبَرَ مِنْهُ وَ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ. (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج۱، ص۱۴)
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْعَبْدِيِّ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِي بَكْرٍ الْيَشْكُرِيَّ قَامَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ أَبَا الْمُعْتَمِرِ تَكَلَّمَ آنِفاً بِكَلَامٍ لَا يَحْتَمِلُهُ قَلْبِي، فَقَالَ: «وَ مَا ذَاكَ»؟
قَالَ: يَزْعُمُ أَنَّكَ حَدَّثْتَهُ أَنَّكَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ: «إِنَّا قَدْ رَأَيْنَا أَوْ سَمِعْنَا بِرَجُلٍ أَكْبَرَ سِنّاً مِنْ أَبِيهِ» فَقَالَ: أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص: «فَهَذَا الَّذِي كَبُرَ عَلَيْكَ»؟ قَالَ: نَعَمْ، فَهَلْ تُؤْمِنُ أَنْتَ بِهَذَا وَ تَعْرِفُهُ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْكَوَّاءِ، افْقَهْ عَنِّي أُخْبِرْكَ عَنْ ذَلِكَ، إِنَّ عُزَيْراً خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ فِي شَهْرِهَا وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ خَمْسُونَ سَنَةً، فَلَمَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَنْبِهِ أَمَاتَهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ، فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسِينَ سَنَةً، فَاسْتَقْبَلَهُ ابْنُهُ وَ هُوَ ابْنُ مِائَةِ سَنَةٍ، وَ رَدَّ اللَّهُ عُزَيْراً فِي السِّنِّ الَّذِي كَانَ بِهِ». (مختصر البصائر، ص۱۰۳)
بازدیدها: ۷۰