۹۷۵) فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ

۱۴-۱۵ رجب ۱۴۴۱

ترجمه

پس اهل یُمن و برکت‌؛ [اما] اهل یُمن و برکت‌ چیست؟[۱]

یا: پس اهل یُمن و برکت‌؛ چه اهل یُمن و برکت‌ی؟!

اختلاف قرائت

الْمَیمَنَةِ[۲]

نکات ادبی

أَصْحابُ

قبلا بیان شد که ماده «صحب» در اصل دلالت دارد بر نزدیک و قرین هم قرار گرفتن؛ و وقتی چیزی با چیز دیگر ملائم و سازگار شد تعبیر «استصحبه» به کار می‌برند و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود، اعم از اینکه این ملازمت با بدن باشد یا با عنایت و اهتمام؛ و برخی هم معنای اصلی آن را معاشرتی که در مسیر دنیا، در برنامه‌های ظاهری یا باطنی، تداوم داشته باشد دانسته اند.

البته برخی از اهل لغت با اینکه رواج کاربرد «صاحب» در معنای «قرین» را قبول دارند، اما اصل این ماده را «حفظ کردن» می‌دانند که فقط در نسبت بین انسانها به کار می‌رود، و بر یک نوع انتفاع، دست کم در یکی از طرفین، دلالت دارد؛ برخلاف قرین که در نسبت بین اشیاء هم به کار می‌رود و بر صرف کنار هم قرار داشتن و در یک مسیر بودن دلالت دارد؛ و شاهدی بر اینکه در اصل ماده «صحب» معنای «حفظ» نهفته، آن است که عرب تعبیر «صحبك الله» را به معنای «خداوند حفظت کند» به کار می‌برند؛ چنانکه در «لا یسْتَطیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا یصْحَبُونَ» (انبیاء/۴۳) نیز ظاهرا در همین معنا به کار رفته است؛ هرچند که برخی این کلمه در این آیه را هم در همان معنای مصاحبت و همنشینی گرفته و گفته‌اند «إصحاب للشیء» به معنای منقاد و مطیع بودن در برابر آن چیز است؛ به نحوی که آن دیگری را صاحب وی می‌گرداند، و به همین مناسبت، مقصود در این آیه هم آن است که آنان را از جهت این معبودهای دروغینشان هیچ آرامش و راحتی و رفقی در کار نخواهد بود که مصاحب و همراه ایشان باشد؛ ولی اغلب اهل لغت، این را در همان معنای حفظ کردن و جوار و پناه دادن دانسته‌اند؛ و خود همین مفهوم منقاد و مطیع بودن نیز دلالت بر نوعی حفاظت کردن از جانب شخص مقابل دارد.

راغب اصفهانی که اصل معنای این ماده را ملازمت و همراهی دانسته‌، توضیح داده‌ که این ماده در عرف در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد، و این ماده دلالت بر طول همنشینی و ملازمت دارد و بدین جهت تعبیر «مصاحبت» و «اصطحاب» بلیغ‌تر از تعبیر «اجتماع» است: هر اصطحابی اجتماع است اما هر اجتماعی اصطحاب نیست؛ و چه‌بسا اینکه پیامبر را در مقام دفاع از اینکه ایشان دیوانه نیستند «صاحب» آنان خوانده‌اند (ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ، تکویر/۲۲؛ ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ، اعراف/۱۸۴؛ ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ، سبأ/۴۶) بدین جهت باشد که وی مدتها در میان آنان زیسته و با آنان بوده و آنان ظاهر و باطن وی را می‌شناسند و در واقعا در او دیوانگی و جنونی ندیده بودند.

اما نکته قابل توجه این است که راغب اشاره می‌کند که این ماده هم در جایی که شخص مافوق و حاکم بر بقیه باشد (مانند صاحب الجیش) و هم در جایی که تحت سلطه قرار گرفته باشد (مانند صاحب الامیر) به کار می‌رود [به عنوان یک مثال قرآنی، می‌توان به «أَصْحابَ النَّارِ» اشاره کرد که هم در مورد جهنمیان که آتش بر آنان مسلط شده به کار رفته، مانند «وَ الَّذینَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّار (تغابن/۱۰)؛ و هم در مورد فرشتگان موکل بر جهنم که بر آتش آن مسلط‌اند، مانند: «ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَة» (مدثر/۳۱)]؛ و به همین جهت همراهی زیاد است که به مالک یک چیز و کسی که اختیار تصرف در چیزی را داشته باشد صاحب آن گفته می‌شود؛ اما با توجه به اینکه صاحب بدین معنا در قرآن کریم به کار نرفته است؛ بلکه عمده کاربردهایش در جایی است که به خاطر کثرت ملازمت و همراهی با کسی یا امری (أَصْحابُ مُوسی، أَصْحابَ السَّبْتِ، ‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، أَصْحابَ النَّارِ، أَصْحابِ السَّعیرِ، أَصْحابِ الْجَحیمِ، أَصْحابَ الْقَرْیةِ، أَصْحابِ مَدْینَ، أَصْحابِ الْقُبُورِ) ویا به مناسبت اینکه نام آنان با آن واقعه و یا آن چیز گره خورده (أَصْحابَ الْكَهْفِ، أَصْحابُ الْأُخْدُودِ، أَصْحابَ الرَّسِّ، أَصْحابَ السَّفینَةِ، أَصْحابُ الْأَعْراف، َ أَصْحابُ الْأَیكَةِ، أَصْحابُ الْحِجْرِ، أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِی، أَصْحابَ الْیمینِ، أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ، أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، أَصْحابُ الشِّمالِ) آنان را صاحب و اصحاب آن امر خوانده است، بتوان نظر کسانی که نوعی معنای حفظ را هم در این ماده دخیل دانسته‌اند ترجیح داد.

این ماده به صورت فعل تنها در باب مفاعله در قرآن کریم به کار رفته است (صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً، لقمان/۱۵؛ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَی‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی، کهف/۷۶) و ظاهرا وقتی به باب مفاعله می‌رود دلالت بر طرفینی بودن این مصاحبت دارد؛ و برخی بر اساس همین احتمال بوده که گفته‌اند علت اینکه زنِ شوهردار را «صاحبة»ی شوهرش – و نه «مُصاحَبَة» – گفته شده (یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ وَ صاحِبَتِهِ‏، عبس/۳۴-۳۶؛ لَوْ یفْتَدِی مِنْ عَذابِ یوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ‏، معارج/۱۲-۱۱؛ وَ أَنَّهُ تَعالی‏ جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً؛ جن/۳؛ َ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ، انعام/۱۰۱) همین تاکید بر یک طرفه بودن نیاز به مصاحبت است؛ یعنی زوجه به فطرتش و به اقتضای جریان معیشتش نیازمند به صحبت و تعلق به همسرش است؛ اما زوج به طبیعت خویش و به اقتضای وظایف و جریان امورش که تلاش و کسب روزی برای معیشت خانواده برعهده‌اش است، چنین نیست که دائما اهتمام و فکرش مشغول همسرش باشد و به مصاحبت وی مشغول شود.

جلسه ۹۶۶ http://yekaye.ir/an-nesa-4-36/

الْمَیمَنَةِ

قبلا بیان شد که اصل ماده «یمن» را غالبا از واژه «یمین» به معنای «دست راست» دانسته‌اند (وَ ما تِلْكَ بِیمینِكَ یا مُوسی، طه۱۷؛ وَ لا تَخُطُّهُ بِیمینِكَ، عنکبوت/۴۸؛ فَراغَ عَلَیهِمْ ضَرْباً بِالْیمینِ، صافات/۹۳) که بعدا به مناسبت‌های مختلف در معانی «قدرت» (چون دست راست غالبا قویتر از دست چپ است)، «یُمن» و برکت (چون عرب سمت راست را غالبا به فال نیک می‌گرفت)، و «قسم خوردن» (چون هنگام هم‌قسم شدن غالبا دست راست را در دست هم می‌گذاشتند) به کار رفته است. برخی هم گفته‌اند معنای محوری این ماده چیزی است که ابزار قوت و یاری اساسی برای هر کاری باشد؛ و دست راست را هم به این مناسبت که عموم انسانها برای اقدام به هر کاری دست راستشان را جلو می‌آورند، «الید الیمنی» خوانده‌اند؛ اما برخی اصل معنای این ماده را مشتمل بر سه مولفه «قوت» در مسیر «خوبی» همراه با نوعی «زیادت» و فزونی دانسته‌اند که در مقابل «شوم» است که ضعف و در مسیر بدی و خواری می‌باشد و معتقدند که «یمین» به معنای سوگند، اگرچه تناسبی با معنای عربی واژه دارد، اما در اصل از زبان‌های عبری و سریانی گرفته شده است.

چون اشیاء‌را غالبا با دست می‌گیرند و با دست راست بسیاری از کارها را انجام می‌دهد، به طور استعاری تعبیر در قبضه قدرت خداوند بودن (وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ؛ زمر/۶۷) گاه با تعبیر «یمین» برای خداوند به کار رفته است، چنانکه در ادامه همین آیه می‌فرماید: «وَ السَّماواتُ مَطْوِیاتٌ بِیمِینِهِ‏» و یا از اینکه خداوند بخواهد با قوت چیزی را منع و دفع کند با تعبیر «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیمِینِ»‏ (حاقة/۴۵) ‌یاد شده است.

و البته به تبع دست راست، بر مطلق سمت و جهت راست هم کلمه «یمین» اطلاق می‌شود:‌ «لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فی‏ مَسْكَنِهِمْ آیةٌ جَنَّتانِ عَنْ یمینٍ وَ شِمالٍ» (سبأ/۱۵) «یتَفَیؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیمینِ وَ الشَّمائِلِ» (نحل/۴۸) «وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْیمینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ» (کهف/۱۷) «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ» (کهف/۱۸) «یسْعی‏ نُورُهُمْ بَینَ أَیدیهِمْ وَ بِأَیمانِهِمْ» (حدید/۱۲)و البته گاه از تعبیر «أیمن» هم برای اشاره به سمت راست استفاده می‌شود: «جانِبَ الطُّورِ الْأَیمَنَ» (طه/۸ و مریم/۵۲) « نُودِی مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیمَن» (قصص/۳۰)

قرابت دو کلمه «یمین» به معنای دست راست و «یُمن» به معنای برکت و زیادتی در نعمت، نوعی مفهوم سعادت را در کلمه «یمین» اشراب نموده است، چنانکه خداوند از کسانی که به سعادت می‌رسند با تعبیر «اصحاب الیمین» (وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْیمِینِ؛ فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْیمِینِ؛‏ واقعة/۹۰-۹۱) و در مقابل، از کسانی که به شقاوت می‌افتند با تعبیر «اصحاب الشمال» [شمال به معنای دست چپ هم هست] یاد می‌کند؛ و در جای دیگر، تعبیر «میمنه» و «مشئمه» که مشخصا از یُمن و شومی است را برای این دو به کار می‌برد: «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ؛ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» (واقعه/۹) و از این جهت نامه عمل را به دست راست دادن (فَأَمَّا مَنْ أُوتِی كِتابَهُ بِیمینِهِ؛ حاقه/۱۹ و انشقاق/۷) می‌تواند به طور ضمنی اشاره به یمن و برکت نامه عمل وی هم باشد.

اشاره شد که یکی از معناهای «یمین»‌ سوگند است که جمع آن «أیمان»‌ می‌شود: «لا یؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فی‏ أَیمانِكُمْ وَ لكِنْ یؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیمانَ… ذلِكَ كَفَّارَةُ أَیمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیمانَكُمْ» (مائده/۸۹) «وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیمانَ بَعْدَ تَوْكیدِها» (نحل/۹۱) «ذلِكَ أَدْنی‏ أَنْ یأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی‏ وَجْهِها أَوْ یخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیمانٌ بَعْدَ أَیمانِهِمْ» (مائده/۱۰۸) «وَ لا تَتَّخِذُوا أَیمانَكُمْ دَخَلاً بَینَكُمْ» (نحل/۹۴) «نَكَثُوا أَیمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ» (توبه/۱۲) «أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَیمانَهُمْ» (توبه/۱۳) «اتَّخَذُوا أَیمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّه» (مجادله/۱۶ و منافقون/۲)

برای اشاره به اینکه چیزی در اختیار آدم است تعبیر «مَلِکَ یمینی» نافذتر و بلیغتر از تعبیر «فی یدی» است؛ و ظاهرا به همین جهت بوده که برای برده و کنیز تعبیر «ملک یمین» به کار رفته است و تعبیر «ملکت أیمانکم» اعم از برده و کنیز را شامل می‌شود:‌ «وَ الَّذینَ یبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ فَكاتِبُوهُم» (نور/۳۳) هرچند با قرینه می‌توان تشخیص داد که در خصوص کنیز (وَ مَنْ لَمْ یسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ینْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِنات، نساء/۲۵) و یا برده (وَ لا یبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ… أَوْ ما مَلَكَتْ أَیمانُهُنَّ؛ نور/۳۱) و البته با توجه به اینکه اصل معنایش از توان تصرف در شخص دیگر آمده بعید نیست که در برخی از استعمالات قرآنی به معنای مطلقِ کسی که انسان حق نکاح با وی دارد (اعم از همسر آزاد یا کنیز) باشد مانند آیه «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ» (نساء/۲۴).

جلسه ۹۵۱ http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/

فَأَصْحابُ = فـ‌+ أصحاب

حرف «فـ»‌ را فاء برخی فاء استیناف (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏۲۷، ص۱۱۱) و برخی فاء عطف که برای تفریع به کار می‌رود (إعراب القرآن و بیانه، ج‏۹، ص۴۲۶) و برخی فاء تقسیم (که بیان اقسامی است که در آیه قبل به تعداد آنها اشاره شد) (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۷) دانسته‌اند.

أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ

به لحاظ تحلیل نحوی، این عبارت را عموما یک جمله مرکب دانسته‌اند، اولین «اصحاب المیمنة» مبتداست؛ و سپس خبر آن عبارتِ «ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ» است که خود این عبارت، یک جمله اسمیه کامل است: «ما» که ادات استفهام است، مبتدا؛ و «اصحاب المیمنة»، خبر آن است.

اما چنین تعبیری واقعا چه معنایی دارد؟ اساساً چگونه جمله استفهامی قرار است خبر بدهد از مبتدا، که به لحاظ نحوی آن را خبر بشماریم؟

یک پاسخ ساده این است که در واقع، کل این مطلب را یک جمله استفهامیه بدانیم؛ یعنی گویی گفته شده «اصحاب المیمنه ما هُم؟» که به جای ضمیر، اسم ظاهر آمده برای تعظیم امر (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۸).

اما تحلیل دیگری که اکثر مفسران این را اختیار کرده‌اند، و دلالت بر یک بلاغت و زیبایی در کلام دارد این است که که درست است که «ما» اصطلاحاً ماء استفهامیه است، اما در اینجا دلالت بر تعجب دارد؛ و این جمله، جمله تعجب است؛ و تعجب می‌تواند در مقام خبر واقع شود (جامع البیان (طبری)، ج‏۲۷، ص۹۸-۹۹[۳])

در واقع، این نوع بیان، استفاده از یک صنعت بلاغی است؛ بدین صورت که متکلم شروع به بیان مطلبی می‌کند، مبتدا را می‌گوید اما هنوز خبر را نداده، ساکت می‌شود و به جای گفتن خبر [= بیان اطلاعات درباره مبتدا] اشاره می‌کند که مطلب به گونه‌ای است که شنونده توان شنیدنش را ندارد؛ مانند اینکه کسی بگوید «می‌خواهم از آنچه بر من گذشته به تو خبر دهم» و بلافاصله حدیث نفس کند: «اما نه، نمی‌خواهم نگرانت کنم». به تعبیر دیگر، در اینجا متکلم سخن گفتن درباره موضوعی را شروع کرده، اما پس از اشاره به موضوع، مطلبی درباره آن نگفته، و از مخاطب پرسیده، «آخر، تو در این باره چه می‌دانی»، که این سوالش دلالت دارد که گویی هیچ چیزی در این باره نمی‌دانی؛ یعنی همان طور که گاه از شدت وضوح، خبر برای مبتدا ذکر نمی‌شود (مثلا وقتی سوال می‌شود: «مَن جاء؟» صرفا می‌گوییم: «زید»؛ و نمی‌گوییم: «‌زیدٌ جاء») گاهی هم برای نشان دادن شدت خفا و غریب بودن مطلب، خبر گفته نمی‌شود. (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۸-۳۸۹[۴])

***

حدیث

۱) سلمان فارسی روایت کرده است:[۵]

در مریضی‌ای که پیامبر ص جان به جان‌آفرین تسلیم کرد، بر ایشان وارد شدم و در مقابلشان نشستم. حضرت فاطمه س هم وارد شد؛ و هنگامی که حال و روز ایشان را دید، بغض گلویش را گرفت و اشک از دیدگانش جاری شد.

چون نگاه پیامبر ص به او افتاد،‌ فرمود: دخترکم! چرا گریه می‌کنی؟

گفت: و چگونه نَگِریَم در حالی شما را در این حال و روز می‌بینم. یا رسول الله! بعد از تو چه کسی را خواهیم داشت؟

فرمود: خدا را دارید؛ بر او توکل کنید و صبر پیشه سازید همان گونه که پدرانت که پیامبر بودند، و مادرانت که همسران آنها بودند، صبر پیشه می‌کردند. فاطمه جان! آیا نمی‌دانستی که خداوند تبارک و تعالی پدرت را انتخاب کرد و او را نبی قرار داد و به رسالت فرستاد؛ سپس علی ع را به همسری تو درآورد و او را وصی قرار داد به طوری که او بعد از پدرت بیشترین حق را بر مسلمانان دارد و پیش از همه اسلام آورد و بیش از همه خطر کرد و اخلاقش از همه نیکوتر بود و برای خدا و برای من شدیدتر از همه غضبناک شد و قلبش از همه شجاعتر بود و ثابت‌قدم‌تر و سینه‌فراختر و گشاده‌دست‌ترینِ اشخاص بود؟

حضرت فاطمه س بسیار خوشحال شد؛ رسول خدا ص فرمود: دخترکم! آیا خوشحالت کردم؟

گفت: ‌بله یا رسول الله! شادم کردی و غمگینم کردی.

فرمود: دنیا این گونه است که شادی‌اش با غم آمیخته است. آیا دلت می‌خواهد که درباره همسرت باز هم از خوبی‌هایش بگویم؟

گفت: بله یا رسول الله!

فرمود: همانا علی ع اولین کسی است که به خدا [و من] ایمان آورد و او پسرعموی رسول خداست و برادر رسول و وصی رسول و همسر دختر رسول الله ص است و دو فرزندش نوه‌های دوست داشتنی رسول الله ص است و عمویش [حمزه] سیدالشهدا، عموی رسول الله ص است؛ و برادرش جعفر است که در بهشت پرواز می‌کند و پسر عموی رسول الله ص است؛ و مهدی‌ای که پشت سرش حضرت عیسی ع نماز می‌گذارد، از تو و اوست؛ اینها ویژگی‌هایی است که پیش و پس از وی به هیچکس داده نشده، ای دخترکم! آیا خوشحالت کردم؟

گفت: بله یا رسول الله!

فرمود: آیا دلت می‌خواهد که درباره همسرت باز هم از خوبی‌هایش بگویم؟

گفت: بله!

فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالی خلایق را دو دسته کرد و من و همسرت را در آن دسته بهتر قرار داد؛ و این سخن خداوند عز و جل است که: «اصحاب میمنت، و اصحاب میمنت چیست» (واقعه/۸)؛ ‌سپس این دوتا را سه‌تا کرد و من و شوهرت را در بهترینِ این سه‌تا قرار داد و این همان سخن خداوند است که می‌فرماید: «وسبقت‌گیرندگان سبقت‌گیرندگان، آنان‌اند که مقربان‌اند در بهشت‌های نعمت» (واقعه/۱۰-۱۲)

تفسیر فرات الكوفی، ص۴۶۴-۴۶۵؛ الأمالي (للطوسي)، ص۶۰۷-۶۰۸[۶]

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عُبَیدٍ مُعَنْعَناً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُ وَ هُوَ یقُولُ لَمَّا أَنْ مَرِضَ النَّبِی ص الْمَرْضَةَ الَّتِی قَبَضَهُ اللَّهُ فِیهَا دَخَلْتُ فَجَلَسْتُ بَینَ یدَیهِ وَ دَخَلَتْ عَلَیهِ فَاطِمَةُ [الزَّهْرَاءُ] ع فَلَمَّا رَأَتْ مَا بِهِ خَنَقَتْهَا الْعَبْرَةُ حَتَّی فَاضَتْ دُمُوعُهَا عَلَی خَدَّیهَا.

فَلَمَّا أَنْ رَآهَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ: مَا یبْكِیكِ یا بُنَیةِ؟

قَالَتْ: وَ كَیفَ لَا أَبْكِی وَ أَنَا أَرَی مَا بِكَ مِنَ الضَّعْفِ؛ فَمَنْ لَنَا بَعْدَكَ یا رَسُولَ اللَّهِ؟!

قَالَ لَهَا: لَكُمُ اللَّهُ؛ فَتَوَكَّلِی عَلَیهِ وَ اصْبِرِی كَمَا صَبَرَ آبَاؤُكِ مِنَ الْأَنْبِیاءِ وَ أُمَّهَاتِكِ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ.

یا فَاطِمَةُ! أَ وَ مَا عَلِمْتِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی اخْتَارَ أَبَاكِ فَجَعَلَهُ نَبِیاً وَ بَعَثَهُ رَسُولًا ثُمَّ عَلِیاً فَزَوَّجَكِ إِیاهُ وَ جَعَلَهُ وَصِیاً فَهُوَ أَعْظَمُ النَّاسِ حَقّاً عَلَی الْمُسْلِمِینَ بَعْدَ أَبِیكِ وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعَزُّهُمْ خَطَراً وَ أَجْمَلُهُمْ خَلْقاً وَ أَشَدُّهُمْ فِی اللَّهِ وَ فِی غَضَباً وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَ أَثَبْتَهُمْ وَ أَرْبَطُهُمْ جَأْشاً وَ أَسْخَاهُمْ كَفّاً؟!

فَفَرِحَتْ بِذَلِكَ فَاطِمَةُ [الزَّهْرَاءُ] ع فَرَحاً شَدِیداً؛ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص: هَلْ سَرَرْتُكِ یا بُنَیةِ؟

قَالَتْ: نَعَمْ یا رَسُولَ اللَّهِ! لَقَدْ سَرَرْتَنِی وَ أَحْزَنْتَنِی.

قَالَ: كَذَلِكَ أُمُورُ الدُّنْیا یشُوبُ سُرُورُهَا بِحُزْنِهَا. قَالَ: أَ فَلَا أَزِیدُكِ فِی زَوْجِكِ مِنْ مَزِیدِ الْخَیرِ كُلِّهِ؟

قَالَتْ: بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ

قَالَ: إِنَّ عَلِیاً أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَخُو الرَّسُولِ وَ وَصِی رَسُولِ اللَّهِ وَ زَوْجُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنَاهُ سِبْطَا رَسُولِ اللَّهِ وَ عَمُّهُ سَیدُ الشُّهَدَاءِ عَمُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَخُوهُ جَعْفَرٌ الطَّیارُ فِی الْجَنَّةِ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْمَهْدِی الَّذِی یصَلِّی عِیسَی خَلْفَهُ مِنْكِ وَ مِنْهُ فَهَذِهِ خِصَالٌ لَمْ یعْطَهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا أَحَدٌ بَعْدَهُ. یا بُنَیةِ! هَلْ سَرَرْتُكِ؟

قَالَتْ: نَعَمْ یا رَسُولَ اللَّهِ.

قَالَ: أَ وَ لَا أَزِیدُكِ [فِی زَوْجِكِ‏] مَزِیدَ الْخَیرِ كُلِّهِ؟

قَالَتْ: بَلَی.

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ قِسْمَینِ فَجَعَلَنِی وَ زَوْجَكِ فِی أَخْیرِهِمَا قِسْماً وَ ذَلِكِ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ثُمَّ جَعَلَ الِاثْنَینِ ثَلَاثاً فَجَعَلَنِی وَ زَوْجَكِ فِی أَخْیرِهِمَا ثُلُثاً وَ ذَلِكِ قَوْلُهُ «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ».

شبیه این روایت با اندک تفاوتی در سند و مضمون روایاتی است که در جلسه ۹۹۴ حدیث۲ خواهد آمد.

 

۲) در جلسه قبل، در حدیث۲ مطالبی گذشت درباره اینکه کسی که حدیثی شنیده بود که انسانی که گناهی انجام می‌دهد در آن حال دیگر مومن نیست؛ و برایش سوال شده بود که آیا واقعا با یک گناه انسان از ایمان خارج می‌شود؟ امیرالمومنین ع ضمن تصدیق اصل حدیث،‌ فرمودند فهم درست این حدیث در گروی فهم این سه دسته‌ای است که خداوند در این آیات معرفی کرده است. امام ع در ادامه آن ابتدا بحث «السابقون» ‌را مطرح می‌کنند که ان شاء الله در جلسه۹۷۷ خواهد آمد. سپس سراغ اصحاب المیمنه می‌روند و می‌فرمایند:

اما اینکه سخن از «اصحاب یمن و برکت» [اصحاب المیمنة] به میان آمد. پس آنان کسانی‌اند که عیناً مومن حقیقی‌اند؛ خداوند در آنها چهار روح قرار داده است: روح الإیمان و روح القوّة و روح الشهوة و روح البدن؛ پس عبد همواره این روح‌های چهارگانه را تکمیل می‌کند تا اینکه حالاتی برایش پیش آید.

وی پرسید:‌یا امیرالمومنین! آن حالات چیست؟

فرمود: اما اولین آنها همان است که خداوند عز و جل فرمود: «و برخی از شما به پست‏ترین مرحله عمر باز برده می‏شود تا پس از علم و دانش، چیزی را نداند» (نحل/۷۰) و این نقصی است که در همه روح‌ها حاصل می‌شود و چیزی نیست که شخص را از دین خدا خارج کند؛ زیرا خداوند است که انجام دهنده‌ی این امر است و او را به پست‌ترین مرحله عمرش کشانده است؛ تا حدی که او دیگر وقت نماز را نمی‌شناسد و توان قیام شبانه برای عبادت و روزه گرفتن در روز و ایستادن همراه با مردم [= شرکت در نماز جماعت] را ندارد؛ و این نقصانی از روح الایمان است که البته ان شاء الله ضرری به وی نمی‌زند.

و برخی هستند که روح القوّة از آنان کم می‌شود پس دیگر توان شرکت در جهاد با دشمنان و یا توان دنبال کسب و کار رفتن و تامین معیشت را ندارد؛

و برخی هستند که روح الشهوه از آنان کم می‌شود به طوری که اگر از زیباروترین فرزندان آدم از مقابلش بگذرند اندک تمایلی بدانها پیدا نمی کند

و البته روح البدن در او باقی می‌ماند که با آن نکان می‌خورد و حرکت می‌کند تا زمانی که ملک الموت برسد؛ که این حال برای او خوب است، زیرا خداوند این را برایش واقع کرده است؛

و گاه می‌شود که حالاتی در زمان قوت و جوانی‌اش برایش پیش می‌آید که گناهی را قصد می‌کند و روح القوة وی را بر این کار تشجیع می‌کند [= به وی القا می‌کند که از اقدام کردن بر گناه نترسد] و روح شهوت آن را برایش زینت می‌دهد و روح البدن وی را به سوی آن کار می‌راند تا اینکه در آن گناه می‌افتد؛ پس چون بدان گناه رسید از ایمانش کم می‌شود و ایمان هم از فرار می‌کند و دیگر به او برنمی‌گردد مگر اینکه توبه کند؛ پس اگر توبه کرد و ولایت را قبول کرد، خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد؛ و اگر توبه نکرد و تارک ولایت شد خداوند او را در آتش جهنم وارد کند.

الكافی، ج‏۲، ص۲۸۲-۲۸۳؛ بصائر الدرجات، ج‏۱، ص۴۵۰؛ تحف العقول، ص۱۸۹-۱۹۰[۷]

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْغَنَوِی عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عن أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص قال:

… ثُمَّ ذَكَرَ «أَصْحَابَ الْمَیمَنَةِ» وَ هُمُ [وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَصْحَابِ الْمَیمَنَةِ فَهُمُ] الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا بِأَعْیانِهِمْ جَعَلَ اللَّهُ فِیهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْإِیمَانِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ وَ رُوحَ الْبَدَنِ فَلَا یزَالُ الْعَبْدُ یسْتَكْمِلُ هَذِهِ الْأَرْوَاحَ الْأَرْبَعَةَ حَتَّی تَأْتِی عَلَیهِ حَالاتٌ.

فَقَالَ الرَّجُلُ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذِهِ الْحَالاتُ؟

فَقَالَ أَمَّا أُولَاهُنَّ {أَوَّلُهُنَّ} فَهُوَ كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مِنْكُمْ مَنْ یرَدُّ إِلی‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَی لا یعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیئاً» فَهَذَا ینْتَقِصُ [ینْقُصُ] {تَنْقُصُ} مِنْهُ جَمِیعُ الْأَرْوَاحِ وَ لَیسَ بِالَّذِی [مِنَ الَّذِی] یخْرُجُ مِنْ دِینِ اللَّهِ لِأَنَّ الْفَاعِلَ بِهِ [اللَّهَ الْفَاعِلَ ذَلِكَ] {اللَّهَ الْفَاعِلُ بِهِ ذَلِكَ}‌رَدَّهُ إِلَی أَرْذَلِ عُمُرِهِ {وَ رَادُّهُ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ} فَهُوَ لَا یعْرِفُ لِلصَّلَاةِ وَقْتاً وَ لَا یسْتَطِیعُ التَّهَجُّدَ بِاللَّیلِ وَ لَا {[الصِّیامَ]} بِالنَّهَارِ وَ لَا الْقِیامَ فِی الصَّفِّ مَعَ [مِنَ] النَّاسِ فَهَذَا نُقْصَانٌ مِنْ رُوحِ الْإِیمَانِ وَ لَیسَ یضُرُّهُ {بِضَارِّهِ} شَیئاً {[إِنْ شَاءَ اللَّهُ]} وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَقِصُ [وَ ینْقُصُ] {و تَنْقُصُ} مِنْهُ رُوحُ الْقُوَّةِ فَلَا یسْتَطِیعُ جِهَادَ عَدُوِّهِ وَ لَا یسْتَطِیعُ طَلَبَ الْمَعِیشَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَقِصُ [وَ ینْقُصُ] {و تَنْقُصُ} مِنْهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ فَلَوْ مَرَّتْ بِهِ أَصْبَحُ بَنَاتِ آدَمَ لَمْ یحِنَّ إِلَیهَا وَ لَمْ یقُمْ وَ تَبْقَی [یبْقَی] رُوحُ الْبَدَنِ فِیهِ فَهُوَ یدِبُّ {بِهَا} وَ یدْرُجُ حَتَّی یأْتِیهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَهَذَا الْحَالُ خَیرٌ {بِحَالِ خَیرٍ} لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الْفَاعِلُ بِهِ [فَعَلَ ذَلِكَ بِهِ] وَ قَدْ تَأْتِی عَلَیهِ حَالاتٌ فِی قُوَّتِهِ وَ شَبَابِهِ فَیهُمُّ بِالْخَطِیئَةِ فَیشَجِّعُهُ {[فَتُشَجِّعُهُ] }رُوحُ الْقُوَّةِ وَ یزَینُ {[تُزَینُ]} لَهُ رُوحُ الشَّهْوَةِ وَ یقُودُهُ {[تَقُودُهُ]} رُوحُ الْبَدَنِ حَتَّی تُوْقِعَهُ فِی الْخَطِیئَةِ فَإِذَا لَامَسَهَا نَقَصَ {تَفَصَّی} [مَسَّهَا انْتَقَصَ] مِنَ الْإِیمَانِ وَ تَفَصَّی {الْإِیمَانُ} مِنْهُ‏ فَلَیسَ یعُودُ فِیهِ حَتَّی {بِعَائِدٍ أَبَداً أَوْ} یتُوبَ [فَإِذَا مَسَّهَا انْتَقَصَ مِنَ الْإِیمَانِ وَ نُقْصَانُهُ مِنَ الْإِیمَانِ لَیسَ بِعَائِدٍ فِیهِ أَبَداً أَوْ یتُوبَ] فَإِذَا [فَإِنْ] تَابَ {[وَ عَرَفَ الْوَلَایةَ]} تَابَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ إِنْ عَادَ {[وَ هُوَ تَارِكُ الْوَلَایةِ]} أَدْخَلَهُ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ.

ادامه این حدیث، در بحث‌های حدیثی آیات بعد خواهد آمد. لازم به ذکر است شبیه همین گفتگو با سندی دیگر بین جابر و امام باقر ع رد و بدل می‌شود که قبلا در جلسه ۳۴۷ حدیث۲ http://yekaye.ir/al-balad-90-18/ گذشت.

 

۳) یکی از واقعیاتی که قرآن کریم درباره‌اش سخن گفته است وجود جنیان است؛ و به نص آیات قرآن، پیامبران، به سوی جنیان هم گسیل می‌شده‌اند (انعام/۱۳۰) وبویژه پیامبر اسلام ص (احقاف/۲۹ و سوره جن). و طبق روایات فراوان، جانشینی ائمه اطهار، جانشینی پیامبر ص برای همه جن و انس بوده است. به همین مناسبت روایات متعددی داریم که جنیان خدمت پیامبر ص و ائمه ع می‌رسیدند و درباره معارف قرآن و سایر مسائل سوالاتی می‌کردند. یکی از این روایات که به تفصیل در کتاب إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب (عج)، ج‏۱، ص۱۰۴-۱۰۹ آمده است، حکایت یکی از جنیان است به نام «بیهس»، که سراغ امیرالمومنین ع می‌آید و درباره سوره‌ قدر و برخی آیات دیگر، سوالاتی می‌پرسد. حضرت به مناسبت، به برخی از فجایعی که بعد از شهادت ایشان بر سر امامان پس از ایشان وارد می‌شود اشاره می‌کنند. ادامه حدیث چنین است:

وی می‌پرسد: ای پسرعموی محمد ص! چگونه آنان چنین می‌کنند و به دشمنی با شما اقدام می‌کنند؟ مگر آنان از امت حضرت محمد ص نیستند؟

امیرالمومنین ع می‌فرماید: بله؛ ولیکن آنان بشدت بغض و دشمنی ما را در دل دارند؛ زیرا آنان محبت ما را واجب نمی‌دانند و محبت غیرما را واجب می‌شمرند! در حالی که خداوند متعال محبت ما را بر هرکسی که به خداوند و پیامبرش ایمان آورده واجب کرده است؛ و خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه و آله فرمود: «و اصحاب یُمن و برکت؛ [اما] اصحاب یُمن و برکت چیست؟» (واقعه/۸) و ما همان کسانی هستیم که ما را در کتابهای پیامبران پیشین هم معرفی کرد و معرفی ما در تورات و انجیل و فرقان آمده است. از تو می‌پرسم ای بیهس! آیا جنیان ما و اسامی ما و حق ما را نمی‌شناسند؟

گفت:‌بله، یا امیرالمومنین! من سراغت نیامدم جز به خاطر معرفتی که به تو داشتم؛ پس خوشا به حال تو، خوشا به حال تو، و خوشا به حال کسی که تو را دوست بدارد؛ و خوشا به حال کسی که دوستداران تو را دوست بدارد؛ همانا مرا از علم گذشتگان آگاه کردی، و نیز از تفسیر قرآن آن گونه که بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده بود؛ و همانا من اکنون نزد قوم خویش برمی‌گردم و دیگر احدی مرا نخواهد دید تا امر خدا فرارسد در حالی که آنان خوش‌ نمی دارند» … .

إلزام الناصب فی إثبات الحجة الغائب (عج)، ج‏۱، ص۱۰۹

[۸] قال: و كیف یفعلون ذلك یا ابن عمّ محمّد و یعاندوكم أ لیس هم من أمّة محمّد؟

قال علی علیه السّلام: بلی و لكنّهم أشدّ خلق اللّه لنا بغضا لأنّهم لا یرون حبّنا و یرون حبّ غیرنا فریضة، و إنّ اللّه تعالی فرض حبّنا علی كلّ مؤمن باللّه و نبیه، قال اللّه عزّ و جلّ لنبیه صلّی اللّه علیه و آله: «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ» فنحن الذین عرّفنا فی الكتب السالفة و معرفتنا فی التوراة و الإنجیل و الفرقان، قد سألتك یا بیهس: أ لیس تعلم أن الجنّ تعرفنا و تعرف أسامینا و حقّنا؟

قال: بلی یا أمیر المؤمنین ما جئت إلیك إلّا لمعرفتی بك، فطوبی لك فطوبی لك ثمّ طوبی لمن أحبّك و طوبی لمن أحبّ محبّك، فلقد أخبرتنی بعلم الأوّلین و أخبرتنی بتفسیر القرآن كما انزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله، و إنّی راجع إلی قومی لا یرانی أحد بعدك حتّی یأتی اللّه بأمره و هم كارهون…[۹]

تدبر

۱) «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ…»

بعد از اینکه فرمود شما زوج‌هایی سه‌گانه‌‌اید، ابتدا شروع می‌کند این سه را نام بردن؛ و سپس درباره هریک توضیحاتی می‌دهد. جالب اینجاست که در مقام برشمردن، اول از همه، از گروهی که عملا وسط قرار می‌گیرند، شروع کرد؛ سپس گروه پایین‌تر و سپس گروه بالاتر را ذکر کرد؛ اما در مقام توصیف احوالات ایشان، بحث را از همان گروه برتر ادامه داد، سپس دوباره سراغ این گروه میانه، و آن گروه پایین‌تر رفت. چرا؟

الف. شاید وجهش این باشد که در واقع، ما در اصل با یک تقسیم دوگانه‌ای مواجهیم: ‌بهشتیان و جهنمیان؛ و این سوره هم نظمش را بر همین اساس گذاشته است؛ و اتفاقا در سوره بلد هم با همین تعبیر «اصحاب میمن و اصحاب مشئمت» (بلد/۱۹-۲۰) فقط به همین دو قسم اشاره کرد؛ و در ادامه سوره هم می‌خواهد اوضاع و احوال را به همین ترتیب، ‌(یعنی اول بهشتیان و بعد جهنمیان) بیان کند. اما – چنانکه در تدبر ۲ جلسه قبل اشاره شد- تفاوتی که در بین خود این دو گروه بهشتی (اصحاب الیمین و سابقون) ‌هست بقدری زیاد است؛ که مناسب بوده که وقتی قرار است از بهشتیان بحث شود، آنان در دو گروه مطرح شوند؛ و ابتدا آنان که در اوج‌اند توضیح داده شوند و سپس بقیه بهشتیان. با این اوصاف، گویی آیه ابتدا دو دسته بهشتیان و جهنمیان را مطرح می‌کند، سپس به توصیف بهشتیان و بعد به توصیف جهنمیان اقدام می‌کند، و البته وقتی می‌خواهد توصیف بهشتیان را آغاز کند، ابتدا گریزی می‌زند به افرادی که چنان مراتب بالایی در بهشت دارد که گویی قسم سومی به حساب می‌آیند. (چیزی که ظاهرا این توجیه را ضعیف می‌کند آن است که از ابتدا به سه گروه بودن تصریح شد؛ ولی چه‌بسا بتوان با احادیثی همانند حدیث ۳ جلسه قبل، و حدیث۱ همین جلسه، چنین پاسخ گفت که این عدد سه، تابع همان تقسیم دوگانه بوده است).

ب. این سوره در مقام بیان قیامت است و وضعیت هولناک آن، که مایه خوف و رجای کسانی شود که اهل ترس از عقاب و امید به ثواب هستند؛ اما «سابقون» در مرحله برتری‌اند [عبادتشان عبادت احرار است، نه خوف عقاب یا شوق ثواب]؛ و در میان این دو هم ابتدا اصحاب یمین را ذکر کرد که کسانی‌اند که اهل شنیدن هشدار الهی‌اند؛ سپس در مقام توصیف، ابتدا سابقون را توضیح داد، تا اصحاب یمین با شنیدن چنین درجاتی انگیزه‌شان بیشتر شود، و بعد به همان ترتیب قبل (اصحاب یمین و سپس اصحاب شمال) ‌برگشت. (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۸)

ج. در تقسيم بندی سه گروه، نام سابقون متأخّر آمده، شايد به دليل آن‏كه تعدادشان كمتر است، ولی در تجليل، ابتدا از آنان تجليل شده است، سپس از اصحاب يمين و ديگران، چون مقامشان والاتر از ديگران است. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۲۰)

د. …

 

۲) «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ…»

مروری بر کاربردهای قرآنی «اصحاب المیمنه» و «اصحاب الیمین»

تعبیر اصحاب المیمنه (و نیز اصحاب المشئمه) یکبار در اینجا (آیه۸) آمده و یکبار در سوره بلد (آیات ۱۸-۱۹) که بحث آن قبلا در جلسات ۳۴۷-۳۴۸ گذشت.

اما در همین سوره در تمام موارد بعد به جای «اصحاب المیمنه»، تعبیر «اصحاب الیمین» (آیات ۲۷ و ۳۸ و ۹۰ و ۹۱) آمده است. البته به جای «اصحاب المشئمه»، در این سوره فقط یکبار «اصحاب الشمال» (آیه۴۱) آمده که در موارد دیگر از این گروه با عبارت «گمراهان تکذیب‌کننده»‌ یا «تکذیب‌کنندگان گمراه» یاد شده است («الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ» در آیه۵۱، «الْمُكَذِّبِینَ الضَّالِّین‏» در آیه۹۲). در غیر این سوره، تعبیر «اصحاب الیمین» تنها یکبار آمده (سوره مدثر، آیه۳۹) و تعبیر اصحاب الشمال در جای دیگری نیامده است. البته تعبیر «مَنْ أُوتِی كِتَابَهُ بِیمِینِهِ» در سه جای دیگر قرآن (اسراء/۷۱؛ حاقه/۱۹؛ انشقاق/۷) هم آمده ولی تعبیر «مَنْ أُوتِی كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ» – که تقابل این دو شبیه تقابل اصحاب یمین و اصحاب شمال است) فقط در سوره حاقه (آیه۲۵) آمده است؛ در عوض در دو مورد دیگر، در مقابل آیه ۷۱ سوره اسراء، تعبیر «وَ مَنْ كانَ فی‏ هذِهِ أَعْمی‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً» (اسراء/۷۲)؛ و در مقابل آیه ۷ سوره انشقاق، تعبیر «مَنْ أُوتِی كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِه‏» (انشقاق/۱۰) آمده است.

اینها نشان می‌دهد که اصحاب میمنه بودن، اصحاب یمین بودن، و کتاب را با یمین خود گرفتن کاملا برهم منطبق‌اند؛ و همه اینها نقطه مقابل، اصحاب مشئمه می‌باشند، و اصحاب المشئمه با اصحاب شِمال بودن، کتاب را با شِمالِ خود گرفتن، و بلکه کتاب را از پشت سر گرفتن، و در دنیا و آخرت کور و گمراه بودن نیز کاملا برهم منطبق‌اند.

 

۳)‌ «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ…»

چنانکه می‌بینیم در این آیه این گروه بهشتیان را «اصحاب میمنت: اهل یُمن و برکت» خواند، در حالی که در اغلب موارد آنان را «اصحاب الیمین: اصحاب دست راست» ‌معرفی کرده بود.

در اقوال مفسران چند قول درباره «أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ» مطرح است:

برخی آن را معادل «اصحاب الیمین» دانسته‌اند، با این توضیح که اینان کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده می‌شود (ضحاک و جبائی، به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۳۲۴)؛ ویا کسانی‌اند که آنان را از سمت راستشان می‌گیرند و به بهشت می‌برند (الكشف و البیان (ثعلبی)، ج‏۹، ص۲۰۱)؛ ویا اینکه دست راستشان به نور ایمان نورانی شده است، از باب آیه «یسْعی‏ نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمانِهِمْ» (حدید/۱۲) (به نقل از مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۷)؛ ویا ذریه‌ای اند که [در عالم ذر] از سمت راست حضرت آدم آفریده شدند و خداوند فرمود من اینان را حتما به بهشت خواهم فرستاد. (ابن‌عباس، به نقل از الكشف و البیان (ثعلبی)، ج‏۹، ص۲۰۱[۱۰])

در مقابل، برخی آن را به همان معنای عادی لغوی‌اش، یعنی کسانی که اهل یمن و برکت‌اند، دانسته‌اند (مثلا: حسن و ربیع، به نقل از مجمع البیان، ج‏۹، ص۳۲۴)؛ هرچند ممکن است وجه تسمیه «یُمن» و برکت، از همان جهت باشد که به دست راست فال نیک می‌زدند (مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۷).

باید گفت اگر مقصود از دیدگاه اول، تطبیق «اصحاب المیمنه» بر «اصحاب الیمین» باشد، این مطلب درستی است و ادامه سوره بر این تطبیق، دلالت صریح دارد؛

اما اگر مقصود این باشد که کلمه «میمنت» به همان معنای «یمین» (دست راست) است (چنانکه حتی گفته‌ شده: کلمه «مَیمَنة» به معنای «موضعی است که در آن، یمین [= دست راست] است»؛ مفاتیح الغیب، ج‏۲۹، ص۳۸۷) و «اصحاب المیمنه» به همان معنای «اصحاب یمین» است، باید گفت تقابل بعدی (آوردن تعبیر «اصحاب المشئمه») این احتمال را بشدت کاهش می‌دهد و میمنت را برگرفته از همان معنای «یُمن» در مقابل «شومی» قرار می‌دهد نه «یمین» [=راست] در مقابل «شِمال» [=چپ] (المیزان، ج۱۹، ص۱۱۶).

اما چرا در این آیه، چنین تعبیری را در مورد بهشتیان به کار برد؟ یعنی چرا قرآن آنها را ابتدا با تعبیر اصحاب «میمنت»، یعنی کسانی که ملازم خوش‌یُمنی و برکت هستند، و سپس با تعبیر «اصحاب یمین» یاد کرد؟

الف. چنانکه در تدبر ۵ جلسه قبل اشاره شد، چه‌بسا این سوره در مقام بیان عمیق‌ترین لایه انسان‌شناسی است؛ و در عمیق‌ترین لایه انسان، آنچه مهم است دوگانه خوش‌یُمنی و شومی است؛ یعنی مساله اصلی سعادت و خوشبختی و خوش‌یُمنی انسان‌هاست و از آن سو، بدبختی و بدیُمنیِ انسانها؛ و خداوند می‌خواهد این مساله را به عمل و به تصمیم خود انسانها گره بزند. می‌خواهد بفرماید اگر عده‌ای بهشتی و عده‌ای جهنمی می‌شوند، اینان خوش‌یُمن‌، و آنان شوم‌اند؛ اما فکر نکنید که خوش‌یُمنی و شومی دو امر شانسی و تصادفی است؛ بلکه کاملا مرتبط با نحوه زندگی‌ای است که خود این دو گروه انتخاب کرده‌اند. اساساً اصحاب یمین و اصحاب شمال (دو عنوان بعدی‌ای که برای اشاره به این دو گروه مطرح می‌شود) را اصحاب یمین و اصحاب شمال گفته‌اند چون با دست‌شان (دست راست و دست چپ) «نامه عمل» را می‌گیرند؛ و این با دست گرفتن نامه عمل هم ظاهرا دلالت دارد بر اینکه محتوای این نامه حاصل دسترنج خودشان است؛ یعنی مساله اصلی عمل خودشان بوده که این عنوان‌ها را بر ایشان بار کرده است. در واقع، اینکه ابتدا از آنان با تعبیر «خوش‌یُمن» و «شوم» یاد می‌کند و بلافاصله از آنان با تعبیری یاد می‌کند که یادآور چگونگی دریافت نامه عمل به دست خودشان است؛ می‌خواهد نشان دهد که حقیقت خوش‌یُمنی و شومی در همین عمل و تصمیم خود افراد است.

ب. …

 

۴) «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ؛ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ»

ابتدا فرمود «پس، اهل یُمن و برکت» سپس ادامه دارد «اهل یُمن و برکت‌ چیست؟». چرا چنین تعبیر کرد؟

عموم مفسران توضیح داده‌اند که این گونه تعبیر دلالت بر اهمیت دادن و بزرگ شمردن مساله می‌کند. (مجمع‌البیان، ج۹، ص۳۲۵) در واقع، به نظر می‌رسد که این چنین تعبیری می‌خواهد ذهنیت رایج ما درباره «خوش‌یُمنی» را به هم بزند. گویی این آیات می‌فرمایند:

شما سه دسته‌اید. اما دسته اول، افراد خوش‌یُمن…؛ اما جمله را تمام نمی‌کند، بلکه توضیحی که درباره افراد خوش‌یُمن می‌دهد این است که «افراد خوش‌یُمن چیست؟» (توضیح بیشتر در نکات ادبی گذشت). یعنی ما می‌خواهیم درباره افراد خوش‌یمن سخن بگوییم؛ اما فکر نکنید که آنها را بر اساس آنچه شما معیار خوش‌یُمنی و شومی می‌دانستید معرفی خواهیم کرد. خیر، اصلا شما حقیقت خوش‌یُمنی و شومی را نفهمیده بودید. پس گوش کنید تا ما برای شما بیان کنیم.

ثمره جهان‌شناختی: اقبال خوب و بد

این آیه و آیه بعد بخوبی نشان می‌دهد که قرآن کریم، اقبال خوب و بد، و به تعبیر دیگر، خوش‌یُمنی و شومی در انسانها (که برخی خوش‌یُمن و برخی شوم‌اند) را قبول دارد؛ اما معیار آن را شانس و تصادف و اموری بیرون از انسان نمی‌داند؛ معیار خوش‌یُمن بودن ویا شوم بودن، تصمیم‌ها و اعمال خود انسانهاست. در واقع، خود انسان‌هایند که خود را در جهان، شوم ویا خوش‌یُمن قرار می‌دهند.

تاملی با خویش

همه ما دوست داریم که هم خودمان خوش‌یمن باشیم و هم با افراد خوش‌یمن هم‌کلام و همراه باشیم؛ و از آن سو از شومی فراری هستیم؛ نه می‌خواهیم خودمان شوم‌بخت باشیم و اگر هم بدانیم که کسی فرد شومی است از او گریزان خواهیم بود؛ اما معیار ما در خوش‌یمن و شوم دانستن امور و اشخاص، چه اندازه با معیار قرآنی هماهنگ است؟ آیا معیار خوش‌یمنی و بدبختی افراد را ثروت و امکانات دنیوی و موقعیت اجتماعی نمی‌دانیم؟ آیا در پس ذهن ما این نیست که افرادی که خیلی سریع پولدار می‌شوند یا به‌راحتی به شهرت فراوان و یا مقامات اجتماعی دست پیدا می‌کنند، افراد خوش‌یمن و خوش‌اقبالی هستند؛ و…؟ آیا باور می‌کنیم که مومنان حقیقی و نیکان عالم‌، حتی اگر در اوج فقر و گمنامی و… باشند، واقعا خوش‌شانس و خوش‌اقبال و خوش‌یمن‌اند؛ و کفرپیشگان [نه لزوما کافران شناسنامه‌ای] و انسانهای بد، هرچقدر هم که پولدار، زیبارو، مشهور، صاحب قدرت، و… باشند، افراد بدشناس و شوم‌ و نکبتی‌اند؟! و دریک کلام،

آیا معیار ما برای قضاوت درباره خوش‌اقبالی و شومی افراد، وضعیت دنیوی آنهاست، یا وضعیت نهایی و اخروی آنها؟

ثمره اخلاقی

اگر توجه کنیم که خوش‌اقبال و بداقبال بودن انسانها را وضعیت اخروی آنان رقم می‌زند؛ آنگاه:

الف. اگر کسی اهل کفرورزیدن در برابر حق، ویا غوطه‌ور شدن در گناه و معصیت بود، هرچقدر هم که دنیا در ظاهر به کام او باشد، می‌دانیم که واقعا انسان نکبت و شومی است و ارزش دوستی و نزدیکی ندارد.

ب. آن دسته از اولیاء الله که عموم متدینان به ایمان آنان اذعان دارند (نه فقط خود اهل بیت عصمت و طهارت ع، بلکه امثال آیت الله بهجت و…)، همان افراد خوش‌اقبالی هستند که دوست داشتن آنان، انسان را به خدا نزدیک می‌کند (شاید رمز اینکه بر محبت اولیای خدا این اندازه تاکید شده، همین است که خوش‌یُمنیِ آنان به ما سرایت کند).

ج. می‌دانیم که در مورد اکثریت قریب به اتفاق افراد بر اساس ظاهرشان نمی‌توان درباره باطن و وضعیت اخروی آنان قضاوت کرد. پس با دیدن یکی دو گناه، یا یکی دو خوبی در افراد، سریع به قضاوت درباره آنان اقدام نکنیم. شاید به همین جهت بوده که خداوند قبل از بیان خوش‌یمن و شوم بودن افراد، یادآوری کرد که قیامت، «خافضةٌ رافعةٌ» است؛ یعنی خیلی از افراد را که ممکن است ما به لحاظ ایمانی پایین بشماریم واقعا بالا باشند؛ وبالعکس. در واقع، اینکه ایمان و عمل را ضابطه خوش‌یمنی و شومی بدانیم، غیر از این است که با آنچه از ایمان یا عمل آنان می‌بینیم، بتوانیم براحتی درباره افراد قضاوت کنیم (تفاوت این بند با بند ب در این است که در مثالی که در بند ب اشاره شد بر تعبیر «اذعان عموم متدینان» تاکید می‌شود).

د. …

 

 


[۱] . قبلا درباره «اصحاب المیمنه» در جلسه ۳۴۷ http://yekaye.ir/al-balad-90-18/ مطالبی گذشت؛ و بحث حاضر را می‌توان مکمل آن بحث دانست.

[۲] . قرأ الكسائي بإمالة الهاء وماقبلها في الوقف. وهي قراءة حمزة بخلاف عنه. (معجم القراءات ج۹، ص۲۹۲)

[۳] . و اختلف أهل العربية في الرافع أصحاب الميمنة و أصحاب المشأمة، فقال بعض نحويي البصرة: خبر قوله: فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ قال: و يقول زيد: ما زيد، يريد: زيد شديد. و قال غيره: قوله: ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ لا تكون الجملة خبره، و لكن الثاني عائد علی الأول، و هو تعجب، فكأنه قال: أصحاب الميمنة ما هم، و القارعة ما هي، و الحاقة ما هي؟ فكان الثاني عائد علی الأول، و كان تعجبا، و التعجب بمعنی الخبر، و لو كان استفهاما لم يجز أن يكون خبرا للابتداء، لأن الاستفهام لا يكون خبرا، و الخبر لا يكون استفهاما، و التعجب يكون خبرا، فكان خبرا للابتداء. و قوله: زيد و ما زيد، لا يكون إلا من كلامين، لأنه لا تدخل الواو في خبر الابتداء، كأنه قال: هذا زيد و ما هو: أي ما أشده و ما أعلمه.

[۴] . المسألة الخامسة: ما معنی قوله: ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ؟ نقول: هو ضرب من البلاغة و تقريره هو أن يشرع المتكلم في بيان أمر ثم يسكت عن الكلام و يشير إلی أن السامع لا يقدر علی سماعه كما يقول القائل لغيره: أخبرك بما جری عليّ ثم يقول هناك هو مجيبا لنفسه لا أخاف أن يحزنك و كما يقول القائل: من يعرف فلانا فيكون أبلغ من أن يصفه، لأن السامع إذا سمع وصفه يقول: هذا نهاية ما هو عليه، فإذا قال: من يعرف فلانا بفرض السامع من نفسه شيئا، ثم يقول: فلان عند هذا المخبر أعظم مما فرضته و أنبه مما علمت منه.

المسألة السادسة: ما إعرابه و منه يعرف معناه؟ نقول: فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ مبتدأ أراد المتكلم أن يذكر خبره فرجع عن ذكره و تركه و قوله: ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ جملة استفهامية علی معنی التعجب كما تقول لمدعي العلم ما معنی كذا مستفهما ممتحنا زاعما أنه لا يعرف الجواب حتی إنك تحب و تشتهي ألا يجيب عن سؤالك و لو أجاب لكرهته لأن كلامك مفهوم كأنك تقول: إنك لا تعرف الجواب، إذا عرفت هذا فكأن المتكلم في أول الأمر مخبرا ثم لم يخبر بشي‏ء لأن في الأخبار تطويلا ثم لم يسكت و قال ذلك ممتحنا زاعما أنك لا تعرف كنهه، و ذلك لأن من يشرع في كلام و يذكر المبتدأ ثم يسكت عن الخبر قد يكون ذلك السكوت لحصول علمه بأن المخاطب قد علم الخبر من غير ذكر الخبر، كما أن قائلا: إذا أراد أن يخبره غيره بأن زيدا وصل، و قال: إن زيدا ثم قبل قوله: جاء وقع بصره علی زيد و رآه جالسا عنده يسكت و لا يقول جاء لخروج الكلام عن الفائدة و قد يسكت عن ذكر الخبر من أول الأمر لعلمه بأن المبتدأ وحده يكفي لمن قال: من جاء فإنه إن قال: زيد يكون جوابا و كثيرا ما نقول: زيد و لا نقول: جاء، و قد يكون السكوت عن الخبر إشارة إلی طول القصة كقول القائل الغضبان: من زيد و يسكت ثم يقول: ماذا أقول عنه. إذا علم هذا فنقول لما قال: فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ كان كأنه يريد أن يأتي بالخبر فسكت عنه ثم قال في نفسه: إن السكوت قد يوهم أنه لظهور حال الخبر كما يسكت علی زيد في جواب من جاء فقال: ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ممتحنا زاعما أنه لا يفهم ليكون ذلك دليلا علی أن سكوته علی المبتدأ لم يكن لظهور الأمر بل لخفائه و غرابته، و هذا وجه بليغ، و فيه وجه ظاهر و هو أن يقال: معناه أنه جملة واحدة استفهامية كأنه قال: و أصحاب الميمنة ما هم؟ علی سبيل الاستفهام غير أنه أقام المظهر مقام المضمر و قال: فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ و الإتيان بالمظهر إشارة إلی تعظيم أمرهم حيث ذكرهم ظاهرا مرتين و كذلك القول في قوله تعالی: وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ و كذلك في قوله: الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ [الحاقة: ۱، ۲] و في قوله: الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ [القارعة: ۱، ۲]

[۵] . این حدیث قبلا در جلسه ۳۴۷ http://yekaye.ir/al-balad-90-18/ آمده بود که اینجا تیمنا و تبرکا دوباره تقدیم می‌شود.

[۶] سند و متن روایت در امالی شیخ طوسی چنین است:

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فَيْرُوزَ بْنِ غِيَاثٍ الْجَلَّابُ بِبَابِ الْأَبْوَابِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْبَانِي، وَ يُعْرَفُ بِفَضْلَانَ صَاحِبِ الْجَارِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي الْفَضْلُ بْنُ مُخْتَارٍ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ ظُهَيْرٍ الْفَزَارِيِّ الْكُوفِيِّ، عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ أَبِي حَمْزَةَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو عَامِرٍ الْقَاسِمُ بْنُ عَوْفٍ، عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ، قَالَ: حَدَّثَنِي سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي مَرَضِهِ الَّذِي قُبِضَ فِيهِ، فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ عَمَّا يَجِدُ، وَ قُمْتُ لِأَخْرُجَ، فَقَالَ لِي: اجْلِسْ يَا سَلْمَانُ، فَسَيُشْهِدُكَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) أَمْراً إِنَّهُ لَمِنْ خَيْرِ الْأُمُورِ، فَجَلَسْتُ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ رِجَالٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ رِجَالٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَ دَخَلَتْ فَاطِمَةُ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) ابْنَتُهُ فِيمَنْ دَخَلَ، فَلَمَّا رَأَتْ مَا بِرَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مِنَ الضَّعْفِ خَنَقَتْهَا الْعَبْرَةُ حَتَّى فَاضَ دَمْعُهَا عَلَى خَدِّهَا، فَأَبْصَرَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: مَا يُبْكِيكِ يَا بُنَيَّةِ، أَقَرَّ اللَّهُ عَيْنَكِ، وَ لَا أَبْكَاهَا قَالَتْ: وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي، وَ أَنَا أَرَى مَا بِكَ مِنَ الضَّعْفِ. قَالَ لَهَا: يَا فَاطِمَةُ، تَوَكَّلِي عَلَى اللَّهِ، وَ اصْبِرِي كَمَا صَبَرَ آبَاؤُكِ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ، وَ أُمَّهَاتُكِ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ، أَ لَا أُبَشِّرُكِ يَا فَاطِمَةُ قَالَتْ: بَلَى يَا نَبِيَّ اللَّهِ- أَوْ قَالَتْ: يَا أَبَتِ- قَالَ: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) اخْتَارَ أَبَاكِ فَجَعَلَهُ نَبِيّاً، وَ بَعَثَهُ إِلَى كَافَّةِ الْخَلْقِ رَسُولًا، ثُمَّ اخْتَارَ عَلِيّاً فَأَمَرَنِي فَزَوَّجْتُكِ إِيَّاهُ وَ اتَّخَذْتُهُ بِأَمْرِ رَبِّي وَزِيراً وَ وَصِيّاً. يَا فَاطِمَةُ، إِنَّ عَلِيّاً أَعْظَمُ الْمُسْلِمِينَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ بَعْدِي حَقّاً، وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْماً، وَ أَعْلَمُهُمْ عِلْماً، وَ أَحْلَمُهُمْ حِلْماً، وَ أَثْبَتُهُمْ فِي الْمِيزَانِ قَدْراً، فَاسْتَبْشَرَتْ فَاطِمَةُ (عَلَيْهَا السَّلَامُ)، فَأَقْبَلَ عَلَيْهَا رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: هَلْ سَرَرْتُكِ يَا فَاطِمَةَ قَالَتْ: نَعَمْ يَا أَبَتِ.

قَالَ: أَ فَلَا أَزِيدُكِ فِي بَعْلِكِ وَ ابْنِ عَمِّكِ مِنْ مَزِيدِ الْخَيْرِ وَ فَوَاضِلِهِ قَالَتْ: بَلَى يَا نَبِيَّ اللَّهِ.

قَالَ: إِنَّ عَلِيّاً أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ) وَ رَسُولِهِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ، هُوَ وَ خَدِيجَةُ أُمِّكَ، وَ أَوَّلُ مَنْ وَازَرَنِي عَلَى مَا جِئْتُ. يَا فَاطِمَةُ، إِنَّ عَلِيّاً أَخِي وَ صَفِيِّي وَ أَبُو وُلْدِي، إِنَّ عَلِيّاً أُعْطِيَ خِصَالًا مِنْ الْخَيْرِ لَمْ يُعْطَهَا أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لَا يُعْطَاهَا أَحَدٌ بَعْدَهُ، فَأَحْسِنِي عَزَاكِ، وَ اعْلَمِي أَنَّ أَبَاكِ لَاحِقٌ بِاللَّهِ (عَزَّ وَ جَلَّ). قَالَتْ: يَا أَبَتَاهْ فَرَّحْتَنِي وَ أَحْزَنْتَنِي.

قَالَ: كَذَلِكِ يَا بُنَيَّةِ أُمُورُ الدُّنْيَا، يَشُوبُ سُرُورَهَا حُزْنُهَا، وَ صَفْوَهَا كَدِرُها، أَ فَلَا أَزِيدُكِ يَا بُنَيَّةِ قَالَتْ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ.

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) خَلَقَ الْخَلْقَ فَجَعَلَهُمْ قِسْمَيْنِ، فَجَعَلَنِي وَ عَلِيّاً فِي خَيْرِهِمَا قِسْماً، وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ (عَزَّ وَ جَلَّ): «وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ»  ثُمَّ جَعَلَ الْقِسْمَيْنِ قَبَائِلَ، فَجَعَلَنَا فِي خَيْرِهَا قَبِيلَةً، وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ (عَزَّ وَ جَلَّ): «وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»  ثُمَّ جَعَلَ القَبَائِلَ بُيُوتاً، فَجَعَلَنَا فِي خَيْرِهَا بَيْتاً فِي قَوْلِهِ (سُبْحَانَهُ): «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) اخْتَارَنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، وَ اخْتَارَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ اخْتَارَكِ، فَأَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ، وَ أَنْتَ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مِنْ ذُرِّيَّتِكُمَا الْمَهْدِيُّ، يَمْلَأُ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ مِنْ قَبْلِهِ جَوْراً.

[۷] . تفاوتهای متن بصائر را با [] و تفاوتهای متن تحف العقول را با {} نشان داده‌ام.

[۸] . عن السيّد الثقة الجليل الفقيه السيّد نعمة اللّه الجزائري رحمه اللّه في بعض مؤلّفاته عن ابن عبّاس قال: لمّا صارت الخلافة إلی أمير المؤمنين عليه السّلام و سيّد الوصيّين و قائد الغرّ المحجّلين علي بن أبي طالب عليه السّلام، فلمّا كان في اليوم الثالث أقبل رجل في ثياب خضر و وقف علی باب المسجد، و كان أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه جالسا في المسجد و الناس حوله يمينا و شمالا فقال: السلام عليكم يا أهل بيت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و مهبط الحقّ. فقال له أمير المؤمنين: و عليك السلام يا بيهس بن صاف بن حاف بن لامو بن بيهس. فقال: يا خليفة اللّه في أرضه من أين عرفتني و عرفت اسمي؟ قال عليه السّلام: من علم و تبيان، أ ليس مسكنك في الجبال و البراري؟ قال: بلی يا خليفة اللّه. قال: ما الذي جاء بك إلينا؟ قال: جئت أنظر نورك فأستضي‏ء به. قال: كيف علمت أنّ لنا أنوارا؟ قال: يقول اللّه تعالی «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ …» و أنتم مصابيح‏ الدجی و مفاتيح الهدی و حبل اللّه المتين.

قال له: صدقت سل عمّا بدا لك؟

قال: يا أمير المؤمنين أخبرني عن قول اللّه تعالی «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»

قال عليه السّلام: نعم يا بيهس قد سألت عنه غيري؟ قال: لا كرامة لهم و هذا علم لا يعلمه إلّا نبي أو وصيّ.

قال عليه السّلام: أمّا قوله تعالی «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» فنور أنزل علی الدنيا.

قال: كيف انزل؟

قال عليه السّلام: لمّا استوی الربّ علی العرش أراد أن يستضي‏ء ضوء بنورنا و إنّ نورنا من نوره، فأمر اللّه النور أن ينطق فنطق حول العرش فعلمت الملائكة بذلك فخرّوا له سجّدا لحلاوة كلام نورنا، فلذلك سمّيت القدر فإنّها لنا و لمن يتولّانا، و ليس لغيرنا فيه نصيب فكان نورنا عند العرش ناميا صباحا، و الملائكة يسلّمون علينا، فلمّا أن خلق اللّه آدم رفع رأسه فنظر إلی نورنا فقال آدم: إلهي و سيّدي منذ كم نورهم تحت عرشك؟ فقال اللّه تبارك و تعالی: يا آدم من قبل أن خلقتك و خلقت السماوات و الأرض و الجبال و البحار و الجنّة و النار بأربعة و عشرين ألف عام و أنت في بعض أنوارهم، فلمّا أن هبط آدم عليه السّلام إلی الدنيا كانت الدنيا مظلمة، فقال آدم عليه السّلام: بإذن ربّهم. أ تدري أي إذن كان؟ قال: لا. قال: أنزل اللّه تعالی إلی جبرائيل يا ربّ بحقّ محمّد و علي إلّا رددت عليّ النور الذي كان لي، فأهبطه اللّه تبارك و تعالی إلی الدنيا فكان آدم يستضي‏ء بنورنا، فلذلك سمّي ليلة القدر؛ فلمّا بقي آدم عليه السّلام في الدنيا و عاش فيها أربعمائة سنة أنزل اللّه عليه تابوتا من نور له اثنا عشر بابا، لكلّ باب وصي قائم يسير بسيرة الأنبياء. قال: يا ربّ من هؤلاء؟ قال اللّه عزّ و جلّ: يا آدم أوّل الأنبياء أنت و الثاني نوح و الثالث إبراهيم و الرابع موسی و الخامس عيسی و السادس محمد خاتم الأنبياء. و أمّا الأوصياء أوّلهم شيث ابنك و الثاني سام بن نوح و الثالث إسماعيل بن إبراهيم و الرابع يوشع بن نون و الخامس شمعون الصفا و السادس علي بن أبي طالب عليه السّلام و آخرهم القائم من ولد محمد الذي أظهر به ديني علی الدين كلّه و لو كره المشركون. قال: فسلّم آدم التابوت إلی شيث و قبض آدم، فلذلك قال اللّه تعالی «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» و إنّ نورنا أنزله اللّه إلی الدنيا حتی يستضي‏ء بنورنا المؤمنون و يعمی‏ الكافرون. و أمّا قوله «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ» فإنّه لمّا بعث اللّه محمّدا صلّی اللّه عليه و آله و معه تابوت من درّ أبيض له اثنا عشر بابا، فيه رقّ أبيض فيه أسامي الاثني عشر فعرضه علی رسول اللّه صلّی اللّه عليه و آله و أمره عن ربّه أنّ الحقّ لهم و هم أنوار. قال: و من هم يا أمير المؤمنين؟ قال: أنا و أولادي الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علي بن موسی و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و محمد بن الحسن صاحب الزمان صلوات اللّه عليهم أجمعين، و بعدهم أتباعنا و شيعتنا المقرّون بولايتنا المنكرون لولاية أعدائنا. و قوله «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ، سَلامٌ» من كلّ من في السماوات و من في الأرض علينا صباحا و مساء إلی يوم القيامة، هي نور ذرّيتي، تستضاء بنا الدنيا حتّی مطلع الفجر عنّا إلی يوم القيامة، و أوّل ما يسأل العبد في ذلك اليوم يسأل عن ولايتنا فإن كان منّا نجا و إلّا دحي في نار جهنّم.

قال: صدقت يا أمير المؤمنين أشهد أنّك وصي محمّد صلّی اللّه عليه و آله حقّا، فأخبرني عن نوركم ما هو؟

قال: نعم، نور لا يزول و لا ينقص و لا يطفأ فإذا كان ليلة القدر زيد فيه من نور عرش ربّ العالمين فيدخل في نورنا و نور شيعتنا و محبّينا.

قال: من شيعتك و محبّوك؟

قال عليه السّلام: المؤمنون و المؤمنات من يتولّانا و لا يتولّی عدوّنا.

قال: يا أمير المؤمنين فبعد ذلك أين يذهب نوركم؟

قال عليه السّلام: يرجع نورنا إلی السماء فإذا كان العام القابل و تأتي ليلة القدر ينزل نورنا إلی الدنيا فمن كان منّا نظر إلی نورنا و من لم يكن منّا لم ير نورنا و لم يدر.

قال: يا أمير المؤمنين ففي أي ليلة نلتمس أنواركم؟

قال: في الليلة الثالثة و العشرين من شهر رمضان أو سبعة و عشرين و هي أكرم ليلة علی اللّه و أشرفها.

قال: يا مولاي أخبرني عن أرواح محبّيكم؟

قال عليه السّلام: أرواح محبّينا إذا أخذوا مضاجعهم تخرج أرواحهم من أبدانهم فيؤتی بها إلی العرش ثمّ ترجع إلينا لا تختلط بأرواح الآخرين، فلذلك يقع حبّنا في قلوبهم، لا يختلط معه حبّ غيرنا.

قال: أخبرني عن قول اللّه تعالی «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ»

قال: نعم، قوم زعموا أنّهم مؤمنون و ليسوا مؤمنين. قال: أخبرني عن قول اللّه تعالی «ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي‏ النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا»

قال: نعم، التيمي و العدوي و الأموي الذين لم يصدّقوا رسول اللّه و اتّهموه؛ فقال: «إنّ لدنيا أنكالا و جحيما و طعاما ذا غصّة و عذابا أليما».

قال: أخبرني عن قومك؟

قال: نعم قومي الخيّرون الفاضلون غدا في عرض ربّي يكسون إذا كسيت و يحيون اذا حييت.

قال: فكيف يقومون؟

قال: بيض الوجوه خضر الثياب بين أيديهم النور حتّی ينتهوا إلی باب الجنّة.

قال: فأخبرني عن المنكرين لحقّك؟

قال: يقومون حفاة عراة منكسين الرءوس، بين أيديهم السرادق من الظلم حتّی ينتهوا إلی باب جهنّم. و إنّ اللّه تعالی آلی علی نفسه في ليلة القدر أن يقضي لنا حوائج الدنيا و الآخرة.و ليلة القدر ليلة عظيمة شريفة شرّفها اللّه تعالی في محكم كتابه المنزل علی لسان نبيّه الصادق فقال «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدی‏ وَ الْفُرْقانِ» فمن اهتدی إلينا و شايعنا كانوا هم السعداء و من لم يهتد إلينا كانوا هم الأشقياء الذين «لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم‏»

قال: بما ذا يكلّم العباد؟

قال: يسألون عن ولايتنا فمن تولّانا دخل الجنّة و من لم يتولّنا فأولئك الذين حبطت أعمالهم في الدنيا و الآخرة و ما لهم من ناصرين.

قال: أخبرني عن سراج أهل الجنّة؟

قال: سراج أهل الجنّة نورنا، بنا يبصرون و بنا يعرفون و بنا يجوزون علی الصراط و بنا يدخلون الجنّة.

قال: فما يصنع بمذنبيهم؟

قال عليه السّلام: لو أنّ لأحد من شيعتي من الذنوب مثل الجبال الرواسي و زبد البحر و عدد الحصی و الرمل ليغفر له تلك الذنوب كلّها، و لو أنّ لأهل البدع و الأهواء من الحسنات بقدر ورق الأشجار و قطر الأمطار و لم يتولّنا لم تنفعه حسناته شيئا.

قال: فأخبرني عن فاطمة بنت محمّد؟

قال عليه السّلام: حورية في صورة إنسية خلقت من النور.

قال: فالحسن و الحسين؟

قال عليه السّلام: نوران مضيئان و سراجان ظاهران، لا يطفأ نورهما و لا ينقض علمهما و لا تفنی خزائنهما.

قال: من العلم أم من النور؟

قال: من النور و من العلم.

قال: أخبرني عن قوله تعالی «فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً»

قال عليه السّلام: نعم نزوله من السماء علی الخلق، عنی بذلك المهدي عليه السّلام.

قال: أخبرني عن قول‏ اللّه تعالی «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ».

فبكی بكاء شديدا و قال عليه السّلام: قد سألتني عن أمر عظيم سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه عليه و آله إنّه قال لجبرئيل: أخبرني عن بئر معطّلة و قصر مشيد؟ قال: لا علم لي بذلك حتّی أرجع إلی ربّي. قال: فرجع جبرائيل قال: أمّا البئر المعطّلة فعلي بن أبي طالب و في أمّتك قوم يعطّلون ذكرهم يرجون رحمتي يوم القيامة، لا تنالهم رحمتي، هم أشرّ الناس و أبغضهم إليّ، فو عزّتي و جلالي لاذيقنّهم ماء الحميم، لا يموت عبد و في قلبه من بغض علي إلّا أكبّه اللّه علی منخريه في النار. قال صلّی اللّه عليه و آله: يا جبرئيل و ما القصر المشيد؟ قال: أنت يا محمّد أكرمك اللّه بكرامته و اختصك برسالته و علا ذكرك مع ذكره، فما يذكر اسم اللّه إلّا و تذكر معه، و أنت يوم القيامة أقرب منزلة إلی اللّه تعالی و أمّتك أكرم الامم علی اللّه تعالی فطوبی لك يا محمّد.

قال: أخبرني عن قول اللّه تعالی «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ».

فبكی بكاء شديدا و قال: كم تسألني و لو سألتني عمّا في التوراة و الإنجيل و الكتب التي أنزل اللّه علی الأنبياء لأجبتك عن ذلك، لا يذهب عليّ حرف منها بقدرة اللّه تعالی.

قال: صدقت يا أمير المؤمنين و لكنّي رسول الجنّ إليك و نحن ممّن آمنوا بمحمّد و صدّقوه و عرفوا أنّك وصيّه و لا بدّ لي من أن أسألك.

فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: أما العصر فمحمّد صلّی اللّه عليه و آله و «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ» فأهل الشام الذين خسروا «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» هم محبّونا و أهل ولايتنا «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» ولداي.

قال: أخبرني عن قول اللّه تعالی «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْری‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ».

قال عليه السّلام: أمره بأن يذكّر المؤمنين أمرنا حتّی ينتفعوا بذلك، و إذا ذكرونا لا يفترقون حتّی تنزل عليهم ملائكة من السماء فيقومون علی رءوسهم و يسمعون كلامهم و يباركون عليهم و يقولون: طوبی لأقوام ذكروا هؤلاء القوم، فإذا صعدوا قالت الملائكة بعضهم لبعض: كنّا عند قوم ازداد نورنا من نور كلامهم، فتقول الملائكة: طوبی لهم و لمحبّيهم و طوبی لمن يسلم عليهم، فهذا الذكری.

قال: أخبرني عن اسمك لم سمّيت عليّا؟

قال: لأنّ اللّه الأعلی قد أعلی أمري.

قال: أخبرني ما يكون بعدك؟

قال: جور و قهر و ظلم و زور و باطل.

[از اینجای متن کتاب ظاهرا مقداری افتادگی داشته است. ادامه متن چنین است]

قال علي عليه السّلام: من قال علی‏ أولادي و ذريتي و أهل بيتي و محبيّ.

[۹] . و رجع من وقته و ساعته و لم يره أحد بعد ذلك، و الحمد للّه ربّ العالمين.

[۱۰]. و قال ابن عباس: و هم الذين كانوا علی يمين آدم حين أخرجت الذرية من صلبه. و قال الله [إن‏] هؤلاء في الجنة و لا أبالي.

این موضع ابن عباس در احادیث شیعه مویداتی دارد که البته تفسیر عمیقی دارد. برخی از آن احادیث در جلسه ۹۹۴ حدیث۴ خواهد آمد.

Visits: 84