۱۲-۱۳ رجب ۱۴۴۱
ترجمه
و زوجهایی سهگانه بودهاید:
اختلاف قرائت
أَزْواجاً ثَلاثَةً[۱]
نکات ادبی
أَزْواجاً
قبلا (جلسه ۷۸۴ http://yekaye.ir/ya-seen-36-36/ ) بیان شد که ماده «زوج» در اصل بر مقارنت و اینکه چیزی قرین چیز دیگری شود، وبه تعبیر دیگر، تداخل بین دو چیز به طوری که با هم مختلط و مرتبط و درهمتنیده شوند، به کار میرود؛ و به مناسبت همین مقارنت است که به هریک از زن و شوهر، وقتی در قبال همسرش در نظر گرفته شود «زوج» گفته میشود.
در واقع، این ماده در اصل برای مقارنت اشیای مشابه به کار رفته است، چون تشابه یک نحوه مقارنت بین دو چیز ایجاد میکند: (وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت،تکویر/۷؛ احْشُرُوا الَّذینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا یعْبُدُونَ، صافات/۲۲)؛ و بدین مناسبت بتدریج در مورد یک صنف ویا نوع که افرادش با هم در نوعیت ویا صنف مربوطه شباهت دارند هم به کار رفته است: (لا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ، حجر/۸۸؛ وَ آخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْواجٌ، ص/۵۸)
نکته جالبی که اغلب اهل لغت تذکر دادهاند این است که «زوج» به «واحد» اطلاق میشود نه به «دوتا»؛ یعنی اگرچه در حساب، زوج در مقابل فرد و به معنای عددی است که قابل تقسیم بر دو باشد، اما در استعمالات رایج زبان عربی، به تنها یکی از دو چیزی که قرین همدیگرند «زوج» گفته میشود (اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ، بقره/۳۵؛ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْكِحَ زَوْجاً غَیرَهُ، بقره/۲۳۰؛ وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ، نساء/۲۰) و وقتی بخواهند به هر دو با هم اشاره کنند باید از تعبیر «زوجین» استفاده کنند (فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثی، ؛ قیامت/۳۹؛ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ كُلٍّ زَوْجَینِ اثْنَین، هود/۴۰)؛ مثلا وقتی گفته شود زوجِ کبوتری را دیدم، به معنای این نیست که دوتا کبوتر را دیدم، بلکه به معنای آن است که کبوتری را دیدم که میدانم کبوتر دیگری هست که همسرِ اوست؛ پس زوج نه به معنای «دو چیز» بلکه به معنای هر چیزی است که قرینی و همتایی [یا مقابلی] داشته باشد؛ از این رو وقتی که میفرماید «وَ مِنْ كُلِّ شَیءٍ خَلَقْنا زَوْجَینِ» (ذاریات/۴۹) ضرورتاً معنایش این نیست که از هر چیزی دو چیز هست یا هر چیزی مذکر و مونث دارد؛ بلکه بدین معناست که هر چیزی که آفریدیم زوج است از این جهت که ضد یا مشابه یا همتا و یا دست کم ترکیبی – مثلا ترکیب از ماده و صورت، یا جوهر و عرض یا … – دارد. در واقع، زوجیتِ زوج حکایت از آن دارد که در تحقق و سامان یافتنش نیازمند ترکیب و یک نحوه رابطه متقابل با قرین خویش است و شاید بدین معناست که خداوند همه چیز را زوج آفریده و تنها خودش است که زوج نیست و هیچ زوجی ندارد.
جمع کلمه «زوج»، «أزواج» است که با توضیحات فوق معلوم میشود که ضرورتاً به معنای «دوتا»ها نیست، بلکه یا به معنای «همسر»ها (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا، فرقان/۷۴؛ أَسَرَّ النَّبِی إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً، تحریم/۳) و یا به عنوان مطلقِ «قرین»ها و اموری که با هم مشابهاند میباشد؛ چنانکه در مورد آیه «احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ» (صافات/۲۲) گفتهاند به معنای «قرینها»ی [=همنشینانِ] آنهاست که در کارهایشان بدانها اقتدا میکردند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۸۵) ویا در مورد آیه «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/۷) گفتهاند به معنای اصنافی است که با همدیگرند، همان طور که به دو لنگه کفش «زوجان» گفته میشود.
بدین ترتیب در مورد کاربردهای «زوج» در قرآن باید دقت ویژهای مبذول داشت، چنانکه برخی بر این باورند که در آیه «أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ» (حج/۵) زوج به معنای «رنگ» است از این جهت که همواره قرین هر چیزی است؛ و یا کاربرد آن در آیه «أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّی» (طه/۵۳) به معنای انواع متشابه و در آیه «مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِیمٍ» (لقمان/۱۰) و آیه «ثَمانِیةَ أَزْواجٍ» (أنعام/۱۴۳)به معنای اصناف (صنفهای گوناگون) میتواند باشد و یا در آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (تكویر/۷) میتواند بدین معنا باشد که هر پیرویکنندهای قرین و همنشینِ (بهشتی یا جهنمیِ) آن کسی میشود که پیرویش را میکرده است. خلاصه اینکه این واژه، ظرفیتهای معنایی فراوانی دارد و در صورت ارائه شواهد کافی، در همین آیات چهبسا بتوان برخی دیگر از ظرفیتهای معنایی این کلمه را استخراج کرد.
ثَلاثَةً
قبلا (جلسه ۹۳۷ http://yekaye.ir/an-nesa-4-12/) بیان شد که کاربرد ماده «ثلث» بر معانی ناظر به «عدد سه» چنان شیوع دارد که بسیاری از اهل لغت اصل این ماده را همین دلالت بر عدد سه میدانند. با این حال برخی بر این باورند که اصل این ماده امساک و تعلق [= نگه داشتن] تعدادی دانه یا چیز کوچک بوده، چنانکه کلمه «ثَلِثان» به معنای انگور ثعلب است که درختهای کوتاهی دارد و خوشههایش از چند دانه تجاوز نمیکند، و احتمال دادهاند که عدد سه را به همین مناسبت اول بار از این ماده اخذ کردهاند؛ و البته در قرآن هم فقط در معنای عدد سه به کار رفته است.
خود عدد ۳ (در مقام شمارش و بدون اینکه وصف شیء خاصی قرار بگیرد) به صورت «ثلاثة» (چه برای مذکر و چه مونث) بیان میشود: «ما یكُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ» (مجادله/۷) «وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا» (نساء/۱۷۱) «وَ عَلَی الثَّلاثَةِ الَّذینَ خُلِّفُوا» (توبه/۱۱۸) «سَیقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/۲۲) «قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (مائده/۷۲).
این کلمه وقتی به عنوان وصف و مقدار چیزی به کار میرود، به لحاظ لفظی مذکر و مونث میشود و غالبا قبل از موصوف خود میآید: «ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیا» (مریم/۱۰) «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» (نور/۵۸) «ذی ثَلاثِ شُعَبٍ» (مرسلات/۳۰) و «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره/۲۲۸) «ثَلاثَةَ أَیامٍ» (بقره/۱۹۶ و آلعمران/۴۱ و مائده/۸۵ هود/۶۵) «فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ» (طلاق/۴)؛ و گاه بعد از موصوف خود نیز به کار میرود: «فی ظُلُماتٍ ثَلاث» (زمر/۶) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/۷)؛ و «ثلاثاء» – که الف ممدود (اء) به جای تای تانیث (ة) آمده – عددی است که خاص روز میشود و لذا به معنای سهشنبه است.
«ثُلاث» (سه تا سه تا) (وزن فُعال همانند شجاع) صفتی است که صیغهاش دلالت بر نحوهای استمرار و تداوم دارد؛ و این تداوم با عبارت اخرای این معنا (ثلاثه ثلاثه) نشان داده میشود: «مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (نساء/۲ و فاطر/۱)
حدیث
۱) جابر جعفی روایت كرده است كه امام صادق علیهالسلام فرمودند:
ای جابر، همانا خداوند تبارك و تعالی خلق را سه قسم آفرید و این است معنی سخن خداوند که فرمود: «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً، فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ، وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ، وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ: و زوجهایی سهگانه بودهاید: پس اهل یُمن و برکت؛ [اما] اهل یُمن و برکت چیست؟ و و اهل شومی و بیبرکتی؛ اهل شومی و بیبرکتی چیست؟ و سبقتگیرندگان، همان سبقتگیرندگان؛ آناناند که مقرباند» (واقعه/۷-۱۱)
پس سبقتگیرندگان همان رسولان خدا [یا:رسول الله ص] و افراد خاص از آفریدگان خداوندند، خدا پنج روح را در ایشان قرار داده است: آنان را به روحالقدس [روح مقدس] تقویت فرمود، كه به واسطه آن، چیزها را شناختند [یا: به خاطر برخورداری از آن، به عنوان پیامبر مبعوث شدند]؛ و آنان را به روحالإیمان [= روح ایمان] تقویت فرمود، كه به واسطه آن، ترس از خداوند عزّوجلّ در دل داشتند؛ و آنان را به روحالقوّة [=روح قوت و توانایی] تقویت فرمود، كه به واسطه آن، بر طاعت خداوند توانایی یافتند؛ و آنان را به روحالشهوة [روح شهوت و تمایل] تقویت فرمود، كه به واسطه آن، تمایل به طاعت خداوند عزّوجلّ پیدا کردند، و نافرمانیاش را ناخوش داشتند، و در آنان روحالمدرج [روح حركت كردن و در نوردیدن] را قرار داد كه مردم به واسطه آن است که رفت و آمد میکنند.
الكافی، ج۱، ص۲۷۱-۲۷۲؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۴۶؛ تفسیر فرات الكوفی، ص۴۶۵
مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیمَانِی عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِی قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
یا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ [النَّاسَ] ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ». فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ ع [هُوَ رَسُولُ اللَّهِ ص] وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ، جَعَلَ فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ: أَیدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ، فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْیاءَ [بُعِثُوا أَنْبِیاءَ]، وَ أَیدَهُمْ بِرُوحِ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ أَیدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا [قَوُوا] عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ، وَ أَیدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَرِهُوا مَعْصِیتَهُ، وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یذْهَبُ [یذْهَبُ بِهِ] النَّاسُ [یذْهَبُ النَّاسُ فِیهِ] وَ یجِیئُونَ؛ …
تبصره
معلوم است که مقصود از «پنج» روح، نه پنج روح مجزا، بلکه مراتب روح انسان است، که طبق ادامه این روایات و روایات دیگری که ذیل آیات بعدی هم خواهد آمد، سهتای آخر تقریبا در همه انسانها وجود دارد، پیامبران به همه این پنج مرتبه دست یافتهاند و بقیه مردم متناسب با میزان ایمانشان به مراتبی از اینها دست مییابند. (این مضمون در حدیث۲ جلسه ۹۷۷ نیز خواهد آمد.)
۲) اصبغ بن نباته میگوید: شخصی خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت:
مردم میپندارند که بنده زنا نمیکند در حالی که مومن باشد؛ و دزدی نمیکند در حالی که مومن باشد؛ و شرابخواری نمیکند در حالی که مومن باشد؛ و ربا نمیخورد در حالی که مومن باشد؛ و خون کسی را به حرام بر زمین نمیریزد در حالی که مومن باشد. این بر من سنگین آمده است و سینهام از آن به تنگ آمده چرا که گمان میکنم یک چنین بندهای که مانند من نماز میخواند و مثل من دعا میکند و میتوانیم با هم رابطه سببی [پیوندهای خانوادگی] داشته باشیم و او از من ارث ببرد و من از او ارث ببرم، به خاطر یک گناهی که انجام داده کاملا از ایمان خارج شده باشد!
امیرالمومنین ع فرمودند: اصل مطلب درست است [= برادرت به تو راست گفته است]؛ و من از رسول الله ص شنیدم که [این را فرمود و] میفرمود: دلیل بر این مطلب، کتاب الله است که [خداوند در آن توضیح داده] که خداوند عز و جل مردم را در سه دسته آفریده یعنی آنان را در سه جایگاه قرار داده است؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود »اصحاب میمنت» و «اصحاب شومی» و «سبقتگیرندگان».
تبصره
در ادامه این حدیث، حضرت ضمن اشاره به وجود مراتب روح در هرکس – که در حدیث قبل نیز اشاره شد – میخواهند با توجه دادن به این سه گروه، نحوه تطبیق متفاوت مطلب مذکور بر افراد جامعه را بیان کنند؛ که این ادامه به تناسب، در بحثهای حدیثی آیات بعد خواهد آمد. در واقع، امام ع می خواهند بفرمایند اصل حدیث نبوی درست است اما این طور که تو فهمیدهای نیست و توضیحی دارد که در ادامه حدیث (که ذیل آيات بعد خواهد آمد) بیان میشود.
الكافی، ج۲، ص۲۸۲؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۴۹؛ تحف العقول، ص۱۸۹[۲]
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْغَنَوِی[۳] عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ:
جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص فَقَالَ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّ نَاساً زَعَمُوا أَنَّ الْعَبْدَ لَا یزْنِی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یشْرَبُ الْخَمْرَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یأْكُلُ الرِّبَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یسْفِكُ الدَّمَ الْحَرَامَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ. فَقَدْ ثَقُلَ عَلَی هَذَا وَ حَرِجَ [كَبُرَ هَذَا عَلَی وَ جَرَحَ] مِنْهُ صَدْرِی حِینَ أَزْعُمُ [زَعَمَ] أَنَّ هَذَا الْعَبْدَ یصَلِّی صَلَاتِی [یصَلِّی إِلَی قِبْلَتِی] وَ یدْعُو دُعَائِی وَ ینَاكِحُنِی وَ أُنَاكِحُهُ {وَ یوَارِینِی وَ أُوَارِیهِ} وَ یوَارِثُنِی وَ أُوَارِثُهُ وَ قَدْ خَرَجَ {[فَأُخْرِجُهُ]} مِنَ الْإِیمَانِ مِنْ أَجْلِ ذَنْبٍ یسِیرٍ أَصَابَهُ.
فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص صَدَقْتَ {[صَدَقَكَ أَخُوكَ؛ إِنِّی]} سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ وَ الدَّلِیلُ عَلَیهِ كِتَابُ اللَّهِ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ عَلَی ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ وَ أَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْكِتَابِ {[یقول خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ وَ هُوَ عَلَی ثَلَاثَةِ طَبَقَاتٍ وَ أَنْزَلَهُمْ ثَلَاثَ مَنَازِلَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَی فِی الْكِتَابِ]} «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ» وَ «أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» وَ «السَّابِقُونَ» [«السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»] …
۳) حذیفه حکایت کرده است که:
یک بار رسول الله ص به بلال فرمود که قبل از اینکه وقت اذان شود برود و اذان دهد و مردم را به مسجد بخواند؛ و این در روز سیزده رجب بود. چون بلال اذان داد، مردم بشدت ناراحت شدند و گفتند هنوز رسول الله ص در بین ماست و نه از ما غایب شده و نه از دنیا رفته است [یعنی این اذان بیموقع چه توجیهی دارد؟]
پس جمع شدند و نزد هم گرد آمدند؛ که دیدند رسول الله ص در حال آمدن است؛ ایشان آمد و به یکی از درهای مسجد رسید و به مکانی در مسجد که «سُدَّه» نامیده میشد تکیه داد و سلام کرد و فرمود: ای اهل سدّه! آیا مطلبی که بگویم گوش میدهید؟
گفتند: بله، گوش میدهیم و اطاعت میکنیم.
فرمودند: آیا این را به گوش دیگران هم میرسانید؟
گفتند: بله، یا رسول الله! قول میدهیم.
فرمود: به شما خبر میدهم که همانا خداوند خلایق را در دو دسته قرار داد و مرا در بهترین این دو قرار داد؛ و این همان اصحاب یمین [گروه دست راست] و اصحاب شمال [گروه دست چپ] است؛ پس من از اصحاب یمین هستم و بهترینِ اصحاب یمینام. سپس این دو قسم را سه قسم کرد و من را در بهترینِ این سه قسم قرار داد، و این همان است که فرمود: «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ: و زوجهایی سهگانه بودهاید: پس اهل یُمن و برکت؛ [اما] اهل یُمن و برکت چیست؟ و و اهل شومی و بیبرکتی؛ اهل شومی و بیبرکتی چیست؟ و سبقتگیرندگان، همان سبقتگیرندگان» (واقعه/۷-۱۱) و من از سبقتگیرندگانم و من بهترین سبقتگیرندگانم.
سپس این سه را در قبیلهها [جماعتهای متعدد] قرار داد و مرا در بهترین قبیله قرار داد و این همان است که فرمود:
«یا أَیُهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ: ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یكدیگر شناسایی متقابل حاصل كنید. در حقیقت گرامیترین شما نزد خدا تقواپیشهترین شماست» (حجرات/۱۳)؛ پس همانا قبیله من بهترین قبیله است و من سرور فرزندان آدم و گرامی داشتهترین شما نزد خداوند هستم، و اینها اصلا از باب فخرفروشی نیست.
سپس این قبایل را در خانههایی قرار داد و مرا در بهترین این خانهها قرار داد و فرمود: «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً: جز این نیست كه خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدی را بزداید و شما را یکسره پاكیزه گرداند» (احزاب/۳۳).
بدانید که همانا خداوند مرا در میان سه تن از اهل بیتم برگزید و من سرورِ آن سه و تقواپیشهترینشان هستم؛ و این اصلا از باب فخرفروشی نیست. مرا و برگزید و علی و جعفر دو فرزند ابوطالب را و حمزه بن عبدالمطلب را؛ ما در وادی ابطح* آرمیده بودیم و هیچیک از ما نبود مگر اینکه صورتش را با لباسش پوشانده بود، علی بن ابیطالب در سمت راست من؛ و جعفر بن ابوطالب در سمت چپ من؛ و حمزه بن عبدالمطلب کنار پای من [آرمیده بودند]. پس بناگاه حرکت بال فرشتگان و سردی بازوی علی بن ابی طالب که روی سینه من افتاده بود مرا بیدار کرد؛ پس از بسترم برخاستم و جبرئیل را همراه سه فرشته دیدم که یکی از آن سه فرشته [از جبرئیل] پرسید: به جانب کدامیک از این چهار نفر فرستاده شدهای؟ او با پایش ضربه آرامی به من زد و گفت: به این! گفت: او کیست؟ و از او خواست که مرا بشناساند. گفت: این [حضرت] محمد ص سرور پیامبران است؛ و این علی بن ابیطالب ع سرور اوصیاء است؛ و این جعفر بن ابیطالب است که او را دوبال خضاب کرده است که با آن دو در بهشت به پرواز درمیآید؛ و این حمزه بن عبدالمطلب سیدالشهداء است.
*پینوشت:
«ابطح» ناحیهای است بین مكه و مِنی بر سر راه مدینه در یك فرسخی شهر مكه كه از یك سوی به كوه حُجون و بطن وادی و از جانب دیگر به مسجد سلسبیل محدود است.
تفسیر القمی، ج۲، ص۳۴۷-۳۴۸
أَخْبَرَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ عُلْوَانَ الْكَلْبِی عَنْ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ الْعَبْدِی عَنْ أَبِی هَارُونَ الْعَبْدِی عَنْ رَبِیعَةَ السَّعْدِی عَنْ حُذَیفَةَ بْنِ الْیمَانِ:
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَرْسَلَ إِلَی بِلَالٍ فَأَمَرَهُ فَنَادَی بِالصَّلَاةِ قَبْلَ وَقْتِ كُلِّ یوْمٍ فِی رَجَبٍ لِثَلَاثَةَ عَشَرَ خَلَتْ مِنْهُ.
قَالَ: فَلَمَّا نَادَی بِلَالٌ بِالصَّلَاةِ فَزِعَ النَّاسُ مِنْ ذَلِكَ فَزَعاً شَدِیداً، وَ ذُعِرُوا وَ قَالُوا: رَسُولُ اللَّهِ ص بَینَ أَظْهُرِنَا لَمْ یغِبْ عَنَّا وَ لَمْ یمُتْ؟! فَاجْتَمَعُوا وَ حَشَدُوا.
فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص یمْشِی حَتَّی انْتَهَی إِلَی بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ فَأَخَذَ بِعِضَادَتِهِ، فِی الْمَسْجِدِ مَكَانٌ یسَمَّی السُّدَّةَ فَسَلَّمَ؛ ثُمَّ قَالَ: هَلْ تَسْمَعُونَ یا أَهْلَ السُّدَّةِ؟
فَقَالُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا.
فَقَالَ هَلْ تُبَلِّغُونَ؟
قَالُوا: ضَمِنَّا ذَلِكَ لَكَ یا رَسُولَ اللَّهِ!
قَالَ أُخْبِرُكُمْ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ قِسْمَینِ، فَجَعَلَنِی فِی خَیرِهِمَا قِسْماً وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «أَصْحابُ الْیمِینِ» وَ «أَصْحابُ الشِّمالِ» فَأَنَا مِنْ أَصْحَابِ الْیمِینِ وَ أَنَا خَیرُ أَصْحَابِ الْیمِینِ.
ثُمَّ جَعَلَ الْقِسْمَینِ أَثْلَاثاً فَجَعَلَنِی فِی خَیرِهَا أَثْلَاثاً وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» فَأَنَا مِنَ السَّابِقِینَ وَ أَنَا خَیرُ السَّابِقِینَ.
ثُمَّ جَعَلَ الْأَثْلَاثَ قَبَائِلَ فَجَعَلَنِی فِی خَیرِهَا قَبِیلَةً وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» فَقَبِیلَتِی خَیرُ القَبَائِلِ وَ أَنَا سَیدُ وُلْدِ آدَمَ وَ أَكْرَمُكُمْ عَلَی اللَّهِ وَ لَا فَخْرَ.
ثُمَّ جَعَلَ القَبَائِلَ بُیوتاً فَجَعَلَنِی فِی خَیرِهَا بَیتاً وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً»، أَلَا وَ إِنَّ إِلَهِی اخْتَارَنِی فِی ثَلَاثَةٍ مِنْ أَهْلِ بَیتِی وَ أَنَا سَیدُ الثَّلَاثَةِ وَ أَتْقَاهُمْ لِلَّهِ وَ لَا فَخْرَ. اخْتَارَنِی وَ عَلِیاً وَ جَعْفَراً ابْنَی أَبِی طَالِبٍ وَ حَمْزَةَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ.
كُنَّا رُقُوداً بِالْأَبْطَحِ لَیسَ مِنَّا إِلَّا مُسَجًّی بِثَوْبِهِ عَلَی وَجْهِهِ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَنْ یمِینِی وَ جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَنْ یسَارِی وَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عِنْدَ رِجْلِی. فَمَا نَبَّهَنِی عَنْ رَقْدَتِی غَیرُ خَفِیقِ أَجْنِحَةِ الْمَلَائِكَةِ وَ بَرْدِ ذِرَاعِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی صَدْرِی. فَانْتَبَهْتُ مِنْ رَقْدَتِی وَ جَبْرَئِیلُ فِی ثَلَاثَةِ أَمْلَاكٍ؛ یقُولُ لَهُ أَحَدُ الْأَمْلَاكِ الثَّلَاثَةِ: إِلَی أَی هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ أُرْسِلْتَ؟
فَرَفَسَنِی بِرِجْلِهِ فَقَالَ: إِلَی هَذَا.
قَالَ: وَ مَنْ هَذَا؟! یسْتَفْهِمُهُ.
فَقَالَ: هَذَا مُحَمَّدٌ سَیدُ النَّبِیینَ ص وَ هَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع سَیدُ الْوَصِیینَ وَ هَذَا جَعْفَرُ بْنُ أَبِی طَالِبٍ لَهُ جَنَاحَانِ خَضِیبَانِ یطِیرُ بِهِمَا فِی الْجَنَّةِ وَ هَذَا حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ سَیدُ الشُّهَدَاءِ.
شبیه فراز پایانی این حدیث، احادیث فراوانی آمده است، مانند روایتی که شیخ صدوق با سند متصل در الأمالی (ص۶۳۰) از ابن عباس آورده و ان شاءالله در جلسه ۹۷۷ حدیث۴ خواهد آمد؛ و خواهیم دید که آن مضمون در بسیاری از منابع اهل سنت نیز نقل شده است.
تدبر
۱) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
با اینکه انسانها در عمیقترین وضعیت وجودیشان سه دسته شدهاند، اما با توجه به وضعیت نهایی انسان که یا به بهشت میرود ویا به جهنم، انتظار اولیه این است که دستهبندی نهایی انسانها تقسیم آنها دو دسته باشد.
حدیث ۳ عملا رمز این نکته را برملا میسازد. پیامبر اکرم ص بخوبی نشان میدهند که در تقسیم اول، انسانها به همین دو گروه تقسیم میشوند؛ اما در یک مرتبه بالاتر، خود این گروه بهشتیاناند که به دو گروه تقسیم میشوند. در واقع:
الف. شاید اشاره باشد به اینکه خداوند در یک تقسیم انسانها را در دو دسته «اصحاب میمنت و اصحاب مشئمت» قرار داد (در سوره بلد/۱۹-۲۰) و سپس در تقسیم دیگر، همین اصحاب میمنت را به دو دسته «اصحاب یمین و سابقون» تقسیم کرد (در سوره واقعه/۸-۱۱)
ب. شاید بتوان گفت، رفعت مقام «سابقون» نسبت به «اصحاب میمنه» بقدری زیاد است، که اگر تفاوت بهشتیان معمولی (اصحاب یمین و میمنه) و جهنمیان (اصحاب شمال و مشئمه) آنها را دو گروه میکند، تفاوت این اولیاء الله با سایر بهشتیان نیز سزاوار است که آنها را در دو گروه متمایز قرار دهد؛ بویژه اگر آن روایت معروف تقسیمبندی سهگانه عبادات (عبادت عبید و تجار و احرار) را بر این تقسیمبندی سهگانه تطبیق دهیم.[۴]
ج. …[۵]
۲) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
چنانکه در نکات ادبی نیز اشاره شد – برخلاف آنچه در زبان فارسی رایج که «زوج» را برای اشاره به «دوتا» به کار میبریم – کلمه «زوج» صرفا بر «یکی از طرفین» که همواره با دیگری همراه است به کار میرود نه برای نشان دادن «هردو». از این رو، عموم مفسران در اینجا توضیح دادهاند، کلمه «ازواج» در اینجا به کلماتی همچون «اصناف» و «جماعات» نزدیکتر است. اکنون چرا این تعبیر در اینجا به کار رفت و از تعابیری مانند «اصناف» و «جماعات» استفاده نشد؟
الف. در نکات ادبی بیان شد که کلمه «زوج» در اصل برای مقارنت اشیای مشابه به کار رفته است، و چون تشابه یک نحوه مقارنت بین دو چیز ایجاد میکند، به دو چیز مقارن هم «زوجین» گفته شده است. شاید علت به کار بردن کلمه «أزواج» برای این جماعتها تاکید بر شدت ارتباط و قرین بودن افراد این گروهها باشد. یعنی «زوجین» به معنای «دو فرد مقارن و شبیه هم» است و «ازواج» به معنای «افرادی مقارن و شبیه هم». بدین ترتیب و با توجه به حدیث ۴ شاید این کلمه «ازواج» اشاره به آیه «وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (تکویر/۷) باشد و اشاره باشد به اینکه هرشخصی با همسنخهای خود ردیف میشود.
ب. البته کاربرد کلمه «زوج» در مقابل «فرد» هم در زبان عربی قابل انکار نیست؛ و با توجه به این معنای از کلمه:
ب.۱. شاید نکتهاش در تکراری باشد که در آیات بعد آمده است. در هر آیهای این گروه را دوبار ذکر کرده است. شاید اشکال شود که بار دوم که با تعبیر «ما…؟» آمده، فقط یک سوال و اعجاب است: «فَأَصْحابُ الْمَیمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ، وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ: پس اهل یُمن و برکت؛ [اما] اهل یُمن و برکت چیست؟ و و اهل شومی و بیبرکتی؛ اهل شومی و بیبرکتی چیست؟». اما – صرف نظر از اینکه در تحلیلهای تفسیری با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در بیش از یک معنا، اثبات یک معنا، احتمال استفاده در معنای دیگر را منتفی نمیکند – چیزی که قوت این احتمال را زیاد می کند گزینه سوم است که دیگر کلمه «ما» ندارد و میفرماید «السابقون السابقون».
ب.۲. شاید این زوج، واقعا دوگانهای در هر انسانی مد نظر باشد؛ مثلا دوگانه هوای نفس و عقل که در انسان درگیر است؛ و این درگیری درونی است که انسانها را در این سه قسم قرار میدهد: کسی که عقلش بر هوای نفسش غالب میشود اصحاب میمنت است؛ کسی که هوای نفسش بر عقلش غالب میباشد اصحاب شومی است؛ و گروهی هم هستند که چنان عقل بر وجودش غالب است که اصلا جایی برای هوای نفس و درگیری بین این دو نمیماند؛ که اینان سابقوناند. (اقتباس از تفسیر ابنزید، که از جامع البیان (طبری)، ج۲۷، ص۹۸[۶] نقل شده است)
ج. …
۳) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
معنای اولیهای که از این آیه به ذهن متبادر میشود تقسیمبندی انسانها در این سه دسته است که در تدبر ۱ توضیح داده شد. اما با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در چند معنا، معانی دیگری هم برای این تعبیر متصور است؛ از جمله:
الف. اینکه ضمیر جمع در «کنتم» عام استغراقی باشد تا عام مجموعی؛ یعنی خطاب به تک تک انسانها باشد، نه به جماعت انسانها؛ آنگاه معنایش این خواهد بود که در هریک از شما این سهگانه وجود دارد؛ یعنی در وجود هریک از شما، هم اصحاب میمنه هست، هم اصحاب مشئمه و هم سابقون؛ و خود شمایید که باید یکی از این سه را در خود برتری دهید و تکلیف نهاییتان را آن قرار دهید.
ب. …
۴) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
چرا از تعبیر «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً: و زوجهایی سهگانه بودید» استفاده کرد و نفرمود: «تکونوا: زوجهایی سهگانه میباشید»، یا «صرتم: زوجهایی سهگانه شدید» ویا «تصیروا: زوجهایی سهگانه میشوید»
الف. حضور در قیامت و كیفیت محشور شدن، به قدری حتمی است كه گویا در گذشته محقق شده است. (تفسیر نور، ج۹، ص۴۲۱)
ب. میخواهد به حقیقت باطنی دستهبندیای که در همین دنیا در انسانها موجود بوده اشاره کند. (شبیه مطلبی که در جلسه قبل، تدبر۲ گذشت)
ج. …
۵) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
این سوره توضیح واقعه قیامت است. در آیات قبل، درباره برخی از واقعیاتی که با وقوع قیامت بر همگان آشکار میشود سخن گفت: اینکه همه چیز را زیر و رو میکند؛ زمین را بشدت میلرزاند و کوهها را خرد و خمیر و همچون گرد و غباری پراکنده میسازد. از این آیه تا بیش از نیمی از سوره، به توضیح دستهبندی سهگانهای در میان آدمیان میپردازد؛ و اگر باور کنیم که این واقعه، آنچه را در مقابل ما واقعیت به نظر میرسید زیر و رو میکند و برملاکننده واقعیت نهایی است، باید گفت واقعیترین و بنیادیترین دستهبندی در انسانها، همین دستهبندی سهگانه است.
نکته تخصصی انسانشناسی: دستهبندی انسانها
هر الگوی انسانشناسیای بر دستهبندیای از انسانها استوار است؛ اساسا وقتی ما با واقعیات متکثر مواجه میشویم، برای فهم بهتر آنها چارهای نداریم جز اینکه دستهبندیای ارائه دهیم و آن افراد متکثر را در چند دسته قرار دهیم و بر اساس آنها همه آنها را بشناسیم. امروزه انواع دستهبندیها از انسانها وجود دارد: بر اساس رنگ و نژاد (سفیدپوست، سیاهپوست،…)، زبان (فارس، عرب، ترک،…)، ملیت (ایرانی، عراقی،…)، منطقه جغرافیایی (آسیایی، آفریفایی، و…)، سن (کودک، نوجوان،…)، طبقه اجتماعی (سرمایهدار، کارگر،…)، شغل (پزشک، معلم،…)، جنسیت (زن و مرد)، دین و مذهب (مسلمان، مسیحی،…)، شکل و شمایل (بلند قد و کوتاهقد، چاق و لاغر، زیبارو و زشترو،…)، روحیات (تندمزاج، سردمزاج،…)، و… .
این دستهبندیها، برخی بر اساس امور اعتباری و قراردادی است (مانند ملیت)، و برخی بر اساس امور واقعی و عینی (مانند سن)؛ برخی بر اساس امری در خود انسانهاست (مانند رنگ)، و برخی بر اساس وضعیتی خارج از انسان (مانند منطقه جغرافیایی)؛ و بسیاری از اینها هم ترکیبی از این امور است. نکته مهم این است که هر دستهبندیای فهم خاصی از انسانها و موقعیت و روابط و اوصاف و… آنها به دست میدهد، که در شناخت رفتارهای آنها و انتظاری که از آنها داریم و نوع تعاملی که با آنها باید قرار کنیم موثر است. هرچه این دسته بندی بر اساس امور واقعیتر (در مقابل اعتباری) و ماندگارتر (در مقابل موقت و گذرا) در حقیقت انسان باشد، فهم عمیقتر و ریشهدارتری از انسان در اختیار ما قرار میدهد. مثلا با توجه به اینکه انسانها براحتی میتوانند شغل، طبقه اجتماعی ویا حتی ملیت خود را تغییر دهند، شناختهای اینچنین از یک انسان، شناختی بسیار در معرض تغییر است؛ بویژه که گاه یک نفر در ذیل چند عنوان از این دستهبندیها قرار میگیرد؛ و گاه هریک از این دستهبندیها وصف متفاوت (و گاه متعارض)ی به وی نسبت میدهد؛ مثلا میگوییم که «سرمایهداران چنین و چناناند» و یا «ایرانیها چنین و چناناند» معلوم نیست که چه اندازه این حکم ما درباره شخص سرمایهدار ایرانیای که الان در مقابل ماست، صادق باشد؛ و گاه به ازای فلان خصلت عمومی در سرمایهداران، خصلتی خلاف آن در ایرانیها مطرح است.
با این توضیح میتوان فهمید که عمیقترین انسانشناسی، آن است که دستهبندیاش را بر اساس نهاییترین لایه وجودی و حقیقت نهایی هر انسان قرار دهد، حقیقتی که هیچگاه – حتی با مرگ – از او جدا شدنی نیست؛ و کسی که بتواند انسانها را بر این اساس، فهم کند عمیقترین فهم از انسانها و تفسیر از کنشهای آنان را خواهد داشت و به بهترین سبک تعامل با آنها دست خواهد یافت.
با این اوصاف، این سوره (و بلکه هر آیه و سورهای که درباره قیامت سخن میگوید) در مقام معرفی عمیقترین لایههای انسانشناسی است؛ و صرفا برای یک بشارت و هشدار نیست؛ بلکه همین خصلت تبشیری و انذاریاش هم ناشی از این فهم عمیقی است که در خصوص حقیقت انسان برای خود او پدید میآورد.
تبصره
عمیق ویا سطحی بودن دستهبندیها به معنای این نیست که دستهبندی عمیق میتواند جایگزین دستهبندی سطحی شود ویا با داشتن عمیقترین دستهبندی، نیازی به سایر دستهبندیها نداشته باشیم. به تعبیر دیگر، شناخت عمیقترین لایه وجودی انسان، ما را از اینکه مستقلا به شناخت لایههای دیگر وجود انسان اقدام کنیم بینیاز نمیکند؛ و هر لایهای از انسان، اقتضائات خود را دارد[۷]؛ و خود قرآن کریم هم انواعی از دستهبندیها را در میان انسانها مطرح کرده است که هریک کارکرد خود را دارد.
تدبر زیر در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱۸ اضافه شد
۶) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
در آیهای در قرآن داریم که: «ثُمَّ اوْرَثْنَا الْکتابَ الَّذینَ اصْطَفَینا مِنْ عِبادِنا؛ فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیراتِ» (فاطر/۳۲). بعید نیست. مضمون آن آیه با این آیه یکی باشد. … مردم سه دسته هستند: آنان که به خود ستم کردهاند. اینها همان اصحاب المشئمه هستند … و «اصْحابُ الْمَشْئَمَة» با «ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» تطبیق میشود. در اینجا فرموده «یاران شومی»، در جای دیگر فرموده «آنهایی که به خود ستم کردهاند». پس شومیشان از این پیدا شد که اعمالشان بد بوده. «وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» و قومی هم هستند حدّ وسط، بین «ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» و آن دسته دیگر. «وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیراتِ» و یک دسته دیگر هستند که پیشی گرفتهاند به خیرات؛ خیرات را با خود بردهاند. (آشنایی با قرآن، (مطهری) ج۶، ص۹۳-۹۴)
[۱] . قرأ بالإدغام في الوصل ابن محيصن وطلحة بن عمرو. وصورة القراءة «.. أزواجاً ثلاثاً» كذا جاءت عند ابن خالويه، ولعل الصواب «.. ثلاتّاً» بإدغام الثاء في التاء، وأنبه علی هذا المحقق. وذهب العكبري إلی إدغام النون في التاء [كذا وصوابه الثاء] لأن فيها غلة تشبّه بها للتفشي الذي في التاء [كذا] فأبدلها ثاء. والنص قلق ولم يحكم ضبطه المحقق، ولو كان من باب إدغام النون في الثاء لكانت صورة القراءة : أزواجثّلاثة. (معجم القراءات ج۹، ص۲۹۱)
[۲] . تفاوتهای متن بصائر را با [] و تفاوتهای متن تحف را با {} نشان دادهام.
[۳] . سند بصائر این گونه است: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ عَنِ ابْنِ هَارُونَ الْعَبْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدٍ …
[۴]. بدین بیان که درست است که در ابتدا یک دوگانه بهشت و جهنم هست که عدهای را جهنمی (اصحاب شومی) و عدهای را بهشتی (اصحاب میمنت) میگرداند؛ اما اصحاب یمین در ازای دوگانه بهشت و جهنم بود که بهشتی شدند؛ یعنی یا خواستند جهنمی نشوند و از ترس خدا را عبادت کردند ویا خواستند بهشتی شوند و تاجرمآبانه خدا را عبادت کردند؛ در حالی که گروه دیگری از بهشتیان (یعنی سابقون) اساسا کاری با بهشت و جهنم نداشتند بلکه به خاطر اینکه خدا را سزاوار عبودیت میدانستند عبادتش کردند و بهشتی شدند؛ پس این بهشتی شدن اینها تفاوت ماهوی دارد با بهشتی شدن دو گروه عبید و تجار.
[۵]. البته تحلیل دیگری هم هست و آن اینکه اصل این تقسیم چهارتایی بوده، و خداوند به خاطر شدت رحمتش، به ازای بسیارخوبها، افرادی را که بسیاربد باشند مستقل نکرد. اما با توجه به اینکه قیامت عالیترین مرتبه بروز واقعیت است و در تدبر۵ خواهیم گفت که این تقسیمبندی، مبتنی بر یک انسانشناسی بسیار عمیق و واقعبینانه است، این تحلیل، که مساله را کاملا اعتباری میبیند، چندان قابل قبول نیست و لذا آن را در متن نیاوردیم. متن تحلیل مذکور بدین قرار است:
المسألة الثالثة: جعل اللَّه تعالی الخلق علی ثلاثة أقسام دليل غلبة الرحمة، و ذلك لأن جوانب الإنسان أربعة، يمينه و شماله، و خلفه و قدامه، و اليمين في مقابلة الشمال و الخلف في مقابلة القدام ثم إنه تعالی أشار بأصحاب اليمين إلی الناجين الذين يعطون كتبهم بأيمانهم و هم من أصحاب الجانب الأشرف المكرمون، و بأصحاب الشمال إلی الذين حالهم علی خلاف أصحاب اليمين و هم الذين يعطون كتبهم بشمائلهم مهانون و ذكر السابقين الذين لا حساب عليهم و يسبقون الخلق من غير حساب بيمين أو شمال، أن الذين يكونون في المنزلة العليا من الجانب الأيمن، و هم المقربون بين يدي اللَّه يتكلمون في حق الغير و يشفعون للغير و يقضون أشغال الناس و هؤلاء أعلی منزلة من أصحاب اليمين، ثم إنه تعالی لم يقل: في مقابلتهم قوما يكونون متخلفين مؤخرين عن أصحاب الشمال لا يلتفت إليهم لشدة الغضب عليهم و كانت القسمة في العادة رباعية فصارت بسبب الفضل ثلاثية و هو كقوله تعالی: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ [فاطر: ۳۲] لم يقل: منهم متخلف عن الكل. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۳۸۸)
[۶]. حدثنا يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: سمعت ابن زيد يقول: وجدت الهوی ثلاثة أثلاث، فالمرء يجعل هواه علمه، فيديل هواه علی علمه، و يقهر هواه علمه، حتی إن العلم مع الهوی قبيح ذليل، و العلم ذليل، الهوی غالب قاهر، فالذي قد جعل الهوی و العلم في قلبه، فهذا من أزواج النار، و إذا كان ممن يريد الله به خيرا استفاق و استنبه، فإذا هو عون للعلم علی الهوی حتی يديل الله العلم علی الهوی، فإذا حسنت حال المؤمن، و استقامت طريقته كان الهوی ذليلا، و كان العلم غالبا قاهرا، فإذا كان ممن يريد الله به خيرا، ختم عمله بإدالة العلم، فتوفاه حين توفاه، و علمه هو القاهر، و هو العامل به، و هواه الذليل القبيح، ليس له في ذلك نصيب و لا فعل. و الثالث: الذي قبح الله هواه بعلمه، فلا يطمع هواه أن يغلب العلم، و لا أن يكون معه نصف و لا نصيب، فهذا الثالث، و هو خيرهم كلهم، و هو الذي قال الله عز وجل في سورة الواقعة: وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً قال: فزوجان في الجنة، و زوج في النار، قال: و السابق الذي يكون العلم غالبا للهوی، و الآخر: الذي ختم الله بإدالة العلم علی الهوی، فهذان زوجان في الجنة، و الآخر: هواه قاهر لعلمه، فهذا زوج النار.
[۷]. مثلا یک سطح انسانشناسی، سطح رفتاری آنهاست که انسانها را در دستههای نیکوکار و بدکار و… قرار میدهد. سطح عمیقتری از آنها، سطح باورهای عمیق آنهاست که انسانها را در دستههای مومن و منافق و… قرار میدهد. با این حال، این گونه نیست که اگر کسی مومن شد هرگز عمل بدی از او سر نزند ویا اگر منافق شد مطلقا کار خوبی انجام ندهد؛ که این نشان از تداخل این دستهبندیها دارد و اینکه هیچیک از اینها ما را از دیگری بینیاز نمیکند.
بازدیدها: ۳۳۷
بازتاب: یک آیه در روز - احادیث مربوط به آیه یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ ل