۱۶۶) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ

ترجمه

پس هنگامی که سامانش دادم و در آن از روحم دمیدم، پس برایش سجده‌کنان درافتید.

نکات ترجمه‌

«سَوَّيْتُ» از ماده «سوی» است که قبلاً در مورد آن توضیحات کافی داده شد (جلسه ۱۳۴)[۱]

«قعوا» فعل امر از ماده «وقع» می‌باشد. «وقوع» در اصل به معنای افتادن (سقوط) و ثابت شدن می‌باشد و «قیامت را هم از این جهت «واقعه» گفته‌اند (واقعه/۱) که گویی بر سر خلائق فرود می‌آید و همه را زیر پوشش خود می‌گیرد. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۶، ص۱۳۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸۰)

«ساجدین» اسم فاعل از ماده «سجد» است که این ماده دلالت دارد بر فروتنی و ذلیل شدن در برابر دیگری و خود را کاملا تسلیم او کردن (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۱۳۳؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۹۶) به نحوی که شخص در مقابل او هیچگونه خودخواهی و «منیت»ی نداشته باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۵۱). ضمنا اسم فاعل دلالت بر ثبوت و استمرار دارد. جایگاه نحوی این کلمه «حال» است، یعنی «در حالی که سجده‌کنان هستید.»[۲]

حدیث

۱) امام صادق ع فرمود:

مَثَلِ مومن و بدنش مانند گوهری است درون صندوقی که هنگامی که گوهر از آن بیرون آید، صندوق دور انداخته می‌شود و کسی بدان توجه نمی‌کند؛ و فرمود: روح با بدن آمیخته (ممزوج) نمی‌شود بلکه نسبت به بدن همانند چیزی گرداگرد بدن و محیط بر بدن است.

بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏۱، ص۴۶۳

حَدَّثَنَا بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ وَ بَدَنِهِ كَجَوْهَرَةٍ فِي صُنْدُوقٍ إِذَا خَرَجَتِ الْجَوْهَرَةُ مِنْهُ طُرِحَ الصُّنْدُوقُ وَ لَمْ تتعب [يُعْبَأْ] بِهِ قَالَ إِنَّ الْأَرْوَاحَ لَا تُمَازِجُ الْبَدَنَ وَ لَا تُدَاخِلُهُ إِنَّمَا هُوَ كَالْكِلَلِ لِلْبَدَنِ مُحِيطَةٌ بِهِ.

۲) از امام صادق ع درباره سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «پس هنگامی که سامانش دادم و در آن از روحم دمیدم» روایت شده است که:

آفریده‌ای [= بدن] را آفرید و روحی را آفرید و سپس به فرشته‌ای دستور داد تا در آن دمید؛ و این گونه نیست که از خداوند چیزی کم شده باشد؛ بلکه آن [روح، مخلوقی] از قدرت خداوند تبارک و تعالی بود [نه جزیی از وجود خدا].

تفسير العياشي، ج‏۲، ص۲۴۱؛ التوحيد (للصدوق)، ص۱۷۲

عن أبي بصير عن أبي عبد الله ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» قَالَ:

خَلَقَ خَلْقاً وَ خَلَقَ رُوحاً ثُمَّ أَمَرَ مَلَكاً فَنَفَخَ فِيهِ و لَيْسَتْ بِالَّتِي نَقَصَتْ مِنْ اللَّهِ شَيْئاً، هِيَ مِنْ قُدْرَتِه‏ تبارك و تعالى.[۳]

۳) از امام صادق ع درباره این سخن خدا: «و در آن از روحم دمیدم» سوال شد که این دمیدن چگونه بود؟

فرمود: روح حرکت می‌کند همانند باد (=ریح) و اصلا از همین لفظ «ریح» اقتباس شده است چون بسیار با «ریح» (باد) شباهت دارند و آن را به خودش اضافه کرد [فرمود: روحِ من] زیرا آن را بر سیر ارواح برتری داد همان گونه که به خانه‌ای از خانه‌ها [= کعبه] گفت «خانه من»؛ و به رسولی از رسولان [= حضرت ابراهیم ع] گفت «خلیل [دوست] من» و مانند اینها؛ و همه اینها آفریده و ساخته شده و پدید آمده و تحت ربوبیت و تدبیر اوست.

الكافي، ج‏۱، ص۱۳۴؛ التوحيد (للصدوق)، ص۱۷۱

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي كَيْفَ هَذَا النَّفْخُ فَقَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُتَحَرِّكٌ كَالرِّيحِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ رُوحاً لِأَنَّهُ اشْتَقَّ اسْمَهُ مِنَ الرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَخْرَجَهُ عَنْ لَفْظَةِ الرِّيحِ لِأَنَّ الْأَرْوَاحَ‏ مُجَانِسَةٌ لِلرِّيحِ وَ إِنَّمَا أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ لِأَنَّهُ اصْطَفَاهُ عَلَى سَائِرِ الْأَرْوَاحِ كَمَا قَالَ لِبَيْتٍ مِنَ الْبُيُوتِ بَيْتِي وَ لِرَسُولٍ مِنَ الرُّسُلِ خَلِيلِي وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ وَ كُلُّ ذَلِكَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مُحْدَثٌ مَرْبُوبٌ مُدَبَّرٌ.

تدبر

۱)‌ « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»: مادام که انسان در افق «طین» است، همانند سایر موجودات طبیعی است (خاک + آب = موجودِ زنده‌ی طبیعی، جلسه۱۶۵، تدبر۱). زمانی مسجود ملائکه می‌شود که تسویه و نفخ روح در آن رخ دهد. پس، نگاه داروینی به انسان، که اشرف مخلوقات بودن وی را انکار می‌کند، متناسب با مبانی‌ای که در پیش گرفته، درست است! آنها روح به عنوان یک ودیعه الهیِ ویژه در انسان را انکار می‌کنند و انسان را در حد «طین» فرومی‌کاهند؛ و خداوند هم مادامی که انسان در حد «طین» بود، به فرشتگان دستور سجده نداد.

هرکسی هم که این روح الهی در خویش را نادیده بگیرد و قدر و قیمت خود را افق «طین» تعریف کند، نمی‌توان برایش ارزشی بیش از حیوانیتی که در سایر موجودات زنده عالم طبیعت هست، معتقد شد!

۲) «إِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ …»:

چرا نفرمود «إِذا نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي …»، بلکه تعبیر «سویته» را هم اضافه کرد؟

به نظر می‌رسد حرف «و» در اینجا، «عطف تفسیری» باشد یعنی، عبارت «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» دارد عبارت «سَوَّيْتُهُ» را تفسیر می‌کند. در این صورت، آیه می‌خواهد نشان دهد که دمیدن روح در بدن، به معنای برقراری رابطه بین دو امر کاملا مستقل نیست، بلکه سامان‌بخشیِ بدن به همین روح است و به تعبیر فلاسفه: برقراری ترکیب اتحادی است.[۴] ظاهرا توجه به این مساله می‌تواند هشداری برای چگونگی مواجهه و بهره‌مندی هوشمندانه از علوم انسانی غربی باشد و یکی از مبانی لازم برای تحول‌آفرینی در حوزه علوم انسانی (بدون انکار علم بودن آن) است.

توضیح تخصصی انسان‌شناسی

انسان یک ابعاد فیزیکی (طبیعی) و غریزی دارد که از این جهت، شبیه سایر موجودات زنده‌ی عالم طبیعت است. اما یک ویژگی انحصاری دارد که در قرآن کریم با کلمه «فطرت» از آن یاد شده (روم/۳۰) و ناشی از همین دمیده شدن روح الهی در اوست. نکته مهم این است که این بُعد خاص انسان، برای سامان‌بخشی وجود انسان ضروری است؛ یعنی گیاهان و حیوانات، بدون برخورداری از چنین روحی به زندگی خود ادامه می‌دهند؛ اما اگر انسانی وقتی مراحل گیاهی و حیوانی رشد خود را طی می‌کند (مراحل رشد جنین در رحم مادر)، اگر به مرحله دمیده شدن روح نرسد (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر؛ مومنون/۱۴) به صورت انسان به دنیا نمی‌آید و زندگی انسانی نخواهد داشت (یا می‌میرد یا به صورت موجودی ناقص‌الخلقه که حیات انسانی ندارد، به دنیا خواهد آمد)

پس وجود انسان اگرچه از ابعاد طبیعیِ مشترک با سایر حیوانات (طین) آغاز می‌شود (جلسه۱۶۵، تدبر۱)، اما سامانه وجودش در گروی بهره‌مندی از روح است؛ و بواسطه این بهره‌مندی ویژه است که انسان‌ها برخلاف سایر حیوانات، «دارای فرهنگ و تمدن» می‌شوند و با کمک «زبان» (الرحمن/۴) و «قلم» (علق/۴) می‌توانند یافته‌ها و خواسته‌های غیرغریزیِ خود را به نسل‌ها و انسان‌های دیگری که در زمان و مکان‌های کاملا متفاوتی زندگی می‌کنند، منتقل سازند؛ و بدین‌سان مهمترین مساله رشته آنتروپولوژی (انسان‌شناسی، مردم‌شناسی)‌را رقم زنند (که: چرا انسان‌ها، با اینکه به لحاظ فیزیولوژیک، همگی نوع واحدی هستند، اما جوامع گوناگونی پدید می‌آورند؟)[۵]

به همین جهت، حتی رفتارهای غریزی انسان هم کاملا رنگ و بوی «فرهنگ» به خود می‌گیرد، چنانکه می‌توان به عنوان شواهدی از این ادعا، پیوند غریزه گرسنگی با فطرت زیبایی‌خواهی (جلسه۱۶۲، تدبر۱) ویا پیوند غریزه جنسی با قراردادهای اجتماعی مربوط به خانواده، را برشمرد.

اینها همگی نشان می‌دهد که سامان‌بخش وجود انسان، این ویژگی ممتاز وی (برخورداری از روح الهی) است؛ و هر تحلیلی از انسان که این بُعد وجودی انسان را جدی نگیرد، از شرح موفق رفتارهای انسانی ناتوان خواهد ماند. شاید بتوان گفت مشکل اصلی علوم انسانی در غرب، به همین نکته برمی‌گردد که می‌کوشند انسان را در افق «طین» تحلیل کنند. تا آنجا که در مقام شرح ابعاد طبیعی و غریزیِ انسان هستند (مثلا در بسیاری از شاخه‌های علوم پزشکی)، بسیاری از تحلیل‌هایشان درست است، چون انسان واقعا از طین درست شده؛ اما هرچه به سمت تحلیل‌هایی که با ابعاد فرهنگی انسان سروکار دارند، حرکت کنیم، اختلاف‌نظرها و شکاکیت‌ها و ناتوانی‌ها و موقتی‌بودن تحلیل‌هایشان بیشتر آشکار می‌شود.

۳) «قَعُوا لَهُ ساجِدينَ» چرا به جای «اسْجُدُوا لِآدَمَ: بر آدم سجده کنید» (که در ۵ جای دیگر قرآن به این صورت آمده)، اینجا به صورت «برایش سجده‌کنان درافتید» بیان کرد؟

«فعل» فقط دلالت بر «انجام کار» دارد؛ اما وقتی همان فعل با «اسم فاعل» تعبیر می‌شود، علاوه بر انجام کار، دلالت بر ثبوت و استمرار آن کار دارد. این تعبیر نشان می‌دهد که وضعیت «سجده‌کنان بودن فرشتگان برای آدم»، فقط یک کاری نیست که یکبار انجام، و تمام شده باشد؛ بلکه یک وضعیت دائمی است؛ و اگر توجه کنیم که معنای سجده، «فروتنی و ذلیل شدن در برابر دیگری و خود را کاملا تسلیم او کردن» است (توضیح در: نکات ترجمه) آنگاه مقصود از این آیه این می‌شود که فرشتگان همواره در خدمت انسان و کمک‌کننده او برای رسیدن به اهدافش هستند؛ اما البته این «سجده‌کنان» بودن، برای آدمی از جهت برخورداری وی از «روح» است، نه از جهت برخورداری وی از «طین»؛ یعنی فرشتگان در خدمت انسانی‌اند که روح الهی خود را به رسمیت شناخته و این روح الهی، زمامدار وجودش است، نه انسانی که در افق غریزه زندگی می‌کند.

به عنایت به همین برخورداری از روح الهی است که ملای رومی چنین می‌سراید:

خود ز فلک برتریم، وز ملک افزونتریم                  زین دو چرا نگذریم؟ منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا؟ عالم خاک از کجا؟                  بر چه فرود آمدید؟ بار کنید، این چه جاست؟!

… خلق چو مرغابیان، زاده ز دریای جان                 کی کند این جا مقام؟ مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم، جمله در او حاضریم                 ور نه ز دریای دل، موج پیاپی چراست؟

آمد موج الست، کشتی قالب ببست                      باز چو کشتی شکست، نوبت وصل و لقاست.

 


[۱] . در آنجا گفته شد:

«سَوّا» از ماده «س‌و‌ی» است که این ماده دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند (معجم مقاییس اللغة/۴۳۹). از این ماده، مشتقات متعددی در قرآن کریم به کار رفته است. هم کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن) که در قرآن به صورت فعل (ساوی، کهف/۹۶) و هم به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/۶۴) به کار رفته است؛ و هم کلمه «استوی» در قرآن زیاد به کار رفته، که “این دومی در حالت عادی در همان معنای برابری به کار رفته «لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ‏» (التوبة/ ۱۹)، اما وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای استیلاء، تسلط و اشراف پیدا کردن است مانند «الرحمن علی العرش استوی» (طه/۵) (که گفته شده استفاده کلمه «استوی» در معنای «استیلاء»، بدین جهت است که نسبت همه آنچه تحت سیطره اوست، با او یکسان است)؛ و وقتی با «إلی» متعدی شود به معنای این است که خود مطلب یا تدبیر آن به او ختم می‌شود، مانند «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ‏…» (فصلت/۱۱) و کلمه «تسویه» (که «سوّا» ماضی همین صیغه است) به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء و درواقع، طراحی حکیمانه و نظام‌مند و متعادل یک مخلوق است” (مفردات ألفاظ القرآن/۴۳۹-۴۴۰) درواقع برخی معتقدند که «در ماده «س‌و‌ی» دو مفهوم «بینابین بودن» (توسط) و «اعتدال» لحاظ شده است و «تسویه» هم یعنی رعایت حد وسط و اعتدال در خلقت از جهت نظم و کمال و تدبیر در شیء» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم۵/ ۲۸۰)

و تفاوتش با «مستقیم» در جلسه ۱۰۸ (حمد/۶) گذشت، بدین بیان:

همچنین با توجه به نزدیکی دو معنای «مستقیم» و «مستوی»، در تفاوت این دو گفته‌اند که: مصدر «استواء» در جایی به کار می‌رود که مقایسه‌ای بین دو چیز شبیه هم در جریان باشد، ولی مصدر «استقامت» بر تداوم یک جریان واحد دلالت دارد؛ لذا نقطه مقابل «استواء»، «تفاوت» است؛ و نقطه مقابل «استقامت»، اعوجاج [= کجی]. (الفروق في اللغة/۱۵۰)

[۲] . «فَإِذا …‏ فَقَعُوا …» حرف «فـ» در ابتدای جمله اول، حرف عطف است و در ابتدای جمله دوم علامت جواب شرط است (الجدول في إعراب القرآن، ج‏۲۳، ص۱۴۲) جالب اینجاست که در زبان فارسی هم هر دو مورد با کلمه «پس» نشان داده می‌شود.

[۳] . روایات زیر هم قابل توجه‌اند:

از امام صادق ع درباره «روح»ی که در آدم بود و خدا فرمود «پس هنگامی که سامانش دادم و در آن از روحم دمیدم» سوال شد. فرمود: این روح، مخلوق است و روحی هم که در عیسی دمیده شد، مخلوق بود.

الكافي، ج‏۱، ص۱۳۴؛ تفسير العياشي، ج‏۲، ص۲۴۱

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ الرُّوحِ الَّتِي فِي آدَمَ ع قَوْلِهِ «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» قَالَ هَذِهِ رُوحٌ مَخْلُوقَةٌ وَ الرُّوحُ الَّتِي فِي عِيسَى مَخْلُوقَةٌ.

[۴]. به تعبیر فلاسفه، شیئیت شیء، به صورته الاخیر است.

[۵] . در در جلسه ۴۳، تدبر ۴ http://yekaye.ir/al-alaq-96-4/

و جلسه  ۵۶۴ تدبر۱ http://yekaye.ir/al-lail-92-4/

و جلسه ۸۲۲، تدبر۱

نیز نکاتی در این زمینه مطرح شده و می‌شود.

بازدیدها: ۱۸۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*