ترجمه
و [فرستادیم تو را] دعوتکنندهای به خدا به اذن او، و چراغی فروزنده.
نکات ترجمه
«داعِياً»
«داعی» اسم فاعل از ماده «دعو» (خواندن) است (دعوت کننده)، که درباره اصل این ماده (به معنای توجه کردن به کسی و خواندن او) در جلسه ۳۱۷ توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/
«بِإِذْنِهِ» = بـ + إذن + ه
درباره ماده «أذن» قبلا بیان شد که اصل این ماده بر دو معنای نزدیک هم دلالت دارد: یکی گوش، و گوش دادن و شنیدن؛ و دوم عِلم و اعلام کردن؛ «إذن» هم به معنای اعلام اجازه و رخصت در انجام کاری است؛ و برخی گفتهاند که اذن به معنای علم است و اذن دادن به معنای اعلام کردن است؛ و «به اذن خدا»، یعنی به علم خدا، یعنی این کار در منظر علم خدا رخ داده است.
جلسه ۴۱۶ http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-109/
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع خطبهای روایت شده است که بعد از حمد و ثنای خدا، چنین آغاز میشود:
اما بعد، پس همانا خداوند تبارک و تعالی [حضرت] محمد ص را به حق مبعوث فرمود تا بندگانش را از بندگیِ بندگانش به بندگیِ خود، و از زیر عهد بندگانش به عهد خود، و از طاعت بندگانش به طاعت خویش، و از ولایت بندگانش به ولایت خویش درآورد در حالی که «بشارتدهنده و انذاردهنده بود و دعوتکنندهای به خدا به اذن او و چراغی فروزان» (احزاب/۴۵-۴۶) از ابتدا تا انتها، هم برای اتمام حجت و هم برای هشدار دادن؛ به حکمی که آن را تفصیل داد، و تفصیلی که آن را محکم فرمود، و فرقانی که آن را جدا کرد، و قرآنی که آن را تبیین فرمود؛ تا بندگان پروردگارشان را بشناسند در حالی که نسبت به او جاهل بودند، و به [ربوبیت] او اقرار کنند، در زمانهای که در برابر او لجاجت به خرج میدادند، و بر او ثابتقدم بمانند، در زمانی که او را انکار میکردند …
الكافي، ج۸، ص۳۸۶-۳۸۷
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع [وَ رَوَاهَا غَيْرُهُ بِغَيْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَكَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِي قَارٍ] فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَايَةِ عِبَادِهِ إِلَى وَلَايَتِهِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً عَوْداً وَ بَدْءاً وَ عُذْراً وَ نُذْراً- بِحُكْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ وَ تَفْصِيلٍ قَدْ أَحْكَمَهُ وَ فُرْقَانٍ قَدْ فَرَقَهُ وَ قُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ …[۱]
۲) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبههای خود فرمودند:
همانا مَثَلِ من در بین شما مَثَلِ چراغی است در ظلمت، که هر که در آن [ظلمت] وارد شود بدان روشنی جوید؛ پس ای مردم! دل بدهید و گوشهای دلتان را آماده کنید تا به فهم برسید.
نهج البلاغة، خطبه۱۸۷
إِنَّمَا مَثَلِي بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ يَسْتَضِيءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا فَاسْمَعُوا أَيُّهَا النَّاسُ وَ عُوا وَ أَحْضِرُوا آذَانَ قُلُوبِكُمْ تَفْهَمُوا.
۳) امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت کردهاند که یکبار در مسجد نشسته بودیم که موذن بر مناره بالا رفت و اذان داد. امیرالمومنین ع چنان گریست که از گریهاش ما هم به گریه افتادیم. وقتی اذان تمام شد فرمود: آیا میدانید موذن چه می گوید؟ گفتیم خدا و رسولش و وصی او بهتر میدانند. ایشان شروع کردند به شرح عبارات اذان تا بدینجا رسیدند که:
… اما این سخن که «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ: شهادت میدهم که [حضرت] محمد رسول الله است» بدین معناست که خدا را شاهد میگیرم که من شهادت میدهم که خدایی جز او نیست و [حضرت] محمد ص بنده و رسول و نبیّ و برگزیده و همسخنِ اوست، او را با هدایت و دین حق به جانب جمیع مردم فرستاد تا [دینش را] بر هر دینی چیره گرداند هرچند مشرکان را ناخوش آید؛ و هر که در آسمانها و زمین است، از انبیاء و رسولان و فرشتگان و مردم، همگی را شاهد میگیرم که من شهادت میدهم که حضرت محمد ص سرور اولین و آخرین است؛
و دفعه دومی که میگوییم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» یعنی شهادت میدهم که هیچکس نیازی ندارد به هیچ کسی مگر به خدای واحد قهار که سراسر نیازمند اویند؛ و او از همه بندگانش و از همه خلائق بینیاز است؛ و اوست که حضرت محمد را فرستاد بشارتبخش و هشدار دهنده و دعوتکنندهای به خدا به اذن او، و چراغی فروزنده. پس هرکه او را انکار کند و در این انکارش لجاجت ورزد و به او ایمان نیاورد خداوند عز و جل او را جاودانه و برای همیشه در آتش جهنم وارد سازد و او هیچگاه از آن رهایی نیابد…
التوحيد (للصدوق)، ص۲۳۹؛ معانیالاخبار، ص۳۹
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِيُّ الْحَاكِمُ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُقْرِئُ الْجُرْجَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِيُّ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَاصِمٍ الطَّرِيفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زَيْدٍ عَيَّاشُ بْنُ يَزِيدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكَحَّالُ مَوْلَى زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبِي يَزِيدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ:
كُنَّا جُلُوساً فِي الْمَسْجِدِ إِذَا صَعِدَ الْمُؤَذِّنُ الْمَنَارَةَ فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَبَكَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ بَكَيْنَا بِبُكَائِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا يَقُولُ الْمُؤَذِّنُ قُلْنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ وَصِيُّهُ أَعْلَمُ فَقَالَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا يَقُولُ لَضَحِكْتُمْ قَلِيلًا وَ لَبَكَيْتُمْ كَثِيراً …
وَ أَمَّا قَوْلُهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَبِيُّهُ وَ صَفِيُّهُ وَ نَجِيُّهُ أَرْسَلَهُ إِلَى كَافَّةِ النَّاسِ أَجْمَعِينَ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ أُشْهِدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص سَيِّدُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا حَاجَةَ لِأَحَدٍ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا إِلَى اللَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ مُفْتَقِرَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَهُ وَ أَنَّهُ الْغَنِيُّ عَنْ عِبَادِهِ وَ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَّهُ أَرْسَلَ مُحَمَّداً إِلَى النَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً فَمَنْ أَنْكَرَهُ وَ جَحَدَهُ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِهِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً مُخَلَّداً لَا يَنْفَكُّ عَنْهَا أَبَدا…[۲]
تدبر
۱) «وَ داعِياً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ»
میدانیم که پیامبر «دعوتکننده به سوی خدا» است؛ اما چرا فرمود «به اذن خدا» و منظور از افزودن این قید چیست؟
الف. مقصود از اذن خدا، امر خداست (مجمعالبیان، ج۸، ص۵۶۹) و میخواهد با این قید اشاره کند به بعثت پیامبر برای این کار توسط خدا (المیزان، ج۱۶، ص۳۳۰)، که خدا او را به این دعوتگری مامور کرده است.
نکته تخصصی دینشناسی
با توجه به اینکه هر اقدامی توسط هر کسی انجام شود، از اذن تکوینی خداوند برخوردار است، تاکید بر کلمه «بإذنه» در این آیه، اشارهای است به اذن تشریعی خدا؛ یعنی نهتنها پیامبر مردم را به سوی خدا میخواند؛ بلکه این دعوت او، به اذن خدا، و در واقع، به دستور خداوند است. شاید بدین ترتیب میخواهد تاکید کند که انسان برای تکامل وجودی خویش، محتاج آن است که اعمالی را تنها با این انگیزه که خدا دستور داده، انجام دهد؛ تو گویی تکامل انسان در گرو این است که کسی «به اذن خدا» انسانها را به سوی او دعوت کند، و پیامبر ما در چنین جایگاهی نشسته است. (ایستاده در باد، ص۳۹۸)
ب. مقصود از اذن خدا، علم خداست (مجمعالبیان، ج۸، ص۵۶۹) یعنی این دعوتگری وی تحت علم و اشراف ویژهای از جانب خداوند انجام میشود که برای حکیمانه بودن تدبیر کلی عالم ضرورت دارد.
ج. انبيا نيز در برابر خداوند از خود استقلالى ندارند و موفّقيّت و دعوت آنان با اذن الهى است. (تفسیر نور، ج۹، ص۳۸۱)
د. …
۲) «وَ داعِياً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ»
پیامبر ص دعوتکنندهای است که به اذن خدا انسانها را به سوی خدا میخواند.
بحث تخصصی انسانشناسی (تاملی فلسفی در معنای دعوت)
انسان يك موجود ذاتًا فعال است و بخشي از افعال و معلولات انسان، ارادي و بخشي از آنها غيرارادي است. افعال و معلولات ارادي انسان، آن چيزهايي است كه صدورشان از انسان مبتني بر علوم حصوليِ انسانها به موجودات خارجي است. يكي از موثرترين راهها براي تغيير اعمال و افعال انسان، تغيير علم حصولي او نسبت به جهان خارج است. در حقیقت، هر انساني ذاتا خواهان رسيدن به حالاتي مطلوب، و اجتناب از حالاتي نامطلوب است؛ و علم حصولي ما از حالات وجوديمان از يك طرف، و علم حصولي ما از اين كه اگر چه كاري بكنيم، چه حالت وجودي [مطلوب یا نامطلوبی] برايمان رخ ميدهد از طرف ديگر، مبناي تمامي اعمال ارادي و تصميمگيريهاي ماست.
بدینترتیب، دعوت کردن یک نفر به سوی چیزی یعنی «تلاش براي سر زدن يك عمل ارادي خاص، از طريق ايجاد يك علم حصولي خاص در آن موجود»؛ و آن چه كه در دعوت موضوعيت دارد، علم حصوليِ دعوتشونده است و رفتن او به سوي مقصد از طريق همين فهميدن و دانستن.
پس، دعوتگري يك ويژگي عمومي در تمام انسانها و يك صفت كمال براي آدميان است. اغلب ارتباطات انساني در نهايت امر، اگر شامل نوعي دعوت آگاهانه نباشند، دست كم تأثيري شبيه به تأثير نوعي دعوت را در وجود انسانها به جاي خواهند گذاشت؛ [و بر همین اساس است که از ما خواستهاند دعوت دیگران به خوبیها را منحصر به دعوت زبانی نکنیم: كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَيْرِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُم (کافی، ج۲، ص۱۰۵)[۳]]
هر چقدر انسانها به رشد و كمال حقيقي دست يابند، خودآگاهي آنها نسبت به دعوتگر بودنشان از يك طرف، و آگاهي آنها نسبت به درستي و غلطي دعوتها از طرف ديگر، به كمال خواهد رسيد؛ [و پیامبر در اوج قله چنین کمالی است که به اذن خدا و با دستور مستقیم الهی به دعوت انسانها می پردازد.]
ثمره اخلاقی_ اجتماعی
انسانها همه دعوتگرند و از اين جهت هيچ تفاوتي ميان آنها نيست. تفاوتي اگر باشد، در آگاهي يا عدم آگاهي به دعوتگر بودنشان و البته در محتواي دعوتي است كه خواسته يا ناخواسته در برابر ديگران قرار ميدهند.
اما در دنياي امروز، گاه چنين ادعا ميشود كه هر كس به كار ديگران كاري نداشته و از تأثيرگذاري بر روي ديگران بيشتر احتراز جويد، فردي فرهيختهتر و به اصطلاح امروزي با كلاستر است؛ و این از ویژگیهای مهم اخلاق لیبرالی قلمداد میشود. بحث فوق ناصواب بودن چنین ادعایی را بخوبی نشان میدهد زیرا اگر معنی دعوت درست فهمیده شود، آشکار میگردد که همة انسانها در حال تأثيرگذاري بر روي يكديگرند و راهي براي از ميان بردن اين تأثير و تأثرات وجود ندارد. به تعبيري دقيقتر، همة انسانها دعوتگرند و تنها كاري كه ميتوان و بايد كرد اين است كه انسانها را نسبت به تأثيراتشان بر روي ديگران آگاه نموده و مسير اين تأثيرات را تا آنجا كه ممكن است، اصلاح نمود.
تحلیل فوق برگرفته از مقاله «تبدیل گنجشک به کلاغ» (جلسه دوم تفسیر سوره شعراء) ص۷-۱۹، نوشته سید محمد روحانی است. برای دریافت این مقاله به لینک زیر مراجعه کنید: http://halgheh.com/paper/shoara02.pdf
۳) «وَ داعِياً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»
در آیه قبل پیامبر را شاهد و بشارتدهنده و هشدار دهنده معرفی کرد. چه نکته اضافهای در تعبیر «دعوتکننده به سوی خدا» هست که آن را مستقلا و در آیهای دیگر مطرح کرد؟
الف. بشارت و هشدار عمدتا ناظر به دلمشغولیهای درونی فرد است؛ شاید با افزودن این عبارت میخواهد بفرماید که که همه بشارتها و هشدارهای پیامبر در راستای دعوت او به سوی خداست؛ آن هم به اذن و به دستور او (توضیح در تدبر۱) و خط بطلانی بکشد بر اخلاق سکولار.
نکته تخصصی فلسفه اخلاق
اخلاق سکولار، اخلاقی است که گمان میکند اولا اخلاقی بودن برای سعادتمندی انسان کافی است، و ثانیا برای اخلاقی بودن، به دین و شریعت الهی نیازی نیست. (هم در مقام معنی اخلاق، هم در مقام دلالت و مصداق، و هم در مقام ضمانت اجرا)
در اینکه اخلاقی زیستن «شرط لازم» و ضروری برای رسیدن به سعادتمندی است، تردیدی نیست؛
اما هم اینکه «شرط کافی» باشد؛ و هم اینکه برای اخلاقی زیستن نیازی به شریعت الهی نباشد، هر دو محل مناقشه است.
مساله اصلی این است که اولا آیا اخلاق، بدون پشتوانهای به نام خدا اصلاً معنیدار است، و به فرض معنیداری، آیا اساساً چنین اخلاقی میتواند موجه باشد، و به فرض هم که موجه شود، آیا ضمانت اجرا خواهد داشت؟ (اشاره به این نکته بد نیست که «کانت» مهمترین فیلسوف مدرنیته هم که خدا را از عرصه فلسفه بیرون کرد، چارهای جز این ندید که خدا را به عنوان پشتوانه اخلاق وارد کند)
ثانیا، آیا ممکن است خدا خدا باشد و کاری به کار بشر نداشته باشد و با او سخنی نگوید و به او دستوری ندهد؟ و در این صورت، بی اعتنایی به دستور او، با اخلاقی بودن سازگار است؟
ثالثا آیا کسی که به خدایی خدا پی برده، بدون او سعادتی را میتواند تصور کند؟ آیا خدا معشوق حقیقیِ انسان نیست؛ و آیا زندگی برای یک عاشق حقیقی، بدون عنایت و توجه و دریافت دستور از جانب معشوقش ارزشی دارد؟[۴]
ب. بشارت و هشدار، توجه و آگاهی دادن شخص است به مقصدی که در پیش گرفته؛ اما دعوت کردن، آگاهی دادن برای حرکت دادن وی است در مسیر رسیدن به آن مقصد. (تدبر۲)
ج. …
۴) «سِراجاً مُنيراً»
چرا پیامبر را «چراغ نورافشان» خواند؟
الف. چراغ هم خودش روشن است و هم روشنیبخش دیگران است. پیامبر هم کسی است که هم خودش هدایتیافته است و هم توسل به او و تعالیمش موجب هدایت میشود.
ب. با چراغ است که تشخیص و حرکت در مسیر صحیح میسر میشود؛ و پیامبر نهتنها دعوتکننده به خداست؛ بلکه دعوتش به گونهای است که سنگ محک و معیاری برای تشخیص سایر دعوتها در اختیار انسان قرار می دهد.
نکته تخصصی فلسفه دین
شیعه از روز نخست و با هدایت امامان معصوم، به «حسن و قبح عقلی» باور داشته است؛ یعنی قبول داشته که ورود در دین نیازمند عقل است و عقل پیش از ورود در ساحت تعالیم وحیانی، توان تشخیص دارد و با همین تشخیص عقلی است که دینِ حق را از مدعیان دروغین تشخیص میدهد. اما نکتهای که گاه مورد غفلت قرار میگیرد این است که این تشخیص یک تشخیص اجمالی و کلی است، نه تفصیلی. به تعبیر دیگر، خودِ عقل به عدم خودبسندگیِ مطلق، و ضرورت نیاز به وحی و راهنمایی الهی برای مسیر خود پی میبرد (عموم ادله نبوت، مبتنی بر عدم کفایت و خودبسندگی عقل در تمام ساحات زندگی است)؛ و وحی مددکار عقل است. عقل با نور خود به وحی میرسد، اما وحی همچون نورافکنی است که توان بینایی عقل را صدها برابر میسازد؛ به نحوی که با در اختیار داشتن این نورافکن، اکنون نهتنها امور فراوانی میبیند که قبلا نمیدید؛ بلکه درمییابد بسیاری از امور که قبلا – به خاطر ابهام ناشی از تاریکی- به گونهای خاص رخ مینمودند، حقیقتاً به گونهای دیگرند.
عدم توجه به این نکته ظریف، ریشه بسیاری از مغالطاتی است که برخی از بهاصطلاح روشنفکران را، به بهانه در پیش گرفتن رویکرد معتزلی و طرفداری از حسن وقبح عقلی، به تردید و انکار پارهای از ضروریات شریعت کشانده است تا حدی که رسماً با طرح نظریه دین حداقلی، شعار «نومن ببعض و نکفر ببعض» (نساء/۱۵۰) سرمی دهند.
ج. …
۵) «وَ داعِياً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً»
انبيا مردم را به سوى خدا دعوت مىكنند، نه خود. (تفسير نور، ج۹، ص۳۸۰)
ثمره اخلاقی-اجتماعی
به کسی که مردم را به خود میخواند، و دنبال مرید جمع کردن است، و در مقام عمل، دل مریدان را به دست آوردن را مهمتر از تاکید بر رعایت شریعت الهی میشمرد، باید با دیده تردید نگریست.
[۱] . فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ فَأَرَاهُمْ حِلْمَهُ كَيْفَ حَلُمَ وَ أَرَاهُمْ عَفْوَهُ كَيْفَ عَفَا وَ أَرَاهُمْ قُدْرَتَهُ كَيْفَ قَدَرَ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ كَيْفَ خَلَقَ مَا خَلَقَ مِنَ الْآيَاتِ وَ كَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ مِنَ الْعُصَاةِ بِالْمَثُلَاتِ وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ وَ كَيْفَ رَزَقَ وَ هَدَى وَ أَعْطَى وَ أَرَاهُمْ حُكْمَهُ كَيْفَ حَكَمَ وَ صَبَرَ حَتَّى يَسْمَعَ مَا يَسْمَعُ وَ يَرَى فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص بِذَلِكَ ثُمَّ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ ص وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقَ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه …
[۲] . دو حکایت زیر هریک به نحوی به این آیه میتواند مرتبط قلمداد شود:
(۱) قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع عِبَادَ اللَّهِ هَذَا قِصَاصُ قَتْلِكُمْ- لِمَنْ تَقْتُلُونَهُ فِي الدُّنْيَا وَ تُفْنُونَ رُوحَهُ، أَ وَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِأَعْظَمَ مِنْ هَذَا الْقَتْلِ، وَ مَا يُوجِبُ [اللَّهُ] عَلَى قَاتِلِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا الْقِصَاصِ قَالُوا: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.
قَالَ: أَعْظَمُ مِنْ هَذَا الْقَتْلِ أَنْ تَقْتُلَهُ قَتْلًا لَا يَنْجَبِرُ، وَ لَا يَحْيَى بَعْدَهُ أَبَداً.
قَالُوا: مَا هُوَ قَالَ: أَنْ تُضِلَّهُ عَنْ نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ص وَ تَسْلُكَ بِهِ غَيْرَ سَبِيلِ اللَّهِ، وَ تُغْرِيَهُ بِاتِّبَاعِ طَرِيقِ أَعْدَاءِ عَلِيٍّ ع وَ الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِمْ وَ دَفْعِ عَلِيٍّ عَنْ حَقِّهِ، وَ جَحْدِ فَضْلِهِ، وَ لَا تُبَالِيَ بِإِعْطَائِهِ وَاجِبَ تَعْظِيمِهِ.
فَهَذَا هُوَ الْقَتْلُ الَّذِي هُوَ تَخْلِيدُ هَذَا الْمَقْتُولِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ، خَالِداً مُخَلَّداً أَبَداً فَجَزَاءُ هَذَا الْقَتْلِ- مِثْلُ ذَلِكَ الْخُلُودِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ
وَ لَقَدْ جَاءَ رَجُلٌ يَوْماً إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع بِرَجُلٍ يَزْعُمُ أَنَّهُ قَاتِلُ أَبِيهِ فَاعْتَرَفَ، فَأَوْجَبَ عَلَيْهِ الْقِصَاصَ، وَ سَأَلَهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُ لِيُعْظِمَ اللَّهُ ثَوَابَهُ، فَكَأَنَّ نَفْسَهُ لَمْ تَطِبْ بِذَلِكَ.
فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع لِلْمُدَّعِي- وَلِيِّ الدَّمِ الْمُسْتَحِقِّ لِلْقِصَاصِ: إِنْ كُنْتَ تَذْكُرُ لِهَذَا الرَّجُلِ عَلَيْكَ حَقّاً فَهَبْ لَهُ هَذِهِ الْجِنَايَةَ، وَ اغْفِرْ لَهُ هَذَا الذَّنْبَ. قَالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُ عَلَيَّ حَقٌّ- وَ لَكِنْ لَمْ يَبْلُغْ [بِهِ] أَنْ أَعْفُوَ لَهُ عَنْ قَتْلِ وَالِدِي.
قَالَ: فَتُرِيدُ مَا ذَا قَالَ: أُرِيدُ الْقَوَدَ فَإِنْ أَرَادَ لِحَقِّهِ عَلَيَّ أَنْ أُصَالِحَهُ عَلَى الدِّيَةِ صَالَحْتُهُ وَ عَفَوْتُ عَنْهُ.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع: فَمَا ذَا حَقُّهُ عَلَيْكَ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَقَّنَنِي تَوْحِيدَ اللَّهِ وَ نُبُوَّةَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ إِمَامَةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ ع.
فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع: فَهَذَا لَا يَفِي بِدَمِ أَبِيكَ! بَلَى وَ اللَّهِ، هَذَا يَفِيَ بِدِمَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ كُلِّهِمْ- مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ سِوَى [الْأَنْبِيَاءِ وَ] الْأَئِمَّةِ ع إِنْ قُتِلُوا فَإِنَّهُ لَا يَفِي بِدِمَائِهِمْ شَيْءٌ، أَ وَ تَقْنَعُ مِنْهُ بِالدِّيَةِ قَالَ: بَلَى.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع لِلْقَاتِلِ: أَ فَتَجْعَلُ لِي ثَوَابَ تَلْقِينِكَ لَهُ حَتَّى أَبْذُلَ لَكَ الدِّيَةَ فَتَنْجُوَ بِهَا مِنَ الْقَتْلِ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَا مُحْتَاجٌ إِلَيْهَا، وَ أَنْتَ مُسْتَغْنٍ عَنْهَا فَإِنَّ ذُنُوبِي عَظِيمَةٌ، وَ ذَنْبِي إِلَى هَذَا الْمَقْتُولِ أَيْضاً بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، لَا بَيْنِي وَ بَيْنَ وَلِيِّهِ هَذَا.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع: فَتَسْتَسْلِمُ لِلْقَتْلِ- أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ نُزُولِكَ عَنْ ثَوَابِ هَذَا التَّلْقِينِ قَالَ: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.
فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع لِوَلِيِّ الْمَقْتُولِ: يَا عَبْدَ اللَّهِ قَابِلْ بَيْنَ ذَنْبِهِ هَذَا إِلَيْكَ، وَ بَيْنَ تَطَوُّلِهِ عَلَيْكَ، قَتَلَ أَبَاكَ فَحَرَمَهُ لَذَّةَ الدُّنْيَا، وَ حَرَمَكَ التَّمَتُّعَ بِهِ فِيهَا، عَلَى أَنَّكَ إِنْ صَبَرْتَ وَ سَلَّمْتَ فَرَفِيقُ أَبِيكَ فِي الْجِنَانِ، وَ لَقَّنَكَ الْإِيمَانَ فَأَوْجَبَ لَكَ بِهِ جَنَّةَ اللَّهِ الدَّائِمَةَ، وَ أَنْقَذَكَ مِنْ عَذَابِهِ الدَّائِمِ، فَإِحْسَانُهُ إِلَيْكَ [أَضْعَافُ] أَضْعَافِ جِنَايَتِهِ عَلَيْكَ فَإِمَّا أَنْ تَعْفُوَ عَنْهُ جَزَاءً عَلَى إِحْسَانِهِ إِلَيْكَ! لِأُحَدِّثَكُمَا بِحَدِيثٍ مِنْ فَضْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص خَيْرٌ لَكُمَا مِنَ الدُّنْيَا بِمَا فِيهَا، وَ إِمَّا أَنْ تَأْبَى أَنْ تَعْفُوَ عَنْهُ- حَتَّى أَبْذُلَ لَكَ الدِّيَةَ لِتُصَالِحَهُ عَلَيْهَا، ثُمَّ أُحَدِّثُهُ بِالْحَدِيثِ دُونَكَ، وَ لَمَا يَفُوتُكَ مِنْ ذَلِكَ الْحَدِيثِ- خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا بِمَا فِيهَا لَوِ اعْتَبَرْتَ بِهِ.
فَقَالَ الْفَتَى: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ: قَدْ عَفَوْتُ عَنْهُ بِلَا دِيَةٍ، وَ لَا شَيْءٍ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ لِمَسْأَلَتِكَ فِي أَمْرِهِ، فَحَدِّثْنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِالْحَدِيثِ.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا بُعِثَ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً، وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً، جَعَلَتِ الْوُفُودُ تَرِدُ عَلَيْهِ، وَ الْمُنَازِعُونَ يَكْثُرُونَ لَدَيْهِ، فَمِنْ مُرِيدٍ قَاصِدٍ لِلْحَقِّ مُنْصِفٍ مُتَبَيِّنٍ- مَا يُورِدُهُ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ آيَاتِهِ وَ يُظْهِرُ لَهُ مِنْ مُعْجِزَاتِهِ، فَلَا يَلْبَثُ أَنْ يَصِيرَ أَحَبَّ خَلْقِ اللَّهِ تَعَالَى إِلَيْهِ- وَ أَكْرَمَهُمْ عَلَيْهِ، وَ مِنْ مُعَانِدٍ يَجْحَدُ مَا يَعْلَمُ وَ يُكَابِرُهُ فِيمَا، يَفْهَمُ- فَيَبُوءُ بِاللَّعْنَةِ عَلَى اللَّعْنَةِ قَدْ صَوَّرَهُ عِنَادُهُ- وَ هُوَ مِنَ الْعَالِمِينَ فِي صُورَةِ الْجَاهِلِينَ. فَكَانَ مِمَّنْ قَصَدَ رَسُولَ اللَّهِ لِمُحَاجَّتِهِ وَ مُنَازَعَتِهِ طَوَائِفُ- فِيهِمْ مُعَانِدُونَ مُكَابِرُونَ وَ فِيهِمْ مُنْصِفُونَ مُتَبَيِّنُونَ مُتَفَهِّمُونَ، فَكَانَ مِنْهُمْ سَبْعَةُ نَفَرٍ يَهُودُ وَ خَمْسَةٌ نَصَارَى وَ أَرْبَعَةٌ صَابِئُونَ وَ عَشَرَةٌ مَجُوسٌ وَ عَشَرَةٌ ثَنَوِيَّةٌ وَ عَشَرَةٌ بَرَاهِمَةٌ وَ عَشَرَةٌ دَهْرِيَّةٌ مُعَطِّلَةٌ وَ عِشْرُونَ مِنْ مُشْرِكِي الْعَرَبِ جَمَعَهُمْ مَنْزِلٌ قَبْلَ وُرُودِهِمْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ فِي الْمَنْزِلِ مِنْ خِيَارِ الْمُسْلِمِينَ نَفَرٌ- مِنْهُمْ: عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ، وَ خَبَّابُ بْنُ الْأَرَتِّ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، وَ بِلَالٌ. فَاجْتَمَعَ أَصْنَافُ الْكَافِرِينَ يَتَحَدَّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا يَدَّعِيهِ مِنَ الْآيَاتِ، وَ يَذْكُرُ فِي نَفْسِهِ مِنَ الْمُعْجِزَاتِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّ مَعَنَا فِي هَذَا الْمَنْزِلِ نَفَراً مِنْ أَصْحَابِهِ، وَ هَلُمُّوا بِنَا إِلَيْهِمْ نَسْأَلُهُمْ عَنْهُ قَبْلَ مُشَاهَدَتِهِ، فَلَعَلَّنَا أَنْ نَقِفَ مِنْ جِهَتِهِمْ- عَلَى بَعْضِ أَحْوَالِهِ فِي صِدْقِهِ وَ كِذْبِهِ، فَجَاءُوا إِلَيْهِمْ، فَرَحَّبُوا بِهِمْ وَ قَالُوا: أَنْتُمْ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ قَالُوا: بَلَى، نَحْنُ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ سَيِّدِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، وَ الْمَخْصُوصِ بِأَفْضَلِ الشَّفَاعَاتِ فِي يَوْمِ الدِّينِ، وَ مَنْ لَوْ نَشَرَ اللَّهُ تَعَالَى جَمِيعَ أَنْبِيَائِهِ، فَحَضَرُوهُ لَمْ يَلْقَوْهُ إِلَّا مُسْتَفِيدِينَ مِنْ عُلُومِهِ، آخِذِينَ مِنْ حِكْمَتِهِ، خَتَمَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ النَّبِيِّينَ، وَ تَمَّمَ بِهِ الْمَكَارِمَ، وَ كَمَّلَ بِهِ الْمَحَاسِنَ، فَقَالُوا: فَبِمَا ذَا أَمَرَكُمْ مُحَمَّدٌ فَقَالُوا: أَمَرَنَا أَنْ نَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ لَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً، وَ أَنْ نُقِيمَ الصَّلَاةَ، وَ نُؤْتِيَ الزَّكَاةَ، وَ نَصِلَ الْأَرْحَامَ، وَ نُنْصِفَ لِلْأَنَامِ، وَ لَا نَأْتِيَ إِلَى عِبَادِ اللَّهِ بِمَا لَا نُحِبُّ أَنْ يَأْتُوا بِهِ إِلَيْنَا، وَ أَنْ نَعْتَقِدَ وَ نَعْتَرِفَ أَنَّ مُحَمَّداً سَيِّدُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، وَ أَنَّ عَلِيّاً ع أَخَاهُ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، وَ أَنَّ الطَّيِّبِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ الْمَخْصُوصِينَ بِالْإِمَامَةِ- هُمُ الْأَئِمَّةُ عَلَى جَمِيعِ الْمُكَلَّفِينَ- الَّذِينَ أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى طَاعَتَهُمْ- وَ أَلْزَمَ مُتَابَعَتَهُمْ وَ مُوَالاتِهِمْ. فَقَالُوا: يَا هَؤُلَاءِ- هَذِهِ أُمُورٌ لَا تُعْرَفُ إِلَّا بِحُجَجٍ ظَاهِرَةٍ، وَ دَلَائِلَ بَاهِرَةٍ، وَ أُمُورٌ بَيِّنَةٌ- لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُلْزِمَهَا أَحَداً بِلَا أَمَارَةٍ تَدُلُّ عَلَيْهَا، وَ لَا عَلَامَةٍ صَحِيحَةٍ تَهْدِي إِلَيْهَا، أَ فَرَأَيْتُمْ لَهُ آيَاتٍ بَهَرَتْكُمْ، وَ عَلَامَاتٍ أَلْزَمَتْكُمْ قَالُوا: بَلَى وَ اللَّهِ، لَقَدْ رَأَيْنَا مَا لَا مَحِيصَ عَنْهُ، وَ لَا مَعْدِلَ وَ لَا مَلْجَأَ، وَ لَا مَنْجَى لِجَاحِدِهِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ، وَ لَا مَوْئِلَ فَعَلِمْنَا أَنَّهُ الْمَخْصُوصُ بِرِسَالاتِ اللَّهِ- الْمُؤَيَّدُ بِآيَاتِ اللَّهِ، الْمُشَرَّفُ بِمَا اخْتَصَّهُ اللَّهُ بِهِ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ. قَالُوا: فَمَا الَّذِي رَأَيْتُمُوهُ قَالَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ: أَمَّا الَّذِي رَأَيْتُهُ أَنَا، فَإِنِّي قَصَدْتُهُ وَ أَنَا فِيهِ شَاكٌّ، فَقُلْتُ: يَا مُحَمَّدُ لَا سَبِيلَ إِلَى التَّصْدِيقِ بِكَ- مَعَ اسْتِيلَاءِ الشَّكِّ فِيكَ عَلَى قَلْبِي، فَهَلْ مِنْ دَلَالَةٍ قَالَ: بَلَى. قُلْتُ: مَا هِيَ قَالَ: إِذَا رَجَعْتَ إِلَى مَنْزِلِكَ- فَاسْأَلْ عَنِّي مَا لَقِيتَ مِنَ الْأَحْجَارِ وَ الْأَشْجَارِ- تُصَدِّقُنِي بِرِسَالَتِي، وَ تَشْهَدُ عِنْدَكَ بِنُبُوَّتِي. فَرَجَعْتُ فَمَا مِنْ حَجَرٍ لَقِيتُهُ، وَ لَا شَجَرٍ رَأَيْتُهُ إِلَّا نَادَيْتُهُ: يَا أَيُّهَا الْحَجَرُ، يَا أَيُّهَا الشَّجَرُ، إِنَّ مُحَمَّداً يَدَّعِي شَهَادَتَكَ بِنُبُوَّتِهِ، وَ تَصْدِيقَكَ لَهُ بِرِسَالَتِهِ، فَبِمَا ذَا تَشْهَدُ لَهُ فَنَطَقَ الْحَجَرُ وَ الشَّجَرُ: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ رَبِّنَا. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۵۹۶-۶۰۰)
(۲) عبد الكريم الهشيم ، باسناده، عن علي عليه السّلام، قال: لما أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعرض نفسه على قبائل العرب، إذا حضرت الموسم خرج لذلك، و أمرني، فخرجت معه، و خرج معه أبو بكر، و كان رجلا نسابة، فدفعنا إلى قوم، فوقف أبو بكر عليهم، فسلّم، فردوا السّلام.
فقال: ممن القوم؟
قالوا: من ربيعة.
قال: من هامتها أو من لهازمها ؟
قالوا: من هامتها العظمى.
قال: و أيّ هامتها العظمى أنتم؟
قالوا: ذهل الأكبر.
قال: أمنكم عوف الذي كان يقال: لا حر بوادي عوف؟
قالوا: لا.
قال: أ فمنكم بسطام بن قيس ذو اللوى و منتهى الأحياء؟
قالوا: لا.
قال: أ فمنكم حساس بن مرة حامي الذمار و مانع البحار؟
قالوا: لا.
قال: أ فمنكم الحوفدان قاتل الملوك و سالبها أنفسها؟
قالوا: لا.
قال: أ فمنكم المزدلف صاحب العمامة الفردة؟
قالوا: لا.
قال: أ فمنكم أخوال الملوك من كندة؟
قالوا: لا.
قال: أ فأنتم أصهار الملوك من لخم؟
قالوا: لا.
قال: أ فلستم ذهل الأكبر و أنتم ذهل الأصغر.
فقام إليه غلام من شيبان، كان بقل وجهه، يقال له: دغفل.
فقال: إن على سائلنا أن نسأله، و العباء لا نعرفه أو تحمله. يا هذا إنك قد سألتنا فلم نكتمك و نحن سائلوك فلا تكتمنا. ممن الرجل؟
قال: من قريش.
قال: بخ بخ، أهل الشرف و الرئاسة. فمن أيّ قريش أنت؟
قال: من تيم بن مرة .
قال: أمكنت و اللّه الزامي من صفا الشغرة . أمنكم قصي بن كلاب بن مرة الذي جمع القبائل من فهر، و كان يدعى مجمعا؟ .قال: لا.
قال: أ فمنكم هاشم الذي هشم الثريد و أطعم الحجيج؟
قالوا: لا.
قال: أ فمنكم شيبة الحمد مطعم طير السماء الذي كان وجهه قمر يضيء ليلة الظلام الداجي؟
قال: لا.
قال: أ فمن المفيضين بالناس أنت؟
قال: لا.
قال: أ فمن أهل الندوة أنت؟
قال: لا.
قال: أ فمن أهل الرفادة؟
قال: لا.
قال: أ فمن أهل الحجابة؟
قال: لا.
قال: أ فمن أهل السقاية أنت؟
قال: لا. فاجتذب أبو بكر زمام ناقته، فرجع الى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.
فقال دغفل: أما و اللّه لو وقفت لأخبرتك إنك زمعان قريش أو ما أنا دغفل.
قال علي عليه السّلام: فلما سمع ذلك رسول اللّه تبسم. و قلت أنا لأبي بكر: لقد وقعت من الأعرابي على باقعة .
قال: أجل يا أبا الحسن لكل طامة موكل و البلاء موكل بالمنطق.
ثم دفعنا الى مجلس آخر عليه السكينة و الوقار. فتقدم أبو بكر، فسلّم، فردوا عليه السّلام. فقال: ممن القوم؟
قالوا له: من شيبان بن ربيعة.
فالتفت أبو بكر الى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال له: بأبي و أمي أنت ليس بعد هؤلاء عزّ في قومهم. و كان في القوم مفروق بن عمرو ، و هاني بن قبيصة ، و المثنى بن حارثة، و النعمان بن شريك. و كان مفروق بن عمرو قد أربى عليهم جمالا و لسانا. و كانت له غديرتان تسقطان على تربيته، و كان أدنى القوم من أبي بكر مجلسا.
فقال له أبو بكر: كم العدد فيكم؟
قال: إنا لنزيد على الف. و لن تغلب الف من قلة.
قال: فكيف المنعة فيكم؟
قال: علينا الجهد و لكل قوم جد.
قال: فكيف الحرب فيما بينكم و بين عدوكم؟
قال: إنا أشد ما يكون حين نغضب، و أشد ما يكون غضبا حين [التلقي]، و إنا لنؤثر جيادنا على أولادنا، و السلاح على اللقاح، و النصر من عند اللّه عزّ و جلّ بديل لنا و بديل علينا، لعلك أخو قريش.
قال: إن كان قد بلغكم أمر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فهو هذا- و أشار إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله-.
قال: قد بلغنا أنه يقول ذلك. و أقبل على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فقال: ما تدعونا إليه يا أخا قريش؟
فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: أدعوكم الى شهادة أن لا إله إلا اللّه و أني محمّد رسول اللّه تؤوني و تنصروني، فإن قريشا قد ظاهرت على أمر اللّه عزّ و جلّ و كذبت رسوله و استغنت بالباطل عن الحق إلا من عصم اللّه عزّ و جلّ منها و وفقه لدينه و اللّه غنّي حميد.
قال: و الى ما تدعونا أيضا؟
فتلا عليهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: «قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» الى قوله: «ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ».
قال: و الى ما تدعونا أيضا؟
فتلا عليهم: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» .قال مفروق بن عمرو: دعوت و اللّه الى مكارم الأخلاق و محاسن الأعمال. و لقد أفك قوم ظاهروا عليك و كذبوك- و كأنه أحب أن يشركه هاني بن قبيضة في الكلام-. قال: و هذا هاني بن قبيصة و هو شيخنا و صاحب ديننا.
فتكلم هاني بن قبيضة فقال: يا أخا قريش قد سمعنا مقالتك، و إنا لنرى أن ترك ديننا و الانتقال الى دينك في مجلس نجلسه، و لم ننظر فيه- في أمرك و لم نرتئي في عاقبة ما تدعو إليه لزلة في الرأي، أو عجال في النظر، و الزلة تكون مع العجلة، و أن من ورائنا قوما يكرهون أن نعقد عليهم عقدا، و لكن نرجع و ترجع و تنظر و ننظر- و كأنه أحب أن يشركه في الكلام المثنى بن حارثة-. فقال: و هذا المثنى بن حارثة و هو شيخنا و كبيرنا و صاحب حربنا.
فتكلم المثنى بن حارثة ، فقال: يا أخا قريش قد سمعت مقالتك، فأما الجواب في تركنا ديننا و اتباعنا إياك على دينك فهو جواب هاني، و أما الجواب في أن نؤويك و ننصرك، فإنا نزلنا بين صيرين: اليمامة و السماوة .
فقال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما هذان الصيران؟
قال: مياه العرب و أنهار كسرى، فأما ما كان يلي مياه العرب فذنب صاحبه مغفور، و عذره مقبول. و أما ما كان يلي أنهار كسرى فذنب صاحبه غير مغفور، و عذره غير مقبول. و إنما نزلنا هنالك على عهد أخذه علينا كسرى ألّا نحدث حدثا و لا نؤوي محدثا، و لسنا نأمن من أن يكون هذا الأمر الذي تدعو إليه مما تكره الملوك، فان أحببت أن نؤويك و ننصرك ممّا يلي مياه العرب آويناك و نصرناك.
فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما أسأتم في الردّ إذا فصحتم بالصدق، و ليس يقوم بدين اللّه عزّ و جلّ إلا من حاطه من جميع جوانبه، أريتم إن لم تلبثوا إلا يسيرا حتى يمنحكم اللّه عزّ و جلّ أموالهم و يورثكم ديارهم، و يفرشكم نساءهم، أ تسبّحون اللّه تعالى و تقدّسونه؟
فقال النعمان بن شريك: اللهمّ لك ذلك.
فتلا عليهم: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً» و وثب صلّى اللّه عليه و آله فأخذ بيدي، و قال لي: يا علي، أيّ أحلام في الجاهلية يرد اللّه عزّ و جلّ بها بأس بعضهم عن بعض و يتحاجزون بها في هذه الدنيا. و كان من اولئك من أسلم و وفد على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و نال بما وعدهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله من مملكة كسرى و نصر عليا عليه السّلام في حروبه. (شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۹)
[۳] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَيْرِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعَ.
[۴] . شاعری گفت:
چو رسی به کوه سینا «أرِنی» مگوی و بگذر که نیرزد این تمنا به جواب «لن ترانی»
شاعری جوابش داد:
چورسی به طور سینا اَرِنِي بگو تو مگذر چه خوش است از او جوابی چه «تری» چه «لَن تَراني»
بازدیدها: ۳۶۶