ترجمه
و کیست ستمکارتر از آنکه آیات پروردگارش را به او یادآوری کنند سپس از آن رویگردان شود، و دستاورد پیشین خود را فراموش کند؛ همانا ما بر دلهایشان پوششهایی قرار دادیم از اینکه آن را بفهمند و در گوشهای آنان سنگینیای نهادیم! و اگر آنان را به هدایت دعوت کنی، با این حال ابداً هدایت نخواهند شد.
نکات ترجمه
«أَكِنَّةً»
ماده «کنن» در اصل به معنای پوشاندن و حفظ کردن است (معجم مقاييس اللغة، ج۵، ص۱۲۳؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۳۶) و برخی توضیح دادهاند پوشاندن در امری توخالی و محکم که بپوشاند و حفظ و حمایت نماید (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۹۲۷) و «أَكْنَنْتُ» به معنای «مخفی کردم» میباشد (ما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ في أَنْفُسِكُمْ، بقره/۲۳۵؛ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُم، قصص/۶۹، نمل/۷۴) (معجم مقاييس اللغة، ج۵، ص۱۲۳)
«کِنّ» آن است که در آن، چیزی حفظ میشود، و جمع آن «أکنان» است (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً؛ نحل/۸۱)؛
«کِنان» پوششی است که چیزی برای حفاظت در درون آن قرار می گیرد و جمعِ آن، «أَكِنَّة» است، (وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ؛ أنعام/۲۵، اسراء/۴۶، کهف/۵۷) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۷)
«مکنون» اسم مفعول است یعنی چیزی که درون «کِنّ» (ستر و حفاظ) قرار داده شده است (وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عين، كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ، صافات/۴۹؛ وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ، طور/۲۴؛ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريم، في كِتابٍ مَكْنُونٍ؛ واقعه/۷۸)
در تفاوت «کن» و «ستر» گفتهاند که در مکنون تاکید اصلی بر صیانت و حفاظت است در حالی که در «مستور» تاکید اصلی بر پوشیده و مخفی ماندن است؛ لذا وقتی می گویند «در مکنون» یعنی مرواریدی که سزاوار است محافظت شود و یا وقتی میگویند زن در حجاب مکنون است یعنی در آن مصونیت دارد؛ نه اینکه لزوما مخفی و نهان باشند. (الفروق في اللغة، ص۲۸۱[۱])
و در تفاوت آن با «سرّ» گفتهاند که تفاوتشان این است که «سر» مخفی کردن چیزی است که خود شیءاقتضای مخفی بودن دارد؛ اما «اکنان» سِرّ را حفظ و صیانت کردن و به هیچ عنوان افشا نکردن است که دو آیه «أَكْنَنْتُمْ في أَنْفُسِكُم» (بقره/۲۳۵) و «يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ» (نمل/۶۹) موید این تحلیل است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۱۲)
این ماده و مشتقات آن جمعا ۱۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
بعدا در جلسه ۱۰۴۵ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-78/ یکبار دیگر مستقلا این ماده مورد بررسی قرار گرفت و اندکی نسبت به اینجا کاملتر است.
«وَقْراً»
قبلا بیان شد که ماده «وقر» در اصل به معنای سنگینی در چیزی است، چنانکه «وَقْرُ» به سنگین بودن گوش (في آذانِهِمْ وَقْر؛ فصلت/۴۴) و «وِقْر» به معنای بار سنگین (فَالْحامِلاتِ وِقْراً؛ ذاریات/۲) و «وَقَار» به معنای حلم و بزرگمنشی میباشد (ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً؛ نوح/۱۳)
جلسه۵۲۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-33/
حدیث
۱) از امام حسن عسکری روایت شده است:
هیچ عزیزی حق را ترک نکرد مگر آنکه ذلیل شد؛ و هیچ ذلیلی به حق تمسک نکرد مگر اینکه عزت یافت.
تحف العقول، ص۴۸۹
عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الحسن بن علي ع قَالَ:
مَا تَرَكَ الْحَقَّ عَزِيزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلَّا عَزَّ.
۲) از امام صادق ع روایت شده است:
شیطان تمکن از وسوسه کردن بندهای را ندارد مگر وقتی که او از یاد خداوند متعال رویگردان شده، و امر او را سبک شمرده، و در جانب نهی او سکنی گزیده، و اطلاع او از سرّ خویش را به فراموشی سپرده باشد؛
پس وسوسه آن چیزی است که از بیرون دل حاصل میشود با اشارهای به شناخت عقل و همنشینی با طبع [ظاهرا یعنی: وسوسه از طریق القای مطالب ذهنیای است در راستای تحریک احساسات غریزی] ؛ اما هنگامی که در دل جای گرفت، دیگر، غَیّ و گمراهی و کفر است.
مصباح الشريعة، ص۷۹
قَالَ الصَّادِقُ ع:
لَا يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلَّا وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَكَنَ إِلَى نَهْيِهِ وَ نَسِيَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا تَكُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ وَ أَمَّا إِذَا تَمَكَّنَ فِي الْقَلْبِ فَذَلِكَ غَيٌّ وَ ضَلَالَةٌ وَ كُفْر.
۳) از امام صادق ع روایت شده است:
همانا بندهای هست که صبح میکند و مومن است، اما به شب میرسد و کافر است و صبح میکند و کافر است و به شب میرسد و مومن است؛ و گروهی ایمان به آنها عاریت داده شده است و سپس از آنها گرفته میشود و آنان را «مُعارین» (به عاریت داده شدگان) گویند؛ سپس فرمود: فلانی هم از آنها بود.
الكافي، ج۲، ص۴۱۸
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ يُمْسِيَ كَافِراً وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسِيَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ يُعَارُونَ الْإِيمَانَ ثُمَّ يُسْلَبُونَهُ وَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ ثُمَّ قَالَ فُلَانٌ مِنْهُمْ.[۲]
۴) اصبغ بن نباته حکایت آدم سستبنیاد و شکاکی را روایت کرده است که خدمت امیرالمومنین ع آمد و پرسید که آیا «روح» همان جبرئیل نیست؟ حضرت فرمود که جبرئیل از فرشتگان است و «روح» غیر جبرئیل است. او زیر بار نرفت. حضرت آیاتی را شاهد بر مدعای خود ارائه کرد اما او همچنان زیر بار نمیرفت. هرچه حضرت ع میکوشید این مطلب و معارف عمیق دیگری را با عبارات و شواهد ساده برایش توضیح دهد او نمیفهمید و زیر بار نمیرفت. نهایتا کار به جایی رسید که گفت: اصلا نمیفهمم چه میگویی!
حضرت فرمود: همانا خداوند بر دلهای گروهی مُهر زده و فرموده است «اگر آنان را به هدایت دعوت کنی، با این حال ابداً هدایت نخواهند شد» …
الغارات، ج۱، ص۱۰۷-۱۱۰؛ (چاپ جدید: ص۱۸۳-۱۸۷)
وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ : أَنَّ رَجُلًا سَأَلَ عَلِيّاً ع عَنِ الرُّوحِ قَالَ «لَيْسَ هُوَ جَبْرَئِيلَ»؟
قَالَ عَلِيٌّ ع: جَبْرَئِيلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ.
وَ كَانَ الرَّجُلُ شَاكّاً فَكَبُرَ ذَلِكَ عَلَيْهِ فَقَالَ: لَقَدْ قُلْتُ شَيْئاً عَظِيماً وَ مَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ! قَالَ عَلِيٌّ ع: …[۳]
قَالَ: مَا أَفْقَهَ مَا تَقُولُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ طَبَعَ عَلَى قُلُوبِ قَوْمٍ فَقَالَ: إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً؛ …[۴]
توجه
درباره زیر بار حق نرفتن و تکبر ورزیدن در برابر حق احادیث و نکاتی در جلسه۲۵۶ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-36/ و جلسه ۵۷۶ http://yekaye.ir/al-lail-92-16/ گذشت که مجددا تکرار نمیشود.
تدبر
۱) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»
در دو آیه قبل، از ایمان نیاوردن انسانها و علل آن سخن گفت. در این آیه، ستمکارترین انسانها را کسانی میداند که در هر صورت پیام خداوند بدانها رسید و با آیات خداوند بدانها تذکر داده شد، اما آنها رویگردان شدند و اقداماتی که کرده بودند را به فراموشی سپردند، و خداوند نیز آنان را در گمراهیشان تثبیت کرد تا دیگر هیچگاه ایمان نیاورند.
اینکه منظور از این افراد چه کسانیاند، دو احتمال مهم مطرح است؛ که بر اساس هر احتمال، مراد از «فراموش کردن آنچه از پیش فرستادند» متفاوت میشود:
الف. کافرانی که هیچگاه ایمان نیاوردند؛ آنگاه مراد از آنچه از پیش فرستادند، همین اقدامشان در اعراض از حق (المیزان، ج۱۳، ص۳۳۳) و یا گناهانی بوده که آنها را سزاوار عذاب و عقوبت می کند (مجمعالبیان، ج۶، ص۷۳۹). در واقع میخواهد هشدار دهد که فرو رفتنشان در گناهان، آنان را در غفلتی فرو برده که متوجه اینکه چگونه دارند کارنامه عمل خود را رقم میزنند نیستند.
ب. کسانی که ابتدا ایمان آوردند، اما کمکم در دنیا فرورفتند و عملاً از دین کناره گرفتند (حدیث۳)، بویژه منافقان، که ظاهرا هنوز مسلمانند اما حقیقتا کافر شدهاند (آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِم؛ منافقون/۳)؛ آنگاه مراد از آنچه از پیش فرستادند، هم میتواند شبیه مورد فوق باشد؛ و هم میتواند اشاره به کارهای خوب آنان در زمانی که ایمان آورده بودند باشد؛ بدین معنا که آنان زمانی اهل حق و حقیقت بودند؛ اما کمکم اعراض کردند و آن رویهای را که قبلا داشتند فراموش کردند.
۲) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ»
ظلم فقط تجاوز به حقوق و آزادیهای دیگران نیست؛ بلکه ظلمترین ظلم آن است که کسی آیات و نشانههای خدا را متوجه شود، اما از آن اعراض کند و هرچه را از پیش فرستاده (اعمال [بدی] را که انجام داده) فراموش کند. اما چر اینها ظلم و بلکه بدترین ظلماند؟
الف. آیات خدا، نشانههایی است که راه سعادت را به انسان مینمایاند اعراض از آنها و فراموشی کارهای خود، در حقیقت، فراموشی حقیقتِ خویش است؛ به تعبیر دیگر، بدترین ظلم، ظلمی است که شخص در حق خود میکند که با کنار گذاشتن خدا از زندگی خود، عملا زندگی خود را پوج و بیحاصل میکند. (تدبر۳)
ب. ياد عملكرد بد، زمينهساز توبه و عذرخواهى است و برعكس غفلت از آن، سبب تيرگى روح و كليد همهى بدبختىهاست. (تفسير نور، ج۷، ص۱۹۱)
ج. …
۳) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ … إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»
اگر کسی ظالمترینِ اشخاص باشد، علیالقاعده مجازاتش بدترین مجارات خواهد بود.
پس،
بدترین مجازات یک انسان این است که راه فهم حقیقت و گوش شنوای حقیقت را از او بگیرند، به طوری که هرچه او را به هدایت دعوت کنند با این حال و روزی که پیدا کرده هرگز هدایت نشود. اما چرا این بدترین مجازات است؟
نکته تخصصی انسانشناسی
خداوند انسان را با ظرفیت خلیفةاللهی و برای رسیدن به مقام خلیفةاللهی آفریده است؛ اما بالفعل کمترین دارایی را به او داده است؛ چنانکه انسان به لحاظ جهازات غریزی جزء ضعیفترین موجوداتی است که به دنیا پا میگذارد و اگر تا مدتها تحت سرپرستی قرار نگیرد، نمیتواند زنده بماند. در واقع، همین که «کمترین فعلیت» را دارد، این امکان را برای او مهیا ساخته که «بیشترین ظرفیت» (بیشترین میزان بالقوه بودن) را در او قرار دهند.
اما صِرف برخورداری از این ظرفیت بسیار عظیم، بتنهایی کافی یست، بلکه باید این ظرفیت را به نحو صحیح شکوفا کند؛ یعنی خداوندبه او اختیار داده،و او باید با تشخیص و ترجیح خودش این مسیر را بیابد و بپیماید (جلسه قبل، تدبر۱).
پس، کسی که در وضعیتی قرار گیرد که دیگر راه هدایت (یعنی امکان تشخیص و ترجیح مسیر درست) بر او بسته شود، عملا در کمترین فعلیت و کمترین دارایی ممکن خواهد بود و همه ظرفیت عظیمش به هدر خواهد رفت؛ و برای چنین موجودی که همه ارزشش به امکانات و ظرفیت عظیمی است که به او دادهاند، هیچ مجازاتی بالاتر از این نیست که همه آن ظرفیت را از او بگیرند و او را در اسفل سافلین رها سازند.
تمثیل
حیوان بودن، مثلا خوک و میمون بودن برای یک خوک یا یک میمون اصلا امر رنجآوری نیست؛ اما برای یک انسان بسیار رنجآور است که قرار باشد ادامه زندگیاش خوک یا میمون باشد (جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ؛ مائده/۶۰). یعنی کسی که ظرفیت انسان بودن را دارد، بالاتری عذاب برایش این است که امکان به فعلیت یافتن این ظرفیتش را از او بگیرند.
۴) «إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً»
هدایت شدن در درجه اول یا نیازمند دلی است که عمیقا بفهمد، و یا نیازمند گوشی است که شنوا باشد؛ کسی که این دو را از دست بدهد، حتی اگر بالاترین هدایتگری که خداوند فرستاده، یعنی خود پیامبر، نیز به دعوت کردن وی اقدام کند، باز هم هرگز هدایت نخواهد شد. (اقتباس از تفسير نور، ج۷، ص۱۹۲)
۴) حکایت
در احوالات پیامبر ص روایت شده است که ایشان پیش از هجرت، در مقابل حجر الاسود، به نحو که هم کعبه و هم بیتالمقدس قبله ایشان قرار گیرد میایستادند و تا زمانی که از نماز فارغ میشدند دیده نمی شدند، و خود را مخفی میکردند با خواندنِ این سخن خداوند متعال که «و هنگامی که قرآن بخوانی بین تو و بین کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند حجابی پوشاننده قرار می دهیم» (اسراء/۴۵)
و این سخن خداوند که «آنان کسانیاند که خداوند بر دلهایشان مهر زده است» (نحل/۱۰۸)
و این سخن خداوند که «بر دلهایشان پوششهایی قرار دادیم از اینکه آن را بفهمند و در گوشهای آنان سنگینیای نهادیم!» (کهف/۵۷)
و این سخن خداوند که «آیا پس دیدی کسی را که خدایش را هوای نفسش قرار داد و خداوند او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است؟» (جاثیه/۲۳)
الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۸۷
مِنْ مُعْجِزَاتِه ص
أَنَّهُ ص كَانَ يُصَلِّي مُقَابِلَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ يَسْتَقْبِلُ الْكَعْبَةَ وَ يَسْتَقْبِلُ بَيْتَ الْمَقْدِسِ فَلَا يُرَى حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ صَلَاتِهِ وَ كَانَ يَسْتَتِرُ بِقَوْلِهِ تَعَالَى «وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» وَ بِقَوْلِهِ «أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»؛ وَ بِقَوْلِهِ «جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً»؛ وَ بِقَوْلِهِ «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَة»[۵]
[۱] . (الفرق) بين قولك سترته و بين قولك كننته
أن معنى كننته صنته و الموضع الكنين هو المصون و ذلك أنه يكون كنينا و إن لم يكن مستورا، و قيل الدر المكنون لأنه في حق يصان فيه، و جارية مكنونة في الحجاب أي مصونة قال الأعشى «و بيضة في الدعص مكنونة» و البيضة ليست بستورة و انما هي مصونة عن الترجرج و الانكسار، و اكتننت الشيء في نفسي اذا صنته عن الأداء، و دخلت فيه الألف و اللام على معنى جعلت له كذا، و في القرآن (ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ).
[۲] . این حدیث در همانجا هم قابل توجه است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِ عَنْ عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ: كُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ يَا غُلَامُ مَا تَرَى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ أَعَارَهُ الْإِيمَانَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّة
[۳] . «أَنْتَ ضَالٌّ تَرْوِي عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ يَقُولُ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ: أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَالرُّوحُ غَيْرُ الْمَلَائِكَةِ وَ قَالَ: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ وَ قَالَ: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا وَ قَالَ لآِدَمَ وَ جَبْرَئِيلَ يَوْمَئِذٍ مَعَ الْمَلَائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ جَبْرَئِيلُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ لِلرُّوحِ وَ قَالَ لِمَرْيَمَ: فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا وَ قَالَ لِمُحَمَّدٍ ص: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ ثُمَّ قَالَ : لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ وَ الزُّبُرُ الذِّكْرُ وَ الْأَوَّلِينَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْهُمْ فَالرُّوحُ وَاحِدَةٌ وَ الصُّوَرُ شَتَّى
قَالَ سَعْدٌ : فَلَمْ يَفْهَمِ الشَّاكُّ مَا قَالَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع غَيْرَ أَنَّهُ قَالَ: الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فَسَأَلَهُ عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ فَقَالَ: إِنِّي أَرَاكَ تَذْكُرُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ تَنَزُّلَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ فِيهَا
قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع قَدْ رَفْرَشَتْ نُزُولُ الْمَلَائِكَةِ بِمِشْفَرَةٍ [عَلَى قَدَرٍ فَرَشْتُ] فَإِنْ عَمِيَ عَلَيْكَ شَرْحُهُ فَسَأُعْطِيكَ ظَاهِراً مِنْهُ تَكُونُ أَعْلَمَ أَهْلِ بِلَادِكَ بِمَعْنَى لَيْلَةِ الْقَدْرِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ»
قَالَ: قَدْ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ إِذاً بِنِعْمَةٍ
قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع: «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ وَ قَالَ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ وَ قَالَ: سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ قَالَ: حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ وَ قَالَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ فَأَبْلِغْ حَدِيثِي أَصْحَابَكَ لَعَلَّ اللَّهَ يَكُونُ قَدْ جَعَلَ فِيهِمْ نَجِيباً إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِيثَنَا نَفَرَ قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ يَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا وَ مَا نَضْرِبُ مِنَ الْأَمْثَالِ الَّتِي لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ بِفَضْلِنَا قَالَ السَّائِلُ: بَيِّنْهَا فِي أَيِّ لَيْلَةٍ أَقْصِدُهَا؟ قَالَ: «اطْلُبْهَا فِي السَّبْعِ الْأَوَاخِرِ وَ اللَّهِ لَئِنْ عَرَفْتَ آخِرَ السَّبْعَةِ لَقَدْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ وَ لَئِنْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ لَقَدْ أَصَبْتَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ»
[۴] . فَأَمَّا إِذَا أَبَيْتَ وَ أَبَى عَلَيْكَ أَنْ تَفْهَمَ فَانْظُرْ فَإِذَا مَضَتْ لَيْلَةُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاطْلُبْهَا فِي أَرْبَعٍ وَ عِشْرِينَ وَ هِيَ لَيْلَةُ السَّابِعِ وَ مَعْرِفَةُ السَّبْعَةِ فَإِنَّ مَنْ فَازَ بِالسَّبْعَةِ كَمَّلَ الدِّينَ كُلَّهُ وَ هُنَّ الرَّحْمَةُ لِلْعِبَادِ وَ الْعَذَابُ عَلَيْهِمْ وَ هُمُ الْأَبْوَابُ الَّتِي قَالَ تَعَالَى لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ يَهْلِكُ عِنْدَ كُلِّ بَابٍ جُزْءٌ وَ عِنْدَ الْوَلَايَةِ كُلُّ بَابٍ».
[۵] . این مطلب که چند آیه برای در امان ماندن از دشمن قرائت شود در احادیث دیگری هم روایت شده است؛ مثلا:
عَنْ عَلِيٍّ ع: وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَحْتَجِبَ عَنْ عَدُوِّهِ فَلْيَقْرَأْ مِنَ الْكَهْفِ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً وَ مِنَ النَّحْلِ أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ مِنَ الْجَاثِيَةِ أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون (المصباح للكفعمي، ص۲۰۳)
روایتی هم هست که در عدة الداعي و نجاح الساعي، ص۲۹۵ به صورت زیر آمده:
حَدَّثَ أَبُو عِمْرَانَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ الْكِسْرَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ كَلْبٍ قَالَ حَدَّثَنِي مَنْصُورُ بْنُ الْعَبَّاسِ عَنْ سَعْدِ بْنِ جَنَاحٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنِ الرِّضَا ع عَنْ أَبِيهِ قَالَ دَخَلَ أَبُو الْمُنْذِرِ هِشَامٌ السَّائِبُ الْكَلْبِيُّ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ أَنْتَ الَّذِي تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ ص- وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ- حِجاباً مَسْتُوراً مَا ذَلِكَ الْقُرْآنُ الَّذِي كَانَ إِذَا قَرَأَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حُجِبَ عَنْهُمْ قُلْتُ لَا أَدْرِي قَالَ فَكَيْفَ قُلْتَ إِنَّكَ تُفَسِّرُ الْقُرْآنَ- قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُنْعِمَ عَلَيَّ وَ تُعَلِّمُنِيهِنَّ قَالَ ع آيَةٌ فِي الْكَهْفِ وَ آيَةٌ فِي النَّحْلِ وَ آيَةٌ فِي الْجَاثِيَةِ وَ هِيَ أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً- فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ وَ فِي النَّحْلِ أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ وَ فِي الْكَهْفِ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.- قال الكسروي فعلمتها رجلا من أهل همدان كانت الديلم أسرته- فمكث فيهم عشرين سنة ثم ذكر الثلاث آيات قال فجعلت أمر على محالهم و على مراصدهم فلا يروني و لا يقولون شيئا حتى خرجت إلى أرض الإسلام قال أبو المنذر و علمتها قوما خرجوا في سفينة من الكوفة إلى بغداد و خرج معهم سبع سفن فقطع على ستة و سلمت سفينة التي قرء فيها هذه الآيات و روي أيضا أن الرجل المسئول عن هذه الآيات ما هي من القرآن هو الخضر ع.
اما در الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص۱۱۷ بدین صورت حکایت شده که گوینده آن کلمات امام معصوم ع نبوده است:
و رأيت في المجلد السابع من معجم البلدان للحموي في ترجمة محمد بن السائب الكلبي ما هذا لفظه و حدث هشام عن أبيه محمد بن السائب قال كنت يوما بالحيرة فوثب إلي رجل فقال أنت الكلبي قلت نعم قال مفسر القرآن قلت نعم قال فأخبرني عن قول الله عز و جل وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً ما ذلك القرآن الذي كان رسول الله ص إذا قرأه حجب عن عدوه من الجن و الإنس. قال قلت لا أدري قال فتفسر القرآن و أنت لا تعلمه. قلت أخبرني قال آية من الكهف و آية من الجاثية و آية في النحل قلت الآيات في هذه السور كثيرة فقال قوله تعالى أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ و قوله عز و جل وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً و قوله تعالى أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ . ثم التفت فلم أره فكأنما ابتلعته الأرض فصرت إلى مجلس من مجالسي فتحدثت بهذا الحديث. فلما كان بعد مدة صار إلي رجل ممن حضر مجلسي فقال لي خرجت من الكوفة أريد بغداد و خرجت معي سفائن ست و كانت سفينتي السابعة فقرأت هذه الآيات في سفينتي فنجوت و قطع الست. قال و ضرب الدهر ضربانه و أتاني رجل بعد سنين كثيرة فسلم علي و قال أنا عتيقك و مولاك قال قلت كيف يكون ذلك و أنت رجل من العرب قال غزوت الديلم فأسرت فكنت فيهم عشر سنين فذكرت الآيات فقرأتها فخرجت أرسف في قيودي و مررت على الموكلة بنا من السجانين و غيرهم فما عرض لي أحد منهم حتى صرت إلى بلاد الإسلام فأنا عتيقك و مولاك.
بازدیدها: ۱۸
بازتاب: ۹۹۰) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ | یک آیه در روز