۲ شوال ۱۴۳۹
ترجمه
که پروردگارم مرا آمرزید و در زمره اکرامشدگان قرار داد.
اختلاف قرائت
کلمه «الْمُكْرَمينَ» (اسم مفعول از «اکرام») در برخی از قرائتهای غیرمشهور به صورت «الْمُكَرَّمينَ» (اسم مفعول از «تکریم») نیز قرائت شده است. (البحر المحيط، ج۹، ص۵۹)[۱]
نکات ادبی
بِما غفر
«ما» در اینجا «ما»ی مصدریه (ترجمه: کاش از آمرزش خدا نسبت به من آگاه بودند) ویا مای موصوله (به معنای «الذی») (ترجمه: کاش میدانستند که خدا مرا آمرزید) است. البته برخی این احتمال را که آن را «ما»ی استفهامیه (به معنای «أیُّ شَیءٍ») بگیریم را نیز مناسب دانستهاند که در این صورت معنایش چنین میشود: «ای کاش قومم میدانستند که به چه جهتی پروردگارم مرا آمرزید» (معانی القرآن، ج۲، ص۳۷۴[۲]؛ کشاف، ج۲، ص۱۱[۳]) هرچند برخی با این مطلب مخالفت کردهاند به این دلیل که اگر حرف جر بر «ما»ی استفهامیه وارد شود، جز در مقام ضرورت شعری، حتما برای تمایز آن از جمله خبری، الف آن میافتد (مانند: بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُون؛ نمل/۳۵) و از این جهت، این وجه را چندان مناسب ندانستهاند (مغني اللبيب، ج۱، ص۲۹۹[۴]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۵۸)[۵]
غَفَرَ
قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف میشود، و لذا در مورد انسانهای عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده میشود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را میپوشاند و آبروی او را نمیبرد و در واقع، نحوهای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار میرود.
جلسه ۱۸۳ http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/
الْمُكْرَمينَ
قبلا بیان شد که ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگمنشی» (شرافت در اعمال و رفتار) میباشد. برخی تاکید کردهاند که این کلمه در جایی به کار میرود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ و اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که به نحوی بروز کند، کرامت خوانده میشود چنانکه در «قُرْآن كَرِيم» (واقعه/۷۷) تعابیری مانند «زَوْجٍ كَرِيمٍ» (لقمان/۱۰)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ» (دخان/۲۶)، «قَوْلًا كَرِيماً» (إسراء/۲۳) به کار رفته است.
برای فهم بهتر این معنا خوب است به تفاوت آن با کلمات مشابه (عزت، شرف، کِبَر) نیز توجه شود:
تفاوت «کرم» با «عزت» در این است که در مفهوم عزت نوعی برتری و استعلا نسبت به دیگران نهفته است، در حالی که در «کرامت» لزوما مقایسهای در کار نیست و بزرگواری خود شخص مد نظر است؛ تفاوتش با «شرافت» در این است که این کلمه غالبا در مورد برتری و بزرگی مادی استفاده میشود و لذا به خداوند «کریم» گفته میشود اما «شریف» گفته نمیشود. «کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگیای است که حالت متعالی دارد و لذا تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است. در زبان عربی، «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (حج/۱۸)، در حالی که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (منافقون/۸) و نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) میباشد.
اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُه؛ نهجالبلاغه، حکمت۴۴۹) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ؛ فجر/۱۵) و «تکریم» (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ؛ اسراء/۷۰) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن میباشد و اسم مفعولهای این دو به ترتیب عبارتند از «مُكْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که که مورد اکرام و تکریم قرار میگیرد، گرامی داشته میشود، و او را بزرگ و عزیز میدارند. (ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع، ذاريات/۲۴؛ في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ: در صحیفههایی ارزشمند، عبس/۱۳)
جلسه ۳۵۲ http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/
حدیث
۱) ناجیه میگوید: به امام باقر ع عرض کردم: مغیره میگوید: مومن هیچگاه به بیماری جذام و بَرَص و به فلان و بهمان مبتلا نمی شود.
حضرت فرمود: او حتما غافل بوده از آن مومنی که در سوره یاسین از او بحث شده؛ او «مُکَنَّع» [= کسی که انگشتانش شَل و فلج و بیحس باشد] بود.
سپس امام ع انگشتانش را برگرداند [تا حالت مکنع بودن را نشان دهد] و فرمود: گویی دارم این حالت شَل بودن بودن انگشتانش را میبینم؛ نزد آنان آمد و انذارشان داد؛ سپس دوباره فردا به سوی آنان برگشت، پس او را به شهادت رساندند.
سپس فرمودند: همانا مومن به هر بلایی مبتلا میشود و به هر مرگی ممکن است بمیرد، مگر به خودکشی.
الكافي، ج۲، ص۲۵۴
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ نَاجِيَةَ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع إِنَّ الْمُغِيرَةَ يَقُولُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُبْتَلَی بِالْجُذَامِ وَ لَا بِالْبَرَصِ وَ لَا بِكَذَا وَ لَا بِكَذَا.
فَقَالَ إِنْ كَانَ لَغَافِلًا عَنْ صَاحِبِ يَاسِينَ إِنَّهُ كَانَ مُكَنَّعاً ثُمَّ رُدَّ أَصَابِعُهُ فَقَالَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَی تَكْنِيعِهِ أَتَاهُمْ فَأَنْذَرَهُمْ ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِمْ مِنَ الْغَدِ فَقَتَلُوهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ يُبْتَلَی بِكُلِّ بَلِيَّةٍ وَ يَمُوتُ بِكُلِّ مِيتَةٍ إِلَّا أَنَّهُ لَا يَقْتُلُ نَفْسَهُ.[۶]
۲) ابوبصیر میگوید: از امام صادق ع درباره ارواح مومنان [پس از مرگ] پرسیدم.
فرمود: در حجرههایی در بهشتند؛ از طعامش میخورند و از نوشیدنیش مینوشند و میگویند: پروردگارا! آن ساعت [= قیامت] را برایمان برپا بدار و آنچه که به ما وعده داده بودی محقق کن و آخرین ما را به اولین ما ملحق ساز.
الكافي، ج۳، ص۲۴۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ فِي حُجُرَاتٍ فِي الْجَنَّةِ يَأْكُلُونَ مِنْ طَعَامِهَا وَ يَشْرَبُونَ مِنْ شَرَابِهَا وَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَقِمِ السَّاعَةَ لَنَا وَ أَنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا وَ أَلْحِقْ آخِرَنَا بِأَوَّلِنَا.
توضیح
همین که از سویی میفرماید در بهشتند و از سوی دیگر چنان دعایی میکنند نشان میدهد که این بهشت، بهشت برزخی است، نه بهشت اخروی.
۳) از امام سجاد ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
شهید از جانب خداوند هفت امتیاز دارد:
اول: با اولین قطره از خونش [که بر زمین میچکد] همه گناهانش آمرزیده میشود؛
دوم: سرش بر دامن دو همسر از همسران حور العین او قرار میگیرد و آن دو غبار از رویش برمیدارند و به او میگویند: مرحبا به تو [= خوش آمدی] و او نیز همین را به آنان میگوید؛
سوم: با لباسهای بهشتی خلعت داده میشود؛
چهارم: گنجینهداران بهشتی با انواعی از بویهای خوش به استقبالش میآیند که هر یک را دلش خواست، داشته باشد؛
پنجم: جایگاهش را میبیند*؛
ششم: به روح او گفته میشود: هر جایی از بهشت که دلت میخواهد، راحت باش! [= هر جای بهشت که دلت میخواهد میتوانی بروی]
هفتم: به وجه الله نظر میکند که همانا این مایه راحتی و خوشحالی هر پیامبر و شهیدی است.
* پینوشت
با توجه به اینکه او در بهشت است، ممکن است مقصود از این تعبیر این باشد که وقتی هنوز در دنیاست جایگاه بهشتیاش را به او نشان میدهند؛ و یا اینکه از بهشت برزخی، جایگاه بهشت اخروی و نهایی خود را میبیند.
تهذيب الأحكام، ج۶، ص۱۲۲
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُنَبِّهِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
لِلشَّهِيدِ سَبْعُ خِصَالٍ مِنَ اللَّهِ أَوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِهِ مَغْفُورٌ لَهُ كُلُّ ذَنْبٍ وَ الثَّانِيَةُ يَقَعُ رَأْسُهُ فِي حَجْرِ زَوْجَتَيْهِ مِنَ الْحُورِ الْعِينِ وَ تَمْسَحَانِ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِهِ تَقُولَانِ مَرْحَباً بِكَ وَ يَقُولُ هُوَ مِثْلَ ذَلِكَ لَهُمَا وَ الثَّالِثَةُ يُكْسَی مِنْ كِسْوَةِ الْجَنَّةِ وَ الرَّابِعَةُ يَبْتَدِرُهُ خَزَنَةُ الْجَنَّةِ بِكُلِّ رِيحٍ طَيِّبَةٍ أَيُّهُمْ يَأْخُذُهُ مَعَهُ وَ الْخَامِسَةُ أَنْ يُرَی مَنْزِلَتَهُ وَ السَّادِسَةُ يُقَالُ لِرُوحِهِ اسْرَحْ فِي الْجَنَّةِ حَيْثُ شِئْتَ وَ السَّابِعَةُ أَنْ يَنْظُرَ فِي وَجْهِ اللَّهِ وَ إِنَّهَا لَرَاحَةٌ لِكُلِّ نَبِيٍّ وَ شَهِيدٍ.
تدبر
۱) «قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ؛ بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»
مورد مغفرت و اکرام الهی واقع شدن بقدری لذتبخش است بقدری انسان را شاد میکند که انسان دلش میخواهد همه از حال و روز وی خبردار شوند.
۲) «قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ؛ بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»
فخرفروشی که مذموم است، در جایی است که انسان به امر موقت و زودگذر دل ببندد و آن را مایه فخر خویش قرار دهد؛ وگرنه کسی که به مغفرت قطعی و اکرام غیرقابل زوال الهی رسید، اینکه دلش بخواهد دیگران، و بویژه کسانی که از این موقعیت محرومند، از حال و روز او مطلع شوند، هیچ عیبی ندارد.
نکته تخصصی انسانشناسی و اخلاقی (ریشه فطریِ شهرتطلبی)
این روحیه که انسان دلش میخواهد در نظر دیگران از موقعیت بالایی برخوردار باشد، لزوما چیز بدی نیست. به تعبیر دیگر، شهرتطلبی به خودی خود و به عنوان عنصری در کنار سایر عناصر زندگی اجتماعی، چیز بدی نیست؛ چنانکه حتی در زیارت امین الله، که از معتبرترین زیارات روایت شده از معصومین است، دعا میکنیم «مَحْبُوبَةً فِي أَرْضِكَ وَ سَمَائِك» (کامل الزیارات، ص۴۰) آنچه بد است این است که خود کسب شهرت هدف قرار گیرد، و یا اینکه انسان برای رسیدن به شهرت، هر کاری انجام دهد.
این هم که اولیای خدا از شهرت فراریاند، دست کم دو دلیل مهم دارد: یکی اینکه حاضر نبودند به خاطر رسیدن به شهرت هر کاری انجام دهند، و این روحیه – در مقایسه با دنیامداران که برای رسیدن به شهرت دست به هر کاری میزنند- از منظر عمومی به عنوان فرار از شهرت قلمداد میشد؛
و دیگر اینکه برخورداری از شهرت بشدت موجب اقبال مردم به شخص، و به تبع آن زمینهساز بسیاری از رذایل اخلاقی مانند عُجب (خودبزرگبینی) و غرور و تکبر و فخرفروشی و غفلت و … میباشد.
به بیان دقیقتر، اگر شهرتطلبی بد است، از این جهت است که کسب شهرت به عنوان هدف قرار گرفته؛ اما اینکه انسان به نحوی زندگی کند که در زمره کسانی قرار گیرد که واقعا مورد احترام و اکرام باشند (المکرمین) و از اینکه مورد اکرام قرار گرفت خشنود شود کاملا بلااشکال است. (توضیح بیشتر در تدبر۵)
۳) «بِما غَفَرَ لي رَبِّي»
کسی که در راه خدا به شهادت میرسد، به محض اینکه از دنیا میرود گناهانش بخشیده میشود. (همچنین حدیث۳)
۴) «جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»
کسی که برای خدا تلاش کند خدا او را اکرام خواهد کرد.
و اگر کسی اکرام خدا را بفهمد، هیچ سختیای – حتی کشته شدن با شکنجه – برایش سخت نخواهد بود.
یادآوری: این مومن را که در راه خدا از فرستادگان الهی دفاع کرد با شکنجه (سنگسار، یا آتش زدن، یا زنده به گور کردن یا …، (جلسه قبل، تدبر۱) کشتند.
۵) «بِما غَفَرَ لي رَبِّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»
این دو جمله را به یک سیاق نیاورد، یعنی فرمود «مرا آمرزید و از اکرامشدگان قرار داد»؛ نه فرمود: «مرا از آمرزیدهشدگان و اکرامشدگان قرار داد» و نه فرمود «مرا آمرزید و اکرام کرد». چرا؟
الف. آمرزیدن، یک مطلبی است کاملا بین خود انسان و خدا، از این رو، در این مورد از صرفا از کاری که خدا با وی کرد سخن گفت؛ اما
الف.۱. اکرام کردن امری ماهیتا اجتماعی است؛ لذا از اکرام او در میان عدهای دیگر که مورد اکرام واقع شدهاند سخن گفت.
الف.۱. خود همین که او همنشین و در زمره عدهای از افرادی شود که مورد اکراماند، خودش یک اکرام است. در واقع، با این تعبیر، هم از اکرام کردن او خبر داد و هم چگونگی این اکرام را بیان کرد: اکرام او به این بود که او را همنشنین اکرامشدگان گرداند.
نکته تخصصی انسانشناسی (شهرتطلبی یا مورد اکرام واقع شدن)
پیوند انسان با اجتماع و زندگی اجتماعی بقدری شدید است که اغلب انسان ها عمده هویت خود را در گروهی که بدان منسوبند مییابند. مثلا وقتی از هویتِ (= کیستیِ) ما سوال میکنند میگوییم: من مسلمانم، شیعهام؛ ایرانیام؛ و … . یعنی خود را در یک زمره افرادی قرار میدهیم و با منسوب شدن به آنان خود را میشناسیم و معرفی میکنیم. کسانی که هم مثلا از ایرانی بودن خودش بیزار است، گاه به یک جامعه دیگر پناه میبرد و خود را به شکل آنان درمیآورد و به زبان آنان سخن میگوید و … تا هویت آنجا را به وی نسبت دهند.
از این منظر شاید مهمترین عنصر هویتساز ما این باشد که «ما را در زمره چه کسانی قرار دهند».
از سوی دیگر، همه ما درصددیم که هویتی ممتاز و افتخارآفرین داشته باشیم، یعنی ما را در زمره کسانی قرار دهند که مورد احترام همگان باشند؛ و بقدری این برایمان موضوعیت دارد که از بسیاری از دلخواههای خود بدین جهت صرف نظر میکنیم که مبادا ما را در زمره افرادی قرار دهند که مورد احترام نیستند.
بدین ترتیب، اینکه مرا در زمره اکرامشدگان قرار داد، از بزرگترین نعمتهای بهشتی است.
ب. …
۶) «جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»
در قرآن کریم از انواع اکرامهای الهی و نعمت دادنها سخن گفته، چه به خوبان و چه به بدان، واگرچه هر نعمت دادنی را به عنوان نوعی اکرام قبول کرده، اما هر نعمت دادنی لزوما اکرام مطلق نیست [که اگر از دادن نعمت دریغ کند، به معنای خوار کردن باشد] (فجر/۱۵-۱۷)[۷].
در مقابل فقط در مورد فرشتگان مقرب (انبیاء/۲۶)[۸] و یا مومنان کامل – خواه از مخلِصین باشند (معارج/۲۲-۳۵)[۹] و یا از مخلَصین (صافات/۴۰-۴۲)[۱۰] – از اکرام مطلق سخن گفت است؛ (المیزان، ج۱۷، ص۷۹-۸۰)
پس در اینجا هم که از «مُکرَم» بودن او به صورت مطلق سخن میگوید، دلالت بر مقام خاص وی دارد.
در واقع، او به بهشت وارد شد؛ اما در میان نعمتهای بهشتی، اشارهای به خوردنیها و حور و قصور و … نکرد، بلکه فقط از اکرام مطلق خدا در حق خود سخن گفت.
شاید این مطلب مویدی باشد بر اینکه این مومن، مومنی بود که عبادتش فقط برای خدا بود.
این نکته که او در مقام عبودیت محض و فراتر از ترس از جهنم و طمع به بهشت بود، قبلا توضیح داده شد در بحث از:
آیه ۲۰ (جلسه ۷۶۷، تدبر۴، بندب http://yekaye.ir/ya-seen-36-20/ )
و آیه ۲۲ (جلسه ۷۶۹، تدبر۶ http://yekaye.ir/ya-seen-36-22/)
۷) «جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ»
اینکه «خدا مرا از اکرامشدگان قرار داد» دلالت بر نعمت و پاداش در عالم قبر [= برزخ] دارد، چرا که او زمانی این سخن را گفت که قومش زنده بودند؛ و اگر نعمت در آن عالم ممکن است، عداب قبر هم ممکن است؛ و از این جهت این تعبیری شاهدی است بر [حیات برزخی و] پاداش و عذاب قبر (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۵۹) و در واقع، این آیه هم از ادله وجود برزخ است (المیزان، ج۱۷، ص۸۰)
(توضیح بیشتر در جلسه قبل، تدبر۴)
این بعدا افزوده شد:
۸) در میان توصیفهای مختلفی که از وضعیت پس از مرگ خود میتوانست بکند چرا بر دو عنصر مغفرت و اکرام الهی دست گذاشت؟
الف. یکی از زاویه خودش است که خود را سراسر عیب و محتاج غفران میبیند؛ و دیگری از زاویه خداست که هر کاری خدا با ما بکند فضل و اکرام ائو در حق ماست.
ب. این دو متناظر است به آن دو بشارتی که در آیه ۱۲ مطرح شد؛ در واقع، این حکایت قرار است مصداقی از آیات اول سوره باشد، و از این رو، همان دو بشارت در اینجا تحقق یافت.
ج. …
[۱] . و قرىء: من المكَرَّمين، مشدد الراء مفتوح الكاف؛ و الجمهور: بإسكان الكاف و تخفيف الراء.
[۲] . و قوله: «بِما غَفَرَ لِي رَبِّي» و (بما) تكون فى موضع (الذي) و تكون (ما) و (غفر) فى موضع مصدر. و لو جعلت (ما) فى معنى (أىّ) كان صوابا. يكون المعنى: ليتهم يعلمون بأيّ شىء غفر لى ربّى. و لو كان كذلك لجاز له فيه: (بم غفر لى ربّى) بنقصان الألف، كما تقول: سل عمّ شئت، و كما: قال (فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) و قد أتمّها الشاعر و هى استفهام فقال:
إنا قتلنا بقتلانا سراتكم / أهل اللواء ففيما يكثر القيل
[۳] . فإن قلت: «ما» في قوله تعالى «بِما غَفَرَ لِي رَبِّي» أى الماءات هي؟ قلت: المصدرية أو الموصولة، أى: بالذي غفره لي من الذنوب. و يحتمل أن تكون استفهامية، يعنى بأى شيء غفر لي ربى، يريد به ما كان منه معهم من المصابرة لإعزاز الدين حتى قتل، إلى أنّ قولك بِما غَفَرَ لِي بطرح الألف أجود و إن كان إثباتها جائزا، يقال: قد علمت بما صنعت هذا، أى: بأى شيء صنعت و بم صنعت.
[۴] . و يجب حذف ألف ما الاستفهامية إذا جرّت و إبقاء الفتحة دليلا عليها، نحو فيم و إلام و علام [و بم] و قال:
فتلك ولاة السّوء قد طال مكثهم / فحتّام حتّام العفاء المطوّل؟
و ربما تبعت الفتحة الألف فى الحذف، و هو مخصوص بالشعر، كقوله:
يا أبا الأسود لم خلفتنى / لهموم طارقات و ذكر
و علة حذف الألف الفرق بين الاستفهام و الخبر؛ فلهذا حذفت فى نحو (فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها) (فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) و ثبتت فى (لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ) (يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ) (ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) و كما لا تحذف الألف فى الخبر لا تثبت فى الاستفهام، و أما قراءة عكرمة و عيسى (عما يتساءلون) فنادر، و أما قول حسان:
على ما قام يشتمنى لئيم / كخنزير تمرّغ فى دمان
فضرورة، و الدمان كالرماد وزنا و معنى، و يروى «فى رماد» فلذلك رجحته على تفسير ابن الشجرى له بالسرجين، و مثله قول الآخر:
إنّا قتلنا بقتلانا سراتكم / أهل اللّواء ففيما يكثر القيل
و لا يجوز حمل القراءة المتواترة على ذلك لضعفه؛ فلهذا ردّ الكسائى قول المفسرين فى (بِما غَفَرَ لِي رَبِّي) إنها استفهامية، و إنما هى مصدرية، و العجب من الزمخشرى إذ جوز كونها استفهامية مع رده على من قال فى (فَبِما أَغْوَيْتَنِي)* إن المعنى بأى شىء أغويتنى بأن إثبات الألف قليل شاذ، و أجاز هو و غيره أن تكون بمعنى الذى، و هو بعيد؛ لأن الذى غفر له هو الذنوب، و يبعد إرادة الاطلاع عليها، و إن غفرت.
[۵] . و الظاهر أن ما في قوله: بِما غَفَرَ لِي رَبِّي مصدرية، جوزوا أن يكون بمعني الذي، و العائد محذوف تقديره: بالذي غفره لي ربي من الذنوب، و ليس هذا بجيد، إذ يؤول إلى تمني علمهم بالذنوب المغفرة، و الذي يحسن تمنى علمهم بمغفرة ذنوبه و جعله من المكرمين. و أجاز الفراء أن تكون ما استفهاما. و قال الكسائي: لو صح هذا، يعني الاستفهام، لقال بم من غير ألف. و قال الفراء: يجوز أن يقال بما بالألف، و أنشد فيه أبياتا. و قال الزمخشري: و يحتمل أن تكون استفهامية، يعني بأي شيء غفر لي ربي، يريد ما كان منه معهم من المصابرة لإعزاز دين اللّه حتى قيل: إن قولك بِما غَفَرَ لِي رَبِّي يريد ما كان منه معهم بطرح الألف أجود، و إن كان إثباتها جائزا فقال: قد علمت بما صنعت هذا و بم صنعت. انتهى. و المشهور أن إثبات الألف في ما الاستفهامية، إذا دخل عليها حرف جر، مختص بالضرورة، نحو قوله:
على ما قام يشتمني لئيم / كخنزير تمرغ في رماد
و حذفها هو المعروف في الكلام، نحو قوله:
على م يقول الرمح يثقل كاهلي / إذا أنا لم أطعن إذا الخيل كرت
[۶] . در این باره این دو روایت هم قابل توجه است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا الَّذِي قَدْ ظَهَرَ بِوَجْهِي يَزْعُمُ النَّاسُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَبْتَلِ بِهِ عَبْداً لَهُ فِيهِ حَاجَةٌ فَقَالَ لِي لَا لَقَدْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ مُكَنَّعَ الْأَصَابِعِ فَكَانَ يَقُولُ هَكَذَا وَ يَمُدُّ يَدَهُ وَ يَقُولُ «يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ» قَالَ ثُمَّ قَالَ إِذَا كَانَ الثُّلُثُ الْأَخِيرُ مِنَ اللَّيْلِ فِي أَوَّلِهِ فَتَوَضَّأْ وَ قُمْ إِلَى صَلَاتِكَ الَّتِي تُصَلِّيهَا فَإِذَا كُنْتَ فِي السَّجْدَةِ الْأَخِيرَةِ مِنَ الرَّكْعَتَيْنِ الْأُولَيَيْنِ فَقُلْ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ يَا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا سَامِعَ الدَّعَوَاتِ وَ يَا مُعْطِيَ الْخَيْرَاتِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِي مِنْ خَيْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ اصْرِفْ عَنِّي مِنْ شَرِّ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ أَذْهِبْ عَنِّي هَذَا الْوَجَعَ وَ سَمِّهِ فَإِنَّهُ قَدْ غَاظَنِي وَ أَحْزَنَنِي وَ أَلِحَّ فِي الدُّعَاءِ قَالَ فَمَا وَصَلْتُ إِلَى الْكُوفَةِ حَتَّى أَذْهَبَ اللَّهُ بِهِ عَنِّي كُلَّهُ. (الكافي، ج۲، ص۲۵۹ و ص۵۶۵)
عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع هَلْ يَبْتَلِي اللَّهُ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ وَ هَلْ يَبْتَلِي إِلَّا الْمُؤْمِنَ حَتَّى إِنَّ صَاحِبَ يس الَّذِي قَالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ كَانَ مُكَتَّعاً قُلْتُ وَ مَا الْمُكَتَّعُ قَالَ كَانَ بِهِ جُذَام (التمحيص، ص۴۲)
چنانکه ملاحظه میکنید در روایت دوم، معنای به جای «مکنع» کلمه «مکتع» آمده و به معنای جُذامی معرفی شده است.
البته در کافی ج۳، ص۳۲۷ همیان روایت اول با همان سند آمده ولی به جای «مکنع» ، تعبیر «مکتع» نوشته شده است – که ممکن است یکی از این دو اشتباه نساخ باشد – و دیگر اینکه ماده «کتع» نیز به همین معنا که انگشتان شَل و یا فروافتاده در مشت باشد دانسته شده و در کتب لغت، اینکه به معنای جذامی به کار رفته باشد یافت نشد.
ضمنا اینکه در روایت اول وی مومن آل فرعون معرفی شده، احتمالا اشتباه از راوی بوده است.
[۷] . «فَأَمَّا الْانسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَئهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبىّ أَكْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَئهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبىّ أَهَانَنِ؛ كَلّا: امّا انسان، هنگامى كه پروردگارش وى را مىآزمايد، و اکرامش میکند و نعمت به او مىدهد، مىگويد: «پروردگارم مرا اکرام کرد»؛ و امّا چون وى را مىآزمايد و روزىاش را بر او تنگ مىگرداند، مىگويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است». چنین نیست»
[۸] . وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُون
[۹] . إِلَّا الْمُصَلِّينَ(۲۲) الَّذِينَ هُمْ عَلىَ صَلَاتهِمْ دَائمُونَ(۲۳) وَ الَّذِينَ فىِ أَمْوَالهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ(۲۴) لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُومِ(۲۵) وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ(۲۶) وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَّبهِم مُّشْفِقُونَ(۲۷) إِنَّ عَذَابَ رَبهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ(۲۸) وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ(۲۹) إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانهُمْ فَإِنهَّمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۳۰) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَالِكَ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْعَادُونَ(۳۱) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ(۳۲) وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ(۳۳) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلىَ صَلَاتهِمْ يحُافِظُونَ(۳۴) أُوْلَئكَ فىِ جَنَّاتٍ مُّكْرَمُونَ(۳۵)
[۱۰] . إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ(۴۰) أُوْلَئكَ لهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ(۴۱) فَوَاكِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ(۴۲)
بازدیدها: ۱۶۰