۴ شوال ۱۴۳۹
ترجمه
جز یک فریاد [نیاز] نبود و بناگاه همگی خاموش شدند.
اختلاف قرائت
صَيْحَة واحِدَة
در اغلب قرائتها به همین صورت «صَيْحَةً واحِدَةً» قرائت شده است، که در این صورت «کان» کان ناقصه محسوب شده و این عبارت خیر کان و منصوب است؛ اما در قرائت ابوجعفر (از قراء عشره) و برخی قرائات غیرمشهور (شیبه و نعمان بن حارث)به صورت «صَيْحَةٌ واحِدَةٌ» قرائت شده است که در این صورت «کان تامه» محسوب شده است و «صیحة» فاعل آن میباشد (یعنی: فقط صیحه واحدی رخ داد)
البته در قرائت ابنمسعود، به جای «صیحة» ، «زقية» قرائت شده است، که «زقیه» به صدای فریاد پرنده است؛ و بویژه در مورد فریاد شدید خروس به کار میرود.
(معاني القرآن، ج۲، ص۳۷۵[۱]؛ مجمع البيان، ج۸، ص۶۵۷-۶۵۸[۲]؛ الدر المنثور، ج۵، ص۲۶۲[۳]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۶۰[۴]
نکات ادبی
صَيْحَةً
ماده «صیح» در اصل به معنای صدای بلند و بلند کردن صدا (فریاد کشیدن) است (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۲۴؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۹۶) و اگرچه به هر فریاد بلندی اطلاق میشود (ٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِم؛ منافقون/۴) اما در قرآن غالبا به عنوان یکی از عذابهایی که موجب هلاکت قومی گردیده، مطرح شده[۵]؛ و به نفخ صور نیز «صیحه» اطلاق شده است (إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ، یس/۵۳؛ يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ، ق/۴۲)
تفاوت دیگر «صیحه» با «صوت» (= صدا) در این است که صوت کلمه عامی است برای همه صداها (از موجود زنده تولید شود یا از در و دیوار و …) به کار میرود: اما «صیحه» فقط به صدایی که از موجود زنده (جانوران، به معنای اعم از انسان) درآید گفته میشود؛ و البته تفاوت «صیحه» با «نداء» هم در این است که «نداء» صدای بلند معنیدار است؛ اما «صیحه» بر صدای بلند بیمعنا هم گفته میشود (یعنی در آن ضرورتاً از کلمات معنیدار استفاده نمیشود؛ یعنی ندا میتواند صیحه باشد اما هر صیحهای لزوما ندا نیست.)
با این اوصاف، شاید کلمه «فریاد» در زبان فارسی، بهترین معادل «صیحة» باشد. (البته در فارسی کلمات «آواز» ، «جیغ» ، «بانگ» و «داد» (داد زدن، داد کشیدن) هم داریم که هر یک تفاوتی دارد: «آواز» این سه ویژگی (بلند بودن، خاص موجود زنده بودن) را دارد، اما برخلاف فریاد، بار معنایی مثبت دارد و شامل صدای گوشخراش نمیشود. «بانگ» ظاهرا برای غیر موجود زنده هم به کار میرود (بانگ نعل ستوران، دهخدا). «جیغ» اخص از «فریاد» است؛ زیرا اولا حتما از اصوات بیمعنا استفاده میشود و ثانیا صرفا در مورد فریادهایی که با صدای زیر و نازک است به کار میرود؛ در مورد کلمات معنی دار به کار رود؛ و «داد» هم فقط در مورد انسان به کار رود.)
ماده «صیح» تنها به صورت کلمه «صیحة» و ۱۳ بار در قرآن کریم آمده است.
در تدبر۵ تحلیلی از کاربردهای قرآنیِ کلمه «صیحه» ارائه خواهد شد، که بر آن اساس، شاید بتوان گفت قرآن کریم عملا با استفادههای خاص از این واژه، بار معنایی خاصی برایش ایجاد کرده است.
خامِدُونَ
ماده «خمد» در اصل به معنای ساکن و ساقط شدن دلالت میکند. این ماده غالبا در مورد وقتی که شعله آتش فروکش میکند و خاموش میشود به کار میرود. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۲۱۵؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۸)
تفاوت خمودیِ آتش با اطفاء آن یکی این است که ماده «خمد» در جایی است که با قهر و غلبه باشد؛ اما ماده «طفأ» با مدارا و رفق انجام میشود و دیگر اینکه اخماد فقط برای خاموشی آتش فراوان و از جوش و خروش افتادن آن به کار میرود، اما اطفاء برای هر گونه خاموش کردن (حتی در حد یک چوب کبریت) به کار میرود (الفروق في اللغة، ص۲۹۷).
ظاهرا به همین مناسبت است که برخی گفتهاند که اصل این ماده بر سکون و خمودی پس از غلیان و فوران دلالت دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۱۲۶).
حدیث
۱) از رسول الله ص روایت شده است:
همانا خداوند به ظالم مهلت میدهد، آنگاه وقتی که او را میگیرد، جای فرار ندارد؛ سپس این آیه را تلاوت کردند: «و این چنین بود گرفتن پروردگارت، هنگامی که قریههایی را در حالی که ظالم بودند مواخذه کرد؛ همانا گرفتن او بشدت دردناک است. (هود/۱۰۲)
صحيح البخاري، ج۶، ص۷۴؛ صحيح مسلم، ج۴، ص۱۹۹۷؛ مجمع البيان، ج۵، ص۲۹۲
حَدَّثَنَا صَدَقَةُ بْنُ الفَضْلِ، أَخْبَرَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، حَدَّثَنَا بُرَيْدُ بْنُ أَبِي بُرْدَةَ، عَنْ أَبِي بُرْدَةَ، عَنْ أَبِي مُوسَی رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ: «إِنَّ اللَّهَ لَيُمْلِي لِلظَّالِمِ حَتَّی إِذَا أَخَذَهُ لَمْ يُفْلِتْهُ» قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ: «وَكَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ القُرَی وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ»
۲) و در كارها پيشدستی كنيد در عمری كه واپس رونده است، و بيماريی- كه از كار- بازدارنده- است، يا مرگی كه رباينده است، كه مرگ به هم زننده لذّتهای شماست، و تيره كننده دلخواههایتان، و دور كننده از مقصودهایتان؛ ديدار كنندهای است كه دوستش ندارند، و همتايی است كه شكست نخورد. كينهخواهی است كه پی او را نگيرند. حلقههای ريسمانهايش را بر شما انداخته است، و سختيهايش فراتان گرفته، و پيكانهاش را به سویتان روانه ساخته. خشم و قهرش سترگ است و دشمنیاش در پی هم، و تیرش به خطا نرود. زودا كه بر شما سايه افكند با ابرهای تيرهاش و دردهايش دائما سختتر شوندهاش و تاريكيهای از خود بی خود کنندهاش. و دردِ «جان گرفتن»اش، و پردههای تاريكِ پوشانندهاش، و طعم ناخوشايند و ناگوارش. گويی ناگهان مرگ بر شما تاخته و گفتگوهاتان را خاموش ساخته، و جمعيتتان را پراكنده و نشانههاتان را از ميان برده، و خانههاتان را تهی كرده …
و مفريبد شما را دنيا چنانكه فريفت كسانی را كه پيش از شما بودند، از آنان كه گذشتند و رفتند و جای خويش تهی هشتند. آنان كه دنيا را دوشيدند و شرنگ فريبش را نوشيدند. نابود كردند آنچه را به كار آيد و كهنه كردند آن را كه نو بايد.
خانههاشان گورستان شد و دارايیشان میراثِ اين و آن. آن را كه نزدشان آيد نشناسند، و آن را كه برایشان بگريد ننگرند و آن را كه بخواندشان پاسخ ندهند.
نهج البلاغة، خطبه۲۳۰ (اقتباس از ترجمه شهیدی، ص۲۶۳)
مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ ع
… وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاكِساً أَوْ مَرَضاً حَابِساً أَوْ مَوْتاً خَالِساً فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِكُمْ وَ مُكَدِّرُ شَهَوَاتِكُمْ وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِكُمْ زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوبٍ وَ وَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ قَدْ أَعْلَقَتْكُمْ حَبَائِلُهُ وَ تَكَنَّفَتْكُمْ غَوَائِلُهُ وَ أَقْصَدَتْكُمْ مَعَابِلُهُ وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ فَيُوشِكُ أَنْ تَغْشَاكُمْ دَوَاجِي ظُلَلِهِ وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ وَ غَوَاشِي سَكَرَاتِهِ وَ أَلِيمُ إِزْهَاقِهِ وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ وَ جُشُوبَةُ مَذَاقِهِ فَكَأَنْ قَدْ أَتَاكُمْ بَغْتَةً فَأَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ وَ فَرَّقَ نَدِيَّكُمْ وَ عَفَّی آثَارَكُمْ وَ عَطَّلَ دِيَارَكُمْ …
وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الدُّنْيَا كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لَا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ وَ لَا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لَا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُم
تدبر
۱) «إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ»
مردم آن شهر وقتی فرستادگان الهی سراغشان آمدند بدانها اعتنا نکردند و آنها را تهدید کردند و به آنان فال بد زدند. وقتی هم که یکی از خودشان به حمایت از آن فرستادگان الهی آمد نهتنها به سخن او توجه نکردند بلکه او را به شهادت رساندند.
اینان به خود مغرور شده بودند؛ اما هلاکت آنان برای خدا کاری نداشت؛ نه لشکری لازم بود و نه عِدّه و عُدّهای؛ یک صیحه کافی بود که تمامی جنبش و جوش و خروش آنان را خاموش کند.
خلاصه اینکه:
ابرقدرتهايى كه ديروز مىگفتند: «لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ» امروز با يك صيحه نابود شدند. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۶)
۲) «إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ»
قهر الهى ناگهانى است، غافل نباشيم. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۶)
۳) «وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ … مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ … إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً»
در آیه قبل فرمود که بر این قوم لشکری از آسمان نفرستادیم؛ و در این آیه فرمود جز یک صیحه در کار نبود.
مقصود چیست؟
الف. اغلب مفسران گفتهاند که این تعبیر برای کوچک شمردن آنان است، یعنی میخواهد بفهماند که نابود کردن آنان برای خدا بسیار آسان بود. (مثلا مجمعالبیان، ج۸، ص۷۵۹؛ المیزان، ج۱۷، ص۸۰)
ب. اگر این آیه را با آیات دیگری که بحث عذاب کردن یک قوم با «صیحه» مطرح شده، مقایسه کنیم، شاید بتوان گفت که میخواهد بفرماید که عذاب اینان صرفا با صیحه انجام شد، نه با همراهی هیچ عذاب آسمانی دیگری (همانند صاعقه و سنگباران و …) (توضیح بیشتر در تدبر۵)
ج. …
۴) «إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً»
چنانکه در نکات ادبی اشاره شد، صیحه همان فریاد است؛ یعنی صدای بلندی که از موجود زنده بیرون میآید. چرا از تعبیر «صیحه» (آن هم «یک صیحه») برای عذاب آنان استفاده کرد؟
الف. شاید میخواهد غیرمستقیم اشاره کند به واسطه بودن فرشتهای در این عذاب، و اینکه فقط فریاد یک فرشته برای نابودی آنان کافی بود؛ و هیچ عامل زمینی و آسمانی دیگری (مانند زلزله و صاعقه و سنگباران و …) در کار نبوده است.
ب. …
۵) «إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً»
فقط یک صیحه کار آنان را تمام کرد!
بحثی درباره «صیحة» در قرآن کریم
در قرآن کریم چند قوم را صریحا نام برده که «صیحة» به هلاکت رسیدند:
- ثمود (قوم صالح)، هود/۶۷[۶] و قمر/۳۱[۷]
- مردم مدین (قوم شعیب)، هود/۹۴[۸]
- قوم لوط، حجر/۷۳[۹]
- اصحاب حجر، حجر/۸۳[۱۰]
- اهل قریهای که فرستادگان الهی (ظاهرا زمان حضرت عیسی ع)سراغشان رفتند، يس/۲۹[۱۱]
اما مهم این است که:
- معنای هلاکت اینها با «صیحه» به معنای این نیست که لزوما همگی آنها تنها و تنها با یک صیحه نابود شده باشند، چرا که غیر از آیه حاضر، نهتنها تعبیر «جز صیحهای نبود» نیامده، بلکه در بسیاری از آنها از عذابهای دیگری هم سخن به میان آمده است (در مورد ثمود از رجفه [= زلزله] (اعراف/۷۸) و صاعقه (فصلت/۱۷ و ذاریات/۴۴)، در مورد مردم مدین از رجفه (اعراف/۹۱ و عنکبوت/۲۷)، در مورد قوم لوط از بارشِ (اعراف/۸۴، نمل/۵۸) سنگها («حجارة من سجیل منضود»، هود/۸۳؛ «حاصب»، قمر/۳۴)
- تعبیر «صیحه» در مواردی بر نفخ صور، که مقدمه ورود در قیامت است، اطلاق شده است (يس/۵۳[۱۲]؛ ق/۴۲[۱۳])
- در برخی موارد به طور عام درباره کفار خبر داده که آنان منتظرند که صیحهای آنان را در برگیرد و هلاکشان کند (ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ؛ يس/۴۹)[۱۴]
- با اینکه عنوان «صیحة» گاه صریحاً در عرض عذابهای دیگر ذکر شده (فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا؛ عنکبوت/۴۰) اما این احتمال منتفی نیست که چهبسا عنوان عامی هم برای این عذابهای عمومی بوده باشد (با توجه به برداشتی از آیات مومنون/۴۱ و ص/۱۲-۱۵)*
با این توضیحات، این سوال که واقعا منظور از «صیحه» چیست، و با این تعبیر خداوند به چه حقیقتی میخواهد اشاره کند پررنگتر میشود:
الف. آیا نکته همان است که در تدبر ۴ اشاره شد؛ که صیحه برای اشاره به حضور و نقشآفرینیِ فرشته عذاب است؟
ب. آیا در «صدا مهیب» موضوعیت خاصی هست برای ارتباط بین دنیا و انتقال بالاجبار انسان به عوالم ماوراء (مثلا صداهای مهیب، توجهات همگان را بلافاصله به خود جلب میکند؛ و صدا مانند نور نیست که نیاز باشد حتما انسان بیدار باشد یا چشمش باز باشد یا به سمت نور قرار گرفته باشد تا توجهش جلب شود)
ج. …
تبصره
ظاهرا تنها موردی که در قرآن کریم، «صیحة» در معنایی کاملا دنیوی (فریاد اعتراضآمیز)به کار رفته این آیه است: «وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» (منافقون/۴)
شاید با توجه به نکات فوق، کلمه «صیحة» در اینجا هم ملاحظات خاصی طلب کند، که انشاءالله اگر به بحث از این آیه رسیدیم، در این باره بیشتر تامل خواهیم کرد.
*پینوشت:
این احتمال که صیحه عنوانی برای عذابهای عمومی باشد، بر اساس برداشتی از دو دسته آیه است،[۱۵]
– در آیهای که بعد از داستان حضرت نوح و ظاهرا به عنوان نمونهای از امتهایی که بعد از نوح آمدند و عذاب شدند، از عذاب آنان با صیحه یاد شده (مومنون/۴۱؛ البته در اینجا این احتمال هم هست که واقعا اینجا یک قوم معین مورد نظر بوده باشد نه لزوما نمونهای از امتها)
– برخی از اقوام دیگر که صریحا با امور دیگری مانند تندباد (قوم عاد[۱۶]: «ریح صرصر» فصلت/۱۶ و قمر/۱۸ و حاقه/۶ ؛ «ریح فیها عذاب الیم» احقاف/۲۴ ؛ «ریح عقیم» ذاریات/۴۱) ویا «سقوط کِسَفاً من السماء» (اصحاب أیکة: که حضرت شعیب بر آنان مبعوث شد و اختلاف است که آیا آنان همان مردم مدین بودند یا گروهی دیگر؛ شعراء/۱۷۶-۱۸۷) و یا غرق شدن (قوم نوح و فرعون) به هلاکت رسیدند، را در ریف این اقوام فوق قرار داده و تعبیر کرده که آنها را صیحهای در برگرفت (ص/۱۲-۱۵؛ البته در این آیات این احتمال که منظور مردم زمان خود پیامبر بوده باشند، نه این اقوام؛ و نیز اینکه اصلا منظور انتظار آنان در برزخ برای نفخ صور و برپایی قیامت باشد، نیز منتفی نیست)
۶) «فَإِذا هُمْ خامِدُونَ»
چرا برای هلاکت و نابودی آنان از تعبیر «خمود» استفاده کرد؟ (خمود در اصل برای فروکش کردن شعله آتش و خاموش شدن آن به کار میرود)
الف. چنان نابود شدند که همانند آتشی که خاموش میشود دیگر هیچ صدا و حرکتی از کسی دیده نمیشد (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۵۹) یعنی کنایه است از شدت هیاهو و قدرتنمایی آنان – که براحتی کسی که آنان را به خدا دعوت می کرد، تهدید میکردند و به قتل میرساندند – از سویی؛ و نیست و نابود کردن آن از سوی دیگر؛ یعنی همچون شعلههای آتشی بودند که بسیار جولان داشت اما با خاموش شدنش هیچ چیزی از آن باقی نماند.
ب. کنایه است از اینکه انسان زنده همانند آتش فروزان است و مرده همانند خاکستر باقیمانده از آن است. (تفسير الصافي، ج۴، ص۲۵۲)
ج. …
۷) « وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ … إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ»
گاهى بخاطر ريختن خون يك مؤمن بى گناه و يك مجاهد و مبلّغ دينى، مردم يك منطقه نابود مىشوند. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۶)
[۱] . قوله: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً نصبتها القراء، إلا أبا جعفر، فإنه رفعها، على ألّا يضمر فى (كانت) اسما. و النصب إذا أضمرت فيها كما تقول: اذهب فليس إلّا اللّه الواحد القهّار و الواحد القهّار، على هذا التفسير، و سمعت بعض العرب يقول لرجل يصفه بالخبّ: لو لم يكن إلّا ظلّه لخابّ ظلّه. و الرفع و النصب جائزان. و قد قرأت القراء (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً) بالرفع و النصب. و هذا من ذاك.
و قوله (إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً) و فى قراءة عبد اللّه (إن كانت إلّا زقية) و الزقية و الزقوة لغتان. يقال زقيت و زقوت. و أنشدنى بعضهم و هو يذكر امرأة:
تلد غلاما عارما يؤذيك / و لو زقوت كزقاء الدّيك
[۲] . قرأ أبو جعفر صيحة واحدة بالرفع و الباقون بالنصب و في الشواذ قراءة ابن مسعود و عبد الرحمن بن الأسود «إلّا زقية» …
قال ابن جني الرفع ضعيف لتأنيث الفعل فلا يقوى أن تقول ما قامت إلا هند و المختار ما قام إلا هند و ذلك أن الكلام محمول على معناه أي ما قام أحد إلا هند ثم إنه لما كان محصول الكلام قد كانت هناك صيحة واحدة جيء بالتأنيث حملا للظاهر عليه و مثله قراءة الحسن فأصبحوا لا ترى إلا مساكنهم بالتاء في ترى و عليه قول ذي الرمة:
طوى النحز و الأجراز ما في غروضها / فما بقيت إلا الصدور الجراشع
و أما الزقية فمن زقا الطائر يزقو و يزقي زقاء و زقوا إذا صاح و هي الزقية و الزقوة و كأنه إنما استعمل هاهنا صياح الديك و نحوه تنبيها على أن البعث بما فيه من عظيم القدرة في استثارة الموتى من القبور سهل على الله تعالى كزقية زقاها طائر فهذا كقوله تعالى ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ
[۳] . البته در نسخه وی به صورت «رتقة» ثبت شده که احتمال زیاد اشتباه از ناسخ است: و أخرج أبو عبيد و عبد بن حميد و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن ابن سيرين قال في قراءة ابن مسعود ان كانت الا رتقه واحدة و في قراءتنا إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَة.
[۴] . قرأ: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً، بنصب الصيحة، و كان ناقصة و اسمها مضمر، أي إن كانت الأخذة أو العقوبة. و قرأ أبو جعفر، و شيبة، و معاذ بن الحارث القارئ: صيحة بالرفع في الموضعين على أن كانت تامة، أي ما خدثت أو وقعت إلا صيحة، و كان الأصل أن لا يلحق التاء، لأنه إذا كان الفعل مسندا إلى ما بعد إلا من المؤنث، لم تلحق العلامة للتأنيث فيقول: ما قام إلا هند، و لا يجوز: ما قامت إلا هند، عند أصحابنا إلا في الشعر، و جوزه بعضهم في الكلام على قلة. و مثله قراءة الحسن، و مالك بن دينار، و أبي رجاء، و الجحدري، و قتادة، و أبي حيوة، و ابن أبي عبلة، و أبي بحرية: لا ترى إلا مساكنهم بالتاء، و القراءة المشهورة بالياء، و قول ذي الرمة: «و ما بقيت إلا الضلوع الجراشع» و قول الآخر:
ما برئت من ريبة و ذمّ / في حربنا إلا بنات العمّ
فأنكر أبو حاتم و كثير من النحويين هذه القراءة بسبب لحوق تاء التأنيث.
[۵] . گفتهاند به خاطر همین شدتش است که بر عذاب اطلاق شده، زیرا صدایی که از حد متعارف بیشتر شود موجب ناراحتی و عذاب میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۳۰۸) اما این بر آن فرض است که صرف صوت موجب عذاب باشد در حالی که ممکن است محتوای آن صوت هم عاملی برای عذاب بوده باشد چنانکه برای عذاب گاه از تعبیر «کلمة العذاب» استفاده شده است.
[۶] . وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ
[۷] . إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ
[۸] . وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ
[۹] . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ
[۱۰] . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ
[۱۱] . إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ
[۱۲] . إِنْ كانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَميعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ
[۱۳] . يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ.
[۱۴] . که البته ممکن است این اشاره به همان صیحه نفخ صور باشد؛ اما لزوما چنین نیست و میتواند اشاره باشد به صیحهای شبیه صیحههایی که عذاب بر امتهای پیشین نازل میکرد.
[۱۵] . که البته در هر دو مورد، برداشت متفاوتی هم میتوان داشت که چهبسا آن برداشت متفاوت اقوی هم باشد. البته بر اساس امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، صرف قویتر بودن یک معنا، دلیل نمیشود که معنای دیگر را کاملا کنار بگذاریم؛ و از این جهت بود که علیرغم احتمال اقوی بودن آن دو معنا، اما باز به این معنا اشاره شد.
[۱۶] . البته در یک آیه هشدار به صاعقهای همچون «صاعقة عاد و ثمود» آمده، اما بلافاصله وضع عاد را همین تندباد خوانده و صاعقه را به ثمود مرتبط دانسته، اما بعید نیست که در قوم عاد صاعقه هم در کار بوده باشد (فصلت/۱۳-۱۶)
بازدیدها: ۲۴۵
سلام علیکم. جامع و عالی بود.
صیحه که موج صوتی بسیار قوی و قدرت مند است حاصل تراکم شدید هواست که امروزه در جنگ افزارها و هواپیماهای مافوق صوت به عنوان سلاح کاربرد دارد و این تکنولوژی بر گرفته از قرآن و از واژه صیحه برای عذاب دادن جبهه دشمن استفاده گردیده است که به آن شکستن دیوار صوتی گفته می شود .صدایی گوش خراش و وحشتناک که منجر به شکستن شیشه ها و ناشنوایی موقت انسان می شود . در مورد قرآن و عذاب صیحه واحده تنها عاملی که می تواند منجر به چنین صدای دهشتناکی شود سقوط شهاب سنگ و سنگ های آسمانی که سرعتی معادل مافوق صوت دارند باشد که موجب تراکم هوا و آزادسازی انرژی و شکستن دیوار صوتی در یک منطقه گردد. به نسبت بزرگی سنگ آسمانی این موج می تواند موجب مرگ موجودات زنده و انسان ها شود . ممنون از حوصله شما عزیزان