۱۲-۱۵ صفر ۱۴۴۱
ترجمه
ما آن را مایه تذکر، و متاعی [= بهرهای، سرمایهای] برای صحرانشینان قرار دادیم.
اختلاف قرائت
الْمُنْشِؤُنَ نَحْنُ / الْمُنْشِؤُن نَّحْنُ[۱]
تَذْكِرَةً[۲]
نکات ادبی
تَذْكِرَة
در بحث از آیه ۶۲ همین سوره بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار میرود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى، آل عمران/۳۶) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا، کهف/۲۸) و «نسیان» (وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيت، کهف/۲۴) میباشد؛ و البته برخی احتمال دادهاند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.
در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانیای گفته میشود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری میکند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن میگویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن میگویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ، کهف/۶۳) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ، انبیاء/۱۰) تقسیم میکنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.
همچنین اشاره شد که «ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، إبراهيم/۵؛ َ تَذْكيري بِآياتِ اللَّه، یونس/۷۱)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص میدانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مورد بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم. البته وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل میرود گاه به صورت معمولی (تذکّر) میآید (أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ، انعام/۸۰)؛ گاهی یکی از دو برای تخفیف در کلام حذف میشود (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولىَ فَلَوْ لَا تَذَكَّرُونَ؛ واقعه/۶۲) و گاه ادغامی در آن رخ میدهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل میشود و در هم ادغام میشوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر» درمیآید (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/۲۶۹).
جلسه ۱۰۲۹ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-62/
در اینجا فقط این نکته را میافزاییم که؛
«تَذْكِرَة» بر وزن تفعله را گفتهاند که همان معنای تفعیل (تذکیر) میدهد به نحوی خفیفتر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر میشود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر میشوند.
جلسه ۴۶۵ http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/
مَتاعاً
قبلا بیان شد که ماده «متع» در اصل بر منفعت و بهرهوری دلالت دارد؛ و در تفاوتش با نفع، برخی گفتهاند نفعی است که مدتی ادامه داشته باشد؛ و برخی گفتهاند نفع و منفعتی است که همراه با لذت و رفع حاجت باشد، مخصوصا اگر انسان لذتش را زود درک کند مانند لذت پولدار شدن؛ در حالی که نفع در جایی که برای رسیدن به لذت باید صبر کرد نیز به کار میرود.
«متاع»، هم به معنای مصدری به کار میرود (به معنای بهرهمند شدن و نفع بردن)، و هم به معنای آن چیزی که مورد بهرهوری قرار میگیرد؛ و به هر چیزی که به نحوی از آن بتوان استفاده کرد اطلاق میشود؛ و در بسیاری از آیات قرآن هر دو میتواند مد نظر بوده باشد: (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ؛ نساء/۷۷) و جمع آن «أَمْتِعَة» (أَمْتِعَتِكُمْ؛ نساء/۱۰۲) میباشد.
«مُتْعَة» نیز به معنای چیزی است که برای رفع نیاز استفاده میشود و به نحو اصطلاحی، با دو تعبیر «متعه نکاح» و «متعه حج» مواجهیم؛ که اولی همان است که «ازدواج موقت» نامیده میشود که تفاوت مهمش با ازدواج عادی این است که زمانش معلوم است و با پایان زمان، بدون طلاق از هم جدا میشوند و در قرآن کریم با تعبیر «استمتع» از آن یاد شده «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُ» (نساء/۲۴)؛ و و دومی آن است که انسان عمره را به حج ملحق کند «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ» (بقرة/۱۹۶). از خلیفه دوم روایت شده است که «مُتْعَتَانِ كَانَتَا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص، وَأَنَا أَنْهَى عَنْهُمَا وَأُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا: دو متعه در زمان پیامبر رایج بود اما من از آن دو نهی کردم و هرکس انجامش دهد مجازاتش میکند» (الموطأ (مالک)، ج۱، ص۱۷۰؛ السنن (سعید بن منصور)، ج۱، ص۲۵۲)
همچنین به طور اصطلاحی، دو کلمه «متعه» و «متاع» هم به صورت اسم (مثلا: وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ؛ بقرة/۲۴۱) وهم به صورت فعل (مثلا: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ؛ بقرة/۲۳۶) در مورد چیزی که به زن مطلقه میدهند تا در ایامی که عده نگه میدارد مخارجش تامین باشد نیز گفته میشود.
جلسه ۵۱۸ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/
لِلْمُقْوینَ
این کلمه از ماده «قوی» است (که هرچند برخی به خاطر تاکید بر کلمه «قوت»، اصل این ماده را «قوو» دانستهاند؛ مثلا كتاب الماء، ج۳، ص۱۰۸۲؛ المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۲۱). برخی بر این باورند که این ماده از موادی است که در اصل بر دو معنای مقابل هم دلالت میکند (شبیه «قسط» که هم برای عدل به کار میرود و هم برای ظلم)؛ یکی از آن دو معنا شدت و نقطه مقابل ضعف است؛ با کلماتی همچون «قوت» ویا «قوی» (نقطه مقابل ضعیف)؛ که «مُقْوِى» در این شق، به معنای کسی است که اصحاب و شترانش قویاند؛ و معنای دیگر خلاف این است که بر یک نحوه کمفایده بودن دلالت دارد؛ مانند «قَوَاء» که به معنای زمینی است که کسی در آن سکونت نمیکند؛ و «أقْوَت الدّارُ» یعنی خانه خالی شد؛ و «باتَ فلانٌ القَواءَ» یعنی فلانی بدون اینکه غذا بخورد بیتوته کرد؛ و «مُقْوِى» در این شق، به معنای شخصی است که زاد و توشهای به همراه ندارد. (معجم مقاييس اللغه، ج۵، ص۳۶-۳۷[۳])
راغب اصفهانی نیز ظاهرا همین را قبول دارد؛ زیرا از سویی کاربرد کلمه «قَوَاء» به معنای بیابان [معنایی که به نحوی به فقر و نداری برمیگردد] را قبول کرده و معنای «أَقْوَى الرّجل» را به معنای «در بیابان واقع شدن» که گاه کنایه از فقیر بودن است دانسته و لذا به تبع بسیاری از مفسران آیه «مَتاعاً لِلْمُقْوینَ» (واقعه/۷۳) را ناظر به همین حال و هوا [بیابانگردان یا نیازمندان] دانسته است؛ و از سوی دیگر توضیح خود را ناظر به معنای قوت دانسته و البته تذکر میدهد که «قوت» گاهی به معنای قدرت به کار میرود مانند: « خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» (بقرة/۶۳) و گاهی به معنای آمادگی موجود در چیزی؛ که تعبیر «بالقوه» در این معنا بسیار شایع است که مثلا میگویند این دانه بالقوه درخت است. [البته ظاهرا در قرآن کریم به این معنا به کار نرفته است؛ مگر اینکه با تکلف تعابیری مانند «قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديد» (نمل/۳۳) یا « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة» (انفال/۶۰) را ناظر به این معنا قلمداد کنیم.] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۹۴[۴])
مرحوم مصطفوی ظاهرا این معنای دوم قوت را اصل این ماده دانسته و معتقد است که اصل ماده «قوی» به معنای آن چیزی است که امکان عمل را برای موجودات زنده فراهم میآورد و مبدا فعل است و مراتب شدید و ضعیف دارد؛ یعنی هم با اینکه قوت به معنای شدت باشد مخالفت میکند؛ و قدرت را یکی از مصادیق این قوت میداند؛ و هم در مورد کلمه «مقوین» با تفاسیر رایج از این کلمه (به معنای مسافران و کسانی که در بیابان نزول میکنند) مخالفت میکند و سعی میکند معنای «نیازمند» را با این توجیه به این ماده برگرداند که اقواء (باب افعال) نظر به جهت صدور و نسبت به فاعل است و معنای آن «خود را قوی و دارای قوت کردن» است[۵] و «مقوین» یعنی کسانی که وظیفهشان قوی کردن خود و عائله خویش و رفع ضعف و جاجت به طعام و … میباشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۳۴۷-۳۴۸[۶]) البته در مقام نقد ایشان میتوان گفت که ظاهرا ایشان معنای اصلی این ماده را از کاربرد کلمه «بالقوه» استخراج کردهاند و به همین سبب است که با اینکه قوت به معنای شدت باشد مخالفت نمودهاند (چون وضعیت بالقوه، برای قوت ضعیف به کار میرود)؛ در حالی که با توجه به عدم کاربرد معنای «بالقوه» در قرآن و نیز اینکه قرآن صریحا «قوة» را در مقابل «ضعف» استفاده کرده: «اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً» (روم/۵۴)[۷] به نظر میرسد مبنای ایشان قابل دفاع نباشد.
اما حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «شدتی است که در اثنای آن یک چسبندگی ویا دربرگرفتنی همراه با امتداد باشد»[۸] چنانکه به رشتههای یک ریسمان که در هم پیچیده شده «قُوّة» گفته میشود؛ و یا به تخم مرغی که حاوی جوجه باشد «قاویة» میگویند و وقتی جوجه آن را بشکافد بدان «قُوَیّ» گویند؛ و «قوت» در مقابل ضعف هم شدت در بدن و چسبندگی و استحکام درونی شیء است؛ و «قواء» هم زمین پهناور (دارای امتداد) و خشکی است که زمینش از خشکی حالت چسبندگی به هم پیدا کرده است؛ و «مقوین» هم به کسانی میگویند که مسافر در قواء هستند و زاد و توشهشان تمام شده است؛ و البته برخی گفتهاند که «مقوی» هم از اضداد است؛یعنی هم به معنای فقیر است (از همین زمین قواء) و هم از «أقوی» به معنای آن که چارپایانش قوی و اموالش فراوان شده است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۲۱-۱۷۲۲)
خوب است همینجا اشاره کنیم که علاوه بر معانی فوق که برای «مقوی» مطرح شد (کسی است که اصحاب و شترانش قویاند؛ کسی که در قواء [بیابان بی آب و علفی که کسی در آن زندگی نمیکند] اطراق کرده؛ فرد نیازمند و فقیر؛ ویا کسی که زاد و توشهای ندارد) با توجه به کاربردهای دیگر آن، معنای دیگری هم براین کلمه ذکر شده است: «فروشندهای است که چیزی را میفروشد»؛ در واقع وقتی دویا چند نفر در کالایی شریک باشند و آن را قیمتگذاری کنند و یکی پولش را پرداخت کند و آن را برای خود بردارد میگویند «یتقاویانها» (كتاب العين، ج۵، ص: ۲۳۷[۹])؛ و ظاهرا به این مناسبت به فروشنده «مقوی» گویند (تهذيب اللغة، ج۹، ص۲۷۵[۱۰])
چنانکه اشاره شد کلمه «قوة» در قرآن عموما به معنای قدرت به کار رفته است؛که گاه ناظر به قوت بدنی است مانند «وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً» (فصلت/۱۵) «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ» (كهف/۹۵) و گاه به معنای قوت قلب است مانند « يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ« (مريم/۱۲) و گاه به معنای یاور بیرونیای است که به شخص کمک کند؛ اعم از انسان یا مال و …؛ مانند «لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً» (هود/۸۰) «قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ» (نمل/۳۳)؛ و گاه در معنای عامی که همه اقسام فوق را شامل شود به کار رفته است: « وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ» (هود/۵۲) و گاه در خصوص قدرت خداوند است: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ» (ذاريات/۵۸) که جمع این کلمه «قوة» ، «قوی» است: «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى» (نجم/۵) که این تعبیر ظاهرا درباره حضرت جبرئیل به کار رفته است و درباره اینکه چرا اینجا به صورت جمع (آن هم با الف و لام که دلالت بر شمول و کثرت میکند) به کار رفته اما در جای دیگر به صورت مفرد (ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ؛ تكوير/۲۰) گفتهاند که در اولی چون ناظر به این عالَم و کسانی که از او علم دریافت میکنند بوده تاکید بر کثرت و عظمت قدرت وی است؛ اما در دومی چون در نسبت با خداوند مطرح شده میخواهد نشان دهد که قوت وی یک محدودیتی دارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۹۴[۱۱])
«قویّ» اسم فاعل آن است به معنای کسی که قدرت دارد: «هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ» (هود/۶۶؛ شوری/۱۹) «قَوِيٌّ شَديدُ الْعِقابِ» (انفال/۵۲؛غافر/۲۲) «إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ» (حدید/۲۵؛ مجادله/۲۱) «اِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمينُ» (قصص/۲۶) «وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ» (نمل/۳۹)
و در تفاوت «قوی» و «قادر» گفتهاند که قوی کسی است که هم بر انجام یک کار و هم بر بیش از آن توانایی دارد؛ لذا در خصوص کسی که قدرتش را در مورد کاری بروز داده و آن را به انجام رسانده نمیگویند «بر انجام آن قوی است» بلکه زمانی این تعبیر را به کار میبرند که در انجام آن بر دیگران مزیتی داشته باشد؛ و به همین جهت برخی گفتهاند «قوی» قادری است که در خصوص آنچه بر آن قدرت دارد عظیم الشان شمرده میشود. (الفروق في اللغة، ص۹۹[۱۲])
همچنین کلمه «قوة» با کلماتی مانند «شدت» و «متانت» و «شهامت» نیز نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
«قوت» از جنس قدرت است؛ اما «شدت» از جنس صلابت است نه از جنس قدرت؛و لذا خود خدوند به وصف «قوی»متصف میشود اما به وصف «شدید» خیر. (الفروق في اللغة، ص۱۰۰[۱۳])
«متانت» (ماده «متن») هم به معنای صلابتی است که با رفعت گرفتن همراه است؛ چنانکه زمین «متن» زمینی صُلب و مرتفع میباشد (الفروق في اللغة، ص۱۰۱)
و «شهامت» (ماده «شهم») هم در اصل خشونت در کنار است که از «شیهم» که به معنای خارپشت مذکر است گرفته شده است. (الفروق في اللغة، ص۱۰۱[۱۴])
ماده «قوی» [یا «قوو»] و مشتقات آن ۴۳ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) فرازی از حدیث معروف توحید مفضل از امام صادق ع در در بحث از آیه ۷۱ (جلسه ۱۰۳۸) گذشت که در آن به برخی از امور مربوط به آتش پرداخته بود. در ادامه آن حدیث آمده است:
در آتش، ويژگى و خاصيت ديگرى نيز نهفته است و آن اين كه تنها در دسترس و اختيار انسان است؛ زيرا سود آن تنها به انسان مىرسد. اگر آتش در اختيار او نبود در زندگى و معاش، زيان بسيار مىديد. اما چهارپايان از آتش بهره نمىگيرند و از آن استفاده نمىنمايند.
از آنجا كه تقدير الهى بر اين تعلق گرفت که چنین باشد [= اینكه انسان از آتش سود برد و حيوان نبرد] به او دستهايى و انگشتانى مناسب براى افروختن آتش و استعمال آن عطا فرمود ولى اگر چه به حيوان داده نشده اما در عوض به حيوان در برابر سختى و سرما شكيبايى و صبر بيشتر داده شده است تا دشواريهايى كه در وقت نبودن آتش به انسان مىرسد در وقت نبودن آتش به حيوان نرسد.
اينك تو را از سود آتش در [برافروختن] چيزى كه به ظاهر كوچك ولى در واقع پر ارزش و بزرگ است، آگاه مىكنم. و آن همان چراغى است كه مردم آن را در دست مىگيرند و نيازهاى شبانه خود را با آن رفع مىكنند و اگر اين نبود مردم گويى كه عمر خود را در قبر تاريك مىگذراندند؛ و در این صورت چه كسى توان خواندن، نوشتن و حفظ كردن ویا بافندگی در تاريكى شب را داست؟ و اگر در دل تاريك شب بر كسى دردى سخت عارض مىگشت و به دارو و درمان نيازمند مىشد چه مىكرد؟ و اما منافع آن در پختن خوردنيها و گرم كردن بدنها و خشك نمودن اشيا و تجزيه و تحليل كردن مواد و مانند آن بیش از آن است که به شماره درآيد و واضحتر از آن است كه پنهان بماند.
توحيد المفضل، ص۱۴۸؛ شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل)، ص۱۳۵
… ثُمَّ فِيهَا خُلَّةٌ أُخْرَى وَ هِيَ أَنَّهَا مِمَّا خُصَّ بِهَا الْإِنْسَانُ دُونَ جَمِيعِ الْحَيَوَانِ لِمَا لَهُ فِيهَا مِنَ الْمَصْلَحَةِ فَإِنَّهُ لَوْ فَقَدَ النَّارَ لَعَظُمَ مَا يَدْخُلُ عَلَيْهِ مِنَ الضَّرَرِ فِي مَعَاشِهِ فَأَمَّا الْبَهَائِمُ فَلَا تَسْتَعْمِلُ النَّارَ وَ لَا تَسْتَمْتِعُ بِهَا وَ لَمَّا قَدَّرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكُونَ هَذَا هَكَذَا خَلَقَ لِلْإِنْسَانِ كَفّاً وَ أَصَابِعَ مُهَيَّئَةً لِقَدْحِ النَّارِ وَ اسْتِعْمَالِهَا وَ لَمْ يُعْطِ الْبَهَائِمَ مِثْلَ ذَلِكَ لَكِنَّهَا أُعِينَتْ بِالصَّبْرِ عَلَى الْجَفَاءِ وَ الْخَلَلِ فِي الْمَعَاشِ لِكَيْلَا يَنَالَهَا فِي فَقْدِ النَّارِ مَا يَنَالُ الْإِنْسَانَ عِنْدَ فَقْدِهَا. وَ أُنَبِّئُكَ مِنْ مَنَافِعِ النَّارِ عَلَى خِلْقَةٍ صَغِيرَةٍ عَظِيمٍ مَوْقِعُهَا وَ هِيَ هَذَا الْمِصْبَاحُ الَّذِي يَتَّخِذُهُ النَّاسُ فَيَقْضُونَ بِهِ حَوَائِجَهُمْ مَا شَاءُوا فِي لَيْلِهِمْ وَ لَوْ لَا هَذِهِ الْخُلَّةُ لَكَانَ النَّاسُ تُصْرَفُ أَعْمَارُهُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ فِي الْقُبُورِ فَمَنْ كَانَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَكْتُبَ أَوْ يَحْفَظَ أَوْ يَنْسِجَ فِي ظُلْمَةِ اللَّيْلِ وَ كَيْفَ كَانَ حَالُ مَنْ عَرَضَ لَهُ وَجَعٌ فِي وَقْتٍ مِنْ أَوْقَاتِ اللَّيْلِ فَاحْتَاجَ إِلَى أَنْ يُعَالِجَ ضِمَاداً أَوْ سَفُوفاً أَوْ شَيْئاً يَسْتَشْفِي بِهِ. فَأَمَّا مَنَافِعُهَا فِي نَضْجِ الْأَطْعِمَةِ وَ دَفَاءِ الْأَبْدَانِ وَ تَجْفِيفِ أَشْيَاءَ وَ تَحْلِيلِ أَشْيَاءَ وَ أَشْبَاهِ ذَلِكَ فَأَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى وَ أَظْهَرُ مِنْ أَنْ تَخْفَى.
۲) از امام صادق ع روایت شده است:
این آتش شما جزيي از هفتاد جزء آتش جهنم است و هفتاد مرتبه آن را خنک کردهاند و آنگاه شعلهور شده؛ و اگر چنین نبود هیچ آدمی توان خاوش کردن آن را نداشت؛ و همانا آن را روز قیامت میآورند و روی آتش [جهنم] میگذارند و چنان فریادی سر میدهد که هیچ فرشته مقرب یا پیامبر فرستاده شدهای نمیماند مگر اینکه از دردناک بودن آن فریاد به زانو درمیآید.
[ظاهرا کنایه است از اینکه این آتش دنیا هم تحمل آتش جهنم را ندارد؛چه رسد به شما].
تفسير القمي، ج۱، ص۳۶۶
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِنَّ نَارَكُمْ هَذِهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ وَ قَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِينَ مَرَّةً بِالْمَاءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَاعَ آدَمِيٌّ أَنْ يُطْفِئَهَا. وَ إِنَّهَا ليؤت [لَيُؤْتَى] بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى تُوضَعَ عَلَى النَّارِ فَتَصْرُخُ صَرْخَةً لَا يَبْقَى مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا جَثَى عَلَى رُكْبَتَيْهِ فَزَعاً مِنْ صَرْخَتِهَا.
۳) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا آتش با برگرفتن [= استفاده کردن] از شعلهاش کم نمیشود؛ بلکه وقتی رو به خمودی میگذارد که هیزمی نیابد؛ و علم نیز همین طور است؛ برگرفتن از آن نابودش نکند بلکه بخل ورزیدن حاملان آن موجب نابودیاش میشود.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۵
قال امیرالمومنین ع:
إِنَّ النَّارَ لَا يَنْقُصُهَا مَا أُخِذَ مِنْهَا وَ لَكِنْ يُخْمِدُهَا أَنْ لَا تَجِدَ حَطَباً؛ وَ كَذَلِكَ الْعِلْمُ لَا يُفْنِيهِ الِاقْتِبَاسُ وَ لَكِنْ بُخْلُ الْحَامِلِينَ لَهُ سَبَبُ عَدَمِه
۴) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
عقلت را با ادب پاک و بارور نما؛ همان گونه که آتش با هیزم پاک و بارور میشود.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۴۷
قال امیرالمومنین ع:
ذَكِّ عَقْلَكَ بِالْأَدَبِ كَمَا تُذَكَّى النَّارُ [بالحطب].
۵) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
اندکی حق باطل بسیاری را دفع میکند همان گونه که اندکی از آتش هیزم بسیاری را بسوزاند.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۶۸
قال امیرالمومنین ع:
قَلِيلُ الْحَقِّ يَدْفَعُ كَثِيرَ الْبَاطِلِ كَمَا أَنَّ الْقَلِيلَ مِنَ النَّارِ يُحْرِقُ كَثِيرَ الْحَطَبِ.
تدبر
۱) «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوینَ»
خداوند می فرماید ما آن را مایه تذکر قرار دادیم. مرجع ضمیر آن را غالبا «آتش» دانستهاند؛ اما میتوان مرجع ضمیر را «شجرتها: درخت آتش» نیز دانست. با این وصف مقصود از اینکه مایه تذکر است، تذکر به چه امری و چگونه؟
الف. اگر مرجع ضمیر «آتش» باشد؛ آنگاه:
الف.۱. تذکری است به آتش جهنم؛ چنانکه وقتی شخص این آتش را میبیند به یاد جهنم میافتد و از آن به خدا پناه میبرد (عكرمة و مجاهد و قتادة، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۸[۱۵]؛ تفسير القمي، ج۲، ص۳۴۹[۱۶]) و این مانع آنان از ارتکاب معاصی شود؛زیرا وقتی که آتش دنیا چنین توان سوزندگی و درهمخرد کردن دارد آتش آخرت که به مراتب شدیدتر از این است با انسان چه خواهد کرد. (المجازات النبوية، ص۳۷۶-۳۷۷[۱۷])
الف.۲. شخص با دیدن آن و تفکر در آن متذکر شود به اینکه کسی که میتواند در درختی سبز چنین آتشی را پدید آورد بر پدید آوردن نشئه آخرت هم تواناست. (به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۸[۱۸]) که از این جهت مضمون این آیه مشابه مفاد آیه «الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ» (یس/۸۰) خواهد بود. (تفسير كنز الدقائق، ج۱۳، ص۴۹[۱۹])
الف.۳. شخص با دیدن آتش و تفکر در آن بویژه از این جهت که در آتش دائما تبدیل از حالتی به حالت دیگر (سیلان و تغییر) بروز دارد اقدام خداوند در تبدیل این زندگی به زندگی دیگر را جدی بگیرد (البحر المحيط، ج۱۰، ص۹۰[۲۰])
الف.۴. شاید مقصود تذکر و هشدار دادن و آگاه کردن در تاریکیها باشد (تفسير كنز الدقائق، ج۱۳، ص۴۹[۲۱]) که در این صورت تناسب دارد با ادامه آیه؛ یعنی اینکه خداوند دارد به برخی از منافع آتش در دنیا اشاره میکند؛ یکی اینکه در تاریکیها شما را متذکر به چالهها و … میکند و دیگر فایدهای است که برای کسانی که در بیابان اطراق میکنند دارد.
الف.۴. …
ب. اگر مرجع ضمیر درخت آتش باشد؛ آنگاه تذکری است به:
ب.۱. اینکه کسی که میتواند از درختی سبز چنین آتشی را پدید آورد بر پدید آوردن نشئه آخرت هم تواناست. برخی بر این باورند که: «خروج آتش از درخت، از دو جهت مىتواند يادآور قيامت باشد: يكى از جهت خروج انرژى ذخيره شده در آن كه در قالب جرقه و آتش بروز مىكند، ديگر آن كه آتش دنيا، انسان را به ياد آتش دوزخ مىاندازد.» (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۹)
ب.۲. …
ج. تمام موارد فوق مبتنی بر این بود که متعلق »تذکرة» محذوف باشد؛ اما اگر کسی «للمقوین» را هم مربوط به «متاعا» بداند و هم مربوط به «تذکرة»؛ آنگاه مقصود از «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً … لِلْمُقْوینَ» این میشود که:
ج.۱. مقصود تذکر و هشدار دادن و آگاه کردن در تاریکیها است؛ که در این صورت خداوند دارد به برخی از منافع آتش برای «مقوین: صحرانوردان» اشاره میکند؛ یکی اینکه در هنگام راه رفتن در تاریکیها شما را متذکر به چالهها و … میکند و دیگر در هنگام اطراق کردن هم از آن برای پخت و پز و دور کردن حیوانات درنده و … استفاده میکنید.
ج.۲. …
۲) «نَحْنُ جَعَلْناها … مَتاعاً لِلْمُقْوینَ»
در نکات ادبی اشاره به معانی متعددی که برای «مقوین» مطرح شده اشاره شد که از بین آنها در اقوال مفسران این معانی برای این آیه مطرح شده است:
الف. مسافرین؛ آنگاه منظور از آن کسانی است که:
الف.۱. در حال عبور از بیابان هستند و در زمین قواء (بیابان) اطراق کردهاند (ابن عباس و الضحاك و قتادة، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۸[۲۲] و ۳۳۵[۲۳])
الف.۲. معنای فوق استعاری است و شامل هر مسافری است که زاد و توشهای ندارد.
ب. معنای فوق استعاری است برای هر فردی که نیازمند و فقیر است. (تفسير القمي، ج۲، ص۳۴۹[۲۴])
ج. معنای فوق استعاری است و کنایه از گرسنگان است (ابن زید، به نقل از البحر المحيط، ج۱۰، ص۹۰[۲۵]) بویژه که تعبیر «أقوى فلان من زاده» در جایی به کار میرود که شخص دیگر غذایی برای خوردن نداشته باشد؛ گویی در «قواء» – یعنی در زمینی بیآب و علف – گرفتار آمده است. (المجازات النبوية، ص۳۷۷[۲۶])
د. به معنای کل مردم است اعم از مسافر یا حاضر؛ و این با توجه به این نکته است که کلمه «مقوی» از اضداد است؛ یعنی – چنانکه در نکات ادبی توضیح داده شد – هم بر شخص دارای مکنت و دارایی دلالت دارد و هم بر فرد نیازمند و فقیر (عكرمة و مجاهد، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۸[۲۷]) و علیالقاعده این نحوه استفاده باید از باب استعمال لفظ در بیش از یک معنا باشد.
ه. در نکات ادبی اشاره شد که یکی از معانی «مقوی» فروشندهای است که چیزی را میفروشد. [اتفاقا تعبیر «تاع» با این معنا بسیار تناسب دارد و معلوم نیست چرا هیچیک از مفسران (در حدی که جستجو شد) بدین معنا برای آیه اشاره نکردهاند.]
و. …
۳) «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوینَ»
چرا متاع بودن آتش را فقط برای مقوین مطرح کرد؛در حالی که آتش برای همه انسانها مفید است؟
الف. کلمه «مقوی» چنانکه در نکات ادبی اشاره شد، از اضداد است یعنی هم برای قوی و هم برای ضعیف (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۲۲)؛ و لذا این تعبیر شامل هم اغنیاست و هم فقراء (عكرمة و مجاهد، به نقل از مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۸).
ب. از قواء است که به معنای کسانی است که در بیابان بی آب و علف فرود آمدهاند؛ آنگاه بدین جهت است که در جایی که پر از ثمره و میوه باشد میتوان بدون استفاده از آتش زندگی گذراند؛ اما در بیابان بیآب و علف است که اگر خوردنیای پیدا شود حتما نیازمند آتش برای پختن و آماده کردن آن خوردنی برای خوردن است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۲۱-۱۷۲۲) یا به تعبیر دیگر، نياز به آتش در بيابان، بارزتر از نياز به آن در محلّ مسكونى است. مسافر در بيابان، براى حفظ خود از سرما، پيدا كردن راه در شب و مقابله با خطر حيوانات وحشى، نياز به نور و حرارت و آتش دارد. (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۹)
ج. …
۴) «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوینَ»
چرا ابتدا «تذکره» بودنش آتش را گفت و بعد «متاع» بودنش را؛ و چه ارتباطی بین این دو است؟
الف. ابتدا ثمره اخروی آتش دنیا (که انسان را به یاد آتش آخرت میاندازد و موجب تذکر وی میشود) را بیان کرد که ثمره مهمتر است؛ سپس ثمره دنیوی آن را. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۲۳[۲۸]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۹۰[۲۹])
ب. تذکره بودن آن است که خود آن چیز صرفا به عنوان آیینه و توجهدهنده ما به چیز دیگر عمل کند؛در حالی که متاع بودن هر چیز بهرهای است که مستقیما بر خود آن چیز مترتب میشود. آنگاه:
ب.۱. چهبسا خداوند میخواهد برخلاف عادت ما که در مواجهه با هر چیزی (البته به استثنای آیینه) ابتدا «خود» آن شیء برایمان اهمیت مییابد، و در مرحله بعد است که متوجه جنبه مرآتیت (آیه و آیینه خداوند بودن) آن میشویم؛ میخواهد به ما یاد دهد که در هر چیزی ابتدا آن جنبه مرآتیتش را ببینیم؛ سپس به خود آن شیءبه عنوان یک مخلوق مستقل توجه کنیم.
ب.۲. آتش نور دارد و نور ابتدا انسان را متوجه سایر امور میکند سپس انسان به خودنور توجه میکند؛ از این رو در مورد آتش هم ابتدا جنبه تذکری آن (که انسان را متوجه امور دیگر کند) ذکر شد سپس جنبه متاع بودنش.
ج. …
[۱] . أدغم النون في النون أبو عمرو ويعقوب. (معجم القراءات ج۹، ص۳۱۵)
[۲] . ترقيق الراء عن الأزرق وورش. (معجم القراءات ج۹، ص۳۱۵)
[۳] . القاف و الواو و الياء أصلانِ متباينان، يدلُّ أحدُهما على شِدَّة و خِلافِ ضَعْف، و الآخَر على خلافِ هذا و على قِلّة خَيْر.
فالأوَّل القُوّة، و القوِىّ: خلاف الضَّعيف. و أصل ذلك من القُوَى، و هى جَمْعُ قُوَّةٍ من قُوَى الحبل. و المُقْوِى: الذى أصحابُه و إبلُه أَقْوِيَاء. و المُقْوِي: الذى يُقْوِى وَتَرَه، إذا لم يُجِدْ إغارتَه فتراكبَتْ قُواه. و رجلٌ شَديد القُوى، أى شديدُ أَسْرِ الخَلْق. فأمَّا قولهم: أَقْوَى الرّجُلُ فى شِعره، فهو أن يَنْقُص من عروضه قُوّة. كقوله: «أ فَبَعْدَ مقتلِ مالكِ بن زُهَيْرٍ / يرجو النِّساءُ عواقبَ الأطهارِ»
و الأصل الآخر: القَوَاء: الأرض لا أهلَ بها. و يقال: أقْوَت الدّارُ: خلت. و أَقْوى القومُ: صاروا بالقَوَاء و القِىِّ. و يقولون: باتَ فلانٌ القَواءَ و بات القَفْرَ، إذا بات على غير طُعْم. و المُقْوِي: الرّجُل الذى لا زَادَ معه. و هو من هذا، كأنَّه قد نزل بأرضٍ قِيٍّ.
و مما شذَّ عن هذا الأصلِ كلمةٌ يقولونها، يقولون: اشْتَرَى الشُّركاءُ الشَّىءَ ثم اقتَوَوْه، إذا تزايدُوه حَتَّى بلغ غايةَ ثَمنِه.
[۴] . الْقُوَّةُ تستعمل تارة في معنى القدرة نحو قوله تعالى: خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ [البقرة/۶۳]، و تارة للتهيّؤ الموجود في الشيء، نحو أن يقال: النّوى بِالْقُوَّةِ نخل، أي: متهيّأ و مترشّح أن يكون منه ذلك. … و الْقُوَّةُ التي تستعمل للتّهيّؤ أكثر من يستعملها الفلاسفة، و يقولونها على وجهين: أحدهما: أن يقال لما كان موجودا و لكن ليس يستعمل، فيقال: فلان كاتب بالقوّة. أي: معه المعرفة بالكتابة لكنه ليس يستعمل، و الثاني: يقال فلان كاتب بالقوّة، و ليس يعنى به أنّ معه العلم بالكتابة، و لكن معناه: يمكنه أن يتعلّم الكتابة. و سمّيت المفازة قَوَاءً، و أَقْوَى الرّجل: صار في قوَاءٍ، أي: قفر، و تصوّر من حال الحاصل في القفر الفقر، فقيل: أَقْوَى فلان، أي: افتقر، كقولهم: أرمل و أترب. قال اللّه تعالى: وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ [الواقعة/۷۳].
[۵] . . و در مورد کلمه «اقواء» هم به نظر میرسد عرب برای «توانا کردن بر انجام کار» از تعبیر «تقویت» (باب تفعیل، نه باب افعال) استفاده میکند و در تفاوت آن با اعانت چنین گفتهاند: « (الفرق) بين الإعانة و التقوية: أن التقوية من الله تعالى للعبد هي اقداره على كثرة المقدور و من العبد للعبد اعطاؤه المال و امداده بالرجال و هي أبلغ من الاعانة الا ترى أنه يقال أعانه بدرهم و لا يقال قواه بدراهم و انما يقال قواه بالأموال و الرجال على ما ذكرنا، و قال علي بن عيسى التقوية تكون على صناعة و النصرة لا تكون الا في منازعة.» (الفروق في اللغة، ص۱۸۳)
[۶] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما به يتمكّن الحيوان من العمل، و هو مبدأ الفعل، و له مراتب في الشدّة و الضعف، فالقوّة تتّصف بهما، و ليس بمعنى الشديد حتّى يقابلها الضعيف. و من مصاديقها القدرة، فانّها قوّة بها يفعل إن شاء أو يترك، فتفسيرها بالقدرة أيضا مسامحة. و أمّا مفاهيم الخلوّ و الجوع و احتباس المطر و القفر: فباعتبار حصول القوّة بالخلوّ عن النبات أو السكنة أو عن الفعل و الانفعال الواقعين في حال الشبع أو بتشكّل في تجمّع ماء المطر في السحاب. مضافا الى أنّها مأخوذة أيضا من مادّة القيء بمعنى إلقاء ما فيه، و بينهما اشتقاق اكبر… و أمّا الإقْوَاء: فهو إفعال، و يلاحظ فيه النظر الى جهة الصدور و النسبة الى الفاعل، أى جعل النفس قويّا و ذا قوّة:. أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ …. نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ- ۵۶/ ۷۴ أى الّذين وظيفتهم الإقواء، لأنفسهم أو لعائلتهم. و الإقواء: جعل نفسه أو غيره قويّا و رفع الضعف و الحاجة من جوع أو برد أو غيرهما، فيستعمل النار لطبخ الطعام و إسخان الماء و في حرارة الهواء، حتّى يرتفع الضعف و الحاجة و يتقوّى بها. و ليست الكلمة بمعنى المسافرين أو النازلين في القفر: فانّ النار تذكرة و تبصرة، و متاع لكلّ محتاج الى إسخان أو حرارة، في سفر أو حضر، مضافا الى أنّ هذه المعاني خارجة عن الأصل الواحد في الكلمة.
[۷] . البته ایشان این را این گونه توجیه میکنند: «ثمّ أنّ القوّة تطلق عند الإطلاق على المرتبة الشديدة منها، فيقابلها الضعيف: . ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً ۳۰/ ۵۴ أى ينتهى الى مرتبة من الضعف كأنّها فقدت قوّة بها يتحقّق العمل.» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۳۴۷) اما زمانی این توجیه قابل قبول بود که لااقل یکبار برای کاربرد قوت در معنای ضعیف هم شاهدی بیاورند.
[۸] . شدة فی الأثناء بالالتئام و الالتواء مع امتداد.
[۹] . الاقْتِوَاءُ: الاشتراء، و منه اشتقت المُقَاوَاةُ و التَّقَاوِي بين الشركاء إذا اشتروا بيعا رخيصا ثم تَقَاوَوْهُ، أي: تزاودوا هم أنفسهم حتى بلغوا به غاية ثمنه عندهم، فإذا استخلصه رجل لنفسه دونهم قيل: قد اقْتَوَاهُ. و أَقْوَى القومُ، إذا وقعوا في قِيٍّ من الأرض. و القِيُّ: أرض مستوية ملساء، اشتق من القَوَاءِ، (يقال): أرض قَوَاءٌ: لا أهل فيها. و الفعل أَقْوَتِ الأرضُ، و أَقْوَتِ الدار، أي: خلت من أهلها، قال العجاج: «قِيٌّ تناصيها بلاد قِي».
[۱۰] .. قال شمر: قال أَبو زيد: يقال: إذا كان الغلامُ أو الجارية أو الدابّة أو الدار بين الرجُلين فقد يتقاويانِها، و ذلك إذا قَوَّماها فقامت على ثمَنٍ، فهما في التّقاوِي سواء، فإذا اشتراها أحدُهما فهو المقتوي دون صاحبِه، و لا يكون اقتواؤها و هي بينهما إلَّا أن تكون بين ثلاثة فأقول للاثنين من الثلاثة إذا اشتريَا نصيبَ الثالث اقتويَاها، و أقواهما البائعُ إقواءً. و المُقْوِي: البائع الذي باع. و لا يكون الإقواء إلَّا من البائع، و لا التقاوِي من الشركاء و لا الاقتواء ممن يشتري من الشُّركاء إلا و الذي يُباعُ من العبد أو الجارية أو الدابة من اللذين تَقَاويَا، فأمَّا في غيرِ الشركاء فليس اقتواءٌ و لا تقاوٍ و لا إقواء. و قال شمر: يروى بيت عمرو بن كلثوم: «مَتَى كنَّا لأمّك مُقْتوِينا » أي: متى اقتوتْنا أمُّك فاشترتْنا. قال: و قال ابن شميل: كان بيني و بين فلانٍ ثوبٌ فتَقاويْناه بيننا، أي: أعطيتُه ثمَناً و أعطاني به هو فأخَذَه أحدُنا. و قد اقتويتُ منه الغلامَ الذي كان بيننا، أي: اشتريت نَصِيبَه. و قال الأسديّ: القاوِي: الآخِذ. يقال: قاوِهِ، أي: أعطِه نَصِيبَه. و قال النّظَّار الأسَدِيّ: «و يومَ النِّسارِ و يومَ الجِفا / رِ كانوا لَنَا مُقتَوى المقتَوِينا» و قال الليث في الاقتواء و المُقاواة و التَّقاوِي نحواً مما قال أبو زيد. و سمعت العربَ تقول للسُّقاة إذا كَرَعوا في دَلْوٍ ملآن ماءً فَشربوا ماءهُ قد تقاووه: و قد تَقاوَيْنا الدّلْوَ تَقاوِياً.
[۱۱] . الْقُوَّةُ تستعمل تارة في معنى القدرة نحو قوله تعالى: خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ [البقرة/۶۳]، و تارة للتهيّؤ الموجود في الشيء، نحو أن يقال: النّوى بِالْقُوَّةِ نخل، أي: متهيّأ و مترشّح أن يكون منه ذلك. و يستعمل ذلك في البدن تارة، و في القلب أخرى، و في المعاون من خارج تارة، و في القدرة الإلهيّة تارة. ففي البدن نحو قوله: وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً [فصلت/۱۵]، فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ [الكهف/۹۵] فالقوّة هاهنا قوّة البدن بدلالة أنه رغب عن القوّة الخارجة، فقال: ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ [الكهف/۹۵]، و في القلب نحو قوله: يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ [مريم/۱۲] أي:بقوّة قلب. و في المعاون من خارج نحو قوله:لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً [هود/۸۰] قيل: معناه:من أَتَقَوَّى به من الجند، و ما أتقوّى به من المال، و نحو قوله: قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ [النمل/۳۳]، و في القدرة الإلهيّة نحو قوله: إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ [المجادلة/۲۱]، وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً [الأحزاب/۲۵] و قوله: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ [الذاريات/۵۸] فعامّ فيما اختصّ اللّه تعالى به من القدرة و ما جعله للخلق. و قوله: وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ [هود/۵۲] فقد ضمن تعالى أن يعطي كلّ واحد منهم من أنواع الْقُوَى قدر ما يستحقّه، و قوله: ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ [التكوير/۲۰] يعني به جبريل عليه السلام، و وصفه بالقوّة عند ذي العرش، و أفرد اللّفظ و نكّره فقال: ذِي قُوَّةٍ تنبيها أنه إذا اعتبر بالملإ الأعلى فقوّته إلى حدّ ما، و قوله فيه: عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى [النجم/۵] فإنه وصف القوّة بلفظ الجمع، و عرّفها تعريف الجنس تنبيها أنه إذا اعتبر بهذا العالم، و بالذين يعلّمهم و يفيدهم هو كثير القوى عظيم القدرة.
[۱۲] . (الفرق) بين القادر و القوي: أن القوي هو الذي يقدر على الشيء و على ما هو أكثر منه و لهذا لا يجوز أن يقال للذي استفرغ قدرته في الشيء أنه قوي عليه و إنما يقال له انه قوي عليه اذا كان في قدرته فضل لغيره، و لهذا قال بعضهم القوي القادر العظيم الشأن فيما يقدر عليه.
[۱۳] . (الفرق) بين القوة و الشدة: أن الشدة في الاصل هي مبالغة في وصف الشيء في صلابة و ليس هو من قبيل القدرة و لهذا لا يقال للّه شديد، و القوة من قبيل القدرة على ما وصفنا، و تأويل قوله تعالى (أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً) أي أقوى منهم و في القرآن (ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ) أي العظيم الشأن في القوة و هو اتساع.
[۱۴] . (الفرق) بين القوة و الشهامة: أن الشهامة خشونة الجانب مأخوذة من الشيهم و هو ذكر القنافذ و لا يسمى الله شهما لذلك.
[۱۵] . «نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً» أي نحن جعلنا هذه النار تذكرة للنار الأخرى الكبرى فإذا رآها الرائي ذكر جهنم و استعاذ بالله منها عن عكرمة و مجاهد و قتادة
[۱۶] . نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً لنار يوم القيامة.
[۱۷] . و قال المفسّرون في قوله تعالى- و هو يريد نار الدنيا-: نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ ، قالوا: «تذكرة يستذكر بها الناس نار الآخرة، فيكون ذلك أزجر لهم عن المعاصي، و أصرف عن المضالّ و المغاوي؛ لأنّ نار الدنيا إذا كانت على ما هي عليه من قوّة الإحراق، و شدّة الإرماض و الإقلاق ، و هي مع ذلك دون نار الآخرة في الطبقة، و جزء من أجزائها في الإيلام و النكاية، فما ظنّك بتلك النار إذا باشرت الأجسام، و خالطت اللحوم و العظام!!» نعوذ باللّه منها، و نسأله التوفيق لما باعد عنها.
[۱۸] . و قيل معناه تذكرة يتذكر بها و يتفكر فيها فيعلم أن من قدر عليها و على إخراجها من الشجر الرطب قدر على النشأة الثانية.
[۱۹] . تَذْكِرَةً: تبصرة في أمر البعث، كما مرّ في سورة يس، أو في الظّلام. أو تذكيرا و أنموذجا لنار جهنّم.
[۲۰] . و النار من أعظم الدلائل على البعث، و فيها انتقال من شيء إلى شيء، و إحداث شيء من شيء.
[۲۱] . البته وی فقط گفته «تبصرة … فی الظلام» که در پاورقی قبل گذشت.
[۲۲] . «وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ» أي و جعلناها بلغة و منفعة للمسافرين عن ابن عباس و الضحاك و قتادة يعني الذين نزلوا الأرض القي و هو القفر.
[۲۳] . المقوی النازل بالقواء من الأرض لیس بها أحد و أقوت الدار خلت من أهلها قال النابغة: «أقوی و أقفر من نعم و غیرها / هوج الریاح بها الترب موار» و قال عنترة: «حییت من طلل تقادم عهده / أقوی و أقفر بعد أم الهیثم»
[۲۴] . وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ قال: المحتاجين.
[۲۵] . وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ: أي النازلين الأرض القوا، و هي القفر. و قيل: للمسافرين، و هو قريب مما قبله و قول ابن زيد: الجائعين، ضعيف جدا.
[۲۶] . و قيل في المقوين قولان: أحدهما: «أن يكونوا المرملين من الزاد، و الفاقدين للطعام، يقال: «أقوى فلان من زاده» إذا لم يبق عنده شيء منه، و ذلك مأخوذ من الأرض القواء التي لا شيء فيها، فكأنّه صار كهذه الأرض في الخلوّ من البلغ التي يتبلّغ بها ، و المسك التي يترمّقها». و القول الآخر: «أن يكون المقوون هاهنا: السائرين في القوى؛ و هي الأرض التي قدّمنا ذكرها، و النار للمسافر أرفق منها للحاضر».
[۲۷] . و قيل للمستمتعين بها من الناس أجمعين المسافرين و الحاضرين عن عكرمة و مجاهد و المعنى أن جميعهم يستضيئون بها من في الظلمة و يصطلون من البرد و ينتفعون بها في الطبخ و الخبز و على هذا فيكون المقوي من الأضداد فيكون المقوي الذي صار ذا قوة من المال و النعمة و المقوي أيضا الذاهب ماله النازل بالقواء من الأرض فالمعنى و متاعا للأغنياء و الفقراء.
[۲۸] . المقوى: هو الذي أوقده فقواه و زاده و فيه لطيفة: و هو أنه تعالى قدم كونها تذكرة على كونها متاعا ليعلم أن الفائدة الأخروية أتم و بالذكر أهم.
[۲۹] . و قدم من فوائد النار ما هو أهم و آكد من تذكيرها بنار جهنم، ثم أتبعه بفائدتها في الدنيا.
بازدیدها: ۲۰۲
بازتاب: ۱۱۱۲) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا | یک آیه در روز