۲۶-۲۷ شعبان ۱۴۴۵
ترجمه
سیهچردگی آن [چهرهها] را میپوشاند [= پریشانی آن چهرهها را دربرگرفته است]
اختلاف قرائت
تَرْهَقُها / یَرْهَقُها
این کلمه را عموما به صورت «تَرْهَقُها» قرائت کردهاند (مفرد مونث غایب)، که چون فاعل آن «قَتَرَةٌ» مونث مجازی است فعلش هم مونث آمده است؛ اما در قرائتی شاذ به صورت «یَرْهَقُها» قرائت شده است؛ از باب اینکه مونث بودن فاعل، مونث حقیقی نیست.
معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۱۵[۱]
قَتَرَة
این کلمه را عموما به صورت «قَتَرَة» قرائت کردهاند، که حرف تاء مفتوح است؛ اما در قرائتی غیرمشهور (ابن ابی عبلة) به صورت «قَتْرَة» قرائت شده است، که حرف تاء ساکن است.
معجم القراءات ج ۱۰، ص۳۱۵[۲]؛ المغنی فی القراءات، ص۱۸۹۲[۳]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۱۱[۴]
نکات ادبی
تَرْهَقُها
قبلا بیان شد که ابنفارس بر این باور است که ماده «رهق» در اصل در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای اینکه چیزی روی چیز دیگر را بپوشاند، و دوم در معنای عجله و تاخیر؛ و دو آیه «وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/۲۶) «فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً» (جن/۱۳) را به ترتیب بر این دو معنا تطبیق دادهاند.
اما اغلب معنای اصلی را همان معنای اول دانستهاند هرچند توضیحات مختلفی از این مطلب ارائه شده:
مرحوم طبرسی بر این باور است که این ماده غالبا در جایی به کار میرود که چیزی به چیز دیگری برسد و او را بپوشاند. راغب در همین فضا مثال آورده است که مثلا تعبیر «أَرْهَقْتُ الصّلاة» که به معنای «نمازم را به تاخیر انداختم» از این باب است که وقت بعدی میآید و وقت این نماز را میپوشاند؛ اما مرحوم مصطفوی بر بار منفی این کلمه تاکید کرده و معتقد است اصل این ماده در مورد «پوشاندن با امری ناخوشایند» به کار میرود (نه مطلق پوشاندن) و مفاهیمی مانند عجله و تاخیر و … هم از مصادیق امور ناخوشایندی است که چیز دیگری را میپوشاند.
جلسه ۵۰۸ https://yekaye.ir/al-qalam-68-43/
قَتَرَةٌ
با توجه به اینکه ماده «قتر» هم در خصوص کلماتی مانند «قُتْر» که به معنای تنگنا و سختگیری زیادی در هزینه کردن است (قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ اسراء/۱۰۰) به کار رفته هم در کلماتی مانند «قُتَار» که به معنای دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنهاست (كتاب العين، ج۵، ص۱۲۵[۵]) درباره اینکه اصل ماده «قتر» چیست بین اهل لغت اختلاف شدیدی است:
برخی معنای محوری آن را عمدتا ناظر به نوعی مضیقه و تنگنا دانستهاند، چنانکه از نظر ابن فارس این ماده در اصل دلالت دارد بر یک نحوه جمع شدن و مضیق شدن، و «قَتَر» به معنای غبار هم وقتی در مورد انسان به کار میرود: «وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ» (یونس/۲۶) در حقیقت آن بلا و سختیای است که روی انسان را میپوشاند (معجم مقاييس اللغه، ج۵، ص۵۵[۶])؛ و از نظر مرحوم مصطفوی، دلالت دارد بر یک نحوه مضیق شدن در عمل، و وی تفاوتش را تضییق را در همین دانسته که تضییق، عام است، اما تقتیر، خاص عمل؛ و نیز از نظر وی، «قتر» نقطه مقابل اسراف و توسعه است که اسراف عمل خارج از حد متعارف است و توسعه بسط یافتن در قبال مضیق شدن؛ چنانکه «قُتْرَة» که به معنای «ما يُقتَر به» است پناهگاه تنگ و مضیقی است که صیاد در آنجا مخفی میشود و معانیای همچون دود و غبار هم کاربرد مجازی از این ماده است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۱۰[۷]).
اما حسن جبل معنای محوری آن را نفوذ چیزی که به خاطر تنگی منفذش این نفوذ، اندک و ضعیف است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۷۳۵[۸]).
راغب نیز بعد از اینکه بیان میکند که «قَتْر» به معنای کم گذاشتن در هزینهها و دقیقا نقطه مقابل اسراف است: «وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً» (فرقان/۶۷) و به شخصی که چنین باشد «قَتُور» (وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً؛ الإسراء/۱۰۰) و «مُقْتِر» (مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ؛ بقره/۲۳۶) گویند، اصل این ماده را در کلماتی مانند قُتَار و قَتَر می داند که دود برخاسته از کباب و عود و مانند آنها میباشد و وجه تسمیه مقتر این است که گویی از کباب فقط قتار و دودش به وی میرسد و تعبیر «قَتَر» (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/۴۱) هم آن دود و سیاهیای است که صورت را دربرمیگیرد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۵۵[۹]) هرچند برخی که اصل این ماده را تنگنا دانسته بودند کلمات «قَتَر» و«قَتَرَة» را اسم یا مصدر به معنای آنچه از در مضیقه قرار گرفتن حاصل میشود دانستهاند که آن حالت شدت و مضیقهای است که در چهرههای ایشان در آن شرایط نمایان میشود (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۱۱[۱۰]).
در هر صورت کلمه «قَتَرَةٌ» را برخی در لغت به معنای ظلمت دود معرفی کردهاند (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۷[۱۱]) که به یک نحو هر دو معنا را شامل میشود و لذا در مقام تفسیر آیه (تَرْهَقُها قَتَرَةٌ؛ عبس/۴۱) هم احتمال اینکه به معنای سیاهیای که هنگام در معرض آتش قرار گرفتن حاصل میشود دانستهاند و هم غباری که بر چهره بنشیند و در این حالت دوم از قول زید بن اسلم تفاوت آن با کلمه «غبار» (که در آیه قبل آمد) در این معرفی شده که غبار در خصوص آن چیزهایی است که از آسمان بر زمین میآید و «قترة» آن چیزی است که از زمین به آسمان برود. (مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج۱۰، ص۶۶۹[۱۲]).
ماده «قتر» و مشتقات آن همین ۵ بار در قرآن کریم آمده است.
حدیث
ذیل آیه ۲۸ (جلسه ۱۱۱۴ حدیث۷ https://yekaye.ir/ababsa-80-28/) فرازی از تفسیر قمی گذشت که اغلب آن را توضیح مرحوم قمی دانستهاند؛ اما برخی هم آن را ادامه حدیث امام باقر ع قلمداد کردهاند. که در آنجا آمد: سپس دشمنان آل محمد ص را یاد کرد و فرمود: «وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» [قترة] یعنی فقر و نداریای از خیر و ثواب.».
همچنین حدیث۴ ذیل آیه ۳۷ (جلسه ۱۱۲۳ https://yekaye.ir/ababsa-80-37) و اغلب احادیث ذیل آیه ۴۰ (جلسه ۱۱۲۶ https://yekaye.ir/ababsa-80-40/) مربوط به این آیه هم میباشد.
اما احادیث دیگر:
۱) الف. از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
هیچ چیزی [در عالم] نیست مگر اینکه چیزی در همارزش با آن هست غیر از خداوند عز و جل که هیچ چیزی معادل او نیست و لا اله الا الله که چیزی معادل آن نیست و قطره اشکی از خوف خداوند که چیزی مثل آن نیست و اگر بر چهره و رخسار سرازیر شود هرگز تا ابد سیهچردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۳
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْكُوفِيُّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَيْسَ شَيْءٌ إِلَّا وَ لَهُ شَيْءٌ يَعْدِلُهُ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا يَعْدِلُهُ شَيْءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا يَعْدِلُهَا شَيْءٌ وَ دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَهَا مِثَالٌ فَإِنْ سَالَتْ عَلَى وَجْهِهِ لَمْ يَرْهَقْهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ بَعْدَهَا أَبَداً.
این حدیث نبوی با عبارات دیگری هم در تفسير العياشي، ج۲، ص۱۲۱ روایت شده است.[۱۳]
ب. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
چیزی نیست مگر اینکه وزن و پیمانهای دارد [= قابل اندازهگیری است] مگر اشک که قطرهای از آن دریاهایی از آتش [جهنم] را خاموش میکند و اگر چشم از اشک پر شد هرگز سیهچردگی و ذلت آن [چهره] را نپوشاند و اگر [اشک] سرازیر شد خداوند وی را بر آتش حرام کند و اگر گریهکنندهای در میان امتی [از خوف خدا] بگرید، آن امت مورد رحمت قرار میگیرد.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۱۶۷؛ الكافي، ج۲، ص۴۸۲
أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ لَهُ كَيْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدُّمُوعَ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ بِحَاراً مِنْ نَارٍ وَ إِذَا اغْرَوْرَقَتِ الْعَيْنُ بِمَائِهَا لَمْ يَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ فَإِذَا فَاضَتْ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ بَاكِياً بَكَى فِي أُمَّةٍ لَرُحِمُوا.
همین مضمون با تفصیل بیشتری در حدیث دیگری در همین الكافي، ج۲، ص۴۸۲[۱۴] آمده است و شبیه همین مضمون فوق در الزهد (ص۷۶) [۱۵] و در تفسير العياشي (ج۲، ص۱۲۲)[۱۶] از امام باقر ع نیز روایت شده است.
۲) از امام صادق ع روایت شده است:
مومنی نیست که آبرویش را برای برادر مومنش بذل نماید مگر اینکه خداوند رخسار وی را بر آتش حرام کند و روز قیامت سیهچردگی و ذلت به وی نرسد؛
و مومنی نیست که از هزینه کردن آبرو برای برادر مومن بخل ورزد در حالی که آبرویی بیش از وی داشته باشد مگر اینکه در دنیا و آخرت سیهچردگی و ذلت با وی تماس برقرار کند و حرارت آتش روز قیامت به رخسارش برسد؛ خواه [نهایتا] عذاب شود یا مورد مغفرت قرار گیرد.
الأمالي (للطوسي)، ص۶۷۰
حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْقَزْوِينِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَلِيُّ بْنُ حُبْشِيٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ: حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى، وَ جَعْفَرُ بْن عِيسَى بْنِ يَقْطِينٍ، قَالا: حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَبِي غُنْدَرٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ بَذَلَ جَاهَهُ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ عَلَى النَّارِ، وَ لَمْ يَمَسَّهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ،
وَ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ بَخِلَ بِجَاهِهِ عَلَى أَخِيهِ الْمُؤْمِنِ وَ هُوَ أَوْجَهُ جَاهاً مِنْهُ إِلَّا مَسَّهُ قَتَرٌ وَ ذِلَّةٌ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، وَ أَصَابَتْ وَجْهَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ نَفَحَاتُ النِّيرَانِ، مُعَذَّباً كَانَ أَوْ مَغْفُوراً لَهُ.[۱۷]
تدبر
۱) «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»
با توجه به معانیای که در نکات ادبی برای «قَتَرَة» بیان شد درباره مقصود از این آیه میتوان گفت:
الف. با توجه به اینکه «قترة» به معنای ظلمت و تاریکی دود است (التبيان فی تفسير القرآن، ج۱۰، ص۲۷۸[۱۸]) مقصود سیاهرو بودن آنان است (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج۶، ص۳۱۷[۱۹]). که این میتواند اشاره باشد به:
الف.۱. سیاهیای که ناشی از سوختنی است که به خاطر در معرض آتش قرار گرفتن حاصل میشود (مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۹[۲۰]).
الف.۲. سیاهی حاصل از دود آتش جهنم، که صورتهای آنان را تیره و تار میکند.
الف.۳. سیاهی و ظلمتی است که آنان را فرامیگیرد (الميزان، ج۲۰، ص۲۱۰[۲۱]) که باطن باورها و اعمالشان در دنیاست که در آنجا ظاهر میشود. (در احادیث ذیل آیه بعد خواهد آمد که ظلم، ظلمات روز قیامت است).
ب. مقصود آن است که شدت و ذلت چهرههای آنان را میپوشاند (ابن عباس، به نقل الدر المنثور، ج۶، ص۳۱۷[۲۲]).
ج. مقصود غباری است که چهره های آنها را در برمیگیرد (البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۱۱[۲۳])؛ که در این صورت به طور خاص باید توضیح داد که چه تفاوتی با آیه قبل دارد که در تدبر بعد اشاره خواهد شد.
د. …
۲) «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ؛ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»
در آیه قبل به اینکه بر صورتهای آنان غباری اشاره کرد و در این آیه به اینکه آن صورتها را «قترة» دربرگرفته و پوشانده است؛ تفاوت این دو تعبیر برای اشاره به چه نکتهای است؟
الف. «غبرة» گرد و خاکی است که از آسمان به زمین پایین میآید و «قترة» گرد و غباری است که از زمین به آسمان میرود (زید بن اسلم، به نقل از مجمع البيان، ج۱۰، ص۶۶۹[۲۴] و البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۱۱[۲۵])؛ که در این صورت، چهبسا میخواهد بفرماید که:
الف.۱. این غبارها از بالا و پایین آنان را در برمیگیرد.
الف.۲. مسیرشان از هر طرف تیره و تار است و راه نجاتی پیدا نمیکنند.
الف.۳. …
ب. «غبرة» گرد و خاکی است که [از بیرون] روی چهره انسان بنشیند و «قترة» آن سیهچردگی خود چهره است؛ که در این صورت، چهبسا میخواهد بفرماید که:
ب.۱. از بیرون که غبار روی آنان مینشیند و از درون هم غم و اندوه چهرهشان را عبوس کرده است (البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۱۱[۲۶])
ب.۲. هم از بیرون وضعیتشان تیره و تار میشود و هم از درون جز تیرگی چیزی ندارند؛ و لذا از درون و بیرون سرگردانند.
ب.۳. به قرینه آیه بعد که اینان را «کافر» و «فاجر» خواند، چهبسا غبار، که یک نحوه انفصالی از آنان دارد، ظهور اعمال و فجور آنها باشد و سیهچردگی صورت، که یک نحوه اتحادی با آنها دارد، ظهور کفرورزیدن و عمق باطنیشان باشد (اقتباس از مفاتيح الغيب (للفخر الرازی)، ج۳۱، ص۶۱[۲۷]).
ب.۴. …[۲۸]
ج. «غبرة» گرد و خاک زمین است و «قترة» دود، که شاید قول الف که میگفت اولی از آسمان به زمین میآید و دومی از زمین به آسمان، منظورش همین بوده باشد؛ که در این صورت، چهبسا میخواهد بفرماید که:
ج.۱. وضعیت اینها درست نقطه مقابل گروه قبل است: آنان خود چهره هایشان نورانی و تابناک بود؛ اینها نهتنها خود چهرههایشان نوری ندارد بلکه از بیرون هم با غبار و دود تیره و تارتر شده است.
ج.۲. …
د. …
[۱] . قراءة الجماعة «ترهقها» بالتاء. وقرئ «يرهقها» بالياء لأن التأنيث غير حقيق.
[۲] . قرأ الجمهور «قَتَرة» بفتح التاء. وقرأ ابن أبي عبلة «قَتْرَة» بسكون التاء.
[۳] . ابن ابی عبلة: «تَرْهَقُها قَتْرَةٌ» باسکان التاء.
[۴] . و قرأ الجمهور: قترة، بفتح التاء؛ و ابن أبي عبلة: بإسكانها.
[۵] . القُتْرُ: الرمقة في النفقة، و يقال: فلان لا ينفق عليهم إلا رمقة، أي مساك رمق. و هو يُقَتِّرُ عليهم، فهو مُقَتِّرٌ و قَتُورٌ، و أَقْتَرَ الرجلُ، فهو مُقْتِرٌ إذا أقل فهو مقل. و القُتَارُ: ريح اللحم المشوي و المحرق، و ريح العود الذي يحرق فيذكى به، و العظم و نحوه. و التَّقْتِيرُ: تهييج القُتَار. و القُتْرَةُ: هي الناموس يقتتر فيها الرامي. و القُتْرَةُ: كثبة من بعر أو حصى تكون قُتَراً قُتَراً. و القَتَرَةُ: ما يغشى الوجه من غبرة الموت و الكرب، يقال: غشيته قَتَرَةٌ و قَتَرٌ، كله واحد. و أبو قِتْرَةٍ: كنية إبليس. و ابن قِتْرَةٍ: حية لا ينجو سليمها. و القَاتِرُ من الرحال و السروج إذا وضع على الظهر أخذ مكانه لا يتقدم و لا يتأخر و لا يميل. و القِتْرُ: سهام صغار هذلية، و يقال: أغاليك إلى عشر أو أكثر فذاك القِتْرُ. و تقول: كم جعلتم قِتْرَكُمْ. و يقال: هي القطنة التي يرمى بها الهدف، أو هي القصبة. و تقول هذيل: أكل حتى اقْتَرَّ، في الناس و غيرهم، و الاقْتِرَارُ الشبع. و الإبل تَقْتَرُّ بأبوالها قليلا قليلا. و القَتِيرُ: الشيب.
[۶] . القاف و التاء و الراء أصلٌ صحيح يدلُّ على تجميعٍ و تضييقٍ. من ذلك القُتْرة: بيت الصَّائد؛ و سمِّي قُترةً لضيقِهِ و تجمُّع الصَّائد فيه؛ و الجمع قُتَر. و الإقْتار: التَّضييق. يقال: قَتَرَ الرّجلُ على أهله يَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر. قال اللَّه تعالى: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا. و من الباب: القَتَر: ما يَغْشَى الوجهَ من كَرْب. قال اللَّه تعالى: وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ. و القَتَر: الغُبار. و القَاتِر من الرجال: الحسَنُ الوقوعِ على ظَهْر البعير. و هو من الباب، لأنَّه إذا وقع وُقوعاً حَسَنا ضَمَّ السَّنام. فأمَّا القُتَار فالأصل عندنا أنَّ صيادَ الأسدِ كان يُقتِّر في قُتْرتِه بلحمٍ يَجِدُ الأسدُ ريحَهُ فيُقْبِل إلى الزُّبْية، ثمَّ سمِّيت ريحُ اللَّحمِ المشويِّ كيف كان قُتَاراً. قال طرَفة: «و تَنادَى القومُ في نادِيهِمُ / أ قُتَارٌ ذاكَ أم رِيحُ قُطُرْ» و قَتَّرت للأسد، إذا وضعتَ له لحماً يجد قُتارَه. قال ابن السِّكِّيت: قتَر اللَّحمُ يَقْتُر: ارتفَع دخانُه، و هو قَاتِر. و من الباب القتير، و هو رءوس الحَلَق في السَّردِ. و الشَّيبُ يسمِّى قتيراً تشبيهاً برءوس المسامير في البياضِ و الإضاءة. و أمَّا القُتْر فالجانب، و ليس من هذا لأنَّه من الإبدال، و هو القُطْر، و قد ذُكر. و مما شذَّ عن هذا الباب: ابن قِتْرة: حيّة خبيثةٌ، إلى الصِّغر ما هُو. كذا قال الفراء. قال: كأنَّه إنما سمِّي بالسَّهم الذي لا حديدة فيه، يقال له قِتْرَة، و الجمع قِتْر.
[۷] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو التضيّق في العمل، في إنفاق أو غيره. و يقابله الإسراف و التوسعة.
و الإسراف: هو العمل الخارج المتجاوز عن الحدّ الملحوظ عقلا أو عرفا.
و التوسعة: البسط و التكثير في قبال التضييق.
و التضييق: أعمّ من أن يكون في مادّىّ أو معنوىّ، في مكان أو غيره، و هذا بخلاف التَّقْتِيرِ، فإنّه مختصّ بالعمل…
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- ۱۷/ ۱۰۰.فانّ التضيّق في أفكاره و أخلاقه و أعماله يوجب الاتّصاف بصفات كالبخل و الإمساك و الحسد و التقيّد بحدود مادّيّة و قيود ظاهريّة و شهوات نفسانيّة و علائق دنيويّة. فالإنسان بطبيعته الأوّليّة البدنيّة قتور، أى مائل الى تضييق نفسه بقيود مادّيّة و تمايلات و علائق دنيويّة، و لا يختار لنفسه الانطلاق، و العيش الروحاني المنبسط، و سعة القلب.
وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً- ۲۵/ ۶۷.أى لا يتجاوزون عن حدّ العدل و لا يضيّقون في إنفاقهم، و لا يزالون يراعون الاعتدال.
لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ- ۲/ ۲۳۶. أى إذا أردتم طلاق زوجة غير ممسوسة أو زوجة تريدون أن تفرضوا و تقدّروا لها فريضة و مهرا و لمّا فرضتم حين العقد مار، بل فوّضتم تعيينه الى زمان بعد العقد: فلا جناح عليكم في التطليق، و لكم حينئذ أن تعطوا متعة أى مهرا مفروضا بمقدار وسع الرجل، و يكون هذا الإعطاء بالمعروف. فحرف أو- في: «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً » بمعناه الترديد، و ليس بمعنى الواو للجمع، و لا بمعنى إلّا للاستثناء. و بهذا يظهر لطف التعبير بصيغة الجحد الدالّ على النفي في الماضي: في تحقّق عدم المسّ. و بصيغة المضارع الدالّ على التقدير المستقبل المتوقّع. و قوله مَتِّعُوهُنَّ: يرتبط بلزوم التقدير و الفرض، و ناظر الى جهة تعيين مقدار الفريضة المفوّضة. و الجملة معطوفة على قوله لا جُناحَ، أى على مجموع الجملة السابقة، و الجملة كانت في مقام بيان عدم الجناح في الطلاق فقط في الصورتين. ثمّ يستدرك حكم لزوم إعطاء المتعة و المهر بعد الطلاق. و تذكر في التفاسير للآية احتمالات ضعيفة خارجة عن الحقّ.
[۸] . نفاذ الشیء بقلة أو ضعف لضیق منفذه.
[۹] . الْقَتْرُ: تقليل النّفقة، و هو بإزاء الإسراف، و كلاهما مذمومان، قال تعالى: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً [الفرقان/ ۶۷]. و رجل قَتُورٌ و مُقْتِرٌ، و قوله: وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً [الإسراء/ ۱۰۰]، تنبيه على ما جبل عليه الإنسان من البخل، كقوله: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ [النساء/ ۱۲۸]، و قد قَتَرْتُ الشيء و أَقْتَرْتُهُ و قَتَّرْتُهُ، أي: قلّلته. و مُقْتِرٌ: فقير، قال: وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ [البقرة/ ۲۳۶]، و أصل ذلك من الْقُتَارِ و الْقَتَرِ، و هو الدّخان الساطع من الشِّواء و العود و نحوهما، فكأنّ الْمُقْتِرَ و الْمُقَتِّرَ يتناول من الشيء قُتاره، و قوله: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ [عبس/ ۴۱]، نحو: غَبَرَةٌ و ذلك شبه دخان يغشى الوجه من الكذب. و الْقُتْرَةُ: ناموس الصائد الحافظ لقُتار الإنسان، أي: الريح، لأنّ الصائد يجتهد أن يخفي ريحه عن الصّيد لئلّا يندّ، و رجل قَاتِرٌ: ضعيف كأنّه قَتَرَ في الخفّة كقوله: هو هباء، و ابن قِتْرَةَ: حيّة صغيرة خفيفة، و الْقَتِيرُ: رءوس مسامير الدّرع. و القُتْرَةُ فعلة بمعنى ما يقتر به، فانّها مكان مضيّق لنفس الصائد، و يضيّق به الصيد أيضا. و كذلك القُتَارُ: ما يقتر به مع الامتداد، بوجود الألف، فانّ الأثر المعنوىّ الحاصل من التقتير في العمل يغشى الوجه الظاهري و الروحاني، و يوجب ظلمة و حجابا و مضيقة. و أمّا الدخان و الغبار و الريح: فمعاني مجازيّة تشبيها. و أمّا الرحل المتّصل على ظهر البعير: فانّه يوجب تضيّقا له في الحركة.
[۱۰] . لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ- ۱۰/ ۲۶.وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ- ۸۰/ ۴۱. القَتَرُ و القَتَرَةُ: بمعنى ما يتحصّل من التضيّق، و التاء للزيادة و التحقيق، و يناسب في مورد الكفرة، و القَتَرُ اسم، أو مصدر في الأصل. هذا في الوجوه الظاهريّة المادّيّة: و أمّا في الوجوه الباطنيّة و الروحانيّة: فيرى فيها تضيّق و شدّة و سوء حال و تعب و ظلمة، في قبال البهجة و السرور و الانبساط و التوسّع و النورانيّة.
[۱۱] . و القترة ظلمة الدخان و منه القتار ريح الشواء لأنها كالدخان.
[۱۲] . «تَرْهَقُها» أي تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أي سواد أو كسوف عند معاينة النار و قيل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلى الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلى السماء عن زيد بن أسلم.
[۱۳] . عن الفضيل بن يسار قال سمعت أبا جعفر ع يقول: قال رسول الله ص ما من عبد اغرورقت عيناه بمائها- إلا حرم الله ذلك الجسد على النار، و ما فاضت عين من خشية الله- إلا لم يرهق ذلك الوجه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ
[۱۴] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا مِنْ عَيْنٍ إِلَّا وَ هِيَ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا عَيْناً بَكَتْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ وَ مَا اغْرَوْرَقَتْ عَيْنٌ بِمَائِهَا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَائِرَ جَسَدِهِ عَلَى النَّارِ وَ لَا فَاضَتْ عَلَى خَدِّهِ فَرَهِقَ ذَلِكَ الْوَجْهَ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ . وَ مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ لَهُ كَيْلٌ وَ وَزْنٌ إِلَّا الدَّمْعَةُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُطْفِئُ بِالْيَسِيرِ مِنْهَا الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ فَلَوْ أَنَّ عَبْداً بَكَى فِي أُمَّةٍ لَرَحِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْكَ الْأُمَّةَ بِبُكَاءِ ذَلِكَ الْعَبْدِ.
[۱۵] . فَضَالَةُ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ غَيْلَانَ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع يَقُولُ: مَا مِنْ عَيْنٍ اغْرَوْرَقَتْ فِي دُمُوعِهَا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ إِلَّا حَرَّمَهَا عَلَى النَّارِ فَإِنْ سَالَتْ دُمُوعُهَا عَلَى خَدِّ صَاحِبِهَا لَمْ يَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ لَهُ كَيْلٌ إِلَّا الدُّمُوعُ فَإِنَّ الْقَطْرَةَ مِنْهَا تُطْفِئُ الْبِحَارَ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا بَكَى فِي أُمَّةٍ فَقَطَرَتْ مِنْهُ دَمْعَةٌ لَرُحِمُوا بِبُكَائِهِ
[۱۶] . عن محمد بن مروان عن رجل عن أبي جعفر ع قال ما من شيء إلا و له وزن أو ثواب إلا الدموع، فإن القطرة تطفئ البحار من النار، فإذا اغرورقت عيناه بمائها- حرم الله عز و جل سائر جسده على النار، و إن سالت الدموع على خديه لم يرهق وجهه قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ و لو أن عبدا بكى في أمة لرحمها الله
[۱۷] . این سه روایت را هم شاید بتوان به وجهی بدین آیه مرتبط دانست:
وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ كَانَ يَغْسِلُ يَدَهُ مِنَ الْغَمَرِ ثُمَّ يَمْسَحُ بِهَا وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَمْسَحَهَا بِالْمِنْدِيلِ ثُمَّ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ لَا يَرْهَقُ وُجُوهُهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ» (مكارم الأخلاق، ص۱۳۹)
عَنْهُ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَمَّنْ شَهِدَ أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِي ع يَوْمَ قَدِمَ الْمَدِينَةَ تَغَدَّى مَعَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا غَسَلَ يَدَيْهِ مِنَ الْغَمَرِ مَسَحَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ قَبْلَ أَنْ يَمْسَحَهُمَا بِالْمِنْدِيلِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ لَا يَرْهَقُ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّة. (المحاسن، ج۲، ص۴۲۶)
قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع مَنْ خَرَجَ فِي حَاجَةٍ وَ مَسَحَ وَجْهَهُ بِمَاءِ الْوَرْدِ لَمْ يَرْهَقْ وَجْهَهُ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّة. (مصادقة الإخوان (صدوق)، ص۵۲)
[۱۸] . «تَرْهَقُها» أي تغشاها «قَتَرَةٌ» و هي ظلمة الدخان، و منه قترة الصائد موضعه الذي يدخن فيه للتدفي به.
[۱۹] . و أخرج ابن أبی حاتم من طريق عطاء الخراساني عن ابن عباس قَتَرَةٌ قال سواد الوجوه
[۲۰] . «تَرْهَقُها» أي تعلوها و تغشاها «قَتَرَةٌ» أي سواد أو كسوف عند معاينة النار
[۲۱] . قوله تعالی: «تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» أي يعلوها و يغشاها سواد و ظلمة، و قد بين حال الطائفتين في الآيات الأربع ببيان حال وجوههما لأن الوجه مرآة القلب في سروره و مساءته.
[۲۲] . و أخرج ابن أبی حاتم و ابن المنذر من طريق علی عن ابن عباس في قوله مُسْفِرَةٌ قال مشرقة و في قوله تَرْهَقُها قَتَرَةٌ قال تغشاها شدة و ذلة
[۲۳] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أي غبار.
[۲۴] . و قيل أن الغبرة ما انحطت من السماء إلی الأرض و القترة ما ارتفعت من الأرض إلی السماء عن زيد بن أسلم
[۲۵] . و قال زيد بن أسلم: الغبرة: ما انحطت إلی الأرض، و القترة: ما ارتفعت إلی السماء.
[۲۶] . و تَرْهَقُها: تغشاها، قَتَرَةٌ: أي غبار. و الأولى ما يغشاه من العبوس عند الهم، و الثانية من غبار الأرض. و قيل: غَبَرَةٌ: أي من تراب الأرض، و قترة: سواد كالدخان
[۲۷] . و كأن اللّه تعالی جمع في وجوههم بين السواد و الغبرة، كما جمعوا بين الكفر و الفجور، و اللّه أعلم.
[۲۸] . فخر رازی تحلیل خودش این است که میخواهد بگوید اینها در ترسناکترین حالت بسر میبرند؛ یعنی همچون سیاهپوست زنگیای که صورتش را هم غبار پوشانده باشد؛ اما این تعبیر صرف نظر از توهینی که به مردم زنگبار دارد واقعا دلالت بر ترسناکی خاصی ندارد. لذا در متن نیاوردم. عبارت وی چنین است: قال المبرد: الغبرة ما يصيب الإنسان من الغبار، و قوله: تَرْهَقُها أي تدركها عن قرب، كقولك رهقت الجبل إذا لحقته بسرعة، و الرهق عجلة الهلاك، و القترة سواد كالدخان، و لا يری أوحش من اجتماع الغبرة و السواد في الوجه، كما تری وجوه الزنوج إذا اغبرت (مفاتيح الغيب (للفخر الرازی)، ج۳۱، ص۶۱).
بازدیدها: ۱۳