۱۳-۲۲ صفر ۱۴۴۶
ترجمه
اگر بر شما اشراف [و سیطره] پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و به بدی بر شما دست و زبان خواهند گشود و آرزو میکردند که ای کاش کافر شوید [یا: دوست [شما] میشدند اگر که کافر شوید].
اختلاف قرائت
أَعْداءً
در قرائت حمزه برای وقف در اینجا (و هر جایی که همزه بعد از الف میآید) چند حالت مجاز است: قصر، مد و مد طولانی: توضیحش این است که همزه وقتی ساکن شد به الف تبدیل میشود و دو الف جمع میشوند آنگاه یا یک الف حذف میشود یا هر دو میمانند؛ و حذف هم یا در اولی رخ میدهد یا در دومی. اگر اولی حذف شود باید به صورت قصر تلفظ شود؛ اما اگر دومی حذف شود هم قصر جایز است و هم مد؛ و اگر حذف انجام نشود به صورت مد طولانی تلفظ میشود، هرچند به صورت مد متوسط هم میشود خواند.
معجم القراءات ج ۹، ص٤١۶[۱]؛ النشر ج۱ ص۴۳۲و۴۶۶
بِالسُّوء / بِالسُّوّ
در برخی قراءات اهل کوفه (حمزه) و روایتی از قرائت اهل شام (هشام از ابن عامر) در هنگام وقف، همزه به واو تبدیل و در آن ادغام میشود که هریک هم به سکون قرائت کردهاند و هم به روم.
معجم القراءات ج ۹، ص٤١۶[۲]
نکات ادبی
يَثْقَفُوكُمْ
درباره ماده «ثقف»[۳] ابن فارس با اشاره به تعبیر «ثَقَّفْتُ القناةَ» (که برای استوار کردن قسمتهای کج و معوج قنات به کار میرود) اصل معنای آن را «کجی و خمیدگیِ چیزی را راست و استوار کردن» دانسته است و به عنوان شاهدی دیگر بر این معنا تعبیر «رجل ثَقِفٌ لَقْفٌ» را آورده که برای کسی به کار میرود که مطلبی را که میشنود راست و درست درک میکند، هرچند اشاره کرده است که تعبیر «ثقفتُ به» به معنای چیره شدن و ظفر یافتن بر کسی یا چیزی میباشد (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۳۸۲-۳۸۳[۴]).
راغب معنای اصلی این ماده را حاذق بودن در درک و انجام کاری دانسته است و تعبیر «رجل ثَقِفٌ» را به معنای شخصی که در فهم و کارهایش بسیار حاذق است دانسته است؛ و معتقد است که تدریجا این ماده در هرگونه درک کردن و به چیزی رسیدن به کار رفته است ولو که آن حذاقت و کاردانی در انجامش رخ نداده باشد و کاربردهای قرآنی این ماده را در همین معنا میداند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۳[۵]).
ظاهرا با همین ملاحظات است که مرحوم مصطفوی معنای محوری این ماده را ادراک و رسیدن به چیزی دانسته است که با احاطه کامل بر آن چیز همراه باشد به طوری که آن چیز کاملا تحت نظر قرار بگیرد؛ و اخذ و درک و چیره شدن و کجی را راست کردن و … را همگی مصادیق این اصل دانسته است و این دو قید را در تمام کاربردهای قرآنی این ماده مورد توجه دانسته و بر این باور است که در آیه«فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ» (انفال/۵۷) یعنی وقتی بدانان با دقت و حذاقت احاطه کردید و دشمنیشان را دانستید آنان را متفرق کنید؛ و در آیه «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً» (ممتحنه/۲) یعنی وقتی تحت نظر آنان قرار بگیرید و به شما و آنچه نزد شماست احاطه پیدا کنند دشمن شما خواهند بود و آیه «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» (بقره/۱۹۱؛ نساء/۹۱) ناظر به هر جایی است که شما آنان را کاملا تحت نظر قرار دادید به طوری که بر کشتن آنان هیچ مفسدهای مترتب نخواهد شد؛ و از شواهدی که آوردهاند که معنای اصلی این ماده غیر از «أخذ» و «ظفر» است (برخلاف نظر فیومی که در معنای اصلی این ماده «گرفتن» و «چیره شدن» را مدخلیت داده؛ المصباح المنير، ج۲، ص۸۳[۶]) این است که اولا در آیه فوق «اخذ» را قبل از «ثقف» مطرح کرده (فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ؛ نساء/۹۱) در حالی که در آیه دیگری (مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلاً؛ احزاب/۶۱) أخذ را بعد از ثقف ذکر کرده است؛ که نشان میدهد این مفهومی است که هم قبل و هم بعد از أخذ میتواند معنا داشته باشد؛ و در مورد ظفر هم به آیه «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا» (آل عمران/۱۱۲) استشهاد میکند که حصول ذلت بعد از ظفر تحصیل حاصل است و مفاد موجهی ندارد و توضیح میدهد که معنای آیه این است که در هر مکانی که کاملا با دقت و حذاقت تحت نظر دقیق و احاطه و اشراف قرار گیرند، ذلت بر آنان مستقر میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۱۹[۷]).
با این توضیحات شاید بهترین تحلیل، از آن حسن جبل باشد که معنای محوری این ماده را تمکنی میداند که به متقنترین و محکمترین احوالات شیءای که بدان تمکن پیدا شده دسترسی پیدا میکند که از مصادیق آن ادراک کامل چیزی و چیره شدن بر آن میباشد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۴۵[۸]).
در هر صورت، این ماده در قرآن کریم تنها ۶ بار و چنانکه مشاهده شد همواره به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته است.
أَعْداءً
در آیه قبل درباره ماده «عدو» بحث شد. https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
يَبْسُطُوا
درباره ماده «بسط» اتفاق نظر وجود دارد که نقطه مقابل «قبض» است و دلالت بر یک نحوه گسترش و امتداد یافتن دارد و در برخی لهجههای عربی به صورت «بصط» بیان میشود (كتاب العين، ج۷، ص۲۱۸[۹]) که در برخی کاربردهای این ماده در قرآن هم قراءاتی به صورت یبصط وجود دارد که ان شاء الله ذیل آیاتش اشاره خواهد شد. ابن فارس توضیح داده که اصل این ماده دلالت بر امتداد چیزی در پهنا یا غیرپهنا دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۴۷[۱۰]) و راغب بسط دادن چیزی را به معنای نشر دادن و توسعه دادن آن میداند که [در فلسفه] آن را به طور استعاری برای چیزی که هیچ نحوه ترکیب و تالیفی در آن راه ندارد به کار میبرند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۲[۱۱]) و مرحوم مصطفوی آن را امتداد یافتنی در توسع میداند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۶۹) و حسن جبل هم آن را عبارت میداند از بسط یافتن و پهن شدن و گسترش یافتن و از همین جهت است معنای امتداد یافتن (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۲۱[۱۲]). از کاربردهای این ماده که اغلب اهل لغت بدان اشاره کردهاند کلمه «البَسْطُ» است به معنای ماده شتری که او را با بچهاش به حال خود رها کردهاند گویی او بسط پیدا کرده است.
«بساط» (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً؛ نوح/۱۹) آن چیزی است که بسط پیدا میکند (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۴۷) و به تعبیر دیگر اسمی برای هرچیز بسط یافتهای است و «بسط ید» به معنای دراز کردن دست است: «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ [الكهف/ ۱۸) که هم برای درخواست به کار میرود: «كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَی الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ [الرعد/ ۱۴) و هم برای گرفتن چیزی: « الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ [الأنعام/ ۹۳) و هم برای صولت و زدن کسی « وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ [الممتحنة/ ۲) و هم برای بذل و عطا: «: بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ [المائدة/ ۶۴). البته بهتر این است که چنانکه مرحوم مصطفوی توضیح داده بگوییم بسط یافتن در هر چیزی به ازای خودش است و ممکن است در این به ازای آن اختلاف شود چنانکه در خصوص بسط در علم: « وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ [البقرة/ ۲۴۷) راغب میگوید یعنی از علمش هم خودش بهره ببرد و هم دیگران و بدین ترتیب کنایه از در اختیار دیگران قرار دادن است؛ اما خود مرحوم مصطفوی مقصود از آن را توسع و احاطه در علم میداند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۲۳[۱۳]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۶۹-۲۷۰[۱۴]).
از دیگر کاربردهای قرآنی این ماده «بسطة» است: «و زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْم» (بقره/۲۴۷) که در قرائت حفص در قرآن در آيه فوق با حرف سین و در آیه «وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً» (اعراف/۶۹) با حرف صاد قرائت شده است؛ که گفتهاند در زبان عربی در تمام معانی این ماده میتوان از ص به جای س استفاده کرد (تاج العروس، ج۱۰، ص۱۹۸[۱۵]) و در قرائت حفص علاوه بر این، در خصوص آیه «وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ» هم به صورت ص قرائت شد است. در هر صورت، کلمه «بسطة» را برخی مصدر برای حالت ثلاثی مجرد ویا اسم مصدر برای باب تفعل یا انفعال دانستهاند (الجدول في إعراب القرآن، ج۲، ص۵۲۷[۱۶])؛ که اگر این را مصدر بگیریم باید گفت تمام کاربردهای این ماده در قرآن کریم از باب ثلاثی مجرد است که علاوه بر فعل به صورت اسم فاعل (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَک؛ مائده/۲۸) و اسم مفعول (بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ؛ مائده/۶۴) نیز به کار رفته است.
قبلا ذیل ماده «فرش» از مرحوم مصطفوی نقل شد که تفاوت ماده «فرش» با کلماتی مانند «بسط» و «نشر» و «بثّ» در این است که «بسط» مطلق گستراندن است؛ اما «فرش» گستراندن روی زمین است؛ و «نشر» (پخش کردن) گستراندنِ بعد از گرفتن و جمع شدن است؛ و «بثّ» مطلق پراکندن است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۵۵-۵۶؛ جلسه ۱۰۰۱ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-34/).
ماده «بسط» و مشتقات آن ۲۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
وَدُّوا
در آیه قبل درباره ماده «ودد» ذیل کلمه «المودة» بحث شد: https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
تَكْفُرُونَ
در آیه قبل درباره ماده «کفر» بحث شد. https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01-2/
وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ
واضح است که به لحاظ نحوی این جمله عطف به جملات قبل است؛ اما دو نکته در این جمله قابل توجه است؛ یکی اینکه عطف به چیست، آیا به جزای شرط (یعنی این سومین جزای شرط است) یا عطف به کل فراز قبل؛ و دیگر اینکه آیا «وَدُّوا» اشاره به آرزو و تمایل درونی آنهاست به کفر ورزیدن شما، یا اشاره به برقراری رابطه مودت با شما در صورت کفر ورزیدن؛ که البته بر مبنای استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا همه این محتملات مستقلا میتوانند درست باشند که ان شاء الله درباره هریک در قسمت تدبر توضیحاتی خواهد آمد.
شأن نزول
این آیه کاملا ادامه آیه قبل است و علیالقاعده شأن نزولی که در آیه قبل بیان شد مربوط به این آیه نیز هست.
جلسه ۱۱۳۱ https://yekaye.ir/al-mumtahanah-60-01/
حدیث
۱) از امام علی عليه السلام روایت شده که فرمودند:
الف. دشمنان گاه خدعه میورزند.
ب. همه فریب خوردن [یا: کل خامی و غفلت] ، در اعتماد كردن به دشمن است.
ج. کسی که در دشمنی با تو بر اساس غل و غش رفتار کند [مطابق حق رفتار نکند] او را نه ملامت کن و نه سرزنش!*
* پینوشت: ظاهرا کنایه از این است که از دشمن انتظار دشمنی میرود؛ از او انتظار رفتار بر اساس حق نداشته باش!
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص ۳۳۴ و ۳۱۱ و ۴۶۱
الف. قَدْ يَخْدَعُ الْأَعْدَاءُ (۴۷۱/ ۴)[۱۷].
ب. جِمَاعُ الْغَرُورِ [الغُرور] فِي الِاسْتِنَامَةِ إِلَی الْعَدُوِّ (۳۶۹/ ۳).
ج. مَنْ غَشَّكَ فِي عَدَاوَتِهِ فَلَا تَلُمْهُ وَ لَا تَعْذُلْهُ (۴۵۶/ ۵).[۱۸]
۲) از امام علی عليه السلام روایت شده که فرمودند:
کسی که از دشمنش بخوابد کید و مکرها[ی دشمن] وی را بیدار کند!
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۳۴[۱۹]؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۴۴۱
مَنْ نَامَ عَنْ عَدُوِّهِ أَنْبَهَتْهُ [نَبَّهَتْهُ] الْمَكَايِدُ (۳۴۴/ ۵).
۳) از امام علی عليه السلام روایت شده که فرمودند:
الف. از دشمن ایمن مباش هرچند که [به واسطه خدمتی در حق او] از تو سپاسگزاری کند.
ب. مبادا تعارف کردن و رودربایستیهای دشمن تو را بفریبد؛زیرا همچون آب است که هرچند جوشیدنش با آتش به درازا انجامد مانع از اینکه آتش را خاموش کند نشود.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۸۳ و ۳۳۴؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۱۸ و ۵۱۹
الف. لَا تَأْمَنْ عَدُوّاً وَ إِنْ شَكَرَ (۲۶۸/ ۶).
ب. لَا تَغْتَرَّنَّ بِمُجَامَلَةِ الْعَدُوِّ فَإِنَّهُ كَالْمَاءِ وَ إِنْ أُطِيلَ إِسْخَانُهُ بِالنَّارِ لَا يَمْتَنِعُ [لَمْ يَمْنَعْ] مِنْ إِطْفَائِهَا (۲۹۲/ ۶).
۴) از امام علی عليه السلام روایت شده که فرمودند:
الف. کسی که برای حاجت خویش از دشمنش کمک بگیرد جز دور شدن بیشتر از آن [حاجت] حاصلش نشود.
ب. جهالت ورزیده است کسی که از دشمنش طلب خیرخواهی کند.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۶۵ و ۲۲۵؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۴۳۳ و ۳۶۷
الف. مَنِ اسْتَعَانَ بِعَدُوِّهِ عَلَى حَاجَتِهِ ازْدَادَ بُعْداً مِنْهَا (۴۱۴/ ۵).
ب. قَدْ جَهِلَ مَنِ اسْتَنْصَحَ أَعْدَاءَهُ (۴۷۳/ ۴).
۵) از امام علی عليه السلام روایت شده که فرمودند:
دشمن را، هر اندازه ناتوان است، كوچك مشماريد.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۳۴؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۱۸
لَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَدُوّاً وَ إِنْ ضَعُفَ (۲۷۳/ ۶).
۶) از امام علی عليه السلام روایت شده که فرمودند:
به تعامل با کسی که نمیتوانى حق خود را از او بگيرى اقدام نکن.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۵۵؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۵۱۸
لَا تُعَامِلْ مَنْ لَا تَقْدِرُ عَلَى الِانْتِصَافِ مِنْهُ (۲۶۵/ ۶).
حکایت
در تاریخ موارد متعددی داریم که عدهای از مومنان دشمنی دشمن خود را جدی نگرفتند و بدانان اعتماد کردند اما وقتی آن دشمن بدانان دسترسی پیدا کرد و مسلط شد نشان داد که واقعا دشمن است و هر بلایی که میتوانست بر سر آنان آورد. نمونه بارز این مطلب در خصوص کوفیان مشاهده میشود که هم حضرت علی ع این پیشبینی را در موردشان کرد و هم امام حسین ع؛ که نمونهای از این دو پیشبینی، که تاریخ صحت آن را نشان داد، تقدیم میشود:
۷) الف. روایت شده که امیرالمومنین ع در اواخر عمرشان به منبر رفتند و چنین فرمودند:
… به خدا سوگند! پس از من فرزندان اميّه را، برای خود اربابان بدی خواهيد يافت: چون ماده شتر كلانسال بدخوی كه به دهان گاز گيرد و به دست به زمين كوبد و به پا لگد زند و دوشيدن شيرش را نپذيرد. پيوسته با شما چنين كنند، تا از شما كسی را به جای نگذارند، جز آنكه به آنان سودی رساند، يا زيانی به ايشان باز نگرداند. و بلای آنان چندان ماند كه ياری خواستن شما از ايشان، چون ياری خواستن بنده باشد از ارباب خویش، يا ياری خواستنِ همراهی از کسی كه همراهی او را پذيرفته. بلای آنان بر سرتان آيد، با چهرهای زشت و ترسآور، و ظلمتی با تاريكی عصر جاهليت برابر. نه نور هدايتی در آن آشكار، و نه نشانی در آن پديدار. ما اهل بيت از آن فتنه در امانيم، و مردم را بدان نمیخوانيم…
نهج البلاغة، خطبه۹۳:
و من خطبة له ع و فيها ينبّه أمير المؤمنين علی فضله و علمه و يبيّن فتنة بني أمية
… وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا. لَا يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّی لَا يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ. وَ لَا يَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّی لَا يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلَّا [مِثْلَ انْتِصَارِ] كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ [شَوْهاً] شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ يُرَی. نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا [بِنَجَاةٍ] بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ…
ب. متن این خطبه به نحو تفصیلیتر در كتاب سليم آمده است که فراز مذکور آن بدین شرح است:
… همانا پس از من بنیاميّه را، برای خود اربابان بدی خواهيد يافت: چون ماده شتر كلانسال بدخوی كه به دهان گاز گيرد و به دست به زمين كوبد و به پا لگد زند و دوشيدن شيرش را نپذيرد. به خدا سوگند پيوسته فتنه آنها برقرار باشد تا حدی كه ياری خواستن یک نفر از شما برای خویش صرفا همچون یاری بنده بدی باشد نسبت به ارباب خویش، که وقتی غایب است او را دشنام دهد و وقتی حاضر است اطاعتش کند؛ اما به خدا سوگند اگر شما را تحت هر ستارهای برمانند [= کاری کنند که از ترس آنها هرکدام به یک ستاره در آسمان پناهنده شوید!] خداوند شما را گردآورد برای بدترین روزی که برای آنان خواهد بود.
شخصی گفت: یا امیرالمومنین! آیا بعد از آن دیگری جماعتی برپا خواهد بود؟
فرمود: جماعتهای پراکندهای خواهید بود! پرداختها [= خمس و زکات] و حج و سفرهای شما یکی است ولی دلهایتان در اختلاف است.
کسی گفت: چگونه دلها در اختلاف است؟
فرمود: این گونه؛ و انگشتهایش را در هم کرد. سپس فرمود: این و آن در هرج و مرج کشته خواهند شد و فرومایگان جاهلیت باقی خواهند ماند که در آنها نه نور هدايتی آشكار است، و نه نشانی پديدار. ما اهل بيت از آن فتنه در امانيم، و مردم را بدان نمیخوانيم.
گفن: در آن زمان چه کنم؟ یا امیرالمومنین!
فرمود: چشمتان به اهل بیت پیامبرتان باشد؛ اگر بر جای خود ایستادند شما هم بر جای خود بایستید و اگر از شما یاری خواستند یاریشان کنید تا یاریشوید و معذور باشید؛ چرا که آنان هرگز شما را از هدایتی بیرون نبرند و به هلاکتی دعوت نکنند؛ پس بر آنان تقدم نجویید که بلا شما را در هم میشکند و دشمنان شماتتان کنند…
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص۷۱۴
أَبَانٌ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ: صَعِدَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَيْهِ وَ قَال:
… أَلَا إِنَّكُمْ سَتَجِدُونَ بَنِي أُمَيَّةَ أَرْبَابَ سَوْءٍ بَعْدِي كَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعَضُّ بِفِيهَا وَ تَخْبِطُ بِيَدَيْهَا وَ تَضْرِبُ بِرِجْلَيْهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا وَ ايْمُ اللَّهِ لَا تَزَالُ فِتْنَتُهُمْ حَتَّی لَا تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ لِنَفْسِهِ إِلَّا كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ السَّوْءِ لِسَيِّدِهِ إِذَا غَابَ سَبَّهُ وَ إِذَا حَضَرَ أَطَاعَهُ [وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ شَرَدُوكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَبٍ لَجَمَعَكُمُ اللَّهُ لِشَرِّ يَوْمٍ لَهُمْ].
فَقَالَ الرَّجُلُ: فَهَلْ مِنْ جَمَاعَةٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ ذَلِكَ؟
قَالَ ع: إِنَّهَا سَتَكُونُونَ جَمَاعَةً شَتَّی عَطَاؤُكُمْ وَ حَجُّكُمْ وَ أَسْفَارُكُمْ [وَاحِدٌ] وَ الْقُلُوبُ مُخْتَلِفَةٌ.
[قَالَ: قَالَ وَاحِدٌ: كَيْفَ تَخْتَلِفُ الْقُلُوبُ؟ قَالَ ع:] هَكَذَا وَ شَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِهِ.
[ثُمَّ قَالَ:] يَقْتُلُ هَذَا هَذَا [وَ هَذَا هَذَا هَرْجاً هَرْجاً] وَ يَبْقَی طَغَامُ جَاهِلِيَّةٍ لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ يُرَی. نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ.
قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟
قَالَ ع: انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَإِنْ لَبَدُوا [فَالْبُدُوا] وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فَانْصُرُوهُمْ تُنْصَرُوا وَ تُعْذَرُوا فَإِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًی وَ لَنْ يَدْعُوكُمْ إِلَی رَدًی وَ لَا تَسْبِقُوهُمْ بِالتَّقَدُّمِ فَيَصْرَعَكُمُ الْبَلَاءُ وَ تُشْمِتَ بِكُمُ الْأَعْدَاءُ…
۸) سخنانی از امام حسین ع روایت شده که در تحف العقول[۲۰] تحت عنوان نامه به کوفیان است[۲۱]؛ اما در منابع دیگر (مثل لهوف[۲۲] و احتجاج[۲۳] و مثیر الاحزان[۲۴] و كشف الغمة[۲۵]) به عنوان خطبهای است که روز عاشورا از باب اتمام حجت خطاب به لشکر عمرسعد ایراد فرمودند. متن آن سخنان بدین قرار است:
مرگتان باد ای گروه كوفيان! و غم و اندوه يارتان، ای شما كه واله و شیدا دست فريادرسی به سوی ما دراز كرديد، و ما با شتاب و آمادگی به فریادرسی شما برخاستيم، ولی شمشيری را كه طبق سوگندهايتان میبايست به نفع ما بكشيد به روی ما كشيديد، و آتشی بر ما افروختيد كه آن را برای دشمنان مشتركمان افروخته بوديم. پس دستی شدید به نفع دشمنانتان، و علیه اولیای خودتان، بدون اینکه آنان عدالتی در ميان شما به اجرا نهاده باشند، و یا اميد به آينده بهتری به آنان داشته باشید و بدون اینکه گناهی از ما در حق شما رخ داده باشد. وای بر شما و وای بر شما كه ما را ترك و رها كرديد! در حالی که شمشيرها در نيام، و دلها آرام، و فكرها بیتشويش بود، ولی شما به سوی بیعت ما شتافتید و همانند ملخهای ناتوان، خيز برداشتيد، و همچون پروانهها به حركت در آمديد! سپس از روی سفاهت و گمراهی پیمانشکنی کردید. پس خاك ذلّت و خواری بر طاغوتهای این امت [یا: بر سر شما که بردگان این امت هستید] و باقیماندگان از جنگ احزاب، و رهاكنندگان كتاب (قرآن) و تغيير دهندگان گفتار حق، و جمعيّت گناهكار، و افسونزده و سحرشدهی شيطان، و خاموشكنندگان سنّتها و ملحقکننده مدعیان حرامزادگی به نَسَب* و مسخرهکنندگانی «که قرآن را پاره پاره کردند» (حجر/۹۱) و عصیانگران نسبت به امام [حق] «و بد چیزی برای خویش فرستادند که خدا را بر خویش خشمگین کردند و در عذاب جاودانهاند» (مائده/۸۰).
آيا شما يار و بازوی آنان شديد ودر خوار کردن ما میکوشید؟! آری! سوگند به خدا نيرنگ شما از قديم بوده است، و سرشت و بنياد شما از روی نيرنگ پیريزی شده است، و نسلهای شما بر روی همين اساس پليد روييده شدهاند، شما ناپاكترين ميوه همين درخت هستيد، كه تیغی در گلوی باغبان، امّا برای غاصبان ميوه گوارا هستيد. «همانا لعنت خداوند برظالمان» (هود/۱۸) همان پیمانشکنانی که «بعد از اینکه عهدها را محکم کردند پیمان شکستند در حالی که خداوند را بر خویش ضامن قرار داده بودند» (نحل/۹۱) …
* پینوشت: ظاهرا مقصود از «ملحقکننده مدعیان حرامزادگی به نَسَب» آن است که معاویه برای جلب همکاری زیاد بن عبید ادعا کرد که پدرش ابوسفیان با سمیه، مادر زیاد رابطه داشته و زیاد فرزند ابوسفیان است نه عبید (که شوهر سمیه بوده)؛ و به دین ترتیب با ادعای حرامزاده بودن زیاد، وی را به نَسَب ابوسفیان ملحق کردند.
تحف العقول، ص۲۴۰-۲۴۱[۲۶]؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۹۶-۹۷؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۲، ص۳۰۰؛ مثير الأحزان، ص۵۴-۵۵؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۲، ص۱۹[۲۷]
(أَمَّا بَعد، فَ)تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً {وَ بُؤْساً لَكُمْ} حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ [/وَالِهِينَ] فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ {/فَشَحَذْتُمْ} عَلَيْنَا سَيْفاً سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ (/كَانَ فِي أَيْمَانِنَا) {/فی أَيْدِينَا} وَ حَشَشْتُمْ {/حَمَشْتُمْ} عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا {/أَضْرَمنَاهَا} </أَجَّجْنَاهَا> عَلَی عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ. فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً (لَفّاً) عَلَی أَوْلِيَائِكُمْ </لِأَوْلِيَائِكُمْ> وَ يَداً <عَلَيْهِمْ> لِأَعْدَائِكُمْ [/أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَی أَوْلِيَائِكُمْ] بِغَيْرِ {/مِنْ غَيْرِ} <لغیر> عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا أَمَلٍ (/لِأَمَلٍ) أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ {وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ}. فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ، تَرَكْتُمُونَا {/إِذْ كَرِهْتُمُونَا} وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْيُ [/الرامي] لَمَّا {/لَما} (/لَمْ) يُسْتَحْصَفْ، وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا {إِلَی بَيْعَتِنَا} كَطَيْرَةِ (/کَتَطَايُرِ) الدَّبَی وَ تَدَاعَيْتُمْ {/تَهَافَتُّمْ} إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ (/عَنْهَا كَتَدَاعِي) الْفَرَاشِ! {ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً} فَبُعْداً وَ سُحْقاً (فَسُحْقاً وَ بُعْداً) لِطَوَاغِيتِ {هَذِهِ} الْأُمَّةِ [/فَسُحْقاً لَكُمْ يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ] وَ شُذَّاذَ {بَقِيَّةِ} الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ الْكِتَابِ وَ مُحَرِّفِي الْكَلِمِ [وَ عُصْبَةَ الْآثَامِ] وَ نَفَثَةَ الشَّيْطَانِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ مُلْحِقِي الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ {وَ مُؤَاخِي} الْمُسْتَهْزِءِينَ «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»، {وَ عُصَاةِ الْإِمَامِ} «وَ لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ {أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ} فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ». أَ{ف}هَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ؟ أَجَلْ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَخَذْلٌ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ قَدْ وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ وَ تَوَارَتْ عَلَيْهِ أُصُولُكُمْ {/وَ اللَّهِ خُذِلَ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ اتَّزَرَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ} [/وَ اللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ] فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ (/ثَمَرَةٍ) شَجا لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِب أَلَا (فَ)لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی {الظَّالِمِينَ} النَّاكِثِينَ «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلُوا اللَّهَ عَلَيْهِمْ كَفِيلا» …
تذکر: در متن فوق، متن اصلی بر اساس عباراتی است که حداقل در دو یا سه متن مشترک است؛ اگر عبارت فقط در تحف آمده داخل پرانتز ()؛ اگر فقط در لهوف است داخل کروشه []؛ و اگر فقط در احتجاج است داخل آکولاد {}؛ و اگر فقط در مثیر الاحزان است داخل پرانتز شکسته < > است (و علامت / بعد از هریک از علامتهای ( و [ و { و < به این معناست که عبارت مذکور در آن کتاب، جایگزین عبارتی است که در متن آمده است).
تدبر
۱) «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ»
در آیه قبل مومنان را بازداشت از اینکه با دشمنان خود و خدا رابطه دوستانه برقرار کنند؛ و این آیه توضیح میدهد که این صرفا یک دستور تعبدی نیست؛ بلکه این رابطه آن فایدهای را که شما انتظارش را دارید برایتان نخواهد داشت. یعنی شما ارتباط دوستانه برقرار میکنید که اگر آنها سیطره و تسلط پیدا کردند هوای شما را داشته باشند؛ اما قرآن کریم هشدار میدهد این گونه نخواهد بود بلکه اگر آنان فعلا به جلب دوستی شما ابراز علاقه میکنند این ترفند آنان است نه ابرازی واقعی وگرنه همین که آنان بر شما اشراف و سیطره پیدا کنند خواهید دید که دشمن شما خواهند بود و ذرهای از دشمنیای که داشتند کم نخواهد شد، از این رو با دست و با زبان به آزار شما خواهند پرداخت و تمایل دارند که کافر شوید (مجمع البيان، ج۹، ص۴۰۶[۲۸]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۲۸[۲۹]).
در واقع میخواهد بفرماید که دشمنان خدا به خاطر آن تفاوت مبنایی که با مسلمانان دارند هیچگاه دوستی صادقانهای با مومنان برقرار نخواهند کرد (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۸[۳۰])؛
و از این رو مودت با ایشان خطایی عظیم و راهبردی است؛ چنانکه که در جای دیگر نیز فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ: اى كسانى كه ايمان آوردند، از غير خودتان، دوست محرم راز مگيريد؛ که آنان از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمىورزند؛ آرزو دارند كه در رنج بيفتيد؛ دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است و آنچه سينههايشان نهان مىدارد، بزرگتر است» (آل عمران/۱۱۸) (الكشاف، ج۴، ص۵۱۳[۳۱]).
۲) «إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً»
خاموشی [و مدارای] دشمن، نشانه دوستی او نیست، بلکه فرصت ضربه زدن نیافته است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۶).
از این روست که در منطق اسلام، آن گونه که امام علی ع توضیح دادهاند در تعامل با دشمن باید بسیار محتاط بود و دشمن را، هر اندازه ناتوان باشد، نباید كوچك شمرد (حدیث۵) و کسی که مکر دشمن را جدی نگیرد چنان از دشمن ضربه خواهد خورد که از این غفلت بیدار شود (حدیث۲) هرچند که ممکن است دیگر سودی نداشته باشد. حتی اگر دشمن به واسطه خدمتی در حق او کردیم از ما سپاسگزاری کند یا در مواجهه با ما به ظاهرسازی و برخورد خوب و تعارف کردن و مجامله روی آورد، نباید از او ایمن بود (حدیث۳) زیرا که خدعهورزی اقتضای دشمنی دشمن است و کسی که میپندارد دشمنش با او غل و غش نخواهد کرد و به دشمنش اعتماد میکند در اوج خامی و فریبخوردگی است (حدیث۱) و کسی که برای حاجت خویش از دشمنش کمک بگیرد عملا خود را از رسیدن به مطلوب خویش دورتر کرده است (حدیث۴).
پس حتی اگر انسان بخواهد به تعامل با دشمنش بپردازد اولا باید با حزم و دوراندیشی کامل، نه بر اساس اعتماد به او، اقدام کند و باید ابتدا مطمئن باشد که میتواند حق خود را از او بگیرد (حدیث۶) و ان شاء الله ذیل آیه ۸ خواهد آمد که بعد از صلح هم باید جانب احتیاط را با او بشدت رعایت کرد که مبادا دشمن همین صلح ابزاری برای غافلگیر کردن وی به کار گرفته باشد.
۳) «لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياء … إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً»
چرا با اینکه در آیه قبل کلمه «عدو» در همین معنای جمع به کار رفته بود در این آیه از تعبیر «عدو» استفاده نکرد و کلمه «أعداء» آورد؟
الف. شاید چون در آنجا تمرکز بر اصل معنای دشمنی آنان بود لذا مفرد دلالت قویتری بر این مقصود دارد؛ اما در اینجا تمرکز بر مصادیق دشمنی است که انواعی دارد؛ و چیزی که میتواند موید این نکته باشد این است که در اینجا بلافاصله سراغ برخی مصادیق (آزار با زبان و با دست) رفت.
ب. چهبسا بدین جهت که مبنا و ریشه دشمنی بین مومن و کافر، یک چیز است و آن کفرورزی آنهاست: «وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَق»، اما بروز این دشمنی میتواند به انواع گوناگونی باشد.
ج. …
۴) «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ»
عبارت «يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» را برخی عطف تفسیری نسبت به فراز قبلی دانستهاند (الميزان، ج۱۹، ص۲۲۸[۳۲]) و میتوان آن را حال برای «أعداء» نیز دانست، که در هر صورت توضیح میدهد که چگونه دشمنی خود را بروز میدهند؛ اما مقصود از آن بسط دست و بسط زبان چیست؟
الف. اولی کنایه از زدن و کشتن و اسارت بردن و امثال آن است، و دومی کنایه از دشنام و توهین (مجمع البيان، ج۹، ص۴۰۶[۳۳]؛ الميزان، ج۱۹، ص۲۲۸[۳۴]؛ مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۵۱۸[۳۵]).
ب. دشمن هم تهاجم نظامی دارد، هم تهاجم فرهنگی. (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۶).
ج. اولی اشاره به مطلق اقدامات عملی و اجتماعی و میدانی است و دومی کنایه از هرگونه اقدام فرهنگی و رسانهای و تبلیغاتی.
د. …
۵) «یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ و وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ»
ریشه دستیازی و زباندرازیهای دشمن، خواستههای قلبی و درونی اوست و هدف دشمن از ضربههای نظامی و فرهنگی، دست برداشتن شما از مکتب است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۶).
۶) «یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ و وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ»
دشمن هر بدیای بر شما روا میدارد تا کافر شوید؛ تا کفر نورزید، دشمن از شما راضی نمیشود. از این جهت، مضمون این آیه شبیه آیه ۲۱۷ سوره بقره است که میفرماید: «لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا». (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۶).
۷) «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ»
واضح است که این جمله «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» ناظر به جملات قبل است؛ اما اینکه آن را عطف به جزای شرط بگیریم (یعنی این سومین جزای شرط باشد) یا ناظر به کل فراز قبل، معانی متفاوتی از آیه به دست میآید که البته بنا به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند همه میتواند مد نظر باشد.
الف. عطف به جزای شرط. این دیدگاهی است که اکثریت مفسران و مترجمان[۳۶] در پیش گرفتهاند، یعنی جمله شرطیه «اگر بر شما اشراف پیدا کنند» سه تا جزای شرط دارد: «دشمن شما خواهند بود» و «به بدی بر شما دست و زبان خواهند گشود» و «میخواهند که کافر شوید.» و ماضی را در معنای مستقبل آورده است، یعنی آیه میخواهد بفرماید همان طور که قبلا در مکه آنان را آزار میدادند تا از دینشان دست بردارند و کافر شوند الان هم اگر تسلط پیدا کنند همان رویه را در پیش میگیرند (الميزان، ج۱۹، ص۲۲۸[۳۷]).
اما زمخشری در اینجا اشکالی را مطرح کرده که اگر این جمله جزای شرط است چرا این را هم همانند دو جزای قبل به صورت فعل مضارع نیاورد، بهویژه که خود جمله شرط مضارع بود؟ خود وی چنین پاسخ داده است که که با این تعبیر گویی خواسته بگوید که مقدم بر هر چیزی، کفر ورزیدن و برگشت شما از دین شما را میخواهند (الكشاف، ج۴، ص۵۱۳[۳۸]) و برخی دیگر از مفسران هم این را پسندیدهاند (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج۲۹، ص۵۱۸[۳۹]؛ أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج۵، ص۲۰۵[۴۰]).
ب. ابوحیان توضیح داده که تحلیل فوق ضرورتی ندارد زیرا این جمله عطف به کل فراز قبل (جمله شرطیه و جواب شرط) است نه اینکه جواب سوم شرط باشد؛ بهویژه که آرزوی آنان که شما کفر شوید ربطی به این ندارد که حتما بر شما سیطره پیدا کنند یا نکنند؛ یعنی خداوند دو مطلب را در این آیه فرمود است: یکی اینکه اگر بر شما سیطره پیدا کنند با شما چه خواهند کرد و دوم اینکه بدانید که آنان از قدیم آرزو داشتهاند که شما کافر شوید (البحر المحيط، ج۱۰، ص۱۵۴[۴۱]).
ج. ابن عاشور همین تحلیل ابوحیان را (البته نه از قول ابوحیان بلکه از قول قزوینی در کتاب الایضاح) پذیرفته با این تفاوت که این جمله را حال برای ضمیر «یکونوا» دانسته است؛ یعنی آنها دشمن شما خواهند بود در حالی که از قبل میخواستند شما کافر شوید؛ یعنی الان آنها میخواستند کافر شوید چه رسد به اینکه بر شما سلطه پیدا کنند؛ که با این وجه به نحوی بین دو قول فوق جمع کرده است بدین بیان که این جمله حال (در حالی که میخواستند کافر شوید) دلیل بر وجود یک معطوف مقدر بر جزای شرط است؛ گویی گفته است: «اگر بر شما اشراف پیدا کنند دشمن شما خواهند بود … و میخواهند که کافر شوید.» ( التحرير و التنوير، ج۲۸، ص۱۲۵[۴۲]).
تبصره
برخی ضمن پذیرش همین تحلیل ب و ج، در عین حال، نکته مورد نظر زمخشری را یک نکته بلاغی جالب در تبیین چرایی تغییر سیاق آیه از مضارع به ماضی دانستهاند (إعراب القرآن و بيانه، ج۱۰، ص۵۸-۵۹[۴۳]).
۸) «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ»
«وَدُّوا» اشاره به آرزو و تمایل درونی آنهاست به کفر ورزیدن شما، یا اشاره به برقراری رابطه مودت با شما در صورت کفر ورزیدن؟!
الف. تقریبا تمام کسانی که آیه را اعراب نموده «لو» را «لو»ی مصدریه گرفتهاند که فعل بعد از خود را به تأویل مصدر میبرد و عبارت «لَوْ تَكْفُرُونَ» را در مقام مفعول برای «وَدُّوا» دانستهاند (مثلا در إعراب القرآن الكريم، ج۳، ص۳۳۲ ؛ الجدول في إعراب القرآن، ج۲۸، ص۲۱۵ ؛ التحرير و التنوير، ج۲۸، ص۱۲۵ ) و اکثریت قریب به اتفاق مفسران و مترجمان هم آن را بر همین اساس ترجمه کردهاند، یعنی مراد آیه را این دانستهاند که آنان آرزو دارند یا دوست دارند که شما کفر بورزید.
ب. اما در یکی از تفاسیر قدیمی و ترجمهاش، علاوه بر اینکه «ودّ» را به معنای «دوست شدن» (نه آرزو کردن یا دوست داشتن کفر شما، بلکه رابطه دوستانه برقرار کردن و دوست داشتن خود شما) گرفته، بلکه دو عبارت جمله «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» به ترتیب جواب شرط موخر و جمله شرطیه دانسته است؛ عبارت را این گونه ترجمه کرده که «و دوست آن گه شوند كه شما كافر شويد» (كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج۱۰، ص۶۳) در تفسیرش نوشته «و آن گه شما را دوست شوند كه همچون ايشان كافر شويد.» (همان، ص۶۹ ). این تفسیر مزیتش این است که با کاربرد ماده «ودّ» در آیه قبل و محتوای دو آیه بسیار تناسب دارد، اما سه مشکل دارد که به طور خاص دو مشکل اخیرش این احتمال را تضعیف میکند:
یکی اینکه ممکن است کسی اشکال کنند که آیا ممکن است جمله شرطیه «لو» مضارع و جزای آن ماضی باشد؟ که پاسخ این است که بلی، و اتفاقا با فعل «شاء» در قرآن مصادیق زیادی دارد مانند «لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ» (اعراف/۱۰۰)، «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً» (واقعه/۷۰).
اشکال دوم این است که تعبیر «ود» + «لو» در تمام کاربردهای دیگرش در قرآن (که ۱۲ مورد دیگر چنین استفاده شده) – از جمله در جایی که کاملا شبیه همینجاست: «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً» (نساء/۱۳۸)- به همین معنای آرزو و دوست داشتن است و «لو» مصدریه است.
اما اشکال سوم این است که «ودّوا» (چه در معنای آرزو کردن و چه در معای دوست داشتن و دوست شدن) نیازمند مفعول است و در تفسیر مذکور هم مفسر کلمه «شما را» را در تقدیر گرفته و گویی آیه فرموده باشد که «ودوکم لو تکفرون»؛ و تقدیر گرفتن خلاف اصل است.
به نظر میرسد این دو اشکال اخیر استبعاد مطلب را زیاد میکند اما این معنا را کاملا منتفی نمیگرداند و بنا بر قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، هنوز این احتمال میتواند مورد نظر باشد.
۹) «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ … وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُم … تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّة … وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيل؛ إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ»
تعبیر «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» که در آیه فوق ناظر به کفاری است که صریحا کفر میورزیدند و پیامبر و مسلمانان را از مکه بیرون کردند، در قرآن کریم یکبار دیگر در خصوص منافقان آمده است:
«فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلا؛ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّی يُهاجِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيرا» (نساء/۱۳۷-۱۳۸).
مقایسه این دو آیه، بهویژه اگر به تعبیر ابتدایی «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» و شأن نزول آیه محل بحث توجه شود که پیامبر از اینکه مرتکب این کار منافق خوانده شود صریحا نهی کردند، نکات جالبی را در خصوص مساله نفاق در جامعه دینی آشکار میکند.
نکته تخصصی شناخت جامعه دینی: تفاوت نفاق و پذیرش ولایت دشمن
کسی که به برقراری رابطه دوستانه با دشمن اقدام میکند، اگرچه گناه بزرگی مرتکب شده و در مسیر دارد قدم برمیدارد، اما لزوما منافق نیست. منافق کسی است که ایمانش لقلقه زبانش است، در درون خود کفر میورزد و همچون کافران دلش میخواهد بقیه مسلمانان هم کافر شوند (وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً)، اما به خاطر موقعیت اجتماعیاش در جامعه دینی ظاهر را حفظ میکند و در واقع وضعیتش به گونهای است که نه میتواند یکسره به دشمن پناهنده شود و رسما کافر گردد و نه میتواند در میان جامعه ایمانی مومن باشد: «مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلا» (نساء/۱۴۳). بله، منافقان دل در گروی دوستی با کافران دارند و ولایت و دوستی و رابطه با آنان را بر مومنان ترجیح میدهند: «الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنين» (نساء/۱۳۹)؛ اما این گونه نیست که هرکس رابطه ولایی و دوستی و مودت، ولو به نحو مخفیانه با کفار برقرار کرد (تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّة) بتوان وی را منافق دانست، ولو که باید وی را از این غفلت بیدار کرد و به وی هشدار داد که مسیر نادرستی را میپیماید که در آخر از همان کفار ضربهاش را خواهد خورد.
و البته تحت شرایطی رابطه با برخی از کفار برقرار کردن برای جامعه ایمانی مجاز خواهد شد که در آیه ۸ همین سوره بدین خواهد پرداخت.
پس به طور خلاصه در میان مسلمانان سه گونه رابطه دوستانه با کفار برقرار کردن مطرح است:
الف. رابطه دوستانهای که منافقان با کفاری که دشمن مسلمانانند برقرار میکنند، که آنان [لااقل در دلشان] رابطه با کفار را بر رابطه با مومنان ترجیح میدهند؛ هرچند که به خاطر منافعشان سعی میکنند در میان مسلمانان هم جای پایی داشته باشند و خلاصه نه کاملا این سو هستند نه کاملا آن سو (نساء/۱۳۸-۱۴۳).
ب. رابطه دوستانهای که برخی مومنان ناآگاه، که جایگاه و هویت خود را در میان مومنان تعریف کردهاند، به خاطر به دست آوردن برخی منافع یا دفع برخی ضررها با کفار معاند برقرار میکنند؛ که به آن مطلوب خود نخواهند رسید (ممتحنه/۱-۲).
ج. رابطه دوستانهای (تبروهم و تقسطوا الیهم) که مومنان آگاه با کفار غیرمعاند که سر جنگ و دشمنی با جامعه دینی ندارند برقرار میکنند، که البته در این رابطه طریق حزم و احتیاط را رعایت مینمایند، که خداوند این را منع نکرده است (ممتحنه/۸-۹)
۱۰) «… وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُم … إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ»
در این دو آيه برای برحذر داشتن مومنان از برقراری دوستی و رابطه با کافران، چند ویژگی را در کافران برشمرد:
الف. به حقی که نزد شما آمده کفر ورزیدند (تعالیم الهی شما را قبول ندارند).
ب. پیامبر و شما را بیرون کردند که ایمان نیاوردید (وجود شما در حالی که مومن باشید را تحمل نکردند).
ج. اگر سلطه پیدا کنند دشمنی خود را اعمال میکنند و با دست و زبان آزارتان میدهند.
د. آرزو داشتند که شما هم کفر بورزید.
وجه جامع این امور چیست؟
الف. برخی مورد ج را دو مورد مستقل دانسته و بر این باورند که اینها پنج دلیل برای قطع رابطه با کفار است (تفسیر نور، ج۹، ص۵۷۵[۴۴]).
ب. کل اینها نوع تعامل کفار با مومنان از دو بعد نظری و عملی است:
از بعد نظری آنها خودشان به آموزههای الهی کفر میورزند و میخواهند که شما هم کفر بورزید؛
و در بعد عملی، حضور امام و امت مسلمان را در دیار خود تحمل نمیکنند، و هرگاه هم بر شما سیطره پیدا کنند این دشمنی را مجدد اعمال میکنند و به آزار جسمی و روحی شما میپردازند.
ج. …
[۱] . تقدم حمزة على ماكان فيه همز قبله ألف، وانظر هذا في «بناء» في الآية / ٦٤ من سورة غافر (معجم القراءات ج ۹، ص٤١۶). در آنجا از النشر ج۱ ص۴۳۲و۴۶۶ نقل کرده که متن اصلی النشر در این دو صفحه بدین صورت است:
يُسَكَّنَ حمزة الهمزة لِلْوَقْفِ، ثُمَّ بعد ذلک يُبْدَلَها أَلِفًا مِنْ جِنْسِ مَا قَبْلَها فيَجْتَمِعُ أَلِفَانِ، فَإِمَّا أَنْ تَحْذِفَ إِحْدَاهُمَاِ لِلسَّاكِنَيْنِ أَوْ تُبْقِيَهُمَا؛ لِأَنَّ الْوَقْفَ يَحْتَمِلُ اجْتِمَاعَ السَّاكِنَيْنِ. فَإِنْ حَذَفْتَ إِحْدَاهُمَا فَإِمَّا أَنْ تُقَدِّرَهَا الْأُولَى أَوِ الثَّانِيَةَ، فَإِنْ قَدَّرْتَهَا الْأُولَى فَالْقَصْرُ لَيْسَ إِلَّا لِفَقْدِ الشَّرْطِ، إِلَّا أَنَّ الْأَلِفَ تَكُونُ مُبْدَلَةً مِنْ هَمْزَةٍ سَاكِنَةٍ، وَمَا كَانَ كَذَلِكَ فَلَا مَدَّ فِيهِ وَإِنْ قَدَّرْتَهَا الثَّانِيَةَ جَازَ الْمَدُّ وَالْقَصْرُ مِنْ أَجْلِ تَغَيُّرِ السَّبَبِ، فَهُوَ حَرْفُ مَدٍّ قَبْلَ هَمْزٍ مُغَيَّرٍ، وَإِنْ أَبْقَيْيَهُمَا مَدَدْتَ مَدًّا طَوِيلًا. وَقَدْ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مُتَوَسِّطًا لِمَا تَقَدَّمَ فِي سُكُونِ الْوَقْفِ.
[۲] . . فيه لحمزة وهشام في الوقف النقل والإدغام «السُّوِّ»، وعلى كل منهما السكون والرَّوم، وانظر الآيتين / ٣٠ و ٧٤ من سورة آل عمران
[۳] . قبلا در
[۴] . الثاء و القاف و الفاء كلمة واحدة إليها يرجع الفروع، و هو إقامة دَرْءِ الشئ. و يقال ثَقَّفْتُ القناةَ إذا أقَمْتَ عِوَجَها. قال: «نَظَرَ المثقَّفِ فى كُعوب قناتِهِ / حَتَّى يقيم ثِقافُهُ منآدَها» و ثَقِفْتُ هذا الكلامَ من فلانٍ. و رجل ثَقِفٌ لَقْفٌ، و ذلك أنْ يصيب عِلمَ ما يَسمعُه على استواء. و يقال ثقِفْت به إذا ظَفِرْت به. قال: «فأمَّا تَثْقَفُونى فاقتُلونى / و إنْ أُثْقَفْ فسوف تَرَوْنَ بَالِى» فإنْ قيل: فما وجْهُ قُربِ هذا من الأوّل؟ قيل له: أ ليس إذا ثَقِفَهُ فقد أَمسَكَه. و كذلك الظَّافر بالشئِ يُمسكُه. فالقياس بأخْذِهما مأخَذاً واحداً.
[۵] . الثَّقْفُ: الحذق في إدراك الشيء و فعله، و منه قيل: رجل ثَقِفٌ، أي: حاذق في إدراك الشيء و فعله، و منه استعير: الْمُثَاقَفَةُ «۳»، و رمح مُثَقَّفٌ، أي: مقوّم، و ما يُثَقَّفُ به: الثِّقَافُ، و يقال: ثَقِفْتُ كذا: إذا أدركته ببصرك لحذق في النظر، ثم يتجوّز به فيستعمل في الإدراك و إن لم تكن معه ثَقَافَةٌ. قال اللّه تعالى: وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ [البقرة/ ۱۹۱]، و قال عزّ و جل: فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ [الأنفال/ ۵۷]، و قال عزّ و جل: مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا [الأحزاب/ ۶۱].
[۶] . ثَقِفْتُ: الشَّيءَ (ثَقَفاً) مِنْ بَابِ تَعِبَ أَخَذْتُهُ وَ (ثَقِفْتُ) الرَّجُلَ فى الحَرْبِ أَدْرَكْتُهُ و (ثَقِفْتُهُ) ظَفِرْتُ به و (ثَقِفْتُ) الحَدِيثَ فَهِمْتُهُ بسُرْعَةٍ و الفَاعِلُ (ثَقِيفٌ) و به سُمِّىَ حَىُّ مِنَ الْيَمَنِ و النِّسْبَةُ إِليْهِ (ثَقَفِيٌّ) بِفَتْحَتَيْنِ، و (ثَقَّفْتُهُ) بالتثْقِيلِ أَقَمْتُ الْمُعْوَجَّ مِنْه
[۷] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الإدراك الدقيق المحيط، بأن يكون الموضوع تحت النظر مع الحذق.
و هذه الخصوصيّة منظورة في كلّ من معاني الأخذ و الدرك و الفهم و الظفر و إقامة العوج و غيرها، حتّى تكون من مصاديق الأصل.
. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ- ۸/ ۵۷.أي إذا أدركتهم بالدقّة و الحذق و عرفت عدوانهم ففرّق بهم.
. إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً- ۶۰/ ۲.أي إذا صرتم تحت نظرهم و أحاطوا بكم و بما عندكم فيصبحوا أعداء لكم.
. ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا- ۳/ ۱۱۲.أي في أيّ مقام أدركوا بالدقّة و الحذق و في أيّ مكان يقعون تحت النظر الدقيق و الإشراف و الإحاطة.
. فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ- ۴/ ۹۱.أي في أيّ مورد جعلتموهم تحت النظر و الدرك الدقيق و الحذق التامّ، حتّى لا يرى فساد معنويّ و لا ظاهري في قتلهم و كانوا مستحقّين به.
فذكر الأخذ في هذه الآية الشريفة يدلّ على أنّ الثقف ليس بمعنى الأخذ، بل هو يدلّ على مفهوم يتحقّق بعد الأخذ أو قبل الأخذ كما في آية-. مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا- ۳۳/ ۶۱.
و معنى الظفر ينفيه مفهوم آية-. ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا: فانّ حصول الذلّة بعد الظفر و الغلبة تحصيل حاصل و ليس بأمر حادث.
و أمّا إقامة العوج: فهي من لوازم النظر الدقيق و من نتائجه المترتّبة عليه، و لا معنى لِلثَّقَافَةِ و الحذق إلّا إصلاح ما فسد و تقويم ما اعوجّ إذا جعل تحت نظره و أدرك اعوجاجه.
[۸] . تمکن یُبلغ به أتقنُ أحوال الشیء و أحکمها … و من تمکن ما یحیط بالشیء منه أشد التمکن: ثقفه: ظفر به أو أدرکه
[۹] . الْبَسْطُ نقيض القبض. و الْبَسِيطَةُ من الأرض كَالْبِسَاطِ من المتاع، و جمعه بُسُطٌ. و الْبَسْطَةُ: الفضيلة على غيرك، [قال الله- جل و عز-: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ]. و الْبَسِيطُ: الرجل الْمُنْبَسِطُ اللسان، و المرأة بَسِيطَةٌ، و قد بَسُطَ بَسَاطَةً، و الصاد لغة. و بَسَطَ إلينا فلانٌ يَدَهُ بما نحب و نكره. و إنه لَيَبْسُطُنِي ما بَسَطَكَ و يقبضني ما قبضك أي [يسرني ما سرك و يسوءني ما ساءك]. و الْأَبْسَاطُ من النوق: التي معها أولادها، و الواحد بِسْطٌ و الْبَسِيطُ: نحو من العروض.
[۱۰] . الباء و السين و الطاء أصلٌ واحدٌ، و هو امتِدادُ الشَّئ فى عِرَض أو غير عِرَض. فالبِساط ما يُبْسط. و البَسَاط الأرض، و هى البسيطة. يقال مكان بَسِيطٌ و بَساط. قال: «و دونَ يَدِ الحَجّاج مِن أنْ تنالَنى / بَسَاطٌ لأيْدِى النَّاعِجاتِ عريضُ» و يَدُ فلانٍ بِسْطٌ، إذا كان مِنْفَاقا، و البَسْطة فى كلّ شئ السَّعَة و هو بَسيط الجسْمِ و الباعِ و العِلْم. قال اللّه تعالى: وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ. و من هذا الأصل و إليه يرجع، قولُهم للنَّاقة التى خُلِّيت هى و وَلَدَها لا تُمنَع منه: بُسْط.
[۱۱] . بَسْطُ الشيء: نشره و توسيعه، فتارة يتصوّر منه الأمران، و تارة يتصور منه أحدهما، و يقال: بَسَطَ الثوب: نشره،… و استعار قوم الْبَسْطَ لكل شيء لا يتصوّر فيه تركيب و تأليف و نظم، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ [البقرة/ ۲۴۵]،
[۱۲] . تفلطح الشیء و انفراشه و اتساعه (و من هذا امتداده)
[۱۳] . و منه: البِسَاط، و ذلك اسم لكلّ مَبْسُوطٍ، قال اللّه تعالى: وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً [نوح/ ۱۹] و الْبِسَاطُ: الأرض المتسعة و بَسِيطُ الأرض: مبسوطه و قال تعالى: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ [الشورى/ ۲۷] أي: لو وسّعه، وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ [البقرة/ ۲۴۷] أي: سعة. قال بعضهم: بَسَطْتُهُ في العلم هو أن انتفع هو به و نفع غيره، فصار له به بَسْطَةً، أي: جودا. و بَسْطُ اليد: مدّها. قال عزّ و جلّ: وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ [الكهف/ ۱۸]، و بَسْطُ الكف يستعمل تارة للطلب نحو: كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ [الرعد/ ۱۴]، و تارة للأخذ، نحو: وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ [الأنعام/ ۹۳]، و تارة للصولة و الضرب. قال تعالى: وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ [الممتحنة/ ۲]، و تارة للبذل و الإعطاء: بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ [المائدة/ ۶۴]. و البَسْطُ: الناقة تترك مع ولدها، كأنها المبسوط نحو: النّكث و النّقض في معنى المنكوث و المنقوض، و قد أَبْسَطَ ناقَتَه، أي: تركها مع ولدها.
[۱۴] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الامتداد في توسّع، و يقابله القبض، و مفهوم الامتداد يختلف باختلاف الممتدّ و ما يتعلّق الممتدّ اليه، من الفاعل و المفعول و المتعلّق، فَبَسْطُ المكان: اتّساعه. و بسط اليد قد يكون للعطاء و البذل، و قد يكون للأخذ- بسط يده اليه، و بسط الفراش: نشره. و البسط في الجسم: طوله و كماله و عظمه. و البسط في العلم: التوسّع و الاحاطة فيه. و في الوجه: بشره و فرحه. و في اللسان: انطلاقه. و الْبَسِيطُ ما قلّ حدّه و لم يتقيّد بحدود التركّب.
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا- ۴۲/ ۲۷. اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ- ۱۳/ ۲۶.أى يوسّعه على ميزان العدل و التدبير.
لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ- ۵/ ۲۸. إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ- ۵/ ۱۱.أى مدّ اليد اليه بالظلم و التجاوز.
وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ- ۲/ ۲۴۷. أى مطلق الامتداد الشامل بالتوسّع في المعنويّات و الماديّات، العلم و الجسم.
وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ- ۲/ ۲۴۵.
فيستفاد من هذه الآيات الشريفة: أنّ مفهوم البسط في مقابل القدر و القبض.
[۱۵] . البَصْطُ، بالصّادِ، كَتَبَه بالحُمْرَة على أَنَّه مُسْتَدْرَكٌ به على الجَوْهَرِيّ، و ليس كذلِك، بل ذَكَرَ في «ب س ط» ما نصّه: بَسَطَ الشيءَ: نَشَرَه، و بالصّادِ كَذلِك. فإِذَنْ كِتَابَتُه بالحُمْرَةِ محلُّ نَظَرٍ. و هو البَسْطُ، بل في جَمِيعِ ما ذُكِرَ من مَعَانِيهِ في السِّين يَجُوز فيه الصّاد، كما في العُباب. و قُرِىءَ. وَ زادَهُ بَسْطَةً و بِمُصَيْطِرٍ بالصَّادِ و السِّينِ. و أَصْلُ صادِهِ سِينٌ قلِبَت مع الطّاءِ صاداً لقُرْبِ مَخَارِجِهَا، كما في اللِّسانِ.
[۱۶] . مصدر بسط يبسط باب نصر، أو اسم مصدر لفعل تبّسط أو انبسط، وزنه فعلة بفتح فسكون
[۱۷] . اعداد داخل پرانتز شماره جلد و صفحه کتاب غرر الحكم و درر الكلم است که در کتاب تصنیف غرر الحكم و درر الكلم بدان ارجاع داده شده.
[۱۸]. فراز اول این حدیث هم قابل توجه است: إِنَّمَا سُمِّيَ الْعَدُوُّ عَدُوّاً لِأَنَّهُ يَعْدُو عَلَيْكَ فَمَنْ دَاهَنَكَ فِي مَعَايِبِكَ فَهُوَ الْعَدُوُّ الْعَادِي عَلَيْكَ (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۱۷۸؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۶۱)
[۱۹] . این حدیث هم در همین صفحه در همین راستاست: اسْتَعْمِلْ مَعَ عَدُوِّكَ مُرَاقَبَةَ الْإِمْكَانِ وَ انْتِهَازَ الْفُرْصَةِ تَظْفَرْ (۱۹۲/ ۲).
[۲۰] . و به تبع آن در کتاب «مكاتيب الأئمة عليهم السلام» (ج۳، ص۱۴۹-۱۵۰)
[۲۱] . كتابه ع إلى أهل الكوفة لما سار و رأى خذلانهم إياه
[۲۲] . قَالَ الرَّاوِي: وَ رَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ ع بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا وَ ذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ ع نَاقَتَهُ وَ قِيلَ فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ ثُمَّ قَالَ:
[۲۳] . احتجاجه ع على أهل الكوفة بكربلاء: عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ: لَمَّا اسْتَكَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَيْنِ ع رَكِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ:
[۲۴] . وَ عَبَّأَ الْحُسَيْنُ ع أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ وَ كَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ وَ رَكِبَ نَاقَتَهُ وَ أَمَرَهُمْ بِالاسْتِمَاعِ فَأَنْصَتُوا. فَقَال:
[۲۵] . فَلَمَّا رَأَى ع وَحْدَتَهُ وَ رُزِءَ أُسْرَتَهُ وَ فَقَدَ نُصْرَتَهُ تَقَدَّمَ عَلَى فَرَسِهِ إِلَى الْقَوْمِ حَتَّى وَاجَهَهُمْ وَ قَالَ لَهُمْ:
[۲۶]. متن اصلی بر اساس عباراتی است که حداقل در دو یا سه متن مشترک است؛ اگر عبارت فقط در تحف آمده داخل پرانتز ()؛ اگر فقط در لهوف است داخل کروشه []؛ و اگر فقط در احتجاج است داخل آکولاد {}؛ و اگر فقط در مثیر الاحزان است داخل پرانتز شکسته < > است (و علامت / بعد از هریک از علامتهای ( و [ و { و < به این معناست که عبارت مذکور در آن کتاب، جایگزین عبارتی است که در متن آمده است)
[۲۷] . متن کشف الغمه تفاوت زیادتری داشت و داخل متن اعمال نشد بدین صورت است:
يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ قُبْحاً لَكُمْ وَ تَعْساً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَتَيْنَاكُمْ مُوْجِفِينَ فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً نَحْنُ أَضْرَمْنَاهَا عَلَى أَعْدَائِكُمْ وَ أَعْدَائِنَا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً لِأَعْدَائِكُمْ مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ فَلَكُمْ الْوَيْلَاتُ هَلَّا إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَا شِيمَ وَ الْجَأْشُ مَا طَاشَ وَ الرَّأْيُ لَمْ يُسْتَحْصَدْ وَ لَكِنَّكُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَيْعَتِنَا إِسْرَاعَ الدُّنْيَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفِرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضِلَّةً وَ طَاعَةً لِطَوَاغِيتِ الْأُمَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نبذ [نَبَذَةِ] الْكِتَابِ ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَتَخَاذَلُونَ عَنَّا وَ تَقْتُلُونَّا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِين.
[۲۸] . «إِنْ يَثْقَفُوكُمْ» يعني أن هؤلاء الكفار أن يصادفوكم مقهورين و يظفروا بكم «يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» أي يمدوا إليكم أيديهم بالضرب و القتل و يبسطوا إليكم ألسنتهم بالشتم و المعنى أنهم يعادونكم و لا ينفعكم ما تلقون إليهم و لا يتركون غاية في إلحاق السوء بكم باليد و اللسان «وَ وَدُّوا» مع ذلك «لَوْ تَكْفُرُونَ» بالله كما كفروا و ترجعون عن دينكم
[۲۹] . و الآية مسوقة لبيان أنه لا ينفعهم الإسرار بالمودة للمشركين في جلب محبتهم و رفع عداوتهم شيئا و أن المشركين على الرغم من إلقاء المودة إليهم أن يدركوهم و يظفروا بهم يكونوا لهم أعداء من دون أن يتغير ما في قلوبهم من العداوة.
و قوله: «وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» بمنزلة عطف التفسير لقوله: «يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً» و بسط الأيدي بالسوء كناية عن القتل و السبي و سائر أنحاء التعذيب و بسط الألسن بالسوء كناية عن السب و الشتم.
و الظاهر أن قوله: «وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» عطف على الجزاء و الماضي بمعنى المستقبل كما يقتضيه الشرط و الجزاء، و المعنى: أنهم يبسطون إليكم الأيدي و الألسن بالسوء و يودون بذلك لو تكفرون كما كانوا يفتنون المؤمنين بمكة و يعذبونهم يودون بذلك أن يرتدوا عن دينهم. و الله أعلم.
[۳۰] . يَثْقَفُوكُمْ يظفروا بكم و يتمكنوا منكم يَكُونُوا لَكُمْ في غاية العداوة، و هو قول ابن عباس، و قال مقاتل: يظهروا عليكم يصادقوكم وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ بالضرب وَ أَلْسِنَتَهُمْ بالشتم وَ وَدُّوا أن ترجعوا إلى دينهم، و المعنى أن أعداء اللَّه لا يخلصون المودة لأولياء اللَّه لما بينهم من المباينة.
[۳۱] . … وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ بالقتال و الشتم، و تمنوا لو ترتدون عن دينكم، فإذن مودة أمثالهم و مناصحتهم خطأ عظيم منكم و مغالطة لأنفسكم و نحوه قوله تعالی لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا
[۳۲] . و قوله: «وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» بمنزلة عطف التفسير لقوله: «يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً» و بسط الأيدي بالسوء كناية عن القتل و السبي و سائر أنحاء التعذيب و بسط الألسن بالسوء كناية عن السب و الشتم.
[۳۳] . «وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» أي يمدوا إليكم أيديهم بالضرب و القتل و يبسطوا إليكم ألسنتهم
[۳۴] . و قوله: «وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» بمنزلة عطف التفسير لقوله: «يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً» و بسط الأيدي بالسوء كناية عن القتل و السبي و سائر أنحاء التعذيب و بسط الألسن بالسوء كناية عن السب و الشتم.
[۳۵] . وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ بالضرب وَ أَلْسِنَتَهُمْ بالشتم.
[۳۶] . از ۵۵ ترجمه موجود در نرم افزار جامع تفاسیر نور، فقط ۲ ترجمه (ترجمههای مصباحزاده: «و آرزو كردند كاش كافر مىشدید» و صفیعلیشاه «و آرزو كردند كاش كافر بودندى» و ترجمهای که از قرن دهم بوده و نویسندهاش معلوم نیست: «و دوست داشتند خواستند كه اگر كه كاشكى نمىگرويديد») آن را به صورت ماضی ترجمه کردهاند
[۳۷] . و الظاهر أن قوله: «وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ» عطف على الجزاء و الماضي بمعنى المستقبل كما يقتضيه الشرط و الجزاء، و المعنى: أنهم يبسطون إليكم الأيدي و الألسن بالسوء و يودون بذلك لو تكفرون كما كانوا يفتنون المؤمنين بمكة و يعذبونهم يودون بذلك أن يرتدوا عن دينهم. و الله أعلم.
[۳۸] . فإن قلت: كيف أورد جواب الشرط مضارعا مثله ثم قال وَ وَدُّوا بلفظ الماضي؟ قلت: الماضي و إن كان يجری في باب الشرط مجری المضارع في علم الإعراب، فإن فيه نكتة، كأنه قيل: و ودّوا قبل كل شيء كفركم و ارتدادكم، يعنی: أنهم يريدون أن يلحقوا بكم مضار الدنيا و الدين جميعا: من قتل الأنفس، و تمزيق الأعراض، وردّكم كفارا، وردكم كفارا أسبق المضارّ عندهم و أوّلها، لعلمهم أن الدين أعز عليكم من أرواحكم، لأنكم بذّالون لها دونه، و العدوّ أهم شيء عنده أن يقصد أعز شيء عند صاحبه
[۳۹] . ثم في الآية مباحث: الأول: ما قاله صاحب الكشاف: إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً كيف يورد جواب الشرط مضارعا مثله، ثم قال: وَ وَدُّوا بلفظ الماضي نقول: الماضي و إن كان يجري في باب الشرط مجرى المضارع في علم الإعراب فإن فيه نكتة، كأنه قيل: و ودوا قبل كل شيء كفركم و ارتدادكم.
[۴۰] . وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ و تمنوا ارتدادكم، و مجيء وَدُّوا وحده بلفظ الماضي للإشعار بأنهم وَدُّوا قبل كل شيء، و أن ودادتهم حاصلة و إن لم يثقفوكم.
[۴۱] . قال الزمخشري: فإن قلت: كيف أورد جواب الشرط مضارعا مثله، ثم قال وَ وَدُّوا بلفظ الماضي؟ قلت: الماضي، و إن كان يجري في باب الشرط مجری المضارع في علم الإعراب، فإنه فيه نكتة كأنه قيل: و ودوا قبل كل شيء كفركم و ارتدادكم، يعني أنهم يريدون أن يلحقوا بكم مضار الدنيا و الدين جميعا. انتهی. و كأن الزمخشري فهم من قوله: وَ وَدُّوا أنه معطوف علی جواب الشرط، فجعل ذلك سؤالا و جوابا. و الذي يظهر أن قوله: وَ وَدُّوا ليس علی جواب الشرط، لأن ودادتهم كفرهم ليست مترتبة علی الظفر بهم و التسلط عليهم، بل هم وادون كفرهم علی كل حال، سواء أ ظفروا بهم أم لم يظفروا، و إنما هو معطوف علی جملة الشرط و الجزاء، أخبر تعالی بخبرين: أحدهما اتضاح عداوتهم و البسط إليهم ما ذكر علی تقدير الظفر بهم، و الآخر ودادتهم كفرهم، لا علی تقدير الظفر بهم
[۴۲] . و جملة وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ حال من ضمير يَكُونُوا، و الواو واو الحال، أي و هم قد ودّوا من الآن أن تكفروا فكيف لو يأسرونكم أليس أهم شيء عندهم حينئذ أن يردّوكم كفارا، فجملة الحال دليل على معطوف مقدّر على جواب الشرط كأنه قيل: إن يثقفوكم يكونوا لكم أعداء إلى آخره، و يردوكم كفارا، و ليست جملة وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ معطوفة على جملة الجواب، لأن محبتهم أن يكفر المسلمون محبة غير مقيدة بالشرط، و لذلك وقع فعل وَدُّوا ماضيا و لم يقع مضارعا مثل الأفعال الثلاثة قبله يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا ليعلم أنه ليس معطوفا على جواب الشرط. و هذا الوجه أحسن مما في كتاب «الإيضاح» للقزويني في بحث تقييد المسند بالشرط، إذ استظهر أن يكون وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ عطفا على جملة إِنْ يَثْقَفُوكُمْ. و نظره بجملة ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ من قوله تعالى: وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ في آل عمران/۱۱۱. فإن المعطوف ب (ثم) فيها عطف على مجموع الشرط و فعله و جوابه لا على جملة فعل الشرط.
[۴۳] . (وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ) عطف أيضا علی جملة الشرط و الجزاء فيكون تعالی قد أخبر بخبرين: بما تضمنته الجملة الشرطية و بودادتهم كفر المؤمنين و سيأتي سر العدول عن المضارع إلی الماضي، …
البلاغة: عدل عن المضارع المناسب لما قبله في قوله «و ودّوا لو تكفرون» إلی الماضي مع أن السياق يتطلب أن يكون مضارعا مستقبلا لاعتباره قد كان أي أن ودادتهم كفركم هو المهم لديهم و لا شيء يعدله في الرجحان، يعني أنهم يريدون أن يلحقوا بكم جميع مضار الدنيا و الدين و ارتدادكم كفّارا أسبق المضار لكم لأنهم يعلمون أن الدين أعزّ عليكم من أرواحكم و هذا من بديع التعبير.
[۴۴] . دلیل قطع رابطه با کفّار پنج چیز است:
الف)مکتب شما را قبول ندارند. «کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ»
ب)رهبر و امّت را تحمّل نمی کنند. «یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ»
ج)اگر سلطه یابند،دشمنی خود را اعمال می کنند. إِنْ یَثْقَفُوکُمْ …
د)با دست و زبان،آزارتان می دهند. «یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ»
ه)می خواهند که شما از دین برگشته و مرتد شوید. «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ»
بازدیدها: ۱۳