۷-۱۰ صفر ۱۴۴۷
ترجمه
میپندارد که مال او وی را جاویدان کرده است.
اختلاف قرائت
يَحْسَبُ / يَحْسِبُ
حرف «س» این کلمه در قراءات اهل شام (ابن عامر) و برخی از قراء کوفه (عاصم و حمزه) و برخی از قراءات عشر (ابوجعفر) و اربعه عشر (حسن) و برخی قراءات غیرمشهور (مطوعی و أعرج و شیبه) به صورت منصوب (يَحْسَبُ) قرائت شده است که گفتهاند لهجه بنیتمیم است؛
اما در قراءات اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و سایر قراء کوفه (کسائی) و قراءات عشر (یعقوب و خلف) و برخی قراءات غیرمشهور از عاصم (یکی از طرق اعشی از شعبه، و طریق هبیره از حفص) و روایتی از جابر بن عبدالله از پیامبر، به صورت مجرور (يَحْسِبُ) قرائت شده است که گفتهاند این لهجه حجازی است.
معجم القراءات، ج۱۰، ص۵۷۷[۱]؛ الدر المنثور، ج۶، ص۳۹۳[۲]
نکات ادبی
يَحْسَبُ
قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که ماده «حسب»، در اصل در چند معنای اصلی به کار رفته است: یکی «عدّ» یعنی «حساب کردن» و «شمردن» (إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ؛ زمر/۱۰) و دومی «کفایت کردن» (حَسْبُنَا اللَّهُ؛ آل عمران/۱۷۳). دیگری در کلمه «أحسب» در مورد کسی که پوست بدنش به خاطر بیماریای سفید شده باشد به کار رفته است، و چهارمی کلمه «حُسبان» که هم «حُسبانة» به معنای «بالش کوچک» است، هم به معنای «تیرهایی که از کمان رها میشود»؛ که تعبیر «اصابت الارضَ حُسبان» به معنای هجوم آوردن ملخها از همین معنا گرفته شده و نیز تعبیر «وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماء» (کهف/۴۰) را به عنوان تگرگی که از آسمان ببارد دانستهاند که در قرآن کریم عمدتا در دو معنای اول به کار رفته است.
برخی همچون راغب معنای شمردن و حساب کردن را معنای اصلی قرار داده و خواستهاند بقیه معانی را هم به نحوی بدان برگردانند و برخی همچون مرحوم مصطفوی همه این معانی را بدین ترتیب جمع کردهاند که اصل این ماده را اشراف به قصد اطلاع و خبردار شدن (در فارسی: رسیدگی) دانستهاند و گفتهاند شمارش مقدمه این رسیدگی است و کفایت کردن هم لازمه این اطلاع یافتن و اشراف پیدا کردن است.
این ماده وقتی به صورت «حَسَبَ» بیاید صریحا در معنای شمردن و حساب کردن است؛ اما وقتی در وزن «حَسِبَ» (که ظاهرا مصدر آن فقط به صورت «حسبان» میآید، نه «حساب») به کار رود غالبا به معنای «ظن» و گمان میباشد؛ و آن را هم نه معنایی مستقل، بلکه برگرفته از همین معناس «شمردن» دانستهاند با این توضیح که در اصل معنایش این بوده که «حساب میکنم که از اموری باشد که رخ میدهد». در واقع، معنای «ظن»، اذغان به وقوع یک مطلب بر اساس حساب و کتاب است. نکتهای که این مطلب را تقویت میکند این است که برخی در تفاوت معنای «ظن» و «حسبان» توضیح دادهاند که ظن، حکایتگر از نوعی اعتقاد درونی است، در حالی که در معنای حسِب، عنصر اعتقاد نقشی ندارد؛ در واقع حُسبان، همان «حساب کردن وقوع یک حالت» بوده که به خاطر کثرت استفاده در امور ظنی، کمکم به معنای ظن کار رفته است.
مصدر معروف این ماده «حِساب» است (لسان العرب، ج۱، ص۳۱۳) که در قرآن کریم بارها در مقام حسابرسی روز قیامت به کار رفته است؛ مثلا: «إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً» (انسان/۲۷) یا «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» (انبیاء/۱) و باب افعال این ماده نیز (محاسبه) بسیار مشهور است (إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّه؛ بقره/۲۸۴).
«حَسَبُ» آن چیزی است که از انسان حساب میشود [تعبیر «حَسَب و نَسَب» در فارسی هم رایج است] و به این جهت که آباء و اجداد شخص که مایه شرف اوست و از او شمرده میشود گفته میشود و برخی گفتهاند وجه تسمیهاش این است که با آباء و اجداد و سابقه یک نفر میتوان بر حال و روز او تاحدودی اشراف پیدا کرد.
«حسیب» هم به معنای کسی که حَسَب و نَسَب بلندمرتیهای داشته باشد به کار میرود و هم به معنای «محاسبهگر» (مجمع البيان، ج۳، ص۱۵) که ظاهرا در آیه «وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً» (نساء/۶) معنای دوم مد نظر است و بویژه در این معنا شاید شاهد خوبی باشد بر مدعای کسانی که دو معنای «حساب و کتاب کردن» با «کفایت کردن» را ذیل معنای «رسیدگی کردن» جمع میکنند؛ بویژه اگر تعابیری مانند «حَسْبُنَا اللَّهُ» (آل عمران/۱۷۳) یعنی خدا ما را کفایت میکند و «حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ» یعنی جهنم برای آنها کافی است (مجادلة/۸) را کنار آیه «ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ» (أنعام/ ۵۲) و آیه «وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛ إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي»(شعراء/۱۱۲- ۱۱۳) بگذاریم؛ زیرا حسیب، کسی است که با شمارش و حساب و کتاب به امور افراد رسیدگی میکند.[۳]
جلسه ۸۴۰ https://yekaye.ir/ale-imran-3-169/
أَخْلَدَهُ
قبلا بیان شد که ماده «خلد» در اصل دلالت دارد بر ثبات و همراهی همیشگی با چیزی. ابن فارس با توجه به کاربرد کلمه «خَوَالِد» در خصوص اموری مانند سنگ پایهی اجاق یا کوهها و صخرههایی که مدتهای طولانی باقی میمانند، گفته است که این ماده دلالت دارد بر دوام و بقای چیزی بدین نحو که آن وضعیت و حالتش مدتی طولانی باقی بماند در حالی که امور شبیه آن در چنین مدتی نابود شوند؛ ولی مرحوم مصطفوی بر این باور است که معنای اصلیاش همان دوام و بقاست؛ لیکن دوام هر چیزی به حسب خودش است: دوام در دنیا و امور دنیوی (که در این مصادیق یافت میشود) به معنای ماندگاری طولانی مدت است و دوام در آخرت به معنای جاودانگی. البته در کاربردهای قرآنی این کلمه هماره به معنای بقای ابدی در نظر گرفته شده است زیرا از سویی کلمه «خالد» فقط در وصف و حال بهشتیان (أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ، بقره/۸۲ و اعراف/۴۲ و یونس/۲۶ و…؛ ُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها، آلعمران/۱۹۸و مائده/۱۱۹و توبه/۸۹) و جهنمیان (َ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ، بقره/۳۹ و ۸۱ و ۲۱۷ و ۲۵۷ و …؛ فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها، نساء/۹۳؛ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّار، محمد/۱۵) آمده است و از سوی دیگر تاکید شده که کسی در دنیا خالد نخواهد بود؛ خواه انسانهای بدی باشند: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (انبیاء/۳۴)، خواه انسانهای خوب: « وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ … وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدينَ» (انبیاء/۷-۸)؛ در حالی که وجود انسانهایی که عمری بسیار طولانی داشتهاند (مانند حضرت نوح ع که فقط دعوتش ۹۵۰ سال طول کشید؛ عنکبوت/۱۴) مورد تصریح قرآن کریم است.
در هر صورت، «خُلُود» (ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ؛ ق/۳۴) مصدر، و به معنای مبرا بودن چیزی است از اینکه در معرض فساد و تباهی قرار بگیرد و ظاهرا «خُلْد» هم اسم، و به همین معناست: «وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ» (انبیاء/۳۴). کسی که در چنین موقعیتی قرار بگیرد که دیگر از آن موقعیت به در نیاید را «خَالِد» ویا «مُخَلَّد» میگویند که این کلمه اخیر که تنها دوبار در قرآن کریم آمده است: «يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ» (واقعه/۱۷؛ انسان/۱۹) اگرچه غالبا گفتهاند که به معنای این است که هیچگاه پیر نمیشوند و کنایه است از اینکه ظاهرشان به گونهای است که سنشان هیچگاه تغییر نمیکند – چنانکه در زبان عربی به شخصی که سنش بالا رود اما موهایش سفید نشود ویا دندانهایش نریزد «مُخَلَّد» گویند – اما در عین حال معنای دیگری که برای این تعبیر مطرح شده این است که چهبسا این تعبیر از کلمه «خِلَدة» (جمع آن: خِلَد) به معنای گوشواره گرفته شده باشد (که وجه تسمیهاش این است که همواره همراه گوش است)؛ و آنگاه «مُخَلَّد» به معنای کسی باشد که گوشواره در گوش دارد، که شاید تعبیر کنایهای است شبیه تعبیر «غلام حلقه به گوش» در فارسی که به معنای همواره آماده به خدمت است؛ البته برخی هم گفتهاند دو کلمه الخُلْد و الخَلَدَة به ترتیب به معنای النگو و گوشواره است و میتواند به هریک از این دو کلمه ناظر باشد و برخی هم بین این دو قول (جاودانگی و زینت ظاهری) جمع کرده و گفتهاند به این معناست که با گوشوارهای از جاودانگی زینت یافتهاند.
این ماده در حالت ثلاثی مجرد لازم است و برای دلالت بر خلود خود شخص به کار میرود: «يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهاناً» (فرقان/۶۹) اما وقتی به صورت «أخلد الی فلان» به کار میرود به معنای رکون و اعتماد به چیزی و رضایت دادن به آن است، برخی این را به معنای باب افعال و متعدی کردن مربوط دانستهاند و گفتهاند «إخلاد» به معنای چیزی را همیشگی قرار دادن ویا حکم به همیشگی بودن چیزی دادن میباشد: «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» (همزه/۳)؛ و آیه «وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ»(أعراف/۱۷۶) یعنی چنان به آن رکون و اعتماد کرد گویی که آن را جاودانه میداند.
چنانکه اشاره شد ماده «خلد» به مادههای «بقی» و «دوم» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند: «بقاء» صرف ادامه یافتن حالت سابق است و نقطه مقابل آن «نفاد» (پایان و زوال) است؛ «دوام» به معنای استمرار بقاء در جمیع اوقات (همیشگی بودن) است؛ اما «خلود» استمرار جاودانهای است که ابتدا داشته باشد و از وقت معینی آغاز شده باشد و به همین دلیل است که در مورد خود خداوند تعبیر «دائم» به کار برده میشود اما تعبیر «خالد» خیر.
کلمه «الْخُلْد» گاه به صورت مضاف الیه به برخی کلمات آمده است؛ ظاهر سخن برخی از اهل لغت این است که گویی «خلد» یکی از اسامی بهشت است؛ اما دیگران تذکر دادهاند که این برداشت ناصواب است [بویژه اسم بهشت دانستن آن چون تعبیر «عَذابَ الْخُلْدِ» هم آمده است؛ یونس/۱۰ و سجده/۱۴؛ مگر اینکه بگوییم منظورشان عالم قیامت بوده است] و در این موارد، اضافه به معنای «ل» است یعنی تعابیری مانند عَذابَ الْخُلْدِ، شَجَرَةِ الْخُلْدِ (طه/۱۲۰)، جَنَّةُ الْخُلْدِ (فرقان/۱۵)، دارُ الْخُلْدِ (فصلت/۲۸) به معنای عذاب و درخت و بهشت و سرایی برای جاودانگی و ماندن همیشگی است.
جلسه ۹۸۴ https://yekaye.ir/al-waqiah-56-17/
شأن نزول
درباره اینکه این سوره درباره چه کسی نازل شده است در مقدمه توضیحاتی گذشت؛ که عموما ناظر به همین آیات ابتدایی است. جلسه ۱۱۶۴ https://yekaye.ir/introduction-to-al-humazah/
حدیث
ذیل آیه «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى» (عبس/۵) احادیث فراوانی گذشت که بسیاری از آنها میتواند مرتبط با آیه حاضر باشد که مجددا تکرار میشود. علاقمندان میتوانند به جلسه ۱۰۹۰ https://yekaye.ir/ababsa-80-05/ مراجعه کنند. اما احادیث دیگر:
۱) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
مطلوبهای مردم در دنیای فانی چهار چیز است: بینیازی و راحتی [آسودگی] و کمدغدغگی و عزت.
اما بینیازی در قناعت است؛ کسی که آن را در کثرت اموال جستجو کند آن را نميیابد؛
و راحتی در سبکباری است؛ کسی که آن را در سنگینی بار جستجو کند آن را نميیابد؛
و کمدغدغگی در کمی اشتغالات است؛ کسی که آن را در کثرتاشتغالات جستجو کند آن را نميیابد؛
و اما عزت در خدمت به خالق است؛ کسی که آن را در خدمت به مخلوق جستجو کند آن را نميیابد.
معاني الأخبار، ص۲۳۰؛ الخصال، ج۱، ص۱۹۸؛ علل الشرائع، ج۲، ص۴۶۸؛ عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۷۴
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ السُّكَّرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا الْجَوْهَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع:
مَطْلُوبَاتُ النَّاسِ فِي الدُّنْيَا الْفَانِيَةِ أَرْبَعَةٌ: الْغِنَى وَ الدَّعَةُ وَ قِلَّةُ الِاهْتِمَامِ وَ الْعِزُّ.
فَأَمَّا الْغِنَى فَمَوْجُودٌ فِي الْقَنَاعَةِ فَمَنْ طَلَبَهُ فِي كَثْرَةِ الْمَالِ لَمْ يَجِدْهُ؛
وَ أَمَّا الدَّعَةُ فَمَوْجُودَةٌ فِي خِفَّةِ الْحِمْلِ فَمَنْ طَلَبَهَا فِي ثِقَلِهِ لَمْ يَجِدْهَا؛
وَ أَمَّا قِلَّةُ الِاهْتِمَامِ فَمَوْجُودَةٌ فِي قِلَّةِ الشُّغُلِ فَمَنْ طَلَبَهَا مَعَ كَثْرَتِهِ لَمْ يَجِدْهَا؛
فَأَمَّا الْعِزُّ فَمَوْجُودٌ فِي خِدْمَةِ الْخَالِقِ فَمَنْ طَلَبَهُ فِي خِدْمَةِ الْمَخْلُوقِ لَمْ يَجِدْهُ.
۲) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:
از عظیمترین حسرتها در روز قیامت حسرت شخصی است که مالی را در مسیری غیر از دستور خداوند به دست آورد سپس آن را به ارث برای دیگری گذارد و آن دیگری آن را در طاعت خداوند سبحان خرج کند؛پس وی با آن به بهشت وارد شود و آن اولی به خاطر آن مال به جهنم برود.
نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت ۴۲۹
وَ قَالَ ع: إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالًا فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ [فَوَرَّثَهُ رَجُلًا] فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَ دَخَلَ الْأَوَّلُ بِهِ النَّار.[۴]
ب. طبق نقل دیگری از امیرالمومنین ع سوال شد: در میان مردم، عظیمترین حسرت برای چه کسی است؟
فرمودند: کسی که ثروتش را در تزرازوی اعمال دیگران ببیند و خداوند وی را به خاطر آن ثروت به جهنم بفرستد و وارثش را به بهشت بفرستد.
گفته شد: چگونه چنین چیزی ممکن است؟
فرمود: شبیه آن حالتی که برخی از برادرانم تعریف کرد که شخصی در بازار بر وی وارد شد و گفت: فلانی! در مورد این صدهزار [درهم یا دینار] که در این صندوق است چه میگویی؛ پولی که نه زکاتی از آن دادهام و نه با آن صله رحمی بجا آوردهام؟ گفت: به وی گفتم: چگونه آن را گردآوردی؟ گفت: با [کمک به] جفای سلطان و چشموهمچشمی با خویشاوندان و تحمیل کردن تنگدستی به زن و فرزندان و جزع و فزع زمانه. سپس وی از نزد او خارج شد و اندکی نگذشت که جان سپرد.
سپس علی ع فرمود: حمد خدایی راست که وی را در حالی که به خاطر اموال باطلی که جمع کرده بود مورد ملامت بود از آن بیرون برد و نیز از حقی که منع کرده بود؛ آن را جمع کرد و انباشت و [درب صندوقش را] محکم کرد و مهر نهاد و به خاطر [به دست آوردن] آن بیابانهای خالی از سکنه و دریاهای عمیق را پیمود.
ای کسی که ایستادهای، فریب نخور آن گونه کهرفیقت دیروز فریب خورد. همانا حسرتبارترین وضعیت در روز قیامت، وضعیت کسی است که ثروتش را در ترازوی اعمال دیگران ببیند و خداوند آن دیگری را به خاطر آن ثروت به بهشت بفرستد و این را به جهنم.
التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۳۹
وَ قَالَ: سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع …[۵] فَمَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَسْرَةً؟
قَالَ: مَنْ رَأَى مَالَهُ فِي مِيزَانِ غَيْرِهِ، وَ أَدْخَلَهُ اللَّهُ بِهِ النَّارَ، وَ أَدْخَلَ وَارِثَهُ بِهِ الْجَنَّةَ.
قِيلَ: فَكَيْفَ يَكُونُ هَذَا؟
قَالَ: كَمَا حَدَّثَنِي بَعْضُ إِخْوَانِنَا عَنْ رَجُلٍ دَخَلَ إِلَيْهِ وَ هُوَ يَسُوقُ فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا فُلَانٍ مَا تَقُولُ فِي مِائَةِ أَلْفٍ فِي هَذَا الصُّنْدُوقِ مَا أَدَّيْتُ مِنْهَا زَكَاةً قَطُّ، وَ لَا وَصَلْتُ مِنْهَا رَحِماً قَطُّ قَالَ: فَقُلْتُ: فَعَلَامَ جَمَعْتَهَا قَالَ: لِجَفْوَةِ السُّلْطَانِ، وَ مُكَاثَرَةِ الْعَشِيرَةِ، وَ تَخَوُّفِ الْفَقْرِ عَلَى الْعِيَالِ، وَ لِرَوْعَةِ الزَّمَانِ. قَالَ: ثُمَّ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى فَاضَتْ نَفْسُهُ.
ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ ع: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَخْرَجَهُ مِنْهَا مَلُوماً [مليما] بِبَاطِلٍ جَمَعَهَا، وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهَا، جَمَعَهَا فَأَوْعَاهَا، وَ شَدَّهَا فَأَوْكَاهَا ، قَطَعَ فِيهَا الْمَفَاوِزَ الْقِفَارَ، وَ لُجَجَ الْبِحَارِ! أَيُّهَا الْوَاقِفُ لَا تُخْدَعْ كَمَا خُدِعَ صُوَيْحِبُكَ بِالْأَمْسِ، إِنَّ [مِنْ] أَشَدِّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ رَأَى مَالَهُ فِي مِيزَانِ غَيْرِهِ، أَدْخَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا بِهِ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ هَذَا بِهِ النَّارَ .[۶]
۳) روایت شده که پیامبر ص فرمودند:
از [انباشت] مال برحذر باشید که همانا در گذشته شخصی بود که مال و فرزندانی گردآوری و بادی به غبغب انداخت و گردآوری کرد و انباشت. تا اینکه ملک الموت سراغش آمد و در حالی که در قیافه فردی مسکین بود در خانه وی را زد. دربانان سراغش رفتند و به آنان گفت: سرورتان را نزد من بخوانید. گفتند: سرور ما نزد کسی چون تو بیاید؟! و او را از مقابل درب خانه راندند. سپس در مثل چنان هیبتی نزد آنان بازگشت و گفت: سرورتان را نزد من بخوانید و به او بگویید که من ملکالموت هستم!
چون سرورشان این سخن را شنید از ترس به زمین نشست و به اطرافیانش گفت: با او در سخن گفتن نرم باشید و به او بگویید خداوند به کار و بارت برکت دهد! احتمالا دنبال کسی غیر از سرور ما آمدهای.
ملکالموت بدانها گفت: خیر؛ و بر او وارد شد و گفت: بلند شو و وصیتت را بکن که من قبل از اینکه از اینجا بیرون بروی تو را قبض روح خواهم کرد.
پس اهل و عیالش فریاد نالهشان بلند شد و گریستند. او گفت: صندوقها را بگشایید و آن مقداری که طلا و نقره در آن است بشمارید. سپس رو به ثروتش کرد و در حالی که آن را بر زمین میریخت گفت؛ ای مال و ثروت! خدا تو را لعنت کند که مرا به فراموشی از یاد خداوند کشاندی و از امر آخرتم غافل گرداندی تا اینکه از آمر خداوند به طور ناگهانی چیزی به من رسید که رسید.
پس خداوند متعال آن مال و ثروت را به نطق درآورد و گفت: چرا به من اسزار میگویی در حالی که خودت بیش از من سزاوار سرزنش هستی؟! آیا تو در چشم مردم حقیر نبودی و به خاطر اینکه اثر مرا در تو دیدند تو را بالا بردند؟ آیا تو جلوی درب پادشاهان و بزرگان نمیرفتی در حالی که افراد صالحی در آنجا بودند و تو را قبل از آنان وارد میکردند و آنان را عقبتر میداشتند؟ آیا این طور نبود که تو به خواستگاری دختران پادشاهان و بزرگان بروی در حالی که قبلا افراد صالحی از آنان خواستگاری کرده بودند اما به آنان جواب رد میدادند و به ازدواج با تو تن میدادند؟ اگر این گونه بودی که مرا در راه خیر خرج کردی مانعت نمیشدم و اگر مرا در راه خدا خرج میکردی بر تو خرده نمیگرفتم. پس چرا مرا دشنام میدهی در حالی که خودت به سرزنش شدن سزاوارتری؟ همانا هم من و هم تو از خاک آفریده شدهایم پس کاملا برهنه [= عاری از هر مال و ثروت] به خاک برگرد گه تو با گناه من روانه شدهای.
مال این گونه به صاحبش میگوید.
عدة الداعي و نجاح الساعي، ص۱۰۵؛ بحار الأنوار، ج۱۰۰، ص۲۴
وَ عَنِ النَّبِيِّ ص:
احْذَرُوا الْمَالَ؛ فَإِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضَى رَجُلٌ قَدْ جَمَعَ مَالًا وَ وَلَداً وَ أَقْبَلَ عَلَى نَفْسِهِ [وَ عِيَالِهِ] وَ جَمَعَ لَهُمْ فَأَوْعَى.
فَأَتَاهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَقَرَعَ بَابَهُ وَ هُوَ فِي زِيِّ مِسْكِينٍ. فَخَرَجَ إِلَيْهِ الْحُجَّابُ. فَقَالَ لَهُمُ: ادْعُوا إِلَيَّ سَيِّدَكُمْ. قَالُوا: أَ يَخْرُجُ سَيِّدُنَا إِلَى مِثْلِكَ؟! وَ دَفَعُوهُ حَتَّى نَحَّوْهُ عَنِ الْبَابِ. ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِمْ فِي مِثْلِ تِلْكَ الْهَيْبَةِ وَ قَالَ: ادْعُوا إِلَيَّ سَيِّدَكُمْ وَ أَخْبِرُوهُ أَنِّي مَلَكُ الْمَوْتِ.
فَلَمَّا سَمِعَ سَيِّدُهُمْ هَذَا الْكَلَامَ قَعَدَ [خَائِفاً] فَرِقاً وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: لَيِّنُوا لَهُ فِي الْمَقَالِ وَ قُولُوا لَهُ لَعَلَّكَ تَطْلُبُ غَيْرَ سَيِّدِنَا بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ.
قَالَ لَهُمْ: لَا؛ وَ دَخَلَ عَلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ: قُمْ فَأَوْصِ مَا كُنْتَ مُوصِياً فَإِنِّي قَابِضٌ رُوحَكَ قَبْلَ أَنْ أَخْرُجَ.
فَصَاحَ أَهْلُهُ وَ بَكَوْا. فَقَالَ: افْتَحُوا الصَّنَادِيقَ وَ اكْتُبُوا [أَكِبُّوا] مَا فِيهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْمَالِ يَسُبُّهُ وَ يَقُولُ لَهُ: لَعَنَكَ اللَّهُ يَا مَالُ! أَنْسَيْتَنِي ذِكْرَ رَبِّي وَ أَغْفَلْتَنِي عَنْ أَمْرِ آخِرَتِي حَتَّى بَغَتَّنِي مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا قَدْ بَغَتَّنِي.
فَأَنْطَقَ اللَّهُ تَعَالَى الْمَالَ فَقَالَ: لِمَ تَسُبُّنِي وَ أَنْتَ أَلْأَمُ مِنِّي؟ أَ لَمْ تَكُنْ فِي أَعْيُنِ النَّاسِ حَقِيراً فَرَفَعُوكَ لِمَا رَأَوْا عَلَيْكَ مِنْ أَثَرِي؟ أَ لَمْ تَحْضُرْ أَبْوَابَ الْمُلُوكِ وَ السَّادَةِ وَ يَحْضُرُهَا الصَّالِحُونَ فَتَدْخُلُ قَبْلَهُمْ وَ يُؤَخَّرُونَ؟ أَ لَمْ تَخْطُبْ بَنَاتِ الْمُلُوكِ وَ السَّادَاتِ وَ يَخْطُبُهُنَّ الصَّالِحُونَ فَتُنْكَحُ وَ يُرَدُّونَ؟ فَلَوْ كُنْتَ تُنْفِقُنِي فِي سَبِيلِ الْخَيْرَاتِ لَمْ أَمْتَنِعْ عَلَيْكَ؛ وَ لَوْ كُنْتَ تُنْفِقُنِي فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَمْ أَنْقُصْ عَلَيْكَ. فَلِمَ تَسُبُّنِي وَ أَنْتَ أَلْأَمُ مِنِّي؟ وَ إِنَّمَا خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ تُرَابٍ فَأَنْطَلِقُ [تُرَاباً بَرِيئاً] وَ مُنْطَلِقٌ أَنْتَ بِإِثْمِي.
هَكَذَا يَقُولُ الْمَالُ لِصَاحِبِه.
شبیه این حکایت در منابع اهل سنت (حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج۵، ص۲۴۰-۲۴۱)[۷] هم آمده است؛ اما بدون استناد آن به پیامبر ص.
۴) از امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:
رسول الله ص فرمودند: کدام از شما مال وارثش را بیش از مال خودش دوست دارد؟
گفتند: ای پیامبر خدا ! هیچیک از ما این گونه نیست!
فرمودند: خیر: همهتان این گونهاید! سپس فرمودند: فرزند آدم میگوید: مال من؛ مال من؛ آیا مال تو جز آن چیزی است که خوردی و نابود کردی یا پوشیدی و پوساندی؛ یا صدقه دادی و از آن عبور کردی؛ و غیر از آن هرچه داری مال وارث است.
الأمالي (للطوسي)، ص۵۱۹؛ مصباح الشريعة، ص۸۴[۸]
أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَيْهَقِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ عَمْرٍو الْمُجَاشِعِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ. قَالَ الْمُجَاشِعِيُّ: وَ حَدَّثَنَاهُ الرِّضَا عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): أَيُّكُمْ مَالُ وَارِثِهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ مَالِهِ؟
قَالُوا: مَا فِينَا أَحَدٌ يُحِبُّ ذَلِكَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ.
قَالَ: بِحَسْبِكُمْ، بَلْ كُلُّكُمْ يُحِبُّ ذَلِكَ! ثُمَّ قَالَ: يَقُولُ ابْنُ آدَمَ: مَالِي مَالِي، وَ هَلْ لَكَ مِنْ مَالِكٍ إِلَّا مَا أَكَلْتَ فَأَفْنَيْتَ، أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَيْتَ، أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَيْتَ، وَ مَا عَدَا ذَلِكَ فَهُوَ مَالُ الْوَارِثِ.
۵) الف. از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:
ما مال و ثروت را دوست نداریم و از آن جز آنچه خیر است به ما داده نمیشود. و همانا امیرالمومنین علی ع میفرمود: من یعسوب [= ملکه زنبور عسل] دین و امیر مومنان هستم و کثرت مال، دشمن مومنان و یعسوب منافقان است.
التمحيص، ص۴۸
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ:
إِنَّا لَا نُحِبُّ الْمَالَ وَ أَنْ لَا نُؤْتَى مِنْهُ خَيْرٌ لَنَا؛ إِنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع كَانَ يَقُولُ: أَنَا يَعْسُوبُ الدِّينِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ عَدُوٌّ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَعْسُوبُ الْمُنَافِقِينَ.
تبصره:
فراز اول روایت فوق (دوست نداشتن مال) ظاهرا به معنای عدم دلبستگی است، نه مطلق دوست نداشتن؛ خصوصا که روایت دیگری از امام صادق ع که بسیار شبیه روایت فوق است چنین تعبیر شده است: «نُحِبُّ الْمَالَ وَ لَا نُؤْتَى إِلَّا خَيْراً وَ مَا أُوتِيَ عَبْدٌ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا إِلَّا كَانَ نقص [أَنْقَصَ] لِحَظِّهِ فِي الْآخِرَةِ: ما مال و ثروت را دوست داریم ولی از آن جز آنچه خوب است به ما داده نمیشود و هیچ بندهای در دنیا به وی ندادند مگر اینکه از حظ و بهرهاش در آخرت کم شد». (مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص۲۷۴)
ب. از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند: کثرت اموال مایه فساد دین و قساوت قلب است.
تحف العقول، ص۱۹۹؛ مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ص۱۳۸
عن امیرالمومنین ع: …[۹] وَ اعْلَمُوا أَنَّ كَثْرَةَ الْمَالِ مَفْسَدَةٌ لِلدِّينِ (فی الدین) مَقْسَاةٌ لِلْقُلُوبِ…[۱۰]
تدبر
۱) «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»
این آیه به منزله بیان علت مطلبی است که در آیه قبل ذکر شد. در آنجا این انسان عیبجوی طعنهزن را با این وصف توصیف نمود که او «مالی را اندوخت و آن را شمار کرد» و اکنون دارد ریشه آن را بیان میکند که غرق شدن در آرزوها بود که وی را بدینجا رساند؛ یعنی گمان میکند این مالی که اندوخته وی را در دنیا جاودانه میکند و مانع مرگش میشود؛ و با اینکه وقوع مرگ برای همگان معلوم است با این تعبیر خداوند میخواهد اشاره کند به اینکه عمل وی در انباشت اعمال، حقیقتا از چنین باوری برمیآید، باوری که اگر هرکس اندکی دقت کند بوضوح بطلان آن را میفهمد (مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۸[۱۱]) در واقع این انسان بخاطر چسبیدن به زندگی دنیوی و غرق شدن در آرزوهای دراز، مال را صرفا در حد رفع نیازهای موقت دنیوی نمیبیند بلکه هرچه بیشتر جمع میکند حرصش فزونی میگیرد و حال و روزش حال و روز کسی است که گویی این مال میتواند زندگی جاودانه را برای وی تأمین نماید؛ و همین یک روحیه احساس بینیازی و طغیان در وی رقم میزند که در جای دیگر فرمود: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» (علق/۶-۷) و این منجر به یک نحو خودبزرگبینی نسبت به دیگران میشود که رویه عیبجویی و طعنهزدن نسبت به غیر را در وی تقویت و تثبیت میکند (الميزان، ج۲۰، ص۳۵۹[۱۲]).
۲) «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»
بسیاری از مفسران گفتهاند به خاطر فعل «يَحْسَبُ» که مضارع است، مقصود از تعبیر «أَخْلَدَهُ» هم معنای مضارع و بلکه مستقبل (یخلده) است؛ یعنی او گمان میکند که این مال وی را جاودانه خواهد کرد (مثلا: مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۸[۱۳]؛ الميزان، ج۲۰، ص۳۵۹[۱۴]). اما به نظر میرسد همان کاربرد آن به صورت ماضی حاوی نکته ظریفی باشد؛ یعنی بقدری این گمان در وی مسلط است که گویی وی خیالش جمع شده که این مال وی را جاودان کرده است.
۳) «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»
وجود و حیات انسان، یک امر واقعی است؛ در حالی که مال و ثروت، اموری اعتباری هستند که صرفا در فضای اعتبارات دنیوی به کار میآیند. بله؛ در این فضای زندگی جمعی اعتباری، بسیاری از نیازهای دنیوی ما با استفاده از خرید و فروش توسط مال و ثروت تأمین میشود؛ اما همه نیازهایی که بدین گونه با مال و ثروت تأمین میشوند، نیازهاییاند که ممکن است شرط لازم برای بقای حیات ما باشند (مانند نیاز به خوردن، که با صرف مال در خرید غذا تأمین میگردد)، اما هیچیک شرط کافی برای بقای حیات ما نیست. به تعبیر دیگر، مال و ثروت حداکثر میتواند در یک عرصهای که اعتبارات اجتماعی به رسمیت شناخته شده باشد، برخی از مایحتاج ادامه زندگی ما را تأمین کند؛ اما این اموری اعتباری هیچگاه نمیتوانند اصل حیات و وجود ما که اموری حقیقیاند را تضمین کنند.
اگر به فرض زندگی دنیوی به طوری بود که فراز و فرود نداشت و بعد از مراحل کودکی و جوانی، به طور طبیعی وارد مرحله پیری و ضعف و مرگ نمیشد، باز این توهم که مال و ثروت بتواند بقای ما را تضمین کند شاید محملی میداشت؛ اما وقتی که چنین سیر طبیعیای در تمام موجودات زنده دنیوی برقرار است، اینکه انسانهایی گمان میکنند که انباشت مال و ثروت میتواند زندگی همیشگی را برای آنها به ارمغان بیاورد، از نامعقولترین اموری است که در کمال تعجب در میان انسانها بسیار شایع است.
در واقع، غفلت از حقیقت خویش، انسان را بقدری از عقلانیت دور میکند که گمان میکند با اموری کاملا اعتباری، میتواند بر یک امر واقعی انکارناپذیر (یعنی وقوع مرگ) غلبه کند، آن هم امری که شاید واضحترین و رایجترین پدیده طبیعی در زندگی دنیوی است که هیچ استثنایی برایش نمیتوان یافت و قبول واقعی بودنش حتی نیازمند این نیست که شخص هیچگونه دین و ایمانی به هیچ امر ماورایی داشته باشد.
[۱] . قرأ «يَحْسَبُ» بفتح السين ابن عامر وعاصم وحمزة وأبو جعفر والحسن والمطوعي والأعرج وشيبة، وهي لغة تميم
وقرأ نافع وابن كثير وأبو عمرو والكسائي ويعقوب وخلف والأعشى بخلاف عنه عن أبي بكر، وهبيرة عن حفص عن عاصم «يحسِب» بكسر السين، وهي لغة الحجاز
ورواها جابر بن عبد الله عن النبي
[۲] . و أخرج ابن حبان و الحاكم و صححه و ابن مردويه و الخطيب في تاريخه عن جابر بن عبد الله ان النبي صلى الله عليه و سلم قرأ يحسب أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ بكسر السين.
[۳] . در تمام ترجمههای موجود، در حدی که جستجو شد (در ۵۵ ترجمه) در آیه حاضر (و نیز در اغلب موارد کاربرد ماده «حسب») یکی از دو تعبیر «میپندارد» یا «گمان میکند» را به کار بردهاند، و با اینکه در موارد قبلی (مثلا ذیل آیه ۳ سوره آل عمران) به این جهت که کلمه «ظن» در زبان عربی وجود داشته و قرآن کریم در اینجا آن کلمه را به کار نبرده، و ما از تعبیر «حساب کردن» در ترجمه استفاده کرده بودیم، اما اینجا به نظر رسید که همان میپندارد تناسب بیشتری دارد خصوصا که در بحث فوق هم اشاره شد که این معنا برای این تعبیر در عربی بسیار شایع است.
[۴] . حکمت بعدیای که در آنجا آمده (حکمت ۴۳۰) نیز در همین زمینه قابل توجه است:
وَ قَالَ ع: إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً وَ أَخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِي طَلَبِ [آمَالِهِ] مَالِهِ وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ عَلَى إِرَادَتِهِ فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ وَ قَدِمَ عَلَى الْآخِرَةِ بِتَبِعَتِه: همانا زیانکارترین شخص در معامله و خوارترین تلاشکننده، کسی است که بدنش را در طلب مال فرسوده کرد ولی اوضاع و احوال وی را در خواستهاش یاری نکرد، پس با حسرت از دنیا خارج شد و با تبعات آن به آخرت قدم نهاد.
[۵] . مَنِ الْعَظِيمُ الشَّقَاءُ؛ قَالَ: رَجُلٌ تَرَكَ الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، فَفَاتَتْهُ الدُّنْيَا وَ خَسِرَ الْآخِرَةَ، وَ رَجُلٌ تَعَبَّدَ وَ اجْتَهَدَ وَ صَامَ رِئَاءَ النَّاسِ فَذَاكَ الَّذِي حُرِمَ لَذَّاتِ الدُّنْيَا، وَ لَحِقَهُ التَّعَبُ الَّذِي لَوْ كَانَ بِهِ مُخْلِصاً لَاسْتَحَقَّ ثَوَابَهُ، فَوَرَدَ الْآخِرَةَ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ قَدْ عَمِلَ مَا يَثْقُلُ بِهِ مِيزَانُهُ، فَيَجِدُهُ هَبَاءً مَنْثُوراً…
[۶] . در ادامه همین حدیث یعنی در التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۴۰-۴۱ حدیث دیگری هست که اگرچه به این آیه مرتبط نمیباشد اما افقی جالب در خصوص حدیث قبل میگشاید::
قَالَ الصَّادِقُ ع وَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا حَسْرَةً رَجُلٌ جَمَعَ مَالًا عَظِيماً بِكَدٍّ شَدِيدٍ، وَ مُبَاشَرَةِ الْأَهْوَالِ، وَ تَعَرُّضِ الْأَخْطَارِ، ثُمَّ أَفْنَى مَالَهُ فِي صَدَقَاتٍ وَ مَبَرَّاتٍ، وَ أَفْنَى شَبَابَهُ وَ قُوتَهُ فِي عِبَادَاتٍ وَ صَلَوَاتٍ، وَ هُوَ مَعَ ذَلِكَ لَا يَرَى لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع حَقَّهُ ، وَ لَا يَعْرِفُ لَهُ مِنَ الْإِسْلَامِ مَحَلَّهُ، وَ يَرَى أَنَّ مَنْ لَا بِعُشْرِهِ وَ لَا بِعُشْرِ عَشِيرِ مِعْشَارِهِ أَفْضَلُ مِنْهُ ع- يُوقَفُ عَلَى الْحُجَجِ فَلَا يَتَأَمَّلُهَا، وَ يُحْتَجُّ عَلَيْهِ بِالْآيَاتِ وَ الْأَخْبَارِ- فَيَأْبَى إِلَّا تَمَادِياً فِي غَيِّهِ، فَذَاكَ أَعْظَمُ مِنْ كُلِّ حَسْرَةٍ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ صَدَقَاتُهُ مُمَثَّلَةٌ لَهُ فِي مِثَالِ الْأَفَاعِيِّ تَنْهَشُهُ، وَ صَلَوَاتُهُ وَ عِبَادَاتُهُ مُمَثَّلَةٌ لَهُ فِي مِثَالِ الزَّبَانِيَةِ- تَدْفَعُهُ حَتَّى تَدُعَّهُ إِلَى جَهَنَّمَ دَعّاً يَقُولُ: يَا وَيْلِي أَ لَمْ أَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ أَ لَمْ أَكُ مِنَ الْمُزَكِّينَ أَ لَمْ أَكُ عَنْ أَمْوَالِ النَّاسِ وَ نِسَائِهِمْ مِنَ الْمُتَعَفِّفِينَ، فَلِمَا ذَا دُهِيتُ بِمَا دُهِيتُ فَيُقَالُ لَهُ: يَا شَقِيُّ مَا نَفَعَكَ مَا عَمِلْتَ، وَ قَدْ ضَيَّعْتَ أَعْظَمَ الْفُرُوضِ بَعْدَ تَوْحِيدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الْإِيمَانِ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ [رَسُولِ اللَّهِ ] ص: ضَيَّعْتَ مَا لَزِمَكَ مِنْ مَعْرِفَةِ حَقِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَلِيِّ اللَّهِ، وَ الْتَزَمْتَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ مِنَ الِائْتِمَامِ بِعَدُوِّ اللَّهِ.
فَلَوْ كَانَ لَكَ بَدَلَ أَعْمَالِكَ هَذِهِ- عِبَادَةُ الدَّهْرِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ، وَ بَدَلَ صَدَقَاتِكَ الصَّدَقَةُ بِكُلِّ أَمْوَالِ الدُّنْيَا- بَلْ بِمِلْءِ الْأَرْضِ ذَهَباً، لَمَا زَادَكَ ذَلِكَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى إِلَّا بُعْداً، وَ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا قُرْباً
[۷] . حدثنا أبو بكر بن مالك ثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثني أبي ثنا أبو المغيرة ثنا صفوان بن عمرو عن يزيد بن ميسرة ح. وحدثنا أبو بكر محمد ابن أحمد المؤذن ثنا أبو الحسن بن أبان ثنا أبو بكر بن عبيد ثنا محمد بن الحسين ثنا هشام بن عبد الله الرازي ثنا بقية عن صفوان بن عمرو عن شريح بن عبيد عن يزيد بن ميسرة: أن رجلا ممن مضى جمع مالا وولدا، فأوعى ولم يدع صنفا من أصناف المال إلا اتخذه، وابتنى قصرا وجعل عليه بابين وثيقين، وجعل عليه حرسا من غلمانه، ثم جمع أهله وصنع لهم طعاما، وقعد على سريره ورفع إحدى رجليه على الأخرى وهم يأكلون فلما فرغوا من طعامهم.
قال: يا نفس انعمي لسنين قد جمعت ما يكفيك! قال فلم يفرغ من كلامه حتى أقبل إليه ملك الموت في هيئة رجل عليه خلقان من الثياب، في عنقه مخلاة يتشبه بالمساكين، فقرع الباب قرعة أفزعه وهو على فرشه، فوثب إليه الغلمة فقالوا ما أنت وما شأنك؟ قال: ادعوا لى مولاكم، قالوا إليك يخرج مولانا؟! قال نعم! فادعوه، قال فأرسل إليهم مولاهم من هذا الذي قرع الباب؟ فأخبروه بهيئته، قال فهلا فعلتم وفعلتم؟ قالوا قد فعلنا. ثم أقبل أيضا فقرع الباب قرعة هي أشد من الأولى، قال وهو على فراشه، قال فوثب إليه الحرس فقالوا قد جئت أيضا!! قال: نعم! فادعوا لي مولاكم وأخبروه أني ملك الموت، قال فلما سمعوه ألقي عليهم الذل والتخشع فجاء الحرس فأخبروا سيدهم بالذي قال لهم ملك الموت، فقال لهم سيدهم قولوا له قولا لينا، وقولوا له هل تأخذ معه أحدا غيره؟ قال فأتوه فأخبروه بذلك، قال فدخل عليه فقال قم فاصنع في مالك ما أنت صانع، فإني لست بخارج منها حتى أخرج نفسك وأحضر ماله بين يديه، فقال حين رآه: لعنك الله من مال فأنت شغلتني عن عبادة ربي ومنعتني أن أتخلى لربي، فأنطق الله المال فقال لم سببتني؟ وقد كنت وضيعا في أعين الناس فرفعتك لما يرى عليك من أثري، وكنت تحضر سدد الملوك فتدخل، ويحضر عباد الله الصالحون فلا يدخلون، ألم تكن تخطب بنات الملوك والسادة فتنكح، ويخطب عباد الله الصالحون فلا ينكحون، ألم تكن تنفقني في سبل الخبث ولا أتعاصى، ولو أنفقتني في سبيل الله لم أتعاصى عليك، فأنت ألوم فيه مني، إنما خلقت أنا وأنتم يا بني آدم من تراب، فمنطلق بإثم، ومنطلق ببر. فهكذا يقول المال فاحذروا، وقبض ملك الموت روحه فمات – السياق لهما، ودخل حديث بعضهم على بعض.
[۸] . وَ قَالَ النَّبِيُّ ص يَقُولُ ابْنُ آدَمَ مِلْكِي مِلْكِي وَ مَالِي مَالِي يَا مِسْكِينُ أَيْنَ كُنْتَ حَيْثُ كَانَ الْمِلْكُ وَ لَمْ تَكُنْ وَ هَلْ لَكَ إِلَّا مَا أَكَلْتَ فَأَفْنَيْتَ أَوْ لَبِسْتَ فَأَبْلَيْتَ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَبْقَيْتَ إِمَّا مَرْحُومٌ بِهِ أَوْ مُعَاقَبٌ عَلَيْهِ فَاعْقِلْ أَنْ لَا يَكُونَ مَالُ غَيْرِكَ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِنْ مَالِكَ فَقَدْ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا قَدَّمْتَ فَهُوَ لِلْمَالِكِينَ وَ مَا أَخَّرْتَ فَهُوَ لِلْوَارِثِينَ وَ مَا مَعَكَ لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِ سَبِيلٌ سِوَى الْغُرُورِ بِهِ كَمْ تَسْعَى فِي طَلَبِ الدُّنْيَا وَ كَمْ تَدَّعِي أَ فَتُرِيدُ أَنْ تُفْقِرَ نَفْسَكَ وَ تُغْنِيَ غَيْرَك.
[۹] . أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ أَنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ بَيْنَكُمْ مَضْمُونٌ لَكُمْ قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ وَ ضَمِنَهُ سَيَفِي لَكُمْ بِهِ وَ الْعِلْمُ مَخْزُونٌ عَلَيْكُمْ عِنْدَ أَهْلِهِ قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْهُمْ فَاطْلُبُوهُ
[۱۰] . وَ أَنَّ كَثْرَةَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلَ بِهِ مَصْلَحَةٌ لِلدِّينِ وَ سَبَبٌ إِلَى الْجَنَّةِ وَ النَّفَقَاتُ تَنْقُصُ الْمَالَ وَ الْعِلْمُ يَزْكُو عَلَى إِنْفَاقِه.
[۱۱] . ثم ذكر سبحانه طول أمله فقال «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» أي يظن أن ماله الذي جمعه يخلده في الدنيا و يمنعه من الموت فأخلده في معنى يخلده لأن قوله «يَحْسَبُ» يدل عليه و إنما قال ذلك و إن كان الموت معلوما عند جميع الناس لأنه يعمل عمل من يتمنى ذلك و قيل «أَخْلَدَهُ» بمعنى أوجب إخلاده و هذا كما يقال هلك فلان إذا حدث به سبب الهلاك و إن لم يقع هلاكه بعد
[۱۲] . و قوله: «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» أي يخلده في الدنيا و يدفع عنه الموت و الفناء فالماضي أريد به المستقبل بقرينة قوله: «يَحْسَبُ». فهذا الإنسان لإخلاده إلى الأرض و انغماره في طول الأمل لا يقنع من المال بما يرتفع به حوائج حياته القصيرة و ضروريات أيامه المعدودة بل كلما زاد مالا زاد حرصا إلى ما لا نهاية له فظاهر حاله أنه يرى أن المال يخلده، و لحبه الغريزي للبقاء يهتم بجمعه و تعديده، و دغاه ما جمعه و عدده من المال و ما شاهده من الاستغناء إلى الطغيان و الاستعلاء على غيره من الناس كما قال تعالى: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»: العلق ۷، و يورثه هذا الاستكبار و التعدي الهمز و اللمز. و من هنا يظهر أن قوله: «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» بمنزلة التعليل لقوله: «الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ»، و قوله: «الَّذِي جَمَعَ» إلخ بمنزلة التعليل لقوله: «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ».
[۱۳] . فأخلده في معنى يخلده لأن قوله «يَحْسَبُ» يدل عليه و إنما قال ذلك و إن كان الموت معلوما عند جميع الناس لأنه يعمل عمل من يتمنى ذلك
[۱۴] . و قوله: «يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ» أي يخلده في الدنيا و يدفع عنه الموت و الفناء فالماضي أريد به المستقبل بقرينة قوله: «يَحْسَبُ».
بازدیدها: ۹