ترجمه
پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه از شرمگاههایشان [= آنچه آشکار شدنش مایه شرمندگی آنها میشود] را که از آنها پوشیده مانده بود برایشان نمایان سازد و گفت پروردگارتان شما دوتا را از این درخت منع نکرد مگر اینکه [مبادا] دو فرشته شوید و یا از جاودانان باشید.
نکات ترجمه
«وَسْوَسَ» دو حرف «وس» دلالت میکند بر صدایی که خفیف و بسیار آهسته باشد (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۷۶) و برخی آن را نوعی حدیث نفس (نجوای درونی) دانستهاند (كتاب العين، ج۷، ص۳۳۵) و اگر توجه شود که تکرار حروف در زبان عربی دلالت بر تکرار عملی که آن ماده بر آن دلالت دارد میکند (اعراب القرآن و بيانه، ج۳، ص۳۲۰) میتوان گفت وسوسه آن اقدام رفت و برگشتی شیطان است که بقدری در گوش دل نجوای خود را تکرار میکند تا موفق به فریفتن انسان شود؛ و گفتهاند القای معنا با صوت مخفیانه بر دو قسم است: اگر القای معنای خوب باشد نامش «الهام» است و اگر هیچ بهرهای از خوبی نداشته باشد نامش «وسواس» است (مجمعالبحرین، ج۷، ص۳۳۵)
«لِيُبْدِيَ» در اصل «لأن یُبدیَ» بوده است که: «لـ» برای تعلیل (برای بیان علت) یا عاقبت (برای نشان دادن آنچه عاقبت این اقدام است) میباشد. حرف «أن» ناصبه که محذوف است، و فعل «یُبْدِيَ»: فعل مضارع منصوب در باب افعال از ماده «بدو» به معنای «ظهور» و آشکار شدن و نقطه مقابل «مخفی کردن» است (مجمعالبیان، ج۴، ص۶۲۵) که درباره این ماده در جلسه ۲۲۳ توضیحات لازم ارائه شد.
«وُورِيَ» فعل ماضی مجهول از ماده «وری» است که به معنای «ستر» و «پوشاندن» میباشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۶۶). بسیاری از اهل لغت کلمه «وراء» که هم به معنای پشت سر و هم پیش رو و هم مافوق به کار میرود را از همین ماده قلمداد کردهاند هرچند غالبا توضیحی درباره ارتباط آن با ستر ندادهاند، فقط مرحوم طبرسی، گویی پوشاندن را به «وراء» برگردانده با این بیان که «موارات» به معنای قرار دادن چیزی در ورای چیزی است که آن را میپوشاند (مجمعالبیان، ج۴، ص۶۲۵) و برخی بر این باورند که اصلا کلمه «وراء» از ماده «ورء» اخذ شده و لذا با «وری» متفاوت است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۹۰) و لذا بحث از آن انشاءالله در ضمن آیه دیگری مطرح خواهد شد. ضمنا گفته شده قرار گرفتن ماده «وری» در باب مفاعله (که در ۲۶ سوره اعراف با تعبیر «یواری» به کار رفته) دلالت بر استمرار در پوشش و مخفی ماندن میکند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۳، ص۹۱)
«سَوْآتِ» جمعِ «سَوْأة» و از ماده «سوء» میباشد که این ماده، معادل کلمه فارسی «بد» و مترادف با قبیح و زشت میباشد و گفتهاند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه ناراحتی انسان شود اطلاق میشود و از هر امر زشت و قبیحی با تعبیر «سُّوأى» یاد میشود که نقطه مقابلش «حُسنی» است و هر کار زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر کار خوب و پسندیدهای را «حسنه» میگویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۱). برخی بر این باورند که تعبیر «سَوْأة» به نحو کنایهای در معنای عورت (هم در مورد مرد و هم در مورد زن) به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۴۲)؛ اما بسیاری از قدما مانند خلیل معنای اصلی این کلمه را همان «الفرج» معرفی کرده (كتاب العين، ج۷، ص۳۲۸) و برخی مانند ابن اثیر تاکید کردهاند که اساساً اصل کاربرد این کلمه در خصوص عورت بوده و بعدا به هر چیزی که آشکار شدنش مایه شرمندگی انسان شود، اطلاق گردیده است (النهایه، ج۲، ص۴۱۶) و در هر صورت درباره وجه تسمیهاش گفتهاند که چون انسان فطرتا از اینکه عورتش در برابر دیگران آشکار شود، بدش میآید (مجمعالبیان، ج۴، ص۶۲۵، المصباح المنیر، ج۲، ص۲۹۸؛ مجمعالبحرین، ج۱، ص۲۳۷).
(درباره تفاوت کلمه «سوء» و «ضرر» هم در جلسه ۲۱۳ توضیحاتی گذشت)
حرف «مِن» در «مِنْ سَوْآتِهِما» ظاهرا بیاینه است (یعنی بیان میکند چیزی را که از آنها مخفی مانده بود: چه چیزی از آنها مخفی بود: سواتهما) اما بعید نیست که بتوان آن را من تبعیضیه هم گرفت (به معنای: بخشی از آن، یعنی آن بخشی از سووات را که از آنها مخفی مانده بود) بدین معنا که بُعد خاصی از عورت بر آنها مخفی بود، نه اصل آن.
حدیث
۱) از یکی از دو امام باقر ویا صادق ع روایت شده است که کسی از ایشان سوال کرد: چگونه خداوند آدم را به خاطر نسیان و فراموشیاش مواخذه کرد؟
حضرت فرمود: او [عهد خدا با خود را] فراموش نکرده بود، و چگونه ممکن است فراموش کرده باشد در حالی که آن را به یاد داشت و شیطان [هنگامی که میخواست وسوسهاش کند، به آن عهد اشاره کرد و گفت: «پروردگارتان شما دوتا را از این درخت منع نکرد مگر اینکه [مبادا] دو فرشته شوید و یا از جاودانان باشید.»
[توجه: پس معلوم میشود تعبیر «فنسی» در آیه ۱۱۵ سوره طه، به معنای فراموشی متداول (عدم حضور مطلب در حافظه) نبوده، بلکه به معنای جدی نگرفتن دستور خداوند بوده است]
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۰
عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا قَالَ: سَأَلْتُهُ كَيْفَ أَخَذَ اللَّهُ آدَمَ بِالنِّسْيَانِ فَقَالَ إِنَّهُ لَمْ يَنْسَ وَ كَيْفَ يَنْسَى وَ هُوَ يَذْكُرُهُ وَ يَقُولُ لَهُ إِبْلِيسُ «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِين». [۱]
احادیث۱ و ۳ در جلسه ۲۲۶ هم به همین آیه مرتبطند و مجددا تکرار نمیشود.
تدبر
۱) «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما»
از این آیه فهمیده میشود که شرمگاههای آدم و حوا در بهشت بر خودشان آشکار نبود. این آشکار نبودن میتواند به این خاطر باشد که آن عضو زیر لباسها و زیورهای بهشتی مخفی بوده و آنها اصلا توجهی بدان نداشتهاند (معاني الأخبار، ص۱۰۹)[۲] خصوصا که مدت وقوف آدم و حوا در بهشت بسیار کم بوده است (در حد چند ساعت: تفسير العياشي، ج۲، ص۱۱). نکته جالب این است که هدف شیطان این بوده که انسان را به سمت توجه به اندامهای جنسی سوق دهد؛ و این عطف توجه به اندامهای جنسی، که محصول برهنه شدن انسان بود، انسان را از بهشت بیرون کرد.
تحلیلی از تمدن مدرن و نسبت آن با این آیه
در تاریخ زندگی بشر، ظاهرا تمدن مدرن تنها تمدنی است که علیرغم ادعای متمدن بودن، برهنگی را به عنوان یک افتخار و ارزش به حساب میآورد و از ترویج آن احساس شرمساری نمیکند. (البته ظاهرا در دوره یونان باستان هم برهنگی رواج داشته است؛ اما هم گستره آن بسیار کوچک بوده و هم معلوم نیست برهنگی این اندازه مورد اقبال و افتخار در همان جامعه بوده باشد). در تمدن کنونی، برهنگی بقدری به عنوان یک ارزش مستقر شده، که علیرغم شعارهای آنچنانی درباره آزادی، رسما وبا عنوان «دفاع از ارزشهای سکولار»، زنان را از حق پوشیده بودن و حفظ حجاب محروم میکنند و در بسیاری از جوامع غربی، زنی که بخواهد حجاب خود را حفظ کند از بسیاری از حقوق اجتماعی، و حتی تحصیل، محروم میشود.
اگر بر طبق این آیه، مهمترین هدف شیطان از اغوای آدم، این بود که او را برهنه کند و همّ و غمّ وی را متوجه غریزه جنسی نماید، ظاهرا میتوان این تمدن را از این جهت محصول موفقیتآمیز شیطان در جهان دانست!
و بیهوده نیست که امام عزیزمان، آمریکا – که امروزه پرچمدار اصلی این تمدن است – را «شیطان بزرگ» نامید.
چرا شیطان برنامه اصلیاش برهنه کردن آدم بود؟ (تکمله در تاریخ ۲۶/۷/۱۴۰۲)
الف. واقعا برهنه کردن آدم چه موضوعیت و اهمیتی برای شیطان دارد که همه همت خود را این کار قرار داد؛ و در آيه ۲۶ هم دوباره بر همین تاکید میکند که ای فرزندان آدم مواظب فریب شیطان باشید زیرا هدف شیطان همین بود که لباس از تن پدر و مادر شما درآورد؟ و
ب. این برهنه کردن چه نسبتی با اخراج از بهشت دارد که در آیه ۲۲ صریحا ثمره این را اخراج از بهشت مطرح کرد؟ و
ج. میدانیم که آدم و حوا زن و شوهر بودند و در بهشت هم انسانی غیر از این دو نبود، و میدانیم که زن و شوهر صددرصد به هم محرم نیستند و میتوانند تمام اندام همدیگر را ببینند؟ چرا وقتی برهنه شدند خود را سریع با برگهای بهشتی پوشاندند؟!
تاملی مجدد در آيات ۲۶ تا ۳۳ سوره حجر مرا متوجه نکته مهمی کرد که اخیرا آن را همانجا نوشتم (جلسه ۲۷۲، تدبر ۲ https://yekaye.ir/al-hegr-15-33/). خداوند در آنجا با اینکه خودش فرموده بود انسان را از صلصالی از حمأ مسنونی آفریدیم اما تاکید کرده بود که هنگامی که او را سر و سامانی دادم و از روحم در او دمیدم (سویته و نفخت فیه من روحی) آنگاه بر او سجده کنید. شیطان وقتی بر آدم سجده نمیکند در پاسخ خدا در مقام بیان چرایی این تمردش میگوید من اهل سجده کردن بر آدمی که از صلصال از حمأ مسنون است نیستم. در واقع با این سخنش عملا میخواهد بگوید آن تسویه و نفخ روح اصلا اهمیتی ندارد و کأن لم یکن است؛ و این صرفا موجودی از صلصال از حمأ مسنون است و بس.
با توجه به آن نکته پاسخم به سوال الف این است که در نتیجه وقتی خدا آدم را در بهشت سکنی میدهد او باید این مدعای خود را بر آدم و بر دیگران اثبات کند. در بهشت به نص آیه قبل، انسان زندگیاش را با سکونت (مسکن) و همسر (ازدواج) و خوردن آغاز کرد، که اینها ویژگیهای مشترک انسان و حیوان است. اما یک ویژگی دیگری انسان داشت و آن برخورداری از لباس بود، چیزی که هیچ موجود زنده زمینیای این ویژگی را ندارد و به نص آیه ۲۶ همین سوره امری نازل شده از جانب خداوند است که کارکرد اصلیاش تثبیت حیا و شرم در انسان است با پوشاندن سوآت (= شرمگاه). یعنی آدم این تفاوت بنیادین را با حیوانات دارد که شرم و حیا دارد و خداوند این شرم و حیای وی را با پوشاندن لباس بر وی تثبیت کرده است؛ پس شیطان اگر بخواهد نشان دهد که این آدم هیچ فرقی با حیوانات ندارد مهمترین کارش این میشود که لباس از تن آدم درآورد و نشان دهد تو با حیوانات هیچ فرقی نداری؛ همانند آنها نیازمند مسکن و زوج و خوردن بودی، تنها فرقت همین لباس بود که من آن را درآوردم.
از همینجا پاسخ ب هم معلوم میشود. انسان مادامی که لباس بر تن داشت آن ویژگی ممتازکننده او از حیوان (حیا و شرم) در او برقرار بود و مسکن اصلی خود را در بهشت میدید. اما همین که لباس از تنش درآمد متوجه سوآت و ابعاد شهوانی و حیوانی وجود خود شد، یعنی متوجه زمینی بودن خود شد؛ پس این توجه او را به زمین فرستاد و همانند سایر زمینیان کرد. البته او توبه کرد و خداوند توبهاش را پذیرفت؛ و چون توبهاش را پذیرفت ما انسان ماندیم و از حیوانات متفاوت شدیم.
بدین ترتیب پاسخ ج هم این است که مساله حیا به عنوان امری فطری که خاص انسان است اقتضای نوعی پوشش دارد حتی در مقابل همسر؛ از این روست که اغلب زن و شوهرها در اغلب اوقاتشان، حتی اگر در خانه تنها باشند کاملا برهنه نمیشوند؛ یعنی انسان اساسا با پوشیدن لباس یک نحوه شرم و حیا دارد؛ و در احادیث هم داریم که برهنه شدن کامل زن و شوهر در برابر هم کراهت دارد و نیز داریم که پیامبر اکرم ص چنان باحیا بودند که هیچیک از همسران پیامبر ص نیز هیچگاه شرمگاههای ایشان را ندیدند.
البته خداوند در آیه ۲۶ همین سوره دو کارکرد اصلی برای نزول لباس برشمرد: پوشاندن شرمگاه [= تثبیت حیا] و مایه زینت بودن؛ و شاید علت اینکه عموم زن و شوهرها در عمده اوقات خلوت خویش نیز کاملا برهنه نمیگردند همین باشد که علاوه بر آن شرم و حیا، یک نحوه زیبایی خاصی را با پوشش طلب میکند؛ و همین است که موجب شده که حتی فاحشهها در کابارهها نیز در مقام عشوهگری از مردان از ابتدا برهنه کامل نمیآیند.
از این رو، انقلاب جنسی را که مقدمهای برای ترویج برهنگی بود، میتوان یکی از بزرگترین دستاوردهای شیطان در تاریخ بشر دانست؛ و در مقابل آن، اهمیت حجاب به عنوان یک واجبی که چون منطبق بر فطرت است میتواند در مقابل این سیل بنیانکن مقاومت کند و هویت انسانی انسان را نگه دارد بیشتر آشکار میشود (برای بحث بیشتری در این زمینه ر.ک: حجاب مدخلی بر کنشگری زن مسلمان)
۲) «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ … وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ»
شیطان برای فریفتن انسان بر روی دو مطلب دست گذاشت: فرشته شدن یا جاودانه شدن: دو خواستهای که هر انسانی در سر دارد، و اگر مسیر خدا را طی کند بهتر از آن را به دست میآورد:
آدم از فرشتگان بالاتر بود، چرا که مسجود ملائکه قرار گرفت؛ و جاودانگی او عمیقتر از جاودانگی هر موجود دیگری است، زیرا خدا از روح خود در او دمیده و روح خدا زوالپذیر نیست؛ با این حال، فریب خورد. چرا؟
تحلیل تخصصی انسانشناختی
انسان موجودی است که بیشترین ظرفیتها را دارد؛ چرا که در برترین قوام (احسن تقویم) آفریده شده (تین/۴) در عین حال، مبدا حرکت وی را از پستترین و پایینترین موقعیت عالم (اسفل سافلین) قرار دادهاند (تین/۵). حتی در میان موجودات زمینی هم این وضعیت کاملا آشکار است: انسان بیشترین ظرفیت رشد و تکامل را در میان تمام جانداران برخوردار است، در عین حال در ابتدای تولدش بسیار ضعیف و ناتوان است به نحوی که تا مدتها نیاز به سرپرستی و نگهداری ویژه دارد. (مثلا نزدیکترین رده حیوانی به انسان، پستانداران هستند که عموماً بچه بعد از تولد خودش حرکت میکند و سراغ پستان مادر میرود، اما بچه انسان تا مدتها همین حرکت را هم ندارد و باید مادر نزد او برود و پستان در دهانش بگذارد).
درواقع انسان به صورت بالقوه بالاترین جایگاه در عالم را (که همان خلیفةاللهی است) میتواند به دست آورد، اما:
۱) به صورت بالفعل، بسیاری از اوّلیات سایر حیوانها را هم ندارد، چه رسد به وضعیت فرشتگان (که هریک در حد وجود خود، بهرهمند از علمِ بیخطا و قدرتِ بیخلل هستند). و
۲) چون طی مراحل برتر برای انسان، با مردن و زنده شدن همراه است (که هر انسانی حداقل دو مرگ و دو زندگی دیگر در پیش رو دارد تا بتواند از عالم دنیا به عالم برزخ و از آنجا به عالم قیامت صعود کند) جاودانه بودن (یعنی تجربه «ماندن» بدون «مردن») برای او یک آرزوست.
به نظر میرسد که بدین جهت است که شیطان توانست انسان را فریب دهد: یعنی وضعیت بالقوه وی را (که محصول عهد وی با خداست) به عنوان مانعی برای وضعیتی که او طالب آن است، معرفی کرد و وضعیت بالفعل موجودات دیگر را – که البته دیگر نمیتوانند به آن وضعیت نهایی انسان برسند- به رخ وی کشید؛ و این گونه انسان فریب خورد.
۳) «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما»
خدا یک اموری را در انسان قرار داده و مخفی کرده و نخواسته آشکار شود؛ آن امور جزء ظرفیتهای انسان هست، اما به هر دلیلی آشکار شدنش به سود انسان نیست. اما شیطان اصرار دارد که آنها را آشکار کند.
۴) «قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ»
کسی که به خیرخواهی خدا اعتماد نکند، حتما مغلوب شیطان خواهد شد:
خداوند آدم و حوا را از آن درخت منع کرد؛ اما دلیلش را به آنها نگفت. شیطان دلیلی باطل تراشید که مبنای این دلیل آن بود که خدا خیرخواه شما نبوده است و خواسته شما را از یک خیر عظیمتر محروم کند.
ثمره آیه در سبک زندگی
در عین حال که دانستن فلسفه احکام در مواردی میتواند مفید باشد، اما اشتباه است که انتظار داشته باشیم فلسفه همه احکام دین – که خدا فروفرستاده – را با همین عقل محدود خود بفهمیم. ظاهرا این جمله که امروزه بسیار رایج شده که «من تا دلیل کاری را ندانم آن را انجام نمیدهم» همان زمینهای است که شیطان بر اساس آن توان فریب انسان را پیدا میکند.
به چنین افرادی دو نکته را باید گوشزد کرد:
الف. همان گونه که یک آدم دیپلمه با سطح اطلاعاتی که دارد نمیتواند مکانیسم تاثیرگذاری داروهای تخصصی (مثلا چرایی تجویز فلان داروی تخصصی برای فلان بیماری قرنیه چشم) را بفهمد؛ اینکه انتظار داشته باشیم با این حد از اطلاعات محدود خود، فلسفه تمامی دستورالعملهایی که قرار است ما را از هفت آسمان برتر کند بفهمیم، ناشی از خامی و نفهمیدن قدر و قیمت علم است.
ب. آیا واقعا خدا خیرخواهتر و عالمتر به خیر و صلاح ماست، یا یک پزشک متخصص؟ چرا به نسخههای پزشکانی که این همه در کارشان خطا دیدهایم و به خیرخواهی همهشان هم ایمان نداریم، اعتماد میکنیم؛ اما تا پای عمل به دستورات خدا میرسد دنبال چون و چراییم؛ چون و چراهایی که، چون هنوز توان درک عمیق مساله را نداریم، شیاطین جن و انس بر موج مطالباتمان سوار شده، با یک توجیهات شیطانی براحتی فریبمان میدهند و دقیقا خلاف مقصود الهی را به عنوان فلسفه آن حکم القا میکنند تا ما را از عمل به دستور خدا بازدارند.
ضمنا جالب است که بسیاری از اینها که تا پای دستورات خدا به میان میآید چنین طالب استدلال میشوند در بسیاری از امور دیگرشان (مانند مدگرایی ویا بسیاری از خرافات مدرن مانند نحوست عدد۱۳ و …) بویی از استدلال در زندگیشان مشاهده نمیشود.
۵) «قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ»
اینکه انسان دوست داشته باشد مثل فرشتهها باشد یا زندگی جاودان داشته باشد، بخودی خود چیز بدی نیست. آنچه بد است این است که این را به چه قیمتی میخواهد به دست آورد؟ به قیمت مخالفت با نهی الهی؟
این تمام زندگی ماست: هرجا کار حرامی مرتکب میشویم، طبیعی است که دنبال لذتی باشیم، اما آیا آن لذت به مخالفت کردن با دستور خدا میارزد؟
هرکس در عمرش یک گناه کرده باشد، نشان داده که در موقعیت آدم و حوا بود، چه میکرد!
۶) «قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ»
وقتی انسان چیزی دلش میخواهد زمینه فریب خوردنش بالا میرود و حتی از خود سوال نمیکند آیا واقعا این وسیلهای که پیشنهاد دادهاند مرا به هدف خود میرساند؟
آدم و حوا دلشان میخواست فرشته شوند یا جاودان شوند، شیطان هم همین را عاملی قرار داد که آنها را به خوردن از آن درخت بکشاند. آخر چرا با خود فکر نکردند که واقعا، آیا امکان دارد خدایی که آنها را از این درخت بازداشته، به خاطر این بوده باشد که بخواهد خیری را از آنها دریغ کند؟!
ثمره اخلاقی
در مورد خواستههای دلمان خیلی مراقبت کنیم. حتی خواستههای خوبی مثل فرشته شدن و یا جاودانه شدن، اگر رنگ و بوی خدایی نداشته باشد، میتواند عالم سقوط و انحراف انسان شود.
۷) «قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ»
فرشتهگون شدن و جاودانه شدن، به خودی خود دو مطلب اخلاقی و جزء امور فطری در انسان است. اما همین دو امر کاملا اخلاقی هم اگر در مسیر خدایی قرار نگیرند عامل هبوط انسان میشوند.
این آیه بخوبی نشان میدهد که شیطان حاضر است به بهانه فرشته شدن و جاودانه شدن ما را به مخالفت با خدا بکشاند، پس اگر کسی حتی در ظاهر همچون فرشتگان و یا جاودانه شد، اما به خدا پشت کرد، حقیقتا هبوط کرده است.
بحث تخصصی فلسفه اخلاق
امروزه در جوامع غربی، و اخیرا در جامعه ما از طرف برخی روشنفکرمآبان، بشدت از اخلاق سکولار و معنویت بیخدا دفاع میشود. اما حقیقت این است که اخلاق سکولار هیچ برتریای بر بیاخلاقی ندارد. در واقع، اگر خدا جدی گرفته نشود، اخلاقیترین اهداف (که همچون فرشته بودن را میتوان اوج رفتارهای اخلاقی دانست) تنها و تنها ترفندی هستند که با آن انسانها از خدا فاصله بگیرند. این همان است که قبلا اشاره شد که وجود برخی رفتارهای ظاهرا اخلاقی در جوامع کفر هیچ ارزش عمیقی ندارد و فقط حرکت در مسیر انحرافی را تسهیل میکند. (توضیح بیشتر در جلسه۲۳۶، تدبر۴ https://yekaye.ir/al-aaraf-7-17)
تدبر زیر در تاریخ ۲۶/۷/۱۴۰۲ اضافه شد
۸) «لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما»
با اینکه در قرآن کریم کلماتی مثل «عورة» و «فرج» بسیار به کار رفته چرا در داستان حضرت آدم در تمامی موارد برای اشاره به این اندامهای خاص انسان از کلمه «سوآت» استفاده شده است؛ و در هیچ جای دیگر قرآن برای اشاره به این اندامها از این تعبیر استفاده نشده است؟
الف. چنانکه در نکات ترجمه بیان شد این کلمه در اصل به هر چیزی که آشکار شدنش مایه شرمندگی انسان شود، اصلاق میشود و چون در این داستان میخواهد بر این حالت شرمندگیای که برای آدم و حوا رخ داد تأکید کند اینجا از این کلمه برای اشاره به آن اندامها استفاده کرد اما در سایر کاربردهای قرآنی این نکته موضوعیت ندارد و لذا در جای دیگر به کار نرفته است.
ب. اگر به خود لغت توجه کنیم ترجمه دقیق آن «شرمگاه» است نه «عورت» و «فرج»؛ و شاید از همین بتوان نتیجه گرفت بعد از برهنه شدن، آن مقداری که حوا خود را پوشاند بیش از آن مقداری بود که آدم خورد را پوشاند؛ چرا که اساسا احساس شرم در زنان از حیث نمایان شدن بدنشان محدوده خیلی بیشتری از مردان را شامل میشود؛ چنانکه حتی در زمانه ما که برهنگی ترویج میشود، باز عرف زنان غیرمسلمان نیز محدوده گردن تا ساق را عموما میپوشانند؛ و حتی در فضاهایی که خیلی برهنگی رایج شده باز حداقل زنان علاوه بر عورت، سینه خود را نیز میپوشانند؛ چنانکه مثلا این را در روال متعارف لباس مایوی زنانه (که حتی در استخرهای صرفا زنانه استفاده میشود) میتوان دید. علیالقاعده ذهنیت اغلب ما هم از واقعه بهشت این است که وقتی برهنه شدند لااقل حضرت حوا به پوشاندن عورت اکتفا نکرده و قسمتهای بیشتری از بدن خود را پوشیده باشد.
ج. …
[۱] . در تفسير القمي، ج۱، ص۴۴-۴۳ بعد از حدیثی که از امام صادق ع روایت کرده، با تعبیر «قال» مطالب دیگری در شرح آیه میآورد که معلوم نیست که توضیحات خود مرحوم قمی یا پدرش است یا این هم روایتی از امام صادق ع است. بزرگانی مانند مرحوم مجلسی در بحارالانوار (ج۱۱، ص۱۶۱) یا مرحوم بحرانی در تفسیر برهان (ج۱، ص۱۸۰) ویا مرحوم عروسی حویزی در تفسیر نورالثقلین (ج۲، ص۱۳) این مطلب را با همین ابهامش از مرحوم قمی نقل کردهاند و فقط مرحوم فیض کاشانی در هنگام نقل قول، این سخنان را حدیث قمی از امام صادق ع دانسته است (تفسير الصافي، ج۲، ص۱۸۶) لذا این را در پاورقی آوردم:
فَإِنَّهُ حَدَّثَنِي أَبِي رَفَعَهُ قَالَ سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنْ جَنَّةِ آدَمَ أَ مِنْ جِنَانِ الدُّنْيَا كَانَتْ أَمْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَةِ فَقَالَ كَانَتْ مِنْ جِنَانِ الدُّنْيَا تَطْلُعُ فِيهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَوْ كَانَتْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَةِ مَا أُخْرِجَ مِنْهَا أَبَداً آدَمُ وَ لَمْ يَدْخُلْهَا إِبْلِيسُ
قَالَ أَسْكَنَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَتَى جَهَالَةً إِلَى الشَّجَرَةِ فَأَخْرَجَهُ لِأَنَّهُ خَلَقَ خِلْقَةً لَا تَبْقَى إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْيِ وَ اللِّبَاسِ وَ الْأَكْنَانِ وَ النِّكَاحِ وَ لَا يُدْرِكُ مَا يَنْفَعُهُ مِمَّا يَضُرُّهُ إِلَّا بِالتَّوْقِيفِ فَجَاءَهُ إِبْلِيسُ فَقَالَ إِنَّكُمَا إِنْ أَكَلْتُمَا مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ الَّتِي نَهَاكُمَا اللَّهُ عَنْهَا صِرْتُمَا مَلَكَيْنِ وَ بَقِيتُمَا فِي الْجَنَّةِ أَبَداً وَ إِنْ لَمْ تَأْكُلَا مِنْهَا أَخْرَجَكُمَا اللَّهُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ حَلَفَ لَهُمَا أَنَّهُ لَهُمَا نَاصِحٌ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى حِكَايَةً عَنْهُ «ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» فَقَبِلَ آدَمُ قَوْلَهُ فَأَكَلَا مِنَ الشَّجَرَةِ فَكَانَ كَمَا حَكَى اللَّهُ «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» وَ سَقَطَ عَنْهُمَا مَا أَلْبَسَهُمَا اللَّهُ مِنْ لِبَاسِ الْجَنَّةِ وَ أَقْبَلَا يَسْتَتِرَانِ بِوَرَقِ الْجَنَّةِ «وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ» فَقَالا كَمَا حَكَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُمَا «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ» فَقَالَ اللَّهُ لَهُمَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ قَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، قَوْلُهُ فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ فَهَبَطَ آدَمُ عَلَى الصَّفَا وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الصَّفَا لِأَنَّ صَفْوَةَ اللَّهِ نَزَلَ عَلَيْهَا وَ نَزَلَتْ حَوَّاءُ عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةُ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ نَزَلَتْ عَلَيْهَا فَبَقِيَ آدَمُ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً سَاجِداً يَبْكِي عَلَى الْجَنَّةِ فَنَزَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا آدَمُ أَ لَمْ يَخْلُقْكَ اللَّهُ بِيَدِهِ وَ نَفَخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجَدَ لَكَ مَلَائِكَتَهُ قَالَ بَلَى قَالَ وَ أَمَرَكَ أَنْ لَا تَأْكُلَ مِنَ الشَّجَرَةِ فَلِمَ عَصَيْتَهُ قَالَ يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّ إِبْلِيسَ حَلَفَ لِي بِاللَّهِ إِنَّهُ لِي نَاصِحٌ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ خَلْقاً يَخْلُقُهُ اللَّهُ أَنْ يَحْلِفَ بِاللَّهِ كَاذِبا.
[۲] . ویا اینکه اصل آن عضو در بهشت به نحو داخلی بوده (چنانکه ظاهر برخی روایات چنین است: تفسير القمي، ج۱، ص۲۲۵؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۱۱)
اما اینکه آنها برهنه بودهاند ولی متوجه برهنگی خود نبودهاند (آن گونه که در سفر پیدایش مطرح شده) قطعا از نظر قرآن کریم مردود است. توضیح بیشتر در جلسه۲۴۷، تدبر۱۱: https://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/
بازدیدها: ۷۳
بازتاب: ۲۷۲) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ | یک آیه در روز
بازتاب: ۲۴۲) فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ