۲۷ ربیعالاول ۱۴۴۰
ترجمه
و جواب قومش چیزی نبود جز اینکه گفتند آنان را از سرزمینتان بیرون کنید؛ قطعاً آنان مردمانیاند که میخواهند پاک باشند!
اختلاف قرائت[۱]
نکات ادبی
يَتَطَهَّرُونَ
ماده «طهر» به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی میباشد (معجم مقاييس اللغه، ج۳، ص۴۲۸) و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) میباشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی میباشد، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدیها، حیض، جنابت، نیتها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار میرود (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۵۳) و بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه میکنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار میرود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و …) میباشد (الفروق فی اللغة، ص۲۵۹).
وقتی این ماده در حالت ثلاثی مجرد به کار میرود (طَهَارَة و طُهْر) خود پاکی و منزه بودن از پلیدی مد نظر است؛ و وقتی در باب تفعّل و افتعال میرود (تطهّر و اطّهار) طهارت را اختیار کردن و پاک شدن مد نظر است و وقتی به باب تفعیل (تَطْهِير) میرود، چیزی را طاهر و پاک کردن (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۵۳)
با این ملاحظه، اکنون میافزاییم که حالت ثلاثی مجرد این ماده، بویژه با مصدر «طُهْر» (پاکی، پاکیزگی) وقتی در مورد زنان به کار میرود نقطه مقابل «حيض» است و تعبیر «طَهُرَتِ [یا طَهَرَتِ] المرأة» به معنای برای وقتی که حیض او قطع میشود و از حیض پاک میشود، گفته میشود.
وقتی به باب افتعال (اطّهار) میرود (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا؛ مائده/۶) به معنای غسل کردن میباشد (كتاب العين، ج۴، ص۱۹)؛ و در آیه «فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی یطهرن فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ …» (بقره/۲۲۲)، عبارت «حَتَّی یطهرن» هم به صورت «يَطْهُرْنَ» قرائت شده که به معنای «از حیض پاک شدند» است و هم به صورت «يَطَّهَّرْنَ» قرائت شده که به معنای «غسل کردند» میباشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۵)
وقتی به باب تفعیل میرود به معنای پاک کردن است، که هم کاربردش در تطهیر مادی رایج است: «طَهِّرا بَيْتِي» (بقره/۱۲۵) «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» (مدثر/۴) و هم در تطهیر معنوی و روحانی: «لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» (احزاب/۳۳) ؛ «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ» (آل عمران/۴۲) «يا عيسی إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا» (آل عمران/۵۵) ؛ «لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» (نساء/۵۷، بقرة/۲۵» ویا در وصف قرآن کریم: «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/۱۴) ؛ «يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینه/۲) ؛ «لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعة/۷۹)
وقتی این ماده به باب تفعّل میرود (رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ؛ توبه/۱۰۸) غالبا در معنای منزه بودن و خویشتنداری از گناه و هر امر ناپسندی میباشد (معجم مقاييس اللغه، ج۳، ص۴۲۸) هرچند میتواند برای طهارت کردن با آب هم به کار رود (كتاب العين، ج۴، ص۱۹) چنانکه در آیه «فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّی يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» (بقره/۲۲۲) کلمه «الْمُتَطَهِّرين» بر هر دو معنا میتواند دلالت داشته باشد. (کلمه «مُطَّهِّرين» هم در اصل «مُتَطَهِّرين» بوده است که «ت» در «ط» ادغام شده است)
البته در آیه «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» (أعراف/۸۲) که سخن قوم لوط به لوط است، اگرچه میتواند در همین معنای «پاک بودن از بدیها و گناهان» باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۵)؛ و نیز برخی از مشاهیر لغت این را به معنای خاص «پاک بودن از رابطه لواط» معرفی کردهاند (تهذيب اللغة (ازهری)، ج۶، ص۱۰۰)، اما چنانکه عموم اهل لغت تذکر دادهاند این گونه تعبیر در اینجا از باب تهکّم (مسخره کردن) است، بویژه که حضرت لوط قبلا به آنها پیشنهاد داده بود که به جای این کار، با دخترانش ازدواج کنند و تعبیر کرده بود که «هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ» (هود/۷۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۵؛ لسان العرب، ج۴، ص۵۰۶؛ مجمع البحرين، ج۳، ص۳۷۹؛ الطراز الأول، جلد۸، ص۳۲۲؛ تاج العروس، ج۷، ص۱۵۰)؛ شبیه تعبیر «جانماز آب کشیدن» در فارسی، که ظاهرش مدح است اما حقیقتش مسخره کردن است.
«طَهور» دلالت بر ثبوت طهارت برای چیزی میکند (شبیه ذلول) (وزن «فعول» مبالغهای را میرساند که وزن «فعیل» چنین میزان از مبالغه را نمیرساند؛ در عوض در وزن «فعیل» ثبات و رسوخ مستمری هست که در وزن «فعول» نیست) (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۵۴) و در قرآن کریم دو بار به کار رفته است: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» (إنسان/۲۱) «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً» (فرقان/۴۸). برخی علاوه بر اینکه پذیرفتهاند که این کلمه میتواند صفت [صیغه مبالغه] [۲] باشد (همانند رسول)، از سیبویه نقل کردهاند که میتواند مصدر باب تفعل باشد (تطهّرتُ تطهّراً و طَهورا مانند توضأت وضوءاً) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۶) و از احمد بن یحیی ثعلب نقل شده که گفته «طهور» چیزی است که که هم خودش پاک است و هم پاککننده میباشد (الطاهر فی نفسه، المُطَهِّر لغيره). اما بر این سخن اشکال گرفته شده که «مُطَهِّر لغیره» (پاک کننده دیگری) بودن، از خود لفظ درنمیآید، چون در این صورت باید از «تطهیر» گرفته شده باشد در حالی که وزن فعول برای بابهای افعال و تفعیل به کار نمیرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۶) و این از لوازم عرفی و شرعیِ این تعبیر است (یعنی چون در کلام شارع، طهور بودن آب، به معنای اینکه «آب خودش پاک است و پاککننده»، افراد گمان کردهاند که معنای لفظ «طهور» این است) (التحقيق فی كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۱۵۴) و برخی هم گفتهاند اقتضای صیغه مبالغه بودن آن، این معنا شده است؛ در واقع، «طاهر» بر دو قسم است، یکی طاهری که طهارتش فقط به خودش میرسد؛ و دیگری طاهری که طهارتش بقدری زیاد است که به دیگری هم میرسد و دیگری هم در اثر برخورد با او طاهر میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۲۷)
ماده «طهر» و مشتقات آن جمعا ۳۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
جلسه ۲۰۳ http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
خیری نیست در قومی که نه خودشان اهل نصیحتاند و نه نصیحتکنندگان را دوست دارند.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۵
لَا خَيْرَ فِي قَوْمٍ لَيْسُوا بِنَاصِحِينَ وَ لَا يُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ.
۲) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر اکرم ص فرمودند:
منشینید نزد دعوتکنندهای که شما را از یقین به شک، و از اخلاص به ریا، و از تواضع به کبر، و از نصیحت و خیرخواهی به دشمنی، و از زهدورزی به رو آوردن به دلخواهها دعوت میکند.
مصباح الشريعة، ص۲۱
قَالَ الصَّادِقُ ع … قَالَ النَّبِيُّ ص:
لَا تَجْلِسُوا عِنْدَ كُلِّ دَاعٍ مُدَّعٍ يَدْعُوكُمْ مِنَ الْيَقِينِ إِلَی الشَّكِّ وَ مِنَ الْإِخْلَاصِ إِلَی الرِّيَاءِ وَ مِنَ التَّوَاضُعِ إِلَی الْكِبْرِ وَ مِنَ النَّصِيحَةِ إِلَی الْعَدَاوَةِ وَ مِنَ الزُّهْدِ إِلَی الرَّغْبَةِ.
۳) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
بیشترین [بزرگترین] بدی عبارت است از خوار و کوچک شمردنِ رنجش حاصل از موعظه فرد مهربان و خیرخواه؛ و مغرور شدن به شیرینی حاصل از مدح فرد چاپلوس کینهتوز.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۶
أَكْبَرُ [أَكْثَرُ] الشَّرِّ فِي الِاسْتِخْفَافِ بِمُولِمِ عِظَةِ الْمُشْفِقِ النَّاصِحِ وَ الِاغْتِرَارِ بِحَلَاوَةِ ثَنَاءِ الْمَادِحِ الْكَاشِحِ.
۴) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
کسی که امر زشت و قبیح را نیکو شمرد و از سخن نصیحتگر اعراض کند، توفیق نیابد.
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۶
لَمْ يُوَفَّقْ مَنِ اسْتَحْسَنَ الْقَبِيحَ وَ أَعْرَضَ عَنْ قَوْلِ النَّصِيحِ.
۵) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
چگونه از نصیحت و خیرخواهی بهرهمند شود کسی که از امور شرمآور لذت میبرد؟!
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۶
كَيْفَ يَنْتَفِعُ بِالنَّصِيحَةِ مَنْ يَلْتَذُّ بِالْفَضِيحَةِ؟!
تدبر
۱) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ»
قوم لوط، نصیحت و خیرخواهی وی را با سفاهت پاسخ دادند (مجمع البیان، ج۴، ص۶۸۵)
در واقع، جواب شایسته به حضرت لوط ع این بود که:
یا به حقانیت سخن وی اعتراف کنند؛ ویا چرایی نادرست بودن سخن او را نشان دهند.
همین که به جای پاسخ، به تهدید روی میآورند دلالت بر سفاهت و بیخِرَدیِ آنان دارد. (المیزان، ج۸، ص۱۸۴)
در واقع، آن همجنسگرایان وقتی که نه پاسخی به اعتراض لوط بر رفتارشان داشتند، و نه بهانهای برای بیرون کردن لوط، پاک و منزه بودن لوط را بهانه اخراج آنان قرار دادند!
ظاهرا خداوند با اشاره به این پاسخ آنها می خواهد نشان دهد که:
اعمال ناشایست و خلاف عفت، چنان عقل را تعطیل میکند که طهارت و پاکی افراد را دلیلی برای مجازات آنها میشمرد!
۲) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ»
اینکه به جای اینکه بگویند «از شهر بیرون برو!» گفتند «او را از شهرتان بیرون کنید» نشان میدهد که این سخن را خطاب به هم گفتند، نه به خود لوط؛ اما چرا؟
الف. چنان به قدرت وبرتری خویش مغرور بودند که لوط را عددی حساب نمی کردند که مخاطب کلام خود قرار دهند.
ب. خودشان از بیمنطقی خود در برابر حضرت لوط کاملا آگاه بودند؛ از این رو، پاسخی برای وی نداشتند؛ پس به هم رو کردند که به جای پاسخ دادن به وی، این مزاحم را از شهر خارج کنید!
ج. چهبسا میخواهد نشان دهد که چگونه فضاسازی رسانهای کردند! همانند شبکه های شیطانی ماهواره ای، به صورت غیرمستقیم، اخراج آل لوط را به مردم القاء نمودند. (تدبر دریافتی از یکی از اعضای محترم کانال)
د. …
۳) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ»
چرا برای اخراج او از شهری که خود لوط در آن میزیست، گفتند او را «از شهرتان» بیرون کنید؛ و نگفتند «از شهر خودش» یا «از این شهر» ویا … ؟
الف. از باب بیاعتنایی و کوچک شمردن حضرت لوط؛ که در مقابل آنان کاری نمی تواند بکند؛ در واقع، با این تعبیر میخواستند بگویند اینجا شهر شماست؛ و اینها آمده اند اینجا ساکن شدهاند؛ و لوط هم که در اینجا عشیره و حامیانی ندارد؛ پس، با خیال راحت کار خود را ادامه دهید، که آنان در مقابل شما نمیتوانند کاری از پیش ببرند. (المیزان، ج۸، ص۱۸۴)
ظاهراً قرآن کریم با این تعبیر میخواهد نشان دهد که:
همجنسگرایان وقتی در مقابل سخن حق پاسخی ندارند، به تهدید رو میآورند.
ب. شاید میخواهند نوعی استدلال ناسیونالیستی- لیبرالیستی ارائه کنند: اینجا شهر شماست؛ و هر کاری که دلتان بخواهد در شهر خودتان میتوانید انجام دهید. اگر آنها از رفتار شما خوششان نمیآید، مشکل خودشان است و آنان باید از این شهر بروند؛ نه اینکه شما را به دست برداشتن از کارتان وادار کنند.
ج. مجرمان، برای پاكان حقّی در اجتماع قائل نيستند. (تفسير نور، ج۴، ص۱۱۱)
د. …
۴) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ»
در نهی از منكر، بايد آمادهی تبعيد و پذيرش مشكلات بود. (تفسير نور، ج۴، ص۱۱۱)
۵) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
هر گاه در جامعهای فساد زياد شد، پاكان را منزوی میكنند و نهی از منكر و پاك بودن، جرم محسوب میشود. (تفسير نور، ج۴، ص۱۱۱)
۶) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
حکایت قوم لوط نشان میدهد:
همجنسگرایان، ممکن است ابتدا با شعار آزادی (اینکه هرکس حق دارد هر کاری دلش میخواهد انجام دهد) وارد میدان میشوند؛ اما اگر آزادی عمل پیدا کنند، آزادی و حقوق اولیه دیگران را هم سلب کرده، دیگران را مجبور به پیروی از کار خود خواهند کرد، و کارشان به جایی خواهد رسید که به کسانی که بخواهند پاک بمانند اجازه حضور در جامعه نخواهند داد!
۷) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا … إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
قوم لوط، بر لوط و پیروانش خرده میگرفتند که چرا با پرهیز از عمل شنیعِ همجنسبازی، خود را پاک نگه میدارند؟!
در واقع، به خاطر طهارتپیشگی، که شایسته مدح است، بر آنان عیب می گرفتند. (ابن عباس و مجاهد و قتاده، به نقل مجمع البیان، ج۴، ص۶۸۵)
یعنی، کسانی که به روالهای خلاف فطرت رو میآورند بقدری فطرتشان منحرف میشود که افراد را به خاطر پاکی و طهارتپیشگیشان مقصر میشمرند!
۸) «قالُوا … إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
قوم لوط، با آنكه به گناه عادت كرده بودند، امّا حضرت لوط و ياران او را پاك میدانستند. (تفسير نور، ج۴، ص۱۱۱)
یعنی حتی همجنسگرایان هم در عمق وجود خویش میفهمند که این عمل زشت و ناپاک است و کسانی که از این عمل خودداری می کنند اهل پاکی و طهارتاند.
۹) « قالُوا … إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
در نگاه اول، به نظر میرسد قوم لوط با به کار بردن تعبیر «يَتَطَهَّرُونَ» در مورد لوط و پیروانش، میخواستند بگویند که آنها اهل لواط نیستند؛ اما پارهای از مفسران، معانی دیگری را هم در مورد این تعبیر احتمال دادهاند؛ مانند اینکه منظور از این تعبیر آن است که:
– آنان کسانیاند که تنها در حالت طُهر (و نه در حال حیض) سراغ همسرانشان میروند؛
– یا اینکه آنان کسانیاند که به غسل جنابت اهتمام میورزند [با توجه به اینکه معروف است که قوم لوط به غسل کردن اهتمامی نداشتند]. (به نقل از البحر المحيط، ج۵، ص۱۰۲)
وجه این احتمالات آن است که «تطهّر» بر طهارتی بیش از «طُهر» و پاکی دلالت دارد (چنانکه در مورد زن حائض، اگر حیضش تمام شود تعبیر «طَهُرَت» به کار میبرند؛ اما اگر علاوه بر آن، غسل هم کند، تعبیر «تَطَهَّرَت» به کار میبرند)؛ و قوم لوط می خواهند بگویند اینها نه تنها اهل لواط نیستند، بلکه اهل غسل جنابت و عدم نزدیکی در ایام حیض و … هم هستند؛ به تعبیر دیگر، می خواهند طعنه بزنند که اینها نه تنها کار ما را انجام نمی دهند، بلکه زیادی اهل طهارتند!
۱۰) «وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا … إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
طهارتپیشگی لوط و پیروانش را با فعل «يَتَطَهَّرُونَ» بیان کردند؛ و فعل مضارع نشان استمرار است.
شاید میخواهد بفهماند که مهمتر از پاكی، پاك ماندن و مأيوس كردن نااهلان از اعمال نفوذ است. (تفسير نور، ج۴، ص۱۱۱)
۱۰) «وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ؛ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ؛ وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ»
حضرت لوط اشکالی بر همجنسگرایان زمان خویش مطرح کرد که نشان میداد کار شما کاری خلاف فطرت آدمیان است:
ایشان فرمود چرا به کاری روی آوردهاید که در میان جهانیان سابقه نداشته است؛ چرا که خداوند اساساً غریزه جنسی را برای ارتباط با جنس مخالف قرار داده است؛ شما چرا زنان را رها کرده و به مردان روی آوردهاید؟ و شاهد بر اینکه منظور ایشان، اعتراض بر خلاف فطرت بودن رفتار آنها بود، این است که با عبارت «قوم مسرفون» عملا بیان کرد که کار شما «خروج از حد صحیحِ» استفاده از غریزه جنسی است.
استدلال وی جای هیچ پاسخی را برای آنان نگذاشت؛ از این رو، تنها جوابی که دادند این بود که وی را به بیرون کردن از شهر خود تهدید کردند! و با پاک معرفی کردن حضرت لوط ع، عملا به ناپاکی خود گواهی دادند.
نکته تخصصی انسانشناسی
آیا استدلال حضرت لوط درباره غیرفطری بودنِاین رفتار قوم لوط، استدلال موجهی بود؟
مدافعان همجنسگرایی، یکی از مهمترین ادله مخالفان همجنسگرایی را «غیرطبیعی بودن این رفتار» برشمرده؛ و کوشیدهاند در آن مناقشه کنند. خلاصه مناقشه آنان این است که:
اولا این رفتار لزوما «غیرطبیعی» نیست، چرا که موجهترین معنای «غیرطبیعی» این است که چیزی «خلاف غایت طبیعی و کارکرد اصلی این اندام» باشد؛ و «تولید نسل» تنها یکی از کارکردهای غریزه جنسی است؛ و «لذت بردن» هم کارکرد دیگر این غریزه است؛ و روابط همجنسگرایانه هم درصدد استفاده از این کارکرد است؛
و ثانیاً غیرطبیعی بودن، دلیل غیراخلاقی بودن نمیشود؛ چرا که منطقاً از «هست» نمیتوان به «باید» رسید. (آرش نراقی، اسلام و مساله همجنسگرایی، ص۵-۱۴)
و نهایتا نتیجه گرفتهاند اکنون که در ادله مخالفان همجنسگرایی مناقشه شد، پس «لواط» [یا به تعبیر آنان، «انجام رفتار همجنسگرایانه»] «حقِ» انسانهایی است که دلشان میخواهد چنین کنند!
اما حق این است که این مناقشات مبتنی بر درک ناصوابی از مفهوم «غیرطبیعی» و «حق» بنا شده است:
وقتی درباره «حقوق بشر» سخن میگوییم، زمانی سخنمان معقول است که برای بشر یک نحوه کرامت و شرافت خاصی باور داشته باشیم، تا آن کرامت و شرافت، برای او «حق»ی ایجاد کند که غیر او (مثلا حیوان) این «حق» را ندارد. آنگاه بر مبنای باور به چنین کرامتی برای «انسان»، «باید» «حق» انسانهای دیگر را محترم بشماریم.
در اینجاست که مساله «فطرت» به عنوان «طبیعت خاص بشر» معنی و اهمیت پیدا میکند. یعنی تا معلوم نباشد چه چیزی در بشر هست که مایه کرامت وی شده، صرف دلخواه وی، هیچ «حق»ی را برای او اثبات نمیکند. مثلا خود اینان قبول دارند که اگر کسی بخواهد به انسان دیگری تعدی کند (مثلا او را بیازارد یا بکُشد)، «حق» ندارد.
اما اگر صرفِ «دلخواه»، معیارِ «حق» باشد، چرا «حق ندارد»؟!
اگر بگویند چون شخص مقابل هم یک «انسان» است، سوال این است که معیار انسان بودن چیست که «آزادی مرا در تعدی کردن به او» محدود کند؟ اگر معیار انسان، صرفاً همین پوست و گوشت و این بدن ویا بهرهمندی وی از حیات است، این بدن زنده چه مزیتی مثلا بر بدن زنده گوسفند و گیاه زنده هویج دارد که بین کشتن گوسفند و خوردن گوشت او ویا کندن هویج و خوردن آن، با کشتن انسان تفاوت میگذارید؟! و اگر این حق، ناشی از «انسانیت» اوست، یعنی ویژگی منحصر به فردی که در انسان هست و در سایر موجودات زنده (حیوانات و گیاهان) نیست، پس تنها و تنها چیزی میتواند «حق» شمرده شود که در راستای آن ویژگی منحصر به فرد باشد.
حتی اگر «غیرطبیعی» را صرفا به معنای «برخلاف روال طبیعیِ اندامهای بدن» در نظر بگیریم، و انسان را در حد حیوان فروبکاهیم، باز نمیتوان مناقشه فوق را وارد دانست؛ و صرف لذت بردن برای این مقصود کافی نیست؛ چون:
اولا قانونی جلوه دادن اینگونه لذت، سبب محو تدریجی غایت طبیعی میشود، و در تعارض و تزاحم با آن است؛
ثانیا رسیدن از «هست» به «باید»، تنها برای کسانی مانند هیوم که شناخت را تنها محصول روش تجربی میدانند، ناممکن است؛ وگرنه این انتقال بر یک مبنای بسیار دقیق منطقی استوار است (اگر کرامتی در انسان «واقعیت» نداشته باشد، آیا «باید» حق او را رعایت کرد، دلیلی خواهد داشت؟)؛
علاوه بر اینکه – همانطور که گذشت – اگر «غیرطبیعی» در عبارات فوق را، نه در معنای «طبیعت»ی که در گیاه و حیوان هم هست، بلکه به معنای «غیرفطری» یعنی آنچه برخلاف اقتضای روح و حقیقت ملکوتی بشر است، بدانیم، آنگاه واضح است که صرف «لذت بردن» مجوز «ذیحق شدن» نمیشود.
شاید به همین جهت بوده که قوم لوط، در مقابل اشکال حضرت لوط، دنبال چنین پاسخی برنیامدند، و عملا با پاسخی که دادند نشان دادند که معیارشان برای «حق داشتن» صرف «دلخواه»شان است؛ و از این رو، اگر دلشان بخواهد که کسی را صرفاً به خاطر نقد رفتارشان از شهر بیرون کنند، این کار را هم میکنند.
در واقع، آنان با این پاسخ خود نشان دادند که وقتی «حق» هیچ ضابطهای جز «دلخواه» نداشته باشد، پس تعدی نکردن به دیگران چرا ممنوع باشد؟!
[۱] . « جَوابَ» در اغلب قرائتهای به همین صورت منصوب (خبر کان) قرائت شده است؛ اما در قرائت حسن (از قرائات اربعه عشر) به صورت مرفوع (جَوابُ) قرائت شده است که در این صورت «اسم کان» میشود و خبر کان، مصدر تاویل شده از «أن قالوا …».
قال ابن عطية: و قرأ الحسن جَوابَ بالرفع انتهى. (البحر المحيط، ج۵، ص۱۰۲)
يجوز في قوله «جَوابَ قَوْمِهِ» الرفع إلا أن الأجود النصب و عليه القراءة (مجمع البيان، ج۴، ص۶۸۴)
[۲] . برخی آن را اساسا صفت مشبهه دانستهاند که به صورت مصدری برای مبالغه هم به کار میرود: (طهورا، صفة مشبّهة من الثلاثيّ طهر يطهر، باب نصر و باب كرم، وزنه فعول بفتح الفاء. أو مصدر طهر استعمل صفة للمبالغة؛ الجدول في إعراب القرآن، ج۱۹، ص۲۸)
بازدیدها: ۱۳۳