۳ رمضان ۱۴۳۸
ترجمه
هنگامی که از بالای [سرزمین] شما و از پایینتر از [شهر] شما آمدند و هنگامی که دیدهها حیران شد و دلها به گلوگاه رسید و به خدا [چه] گمانهایی بردید!
شأن نزول
۱) این آیات در داستان احزاب نازل شد[۱] و مطلب این گونه بود که قریش در سال پنجم هجری جمع شدند و در میان قبال عرب پیک فرستادند و همه را به جنگ با رسول الله ص تحریک کردند و لشکری حدود ده هزار نفر گردآوردند که همراهشان قبایل کنانه و سُلَیم و فزازه هم حضور داشت؛ و رسول الله قبلا در غزوهای بنینضیر را که گروه مهمی از یهودیان (از نسل حضرت هارون ع) بودند ملزم به خروج از مدینه کرده بود و آنها در منطقه خیبر ساکن شده بودند، رئیس آنها حُیَی بن اخظب بود؛ وی نیز نزد قریش در مکه رفت و گفت محمد ص هم شما را آواره کرده و هم ما را، و پسرعموهای ما، بنیقینقاع را هم آواره کرده، پس شما بگردید و همپیمانانتان را جمع کنید ما هم در یثرب هفتصد جنگجو از هممسلکهایمان داریم، یعنی یهودیان بنیقریظه، که فعلا بین آنها و محمد ص عهد و پیمانی بسته شده و من آنها را وادار به نقض پیمان میکنم تا همراه ما شوند و شما از بالا به آنها هجوم برید و آنها هم از پایین. و جایگاه بنیقریظه در فاصله دو میلی مدینه بود و جایگاهی بود که به آن چاه مطّلب میگفتند. حیی بن اخطب بقدری با آنها اصرار ورزید و همراهشان این طرف و آن طرف رفت که حدود ۱۰ هزار نفر از قبایل قریش و کنانه جمع شدند و اقرع بن حابس با قومش و عباس بر مرداس هم با قبیله بنیسلیم آمدند.[۲]
تفسير القمي، ج۲، ص۱۷۶-۱۸۸
۲) ابنشهر آشوب جمعیت آنها را چنین گزارش کرده است:
ابوسفیان با قریش، و حارث بن عوف با بنی مره، و مسعود بن جبله با قبیله اشجع، و طلبحه بن خویلد اسدی با بنیاسد، و عیینه بن حصن فزاری با غطفان، و قیس بن غیلان و ابوالعور اسلی با بنیسلیم آمدند؛ و از یهودیان هم حیی بن اخطب و کنانه بن ربیع و سلّام بن ابیالحقیق و هودة بن قیس والبی هم با لشکریانشان به آنها ملحق شدند و جمعا ۱۸ هزار نفر مرد جنگجو بودند در حالی که مسلمانان سه هزار نفر بودند.[۳]
مناقب آل أبي طالب، ج۱، ص۱۹۸
حدیث
۱) روایت شده که در روز جنگ احزاب عمرو عبد ودّ و عكرمه بن ابیجهل و هبيره بن وهب و نوفل بن عبد اللَّه و ضرار بن خطاب در كنار خندق ميگشتند و محل باريكى ميجستند كه از آن بتوانند عبور كنند و خود را به مسلمانان برسانند تا به محلى رسيدند كه اسبهایشان به زحمت از آن عبور دادند و مسلمانان هم ايستاده بودند و كسى جرأت نداشت كه جلو بیاید.
عمرو بن عبد ودّ پيوسته مبارز ميطلبيد و ميگفت بس كه هل من مبارز گفتم و جنگجو طلبيدم صدايم گرفت و خسته شدم.
در تمام اين مدت امير المؤمنين ع میخواست به مقابل او برود ليكن رسول خدا اجازه نميداد و منتظر بود شايد کس دیگری بلند شود؛ اما مسلمانان از ترس او و همراهیانش مانند کسی كه كركس مرگ بر سر او نشسته باشد در جاى خود خشك شده بودند.
چون مبارز طلبيدن عمرو طولانى شد و حضرت على ع هم اصرار میورزید، رسول خدا ص به او فرمود نزديك من بيا ! حضرت على ع نزديك رفت و رسول خدا عمامه خود را بر سر او گذاشت و شمشيرش را به او داد و فرمود برو و کارت را انجام بده؛ سپس دعا كرد كه خدايا او را يارى كن.
حضرت على ع به طرف عمرو رفته و جابر بن عبدالله انصارى هم به دنبال او رفت تا ببیند بین آن دو چه میگذرد.
امیرالمومنین ع وقتی با وى روبرو شد، فرمود: اى عمرو در زمان جاهليت ميگفتى هر گاه [در جنگ تن به تن] كسى سه درخواست از من داشته باشد، لااقل يكى از آنها را اجابت میکنم.
گفت آری.
فرمود پس من از تو میخواهم که به لا اله الا الله شهادت دهی و اینکه حضرت محمد ص رسول خداست و تسليم امر خدا شوى.
عمرو گفت برادرزاده! از این درخواستت صرف نظر کن!
فرمود اما اگر قبول میکردی، برایت بهتر بود.
گفت: بعدیاش را بگو.
فرمود از همان راهى كه آمده برگرد.
گفت اصلا! آن وقت زنان قريش چه خواهند گفت؟! بعدیاش را بگو.
فرمود پياده شو و با من مبارزه کن.
عمرو خنديد و گفت اين حاجتى بود كه گمان نمی کردم احدی از عرب چنین درخواستی از من بکند؛ اما من دوست ندارم شخص بزرگواری مانند تو را به قتل برسانم در حالی که با پدرت دوست بودم.
على ع فرمود: ليكن من دوست دارم ترا بكشم؛ اگر مايلى از اسب فرود آى!
عمرو پیاده شد و به صورت اسبش زد و آن را به عقب راند.
جابر گويد اين دو به هم درآويختند و گرد و غبارى بلند شد چنانچه آنها را نديدم تا اینکه صداى تكبير بلند شد و دانستم على ع او را كشته است. و اصحاب او برگشتند ولی اسبهایشان پایشان لغزید و به خندق افتادند و مسلمانان هم كه صداى تكبير على را شنيدند نزدیک آمدند تا ببینند چه شده و نوفل را در خندق دیدند که نمیتوانست بیرون بیاید او را هدف سنگ قرار دادند. نوفل گفت چنین کُشتنی سزاوار نيست بيائيد با هم مبارزه كنيم. امير المؤمنين ع بر او وارد شده با ضربتی وی را كشت. سپس سراغ هبيره رفت و ضربهای به قربوس زين او زد که زره او را هم درید. عكرمه و ضرار هم فرار كردند.
جابر گويد کشتن عمرو به دست حضرت علی ع را تشبیه کردم به قصه داود و جالوت كه خدا در قرآن خبر ميدهد فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ: آنها را به اذن خدا شكست دادند و داود جالوت را كشت» (بقره/۲۵۱).
الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۲
وَ قَدْ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْوَاقِدِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عَوْنٍ عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ: جَاءَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ وَ عِكْرِمَةُ بْنُ أَبِي جَهْلٍ وَ هُبَيْرَةُ بْنُ أَبِي وَهْبٍ وَ نَوْفَلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ وَ ضِرَارُ بْنُ الْخَطَّابِ فِي يَوْمِ الْأَحْزَابِ إِلَى الْخَنْدَقِ فَجَعَلُوا يَطُوفُونَ بِهِ يَطْلُبُونَ مُضَيَّقاً مِنْهُ فَيَعْبُرُونَ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى مَكَانٍ أَكْرَهُوا خُيُولَهُمْ فِيهِ فَعَبَرَتْ وَ جَعَلُوا يَجُولُونَ بِخَيْلِهِمْ فِيمَا بَيْنَ الْخَنْدَقِ وَ سَلْعٍ وَ الْمُسْلِمُونَ وُقُوفٌ لَا يُقْدِمُ وَاحِدٌ مِنْهُمْ عَلَيْهِمْ وَ جَعَلَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ يَدْعُو إِلَى الْبِرَازِ وَ يَعْرِضُ بِالْمُسْلِمِينَ وَ يَقُولُ
وَ لَقَدْ بَحَحْتُ مِنَ النِّدَاءِ بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ
. فِي كُلِّ ذَلِكَ يَقُومُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مِنْ بَيْنِهِمْ لِيُبَارِزَهُ فَيَأْمُرُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بِالْجُلُوسِ انْتِظَاراً مِنْهُ لِيَتَحَرَّكَ غَيْرُهُ وَ الْمُسْلِمُونَ كَأَنَّ عَلَى رُءُوسِهِمُ الطَّيْرَ لِمَكَانِ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ وُدٍّ وَ الْخَوْفِ مِنْهُ وَ مِمَّنْ مَعَهُ وَ وَرَاءَهُ.
فَلَمَّا طَالَ نِدَاءُ عَمْرٍو بِالْبِرَازِ وَ تَتَابَعَ قِيَامُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ادْنُ مِنِّي يَا عَلِيُّ فَدَنَا مِنْهُ فَنَزَعَ عِمَامَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ وَ عَمَّمَهُ بِهَا وَ أَعْطَاهُ سَيْفَهُ وَ قَالَ لَهُ امْضِ لِشَأْنِكَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَعِنْهُ فَسَعَى نَحْوَ عَمْرٍو وَ مَعَهُ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ لِيَنْظُرَ مَا يَكُونُ مِنْهُ وَ مِنْ عَمْرٍو فَلَمَّا انْتَهَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَيْهِ قَالَ لَهُ يَا عَمْرُو إِنَّكَ كُنْتَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ تَقُولُ لَا يَدْعُونِي أَحَدٌ إِلَى ثَلَاثٍ إِلَّا قَبِلْتُهَا أَوْ وَاحِدَةً مِنْهَا.
قَالَ أَجَلْ.
قَالَ فَإِنِّي أَدْعُوكَ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ أَنْ تُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ.
قَالَ يَا ابْنَ أَخِ أَخِّرْ هَذِهِ عَنِّي.
فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَمَا إِنَّهَا خَيْرٌ لَكَ لَوْ أَخَذْتَهَا.
ثُمَّ قَالَ فَهَاهُنَا أُخْرَى. قَالَ مَا هِيَ.
قَالَ تَرْجِعُ مِنْ حَيْثُ جِئْتَ.
قَالَ لَا تُحَدِّثُ نِسَاءُ قُرَيْشٍ بِهَذَا أَبَداً.
قَالَ فَهَاهُنَا أُخْرَى.
قَالَ مَا هِيَ.
قَالَ تَنْزِلُ فَتُقَاتِلُنِي.
فَضَحِكَ عَمْرٌو وَ قَالَ إِنَّ هَذِهِ الْخَصْلَةَ مَا كُنْتُ أَظُنُّ أَنَّ أَحَداً مِنَ الْعَرَبِ يَرُومُنِي عَلَيْهَا وَ إِنِّي لَأَكْرَهُ أَنْ أَقْتُلَ الرَّجُلَ الْكَرِيمَ مِثْلَكَ وَ قَدْ كَانَ أَبُوكَ لِي نَدِيماً.
قَالَ عَلِيٌّ ع لَكِنَّنِي أُحِبُّ أَنْ أَقْتُلَكَ فَانْزِلْ إِنْ شِئْتَ.
فَأَسِفَ عَمْرٌو وَ نَزَلَ وَ ضَرَبَ وَجْهَ فَرَسِهِ حَتَّى رَجَعَ. فَقَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ ثَارَتْ بَيْنَهُمَا قَتَرَةٌ فَمَا رَأَيْتُهُمَا وَ سَمِعْتُ التَّكْبِيرَ تَحْتَهَا فَعَلِمْتُ أَنَّ عَلِيّاً ع قَدْ قَتَلَهُ وَ انْكَشَفَ أَصْحَابُهُ حَتَّى طَفَرَتْ خُيُولُهُمُ الْخَنْدَقَ وَ تَبَادَرَ الْمُسْلِمُونَ حِينَ سَمِعُوا التَّكْبِيرَ يَنْظُرُونَ مَا صَنَعَ الْقَوْمُ فَوَجَدُوا نَوْفَلَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ فِي جَوْفِ الْخَنْدَقِ لَمْ يَنْهَضْ بِهِ فَرَسُهُ فَجَعَلُوا يَرْمُونَهُ بِالْحِجَارَةِ فَقَالَ لَهُمْ قِتْلَةً أَجْمَلَ مِنْ هَذِهِ يَنْزِلُ بَعْضُكُمْ أُقَاتِلُهُ فَنَزَلَ إِلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَضَرَبَهُ حَتَّى قَتَلَهُ وَ لَحِقَ هُبَيْرَةَ فَأَعْجَزَهُ فَضَرَبَ قَرَبُوسَ سَرْجِهِ وَ سَقَطَتْ دِرْعٌ كَانَتْ عَلَيْهِ وَ فَرَّ عِكْرِمَةُ وَ هَرَبَ ضِرَارُ بْنُ الْخَطَّابِ.
فَقَالَ جَابِرٌ فَمَا شَبَّهْتُ قَتْلَ عَلِيٍّ عَمْراً إِلَّا بِمَا قَصَّ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ قِصَّةِ دَاوُدَ وَ جَالُوتَ حَيْثُ يَقُولُ فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ.
۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است که تعبیر «ظن» در قرآن کریم گاهی به معنای «یقین» به کار میرود و گاهی به معنای شک و تردید. در همین راستا فرمودند:[۴]
و اما سخن خداوند به منافقان که «و به خدا [چه] گمانها بردید» (احزاب/۱۰) این، ظن و گمانِ [از جنس] شک است، نه «ظنِ» [به معنای] یقین؛ و ظن بر دو قسم است: «ظنِ» شک؛ و «ظنِ» یقین؛
پس آنچه درباره معاد [و احوالات انسانها در معاد] تعبیر «ظن» [در قرآن کریم آمده] است «ظنّ» یقین است؛
و آنچه مربوط به امر دنیا [آمده] است، «ظن» شک است.
پس آنچه را که برایت تفسیر کردم خوب بفهم!
التوحيد (للصدوق)، ص۲۶۷؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص: ۲۴۴و۲۵۰ [۵]
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ بَكْرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ يَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْأَحْدَبُ الْجُنْدُ بِنَيْسَابُورَ قَالَ وَجَدْتُ فِي كِتَابِ أَبِي بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ أَبِي مَعْمَرٍ السَّعْدَانِيِّ عن أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع:
وَ أَمَّا قَوْلُهُ لِلْمُنَافِقِينَ «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» فَهَذَا الظَّنُّ ظَنُّ شَكٍّ وَ لَيْسَ ظَنَّ يَقِينٍ وَ الظَّنُّ ظَنَّانِ ظَنُّ شَكٍّ وَ ظَنُّ يَقِينٍ فَمَا كَانَ مِنْ أَمْرِ مُعَادٍ مِنَ الظَّنِّ فَهُوَ ظَنُّ يَقِينٍ وَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا فَهُوَ ظَنُّ شَكٍّ فَافْهَمْ مَا فَسَّرْتُ لَكَ.
۳) فضل بن ربیع از قول پدرش نقل میکند که یکبار منصور دوانیقی (خلیفه عباسی) مرا مامور کرد که [حضرت] جعفر بن محمد [امام صادق ع] را نزد وی ببرم و قصد کشتن وی را داشت. اما حضرت وقتی وارد شد زیر لب مطالبی را گفت و منصور موضعش کاملا زیر و رو شد و ایشان را بسیار اکرام کرد. وقتی حضرت را برمیگرداندم به ایشان گفتم که وی قصد قتل شما را داشت و از وی به اصرار خواستم که توضیح دهد که جریان از چه قرار بود. حضرت فرمود:
پدرم از جدم روایت کرده است که هنگامی که یهودیان و قبایل فزاره و غطفان و … علیه رسول خدا ص جمع شدند – همان که خداوند عز و جل فرمود: «هنگامی که از بالای شما و از پایینتر از [شهر] شما آمدند و هنگامی که دیدهها حیران شد و دلها به گلوگاه رسید و به خدا [چه] گمانهایی بردید!» – و آن از سختترین روزهایی بود که بر پیامبر خدا ص گذشت، آن موقع ایشان میرفت و میآمد و به آسمان نگاه میکرد و میفرمود: «تنگ میگیری [تا] گشایش بدهی!»
در همان ایام، یک شب بیرون آمد و شخصی را دید. به حذیفه فرمود: نگاه کن که او کیست؟
گفت: ای رسول خدا ! این علی بن ابیطالب ع است.
رسول خدا ص فرمود: ای ابوالحسن! آیا نمیترسی که مامور مخفی دشمن برایت کمین کرده باشد؟
حضرت علی ع فرمود: من جانم را به خدا و رسولش بخشیدهام و بیرون آمدهام که در این شب، برای مسلمانان نگهبانی دهم. هنوز سخنانشان تمام نشده بود که جبرئیل نازل شد و گفت: محمد! خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید: من جایگاه علی بن ابیطالب در این شب را دیدم و از مکنونِ علم خودم کلماتی را به او هدیه میکنم که با آن از شر هیچ شیطان متمرد و حاکم ستمگر و آتشسوزی و غرق شدن و ویرانی و طوفان و درنده خطرناک و دزد راهزنی پناه برده نشود مگر اینکه خداوند وی را از آن در امان بدارد و آن این است که بگوید:
خدایا نگهبان ما باش با چشمت که نمیخوابد؛
و ما را در کنف حمایت خود بگیر با آن تکیهگاهی که تزلزلی در او راه ندارد؛
و ما را عزت بده به سلطهای که کاستی نگیرد؛
و به قدرتت بر ما رحم کن؛
و ما را به هلاکت مینداز، در حالی که امید ما تویی؛
پروردگارا ! چه بسیار نعمت که به من بخشیدی و من در شکر آن کوتاهی کردم؛
و چه بسیار بلایایی که مرا بدانها مبتلا نمودی و من در آنها کمصبری نمودم؛
پس ای کسی که شکرگزاریِ من در برابر نعمتش کم بود اما مرا محروم نساخت؛
و صبر من در ابتلائاتش اندک بود اما مرا خوار نکرد؛
ای همواره خوبی که هیچگاه زوال نپذیری!
ای صاحب نعمتهایی که به شماره نیاید،
از تو میخواهم که بر حضرت محمد و آل پاک و طاهرش درود فرستی و مرا در بحبوحه آسیب دشمنان و ستمگران نجات بخشی.
خدایا مرا یاری فرما با دنیایم در دینم، و با تقوایم بر آخرتم؛
و مرا در آنچه از آن غایبم حفظ فرما و در هر جا که حاضرم به خودم وامگذار؛
ای کسی که مغفرت چیزی از او کم نکند و معصیت ضرری به او نزند! از تو میخواهم گشایشی نزدیک و صبری زیبا و رزقی گسترده و عافیت از همه بلاها و شکر بر این عافیت، ای رحمکنندهترین رحمکنندگان.
مهج الدعوات، ص۱۹۰-۱۹۲
حَدَّثَ الشَّيْخُ الْعَالِمُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي الْقَاسِمِ الطَّبَرِيُّ بِمَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فِي شَوَّالٍ مِنْ سَنَةِ خَمْسٍ وَ خَمْسِينَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنَا الشَّيْخُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَهْرِيَارَ الْخَازِنُ بِمَشْهَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي صَفَرٍ سَنَةَ سِتَّةَ عَشَرَ وَ خَمْسِمِائَةٍ قَالَ أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ أَبُو مَنْصُورٍ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْعُكْبَرِيُّ الْمُعَدِّلُ بِبَغْدَادَ فِي ذِي الْقَعْدَةِ مِنْ سَنَةِ سَبْعِينَ وَ أَرْبَعِمِائَةٍ قَالَ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ حَلُوبَةَ الْقَطَّانُ قِرَاءَةً عَلَيْهِ بِعُكْبَرَا قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ خَلَفِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَلِيحٍ الشُّرُوطِيُّ بِعُكْبَرَا قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاضِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِيُّ وَ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْعَنْبَرِيُّ قَالا حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ الرَّبِيعِ قَالَ: قَالَ أَبِي الرَّبِيعُ الْحَاجِبُ بَعَثَ الْمَنْصُورُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ جَبَلَةَ الْمَدِينَةَ لِيُشْخِصَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ …
فَرَكِبَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع … فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ هَذَا الْجَبَّارَ يَعْرِضُنِي عَلَى السَّيْفِ كُلَّ قَلِيلٍ وَ لَقَدْ دَعَا الْمُسَيَّبَ بْنَ زُهَيْرٍ فَدَفَعَ إِلَيْهِ سَيْفاً وَ أَمَرَهُ أَنْ يَضْرِبَ عُنُقَكَ وَ إِنِّي رَأَيْتُكَ تُحَرِّكُ شَفَتَيْكَ حِينَ دَخَلْتَ بِشَيْءٍ لَمْ أَفْهَمْهُ عَنْكَ فَقَالَ لَيْسَ هَذَا مَوْضِعُهُ فَرُحْتُ إِلَيْهِ عَشِيّاً قَالَ نَعَمْ، حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي:
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا أَلَّبَتْ عَلَيْهِ الْيَهُودُ وَ فَزَارَةُ وَ غَطَفَانُ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» وَ كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ مِنْ أَغْلَظِ يَوْمٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَجَعَلَ يَدْخُلُ وَ يَخْرُجُ وَ يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ وَ يَقُولُ ضَيِّقِي تَتَّسِعِي ثُمَّ خَرَجَ فِي بَعْضِ اللَّيْلِ فَرَأَى شَخْصاً فَقَالَ لِحُذَيْفَةَ انْظُرْ مَنْ هَذَا فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا أَبَا الْحَسَنِ أَ مَا خَشِيتَ أَنْ تَقَعَ عَلَيْكَ عَيْنٌ قَالَ إِنِّي وَهَبْتُ نَفْسِي لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ خَرَجْتُ حَارِساً لِلْمُسْلِمِينَ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَمَا انْقَضَى كَلَامُهُمَا حَتَّى نَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ قَدْ رَأَيْتُ مَوْقِفَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع مُنْذُ اللَّيْلَةِ وَ أَهْدَيْتُ لَهُ مِنْ مَكْنُونِ عِلْمِي كَلِمَاتٍ لَا يَتَعَوَّذُ بِهَا عِنْدَ شَيْطَانٍ مَارِدٍ وَ لَا سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ لَا حَرَقٍ وَ لَا غَرَقٍ وَ لَا هَدْمٍ وَ لَا رَدْمٍ وَ لَا سَبُعٍ ضَارٍ وَ لَا لِصٍّ قَاطِعٍ إِلَّا آمَنَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ وَ هُوَ أَنْ يَقُولَ
«اللَّهُمَّ احْرُسْنَا بِعَيْنِكَ الَّتِي لَا تَنَامُ وَ اكْنُفْنَا بِرُكْنِكَ الَّذِي لَا يُرَامُ وَ أَعِزَّنَا بِسُلْطَانِكَ الَّذِي لَا يُضَامُ وَ ارْحَمْنَا بِقُدْرَتِكَ عَلَيْنَا وَ لَا تُهْلِكْنَا وَ أَنْتَ الرَّجَاءُ رَبِّ كَمْ مِنْ نِعْمَةٍ أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَيَّ قَلَّ لَكَ عِنْدَهَا شُكْرِي وَ كَمْ مِنْ بَلِيَّةٍ ابْتَلَيْتَنِي بِهَا قَلَّ لَكَ عِنْدَهَا صَبْرِي فَيَا مَنْ قَلَّ عِنْدَ نِعْمَتِهِ شُكْرِي فَلَمْ يَحْرِمْنِي وَ يَا مَنْ قَلَّ عِنْدَ بَلِيَّتِهِ صَبْرِي فَلَمْ يَخْذُلْنِي يَا ذَا الْمَعْرُوفِ الدَّائِمِ الَّذِي لَا يَنْقَضِي أَبَداً وَ يَا ذَا النَّعْمَاءِ الَّتِي لَا تُحْصَى عَدَداً أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرِينَ وَ أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِ الْأَعْدَاءِ وَ الْجَبَّارِينَ اللَّهُمَّ أَعِنِّي عَلَى دِينِي بِدُنْيَايَ وَ عَلَى آخِرَتِي بِتَقْوَايَ وَ احْفَظْنِي فِي مَا غِبْتُ عَنْهُ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي فِيمَا حَضَرْتُهُ يَا مَنْ لَا تَنْقُصُهُ الْمَغْفِرَةُ وَ لَا تَضُرُّهُ الْمَعْصِيَةُ أَسْأَلُكَ فَرَجاً عَاجِلًا وَ صَبْراً جَمِيلًا وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين.»[۶]
تدبر
۱) «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»
این آیه تصویر وضعیت مومنان در جنگ احزاب را [که یکی از سختترین مقاطع تاریخ اسلام بوده و بعد از آن دیگر اسلام در روند گسترش قرار گرفت] هم از بیرون و هم از داخل توصیف میکند:
از بیرون: از بالا و پایین محاصره شده بودید؛
از درون:
اولا چشمانتان از شدت ترس خیره مانده (یا تیره و تار شده) و جانتان به لب رسیده بود (اصطلاحا: قلبشان توی گلویشان آمده بود) (ایستاده در باد، ص۱۶۹)
ثانیا گمانه زنی هایتان درباره خدا به اوج رسیده بود!
۲) «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»
«إذ» ظرف زمان است؛ منظور کدام زمان است؟
الف. این بدل (اعراب القرآن الکریم، ج۳، ص۴۳) یا عطف بیان (المیزان، ج۱۶، ص۲۸۵) است از عبارت «إذ جائتکم» در آیه قبل، یعنی نعمت خدا را یاد کنید هنگامی که دشمنان به سمت شما آمدند؛ همان هنگام که آنها از بالا و پایین تان به سراغتان آمدند و …»
ب. چه بسا بتوان «إذ» را متعلق به «فارسلنا» در آیه قبل دانست، یعنی آن فرستادن تندباد و جنود الهی، زمانی بود که از بالا و پایین تان آمده بودند و دیدهها حیران شده و دلها به گلوگاه رسیده و انواع گمان های ناروا به خدا برده بودید.
ثمره خداشناسی
امدادهای الهی زمانی میآید که سختیها به اوج میرسد.
در روایات هم آمده که در جنگ احزاب وقتی شدت و تنگنا به اوج خود رسید رسول الله ص رو به آسمان کرد و فرمود: «ضَيِّقِي تَتَّسِعِي: تنگ بگیر [تا] گشایش بدهی!». (حدیث۳)
ثمره اخلاقی
کسی که خدا را باور دارد، نهتنها از شدت دشواریها نمیهراسد، بلکه اینها را علامت نزدیک بودن فرج میداند.
ج. …
۳) «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ»
منظور از اینکه «از بالای شما و از پایین تر از شما» سراغتان آمدند چیست؟
الف. منظور از بالا، سمت شرقی مدینه است که کسی که در مدینه باشد آن سمت را سمت بالای شهر میبیند و آنجا سمتی است که یهودیان (طوایف بنی قریطه و بنی نضیر و غطفان) مستقر بودند و مسلمانان را از آنجا در محاصره قرار دادند؛ و منظور از پایین، سمت غربی مدینه (به سمت مکه) است که طوایف عرب (قریش و هم پیمانانشان) از آن سو آمده بودند. (مجمع البيان، ج۸، ص۵۳۲؛ كنزالدقائق، ج۱۰، ص۳۲۹؛ المیزان، ج۱۶، ص۲۸۵)[۷]
ب. میتواند علاوه بر بالا و پایین جغرافیایی، اشاره به یک واقعیت تاریخی هم باشد: یعنی تعبیری از محاصره همه جانبه مسلمانان. (ایستاده در باد، ص۱۶۹)
ج. شاید دو تعبیر بالاتر و پایین تر در معنای معنویاش هم مد نظر باشد؛ مثلا «بالا» اشاره باشد به مشرکانی که به لحاظ نظامی و اجتماعی دست بالا را داشتند و «پایینتر» اشاره باشد به یهودیان و یا منافقان جامعه اسلامی که نسبت به حکومت مدینه دست پایین تر را داشتند؛ یا اشاره به وضعیت دینی آنها، یعنی «بالا» یهودیان و اهل کتاباند که قبل از آمدن اسلام از شریعتی الهی برخوردار بودند، و «پایینتر»، مشرکان عرباند که به علت شرکشان همواره پایینتر محسوب میشوند.
د. …
۴) «إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»
مقصود از این دو تعبیر چیست؟
الف. بر اساس معنای ظاهری:
«زیغ» به معنای مایل و منحرف شدن است و «زیغ بصر» میتواند به معنای این باشد که «چشمشان چنان مبهوت دشمن شد که جز اینکه دشمن از هر سو میآید چیزی نمیدید» یا «چشم از جایگاه طبیعیاش بیرون آمد و از ترس و وحشت، لوچ شد»؛ و
«رسیدن قلب به حنجره» یعنی «از ترس قلبشان چنان بالا آمد که اگر تنگنای گلو نبود از دهانشان بیرون میافتاد»، یا اشاره است به وضعیتی که «وقتی ترس شدید میشود ریه متورم میگردد و به قلب به حدی فشار میآورد که قلب را تا حنجره بالا میبرد» (مجمع البيان، ج۸، ص۵۳۲)
ب. بر اساس معنای کنایهای:
ب.۱. کنایه است از شدت ترس که حال و روز شخص همانند حال انسان محتضر (در حال مرگ) میباشد که چشمانش تیره و تار میرود و جانش به لب میرسد (المیزان، ج۱۶، ص۲۸۵)
ب.۲. با توجه به اینکه چشم مهمترین منبع شناسایی و قلب در ادبیات قرآنی، مصدر تصمیمگیری است، چهبسا میخواهد اشاره کند که در فشار و سختی دو حالت برای انسان رخ میدهد: یکی اینکه فهم و درکش دچار خطا میشود (واقعیتها را دگرگون دیده، اشتباه ارزیابی میکند) و بر اثر هیجانات حاصل شده، رفتارهای غلطی از او سر میزند. یعنی هم ورودیهایش دچار مشکل میشود و هم خروجیهایش. (ایستاده در باد، ص۷۰-۱۷۱)
ب.۳. …
۵) « إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ …. وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»
هنگامی که انسان در سختیها و ابتلائات قرار میگیرد، گمانهزنیهایش نسبت به خدا فزونی مییابد.
نکته تخصصی انسانشناسی
انسان منطقی باید اصول زندگیاش (یعنی همان اصول دیناش، و در تعبیر دقیقتر، پایههای ایمانیاش) را بر مبنای برهان (معرفت معتبر و مطمئن) بنا کند (قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُم، نساء/۱۷۴؛ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين، بقره/۱۱۱ و نمل/۶۴)،
نه بر پایه شک (لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها في شَکٍ، سبأ/۲۱)
و نه بر پایه ظن و گمانزنی (إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئا، یونس/۳۶ و نجم/۲۸)؛
چرا که در مسائل بنیادین شک و ظن فرقی نیست: «وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» (نساء/۱۵۷)
اما حقیقت این است که زندگی انسان بقدری ابعاد متنوع دارد و رسیدن به یقین بقدری دشوار است، که نمیشود ظن و گمانهزنی را یکسره کنار گذاشت، تا حدی که برخی بر این باورند که اساس پیشرفت دانش تجربی و فنی، بر پایه حدس و گمانهزنی است (روش آزمون و خطا).
هرچه باشد، مهم این است که در موقعیتهای بحرانی و دشوار، این گمانهزنیهای انسان نسبت به همه چیز، به ویژه نسبت به خدا (و عرصه باورهای دینی) فزونی میگیرد؛ که آیا خدا به ما کمک خواهد کرد؟ آیا به ما عنایت دارد؟ آیا ما را به حال خود رها کرده است؟ آیا راهمان درست بوده؟
این آیه بوی عتاب میدهد؛ اما آیا مطلق گمانهزنی را زیر سوال میبرد؟ یا سوءظن به خدا را (ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ؛ فتح/۱۲)؟
ظاهرا طبیعت انسان به نحوی است که گریزی از این گمانهها نیست؛ لکن مساله اصلی این است که این گمانهها باید در راستای کدام باورها باشد؟
شاید به همین جهت است که اگرچه در اغلب آیات قرآن (از جمله آیه حاضر) گمانهزنیهای افراد با نوعی عتاب و توبیخ همراه است (که آیات بعد در همین سوره، نشان میدهد این گمانهزنیها، سخنان منافقانی است که گمان بد به خدا بردهاند) اما در موارد دیگر، بر حُسن «ظن» مومن به خداوند تاکید شده است و خداوند چنان ظنهایی را ستوده است، مثلا: «ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَيْه» (توبه/۱۱۸)
با این توضیح شاید بتوان نتیجه گرفت که این آیه لزوما در مقام توبیخ نیست، بلکه در مقام بیان یک واقعیت انسانشناختی است؛
و آن این است که: «در سختیها و تنگناها، گمانهزنیهای انسان نسبت به خدا فزونی مییابد»؛
آنگاه بر این واقعیت انسانشناختی میتوان توصیهای را مترتب کرد که:
مواظب باشید که گمانهزنیهایتان در راستای خداشناسیِ معتبر و صحیحی باشد، نه بر اساس هوا و هوس، که مصداق آیهای شود که فرمود «ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ: خداوند برهانی بر آن قرار نداد و آنان پیروی نمیکنند مگر از ظن و آنچه هوای نفسشان اقتضا میکند» (نجم/۲۳) (اقتباس از: ایستاده در باد، ص۱۶۹-۱۷۶)
این دو را در کانال نگذاشتم
۶) «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ»
چرا دو تعبیر را یکسان نیاورد و نفرمود: «من اعلی منکم و من اسفل منکم» یا «من فوقکم و من تحتکم» و یکی را به صورت عادی و دیگری را صفت تفضیلی آورد؟
۷) حکایت
وَ رَوَى الْوَاقِدِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ كَعْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أُمَّ عُمَارَةَ تَقُولُ يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ … وَ قَالَ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ: جَلَسْتُ يَوْماً عِنْدَ الثَّانِي وَ ذَكَرَ الْقَضِيَّةَ، فَقَالَ: لَقَدْ دَخَلَنِي يَوْمَئِذٍ الشَّكُّ، وَ رَاجَعْتُ النَّبِيَّ (ص) مُرَاجَعَةً مَا رَاجَعْتُهُ مِثْلَهَا، وَ لَقَدْ قُلْتُ فِي نَفْسِي، لَوْ كَانَ مِائَةُ رَجُلٍ عَلَى مِثْلِ رَأْيِي مَا دَخَلْنَا فِيهَا أَبَداً!!.
وَ قَالَ الثَّانِي: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ لَمْ تَكُ حَدَّثْتَنَا، سَتَدْخُلُ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ، وَ تَأْخُذُ مِفْتَاحَ الْكَعْبَةِ، وَ تُعَرِّفُ مَعَ الْمُعَرِّفِينَ، وَ هَذَا هَدْيُنَا لَمْ يَصِلْ إِلَى الْبَيْتِ، وَ لَا نَحْنُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَمَا إِنَّكُمْ سَتَدْخُلُونَهُ، فَآخُذُ مِفْتَاحَ الْكَعْبَةِ، وَ أَحْلِقُ رَأْسِي وَ رُءُوسَكُمْ، وَ أُعَرِّفُ مَعَ الْمُعَرِّفِينَ.
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الثَّانِي فَقَالَ: أَ نَسِيتُمْ يَوْمَ أُحُدٍ «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ» وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ، أَ نَسِيتُمْ يَوْمَ الْأَحْزَابِ. «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا» أَ نَسِيتُمْ يَوْمَ كَذَا؟ أَ نَسِيتُمْ يَوْمَ كَذَا؟ أَ نَسِيتُمْ يَوْمَ كَذَا؟!.
فَلَمَّا كَانَ الْفَتْحُ، وَ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ الْمِفْتَاحَ، قَالَ: ادْعُوا لِي الثَّانِيَ فَجَاءَ، فَقَالَ: هَذَا الَّذِي كُنْتُ قُلْتُ لَكُمْ، فَلَمَّا كَانَ فِي حِجَّةِ الْوَدَاعِ، وَقَفَ بِعَرَفَةَ، وَ قَالَ: إِي وَ اللَّهِ، هَذَا الْبَيْتُ، وَ هَذَا الَّذِي قُلْتُ لَكُمْ!..
المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص۵۴۰-۵۳۹؛ شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج۱۵، ص۲۵
این نکته را بعدا دیدم و اضافه کردم
۸) «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»
شاید استفاده از تعبیر «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ» این نکته ظریف را در بر داشته باشد که هنگام فشار و سختی، گاهی کار به جایی می رسد ه ضمیر انسان به زبانش نزدیک می شود؛ چون قلب معمولا به معنای ضمیر درونی انسان هم به کار می رود و، ÷س وقتی قلب به گلوگاه می رسد، می توان گفت ضمیر درونی انسان هم به سر زبان و گفتار او نزدیک میشود. در این حالت، انسان آن حرفهای پنهان و درونی خود را آشکار کرده، به زبان میآورد. نتیجه این میشود که گمانههای پنهانش نسبت به خداوند آشکار میشود: تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا.
[۱] . نقل مرحوم طبرسی از این واقعه چنین است:
ذكر محمد بن كعب القرظي و غيره من أصحاب السير قالوا كان من حديث الخندق أن نفرا من اليهود منهم سلام بن أبي الحقيق و حيي بن أخطب في جماعة من بني النضير الذين أجلاهم رسول الله ص خرجوا حتى قدموا على قريش بمكة فدعوهم إلى حرب رسول الله ص و قالوا إنا سنكون معكم عليهم حتى نستأصلهم فقالت لهم قريش يا معشر اليهود إنكم أهل الكتاب الأول فديننا خير أم دين محمد قالوا بل دينكم خير من دينه فأنتم أولى بالحق منه فهم الذين أنزل الله فيهم أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا إلى قوله وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً فسر قريشا ما قالوا و نشطوا لما دعوهم إليه فأجمعوا لذلك و اتعدوا له ثم خرج أولئك النفر من اليهود حتى جاءوا غطفان فدعوهم إلى حرب رسول الله ص و أخبروهم أنهم سيكونون معهم عليه ص و إن قريشا قد بايعوهم على ذلك فأجابوهم فخرجت قريش و قائدهم أبو سفيان بن حرب و خرجت غطفان و قائدها عيينة بن حصين بن حذيفة بن بدر في فزارة و الحرث بن عوف في بني مرة و مسعر بن جبلة الأشجعي فيمن تابعه من أشجع و كتبوا إلى حلفائهم من بني أسد فأقبل طليحة في من اتبعه من بني أسد و هما حليفان أسد و غطفان و كتب قريش إلى رجال من بني سليم فأقبل أبو الأعور السلمي فيمن اتبعه من بني سليم مددا لقريش (مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج۸، ص۵۳۳)
[۲] . و قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ الآية فإنها نزلت في قصة الأحزاب من قريش و العرب الذين تحزبوا على رسول الله ص،
قَالَ: وَ ذَلِكَ أَنَّ قُرَيْشاً تَجَمَّعَتْ فِي سَنَةِ خَمْسٍ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ سَارُوا فِي الْعَرَبِ وَ جَلَبُوا وَ اسْتَفَزُّوهُمْ لِحَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَوَافَوْا فِي عَشَرَةِ آلَافٍ وَ مَعَهُمْ كِنَانَةُ وَ سُلَيْمٌ وَ فَزَارَةُ، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص حِينَ أَجْلَى بَنِي النَّضِيرِ وَ هُمْ بَطْنٌ مِنَ الْيَهُودِ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ كَانَ رَئِيسُهُمْ حُيَيَّ بْنَ أَخْطَبَ وَ هُمْ يَهُودُ مِنْ بَنِي هَارُونَ ع فَلَمَّا أَجْلَاهُمْ مِنَ الْمَدِينَةِ صَارُوا إِلَى خَيْبَرَ وَ خَرَجَ حُيَيُّ بْنُ أَخْطَبَ وَ هَمَّ إِلَى قُرَيْشٍ بِمَكَّةَ وَ قَالَ لَهُمْ إِنَّ مُحَمَّداً قَدْ وَتَرَكُمْ وَ وَتَرَنَا وَ أَجْلَانَا مِنَ الْمَدِينَةِ مِنْ دِيَارِنَا وَ أَمْوَالِنَا وَ أَجْلَى بَنِي عَمِّنَا بَنِي قَيْنُقَاعَ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ وَ اجْمَعُوا حُلَفَاءَكُمْ وَ غَيْرَهُمْ حَتَّى نَسِيرَ إِلَيْهِمْ فَإِنَّهُ قَدْ بَقِيَ مِنْ قَوْمِي بِيَثْرِبَ سَبْعُمِائَةِ مُقَاتِلٍ وَ هُمْ بَنُو قُرَيْظَةَ وَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ عَهْدٌ وَ مِيثَاقٌ وَ أَنَا أَحْمِلُهُمْ عَلَى نَقْضِ الْعَهْدِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مُحَمَّدٍ ص وَ يَكُونُونَ مَعَنَا عَلَيْهِمْ فَتَأْتُونَهُ أَنْتُمْ مِنْ فَوْقُ وَ هُمْ مِنْ أَسْفَلُ. وَ كَانَ مَوْضِعُ بَنِي قُرَيْظَةَ مِنَ الْمَدِينَةِ عَلَى قَدْرِ مِيلَيْنِ وَ هُوَ الْمَوْضِعُ الَّذِي يُسَمَّى بِئْرَ الْمُطَّلِبِ، فَلَمْ يَزَلْ يَسِيرُ مَعَهُمْ حُيَيُّ بْنُ أَخْطَبَ فِي قَبَائِلِ الْعَرَبِ حَتَّى اجْتَمَعُوا قَدْرَ عَشَرَةِ آلَافٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ كِنَانَةَ وَ الْأَقْرَعِ بْنِ حَابِسٍ فِي قَوْمِهِ وَ عَبَّاسِ بْنِ مِرْدَاسٍ فِي بَنِي سُلَيْمٍ،
[۳] . قَوْلُهُ «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ» أَيْ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ «وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ» أَيْ مِنَ الْمَغْرِبِ إِلَى قَوْلِهِ »غُرُوراً» فَخَرَجَ إِلَيْهِ أَبُو سُفْيَانَ بِقُرَيْشٍ وَ الْحَارِثُ بْنُ عَوْفٍ فِي بَنِي مُرَّةَ وَ وَبْرَةُ بْنُ طَرِيفٍ وَ مَسْعُودُ بْنُ جَبَلَةَ فِي أَشْجَعَ وَ طُلَيْحَةُ بْنُ خُوَيْلِدٍ الْأَسَدِيُّ فِي بَنِي أَسَدٍ وَ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ الْفَزَارِيُّ فِي غَطَفَانَ وَ بَنِي فَزَارَةَ وَ قَيْسُ بْنُ غَيْلَانَ وَ أَبُو الْأَعْوَرِ السُّلَمِيُّ فِي بَنِي سُلَيْمٍ وَ مِنَ الْيَهُودِ حَيُّ بْنُ أَخْطَبَ وَ كِنَانَةُ بْنُ الرَّبِيعِ وَ سَلَّامُ بْنُ أَبِي الْحَقِيقِ وَ هَوْذَةُ بْنُ قَيْسٍ الْوَالِبِيُّ فِي رِجَالِهِمْ فَكَانُوا ثَمَانِيَةَ عَشَرَ أَلْفَ رَجُلٍ وَ الْمُسْلِمُونَ فِي ثَلَاثَةِ آلَافٍ فَلَمَّا سَمِعَ النَّبِيُّ ص بِاجْتِمَاعِهِمْ اسْتَشَارَ أَصْحَابَهُ فَاجْتَمَعُوا عَلَى الْمُقَامِ بِالْمَدِينَةِ وَ حَرْبِهِمْ عَلَى اتِّقَائِهَا
[۴] . شروع این حدیث چنین است: أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي قَدْ شَكَكْتُ فِي كِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لَهُ ع ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ كَيْفَ شَكَكْتَ فِي كِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قَالَ لِأَنِّي وَجَدْتُ الْكِتَابَ يُكَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً فَكَيْفَ لَا أَشُكُّ فِيهِ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع إِنَّ كِتَابَ اللَّهِ لَيُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَا يُكَذِّبُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ لَكِنَّكَ لَمْ تُرْزَقْ عَقْلًا تَنْتَفِعُ بِهِ فَهَاتِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل (شخصی خدمت امیرالمومنین ع میرسد و میگوید در کتاب خداوند شک کردهام و آیاتی را بیان میکند که از نظر خودش با هم ناسازگار است و حضرت پاسخ ایشان را یکی یکی میدهد). (فرازهایی از این روایت در جلسه۸۶، حدیث۳ http://yekaye.ir/al-araf-007-008/ ؛ جلسه۱۳۲، حدیث۵ http://yekaye.ir/yunus-010-007/؛ جلسه۱۹۳، حدیث۲ http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ؛ و جلسه۳۸۱، حدیث۲ http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/ گذشت.) این حدیث فراز دیگری از همان است.
[۵] . مطلب ص۲۵۰ این است: وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِي الْمُنَافِقِينَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا فَلَيْسَ ذَلِكَ بِيَقِينٍ وَ لَكِنَّهُ شَكٌّ فَاللَّفْظُ وَاحِدٌ فِي الظَّاهِرِ وَ مُخَالِفٌ فِي الْبَاطِن
[۶] . در همین کتاب این دعا به صورت دیگری هم نقل شده است:
قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَفْوَةَ الْهَمْدَانِيُّ بِالْمِصِّيصَةِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ دَاوُدَ الْعَاصِمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الرَّبِيعِ الْحَاجِبُ عن ابیه …
….أَمَّا الَّذِي حَرَّكْتُ بِهِ شَفَتِي فَهُوَ دُعَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص يَوْمَ الْأَحْزَابِ حَدَّثَنِي بِهِ أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ لَمَّا كَانَ يَوْمُ الْأَحْزَابِ كَانَتِ الْمَدِينَةُ كَالْإِكْلِيلِ مِنْ جُنُودِ الْمُشْرِكِينَ وَ كَانُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا. هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص يَدْعُو بِهِ إِذَا أَحْزَنَهُ أَمْرٌ وَ الدُّعَاءُ اللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لَا تَنَامُ وَ اكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ الَّذِي لَا يُضَامُ وَ اغْفِرْ لِي بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ رَبِّ لَا أَهْلِكُ وَ أَنْتَ الرَّجَاءُ اللَّهُمَّ أَنْتَ أَعَزُّ وَ أَكْبَرُ مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ بِاللَّهِ أَسْتَفْتِحُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَنْجِحُ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص أَتَوَجَّهُ يَا كَافِيَ إِبْرَاهِيمَ نُمْرُودَ وَ مُوسَى فِرْعَوْنَ اكْفِنِي مَا أَنَا فِيهِ اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ حَسْبِيَ الْمَانِعُ مِنَ الْمَمْنُوعِينَ حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي حَسْبِي مُذْ قَطُّ حَسْبِي- حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيم. (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص۱۹۶)
و در مجمع البيان، نیز از جمله دعاهایی که در این موقعیت نقل شده، چنین است:
قال أبو سعيد الخدري قلنا يوم الخندق يا رسول الله هل من شيء نقوله فقد بلغت القلوب الحناجر فقال قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا قال فقلناها فضرب وجوه أعداء الله بالريح فهزموا (مجمع البيان، ج۸، ص۵۳۲)
عن البراء بن عازب قال كان رسول الله ص ينقل معنا التراب يوم الأحزاب و قد وارى التراب بياض بطنه و هو يقول” اللهم لو لا أنت ما اهتديناه و لا تصدقنا و لا صلينا فأنزلن سكينة علينا و ثبت الأقدام إن لاقيناه إن الأولى قد بغوا علينا إذا أرادوا فتنة أبينا يرفع بها صوته رواه البخاري أيضا في الصحيح (مجمع البيان، ج۸، ص۵۳۵)
[۷] . البته در الخرائج و الجرائح (ج۱، ص۱۵۷) مطلب را بالعکس گفته است: مِنْ فَوْقِكُمْ أَيْ أَحْزَابُ الْعَرَبِ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ يَعْنِي بَنِي قُرَيْظَةَ حِينَ نَقَضُوا عَهْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ صَارُوا مَعَ الْأَحْزَابِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ.
بازدیدها: ۳۲