۱۱ رمضان ۱۴۳۸
ترجمه
بهتحقیق خداوند میداند کسانی از شما را که [دیگران را از حضور در جنگ] بازمیدارند و کسانی که به برادرانشان میگویند به نزد ما آیید؛ و/درحالیکه [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند.
نکات ترجمهای و نحوی
«قَدْ يَعْلَمُ»
ابن مالک در الفیه از کلام سیبویه چنین برداشت کرده که اگر «قد» بر فعل مضارع بیاید دلالت بر تقلیل میکند (مثلا «قد یعلم» یعنی «چهبسا بداند»). با توجه به اینکه این تحلیل در مواردی (مانند آیاتی که تعبیر «قد یعلم» یا «قد یری» در مورد خداوند به کار میرود) چالش ایجاد میکند، برخی مانند زمخشری گفتهاند «قد» که به معنای «ربما» است گاهی دلالت بر تقلیل میکند و گاهی دلالت بر «تکثیر». (الكشاف، ج۲، ص۱۷)[۱] و تعبیر «قد: حرف تکثیر» در کلمات بعدیها شیوع پیدا کرده است. (مثلا: إعراب القرآن الكريم، ج۳، ص۴۶) اما چنانکه ابوحیان نشان داده، این برداشت اشتباهی از کلام سیبویه بوده است و به چنین تکلفی نیاز نیست بلکه «قد» در همان معنای «تحقیق» (= محققا) است و این اختصاص به ماضی ندارد، بلکه به قرینه کلام است که در ماضی یا مضارع ممکن است از این معنا عدول شود و در معنای «ربما» به کار آید. (البحر المحيط في التفسير، ج۴، ص۴۸۷-۴۸۸)[۲]
«الْمُعَوِّقينَ»
ماده «عوق» به معنای «بازداشتن» است و «عائق» کسی یا چیزی است که مانع انجام کار خیر میشود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۹۷) البته برخی گفتهاند معنای دقیق آن به تاخیر انداختنی است که با بازداشتن و ممانعت همراه باشد یا به تعبیر دیگر، به تاخیر انداختنی که سمت و سوی کار را به سمت دیگری تغییر دهد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۳۲۱). «مُعَوِّق» اسم فاعل از این ماده است که به باب تفعیل رفته و متعدی شده است، یعنی کسی که دیگران را از انجام کاری بازی میدارد.
این ماده تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
«هَلُمَّ» اسم فعل در معنای «امر» است؛ به معنای: بیایید، به این سمت روی آورید. (الجدول فى اعراب القرآن، ج۲۱، ص۱۴۳)[۳]
«الْبَأْسَ»
قبلا اشاره شد که ماده «بءس» (بأس یا بؤس) به معنای شدت و سختی است، که غالبا در مورد سختیهای ناشی از جنگ ویا فقر به کار میرود. (جلسه۱۴۹http://yekaye.ir/al-anam-006-042/)
شأن نزول
درباره شأن نزول این آیه چند قول مطرح شده است:
- در جنگ احزاب، وقتی عمرو بن عبد ود و یارانش از خندق عبور کردند و به سمت مسلمانان آمدند، مسلمانان همگی از ترس عقب رفتند؛ منافقی از مهاجرین به شخصی که کنارش بود گفت: آیا این عمرو، که گویی خودِ شیطان است، را نمی بینی؟ به خدا که هیچکس از دست او جان سالم به در نمیبرد. بیایید [حضرت] محمد ص را به او بدهیم تا او را بکشد و ما هم به قوم خودمان برگردیم؛ و آنگاه خداوند این را نازل کرد که: «بهتحقیق خداوند میداند کسانی از شما را که [دیگران را از حضور در جنگ] بازمیدارند و کسانی که به برادرانشان میگویند به نزد ما آیید؛ درحالیکه [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند؛ به شما حرص میورزند» تا آنجا که فرمود «این بر خدا آسان است»[۴] (تفسير القمي، ج۲، ص۱۸۳)
- عدهای از منافقان مدینه به بقیه انصار (که اهل مدینه بودند) گفتند: [حضرت] محمد و اصحابش [در برابر مشرکان] لقمهای بیش نیستند؛ و اگر گوشت بودند، ابوسفیان و این احزاب آنها را خورده بودند؛ آنها را رها کنیم و برویم به زندگی خود برسیم که ما نگرانیم شما هم به خاطر او به هلاکت بیفتید. (مجمع البيان[۵]، ج۸، ص۵۴۶؛ البحر المحيط[۶]، ج۸، ص۴۶۳)
- از ابنزید نقل شده است: يكى از ياران پيامبر ص برای انجام کاری از میدان جنگ به درون شهر آمده بود، رفیقش را ديد كه مشغول خوردن گوشت بريان و شراب بود. گفت تو اينجایی و پيامبر خدا در ميان شمشيرها و نيزهها مشغول پيكار است؟! در جوابش گفت تو هم بیا! که همهتان محاصره شدهاید. به خدا سوگند او هرگز از اين ميدان باز نخواهد گشت! وی گفت: دروغ مىگويى، به خدا سوگند مىروم و رسول خدا ص را از آنچه گفتى با خبر مىسازم، خدمت پيامبر ص آمد و جريان را گفت در اينجا آيه فوق نازل شد.[۷] (البحر المحيط ، ج۸، ص۴۶۳)
- از ابن سالب نقل شده است که این در مورد عبد اللّه بن أبيّ، و معتب بن قشير، و برخی از منافقينی است که از خندق به مدینه برگشته بودند. هر یک از منافقان که نزدشان میآمد، به او میگفتند بنشین و نرو. و برای برادرانشان در لشکر نوشتند که نزد ما بیایید که منتظرتان هستیم؛ و گاه به لشکر برمیگشتند و جلوی چشمها ظاهر میشدند که مردم متوجه غبیت آنها نشوند.[۸] (البحر المحيط ، ج۸، ص۴۶۳)
- برخی گفتهاند که این سخنی است که یهودیان به دوستانشان در میان منافقان میگفتند. (مجمع البيان ، ج۸، ص۵۴۶)
حدیث
۱) معاویه برای مظلومنمایی، نامهای به امیرالمومنین ع نوشت و ایشان را در پارهای از جریانات متهم کرد. حضرت پاسخی دادند که در فرازی از این پاسخ آمده است:
اما اشارهای کردی به آنچه بين من و عثمان روى داده؛ با توجه به نسبت خویشاوندیای که تو با او دارى، تو باید جواب دهی که از میان من و تو، كدام يك بيشتر با او دشمنى كرديم، و راه كشته شدن او نمایاندیم؟ آيا كسي كه خواست او را يارى كند اما او نگذاشت و از وی خواست که خوددارى کند؛ يا كسي كه از او يارى خواست و او از ياريش دريغ نمود و مرگ را بسوى او كشاند تا اينكه قضاء و قدرش سر رسید؟!
به خدا سوگند «قطعا خداوند میداند کسانی از شما را که [دیگران را از کمک] بازمیدارند و کسانی که به برادرانشان میگویند به نزد ما آیید؛ درحالیکه [خودشان] جز اندکی به کارزار نیایند.» (احزاب/۱۸)
و من با این سخنان نمیخواهم عذرخواهی کنم بابت اينكه به عثمان بر اثر بدعتهائى كه از او آشكار مىشد ایراد میگرفتم، که اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت به او گناه باشد، پس «بسا سرزنش شده است کسی كه گناهى ندارد»
[و به این شعر تمسک جست]
«و قد يستفيد الظّنّة المتضّح» و گاه باشد كه كسي كه بسيار پند دهد تهمت و بدگمانى بدست آرد [کنایه از كسي كه بقدری در اندرز دادن خیرخواهانه میکوشد که متّهم ميشود كه شايد منظور بد دارد]
و من نمیخواستم «مگر اصلاح آن اندازه که توانائى داشتم، و توفیق من تنها به [عنایت] خداوند است تنها بر او توكّل میکنم و تنها به سوی او باز میگردم.» (هود/۸۸)
نهجالبلاغه، نامه۲۸؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص۱۷۸
و من كتاب له ع إلى معاوية جوابا
ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَكَفَّهُ أَمَّنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ كَلَّا وَ اللَّهِ «لَقَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا».
وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ
وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ
وَ مَا أَرَدْتُ «إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ»
۲) از امام صادق ع روایت شده است که رسول خدا ص میفرمودند همانا خداوند عز و جل میفرماید:
وای بر کسانی که با دین برای دنیاطلبی خدعه میزنند [دین را ابزار رسیدن به دنیا قرار میدهند] ؛
وای بر کسانی که آن دسته از مردم را که به قسط و داد امر میکنند، به قتل میرسانند!
وای بر کسانی که مومن ناچار است در میان آنها روزگارش را به تقیه سپری کند!
آیا به [مهلت دادن] من مغرور شدهاند؟ یا بر [مخالفت با] من جرأت پیدا کردهاند؟!
به خودم سوگند، آنها را به فتنهای مبتلا سازم که فرد بردبارشان هم در آن حیران بماند.
الكافي، ج۲، ص۲۹۹
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ ظَبْيَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ:
وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَخْتِلُونَ الدُّنْيَا بِالدِّينِ؛
وَ وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ؛
وَ وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَسِيرُ الْمُؤْمِنُ فِيهِمْ بِالتَّقِيَّةِ؛
أَ بِي يَغْتَرُّونَ أَمْ عَلَيَّ يَجْتَرِءُونَ؟
فَبِي حَلَفْتُ لَأُتِيحَنَّ لَهُمْ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ مِنْهُمْ حَيْرَان.[۹]
تدبر
۱) «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَليلاً»
این آیه دوباره به وصف حال منافقان میپردازد با این تفاوت که ظاهرا در اینجا، بیشتر روی خطابش با مومنان است و آنها را متوجه سلوک و شیوه عمل منافقان میکند و در این آیه به سه ویژگی آنها میپردازد:
الف. مُعَوِّق هستند: یعنی کسانیاند که کارها را به تاخیر میاندازند و دیگران را هم از انجام آن بازمی دارند؛
ب. «گویندهاند به برادرانشان که سوی ما آیید»: با اینکه منافقاند اما در جامعه دینی نفوذ سخن دارند و افراد را به پیروی از خود – در مقابل پیروی از پیامبر ص و دین خدا – میخوانند.
ج. «جز اندکی به کارزار نیایند»: عافیتطلباند و در عرصههای دشوار کمتر خبری از آنها هست.
۲) «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ»
«بهتحقیق خداوند میداند کسانی از شما را که به تاخیراندازان و بازدارندگاناند»
از ویژگیهای منافق و بیماردل، آن است که در انجام کارهایی که دین خدا به انجام آنها دستور داده، کارشکنی میکنند و اصطلاحا «چوب لای چرخِ حرکت اجتماعی مسلمانان می گذارند». (ایستاده در باد، ص۲۰۸)
تاملی جامعهشناختی درباره منافق
کلمه «معوق» در آن واحد بر دو معنای «به تاخیر انداختن» (در فارسی هم رایج شده است که «کار را به تعویق اندخت») و «مانع ایجاد کردن» دلالت دارد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۳۲۱).
برخی از مسلمانان هستند که به خاطر تنبلی یا ضعف نفس و … در انجام وظایف شرعی تعلل میورزند؛ اما در عین حال، کاری به کار دیگران ندارند؛ اما از ویژگیهای منافق این است که نهتنها خودش چنین است، بلکه میکوشد مانع از انجام وظایف شرعی توسط دیگران شود و به تعبیری که در ادامه آیه است: دیگران را هم به سمت خود جذب میکند (الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا).
تطبیق بر جامعه ما
یکی از وظایف اجتماعی مسلمانان، حفظ عفت است که واضحترین دستورالعمل اجراییِ آن در اسلام، در خصوص مردان، پرهیز از چشمچرانی و ایجاد مزاحمت برای زنان؛ و در خصوص زنان: رعایت حجاب شرعی و رفتاری موقر و متین در مواجهه با مردان است؛ که انشاءالله در آیات بعد، به این موضوع میرسیم.
اما نکته مرتبط با آیه حاضر این است که گاه برخی از مردان و زنان، به دلایل مختلف، به این وظیفه شرعی خود عمل نمیکنند؛ اما آنچه شخص را به وادی نفاق میکشاند، کوششهای کسانی است که درصددند این رعایت نکردن را در جامعه دینی به صورت یک هنجار درآورند و دیگران را هم به انجام آن ترغیب کنند.
در این راستا، حتی ممکن است خود شخص، در موقعیتی باشد که انجام آن گناه در مورد وی بیمعنی باشد، اما چون برای ممانعت از تحقق وظیفه شرعی در دیگران اقدام کرده – و به تعبیر این آیه، «مُعوّق» – است؛ مصداق منافق است و لذا گناهش بسیار بدتر از کسی است که شخصا مرتکب گناه شده است. مثلا مردی که در ترویج بیحجابی زنان میکوشد، به تعبیر قرآن کریم، منافق و بیماردلی است که گناهش بسیار شدیدتر از خود زنانی است که به دلایل شخصی بیحجاباند.
۳) «الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا»
منافقان درون جامعه دینی برای اهداف غیردینی خود، فراخوان میدهند؛ و علیالقاعده، عدهای به سخن آنان اعتنا میکنند که آنان فراخوان میدهند.
پس،
از ویژگیهای منافقان است است که افرادی مدعی و دارای نفوذ اجتماعی هستند.
تبصره
به قول ما طلبهها، «اثبات شیء، نفی ما عدا نمیکند».
یعنی اگرچه منافقان افرادی مدعی و دارای نفوذند، اما این بدان معنی نیست که هرکسی نفوذ اجتماعی دارد، منافق باشد.
۴) «وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَليلاً»
این عبارت، بیانگر سومین ویژگی منافقان در این آیه است. «بأس» به معنای سختی و شدت است که گاه مشخصا درباره شرایط جنگی به کار میرود. مقصود از اینکه «در هنگام بأس جز اندکی نمیآیند» چیست؟
الف. برای مبارزه در راه خدا نمیآیند مگر از باب ریا و در حدی که غیبت آنها واضح نشود. (سدی، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۶)
ب. در جنگ حاضر نمیشوند مگر با اکراه در حالی که دلشان با دشمن است (قتاده، به نقل مجمع البيان، ج۸، ص۵۴۶)
ج. جبهه رفتن مهم نیست، در جبهه ماندن مهم است. (قرائتی، تفسیر نور، ج۹، ص۳۴۱)
د. کنایه از روحیه عافیتطلبی و رفاهزدگی است؛ یعنی تا جایی که بتوانند از حضور و یاری در عرصه مشکلات اجتماعی غایباند. (ایستاده در باد، ص۲۰۸)
ه. …
۵) «الْقائِلينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَليلاً»
منافقان میکوشند هم خودشان از حضور در عرصه سختیهای جامعه فرار کنند و هم دیگران را به این رویه خود بخوانند و منطق عافیتطلبی را بر منطق دینداری غلبه دهند.
تاملی جامعهشناختی درباره منافق
عافیتطلبی و رفاهزدگیای که منافقان دارند و درصدد ترویج آن در جامعه دینی هستند درست نقطه مقابل منطق «آرمانگراییِ واقعبینانه» اسلام است. اسلام تمام زندگی انسان مومن را در جهت یک سلسله آرمانهای متعالی معرفی میکند؛ در عین حال، بر این مساله که مومن دائما مورد آزمایش و ابتلا قرار میگیرد و جامعه دینی دائما درگیر فتنهها و ابتلائات میشود، بارها تاکید میورزد؛ و این را حساب و کتابی باطل معرفی کرده که گمان کنیم پس از اعلام ایمان آوردن، همه چیز بیدردسر پیش میرود و با ابتلاء و فتنهای مواجه نخواهیم شد. (عنکبوت/۱-۱۱؛ جلسه۳۹۹، تدبر۲ http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-2/ )
تبصره
تلاش برای گسترش عافیت و رفاه عمومی در جامعه دینی، قطعا از دغدغهها اصیل یک نظام دینی است؛ اما عافیتطلبی و رفاهزدگیای که مذموم است، این است که برای رسیدن به عافیت و رفاه، بر سر ارزشها و آرمانها معامله کنیم؛ همان چیزی که این آیات احزاب بدان میپردازد: پیامبر دنبال این نبود که مردم به سختی بیفتند، اما همین که جامعه دینی شکل گرفت و به قوت رسید، احزاب علیه اسلام جمع شدند و در این شرایط بود که منافقان، میکوشیدند منطق عافیتطلبی را گسترش دهند و با تاکید بر دشواری اوضاع، مسلمانان را به کوتاه آمدن در برابر دشمنان راضی سازند.
[۱] . قد نعلم بمعنى ربما الذي تجيء لزيادة الفعل و كثرته نحو قوله:
أَخُو ثِقَةٍ لَا تُهْلِكُ الْخَمْرُ مَالَهُ وَ لَكِنَّهُ قَدْ يُهْلِكُ المَالَ نَائِلُ
[۲] . و ما ذكره [الزمخشری] من أن قد تأتي للتكثير في الفعل و الزيادة قول غير مشهور للنحاة و إن كان قد قال بعضهم مستدلا بقول الشاعر:
قد أترك القرن مصفرّا أنامله كأنّ أثوابه مجّت بفرصاد
و بقوله:
أخي ثقة لا يتلف الخمر ماله و لكنه قد يهلك المال نائله
و الذي نقوله: إن التكثير لم يفهم من قَدْ و إنما يفهم من سياق الكلام لأنه لا يحصل الفخر و المدح بقتل قرن واحد و لا بالكرم مرّة واحدة، و إنما يحصلان بكثرة وقوع ذلك و على تقدير أن قد تكون للتكثير في الفعل و زيادته لا يتصور ذلك، في قوله: قَدْ نَعْلَمُ لأن علمه تعالى لا يمكن فيه الزيادة و التكثير، و قوله: بمعنى ربما التي تجيء لزيادة الفعل و كثرته، و المشهور أن ربّ للتقليل لا للتكثير و ما الداخلة عليها هي مهيئة لأن يليها الفعل و ما المهيئة لا تزيل الكلمة عن مدلولها، ألا ترى أنها في كأنما يقوم زيد و لعلما يخرج بكر لم تزل كأنّ عن التشبيه و لا لعل عن الترجّي.
قال بعض أصحابنا: فذكر بما في التقليل و الصرف إلى معنى المضيّ يعني إذا دخلت على المضارع قال: هذا ظاهر قول سيبويه، فإن خلت من معنى التقليل خلت غالبا من الصرف إلى معنى المضيّ و تكون حينئذ للتحقيق و التوكيد نحو قوله «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ و قوله لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ» و قول الشاعر:
و قد تدرك الإنسان رحمة ربّه و لو كان تحت الأرض سبعين واديا
و قد تخلو من التقليل و هي صارفة لمعنى المضي نحو قول: «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ» انتهى.
و قال مكي: قَدْ هنا و شبهه تأتي لتأكيد الشيء و إيجابه و تصديقه و نَعْلَمُ بمعنى علمنا. و قال ابن أبي الفضل في ري الظمآن: كلمة قَدْ تأتي للتوقع و تأتي للتقريب من الحال و تأتي للتقليل انتهى، نحو قولهم: إن الكذوب قد يصدق و إن الجبان قد يشجع.
در میان معاصران، ابن عاشور جمعبندیای از این اختلافات ارائه داده است که خلاصه خوبی از بحث است:
وَقد تَحْقِيقٌ لِلْخَبَرِ الْفِعْلِيِّ، فَهُوَ فِي تَحْقِيقِ الْجُمْلَةِ الْفِعْلِيَّةِ بِمَنْزِلَةِ (إِنَّ) فِي تَحْقِيقِ الْجُمْلَةِ الِاسْمِيَّةِ.
فَحَرْفُ قَدْ مُخْتَصٌّ بِالدُّخُولِ عَلَى الْأَفْعَالِ الْمُتَصَرِّفَةِ الْخَبَرِيَّةِ الْمُثْبَتَةِ الْمُجَرَّدَةِ مَنْ نَاصِبٍ وَجَازِمٍ
وَحَرْفِ تَنْفِيسٍ، وَمَعْنَى التَّحْقِيقِ مُلَازِمٌ لَهُ. وَالْأَصَحُّ أَنَّهُ كَذَلِكَ سَوَاءٌ كَانَ مَدْخُولُهَا مَاضِيًا أَوْ مُضَارِعًا، وَلَا يَخْتَلِفُ مَعْنَى قَدْ بِالنِّسْبَةِ لِلْفِعْلَيْنِ. وَقَدْ شَاعَ عِنْدَ كَثِيرٍ مِنَ النَّحْوِيِّينَ أَنَّ قَدْ إِذَا دَخَلَ عَلَى الْمُضَارِعِ أَفَادَ تَقْلِيلَ حُصُولِ الْفِعْلِ. وَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْ كَلَامِ سِيبَوَيْهِ، وَمِنْ ظَاهِرِ كَلَامِ «الْكَشَّافِ» فِي هَذِهِ الْآيَةِ.
وَالتَّحْقِيقُ أَنَّ كَلَامَ سِيبَوَيْهِ لَا يَدُلُّ إِلَّا عَلَى أَنَّ قَدْ يُسْتَعْمَلُ فِي الدَّلَالَةِ عَلَى التَّقْلِيلِ لَكِنْ بِالْقَرِينَةِ وَلَيْسَ بِدَلَالَةٍ أَصْلِيَّةٍ. وَهَذَا هُوَ الَّذِي اسْتَخْلَصْتُهُ مِنْ كَلَامِهِمْ وَهُوَ الْمُعَوَّلُ عَلَيْهِ عِنْدِي.
وَلِذَلِكَ فَلَا فَرْقَ بَيْنَ دُخُولِ قَدْ عَلَى فِعْلِ الْمُضِيِّ وَدُخُولِهِ عَلَى الْفِعْلِ الْمُضَارِعِ فِي إِفَادَةِ تَحْقِيقِ الْحُصُولِ، كَمَا صَرَّحَ بِهِ الزَّمَخْشَرِيُّ فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى: قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ فِي سُورَةِ النُّورِ.
فَالتَّحْقِيقُ يُعْتَبَرُ فِي الزَّمَنِ الْمَاضِي إِنْ كَانَ الْفِعْلُ الَّذِي بَعْدَ قَدْ فِعْلَ مُضِيٍّ، وَفِي زَمَنِ الْحَالِ أَوِ الِاسْتِقْبَالِ إِنْ كَانَ الْفِعْلُ بَعْدَ (قَدْ) فِعْلًا مُضَارِعًا مَعَ مَا يُضَمُّ إِلَى التَّحْقِيقِ مِنْ دَلَالَةِ الْمَقَامِ، مِثْلَ تَقْرِيبِ زَمَنِ الْمَاضِي مِنَ الْحَالِ فِي نَحْوِ: قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ. وَهُوَ كِنَايَةٌ تَنْشَأُ عَنِ التَّعَرُّضِ لِتَحْقِيقِ فِعْلٍ لَيْسَ مِنْ شَأْنِهِ أَنْ يَشُكَّ السَّامِعُ فِي أَنَّهُ يَقَعُ، وَمِثْلَ إِفَادَةِ التَّكْثِيرِ مَعَ الْمُضَارِعِ تَبَعًا لِمَا يَقْتَضِيهِ الْمُضَارِعُ مِنَ الدَّلَالَةِ عَلَى التَّجَدُّدِ، كَالْبَيْتِ الَّذِي نَسَبَهُ سِيبَوَيْهِ لِلْهُذَلِيِّ، وَحَقَّقَ ابْنُ بَرِّيٍّ أَنَّهُ لِعَبِيدِ بْنِ الْأَبْرَصِ، وَهُوَ:
قَدْ أَتْرُكُ الْقِرْنَ مُصْفَرًّا أَنَامِلُهُ كَأَنَّ أَثْوَابَهُ مُجَّتْ بِفِرْصَادِ
وَبَيْت زُهَيْرٍ:
أَخَا ثِقَةٍ لَا تُهْلِكُ الْخَمْرُ مَالَهُ وَلَكِنَّهُ قَدْ يُهْلِكُ الْمَالَ نَائِلُهُ
و إفادة استحضار الصورة، كقول كعب:
لقد أقوم مقاما لو يقوم به أرى و أسمع ما لو يسمع الفيل
لظلّ يرعد إلّا أن يكون له من الرسول بإذن اللّه تنويل
أراد تحقيق حضوره لدى الرسول صلّى اللّه عليه و سلّم مع استحضار تلك الحالة العجيبة من الوجل المشوب بالرجاء.
و التحقيق أنّ كلام سيبويه بريء ممّا حمّلوه، و ما نشأ اضطراب كلام النحاة فيه إلّا من فهم ابنمالك لكلام سيبويه. و قد ردّه عليه أبوحيّان ردّا وجيها (التحرير و التنوير، ج۶، ص۷۱)
[۳] . البته زمخشری آن را صرفا صوتی دانسته که برای یک فعل متعدیای مانند «حاضر شوید و نزدیک آیید» به کار میرود (الکشاف، ج۳، ص۵۳۰) اما ابوحیان توضیح داده است که این سخن درست نیست بلکه اسم فعل است آنگاه درباره اینکه از چه ترکیب شده چنین توضیح داده است:
و قال الزمخشري: و هلموا إلينا، أي قربوا أنفسكم إلينا، قال: و هو صوت سمي به فعل متعد مثل: احضر و اقرب. انتهى.
و الذي عليه النحويون أن هلم ليس صوتا، و إنما هو مركب مختلف في أصل تركيبه فقيل: هو مركب من ها التي للتنبيه و لم، و هو مذهب البصريين. و قيل: من هل و أم، و الكلام على ترجيح المختار منهما مذكور في النحو. و أما قوله: سمي به فعل متعد، و لذلك قدر هَلُمَّ إِلَيْنا: أي قربوا أنفسكم إلينا و النحويون: أنه متعد و لازم فالمتعدي كقوله: قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ: أي احضروا شهداءكم، و اللازم كقوله: هَلُمَّ إِلَيْنا، و أقبلوا إلينا. وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ: أي القتال، إِلَّا قَلِيلًا. يخرجون مع المؤمنين، يوهمونهم أنهم معهم، و لا نراهم يقاتلون إلا شيئا قليلا إذا اضطروا إليه، كقوله: ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا. و قلته إما لقصر زمانه، و إما لقلة عقابه، و إنه رياء و تلميع لا تحقيق (البحر المحيط في التفسير، ج۸، ص۴۶۳)
صاحب تفسير كنز الدقائق هم در ج۴، ص۴۷۷ توضیح داده است:
هَلُمَّ: اسم فعل لا يتصرّف، عند أهل الحجاز.
و فعل يؤنّث و يجمع، عند بني تميم.
و أصله عند البصريّين «هالمّ» من لمّ: إذا قصد. حذفت الألف التقدير السّكون في اللام، فإنّه الأصل.
و عند الكوفيّين «هل أمّ» فحذفت الهمزة بإلقاء حركتها على اللام. و هو بعيد، لأنّ «هل» لا تدخل الأمر و يكون متعدّيا، كما في الآية. و لازما، كما في قوله تعالى: هَلُمَّ إِلَيْنا.
[۴] . وَ أَقْبَلَتْ قُرَيْشٌ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَى الْخَنْدَقِ قَالُوا: هَذِهِ مَكِيدَةٌ مَا كَانَتِ الْعَرَبُ تَعْرِفُهَا قَبْلَ ذَلِكَ فَقِيلَ لَهُمْ هَذَا مِنْ تَدْبِيرِ الْفَارِسِيِّ الَّذِي مَعَهُ فَوَافَى عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ وَ هُبَيْرَةُ بْنُ وَهْبٍ وَ ضِرَارُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى الْخَنْدَقِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ صَفَّ أَصْحَابَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَصَاحُوا بِخَيْلِهِمْ حَتَّى طَفِرُوا الْخَنْدَقَ إِلَى جَانِبِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَصَارُوا أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص كُلُّهُمْ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدَّمُوا رَسُولَ اللَّهِ ص بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ هُوَ فُلَانٌ لِرَجُلٍ بِجَنْبِهِ مِنْ إِخْوَانِهِ: أَ مَا تَرَى هَذَا الشَّيْطَانَ عَمْرواً لَا وَ اللَّهِ مَا يُفْلِتُ مِنْ يَدَيْهِ أَحَدٌ فَهَلُمُّوا نَدْفَعْ إِلَيْهِ مُحَمَّداً لِيَقْتُلَهُ وَ نَلْحَقْ نَحْنُ بِقَوْمِنَا، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ قَوْلَهُ قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ إِلَى قَوْلِهِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً
[۵] . «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ» و هم الذين يعوقون غيرهم عن الجهاد مع رسول الله ص و يثبطونهم و يشغلونهم لينصرفوا عنه و ذلك بأنهم قالوا لهم ما محمد و أصحابه إلا أكلة رأس و لو كانوا لحما لالتهمهم أبو سفيان و هؤلاء الأحزاب «وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ» يعني اليهود قالوا لإخوانهم المنافقين «هَلُمَّ إِلَيْنا» أي تعالوا و أقبلوا إلينا و دعوا محمدا و قيل القائلون هم المنافقون قالوا لإخوانهم من ضعفة المسلمين لا تحاربوا و خلوا محمدا فإنا نخاف عليكم الهلاك
[۶] . و القائلين لإخوانهم كانوا، أي المنافقون، يثبطون إخوانهم من ساكني المدينة من أنصار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، يقولون: ما محمد و أصحابه إلا أكلة رأس، و لو كانوا لحما لالتهمهم أبو سفيان، فخلوهم. و قيل: هم اليهود، كانوا يقولون لأهل المدينة: تعالوا إلينا و كونوا معنا.
[۷] . قال ابن زيد: انصرف رجل من عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، يوم الأحزاب، فوجد شقيقه عنده سويق و نبيذ، فقال: أنت هاهنا و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم بين الرماح و السيوف؟ فقال: هلم إليه، فقد أحيط بك و بصاحبك. و الذي يحلف به لا يستقبلها محمد أبدا، فقال: كذبت و الذي يحلف به، و لأخبرنه بأمرك. فذهب ليخبره، فوجد جبريل قد نزل بهذه الآية.
[۸] . و قال ابن السائب: هي في عبد اللّه بن أبيّ، و معتب بن قشير، و من رجع من المنافقين من الخندق إلى المدينة. فإذا جاءهم المنافق قالوا له: ويحك اجلس و لا تخرج، و يكتبون إلى إخوانهم في العسكر أن ائتونا فإنا ننتظركم. و كانوا لا يأتون العسكر إلا أن يجدوا بدا من إتيانه، فيأتون ليرى الناس وجوههم، فإذا غفل عنهم عادوا إلى المدينة، فنزلت
[۹] . همان طور که آنها که عدهای را به خود میخوانند مذموماند کسانی هم که بیحجت دنبال عدهای راه میافتند مذموماند:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبِي عَقِيلَةَ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا كَرَّامٌ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِيَّاكَ وَ الرِّئَاسَةَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَمَّا الرِّئَاسَةُ فَقَدْ عَرَفْتُهَا وَ أَمَّا أَنْ أَطَأَ أَعْقَابَ الرِّجَالِ فَمَا ثُلُثَا مَا فِي يَدِي إِلَّا مِمَّا وَطِئْتُ أَعْقَابَ الرِّجَالِ فَقَالَ لِي لَيْسَ حَيْثُ تَذْهَبُ إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلًا دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ. (الكافي، ج۲، ص۲۹۸)
بازدیدها: ۲۷۵