۷۳۹) هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً

ترجمه

او کسی است که شما را جانشین در زمین گردانید؛ پس هر که کفر ورزد کفرش علیه اوست؛ و کفرپیشگان را کفرشان نزد پروردگارشان جز مبغوضیت [غضب و نفرت] نیفزاید؛ و کفرپیشگان را کفرشان جز خسارت نیفزاید.

نکات ادبی

خَلائِفَ

قبلا بیان شد که «خَلْف‏» به معنای «پشت» (نقطه مقابلِ «قدام: جلو») (بقره/۲۵۵؛ رعد/۱۱) و «خَلَف» به معنای کسی که در پی می‌آید (نقطه مقابل سَلَف: گذشتگان) می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۳)

برخی گفته‌اند وقتی «خَلَف» به صورت اضافه به خوبی و بدی بیاید (خلَفِ صدق، خلَفِ سوء) طبیعتا با لفظ بعدی به معنای خوبی ویا بدی جانشین اشاره شده؛ اما وقتی قرار باشد به صورت مطلق به کار رود، برای کسی که جانشین مناسبی است، تعبیر «خَلَف»؛ و برای کسی که جایگزین نامطلوبی است، تعبیر «خَلْف‏» را به کار می‌برند؛ (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۱۰) که این تعبیر دوم در دو جای قرآن کریم به کار رفته است (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ؛ اعراف/۱۶۹؛ مریم/۵۹) .

«خلافت» را از این جهت خلافت گفته‌اند که دومی بعد از اولی می‌آید و جانشین او می‌گردد. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۱۰)

به زنان «خوالف» گویند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِف؛ توبه/۸۷ و ۹۳) زیرا مردان غالبا برای کار و امور دیگر از خانه غایب می‌شوند و زنان جانشین آنها می‌گردند. (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۱۰)

برخی توضیح داده‌اند که دو کلمه «خَلَف» (جمع: اخلاف) و خالفة (جمع: خوالف) صرفا به معنای کسی است که متصف به صفت جانشین بودن و در پی آمدن می‌شود و از این جهت «خلیف» (جمع: خلفاء) هم به همین معناست (إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوح، اعراف/۶۹؛ أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض، نمل/۶۲). اما وقتی به صورت «خلیفة» درمی‌آید (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً، بقره/۳۰؛ يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض، ص/۲۶)، حرف «ة» دلالت بر مبالغه می‌کند (شبیه «ة» در علامه) و منظور کسی است که خلافت و جانشینی کاملا در حق او تثبیت شده است و جمعِ آن، نه خلفاء، بلکه «خلائف» می‌باشد (وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ، انعام/۱۶۵؛ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْض، فاطر/۳۹). (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۱۱۰-۱۱۱)

جلسه ۲۲۰ http://yekaye.ir/al-baqare-2-030/

از کاربردهای ماده «خلف» تعابیری مانند «اختلاف» و «مخالفت» است که در زبان فارسی هم رواج پیدا کرده است؛ و بدین معناست که هرکس راهی غیر از راه دیگری را در پیش گیرد و از آنجا که اختلاف بین مردم غالبا موجب نزاع می‌شود، به نحو استعاری برای هر منازعه و دعوایی هم تعبیر «اختلاف» به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۹۴)

ماده «خلف» و مشتقات آن جمعا ۱۲۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

كَفَرَ ؛ كُفْرُهُ ؛ الْكافِرينَ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است)

کفر، هم در نقطه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند؛ و از نظر راغب اصفهانی، در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/۲۵۶) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/۱۳۷-۱۳۸؛ منافقون/۱-۳).

جلسه ۲۰۵ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

همچنین قبلا حدیثی گذشت که توضیح داده بود که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار) [که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن]، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه۱۵۹، حدیث۱ http://yekaye.ir/al-jathiyah-45-24/

مَقْتاً

درباره اصل ماده «مقت» برخی گفته‌اند که دلالت می‌کند بر قُبح و زشتی (معجم المقاييس اللغة، ج‏۵، ص۳۴۱)؛

برخی گفته‌اند که دلالت دارد بر بُغض و نفرت شدید (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۱۳۹)

و برخی هم هر دو مولفه را دخیل دانسته و گفته‌اند که دلالت دارد بر بُغض و نفرت شدید از کسی که مرتکب کار زشت و قبیحی می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۷۲)

در آیه «وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً» (نساء/۲۲) خداوند با استفاده از این کلمه و عطف آن به «فحشاء»، منفوریت این را کسی با زنِ پدرش ازدواج می‌کرد در ردیف فحشاء قرار داد؛ و ظاهرا تعبیر «نکاح مقت» در همان زمان جاهلیت هم برای که کسی با زنِ پدرش ازدواج می‌کرد، وجود داشته (أساس البلاغة، ص۶۰۰) و به فرزند چنین ازدواجی «مَقْتيّ» می‌گفتند و ظاهرا قرآن کریم در اینجا با این تعبیر دارد اشاره می‌کند به حرام شدن چیزی که خود آنها هم در دوره جاهلیت آن را ناخوش و ناپسند می‌دانستند. (لسان العرب، ج‏۲، ص۹۰)[۱]

کاربردهای قرآنی دیگر این ماده عبارتند از: «لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً» (فاطر/۳۹) «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ» (غافر/۱۰) «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ» (غافر/۳۵ و صف/۳)

این ماده همین ۶ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

خَساراً

قبلا بیان شد که ماده «خسر» در اصل دلالت بر «نقص» می‌کند؛ و نه هر نقصی، بلکه نقصی که بر سرمایه انسان وارد شود؛ خواه سرمایه مادی (مال التجاره) ویا سرمایه وجودی و جان خود آدمی؛ و در قرآن کریم از ۶۵ مورد استفاده از مشتقات این ماده، تنها سه موردش در معنای ضرر مادی به کار رفته است (أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرينَ؛، شعرا/۱۸۱؛ وَ أَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْميزان، الرحمن/۹؛ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُون، مطففین/۳).

معادل فارسی آن، «زیان» و در نقطه مقابل «سود» (ربح) است و از این جهت با «ضرر» که در مقابل «نفع» است، متفاوت می‌باشد.

برخی توضیح داده‌اند که در زبان عربی برای از دست دادن سرمایه دو تعبیر به کار می‌رود: وقتی مقدار محدودی از سرمایه را از دست داده باشد «وضیعة» می‌گویند و وقتی کل سرمایه را ضرر کرده باشد «خسران» می‌گویند (هرچند بعدا خسران در مورد مقداری از سرمایه هم به کار رفته است)؛ و بر این اساس تعبیر «خسروا أنفسهم» هم بدین معناست که آنها چنان جان و هستی و تمام سرمایه وجودی خود خود را هدر داده‌اند که گویی هلاک شده‌اند و ظاهرا به همین جهت ست که اصل خسران را هلاکت هم دانسته‌اند.

جلسه ۲۴۳ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22-2/

حدیث

۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هرکس که به خداوند کفر بورزد اوست که «مغضوب علیه» (مورد غضب واقع شده) و «ضال» (گمراه) از راه خداوند عز و جل است. (اشاره دارد به آیه آخر سوره حمد)

التفسير المنسوب إلی الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: ۵۰

قَالَ الْإِمَامُ ع: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:

كُلُّ مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ فَهُوَ مَغْضُوبٌ عَلَيْهِ، وَ ضَالٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

۲) از امام صادق ع روایت شده است: همراه با ایمان [واقعی] عمل ضرری نمی‌زند و همراه با کفر [واقعی] عمل سودی نمی‌بخشد. آیا نمی‌بینی که [خداوند] فرموده است: «و هيچ چيز مانع پذيرفته شدنِ انفاقهای آنان نشد جز اينكه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند» (توبه/۵۴) «و مُردند در حالی که کافر بودند.» (توبه/۱۲۵)

الكافي، ج‏۲، ص۴۶۴

عَنْهُ عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:

لَا يَضُرُّ مَعَ الْإِيمَانِ عَمَلٌ وَ لَا يَنْفَعُ مَعَ الْكُفْرِ عَمَلٌ أَ لَا تَرَی أَنَّهُ قَالَ «وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ» «وَ مَاتُوا وَ هُمْ كَافِرُونَ».[۲]

 

۳) از امام باقر ع روایت شده است:

کسی که مومن باشد و عمل خوبی در [دوره] ایمانش انجام دهد، سپس فتنه‌ای به او برسد و کفر پیشه کند، سپس بعد از کفرش توبه کند، همه آن عملش که در [دوره] ایمانش انجام داده محاسبه می‌شود و آن کفر – با توجه به اینکه بعد از کفرش توبه کرده – آن عملش را باطل نمی‌کند.

الكافي، ج‏۲، ص۴۶۱

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ وَ غَيْرِهِ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَنْ كَانَ مُؤْمِناً فَعَمِلَ خَيْراً فِي إِيمَانِهِ ثُمَّ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ فَكَفَرَ ثُمَّ تَابَ بَعْدَ كُفْرِهِ كُتِبَ لَهُ وَ حُوسِبَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ كَانَ عَمِلَهُ فِي إِيمَانِهِ وَ لَا يُبْطِلُهُ الْكُفْرُ إِذَا تَابَ بَعْدَ كُفْرِهِ.

 

۴) از امام صادق ع روایت شده است که: رسول خدا ص فرمود: اطاعت علی ع ذلت‌ است و معصیتش کفر به خداست!

گفته شد: یا رسول الله!! چگونه می‌شود که اطاعت علی ع ذلت‌ باشد و معصیتش کفر به خدا؟!

فرمود: همانا علی ع شما را بر انجام حق می‌کشاند، پس اگر اطاعتش کنید [در برابر حق] ذلیل [و مطیع] می‌شوید؛ و اگر عصیانش کنید به خداوند عز و جل کفر ورزیده‌اید.

الكافي، ج‏۲، ص۳۸۸

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَحْيَی بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ ابْنِ سِنَانٍ وَ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَاعَةُ عَلِيٍّ ع ذُلٌّ وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْرٌ بِاللَّهِ!

قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ كَيْفَ يَكُونُ طَاعَةُ عَلِيٍّ ع ذُلًّا وَ مَعْصِيَتُهُ كُفْراً بِاللَّهِ؟

قَالَ إِنَّ عَلِيّاً ع يَحْمِلُكُمْ عَلَی الْحَقِّ فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ ذَلَلْتُمْ وَ إِنْ عَصَيْتُمُوهُ كَفَرْتُمْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

 

۵) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کافر، دنیا بهشتش است، و زندگی زودگذر نهایت همتش، و مرگ مایه شقاوتش، و آتش جهنم غایت و پایانش!

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۹۲

الْكَافِرُ الدُّنْيَا جَنَّتُهُ وَ الْعَاجِلَةُ هِمَّتُهُ وَ الْمَوْتُ شَقَاوَتُهُ وَ النَّارُ غَايَتُهُ.

تدبر

۱) «هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ»

مقصود از این تعبیر که «او کسی است که شماها را خلیفه‌هایی در زمین گردانید» چیست؟

الف. شما را جانشینان کسانی که در قرون قبل می‌زیستند قرار داد، به اینکه شما را بعد از آنان پدید آورد و شما را وارث آنچه از آنِ آنان بود قرار داد. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۸، ص۶۴۲) به تعبیر دیگر، می‌خواهد بیان کند که مردم دائما جایگزین همدیگر می‌شوند و افراد جدید مسلط بر اموری می‌شوند که تحت سلطه و اختیار گذشتگان بود. (المیزان، ج۱۷، ص۵۲) تا بدین وسیله آنان از وضعیت گذشتگان خود عبرت گرفته، مسیر کفر را در پیش نگیرند. (البحر المحیط، ج۹، ص۳۷)

ب. شما را همنشینان کفار، در هر امتی بعد از امت، و در هر قرنی بعد از قرن قبل، قرار داد (قتاده، به نقل از مجمع البيان، ج‏۸، ص۶۴۲)

ج. چه‌بسا مراد همان مقام خلیفة‌اللهی باشد که در ابتدای آفرینش انسان بدان تصریح کرده است، بویژه که عبارات اینجا بسیار شبیه آنجاست: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة: و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: همانا من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم» (بقره/۳۰)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در اینکه مقام خلیفة‌اللهی یک برتری‌ای برای انسان نسبت به سایر موجودات ایجاد می‌کند تردیدی نیست؛ اما اینکه این برتری لزوما به معنای این نیست که ولو هر کاری بکند، ازبقیه موجودات بهتر است. بویژه اگر آن بار امانتی را که انسان را از سایر موجودات متمایز ساخت (احزاب/۷۲)، «اختیار» خاص انسان بدانیم که منجر به این می‌شود که موجودی مکلف و مسئولیت‌پذیر شود (جلسه۵۶۰، تدبر ۱.الف http://yekaye.ir/al-ahzab-33-72/) چرا که اقتضای برخورداری از اختیار این است که موجود مختار بتواند از بقیه بدتر شود (كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ، اعراف/۱۷۹ و فرقان/۴۴؛ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة؛ بقره/۷۴) و شاهد این مدعا هم آن است که آنجا که از این سخن می‌گوید که این امانت را هیچ موجودی جز انسان تحمل نداشت، بلافاصله به جای اینکه مدح کند، مذمت می‌کند (وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا؛ احزاب/۷۲) (توضیح بیشتر در جلسه۵۶۰، تدبرهای ۴ و ۷ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-72/)

به نظر می‌رسد که چون اغلب مفسران چنان ذهنیتی داشته‌اند (که اگر خلیفةالله شد حتما نهایتا از بقیه بهتر خواهد بود) – با اینکه عبارات این دو آیه بسیار شبیه همدیگرند – این دو را ناظر به همدیگر ندانسته‌اند و خلیفه در این آیه را صرفاً به معنای جانشین گروههای قبل معرفی کرده‌اند.[۳]

د. …

 

۲) «هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ …»

این آیه چه ارتباطی به آیات قبل دارد؟

الف. همان طور که کتاب آسمانی را به شما به ارث دادیم (آیه۳۲) به همان صورت زمین را هم به شما از گذشتگان به ارث دادیم تا این نعمت را سپاس می‌گویید و از وضعیت گذشتگانتان عبرت گیرید. (مجمع‌البیان، ج۸، ص۶۴۳)

ب. آیات قبل ناظر به عذاب کافران بود؛ و اکنون می‌فرماید که ما شما را جایگزین قبلی‌ها کردیم اما شما از کفرورزی و عاقبت سوء گذشتگان عبرت نگرفتید و باز به کفر روی آوردید. (البحر المحیط، ج۹، ص۳۷)

ج. آیه می‌تواند مستقیما به آیه قبل مرتبط باشد؛ یعنی خداوند چون از سویی عالم به غیب آسمانها و زمین است، پس شما را مقام خلیفة‌اللهی در زمین بخشید و می‌دانست این تنها در توان انسان است؛ و از سوی دیگر و از سوی دیگر از درون سینه‌های شما کاملا باخبر است، و بخشیدن این مقام به انسان اصلا به آن معنا نیست که کسی از شما کفر نورزد. (توضیح بیشتر در تدبر۱، بند ج)

د. …

 

۳) «فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ»

کسی که کفر بورزد این تنها و تنها علیه خودش خواهد بود و ضربه‏ای به خدا نمی‏زند. (تفسير نور، ج‏۷، ص۵۰۷)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند ربوبیت انسان را برعهده دارد؛ پس هر کمالی که انسان بدان دست می‌یابد، به عنایت و افاضه خداوند است. کسی که این ربوبیت را به رسمیت می‌شناسد و بدان ایمان می‌آورد خود را در مسیری که خداوند معین کرده قرار می‌دهد؛ و از این رو اگر احیانا عمل خلافی هم از او سر بزند، چون در مجموع در مسیر حق است، این خلاف، حداکثر درنگی در کار او پیش می‌آورد؛ اما ضربه کاری به او نمی‌زند.

اما کسی که به ربوبیت خداوند کفر بورزد، واقعیت را – که او تحت ربوبیت خدا عمل می‌کند – تغییر نداده است، بلکه فقط دچار توهم شده، و به خاطر این توهم، خود را از امدادهای غیبی بی‌بهره می‌بیند و بدانها در زندگی روی نمی‌آورد؛ و عملا خود را از مزایای ایمان آوردن برای طی مسیر رشد و کمال محروم می‌کند.

بحثی درباره علم دینی

این نکته در ساحت علوم انسانی هم رخ می‌نماید. دانشمندی که انسان را تحت ربوبیت خداوند نبیند، عملا قسمت عظیمی از واقعیت را سانسور کرده و در حقیقت فقط خودش را از برخی از اطلاعات صحیح و مهم که بدون آنها هیچ تحلیلی به ثمر نمی‌رسد محروم کرده است.

 

۴) «فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ»

كفّار، كفر خود را به گردن نياكان يا جامعه نياندازند. (تفسير نور، ج‏۷، ص۵۰۷)

 

۵) «هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ + فَـ + مَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ»

این دو جمله را با حرف «ف» به هم مربوط کرد؛ چرا؟

الف. جانشينی انسان در زمين بايد عامل شكر باشد نه كفر. یعنی شما نيز رفتنی هستيد و ديگران جانشين شما خواهند شد، پس در اين چند روز دنيا كفر نورزيد. (تفسير نور، ج‏۷، ص۵۰۷)

ب. چه‌بسا می‌خواهد توجه دهد که گذشتگانتان که شما جانشین آنها شده‌اید را ببینید: پس هرکس کفر ورزید کفرش به ضرر خودش تمام شد.

ج. شاید می‌خواهد بفرماید اینکه خداوند شما را خلیفه در زمین قرار داده است، بدین معنا نیست که شما حتما موجودات خوبی خواهید بود و کفر نخواهید ورزید.

د. شاید می‌خواهد بفرماید اینکه خداوند شما را خلیفه در زمین قرار داده است، بدین معنا نیست که اگر کفر بورزید کفرش علیه او تمام نشود.

ه. …

 

۶) «وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

چرا نفرمود که ثمره کفرِ کافران «مقت» (مبغوض و رانده شدن از درگاه الهی) و خسران است، بلکه از تعبیر «لا یزید: نمی‌افزاید» استفاده کرد؟

الف. چون فطرت انسان همواره در معرض استکمال . ازدیاد است؛ پس اگر تسلیم حق باشد این کمال و قرب او را می‌افزاید و اگر کفر بورزد، مبغوضیت و خسارت در پیشگاه خدا را. (المیزان، ج۱۷، ص۵۲)

ب. خطرات و آثار كفر محدود نيست و هر لحظه گسترش می‏يابد. (تفسير نور، ج‏۷، ص۵۰۷)

ج. …

 

۷) ‌«وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

چرا «خسارا» را مستقیما به «مقتاً» عطف نکرد و کل جمله را مجددا تکرار فرمود؟

و اکنون که تکرار کرده، چرا برای «مقتِ» (مبغوض و رانده شدن از درگاه الهی) کافر، از تعبیر «عند ربهم» استفاده کرد؛ اما برای «خسارت» خیر؟

الف. چون خسارت از پیامدهای تبدیل ایمان به کفر، و شقاوتمند شدن است و امری ناشی از عمل خودشان است؛ اما مبغوض شدن امری است که از ناحیه خدا متوجه آنان می‌شود. به عبارت دیگر، محبوب و مبغوض شدن، دو امر خارجی است که «نزد چه کسی» در آن موضوعیت دارد [مثلا شخصی محبوب خداست و مبغوض شیطان] اما خسارت مطلبی است که فقط به خود شخص مربوط است. (المیزان، ج۱۷، ص۵۲)

ب. می‌خواهد توجه دهد که این کفر آنها دو پیامد مستقل دارد که هردو موضوعیت دارند و در هشدار دادن به کافران هر دو مستقلا به کار می‌آیند. مثلا اگر کسی حتی چنان از خدا بیگانه است که گمان می‌کند که مبغوض خدا شدن اصلا اهمیتی ندارد، دست کم بداند که این کفر، علاوه بر این، به خودی خود به او خسارت خواهد زد.

ج. ..

 

۸) «وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

كفر به خودی خود، عامل خسارت است، گرچه كافر عمل فاسدی انجام ندهد. (تفسير نور، ج‏۷، ص۵۰۷)

 

۹) «هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ … لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِلاَّ مَقْتاً»

صرف اینکه خداوند ما انسانها را خلیفه در زمین قرار داده نتیجه نمی‌دهد که هر کاری انجام دهیم باز ما را دوست خواهد داشت. بلکه اگر کسی کفر بورزد، خداوند او را را بشدت مبغوض و مطرود درگاه خویش خواهد کرد.

 

۱۰) «هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ …وَ لا يَزيدُ الْكافِرينَ كُفْرُهُمْ إِلاَّ خَساراً»

صرف اینکه خداوند ما انسانها را خلیفه در زمین قرار داده نتیجه نمی‌دهد که هر کاری انجام دهیم ضرر و زیان نخواهیم کرد. بلکه اگر کسی کفر بورزد، با همین زندگی خلیفة‌اللهی جز بر زیانش افزوده نخواهد شد.

 


[۱] . الزجاج في قوله تعالى. وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا؛ قال: المَقْتُ أَشدّ البُغْض. المعنى: أَنهم أُعْلِمُوا أَن ذلك في الجاهلية كان يقال له مَقْتٌ، و كان المولود عليه يقال له المَقْتيُّ، فأُعْلِمُوا أَن هذا الذي حُرّم عليهم من نكاح امرأَةِ الأَبِ لم يَزَلْ مُنْكَراً في قلوبهم، مَمْقُوتاً عندهم. ابن سيدة: المَقْتِيُّ الذي يتزوج امرأَة أَبيه، و هو من فعل الجاهلية؛ و تَزويجُ المَقْتِ فِعْلُ ذلك. وفي الحديث: لم يُصِبْنا عيبٌ من عُيوب الجاهلية في نكاحها و مَقْتها؛ المَقْتُ، في الأَصل: أَشدُّ البُغْض، و نكاحُ المَقْتِ: أَن يَتَزَوَّجَ الرجلُ امرأَةَ أَبيه إِذا طَلَّقها أَو ماتَ عنها، و كان يُفْعل في الجاهلية، و حَرَّمه الإِسلامُ.

[۲] . در همانجا این روایت هم آمده است:

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ أَبِي أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنِ ثَابِتِ بْنِ أَبِي سَعْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: الْإِيمَانُ لَا يَضُرُّ مَعَهُ عَمَلٌ وَ كَذَلِكَ الْكُفْرُ لَا يَنْفَعُ مَعَهُ عَمَلٌ.

[۳] . از معدود کسانی که به امکان اینکه در این آیه، خلیفه به معنای خلیفه خدا باشد اشاره کرده، آقای قرائتی است که می‌فرمایند: «مراد از خليفه بودن انسان در اين آيه، يكى از سه امر است: جانشينى ملّت‏ها از ملّت‏ها، جانشينى فرزندان آدم از انسان‏هاى پيش از خلقت آدم، جانشينى انسان از خداوند» (تفسير نور، ج‏۷، ص۵۰۶) اما خود ایشان هم در پیامهای آیه، از این نکته هیچ استفاده‌ای نمی‌کنند.

بازدیدها: ۱۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*