ترجمه
ای مردم! مثالی زده شد، پس بدان گوش دهید! در حقیقت، کسانی را که به جای خدا میخوانید، هرگز [حتی] مگسی را نیافرینند، اگرچه برایش گرد هم آیند؛ و اگر آن مگس چیزی از آنها برباید، راهی به خلاصی آن از او نیابند. طالب و مطلوب [هردو] ناتوانند.
حدیث
۱) روزی مگسی روی منصور دوانیقی [خلیفه عباسی] نشست، او را دور کرد، دوباره برگشت، باز او را دور کرد، دوباره برگشت. به امام صادق ع گفت: ای اباعبدالله! خداوند متعال مگس را برای چی آفرید؟
امام فرمود: برای اینکه سرکشان و جباران را ذلیل کند!
علل الشرائع، ج۲، ص۴۹۶
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنِ الرَّبِيعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ قَالَ:
قَالَ الْمَنْصُورُ يَوْماً لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قَدْ وَقَعَ عَلَى الْمَنْصُورِ ذُبَابٌ فَذَبَّهُ عَنْهُ ثُمَّ وَقَعَ عَلَيْهِ فَذَبَّهُ عَنْهُ ثُمَّ وَقَعَ عَلَيْهِ فَذَبَّهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لِأَيِّ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى الذُّبَابَ قَالَ لِيُذِلَّ بِهِ الْجَبَّارِينَ.
۲) از امام باقر ع روایت شده استکه فرمودند:
غیر از خدا دوست و پناهگاهی نگیرید که دیگر مومن نخواهید بود؛ چرا که هر سبب و نسب و خویشاوندی و دوستی و بدعت و شبههای قطع خواهد شد.
الكافي، ج۱، ص۵۹
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ مُرْسَلًا قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع لَا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيجَةً «۱» فَلَا تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ فَإِنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ وَ قَرَابَةٍ وَ وَلِيجَةٍ وَ بِدْعَةٍ وَ شُبْهَةٍ مُنْقَطِعٌ
شأن نزول
ابن عباس گفته عرب جاهلی بتهای خود را با زعفران و آب زعفران زینت میدادند و مگسها میآمدند و این زعفرانها را برمیداشتند. (مجمعالبیان۷/۱۵۲) در برخی احادیث از معصومین نیز تعبیر شده که آنها با مشک و عنبر بتها را معطر میکردند و مگسها میآمدند و اینها را میخوردند (کافی۴/۵۴۳).
تدبر
۱) « إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ»: مگس از نظر اغلب ما انسانها، در زمره به درد نخورترین و ضعیفترین موجودات است. آیه هشدار میدهد که همه آنچه بدانها امید میبندید، دست به دست هم بدهند، توانایی آفریدن حتی یک موجودِ (از نظر شما) بهدردنخوری مانند مگس را ندارند؛ و از طرف دیگر، موجود ضعیفی مانند مگس، که براحتی او را میکشیم، اگر یک پره زعفران آنها را بردارد نمیتوانند از او پس بگیرند! آن وقت واقعا چنان کسانی واقعا ارزش امید بستن دارد؟
درست است که امروزه – جز در برخی مناطق هند و … – بتپرستی وجود ندارد، اما به جای آن پرستش پول و کدخدای جهانی و … رایج شده است که این مثل را در مورد همانها میتوان دید: امروزه برای عدهای پول، خدا شده است! آیا با پول میتوان یک مگس آفرید و آیا پول میتواند ما را از دست همین مگس کاملا نجات دهد!
(توجه شود: دستکاری ژنتیک و حتی تولید موجود زنده از سلول بنیادین، واقعا «آفریدن» نیست، بلکه حداکثر، تصرفاتی است برای سرعت بخشیدن یا تغییر دادن در مسیر آفرینش خدا. حشرهکشها هم اولا خودشان ضررشان بیشتر است و ثانیا فقط در محدودههای معین به کار میآیند)
۲) چرا فرمود «فَاسْتَمِعُوا لَهُ»؟ (یعنی اگر این عبارت نبود، جه فرقی میکرد؟)
در قرآن تعبیر «قل» زیاد آمده، اما اینجا گویی یک فراخوان عمومی است! و خیلی صریح میگوید «آهای مردم! مثلی دارد بیان میشود، بیایید گوش کنید». [۱]
شاید به خاطر این است که این آیه جزء مواردی است که خیلی آشکارا دهان همه غیرخداپرستان را میبندد. در تاریخ هم نقل شده که چهارنفر از کافران میخواستند به خیال خود، شبیه قرآن را بیاورند، هرکدام با دیدن یک آیه از این کار ناامید شد، که عبدالملک بصری با دیدن این آیه، به عجز خود اعتراف کرد. (الاحتجاج للطبرسی۲/۳۷۷)[۲]
۳) «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب»: با توجه به مثل بیان شده در این آیه، واضح است که «مطلوب» (معبودهایی که اینها خواسته خود را از آنها طلب میکردند) ضعیف است؛ ؛ اما چرا «طالب» (خود این بتپرستان که برای خواستهشان سراغ بتها میرفتند) را هم ضعیف دانست؟ ظاهرا چون کسی که به چنان موجود ضعیفی تکیه کند، خودش هم ضعیف خواهد ماند:
نتیجه: همگان، هرچقدر هم شوکت ظاهری داشته باشند، ضیعفاند؛ تنها کسی واقعا ضعیف نیست و قوی است، که پشتوانه واقعا قویای به نام خدا داشته باشد.
(این منطق کسی است که میفهمید آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند)
حکایت
سید مرتضی در کتاب أمالي (ج۲، ص۱۰۵-۱۰۷) حکایتی نقل کرده است مرتبط با این آیه:
در بصره قاضیای به نام عبدالله بن سوار منصوب شد که مردم حاکمی باوقارتر از او ندیده بودند و بسیار بر کنترل رفتار خود تسلط داشت: بعد از نماز صبح بعد به محل کارش میآمد و تکیه نمیداد و همین طور صاف مینشست بدون اینکه اعضای بدنش را هیچ حرکتی دهد و یا به این طرف و آن طرف برگردد و یا اینکه این پا و آن پا کند انگار که یک مجسمه است؛ و این طور بود تا وقت نماز ظهر، که به مسجد میرفت؛ بعد دوباره به محل کارش برمیگشت و همین طور بود تا نماز عصر؛ و بعد دوباره برمیگشت تا نماز مغرب؛ و گاه که برخی از کارهایش باقی مانده بود، دوباره برمیگشت تا نماز عشاء؛ و در کل این مدت نه برای تجدید وضو بلند میشد و نه آبی مینوشید، و روزها چه کوتاه بود و چه بلند، تابستان بود یا زمستان، روالش همین طور بود، نه دستش را تکان میداد و نه با سر اشارهای میکرد و فقط خیلی مختصر سخن میگفت و با کمترین کلمات منظور خود را میرساند.
تا اینکه روزی در جای خود نشسته بود و کارگزارانش هم پیرامونش بودند و مراجعان هم پیش رویش صف کشیده بودند که یک مگسی روی بینیاش نشست. او همچنان ساکت بود. مگس آرام آرام به سمت چشم او حرکت کرد و او همچنان بی اعتنا بود و نه سرش را تکان داد و نه با دستش مگس را دور کرد. مگس روی چشمش رفت و او مجبور شد محکم پلک بزند که مگس بلند شود. اما مگس دوباره برگشت و این بار برگشت و داشت وارد چشم او میشد. بار دیگر محکمتر پلک زد و صورتش را هم جمع کرد، اما مگس مرتب برمیگشت. مجبور شد با دستش او را دور کند و حضار هم داشتند با تعجب حرکات او را میدیدند و مگس مرتب برمیگشت و او دستهایش را محکمتر تکان میداد و دیگر با آستین قبایش هم سعی در دور کردن مگس میکرد.
وقتی دید که مردم با تعجب حرکات وی را نگاه میکنند، گفت: واقعا که این مگس از کنه و سوسک لجوجتر و از کلاغ خودپسندتر است؛ و استغفار میکنم به نزد خدایی که وقتی غرور بر کسی مسلط میشود چگونه ضعف او را به رخش میکشاند. میدانستم که نزد همه مردم متینترین و باوقارترین افراد هستم و خدا با یکی از ضعیفترین خلایقش آبروی مرا برد و سپس این آیه را خواند ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»[۳]
[۱] . البته برخی (اخفش) گفتهاند «ضرب مثل» به معنای «مثل زدن» نیست؛ بلکه دارد میفرماید کافران برای خدا مثلی قرار دادهاند (بتهای خود را مثل خدا قرار دادهاند) و خدا میگوید بیایید گوش دهید که چه سخن عجیبی میگویند. (به نقل از مجمعالبیان۷/۱۵۲) اما چنین وجهی بسیار بعید است خصوصا که بین «مَثَل» با «مِثل» تفاوت هست.
[۲] . وَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ قَالَ: اجْتَمَعَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ وَ أَبُو شَاكِرٍ الدَّيَصَانِيُّ الزِّنْدِيقُ وَ عَبْدُ الْمَلِكِ الْبَصْرِيُّ وَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ عِنْدَ بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ يَسْتَهْزِءُونَ بِالْحَاجِّ وَ يَطْعَنُونَ بِالْقُرْآنِ فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ تَعَالَوْا نَنْقُضْ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا رُبُعَ الْقُرْآنِ وَ مِيعَادُنَا مِنْ قَابِلٍ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ نَجْتَمِعُ فِيهِ وَ قَدْ نَقَضْنَا الْقُرْآنَ كُلَّهُ فَإِنَّ فِي نَقْضِ الْقُرْآنِ إِبْطَالَ نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ فِي إِبْطَالِ نُبُوَّتِهِ إِبْطَالُ الْإِسْلَامِ وَ إِثْبَاتُ مَا نَحْنُ فِيهِ فَاتَّفَقُوا عَلَى ذَلِكَ وَ افْتَرَقُوا فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ اجْتَمَعُوا عِنْدَ بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ فَقَالَ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ أَمَّا أَنَا فَمُفَكِّرٌ مُنْذُ افْتَرَقْنَا فِي هَذِهِ الْآيَةِ- فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا فَمَا أَقْدِرُ أَنَّ أَضُمَّ إِلَيْهَا فِي فَصَاحَتِهَا وَ جَمِيعِ مَعَانِيهَا شَيْئاً فَشَغَلَتْنِي هَذِهِ الْآيَةُ عَنِ التَّفَكُّرِ فِيمَا سِوَاهَا فَقَالَ عَبْدُ الْمَلِكِ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُكُمْ مُفَكِّرٌ فِي هَذِهِ الْآيَةِ- يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْيَانِ بِمِثْلِهَا فَقَالَ أَبُو شَاكِرٍ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُكُمْ مُفَكِّرٌ فِي هَذِهِ الْآيَةِ- لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْيَانِ بِمِثْلِهَا فَقَالَ ابْنُ الْمُقَفَّعِ يَا قَوْمِ إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ لَيْسَ مِنْ جِنْسِ كَلَامِ الْبَشَرِ وَ أَنَا مُنْذُ فَارَقْتُكُمْ مُفَكِّرٌ فِي هَذِهِ الْآيَةِ- وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي وَ غِيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَ قِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «۴» وَ لَمْ أَبْلُغْ غَايَةَ الْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَى الْإِتْيَانِ بِمِثْلِهَا قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ فَبَيْنَمَا هُمْ فِي ذَلِكَ إِذْ مَرَّ بِهِمْ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ ع فَقَالَ قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً فَنَظَرَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ قَالُوا لَئِنْ كَانَ لِلْإِسْلَامِ حَقِيقَةٌ لَمَا انْتَهَتْ أَمْرُ وَصِيَّةِ مُحَمَّدٍ إِلَّا إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْنَاهُ قَطُّ إِلَّا هِبْنَاهُ وَ اقْشَعَرَّتْ جُلُودُنَا لِهَيْبَتِهِ ثُمَّ تَفَرَّقُوا مُقِرِّينَ بِالْعَجْزِ.
[۳] . عمرو بن بحر الجاحظ قال:” كان لنا بالبصرة قاض يقال له عبد اللّه بن سوّار لم ير الناس حاكما قطّ [و لا زمّيتا]، و لا ركينا، و لا وقورا، ضبط من نفسه، و ملك من حركته مثل الّذي ضبط و ملك؛ و كان يصلى الغداة فى منزله و هو قريب الدار من مسجده، فيأتى مجلسه، فيحتبى و لا يتّكئ، و لا يزال منتصبا لا يتحرّك له عضو، و لا يلتفت، و لا تحلّ حبوته ، و لا يحوّل رجلا عن رجل، و لا يعتمد على أحد شقّيه، حتى كأنه بناء مبنىّ أو صخرة منصوبة؛ فلا يزال كذلك؛ حتى يقوم لصلاة الظهر، ثم يعود إلى مجلسه، فلا يزال كذلك/ حتى يقوم لصلاة العصر، ثم يرجع إلى مجلسه، فلا يزال كذلك حتى يقوم لصلاة المغرب، ثم ربما عاد إلى مجلسه، بل كثيرا ما يكون ذلك إذا بقى عليه من قراءة العهد و الشروط و الوثائق، ثم يصلى العشاء و ينصرف، لم يقم فى تلك الولاية مرة واحدة إلى الوضوء، و لا احتاج إليه، و لا شرب ماء و لا غيره من الشراب، و كذلك كان شأنه فى طوال الأيام و فى قصارها، و فى صيفها و شتائها، و كان مع ذلك لا يحرّك يدا، و لا يشير برأسه؛ و ليس إلا أن يتكلم ثم يوجز؛ و يبلغ بالكلام اليسير المعانى الكثيرة.
فبينما هو ذات يوم كذلك، و أصحابه حوله و فى السّماطين بين يديه إذ سقط على أنفه ذباب، فأطال السكوت و المكث، ثم تحوّل إلى مؤق عينه؛ فرام الصبر فى سقوطه على المؤق و على عضّته، و نفاذ خرطومه؛ كما رام الصبر على سقوطه على أنفه، من غير أن يحرّك أرنبته، أو يغضّن وجهه؛ أو يذبّ بإصبعه؛ فلما طال عليه ذلك من الذباب و أوجعه و أحرقه و قصد إلى مكان لا يحتمل التغافل عنه أطبق جفنه الأعلى على جفنه الأسفل فلم ينهض، فدعاه ذلك إلى أن والى بين الإطباق و الفتح؛ فتنحى ريثما سكن جفنه.ثم عاد إلى موقفه ثانيا، أشد من مرته الأولى، فغمس خرطومه فى مكان قد كان أوهاه قبل ذلك، فكان احتماله له أضعف، و عجزه عن الصبر فى الثانية أقوى، فحرّك أجفانه، و زاد فى شدة الحركة فى تتابع الفتح و الإطباق، فتنحّى عنه بقدر ما سكنت حركته، ثم عاد إلى موضعه، فما زال يلحّ عليه حتى استفرغ جهده، و بلغ مجهوده، فلم يجد بدّا من أن يذبّ عنه بيده، ففعل ذلك و عيون القوم إليه يرمقونه، كأنهم لا يرونه، فتنحى عنه بمقدار ما ردّ يده، و سكنت حركته، ثم عاد إلى موضعه؛ فألجأه إلى أن ذبّ عن وجهه بطرف كمه، ثم ألجأه إلى أن تابع بين ذلك، و علم أن ذلك كلّه بعين من حضر من أمنائه و جلسائه، فلما نظروا إليه قال: أشهد أن الذباب ألجّ من الخنفساء، و أزهى من الغراب، و أستغفر اللّه فما أكثر من أعجبته نفسه، فأراد اللّه أن يعرّفه من ضعفه ما كان عنه مستورا. و قد علمت أنى كنت/ عند الناس من أرصن الناس، و قد غلبنى و فضحنى أضعف خلق اللّه، ثم تلا قول اللّه تعالى: ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ”.
بازدیدها: ۴۰