۳۰ صفر- ۳ ربیع الاول ۱۴۴۷
ترجمه
که بر دلها مشرف میگردد؛
اختلاف قرائت
تَطَّلِعُ عَلَى / تَطَّلِع عَّلَى
در عموم قرائات به همین صورت «تَطَّلِعُ عَلَى» قرائت شده، اما در قراءات اهل بصره (ابوعمرو) و برخی قراءعشر (یعقوب) دو حرف «ع» در هم ادغام شده و به صورت «تَطَّلِع عَّلَى» قرائت شده است.
معجم القراءات، ج۱۰، ص۵۷۹[۱]
الْأَفْئِدَةِ / الأفِدَة / الَافْئِدَةِ / الْأَفْوِدَةِ
این کلمه در عموم قراءات به همین صورت «الْأَفْئِدَةِ» قرائت شده است؛
اما در قرائت حمزه (از قراء کوفه)، علاوه بر اینکه با سکت بر لام تعریف قرائت کرده، در حالت وقف به صورت «الأفِدَة» (حذف همزه اصلی و انتقال حرف آن به ماقبل) و نیز به صورت «الَافْئِدَةِ» (انتقال حرکت همزه اول به لام) نیز قرائت نموده است.
همچنین در قرائت غیرمشهوری (به نقل از ابوحاتم) حرف همزه به صورت واو مکسور قرائت شده است: «على الْأَفْوِدَةِ»
معجم القراءات، ج۱۰، ص٥٨٠[۲]؛ المغنی فی القراءات، ص١٩٥٥-۱۹۵۶[۳]
نکات ادبی
تَطَّلِعُ عَلَى
قبلا بیان شد که ماده «طلع» در اصل دلالت بر ظهور و بروز میکند و برخی تاکید کردهاند ظهوری است که همراه با بالا آمدن و علو است چنانکه «طلوع» خورشید زمانی است که خورشید بالا میآید و خود را نمایان میسازد؛ و یا تعبیر «طلعتُ الجبل» به معنای بالا رفتن از کوه میباشد. و «طلاع» هر قسمتی از زمین است که خورشید بر آن طلوع کند، چنانکه پیامبر اکرم ص در پاسخ به درخواست قریش برای اینکه پولی به او بدهند و از دعوتش دست بردارد فرمود «لو أنّ لی طِلَاعَ الأرض ذهباً …».
مصدر ثلاثی مجرد این ماده «طلوع» است (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ؛ طه/۱۳۰) ؛ و «مَطلَع» (سَلامٌ هِيَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ؛ قدر/۵) مصدر میمی از این ماده است به همان معنای طلوع کردن؛ و «مَطلِع» اسم مکان از این ماده است به معنای محل و موضع طلوع (حَتَّی إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ؛ كهف/۹۰) و برخی بر این باورند که تعبیر «طلع علی» که به معنای اطلاع یافتن است از همین تعبیر استعاره گرفته شده است.
این ماده وقتی به باب افعال میرود (أطلَعَ یُطلِعُ إطلاع) متعدی میشود (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَيْب؛ آل عمران/۱۷۹) و به معنای «مُشرِف کردن دیگری بر چیزی» میباشد.
وقتی این ماده به باب افتعال میرود (اطّلاع) چون باب افتعال دلالت بر مطاوعه (قبول کردن با میل و رغبت) دارد، معنایش این است که من «مُشرف شدن بر چیزی را اختیار کردم» آنگاه وقتی با حرف «علی» میآید بر یک استعلا و احاطهای بر مطلب مورد نظر دلالت دارد: «وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلی خائِنَةٍ مِنْهُم» (مائده/۱۳) «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ؛ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ» (همزه/۷)[۳] و وقتی بدون حرف اضافه میآید بر مطلقِ اطلاع و اشراف دلالت دارد: «فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ» (صافات/۵۵) «أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» (مريم/۷۸) و با این ملاحظات تعبیر «اطّلع الی» از جانب فرعون در قبال خداوند قابل توجه است: «أَطَّلِعَ إِلی إِلهِ مُوسی» (قصص/۳۸؛ غافر/۳۷)؛ و اسم فاعل آن «مُطَلِع» میباشد: «هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ» (صافات/۵۴). «مطالعه» را هم از این باب مطالعه گفتهاند که انسان از طریق آن بر مطالب کتاب اشراف و آگاهی مییابد.
«طَلع» به شکوفههای درخت خرما ویا اولین میوههای این درخت میگویند از این جهت که در بالای درخت واقع شده و بر کل درخت مشرف است: «وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَة» (انعام/۹۹) «نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ» (شعراء/۱۴۸) «وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضيدٌ» (ق/۱۰) و بر اساس قرائتی از آیه ۲۹ سوره واقعه که به صورت «وَ طَلْعٍ مَنْضُودٍ» قرائت شده معنایش شبیه همین «طلع نضید» خواهد بود (توضیح در جلسه۹۹۶ خواهد آمد)؛ و ظاهرا به همین مناسبت در مورد درخت جهنمی نیز تعبیر «طلع» به کار برده شده است: «إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ؛ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ» (صافات/۶۴-۶۵)
از کلماتی که به کلمه «طلوع» نزدیک است کلمات «بزوغ» (فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً … فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً؛ انعام/۷۷-۷۸) و «شُروق» (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ؛ ص/۱۸) است که تفاوتشان در این است که «بزوغ» به ابتدای طلوع گفته میشود؛ و «شروق» هم «طلوع» خاص خورشید است، چنانکه «طلع الرجل» گفته میشود اما «شرق الرجل» گفته نمیشود و ظاهرا طلوع خورشید است از حیث نورافشانیای که انجام میدهد.
جلسه ۸۵۰ https://yekaye.ir/ale-imran-3-179/
الْأَفْئِدَةِ
درباره اینکه اصل ماده «فئد» چیست اغلب بر این باورند که اصل معنای آن ربطی به حرارت و آتش گرفتن دارد چنانکه:
ابن فارس بر این باور است که در اصل دلالت بر داغی و شدت حرارت میکند چنانکه تعبیر برای سرخ کردن گوشت تعبیر «فأَدْتُ اللَّحمَ» به کار میبرند و «مُفتأَد» محلی است که گوشت را در آن سرخ میکنند و وجه تسمیه دل به «فؤاد» هم حرارتی است که در آ» است (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۶۹[۴]).
همچنین راغب بر این باور است که وقتی به قلب فؤاد گفته میشود که در آن «تَفَؤُّد» (یعنی توقّد و آتش گرفتن و برافروخته شدن) مورد توجه باشد؛ و در آیات محل بحث (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؛ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ؛ همزة/ ۶- ۷) هم از این جهت از این تعبیر استفاده شده که دلالت بر شدت تاثیرپذیریاش در این زمینه دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۴۶[۵]).
حسن جبل نیز معنای محوری آن را پخته شدن بعد از آنکه تهیه و تدارک و ترتیبی حاصل شده باشد میداند و وجه تسمیه دل به «فؤاد» را آن دانسته که رأی و نظر در آن شکل میگیرد و آماده میشود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۶۴۳[۶]).
مرحوم مصطفوی هم معنای اصلی آن را دال بر شدت در سرخ و کباب شدن دانسته است، خواه معنوی باشد یا مادی و تفاوت آن با «شوی» (سرخ و کباب شدن) و «طبخ» و «انضاج» را در این دانسته که:
«شوی» خارج شدن چیزی با حرارت و آتش از حالت طبیعیاش است؛
در «طبخ» پختن به وسیله آب و سایر مایعات مد نظر است؛
و در ماده «نضج» و تعبیر «انضاج» رسیدن به حالت مطلوب به وسیله آتش و مانند آن است چنانکه برای میوهای هم که میرسد تعبیر «نضجت الثمرة» به کار میرود.
وی بر این باور است که کلمه «فؤاد» دلالت دارد بر آنچه به حد خلوص در پاکی میرسد و به وصف «پخته شدن» متصف میگردد و حرف «ا» در آن دلالت بر استمرار دارد پس «فؤاد» به قلب اطلاق میشود هنگامی که با تزکیه و تصفیه شدن به حرارت ایمان و محبت و توجه به حدی از خلوص و پاکی برسد گویی با حرارت جذب و شدت محبت مستمر کباب شده است و آیاتی همچون «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» (نجم/۱۱) و «كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا» (فرقان/۳۲) به این مرتبه از قلب بالغ خاص اشاره دارد. وی البته توضیح می دهد که گاه بر مطلق قلب شخص بالغ اطلاق میشود چنانکه در آیات «وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً» (قصص/۱۰) و «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا» (اسراء/۳۶) بدین معنا به کار رفته است و از نظر وی در این آیه اشاره به قلبی است که بعد از تحولاتی که بر او رخ داده به یک سکونی رسیده است؛زیرا قلب در مرحله اول «متقلب» (در حال دگرگونی) است سپس با حرارت حوادث و شدت تحولات به سکون میرسد و اینجاست که تکلیفش معین میشود و وقتی که به چنین سکونی رسید مستعد نظر و ادراک و تشخیص میشود و آنگاه یا به سمت صلاح و خیر و یا به سمت بدی و ضلالت متمایل میگردد و بدین جهت در عداد سمع و بصر آمده است چرا که بصر چشم است از حیث دیدنش و سمع گوش است از حیث شنیدنش و فؤاد هم دل است از حیث تفکر و تعقل و تخیل؛ (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۱۰-۱۱[۷]).
جالب اینجاست که در قرآن دست کم ۶ بار «فؤاد» در عرض سمع و بصر آمده است، که همگی ناظر به مواردی است که «فؤاد» (همچون سمع و بصر) به عنوان یک نعمتی به شخص داده شده که وی در قبال آن مسئولیتی دارد:
وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (نحل/۷۸)
وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (اسراء/۳۶)
وَ هُوَ الَّذي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (مومنون/۷۸)
ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (سجده/۹)
وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فيهِ وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِذْ كانُوا يَجْحَدُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (احقاف/۲۶)
قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (ملک/۲۳)
و در مقابل ۶ بار هم «قلب» در عرض این دو کلمه آمده است، که همگی در مقام مواخذه است که این قلبشان (همچون سمع و بصرشان) به کارشان نیامد و از آن استفاده لازم را نکردند:
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (بقره/۷)
قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (انعام/۴۶)
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (اعراف/۱۷۹)
أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (نحل/۱۰۸)
أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ (حج/۴۶)
أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (جاثیه/۲۳).
ماده «فأد» جمعا ۱۶ بار در قرآن کریم به کار رفته است که تمامی استعمالات آن در قالب کلمه «فؤاد» و یا جمع آن: «أفئدة» بوده است.
شأن نزول
درباره اینکه این سوره درباره چه کسی نازل شده است در مقدمه توضیحاتی گذشت؛ که میتواند ناظر به کل آیات باشد. ر.ک: جلسه ۱۱۶۴ https://yekaye.ir/introduction-to-al-humazah/
حدیث
حدیث۱ ذیل آیه قبل بدینجا هم مرتبط میباشد. اما احادیث دیگر:
۲) در فرازی از یکی از ادعیهای که از امام سجّاد (علیه السلام) روایت شده آمده است:
… خدایا! آتش را برای سرکشان از فرمانت آفریدی و برای اهل آن انواع عذاب را آماده کردی و آن را توصیف و تقسیم کردی به انواعی از «حمیم و غسّاق» (آب جوشان و چرکاب؛ ص/۵۷) و «مُهل» (مس گداخته؛ دخان/۴۵) و ضریع (خار خشکیده؛غاشیه/۶) و صدید (آب چرک خونآلود؛ ابراهیم/۱۶) و غِسلَین (چرکابه؛ حاقه/۳۶) و زقّوم (واقعه/۵۲) و أغلال و سلاسل (غلها و زنجیرها؛ انسان/۴) و مقامع الحدید (گرزهای آهنی؛ حج/۲۱) و عذاب غلیظ (هود/۵۸ و …) و عذاب شدید (ابراهیم/۲ و …) و عذاب مُهین (خوارکننده؛ بقره/۹۰ و …) و عذاب مقیم (پابرجا؛ مائده/۳۷ و …) و عذاب حریق (سوزاننده و آتشزننده؛ آل عمران/۱۸۱ و …) و عذاب سموم (عذاب گرم نفوذکننده؛ طور/۲۷) و ظلی از یحموم (سایهای از دودی سیاه و غلیظ؛ واقعه/۴۳) و لباسهای قطران (ابراهیم/۵۰) و سایبانهای آتش (کهف/۲۹) و نحاس (مس گداخته؛ الرحمن/۳۵) و زقّوم و حطمه (درهمشکننده؛ همزه/۴) و هاویه (قارعه/۹) و لظی (شراره؛ معارج/۱۵) و آتش حامیه (سوزاننده؛ غاشیه/۴) و آتش افروختهای که که بر دلها مشرف میگردد (همزه/۶-۷) و آتش سربستهای که دارای ستونهایی امتدادیافته است (همزه/۸-۹) و سعیر (آتش فروزان و شعلهور) و حمیم (آب جوشان) و آتشی که خاموش نشود و آتشی «که از شدت غیظ دارد تکهتکه میشود» (ملک/۸) و «آتشی که هیزمش مردماند و سنگها» (تحریم/۶)، و آتشی که به او گفته میشود «آیا پر شدی و میگوید آیا باز هم هست» (ق/۳۰) و «دَرَکِ اسفلِ آتش» (فروترین درجات آتش؛ نساء/۱۴۵).
پس ای مولای من! میترسم از اینکه چون معصیتت کردهام به خاطر گناه بزرگ و جرم عظیم و بدی همیشگیام مستوجب آنها باشم و به این فکر میکنم که تو از عذابم بینیازی و من چه اندازه محتاج رحمت تو هستم….
بحارالأنوار، ج۹۱، ص۱۳۵
كتاب العتيق الغروي مُنَاجَاةُ مَوْلَانَا زَيْنِ الْعَابِدِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
يَا رَاحِمَ رَنَّةِ الْعَلِيل …
اللَّهُمَّ وَ خَلَقْتَ نَاراً لِمَنْ عَصَاكَ وَ أَعْدَدْتَ لِأَهْلِهَا مِنْ أَنْوَاعِ الْعَذَابِ فِيهَا وَ وَصَفْتَهُ وَ صَنَّفْتَهُ مِنَ الْحَمِيمِ وَ الْغَسَّاقِ وَ الْمُهْلِ وَ الضَّرِيعِ وَ الصَّدِيدِ وَ الْغِسْلِينِ وَ الزَّقُّومِ وَ السَّلَاسِلِ وَ الْأَغْلَالِ وَ مَقَامِعِ الْحَدِيدِ وَ الْعَذَابِ الْغَلِيظِ وَ الْعَذَابِ الشَّدِيدِ وَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ وَ الْعَذَابِ الْمُقِيمِ وَ عَذَابِ الْحَرِيقِ وَ عَذَابِ السَّمُومِ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ وَ سَرَابِيلِ الْقَطِرَانِ وَ سُرَادِقَاتِ النَّارِ وَ النُّحَاسِ وَ الزَّقُّومِ وَ الْحُطَمَةِ وَ الْهَاوِيَةِ وَ لَظَى وَ النَّارِ الْحَامِيَةِ وَ النَّارِ الْمُوقَدَةِ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ وَ النَّارِ الْمُوصَدَةِ ذَاتِ الْعُمُدِ الْمُمَدَّدَةِ وَ السَّعِيرِ وَ الْحَمِيمِ وَ النَّارِ الَّتِي لَا تُطْفَأُ وَ النَّارِ الَّتِي تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ وَ النَّارِ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ وَ النَّارِ الَّتِي يُقَالُ هَلِ امْتَلَأْتِ فَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ وَ الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ فَقَدْ خِفْتُ يَا مَوْلَايَ إِذْ كُنْتُ لَكَ عَاصِياً أَنْ أَكُونَ لَهَا مُسْتَوْجِباً لِكَبِيرِ ذَنْبِي وَ عَظِيمِ جُرْمِي وَ قَدِيمِ إِسَاءَتِي؛ وَ أُفَكِّرُ فِي غِنَاكَ عَنْ عَذَابِي وَ فَقْرِي إِلَى رَحْمَتِك …
۳) از امام باقر ع روایتی طولانی نقل شده است که وضعیت کافر حقیقی از لحظه مرگ تا عالم قبر و ورود در محشر و نهایتا وضعیتش در جهنم را توضیح میدهند که فرازهایی از آن ذیل آیه ۴ همین سوره گذشت (جلسه ۱۱۶۸ https://yekaye.ir/al-humazah-104-4/ ). فراز بعدی راحل پرتاب شدن وی به جهنم ذیل آیه « وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَديدٍ» (حج/۲۱) گذشت و فراز بعدیاش پرتاب شدن وی به سمت «شجره زقوم» است که وقایع مفصلی دارد که اصل آن، ان شاء الله ذیل یکی از دو آیه «أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّوم» (صافات/۶۲)یا «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّوم» (دخان/۴۳) خواهد آمد. اما در فرازی از آن آمده است:
سپس به هر شاخهای از زقّوم، هفتاد هزار مرد میآویزند بدون اینکه شاخهها کج شوند و بشکنند. آنگاه آتش از پشتشان داخل میشود و «بر دلها مشرف میگردد» (همزه/۷) و لبهایشان چروکیده و منقبض میگردد و باطنشان از جا برکنده شود و پوستهایشان بپزد و گوشتهایشان آب شود و آن حیّ قیوم خشم آورد و فرماید: «ای مالک [= فرشته مأمور جهنم]! به آنان بگو: «بچشید که جز عذاب چیزی بر شما نخواهیم افزود» (نبأ/۳۰)…
الإختصاص، ص۳۶۴-۳۶۵
سَعِيدُ بْنُ جَنَاحٍ قَالَ حَدَّثَنِي عَوْفُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِيُّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ قَبْضَ رُوحِ الْكَافِرِ قَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ انْطَلِقْ أَنْتَ وَ أَعْوَانُكَ إِلَى عَدُوِّي …[۸]
… ثُمَّ تُعَلَّقُ عَلَى كُلِّ غُصْنٍ مِنَ الزَّقُّومِ سَبْعُونَ أَلْفَ رَجُلٍ مَا يَنْحَنِي وَ لَا يَنْكَسِرُ فَتَدْخُلُ النَّارُ أَدْبَارَهُمْ فَ«تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَة»ِ تُقَلِّصُ الشِّفَاهَ وَ تُطَيِّرُ الْجَنَانَ وَ تُنْضِجُ الْجُلُودَ وَ تُذَوِّبُ الشُّحُومَ وَ يَغْضَبُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ فَيَقُولُ: يَا مَالِكُ! قُلْ لَهُمْ «ذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً» …
فراز دیگری از این حدیث ذیل آیه بعد خواهد آمد.
۴) در منابع اهل سنت روایت شده که:
الف. رسول الله ص فرمودند:
همانا آتش اهلش را می بلعد تا هنگامی که بر دلهایشان مشرف گردد، به انتها میرسد، سپس آن شخص نالهای سر میدهد، سپس به حالتی که بود برمیگردد، سپس دوباره [آتش] به استقبال او میرود و باز بر دلش مشرف میگردد؛ و تا ابد چنین خواهد بود و این سخن خداوند است که فرمود: «[آن] آتش افروخته خداوند [است]، که بر دلها مشرف میگردد» (همزه/۷-۸).
تفسير القرآن من الجامع لابن وهب، ج۱، ص۱۳۰؛ الزهد والرقائق، ۸۷؛ صفة النار لابن أبي الدنيا، ص۹۴؛ موسوعة التفسير المأثور، ج۲۳، ص۵۵۰؛ مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج۳۲، ص۲۸۶[۹]
وَأَخْبَرَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ زِيَادِ بْنِ أَنْعُمٍ، عَنْ خَالِدِ بْنِ أَبِي عِمْرَانَ يَرْفَعُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ:
إِنَّ النَّارَ تَأْكُلُ أَهْلَهَا، حَتَّى إِذَا طَلَعَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمُ انْتَهَتْ، ثُمَّ تُنِينُ أَنِينًا وَاحِدًا، ثُمَّ يَعُودُ كَمَا كَانَ، ثُمَّ تَسْتَقْبِلُهُ أَيْضًا، فَتَطَّلِعُ عَلَى فُؤَادِهِ، فَهُوَ كَذَلِكَ أَبَدًا، فَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ: «نَارُ اللَّهِ الموقدة التي تطلع على الأفئدة»
ب. محمد بن کعب قرظی* درباره آیه «الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» گفته است:
مقصود همان «حطمه» است؛ آتش وی را دربرمیگیرد تا به دل او می رسد؛ و چون به دلش رسید از نو آفریده میشود [طبق نقل دیگر: حلق وی را میتراشد].
تفسير مجاهد، ص۷۴۸؛ صفة النار لابن أبي الدنيا، ص۹۵[۱۰]؛ تفسير ابن أبي حاتم، ج۱۰، ص۳۴۶۴[۱۱]؛ الدر المنثور، ج۶، ص۳۹۳[۱۲]
«أنبأ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، قَالَ: ثنا إِبْرَاهِيمُ، قَالَ: ثنا آدَمُ، قَالَ: ثنا سُلَيْمَانُ بْنُ حَبَّانَ، قَالَ: ثنا مُوسَى بْنُ عُبَيْدَةَ الرَّبَذِيُّ، قَالَ:
سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ كَعْبٍ الْقُرَظِيَّ، فِي قَوْلِهِ عز وجل: «الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» يَقُولُ: الْحُطَمَةُ، يَقُولُ: تَأْكُلُهُ النَّارُ إِلَى فُؤَادِهِ، فَإِذَا بَلَغَتْ فُؤَادَهُ أَنْشَأَ خَلْقَهُ [ابْتَدَى خَلْقُهُ / انْبَرَى الْحَلْقُ].
* پی نوشت:
محمد بن کعب قرظی از تابعین است. وی از رجال شیعه است که چون بشدت اهل تقیه بوده، اهل سنت هم اعتبار بالایی دارد. وی تا حوالی سال ۱۰۸ قمری زنده بوده و محضر پنج تن از امامان را درک کرده است و از این رو احتمال زیاد دارد مطلب وی منقول از پیامبر ص یا اهل بیت ع باشد؛ و در تسلط وی بر معارف قرآن، حدیثی نبوی درباره یکی از آيندگان هست که اهل سنت آن را بر وی تطبیق دادهاند (الطبقات الكبير، ج۷، ص۴۲۰[۱۳]).
تدبر
۱) «الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»
آتشی که خدا افروخته نهتنها جسمشان را میسوزاند، بلکه بر دلها مشرف میشود؛ این یعنی چه؟
الف. آتشی که خداوند بیفروزد نه فقط بر جسم، بلکه بر جان و دل مجرمان نفوذ میکند (مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۸؛ تفسیر نور، ص۵۹۲)، و این آخرین مرحله از وجود آنهاست که میسوزد (حدیث۴).
ب. همان طور که آتش دنیوی ظاهر افراد را میسوزاند، این آتش باطن افراد را هم میسوزاند (الميزان، ج۲۰، ص۳۵۹-۳۶۰[۱۴]).
ج. این آتش از باطن خود آنها سرمی کشد و به ظاهر سرایت میکند (مجمع البيان، ج۱۰، ص۸۱۸[۱۵]).
د. …
۲) «الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»
در یک تقسیم کلی اعمال انسان را به دو دسته اعمال جوارحی (بدنی) و جوانحی (قلبی) میتوان تقسیم کرد. چهبسا این تعبیر با نشان دادن وضعیت اخروی مجازات (که تجسم حقیقت وضعیت دنیوی عمل است) میخواهد بفرماید اموری همچون عیبجویی و طعنهزدن و انباشت مال به امید تضمین جاودانگی را از اعمال جوانحی ببینید نه از اعمال جوارحی. درست است که عیبجویی و طعنهزدن با زبان انجام میشود، اما زبان و سخن در انسان، اساسا پدیده فرهنگی و ناظر به روح و دل و باطن انسان است. به تعبیر دیگر، انسان با عیبجویی کردن و طعنه زدن به دیگران، در درجه اول و پیش از اینکه آزاری را متوجه دیگران کند، دارد روح و دل خود را به آتش میکشد.
[۱] . أدغم العين في العين أبو عمرو ويعقوب.
[۲] . قراءة حمزة في الوقف «الأفِدَة» بنقل حركة الهمزة إلى الفاء مع حذف الهمزة.
. وله مع هذا أيضاً السكت على لام التعريف، والنقل أيضاً، أي: نقل حركة الهمزة الأولى إلى اللام.
وأمال الكسائي الهاء ، وكذا حمزة بخلاف عنه، وتقدم هذا مراراً.
[۳] . القراءة المعروفة : «الْأَفْئِدَةِ» بهمزة مكسورة […] بدل الهمزة. (بين المعقوفتين إشارة إلى استدراك في الحاشية، وهو مطموس، وقراءة العامة حال الوصل بهمزة مكسورة قبل الدال)
قال أبو حاتم: وسمعتُ فصيحا يقرأ: «على الْأَفْوِدَةِ» بـواو مكسورة، بدل الهمزة.
[۴] . الفاء و الألف و الدال هذا أصلٌ صحيح يدلُّ على حُمَّى و شِدّةِ حرارة. من ذلك: فأَدْتُ اللَّحمَ: شويته. و هذا فَئِيدٌ، أى مشوىّ. و المِفْأد: السَّفُود. و المُفتأَد: الموضِع يُشوَى فيه. قال: «كأنَّه خارجاً من جَنْبِ صفحته / سَفُّود شَرْبٍ نسُوه عنده مُفتَأدِ» و مما هو مِن قياس الباب عندنا: الفُؤاد، سمِّى بذلك لحرارته. و الفأد: مصدر فأدتُه، إذا أصبتَ فؤاده. و يقولون: فأَدْتُ المَلَّةَ، إذا مَلَلْتَها.
[۵] . الْفُؤَادُ كالقلب لكن يقال له: فُؤَادٌ إذا اعتبر فيه معنى التَّفَؤُّدِ، أي: التّوقّد، يقال: فَأَدْتُ اللّحمَ: شَوَيْتُهُ، و لحم فَئِيدٌ: مشويٌّ. قال تعالى: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى [النجم/ ۱۱]، إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ [الإسراء/ ۳۶]، و جمع الفؤاد: أَفْئِدَةٌ.قال: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ [إبراهيم/ ۳۷]، وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ [الملك/ ۲۳]، وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ [إبراهيم/ ۴۳]، نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ* الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ [الهمزة/ ۶- ۷]. و تخصيص الأفئدة تنبيه على فرط تأثير له، و ما بعد هذا الكتاب من الكتب في علم القرآن موضع ذكره.
[۶] . انضاج بعد تهیئة و إعداد و ترتیب؛ … سمی القلب فؤادا من أجل انضاج الرأی کما سمی قلبا من اجل تقلبه.
[۷] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الشدّة في الشّيء، مادّيّا أو معنويّا.
و الشّيء: سبق إنّه خروج شيء بالحرارة عن حالته الطبيعيّة.
و في الطبخ: يلاحظ فيه وقوعه بواسطة ماء أو نظيره من المائعات، و هذا بخلاف الشّيء و الفأد.
و في الإنضاج: يلاحظ فيه البلوغ الى حال الطيب، بنار أو بغيرها، فيقال نضجت الثمرة: إذا طابت. و نضج اللحم، و أنضجته.
و الشّيء: بلوغ الى حال الطيب بالنار، كما في الفأد.
و الفُؤَادُ: كشجاع، يدلّ على ما يبلغ الخلوص الطيب و يتّصف بالشوى، و الألف يدلّ على الاستمرار، و هذه الصفة المستمرّة تتحصّل في المعنويّات.
فَالْفُؤَادُ قد يطلق على القلب إذا بلغ حدّ الخلوص و النقاء و الطيب بواسطة التّزكية و التصفية بحرارة الايمان و الحبّ و التوجّه، فكأنّه مشوىّ بحرارة الجذبة و شدّة المحبّة مستمرّا.. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى- ۵۳/ ۱۱.. كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا- ۲۵/ ۳۲.يراد هذه المرتبة من القلب البالغ الخاص.
و قد يطلق على القلب البالغ الخالص و هو اللبّ المطلق: كما في-. وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً- ۲۸/ ۱۰.. إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا- ۱۷/ ۳۶.يراد القلب الساكن البالغ بعد التّحوّل و التقلّب، فانّ القلب في المرحلة الاولى متقلّب، ثمّ يصير بحرارة الحوادث و شدّة التحوّلات ساكنا، و حينئذ يتعيّن تكليفه.
فالقلب إذا بلغ حدّ السكون و ارتفع عند الاضطراب و التقلّب و التحوّل: يصير مستعدّا للنظر و الإدراك و التشخيص، فهو إمّا يميل الى الصلاح و يسير الى الخير و الفلاح. أو يهوى الى الشرّ و الضلال.
و يدلّ على هذا المعنى: ذكره في رديف السمع و البصر، فانّ البصر هو العين بلحاظ الرؤية. و السمع هو الأذن بلحاظ الاستماع و السمع، فيكون المراد من الفُؤَادِ: هو القلب بلحاظ التفكّر و التعقّل و التخيّل، و تعيّش الإنسان إنّما يتمّ بهذه القوى الثلاث- راجع القلب. فالقلب بعد تقلّبه بالحوادث و التجربيّات و الابتلاءات و الشدائد يتحصّل له التفكّر النافع و التخيّل المفيد و التشخيص الصالح لدنياه أو عقباه، و بهذا النظر و في هذه المرتبة يطلق عليه الفؤاد.
و يدلّ على الأصل أيضا: حكم التثبيت و المسئوليّة، فانّ القلب المتقلّب لا مسؤوليّة له و لا معنى لتثبيته على تقلّبه.
فظهر أنّ إطلاق الفؤاد على القلب المتمايل الى الدنيا و العيش المادّى أيضا صحيح: فانه يتقلّب و يصير الى مسير اللذائذ و الخيرات العاجلة.. فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَيْءٍ- ۴۶/ ۲۶. وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ- ۳۲/ ۹ يراد الفؤاد الطبيعىّ الخالص المنشأ في أوّل مرتبة، قبل أن ينكدر و يتلوّث بالعوارض المادّيّة و المشتهيات النفسانيّة.فَالْفُؤَادُ في هذه المرتبة فطرىّ أنشأه صافيا خالصا و هو وسيلة للتفكّر و التعقّل، كما أنّ السمع و البصر جعلا فطرة للرؤية و الاستماع.
و البلوغ و الشّيء في هذه المرتبة أيضا فطرىّ، مضافا الى أن التفكر و التعقل إنما يلازم الحرارة و الضغط، فالفؤاد دائما في حرارة و بهذا يظهر لطف التعبير به في قوله تعالى:. نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ- ۱۰۴/ ۷ فانّ الفؤاد إذا استعدّ فطرة أو بالشىّ و الشدّة للتعقّل و التخيّل: يكون مسؤولا في نظره و تعقّله و تشخيصه، و إذا كان تشخيصه على فساد و ضلال: فهو المطّلع للنار.
و لا يخفى ما بين المادّة و الفود و الفيد من الاشتقاق و التناسب.
[۸] . فَإِنِّي قَدِ ابْتَلَيْتُهُ فَأَحْسَنْتُ الْبَلَاءَ وَ دَعَوْتُهُ إِلَى دَارِ السَّلَامِ فَأَبَى إِلَّا أَنْ يَشْتِمَنِي وَ كَفَرَ بِي وَ بِنِعْمَتِي وَ شَتَمَنِي عَلَى عَرْشِي فَاقْبِضْ رُوحَهُ حَتَّى تَكُبَّهُ فِي النَّارِ قَالَ فَيَجِيئُهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِوَجْهٍ كَرِيهٍ كَالِحٍ عَيْنَاهُ كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ وَ صَوْتُهُ كَالرَّعْدِ الْقَاصِفِ لَوْنُهُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ نَفَسُهُ كَلَهَبِ النَّارِ رَأْسُهُ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَ رِجْلٌ فِي الْمَشْرِقِ وَ رِجْلٌ فِي الْمَغْرِبِ وَ قَدَمَاهُ فِي الْهَوَاءِ مَعَهُ سَفُّودٌ كَثِيرُ الشُّعَبِ مَعَهُ خَمْسُمِائَةِ مَلَكٍ مَعَهُمْ سِيَاطٌ مِنْ قَلْبِ جَهَنَّمَ تَلْتَهِبُ تِلْكَ السِّيَاطُ وَ هِيَ مِنْ لَهَبِ جَهَنَّمَ وَ مَعَهُمْ مِسْحٌ أَسْوَدُ وَ جَمْرَةٌ مِنْ جَمْرِ جَهَنَّمَ ثُمَّ يَدْخُلُ عَلَيْهِ مَلَكٌ مِنْ خُزَّانِ جَهَنَّمَ يُقَالُ لَهُ سَحْقَطَائِيلُ فَيَسْقِيهِ شَرْبَةً مِنَ النَّارِ لَا يَزَالُ مِنْهَا عَطْشَاناً حَتَّى يَدْخُلَ النَّارَ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى مَلَكِ الْمَوْتِ شَخَصَ بَصَرُهُ وَ طَارَ عَقْلُهُ قَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ ارْجِعُونِ قَالَ فَيَقُولُ مَلَكُ الْمَوْتِ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها قَالَ فَيَقُولُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ فَإِلَى مَنْ أَدَعُ مَالِي وَ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ عَشِيرَتِي وَ مَا كُنْتُ فِيهِ مِنَ الدُّنْيَا فَيَقُولُ دَعْهُمْ لِغَيْرِكَ وَ اخْرُجْ إِلَى النَّارِ وَ قَالَ فَيَضْرِبُهُ بِالسَّفُّودِ ضَرْبَةً فَلَا يَبْقَى مِنْهُ شُعْبَةٌ إِلَّا أَنْشَبَهَا فِي كُلِّ عِرْقٍ وَ مَفْصِلٍ ثُمَّ يَجْذِبُهُ جَذْبَةً فَيَسُلُّ رُوحَهُ مِنْ قَدَمَيْهِ بَسْطاً فَإِذَا بَلَغَتِ الرُّكْبَتَيْنِ أَمَرَ أَعْوَانَهُ فَأَكَبُّوا عَلَيْهِ بِالسِّيَاطِ ضَرْباً ثُمَّ يَرْفَعُهُ عَنْهُ فَيُذِيقُهُ سَكَرَاتِهِ وَ غَمَرَاتِهِ قَبْلَ خُرُوجِهَا كَأَنَّمَا ضَرَبَ بِأَلْفِ سَيْفٍ فَلَوْ كَانَ لَهُ قُوَّةُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَاشْتَكَى كُلُّ عِرْقٍ مِنْهُ عَلَى حِيَالِهِ بِمَنْزِلَةِ سَفُّودٍ كَثِيرِ الشُّعَبِ أُلْقِيَ عَلَى صُوفٍ مُبْتَلٍّ ثُمَّ يُطَوِّقُهُ فَلَمْ يَأْتِ عَلَى شَيْءٍ إِلَّا انْتَزَعَهُ كَذَلِكَ خُرُوجُ نَفْسِ الْكَافِرِ مِنْ عِرْقٍ وَ عُضْوٍ وَ مَفْصِلٍ وَ شَعْرَةٍ فَ إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ضَرَبَتِ الْمَلَائِكَةُ وَجْهَهُ وَ دُبُرَهُ وَ قِيلَ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً فَيَقُولُونَ حَرَاماً عَلَيْكُمُ الْجَنَّةُ مُحَرَّماً وَ قَالَ تَخْرُجُ رُوحُهُ فَيَضَعُهَا مَلَكُ الْمَوْتِ بَيْنَ مِطْرَقَةٍ وَ سِنْدَانٍ فَيَفْضَخُ أَطْرَافَ أَنَامِلِهِ وَ آخَرُ مَا يُشْدَخُ مِنْهُ الْعَيْنَانِ فَيُسْطَعُ لَهَا رِيحٌ مُنْتِنٌ يَتَأَذَّى مِنْهُ أَهْلُ السَّمَاءِ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ فَيَقُولُونَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهَا مِنْ رُوحٍ كَافِرَةٍ مُنْتِنَةٍ خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيَا فَيَلْعَنُهُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُ اللَّاعِنُونَ فَإِذَا أُتِيَ بِرُوحِهِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا أُغْلِقَتْ عَنْهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ ذَلِكَ قَوْلُهُ لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ يَقُولُ اللَّهُ رُدُّوهَا عَلَيْهِ فَمِنْهَا خَلَقْتُهُمْ وَ فِيهَا أُعِيدُهُمْ وَ مِنْهَا أُخْرِجُهُمْ تارَةً أُخْرى فَإِذَا حُمِلَ سَرِيرُهُ حَمَلَتْ نَعْشَهُ الشَّيَاطِينُ فَإِذَا انْتَهَوْا بِهِ إِلَى قَبْرِهِ قَالَتْ كُلُّ بُقْعَةٍ مِنْهَا اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ فِي بَطْنِي حَتَّى يُوضَعَ فِي الْحُفْرَةِ الَّتِي قَضَاهَا اللَّهُ فَإِذَا وُضِعَ فِي لَحْدِهِ قَالَتْ لَهُ الْأَرْضُ لَا مَرْحَباً بِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أُبْغِضُكَ وَ أَنْتَ عَلَى مَتْنِي وَ أَنَا لَكَ الْيَوْمَ أَشَدُّ بُغْضاً وَ أَنْتَ فِي بَطْنِي أَمَا وَ عِزَّةِ رَبِّي لَأَسِيئَنَّ جِوَارَكَ وَ لَأُضِيقَنَّ مَدْخَلَكَ وَ لَأُوحِشَنَّ مَضْجَعَكَ وَ لَأُبْدِلَنَّ مَطْعَمَكَ إِنَّمَا أَنَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَانِ ثُمَّ يَنْزِلُ عَلَيْهِ مُنْكِرٌ وَ نَكِيرٌ وَ هُمَا مَلَكَانِ أَسْوَدَانِ أَزْرَقَانِ يَبْحَثَانِ الْقَبْرَ بِأَنْيَابِهِمَا وَ يَطَئَانِ فِي شُعُورِهِمَا حَدَقَتَاهُمَا مِثْلُ قِدْرِ النُّحَاسِ وَ كَلَامُهُمَا مِثْلُ الرَّعْدِ الْقَاصِفِ وَ أَبْصَارُهُمَا مِثْلُ الْبَرْقِ اللَّامِعِ فَيَنْتَهِرَانِهِ وَ يَصِيحَانِ بِهِ فَيَتَقَلَّصُ نَفْسُهُ حَتَّى يَبْلُغَ حَنْجَرَتَهُ فَيَقُولَانِ لَهُ مَنْ رَبُّكَ وَ مَا دِينُكَ وَ مَنْ نَبِيُّكَ وَ مَنْ إِمَامُكَ فَيَقُولُ لَا أَدْرِي قَالَ فَيَقُولَانِ شَاكٌّ فِي الدُّنْيَا وَ شَاكٌّ الْيَوْمَ لَا دَرَيْتَ وَ لَا هُدِيتَ قَالَ فَيَضْرِبَانِهِ ضَرْبَةً فَلَا يَبْقَى فِي الْمَشْرِقِ وَ لَا فِي الْمَغْرِبِ شَيْءٌ إِلَّا سَمِعَ صَيْحَتَهُ إِلَّا الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ قَالَ فَمِنْ شِدَّةِ صَيْحَتِهِ يَلُوذُ الْحِيتَانُ بِالطِّينِ وَ يَنْفِرُ الْوَحْشُ فِي الْخِيَاسِ وَ لَكِنَّكُمْ لَا تَعْلَمُونَ قَالَ ثُمَّ يُسَلِّطُ عَلَيْهِ حَيَّتَيْنِ سَوْدَاوَتَيْنِ زَرْقَاوَتَيْنِ تُعَذِّبَانِهِ بِالنَّهَارِ خَمْسَ سَاعَاتٍ وَ بِاللَّيْلِ سِتَّ سَاعَاتٍ لِأَنَّهُ كَانَ يَسْتَخْفِي مِنَ النَّاسِ وَ لَا يَسْتَخْفِي مِنَ اللَّهِ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ قَالَ ثُمَّ يُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَيْهِ مَلَكَيْنِ أَصَمَّيْنِ أَعْمَيَيْنِ مَعَهُمَا مِطْرَقَتَانِ مِنْ حَدِيدٍ مِنْ نَارٍ يَضْرِبَانِهِ فَلَا يُخْطِئَانِهِ وَ يَصِيحُ فَلَا يَسْمَعَانِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.
فَإِذَا كَانَتْ صَيْحَةُ الْقِيَامَةِ اشْتَعَلَ قَبْرُهُ نَاراً فَيَقُولُ لِيَ الْوَيْلُ إِذَا اشْتَعَلَ قَبْرِي نَاراً فَيُنَادِي مُنَادٍ أَلَا الْوَيْلُ قَدْ دَنَا مِنْكَ وَ الْهَوَانُ قُمْ مِنْ نِيرَانِ الْقَبْرِ إِلَى نِيرَانٍ لَا تُطْفَأُ فَيَخْرُجُ مِنْ قَبْرِهِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ مُزْرَقَّةً عَيْنَاهُ قَدْ طَالَ خُرْطُومُهُ وَ كُسِفَ بَالُهُ مُنَكَّساً رَأْسُهُ يُسَارِقُ النَّظَرَ فَيَأْتِيهِ عَمَلُهُ الْخَبِيثُ فَيَقُولُ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُكَ إِلَّا كُنْتَ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ مُبْطِئاً وَ إِلَى مَعْصِيَتِهِ مُسْرِعاً قَدْ كُنْتَ تَرْكَبُنِي فِي الدُّنْيَا فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَرْكَبَكَ الْيَوْمَ كَمَا كُنْتَ تَرْكَبُنِي وَ أَقُودُكَ إِلَى النَّارِ قَالَ ثُمَّ يَسْتَوِي عَلَى مَنْكِبَيْهِ فَيَرْكَلُ قَفَاهُ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى عَجُزَةِ جَهَنَّمَ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ قَدِ اسْتَعَدُّوا لَهُ بِالسَّلَاسِلِ وَ الْأَغْلَالِ قَدْ عَضُّوا عَلَى شِفَاهِهِمْ مِنَ الْغَيْظِ وَ الْغَضَبِ فَيَقُولُ يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ وَ يُنَادِي الْجَلِيلُ جِيئُوا بِهِ إِلَى النَّارِ فَصَارَتِ الْأَرْضُ تَحْتَهُ نَاراً وَ الشَّمْسُ فَوْقَهُ نَاراً وَ جَاءَتْ نَارٌ فَأَحْدَقَتْ بِعُنُقِهِ فَنَادَى وَ بَكَى طَوِيلًا يَقُولُ وَا عُقْبَاهُ قَالَ فَتُكَلِّمُهُ النَّارُ فَتَقُولُ أَبْعَدَ اللَّهُ عَقِبَيْكَ عَقِباً مِمَّا أَعْقَبْتَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ قَالَ ثُمَّ تَجِيءُ صَحِيفَةٌ تَطِيرُ مِنْ خَلْفِ ظَهْرِهِ وَ تَقَعُ فِي شِمَالِهِ ثُمَّ يَأْتِيهِ مَلَكٌ فَيَثْقُبُ صَدْرَهُ إِلَى ظَهْرِهِ ثُمَّ يَفْتِلُ شِمَالَهُ إِلَى خَلْفِ ظَهْرِهِ ثُمَّ يُقَالُ لَهُ اقْرَأْ كِتابَكَ قَالَ فَيَقُولُ أَيُّهَا الْمَلَكُ كَيْفَ أَقْرَأُ وَ جَهَنَّمُ أَمَامِي قَالَ فَيَقُولُ اللَّهُ دُقَّ عُنُقَهُ وَ اكْسِرْ صُلْبَهُ وَ شُدَّ نَاصِيَتَهُ إِلَى قَدَمَيْهِ ثُمَّ يَقُولُ خُذُوهُ فَغُلُّوهُ قَالَ فَيَبْتَدِرُهُ لِتَعْظِيمِ قَوْلِ اللَّهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ غِلاظٌ شِدادٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتِفُ لِحْيَتَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَحْطِمُ عِظَامَهُ قَالَ فَيَقُولُ أَ مَا تَرْحَمُونِّي قَالَ فَيَقُولُونَ يَا شَقِيُّ كَيْفَ نَرْحَمُكَ وَ لَا يَرْحَمُكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ أَ فَيُؤْذِيكَ هَذَا قَالَ فَيَقُولُ أَشَدَّ الْأَذَى قَالَ فَيَقُولُونَ يَا شَقِيُّ وَ كَيْفَ لَوْ قَدْ طَرَحْنَاكَ فِي النَّارِ قَالَ فَيَدْفَعُهُ الْمَلَكُ فِي صَدْرِهِ دَفْعَةً فَيَهْوِي سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ قَالَ فَيَقُولُونَ يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا قَالَ فَيَقْرِنُ مَعَهُ حَجَرٌ عَنْ يَمِينِهِ وَ شَيْطَانٌ عَنْ يَسَارِهِ حَجَرُ كِبْرِيتٍ مِنْ نَارٍ يَشْتَعِلُ فِي وَجْهِهِ وَ يَخْلُقُ اللَّهُ لَهُ سَبْعِينَ جِلْداً كُلُّ جِلْدٍ غِلْظَتُهُ أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ الْمَلَكِ الَّذِي يُعَذِّبُهُ وَ بَيْنَ الْجِلْدِ إِلَى الْجِلْدِ أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً وَ بَيْنَ الْجِلْدِ إِلَى الْجِلْدِ حَيَّاتٌ وَ عَقَارِبُ مِنْ نَارٍ وَ دِيدَانٌ مِنْ نَارٍ رَأْسُهُ مِثْلُ الْجَبَلِ الْعَظِيمِ وَ فَخِذَاهُ مِثْلُ جَبَلِ وَرِقَانَ وَ هُوَ جَبَلٌ بِالْمَدِينَةِ مِشْفَرُهُ أَطْوَلُ مِنْ مِشْفَرِ الْفِيلِ فَيَسْحَبُهُ سَحْباً وَ أُذُنَاهُ عَضُوضَانِ بَيْنَهُمَا سُرَادِقٌ مِنْ نَارٍ تَشْتَعِلُ قَدِ أَطْلَعَتِ النَّارُ مِنْ دُبُرِهِ عَلَى فُؤَادِهِ فَلَا يَبْلُغُ درين سامهما [دُوَيْنَ بُنْيَانِهِمَا] حَتَّى يُبَدَّلَ لَهُ سَبْعُونَ سِلْسِلَةً لِلسِّلْسِلَةِ سَبْعُونَ ذِراعاً مَا بَيْنَ الذِّرَاعِ إِلَى الذِّرَاعِ حَلَقٌ عَدَدَ الْقَطْرِ وَ الْمَطَرِ لَوْ وُضِعَتْ حَلْقَةٌ مِنْهَا عَلَى جِبَالِ الْأَرْضِ لَأَذَابَتْهَا قَالَ وَ عَلَيْهِ سَبْعُونَ سِرْبَالًا مِنْ قَطِرانٍ مِنْ نَارٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ عَلَيْهِ قَلَنْسُوَةٌ مِنْ نَارٍ وَ لَيْسَ فِي جَسَدِهِ مَوْضِعُ فِتْرٍ إِلَّا وَ فِيهِ حَلْقَةٌ مِنْ نَارٍ وَ فِي رِجْلَيْهِ قُيُودٌ مِنْ نَارٍ عَلَى رَأْسِهِ تَاجٌ سِتُّونَ ذِرَاعاً مِنْ نَارٍ قَدْ نُقِبَ رَأْسُهُ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ سِتِّينَ نَقْباً يَخْرُجُ مِنْ ذَلِكَ النَّقْبِ الدُّخَانُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ وَ قَدْ غَلَى مِنْهَا دِمَاغُهُ حَتَّى يَجْرِيَ عَلَى كَتِفَيْهِ يَسِيلُ مِنْهَا ثَلَاثُمِائَةِ نَهَرٍ وَ سِتُّونَ نَهَراً مِنْ صَدِيدٍ يَضِيقُ عَلَيْهِ مَنْزِلُهُ كَمَا يَضِيقُ الرُّمْحُ فِي الزُّجِّ فَمِنْ ضِيقِ مَنَازِلِهِمْ عَلَيْهِمْ وَ مِنْ رِيحِهَا وَ شِدَّةِ سَوَادِهَا وَ زَفِيرِهَا وَ شَهِيقِهَا وَ تَغَيُّظِهَا وَ نَتْنِهَا اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ وَ عَظُمَتْ دِيدَانُهُمْ فَيَنْبُتُ لَهَا أَظْفَارٌ كَأَظْفَارِ السِّنَّوْرِ وَ الْعِقْبَانِ تَأْكُلُ لَحْمَهُ وَ تَقْرِضُ عِظَامَهُ وَ تَشْرَبُ دَمَهُ لَيْسَ لَهُنَّ مَأْكَلٌ وَ لَا مَشْرَبٌ غَيْرُهُ ثُمَّ يُدْفَعُ فِي صَدْرِهِ دَفْعَةً فَيَهْوِي عَلَى رَأْسِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يُوَاقِعَ الْحُطَمَةَ فَإِذَا وَاقَعَهَا دَقَّتْ عَلَيْهِ وَ عَلَى شَيْطَانِهِ وَ جَاذَبَهُ الشَّيْطَانُ بِالسِّلْسِلَةِ كُلَّمَا وَقَعَ رَأْسُهُ نَظَرَ إِلَى قُبْحِ وَجْهِهِ كَلَحَ فِي وَجْهِهِ قَالَ فَيَقُولُ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ وَيْحَكَ بِمَا أَغْوَيْتَنِي احْمِلْ عَنِّي مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ فَيَقُولُ يَا شَقِيُّ كَيْفَ أَحْمِلُ عَنْكَ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنَا وَ أَنْتَ الْيَوْمَ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ. ثُمَّ يَضْرِبُ عَلَى رَأْسِهِ ضَرْبَةً فَيَهْوِي سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى عَيْنٍ يُقَالُ لَهَا آنِيَةٌ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ وَ هِيَ عَيْنٌ يَنْتَهِي حَرُّهَا وَ طَبْخُهَا وَ أُوقِدَ عَلَيْهَا مُذْ خَلَقَ اللَّهُ جَهَنَّمَ كُلُّ أَوْدِيَةِ النَّارِ تَنَامُ وَ تِلْكَ الْعَيْنُ لَا تَنَامُ مِنْ حَرِّهَا وَ تَقُولُ الْمَلَائِكَةُ يَا مَعْشَرَ الْأَشْقِيَاءِ ادْنُوا فَاشْرَبُوا مِنْهَا فَإِذَا أَعْرَضُوا عَنْهَا ضَرَبَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ بِالْمَقَامِعِ وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ
قَالَ ثُمَّ يُؤْتَوْنَ بِكَأْسٍ مِنْ حَدِيدٍ فِيهِ شَرْبَةٌ مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ فَإِذَا أُدْنِيَ مِنْهُمْ تَقَلَّصَتْ شِفَاهُهُمْ وَ انْتَثَرَتْ لُحُومُ وُجُوهِهِمْ فَإِذَا شَرِبُوا مِنْهَا وَ صَارَ فِي أَجْوَافِهِمْ يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ ثُمَّ يُضْرَبُ عَلَى رَأْسِهِ ضَرْبَةٌ فَيَهْوِي سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يُوَاقِعَ السَّعِيرَ فَإِذَا وَاقَعَهَا سُعِّرَتْ فِي وُجُوهِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ غُشِيَتْ أَبْصَارُهُمْ مِنْ نَفْحِهَا ثُمَّ يُضْرَبُ عَلَى رَأْسِهِ ضَرْبَةٌ فَيَهْوِي سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى شَجَرَةِ الزَّقُّومِ شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُها كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطِينِ عَلَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ غُصْنٍ مِنْ نَارٍ فِي كُلِّ غُصْنٍ سَبْعُونَ أَلْفَ ثَمَرَةٍ مِنْ نَارٍ كُلُّ ثَمَرَةٍ كَأَنَّهَا رَأْسُ الشَّيْطَانِ قُبْحاً وَ نَتْناً تَنْشِبُ عَلَى صَخْرَةٍ مُمَلَّسَةٍ سَوْخَاءَ كَأَنَّهَا مِرْآةٌ زَلِقَةٌ بَيْنَ أَصْلِ الصَّخْرَةِ إِلَى الصَّخْرَةِ سَبْعُونَ أَلْفَ عَامٍ أَغْصَانُهَا تُشْرَبُ مِنْ نَارٍ ثِمَارُهَا نَارٌ وَ فُرُوعُهَا نَارٌ فَيُقَالُ لَهُ يَا شَقِيُّ اصْعَدْ فَكُلَّمَا صَعِدَ زَلِقَ وَ كُلَّمَا زَلِقَ صَعِدَ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ فِي الْعَذَابِ وَ إِذَا أَكَلَ مِنْهَا ثَمَرَةً يَجِدُهَا أَمَرَّ مِنَ الصَّبِرِ وَ أَنْتَنَ مِنَ الْجِيَفِ وَ أَشَدَّ مِنَ الْحَدِيدِ فَإِذَا وَاقَعَتْ بَطْنَهُ غَلَتْ فِي بَطْنِهِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ فَيَذْكُرُونَ مَا كَانُوا يَأْكُلُونَ فِي دَارِ الدُّنْيَا مِنْ طِيبِ الطَّعَامِ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ تَجْذِبُهُمُ الْمَلَائِكَةُ فَيَهْوَوْنَ دَهْراً فِي ظُلَمٍ مُتَرَاكِبَةٍ فَإِذَا اسْتَقَرُّوا فِي النَّارِ سُمِعَ لَهُمْ صَوْتٌ كَصَيْحِ السَّمَكِ عَلَى الْمِقْلَى أَوْ كَقَضِيبِ الْقَصَبِ ثُمَّ يَرْمِي بِنَفْسِهِ مِنَ الشَّجَرَةِ فِي أَوْدِيَةٍ مُذَابَةٍ مِنْ صُفْرٍ مِنْ نَارٍ وَ أَشَدَّ حَرّاً مِنَ النَّارِ تَغْلِي بِهِمُ الْأَوْدِيَةُ وَ تَرْمِي بِهِمْ فِي سَوَاحِلِهَا وَ لَهَا سَوَاحِلُ كَسَوَاحِلِ بَحْرِكُمْ هَذَا فَأَبْعَدُهُمْ مِنْهَا بَاعٌ وَ الثَّانِي ذِرَاعٌ وَ الثَّالِثُ فِتْرٌ فَتَحْمِلُ عَلَيْهِمْ هَوَامُّ النَّارِ الْحَيَّاتُ وَ الْعَقَارِبُ كَأَمْثَالِ الْبِغَالِ الدُّلْمِ لِكُلِّ عَقْرَبٍ سِتُّونَ فَقَاراً فِي كُلِّ فَقَارٍ قُلَّةٌ مِنْ سَمٍّ وَ حَيَّاتٌ سُودٌ زُرْقٌ مِثَالُ الْبَخَاتِيِّ فَيَتَعَلَّقُ بِالرَّجُلِ سَبْعُونَ أَلْفَ حَيَّةٍ وَ سَبْعُونَ أَلْفَ عَقْرَبٍ ثُمَّ كُبَّ فِي النَّارِ سَبْعِينَ أَلْفَ عَامٍ لَا تُحْرِقُهُ قَدِ اكْتَفَى بِسَمِّهَا
[۹] . در تفسیر کبیر بدین صورت آمده است: «رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ ص أن النَّارَ تَأْكُلُ أَهْلَهَا حَتَّى إِذَا اطَّلَعَتْ عَلَى أَفْئِدَتِهِمُ انْتَهَتْ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُعِيدُ لَحْمَهُمْ وَعَظْمَهُمْ مَرَّةً أُخْرَى»
[۱۰] . حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو خَالِدٍ الْأَحْمَرُ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُبَيْدَةَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ كَعْبٍ: {الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ} [الهمزة: ۷] قَالَ: «تَأْكُلُهُ حَتَّى تبلغ فُؤَادَهُ، فَإِذَا بَلَغَتْ فُؤَادَهُ انْبَرَى الْحَلْقُ.
[۱۱] . عنْ مُحَمَّدِ بْنِ كَعْبٍ فِي قَوْلِهِ: الَّتِي تَطَّلِعُ على الأفئدة قال: تأكل كل شيء منه حَتَّى تَنْتَهِيَ إِلَى فُؤَادِهِ، فَإِذَا بَلَغَتْ فُؤَادَهُ ابْتَدَى خَلْقُهُ.
[۱۲] . و أخرج عبد بن حميد و ابن أبى حاتم عن محمد بن كعب في قوله الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ قال تأكل كل شي منه حتى تنتهي إلى فؤاده فإذا بلغت فؤاده ابتدئ خلقه.
و أخرج ابن عساكر عن محمد بن المنكدر في قوله الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ قال تأكله النار حتى تبلغ فؤاده و هو حي.
[۱۳] . قال محمد بن سعد: أخبرت عن سعيد بن أبي مريم، عن نافع بن يزيد، قال: حدّثنى أبو صخر، عن عبد الله بن مُعَتِّب -أو مُغيث- بن أبي بُردة، عن أبيه، عن جدّه، قال: سمعت رسول الله، ص، يقول: سَيَخْرُجُ مِنَ الكَاهِنَيْنِ رَجُلٌ يَدْرُسُ القُرآنَ دِراسَةً لا يَدْرُسُهُ أَحَدٌ بَعْدَهُ. قال نافع، قال ربيعة: فكنا نقول: هو محمد بن كعب القُرظى، والكاهنان قُريظة والنَّضِير، وأخوهما الهَدْل ولهم بقية»
[۱۴] . قوله تعالى: «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» إيقاد النار إشعالها و الاطلاع و الطلوع على الشيء الإشراف و الظهور، و الأفئدة جمع فؤاد و هو القلب، و المراد به في القرآن مبدأ الشعور و الفكر من الإنسان و هو النفس الإنسانية. و كان المراد من اطلاعها على الأفئدة أنها تحرق باطن الإنسان كما تحرق ظاهره بخلاف النار الدنيوية التي إنما تحرق الظاهر فقط قال تعالى: «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»: البقرة ۲۴.
[۱۵] . «الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» أي تشرف على القلوب فيبلغها ألمها و حريقها و قيل معناه أن هذه النار تخرج من الباطن إلى الظاهر بخلاف نيران الدنيا
بازدیدها: ۱۲