۱۵۸) أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون‏

ترجمه

پس آیا دیدی کسی را که خدایش را هوای [نفس] خود قرار داد؛ و خداوند او را دانسته به گمراهی انداخت؛ و بر شنوایی‌اش و قلبش مهر پایان نهاد و بر دیده‌اش پرده‌ای افکند، پس چه کسی بعد از خدا هدایتش می‌کند؛ آیا پس متذکر نمی‌شوید؟

نکات ادبی

«اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»

وقتی فعل «اتخذ» بر روی یک جمله مبتدا و خبر بیاید، مبتدا و خبر به ترتیب به صورت مفعول اول و مفعول دوم درمی‌آیند. (خدای او هوای نفسش است = خدایش را هوای نفسش قرار داد) اگر به این نکته توجه کنیم، جای مفعول اول و دوم در ترجمه باید مورد دقت قرار بگیرد؛ پس با اینکه بسیاری از مترجمان این جمله را به صورت «هوای نفس خود را به خدایی گرفت» ترجمه کرده‌اند؛ اما اینکه ترجمه درست همان است که اشاره شد. تفاوت این دو تعبیر این است که موضوع بحث، کدام است. این تعبیر آیه موضوع بحث را «خداپرستی» قرار داده؛ یعنی می‌داند باید خدایی را بپرستد، لکن خدای خود را هوای نفس قرار داده است (المیزان، ج۱۸، ص۱۷۲). اما در تعبیر «هوای نفس خود را به خدایی گرفت» موضوع بحث «هوای نفس» است و اینکه او چه اندازه به هوای نفس خود میدان می‌دهد یا نمی‌دهد.

«خَتَمَ»

درباره ماده «ختم» دو معنای «پایان: خاتمه» و «مُهر: خاتَم» بسیار رایج است و اینکه کدام از این دو اصل معنای این ماده را تشکیل می‌دهد محل اختلاف است. اغلب، اصل این ماده را به معنای به نهایت و پایان کار رسیدن، و نقطه مقابل «افتتاح» دانسته‌اند؛ و «ختم» را بدین جهت به معنای «طَبع» (= مُهر زدن) به کار برده‌اند که وقتی کاری به انتها می‌رسد، آن را مهر و موم می‌کنند (معجم مقاييس اللغة، ج‏۲، ص۲۴۵؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۲۶)

اما برخی از اهل لغت ظاهراً اصل این را به معنای «مُهر» دانسته‌اند که گاه به معنای خود مُهر زدن و تاثیر مُهر بر چیزی ؛ و گاهی از جهت پایان یافتن و به نهایت کار رسیدنی که موجب شده بر آن چیز مهر بزنند. و معتقدند تعبیر ختم (و «طبع: مهر زدن») را در دو جهت به کار می‌برند:

یکی از جهت خود عمل اثر گذاشتن [= مهر زدن] ؛

و دیگری از جهت اثری که از نقش مهر برجای می‌ماند؛ آنگاه این حالت اخیر، به صورت مجازی در معانی متعددی به کار می‌رود مانند:

بستن و ممانعت از چیزی، از باب تشبیه به دری که بر آن مهر زده‌اند ویا نامه‌ای که مهر و موم شده باشد، دیگر کسی اجازه باز کردنش را ندارد (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏؛ بقرة/۷)؛

و یا حاصل شدن اثری از چیزی به اعتبار نقشی که از آن مهر زدن حاصل می‌شود، که یکی از این نقش‌ها به انتهای کار رسیدن است، مثلا وقتی می‌گویند «قرآن را ختم کردم» یعنی آن را به انتها رساندم و تاثیر آن را بر قلب خویش گذاشتم؛ ویا «خاتَمَ النَّبِيِّينَ‏» از این جهت است که با آمدنش نبوت را به انتها رساند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۷۵)

ضمنا در تفاوت «ختم» و «طبع» (مهر زدن) گفته‌اند «طبع» (مهر زدن) آن گونه اثری است که حتما در شیء مورد نظر باقی می‌ماند (به همین جهت هم چاپ کردن را «طبع» و نشریات را «مطبوعات» می‌گویند) اما در ختم، مساله اصلی، به انتهای کار رسیدن است، نه لزوماً اثری که با این کار بر شیء مورد نظر باقی می‌ماند. (الفروق في اللغة، ص۶۴)

ماده «ختم» و مشتقات آن جمعاً ۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«غِشاوَةً»

از ماده «غشی» یا «غشو» می‌باشد که به معنای پوشش (غطاء) می باشد. (مفردات ألفاظ القرآن/ ۶۰۷) و قیامت را از این جهت «غاشیه» گفته‌اند که ترس و فزع حاصل از آن هم را در برمی‌گیرد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۴، ص۴۲۶) و در تفاوت «غشاوة» با «غطاء» گفته‌اند که «غشاء» امر رقیقی است که به خاطر رقیق بودنش بیننده غالبا متوجه اینکه جلوی چشمش را گرفته نمی‌شود و غالبا از جنس خود شیء است؛ اما «غطاء» پوشش ضخیمی است که شخص کاملا متوجه مانع بودنش می‌شود. (الفروق في اللغة/۲۸۲) همچنین توضیح داده‌اند که چون این پوشش حالت احاطه بر شیء و بنوعی نفوذ و حلول در شیء مورد نظر می‌کند، تاکید آن بر پوشاندن و مخفی کردن از کلمات «ستر» و «غطاء» بیشتر است و به همین جهت است که فراگیری روز قیامت را با این کلمه به کار برده‌اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۷، ص۲۲۶)

حدیث

۱) پیامبر اکرم نصیحت‌هایی خطاب به ابن‌مسعود که قسمت‌هایی از آن در جلسه۷۷، حدیث۲ گذشت و در ادامه‌اش آمده است:

ابن‌مسعود! بعد از من گروهی خواهند آمد … مَثل آنان مثل «خر زهره» است که شکوفه‌اش زیبا و طعمش تلخ است؛ کلامشان حکمت است و کارهایشان درد بی‌درمان است؛ «آیا در قرآن تدبر نمی‌کنند یا بر دلهایشان قفل‌هایی است» (محمد/۲۴).

ابن مسعود! چه نفعی می‌برد کسی که در دنیا متعم گردیده وقتی که در آتش جاودانه خواهد بود «ظاهری از زندگی دنیا می‌دانند و آنها از آخرت غافل‌اند» (روم/۷) خانه‌ها بنا می‌کنند و قصرها برپا می‌دارند و مساجد را زینت می‌کنند؛ اهتمام‌شان جز دنیا نیست، دور آن می‌چرخند و به آن اعتماد می‌کنند؛ خدای‌شان شکمشان است و خداوند متعال می‌فرماید: «و صنایعی می‌سازید که امید دارید جاودانه باشید؟! و هنگامی که برمی‌آشوبید، جبارانه برمی‌آشوبید؛ پس تقوای الهی در پیش گیرید و مرا فرمان برید» (شعراء/۱۲۹-۱۳۱)

و خداوند متعال فرمود: «آیا دیدی کسی را که خدایش را هوای [نفس] خود قرار داد؛ و خداوند او را دانسته به گمراهی انداخت؛ و بر شنوایی‌اش و قلبش مهر پایان نهاد و بر دیده‌اش پرده‌ای افکند، پس چه کسی بعد از خدا هدایتش می‌کند؛ آیا پس متذکر نمی‌شوید؟» و او نیست مگر منافقی که دینش را هوای نفسش قرار داده و خدایش شکمش است و هرچه از حلال و حرام بدان میل پیدا می‌کند جلوی خودش را نمی گیرد؛ که خداوند متعال فرمود «به زندگی دنیا دلخوش کردند و زندگی دنیا در آخرت جز کالایی نیست» (رعد/۲۶).

ابن‌مسعود! قبله آنها زنانشان است و شرف آنها درهم و دینارشان است و همت آنها شکم‌شان است؛ آنها بدترین بدهایند. فتنه از آنها شروع می‌شود و به آنها برمی‌گردد…

مكارم الأخلاق (للطبرسی)، ص۴۴۹

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ … قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

يَا ابْنَ مَسْعُودٍ سَيَأْتِي مِنْ بَعْدِي أَقْوَامٌ …[۱] مَثَلُهُمْ مَثَلُ الدِّفْلَى زَهْرَتُهَا حَسَنَةٌ وَ طَعْمُهَا مُرٌّ كَلَامُهُمُ الْحِكْمَةُ وَ أَعْمَالُهُمْ دَاءٌ لَا تَقْبَلُ الدَّوَاءَ «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها» يَا ابْنَ مَسْعُودٍ مَا يَنْفَعُ مَنْ يَتَنَعَّمُ فِي الدُّنْيَا إِذَا أُخْلِدَ فِي النَّارِ «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» يَبْنُونَ الدُّورَ وَ يُشَيِّدُونَ الْقُصُورَ وَ يُزَخْرِفُونَ الْمَسَاجِدَ لَيْسَتْ هِمَّتُهُمْ إِلَّا الدُّنْيَا عَاكِفُونَ عَلَيْهَا مُعْتَمِدُونَ فِيهَا آلِهَتُهُمْ بُطُونُهُمْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ إِلَى قَوْلِهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» وَ مَا هُوَ إِلَّا مُنَافِقٌ جَعَلَ دِينَهُ هَوَاهُ وَ إِلَهَهُ بَطْنَهُ كُلَّ مَا اشْتَهَى مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ لَمْ يَمْتَنِعْ مِنْهُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ» يَا ابْنَ مَسْعُودٍ مَحَارِيبُهُمْ نِسَاؤُهُمْ وَ شَرَفُهُمُ الدَّرَاهِمُ وَ الدَّنَانِيرُ وَ هِمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْأَشْرَار الْفِتْنَةُ مِنْهُمْ وَ إِلَيْهِمْ تَعُودُ…

۲) امیرالمومنین ع از پیامبر ص روایت می‌کردند که:

علماء بر دو دسته‌اند: شخص عالمی که به علمش پای‌بند است که او نجات می‌یابد؛ و عالمی که علمش را رها می‌کند که او هلاک‌شدنی است. و بدرستی که اهل جهنم هم از بوی بد عالمی که علمش را رها کرده، اذیت می‌شوند؛ و شدیدترین حسرت و پشیمانی در روز قیامت از آنِ کسی است که بنده‌ای را به خدا فراخوانده و او استجابت کرده و سخن او را پذیرفته و خدا را اطاعت کرده و خدا او را وارد بهشت می‌کند؛ اما آن دعوت‌کننده را به خاطر اینکه علمش را رها کرد و از هوای نفس و آرزوی دراز تبعیت کرد، به جهنم می‌اندازد؛ که تبعیت از هوای نفس، مانع [پیروی] از حق می‌شود و آرزوی دراز آخرت را از یاد می‌برد.

الكافي، ج‏۱، ص۴۴

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يُحَدِّثُ عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ فِي كَلَامٍ لَهُ الْعُلَمَاءُ رَجُلَانِ رَجُلٌ عَالِمٌ آخِذٌ بِعِلْمِهِ فَهَذَا نَاجٍ وَ عَالِمٌ تَارِكٌ لِعِلْمِهِ فَهَذَا هَالِكٌ وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَ طُولِ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولُ الْأَمَلِ يُنْسِي الْآخِرَةَ.

 تدبر

۱) « اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً »:

خدا (= معبود) کسی است که هدف و مقصود، و مبنای تمام تصمیم‌گیری‌های انسان می‌باشد و انسان از او اطاعت می‌کند. تعبیر «خدایش را هوای نفس قرار داد» نشان می‌دهد هر انسانی حتما خدایی دارد که بپرستد (نگاه کنید به «نکات ترجمه»)؛ و اگر کسی خدای واقعی را انکار کرد، «دل‌خواه»های فوری و فوتی‌اش (= هوای نفس) را به جای خدا قرار می‌دهد.

و آیه می‌فرماید اگر کسی صرفا آنچه را دلش می‌خواهد مبنای تصمیم‌گیری در زندگی‌‌اش قرار داد، دیگر نه اهل شنیدن حقیقت خواهد بود (واگر هم بشنود در گوشش فرو نمی‌رود) (جلسه۱۴۰، تدبر۱) و نه اهل فهمیدن حقیقت؛ و حتی اگر علم هم داشته باشد؛ باز هدایت نخواهد شد.

۲) «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً»:

عبارت «و بر شنوایی‌اش و قلبش مهر پایان نهاد و بر دیده‌اش پرده‌ای افکند» توضیح و تفسیر عبارت «خداوند او را دانسته به گمراهی انداخت» می‌باشد و می‌خواهد بگوید اگر کسی مبنای تصمیم‌گیری‌هایش را دل‌خواه‌هایش قرار داد، دیگر چشم و گوش و دل وی، کار معرفتی‌ای که باید انجام دهند انجام نمی‌دهند. (المیزان۱۸/ ۱۷۳)

نکته تخصصی:

هم در بحث‌های روانشناسی و هم در مباحث جامعه‌شناسی معرفت، از تاثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت سخن می‌گویند؛ و برخی این تاثیر را اجتناب‌ناپذیر می‌دانند و لذا امکان دست‌یابی به علم واقعی (که کشف حقیقت باشد) را انکار می‌کنند.

این آیه، مدعای فوق را از جهتی می‌پذیرد؛ و از جهتی اصلاح می‌کند:

می‌پذیرد، زیرا «اضلال از روی علم» را قبول کرده، و نشان داده که اگر کسی مبنای تصمیم‌گیری‌هایش دلخواه‌هایش باشد، به چنان وضعیتی مبتلا می‌شود؛ که دیگر نه با شنیدن و نه با قوای فاهمه خود، و نه حتی با دیدن، نمی‌تواند حق و حقیقت را درست تشخیص دهد.

اصلاح می‌کند، زیرا این را نه وضعیت همگانی انسانها، بلکه وضعیت کسانی می‌داند که مبنای زندگی را هوای نفس قرار داده‌اند؛ و

البته متفکران غربی حق دارند چنان عمومیتی را معتقد شوند؛ زیرا در جامعه‌ای زندگی می‌کنند که «مبنای زندگی را هوای نفس قرار دادن» در قالب یک مکتب فکری به نام «لیبرالیسم» به عنوان آخرین منزل رشد جوامع انسانی در طول تاریخ (نظریه پایان تاریخ، فوکویاما) قلمداد شده است؛

و «لیبرالیسم» یعنی اصالت آزادی،

یعنی مهمترین مبنای زندگی این باشد که آزاد باشم؛

یعنی هرچه دلم می‌خواهد انجام دهم؛ یعنی معبود قرار دادن هوای نفس؛

و خداوند تصریح کرده که کسی را که چنین باشد، او را بر اساس علم به ضلالت می‌افتد.

۳) «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ»: اینکه کسی علم داشته باشد و به ضلالت بیفتد، در آیات دیگر قرآن هم مورد تاکید قرار گرفته (نمل/۱۴). درواقع، این گونه نیست که علم و هدایت، ویا جهل و گمراهی، لازم و ملزوم باشند. بلکه تنها وقتی عالم به علمش ملتزم بماند هدایت می‌شود، وگرنه وقتی علم باشد اما زمام انسان به دست هوای نفس باشد، هدایتی در کار نخواهد بود (المیزان۱۸/ ۱۷۳)

به تعبیر دیگر، علم داشتن برای هدایت شدن کافی نیست. باید انسان دلخواه‌هایش را هم مدیریت کند. اگر مدیریت انسان به دست دلخواه‌هایش بیفتد، حتی علی‌رغم علم داشتن، گمراه می‌شود. (حدیث۲)

۴) «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ … فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ»:

در این آیه، با اینکه خود شخص مقصر است (به جای اینکه خدا و حقیقت محض را مبنای خود قرار دهد، دلخواه‌های خود را مبنا قرار داده) با این حال، چرا گمراه شدن وی و عدم امکان هدایتش را به خدا برگرداند و خدا را فاعل این کار دانست؟ (و فقط اینجا نیست؛ در جاهای دیگر هم قرآن به ضلالت افتادن افراد را به خدا نسبت می‌دهد، مثلا: بقره/۱۲۰؛ غافر/۳۳)

الف. از باب تاکید بر توحید افعالی: اینکه همه چیز و همه کاری در عالم به خدا برمی‌گردد؛ و این گونه نیست که اینها که گمراه می‌شوند از دایره ربوبیت خدا خارج شده باشند.

ب. خدا حق و حقیقت محض است و هیچ مقابلی ندارد، و لذا نه‌تنها همه حقایق ریشه در او دارند، بلکه حتی باطل بودن هر باطلی هم تنها و تنها در پرتوی این حقیقت محض است که معلوم می‌شود. (توضیح بیشتر این مطلب را در برهان صدیقینِ علامه طباطبایی می‌توانید بیابید)

ج. …

۵) «أَ فَرَأَيْتَ … أَ فَلا تَذَكَّرُون»:

این مطلب که عده‌ای که مبنای زندگی خود را دلخواه‌های خود قرار می‌دهند، حتما گمراه می‌شوند و علی‌رغم برخورداری از ابزارهای متعارف معرفتی، راهی به حقیقت نمی‌برند، یک مطلبی نیست که نیاز به تجزیه و تحلیل، و یا بررسی و مقایسه کردن و عبرت گرفتن داشته باشد. لذا نفرمود «افلا تعقلون» ویا «فاعتبروا»؛ بلکه فرمود: «آیا متذکر نمی‌شوید؟». متذکر شدن، صرفا نیاز به توجه کردن دارد. یعنی فقط اگر توجه کنید می‌فهمید. شاید به همین جهت هم هست که شروع آیه را با «مگر ندیدی» قرار داد. ما در جایی می‌گوییم «مگر ندیدی؟» که مطلب کاملا واضح و آشکار باشد، و شخص فقط باید به آن مطلب توجه کند.

و واقعا راست می‌گوید.

مشاهده شکاکیت گسترده‌ای که در دوره مدرن دامن‌گیر جوامع علمی و دانشگاهی شدی و حتی امروزه در کمال تعجب به عنوان علامت آزاداندیشی بدان افتخار می‌کنند، نیاز به هیچ تجزیه و تحلیلی ندارد! همین که توجه کنید می‌بینید هرجا لیبرالیسم در وادی زندگی انسان پا گذاشته، شکاکیت را هم با خود به ارمغان آورده است. آنچه جای تعجب دارد که این وضعیت گمراهی و درماندگی، به عنوان علامت فرهیختگی و روشنفکری القا می‌شود!

۶) «خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً»:

چرا در مورد شنوایی و دل، تعبیر مهر کردن را به کار برد و در مورد دیدگان، تعبیر پرده را؟ چرا برای همه تعبیر مهر کردن یا پرده گذاشتن را به کار نبرد؟

 


[۱] . يَأْكُلُونَ طَيِّبَاتِ الطَّعَامِ وَ أَلْوَانَهَا وَ يَرْكَبُونَ الدَّوَابَّ وَ يَتَزَيَّنُونَ بِزِينَةِ الْمَرْأَةِ لِزَوْجِهَا وَ يَتَبَرَّجُونَ تَبَرُّجَ النِّسَاءِ وَ زِيُّهُمْ مِثْلُ زِيِّ الْمُلُوكِ الْجَبَابِرَةِ هُمْ مُنَافِقُو هَذِهِ الْأُمَّةِ فِي آخِرِ الزَّمَانِ شَارِبُوا الْقَهَوَاتِ لَاعِبُونَ بِالْكِعَابِ رَاكِبُونَ الشَّهَوَاتِ تَارِكُونَ الْجَمَاعَاتِ رَاقِدُونَ عَنِ الْعَتَمَاتِ مُفَرِّطُونَ فِي الْغَدَوَاتِ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا يَا ابْنَ مَسْعُودٍ

بازدیدها: ۱۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*