۶۱۶) وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً

ترجمه

و داخل باغش شد، در حالی که نسبت به خویشتن ستمکار بود، گفت: گمان نکنم که این تا ابد از بین برود؛

نکات ترجمه

«تَبيدَ»

ماده «بید» در اصل به معنای هلاک شدن و به هلاکت افتادن است (معجم مقاييس اللغة، ج‏۱، ص۳۲۵) «بیداء» به معنای بیابان برهوت است و برخی گفته‌اند اصل فعل «باد، یبید» از این کلمه گرفته شده، گویی که چیزی در بیابان متفرق و پراکنده و در نتیجه نابود شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۵۲؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۳۸۹)

از این ماده تنها همین یک بار در قرآن کریم آمده است.

حدیث

۱) از امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

دو چیز مردم را به هلاکت انداخت: ترس از فقر، و درصدد فخر برآمدن (۱)

الخصال، ج‏۱، ص۶۹

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُضَاعِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِسْحَاقُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:

أَهْلَكَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْر.

پی‌نوشت:

(۱) به نظر می‌رسد که عبارت دوم (طلب الفخر: درصدد فخر برآمدن) دست کم، دو معنا می‌تواند داشته باشد:

الف. فخرفروشی کردن؛

ب. دنبال کاری رفتن صرفا برای اینکه مایه افتخارشان در برابر دیگران شود؛ کاری را برای چشم و هم‌چشمی انجام دادن.

 

۲) از امام صادق ع روایت شده است که در انجیل آمده است که حضرت عیسی ع فرمود:

خدایا صبح مرا یک قرص نان جو روزی فرما؛ و شام نیز یک قرص نان جو، و مرا بیش از آن روزی مده، مبادا که به طغیان کشیده شوم!

عدة الداعي (ابن‌فهد حلی)، ص۱۱۵

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فِي الْإِنْجِيلِ إِنَّ عِيسَى ع قَالَ

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي غُدْوَةً رَغِيفاً مِنْ شَعِيرٍ وَ عَشِيَّةً رَغِيفاً مِنْ شَعِيرٍ وَ لَا تَرْزُقْنِي فَوْقَ ذَلِكَ فَأَطْغَى‏!

 

 

۳) روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع خطبه‌ای خواند. ابتدا حمد و ثنای الهی بجا آورد و بر پیامبر ص درود و صلوات فرستاد، سپس فرمود:

بدانید که همانا ترسناک‌ترین چیزی که [به خاطر آن] بر شما می‌ترسم دو خصلت است: پیروی از هوای نفس، و درازیِ آرزو؛ اما پیروی از هوای نفس، مانع [قبول و پیروی از] حق می‌شود؛ و اما درازیِ آرزو، آخرت را به فراموشی می‌سپارد؛

بدانید که همانا بانگ رحیلِ رفتن، زده؛ و همانا آخرت بانگ رحیلِ آمدن، سرداده؛ و هر یک فرزندانی دارند؛ پس، از فرزندان آخرت باشید و نه از فرزندان دنیا؛ که همانا امروز [زمان] عمل است و نه محاسبه؛ و فردا [زمان] محاسبه است و نه عمل.

الكافي، ج‏۸، ص۵۸؛ نهج‌البلاغه، خطبه۴۲[۱]

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص ثُمَّ قَالَ

أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ خَلَّتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ أَلَا إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَرَحَّلَتْ مُدْبِرَةً وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ تَرَحَّلَتْ مُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا- فَإِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل‏ …

 

۴) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

بدبخت کسی است که به حال و روز خویش مغرور شود و فریبِ آرزوهایش را بخورد.

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۱۱

عن أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قال:

الشَّقِيُّ مَنِ اغْتَرَّ بِحَالِهِ وَ انْخَدَعَ لِغُرُورِ آمَالِهِ.

تدبر

۱) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ…»

با اینکه او دو باغ داشت، چرا از ورود در یک باغ سخن گفت و نفرمود «دخل جنتاه: وارد دو باغش شد»؟

الف. منظور «جنس باغ» (اصل باغ) است نه یک یا دو باغ. (المیزان، ج۱۳، ص۳۱۰)

ب. به خاطر اینکه ورود در دو باغ با هم ممکن نیست؛ ابتدا باید وارد یکی شود و از آن خارج شود و بعد وارد دیگری شود. (أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج‏۳، ص۲۸۱؛ البحر المحيط، ج‏۷، ص۱۷۶)[۲]

ج.  او چون با این کفرورزی‌اش از «جنت» [= باغ و بهشت] ای که خدا به مومنان وعده داده بی‌بهره است، پس جنت او تنها همین است که در دنیا دارد؛ و اصلا بحث یک باغ و دو باغ مد نظر نیست. (الكشاف، ج‏۲، ص۷۲۱؛ أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج‏۳، ص۲۸۱؛ المیزان، ج۱۳، ص۳۱۰)[۳]؛ بویژه که وی از نابود نشدن «هذه: این»، و نه نابود نشدن «هذین: این دو» سخن گفت.

د. …[۴]

 

۲) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً»

بسیاری از مفسران بر این باورند که این ورود در باغ همراه با همنشین‌اش بوده است (مثلا: تفسير الصافي، ج‏۳، ص۲۴۳)

این مدعا چندین شاهد دارد:

اولا در آیه قبل، وی سخنش را با تعبیر «وَ هُوَ يُحاوِرُه‏» (= در حالی که با او گفتگو می‌کرد) آغاز کرد و در عبارتش هم هم‌نشین‌اش را خطاب قرار داد (منک)؛ آنگاه بعد از یک جمله معترضه (= او به باغش وارد شد در حالی که ظالم به خویشتن بود)، بلافاصله بقیه صحبت‌های وی نقل شد؛ و بلافاصله بعد از صحبتهای وی، صحبت‌های هم‌نشین او بیان شد؛ و در ابتدای نقل سخنان هم‌نشین‌اش هم باز عبارت «وَ هُوَ يُحاوِرُه‏» آمد.

ثانیا مخاطب وی را با عبارتِ «صاحبه» (که به معنای «هم‌نشین و همراه او»‌ است)، توصیف کرد؛ بویژه که با توجه به اختلاف نظر شدید آنها و نفرین آن هم‌نشین در حق وی (آیه۴۰)، این هم‌نشینی، با هم‌نشینی و همراهیِ ظاهری مناسب‌تر است، نه دوستی دیرینه‌ای که غالبا نیازمند همراهی و قرابت فکری است.

اما اگر آنها با هم وارد باغ شدند، چرا از تعبیر «دخل جنته: او وارد باغش شد» استفاده کرد، و نه از تعبیر «دخلا جنته: آن دو وارد باغ وی شدند.»؟

الف. از نظر مفسران فوق در این کلام، عبارتی مانند «بصاحبه» (دخل بصاحبه: همنشنیش را وارد باغش کرد تا به او نشان دهد و با او تفاخر کند) (جوامع الجامع، ج‏۲، ص۳۶۴؛ الصافي، ج‏۳، ص۲۴۳) یا «مع صاحبه» و «مرافقا لصاحبه» (التحریر و التنویر، ج۱۵، ص۶۷) در تقدیر است؛ و در تایید نظر آنها می‌توان گفت تعبیر «دَخَلَ جَنَّتَهُ» با عبارت «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ: در حالی که نسبت به خویشتن ستمکار بود» همراه شده؛ و این حال و روز، تنها حال و روز خود صاحب باغ است، نه حال و روز همنشین او؛ و قرآن می‌خواهد بر ورود وی با این حال و روز اشاره کند، و دیگر نیازی به اشاره به آن هم‌نشین ندارد.

با اینکه معنای فوق درست است، اما ظاهرا احتمالات دیگری نیز ممکن است (بویژه با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا)؛ مثلا:

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که او در باغ و بهشت دنیوی‌اش وارد شد، ورودی که مانع ورود وی به بهشت اخروی می‌شود (تدبر۱، بند ب)، و همنشین‌اش از این جهت با او همراه نشد. این معنا را با چند بیان می‌توان توضیح داد:

ب.۱. باطنِ این بهشت دنیوی، با توجه به حال و روز او (که ظالم بر خویش بود) جهنم است، و هم‌نشین او، به خاطر خداپرستی عمیقی که داشت هیچگاه واقعا وارد این جهنم نشد.

(شبیه آن که در تفسیر آیه «هیچ یک از شما نیست مگر اینکه وارد جهنم می‌شوید…»‌ (مریم/۷۱)[۵] از پیامبر ص روایت شده که بعد از ورود عده‌ای از بهشتیان به بهشت، می‌پرسند مگر خدا وعده نداده بود که همه به جهنم وارد می‌شوید؟ [پس چرا ما واردش نشدیم؟] پاسخ می شنوند شما هم وارد شدید در حالی که خاموش بود!» (أنوار التنزيل، ج‏۴، ص۱۷؛ بحار الأنوار، ج‏۸، ص۲۵۰)[۶]

ب.۲. بر طبق روایات، خداوند برای هر انسانی جایگاهی در بهشت [و جایگاهی در جهنم] آماده کرده است که انسانها با اعمال خود یکی را به دست می‌آورند و از دیگری دور می‌شوند.[۷] او به نحوی در این باغ دنیوی‌اش وارد شد که عملا این جهنم او را ساخت و باغ بهشتی‌اش را از دست او گرفت؛ اما همنشینِ او چون باغ بهشتی‌اش را هیچگاه از دست نداده بود، عملا به جهنم او – که ظاهر دنیوی‌اش همچون باغ است – وارد نشد.

ج. …

 

۳) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً»

کسی که نعمت‌های گذرای دنیا را همیشگی قلمداد کند در درجه اول به خودش ظلم کرده است.

 

۴) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً»

او در حالی که ظالم به خویش بود، گفت گمان نمی‌کنم این باغ‌ تا ابد نابود شود. این گمان با شناخت‌های متعارفی که هر انسانی از پیرامون خود دارد ناسازگار است.

در نتیجه می‌توان گفت:

گناه (ظلم به خویش) نظام معرفتی انسان را دچار اختلال می‌کند.

 

۵) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ … قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً»

دارايى و نعمت‏هاى سرشار، زمينه‌ساز غرور است. (تفسير نور، ج‏۷، ص۱۷۰)

 

۶) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ .. ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً»

چرا با اینکه هرکس می‌داند که تمام امور دنیا گذران است، او این باغ خود را ابدی می‌پنداشت؟

الف. کسی که به دارایی خود مغرور شود، آرزوهایش بر عقلش غلبه کنند و فریبش دهند. (حدیث۴)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

هیچگاه انسان به امور فانی و گذرا، از آن جهت که گذرا هستند دل نمی‌بندد؛ بلکه تنها به چیزی دل می‌بندد که آن را باقی بداند. وقتی انسان از یاد خداوند رویگرداند و به خود واگذار شود، زیبایی‌های آنچه پیش روی خود مشاهده می‌کند وی را به خود جذب کرده، موجب می‌شود که از فانی بودن آن غافل گردد. در واقع، دنیامداران دائما در یک وضعیت متعارض بسر می‌برند: بر اساس مبنایی عمل می‌کنند که هوای نفس و دلخواهشان آن را درست می‌شمرد و عقلشان آن را تکذیب می‌کند؛ و آنان جانب دلخواه و هوای نفس را می‌گیرند؛ و در عین حال، در عمق وجود خویش می‌دانند که در یک ظن و گمان بی‌اساس غوطه‌ورند. از این رو، نگفت که «این هرگز نابود نمی‌شود» بلکه گفت: «گمان نمی‌کنم که این هرگز نابود شود» (المیزان، ج۱۳، ص۳۱۱)

ب. …

 

۷) «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً»

در آيه‏ى ۳۲ فرمود: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ: ما برایش دو باغ قرار دادیم» و در اين آيه مى‏فرمايد: «جَنَّتَهُ: باغ او»؛

پس،

دارايى‏هاى انسان، از خداست و مالك حقيقى اوست. (تفسير نور، ج‏۷، ص۱۷۰)

 


[۱] . در نهج‌البلاغه، با عباراتی نزدیک به این عبارت آمده که آن را در جلسه۴۹، حدیث۲ اشاره کردیم: http://yekaye.ir/17-40-ghafir/

همچنین حدیث۲ در جلسه۱۵۹ در برخی از فرازها شبیه این حدیث است: http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/

همچنین فراز ابتدای این روایت، در روایتی دیگر در كافي، ج‏۲، ص۳۳۶ به صورت زیر آمده است:

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ يَحْيَى بْنِ عُقَيْلٍ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَتَيْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ.

[۲]  دیدگاه دیگری که بیضاوی مطرح می‌کند این است که به خاطر اینکه دو باغ به هم متصل بوده، و ورود به یکی، ورود به هر دو محسوب می‌شود. اما این خلاف آیه قرآن است که می‌فرماید بین آن دو کشتزاری بود؛ مگر اینکه بگوییم کل آن سه و بلکه نخل‌های پیرامونش را هم به خاطر اتصال به هم یکپارچه یک باغ حساب کرده است؛ که در این صورت هم مناسب‌تر این بود که تعبیری مانند «مِلک» یا «ضیاع» به کار می‌رفت، نه «جنة» که خود آیه بین جنت و زرع و نخل تفاوت گذاشت. البته برخی گفته‌اند که اینکه عرب با بیان یکی به جمع اشاره کند متداول است:‌

«وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ‏: إنّما أفرد، و لم يقل جنّتيه، لأنهما جميعا ملكه فصارا كالشي‏ء الواحد. و قيل: اكتفاء بالواحدة عن الثنتين كما يكتفى بالواحد عن الجمع، و هو كقول الهذلي: و العين بعدهم كأنّ حداقها / سملت بشوك فهي عور تدمع» (التبيان في إعراب القرآن (عکبری، قرن۷)، ص۲۴۶)

[۳] . این را ابتدا زمخشری در الکشاف گفته، بیضاوی هم در تفیرش آورد و علامه طباطبایی هم آورده و بعد از نقل آن می‌فرماید «و هو وجه لطیف» اما ابوحیان (در البحر المحیط، ، ج‏۷، ص۱۷۶)‌ با پذیرفتن نظر الف، آن را مسخره می‌کند و نامعقول می‌شمرد؛ و به نظر می‌رسد مساله را خوب تصور نکرده که چنین می‌گوید؛ بویژه که کلمه «هذه» که در نظر الف هیچ توجیهی ندارد و در کمال تعجب ابوحیان این لازمه را هم می‌پذیرد و هیچ توجیهی نمی‌کند که او چگونه فقط برای باقی ماندن یک باغش انتظار باقی بودن همیشگی داشته باشد و نقطه مقابل این دیدگاه را این دانسته که «هذه» ناظر به کل آسمانها و زمین (دنیا) ‌باشد و این را بعید شمرده است. «و الظاهر أن الإشارة بقوله هذِهِ إلى الجنة التي دخلها ا، و عنى بالأبد أبد حياته و ذلك لطول أمله و تمادي غفلته، و لحسن قيامه عليها بما أوتي من المال و الخدم فهي باقية مدة حياته على حالها من الحسن و النضارة، و الحس يقتضي أن أحوال الدنيا بأسرها غير باقية أو يكون قائلا بقدم العالم، و أن ما حوته هذه الجنة إن فنيت أشخاص أثمارها فتخلفها أشخاص أخر، و كذا دائما. و يبعد قول من قال: يحتمل أن يشير بهذه إلى الهيئة من السموات و الأرض و أنواع المخلوقات»

[۴] . برخی دیدگاهها هم مطرح شده است مانند اینکه چون همنشین‌اش را فقط به یکی از دو باغ برد (فتح القدیر، ج۳، ص۳۴۰)؛ اما این سخن مبتنی بر این است که اثبات شود حتما آن همنشین هم با وی وارد باغ شده است که در تدبر بعد در این باره نکاتی بیان می‌شود.

[۵] . وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا؛ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيًّا.

[۶] . وَ عَنْ جَابِرٍ  رضي اللّه عنه‏ أَنَّهُ عليه السلام سُئِلَ عَنْهُ فَقَالَ إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَ لَيْسَ قَدْ وَعَدَنَا رَبُّنَا أَنْ نَرِدَ النَّارَ فَيُقَالُ لَهُمْ قَدْ وَرَدْتُمُوهَا وَ هِيَ خَامِدَةٌ.

[۷] . ُ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ فِي الْجَنَّةِ مَنْزِلًا وَ فِي النَّارِ مَنْزِلًا فَإِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ نَادَى مُنَادٍ يَا أَهْلَ الْجَنَّةِ أَشْرِفُوا فَيُشْرِفُونَ عَلَى أَهْلِ النَّارِ وَ تُرْفَعُ لَهُمْ مَنَازِلُهُمْ فِيهَا ثُمَّ يُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُكُمُ الَّتِي لَوْ عَصَيْتُمُ اللَّهَ لَدَخَلْتُمُوهَا يَعْنِي النَّارَ قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ فَرَحاً لَمَاتَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ فَرَحاً لِمَا صُرِفَ عَنْهُمْ مِنَ الْعَذَابِ، ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ يَا أَهْلَ النَّارِ ارْفَعُوا رُءُوسَكُمْ فَيَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ فَيَنْظُرُونَ مَنَازِلَهُمْ فِي الْجَنَّةِ وَ مَا فِيهَا مِنَ النَّعِيمِ فَيُقَالُ لَهُمْ هَذِهِ مَنَازِلُكُمُ الَّتِي لَوْ أَطَعْتُمْ رَبَّكُمْ لَدَخَلْتُمُوهَا قَالَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً مَاتَ حُزْناً لَمَاتَ أَهْلُ النَّارِ حُزْناً فَيُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ وَ يُورَثُ هَؤُلَاءِ مَنَازِلَ هَؤُلَاءِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ. (تفسير القمي، ج‏۲، ص۸۹)

بازدیدها: ۲۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*