ترجمه
و از تو درباره ذوالقرنین میپرسند؛ بگو بزودی بر شما از او ذکری تلاوت خواهم کرد.
نکات ادبی
«ذِي الْقَرْنَيْنِ»
ماده «قرن» در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:
معنای اول که همگان در آن اتفاق نظر دارند «جمع شدن و کنار هم قرار گرفتن دو چیز» است، و برخی افزودهاند «مشروط بر اینکه استقلال آن دو چیز حفظ شود» (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۴۹)؛
و معنای دوم «قَرن» شاخ است؛ و به تبع آن، به هر چیزی برآمدهای هم «قرن» گویند، «قَرنِ» انسان، دو برآمدگیِ جلوی پیشانی اوست؛ «قَرن» کوه، قله آن؛ و «قَرن» صحرا، به قسمتهای مرتفع (تپه) در یک صحرا گویند؛ و به موهای زنان هم که به صورت برجسته باشد، «قرن» گویند. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۷۷؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۸) که البته برخی بر این باورند که معنای دوم هم به همان معنای اول برمیگردد چرا که در شاخ هم همواره با دو شاخ مواجه هستیم که قرین همدیگرند؛ هرچند احتمال اینکه این کلمه اساساً عبری باشد نیز وجود دارد، چرا که «قرن» در تلفظ عبری به معنای «شاخ» است. (التحقيق، ج۹، ص۲۴۹)
«قَرن» به معنای «امت» هم به کار رفته است (أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرينَ؛ انعام/۶؛ مومنون/۳۱) که جمع آن «قرون» است (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ؛ يونس/۱۳) و درباره وجه تسمیهاش برخی گفتهاند چون هر امتی قومیاند که در یک زمان واحد جمع شدهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۷) (اگر از کلمه «ذوالقرنین» که معنایش محل اختلاف است صرف نظر کنیم، کلمه «قرن» به صورت مفرد ۷ بار و به صورت جمع (قرون) ۱۳ بار در فرآن کریم به کار رفته که تمامی استعمالات آن در همین معنای «امت» است.)
به کسی که در کنار شخص و یا هم عرش و همرتبه وی باشد «قَرن» ، «قِرن» و «قرین» گویند (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كانَ لي قَرينٌ؛ صافات/۵۱) که جمع آن «قُرَناء» است (وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ؛ فصلت/۲۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۷) و برخی گفتهاند «قَرن» در جایی است که کسی در «شجاعت» نظیر دیگری است، اما «قِرن» را در مورد دو فرد «همسن» به کار میبرند. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۷۶)
«ذیالقرنین» یعنی صاحب دو «قرن»، و اینکه وجه تسمیهاش کدام یک از معانی «قرن» است، محل بحث است، که در احادیث و تدبرها مطالبی خواهد آمد.
به اموری که در کنار هم هستند «مقترن» گویند (جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ؛ زخرف/۵۳)
«قِران» و «قَرَن» به ریسمانی گویند که دو چیز را با آن به هم میبندند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۷۶) و فعل «قَرَّنَ» به معنای بستن با شدت و حدت به کار میرود و اسم مفعول آن (کسی را که این گونه در بند کرده باشند) «مُقَرِّن» گویند (وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ؛ ص/۳۸) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۶۷) و البته ممکن است در این آیه به معنای «در کنار هم بسته شدگان» باشد (لسان العرب، ج۱۳، ص۳۳۶) و البته «مُقَرِّن» به معنای یوغ (چوبی که بر سر دو گاو ببندند) نیز به کار رفته است (فرهنگ ابجدی)
«مُقرِن» هم به معنای کسی است که یوغ بر دیگری نهد و او را به اطاعت خود درآورده باشد (سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ؛ زخرف/۱۳) (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۷۷)
کلمه «قارون» اگرچه در ظاهر از همین ریشه «قرن»است؛ اما اسم خاص است و از زبان عبری آمده، هرچند برخی احتمال دادهاند که چون وی همنشین فرعون بوده با این تعبیر از او یاد شده باشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۹، ص۲۵۱)
ماده «قرن» و مشتقات آن جمعا ۳۳ بار در قرآن کریم آمده است البته بدون احتساب کلمه «ذوالقرنین» (که ۳ بار) و کلمه «قارون» (که ۴ بار) آمده) است.
«سَأَتْلُوا» = س + أَتْلُوا
قبلا بیان شد که ماده «تلو» به معنای پشت سر کسی بودن و از او تبعیت کردن است.
جلسه ۱۴ http://yekaye.ir/al-baqarah-2-121/
شأن نزول
قبلا اشاره شد که قریش سه نفر را به نجران فرستادند تا از یهودیان و مسیحیان آنجا سوالاتی را یاد بگیرند که وقتی از رسول الله ص پرسیدند ایشان در پاسخش ناتوان شود؛ که یکی از آن سوالات، درباره اصحاب کهف بود؛ دیگری درباره موسی ع و خضر؛ و وقتی حضرت حکایت موسی و خضر را برایشان گفت، گفتند به ما خبر بده از حکایت آن کسی که شرق و غرب عالم را درنوردید؛ و این آیات نازل شد.
تفسير القمي، ج۲، ص۴۰[۱]
حدیث
۱) روایت شده است که ابنالکواء خدمت امیرالمومنین ع آمد و گفت: به من خبر بده از ذوالقرنین که آیا پیامبر بود یا فرشته [= سلطان؟]؛ و خبر بده از دو «قَرنِ» [= شاخ؛ برآمدگی روی سر و جلوی پیشانی] او، که آیا از طلا بود یا از نقره؟
حضرت فرمود: او نه پیامبر بود و نه فرشته [= سلطان؟] ؛ و دو «قَرنِ» او، نه از طلا بود و نه از نقره؛ بلکه او بندهای بود که خدا را دوست داشت پس خدا هم او را دوست داشت؛ و او دغدغه خدا را داشت و خدا هم به او توجه داشت؛ و همانا ذوالقرنین [= صاحب دو قرن] نامیده شد چرا که قومش را [به عبودیت خداوند] دعوت کرد؛ پس آنان بر یک سمت سرش ضربه زدند؛ و از آنان غایب شد؛ سپس به آنان بازگشت و دوباره آنان را دعوت کرد؛ پس بر سمت دیگر سرش با شمشیر ضربهای زدند؛ و در میان شما هم کسی مثل او هست!
كمال الدين و تمام النعمة، ج۲، ص۳۹۳؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۳۳۹؛ مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶[۲]
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَی الْعَطَّارُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ عُرْوَةَ عَنْ يَزِيدَ الْأَرْجَنِيِّ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِيفٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: قَامَ ابْنُ الْكَوَّاءِ إِلَی أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ أَ نَبِيٌّ كَانَ أَوْ مَلكٌ وَ أَخْبِرْنِي عَنْ قَرْنَيْهِ أَ ذَهَبٌ كَانَ أَوْ فِضَّةٌ فَقَالَ لَهُ ع لَمْ يَكُنْ نَبِيّاً وَ لَا مَلكاً وَ لَا كَانَ قَرْنَاهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ لَكِنَّهُ كَانَ عَبْداً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَهُ اللَّهُ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ ذَا الْقَرْنَيْنِ لِأَنَّهُ دَعَا قَوْمَهُ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ حِيناً ثُمَّ عَادَ إِلَيْهِمْ فَضَرَبَ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ.[۳]
ابنشهر آشوب این حدیث را در مناقب آل أبي طالب ع، ج۳، ص۸۷ با سندی دیگر نقل کرده و در پایانش توضیح داده است منظور حضرت از این جمله اخیر خودش است، زیرا دو ضربه بر سر ایشان وارد شد، یکی در جنگ خندق، و دیگری ضربه ابنملجم.[۴]
و نیز روایتی از پیامبر ص آورده است که خطاب به امیرالمومنین ع فرمود:
همانا برای تو خانهای در بهشت است و همانا تو «صاحب دو قرنِ» آن هستی!
و از امام رضا ع در توضیح آن روایت، بیان شده که منظور سرِ امت است، و «صاحب آن دو قرن»، [یعنی] همانا آن دو در آن [سر] بود!
[ظاهرا میخواهند بفرمایند که امیرالمومنین ع «سر» این امت میباشند؛ و از آنجا که «دو قرن» [قرن، دو برآمدگی جلوی پیشانی است] در سر است، پس «صاحب دو قرن»، همان «سر است که دو قرن در آن است»؛ پس کلام پیامبر ص که فرمود تو «صاحب دو قرنِ» بهشت هستی، یعنی تو سرِ بهشت هستی؛ و امام رضا ع توضیح میدهند که حضرت علی ع در دنیا سر امت هستند که در بهشت هم سر بهشت میباشند]
أَبُو عُبَيْدٍ فِي غَرِيبِ الْحَدِيثِ أَنَّ النَّبِيَّ قَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ لَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ إِنَّكَ لَذُو قَرْنَيْهَا.
الرِّضَا فِي مَجَازَاتِ الْآثَارِ النَّبَوِيَّةِ عَنَی رَأْسَ الْأُمَّةِ إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّمَا يَكُونَانِ فِيهِ.
۲) از رسول الله ص روایت شده است: همانا ذوالقرنین بنده صالحی بود که خداوند عز و جل او را حجتی بر بندگانش قرار داد، پس قوم خود را به خداوند دعوت، و آنان را به تقوا امر کرد، اما بر سرش ضربهای زدند و مدتی از آنان غایب شد تا حدی که گفتند مُرد، هلاک شد، در فلان وادی گُم شد؛ سپس ظهور کرد و نزد قومش برگشت، پس این بار بر قسمت دیگر سرش ضربهای زدند؛ و در میان شما کسی هست که بر سنت اوست؛
و همانا خداوند متعال برای ذوالقرنین در زمین مُکنت بخشید و برایش از هر چیزی سببی قرار داد و به مشرق و مغرب رساند؛ و همانا خداوند تبارک و تعالی سنت او را در آن «قائمِ» از فرزندانم، جاری خواهد ساخت؛ پس او را به شرق و غرب زمین میرساند تا جایی که هیچ فراز و فرودی در کوه و صحرا که ذوالقرنین در آن قدم نهاده بود نمانَد، مگر اینکه او هم در آن قدم نهد؛ و خداوند عز و جل گنجهای زمین و معادن آن را برای او آشکار سازد و او را با رُعب [= هراسی که از او در دل دشمن میافتد] یاری رساند؛ پس زمین را از عدل و قسط پر کند همان طور که از جور و ستم پر شده بود.
كمال الدين و تمام النعمة، ج۲، ص۳۹۴
حَدَّثَنَا أَبُو طَالِبٍ الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِيُّ السَّمَرْقَنْدِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ نُصَيْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَی عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَی عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ:
إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَ عَبْداً صَالِحاً جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حُجَّةً عَلَی عِبَادِهِ فَدَعَا قَوْمَهُ إِلَی اللَّهِ وَ أَمَرَهُمْ بِتَقْوَاهُ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً حَتَّی قِيلَ مَاتَ أَوْ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ ثُمَّ ظَهَرَ وَ رَجَعَ إِلَی قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِيكُمْ مَنْ هُوَ عَلَی سُنَّتِهِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَكَّنَ لِذِي الْقَرْنَيْنِ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ لَهُ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ سَبَباً وَ بَلغَ الْمَغْرِبَ وَ الْمَشْرِقَ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی سَيَجْرِی سُنَّتَهُ فِي الْقَائِمِ مِنْ وُلْدِي فَيُبَلِّغُهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا حَتَّی لَا يَبْقَی منهلا [مَنْهَلٌ] وَ لَا موضعا [مَوْضِعٌ] مِنْ سَهْلٍ وَ لَا جَبَلٍ وَطِئَهُ ذُو الْقَرْنَيْنِ إِلَّا وَطِئَهُ وَ يُظْهِرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ كُنُوزَ الْأَرْضِ وَ مَعَادِنَهَا وَ يَنْصُرُهُ بِالرُّعْبِ فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ بِهِ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.[۵]
۳) از یکی از ائمه [ظاهرا از امام صادق ع] روایت شده است:
همانا ذی القرنین بنده صالحی بود که چنین نبود که «قرنِ» [= برآمدگی روی سر، شاخِ کلاهخود] از طلا یا نقره داشته باشد؛ خداوند او را در میان قومش برانگیخت و آنان بر سمت راست سرش ضربهای زدند و در میان شما مثل او هست، (و حضرت این را سه بار تکرار کرد؛ سپس ادامه داد)
و برای او چشمه حیات را توصیف کرده بودند و گفته بودند که هرکس از آن بنوشد نمیمیرد تا اینکه آن صدا [صدای نفخ صور] را بشنود؛ پس او در طلب آن بیرون آمد تا به منطقه آن رسید و در آن منطقه سیصد و شصت چشمه بود و خضر هم در پیشقراول لشکرش بود و از بهترین اصحابش به حساب میآمد؛ پس او را خواند و به او و به هر گروهی از یارانش ماهی نمکسودشدهای داد و گفت: هریک از شما ماهی اش را در یک چشمه بشوید و هیچیک همراه با او در آن چشمه نشوید؛ پس هر کس سراغ چشمهای رفت و ماهیاش را در آن شست و خضر هم به سراغ یکی از چشمهها رفت ، تا ماهی را با آب خیس کرد و نسیمی از آب به ماهی خورد، ماهی زنده شد و در آب راه گرفت و خضر چون چنین دید پیراهن از تن به در آورد و خود را به آب زد و در آب غوطه ور شد و از آن نوشید و سعی میکرد که ماهی را بگیرد اما به ماهی نرسید؛ چون چنین دید برگشت و بقیه هم برگشتند در حالی که ذوالقرنین دستور داده بود که ماهیها را نگهدارند و از دست ندهند. گفت نگاه کنید، یک ماهی کم است. گفتند مال خضر است. او را خواند و گفت: با ماهیات چکار کردی؟! خضر واقعه را تعریف کرد. او گفت: وقتی در آب افتاد تو چکار کردی؟ گفت در آب غوطهور شدم تا بگیرمش اما موفق نشدم. گفت: آیا از آن آب نوشیدی؟ گفت: آری. پس ذوالقرنین در جستجوی آن چشمه برآمد اما دیگر آن را نیافت و به خضر گفت: آن از آنِ تو بود؛ و تویی که برای این آب آفریده شدهای؛
و اسم ذوالقرنین عیاش بود و اولین پادشاه بعد از نوح بود که سلطنتش شرق و غرب عالم را دربرگرفت.
قصص الأنبياء عليهم السلام (للراوندي)، ص۱۲۱؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۳۴۱[۶]
أَخْبَرَنَا الْأَدِيبُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ الْمُؤَدِّبُ الْقُمِّيُّ حَدَّثَنَا جَعْفَرٌ الدُّورْيَسْتِيُّ حَدَّثَنَا أَبِي عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْمُثَنَّی عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَ عَبْداً صَالِحاً لَمْ يَكُنْ لَهُ قَرْنٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا مِنْ فِضَّةٍ بَعَثَهُ اللَّهُ فِي قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأَيْمَنِ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ قَالَهَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ كَانَ قَدْ وُصِفَ لَهُ عَيْنُ الْحَيَاةِ وَ قِيلَ لَهُ مَنْ شَرِبَ مِنْهَا شَرْبَةً لَمْ يَمُتْ حَتَّی يَسْمَعَ الصَّيْحَةَ وَ إِنَّهُ خَرَجَ فِي طَلَبِهَا حَتَّی أَتَی مَوْضِعاً كَانَ فِيهِ ثَمَانِيَةٌ وَ سِتُّونَ عَيْناً وَ كَانَ الْخَضِرُ ع عَلَی مُقَدِّمَتِهِ وَ كَانَ مِنْ آثَرِ أَصْحَابِهِ عِنْدَهُ فَدَعَاهُ وَ أَعْطَاهُ وَ أَعْطَی قَوْماً مِنْ أَصْحَابِهِ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ حُوتاً مَمْلُوحاً ثُمَّ قَالَ انْطَلِقُوا إِلَی هَذِهِ الْمَوَاضِعِ فَلْيَغْسِلْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ حُوتَهُ وَ إِنَّ الْخَضِرَ انْتَهَی إِلَی عَيْنٍ مِنْ تِلْكَ الْعُيُونِ فَلَمَّا غَمَسَ الْحُوتَ وَ وَجَدَ رِيحَ الْمَاءِ حَيِيَ وَ انْسَابَ فِي الْمَاءِ فَلَمَّا رَأَی ذَلِكَ الْخَضِرُ رَمَی بِثِيَابِهِ وَ سَقَطَ فِي الْمَاءِ فَجَعَلَ يَرْتَمِسُ فِي الْمَاءِ وَ يَشْرَبُ رَجَاءَ أَنْ يُصِيبَهَا فَلَمَّا رَأَی ذَلِكَ رَجَعَ وَ رَجَعَ أَصْحَابُهُ فَأَمَرَ ذُو الْقَرْنَيْنِ بِقَبْضِ السَّمَكِ فَقَالَ انْظُرُوا فَقَدْ تَخَلَّفَتْ سَمَكَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالُوا الْخَضِرُ صَاحِبُهَا فَدَعَاهُ فَقَالَ مَا فَعَلْتَ بِسَمَكَتِكَ فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ فَقَالَ مَا ذَا صَنَعْتَ قَالَ سَقَطْتُ فِيهَا أَغُوصُ وَ أَطْلُبُهَا فَلَمْ أَجِدْهَا قَالَ فَشَرِبْتَ مِنَ الْمَاءِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَطَلَبَ ذُو الْقَرْنَيْنِ الْعَيْنَ فَلَمْ يَجِدْهَا فَقَالَ الخضر [لِلْخَضِرِ] أَنْتَ صَاحِبُهَا وَ أَنْتَ الَّذِي خُلِقْتَ لِهَذِهِ الْعَيْنِ وَ كَانَ اسْمُ ذِي الْقَرْنَيْنِ عَيَّاشاً وَ كَانَ أَوَّلَ الْمُلُوكِ بَعْدَ نُوحٍ ع مَلَكَ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ.
تدبر
۱) «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً»
خداوند میفرماید از تو درباره ذوالقرنین میپرسند؛ بگو بزودی از او یاد و خاطرهای بر شما تلاوت خواهم کرد.
در ادامه آیات، درباره اینکه او شرق و غرب عالم را درنوردید و برخی از کارهایی که کرد توضیح داده شده، اما اینکه او کیست، و چرا «ذوالقرنین» نامیده شده، توضیح صریحی نیامده است.
ذوالقرنین به معنای «صاحب دو قرن» است و چنانکه در نکات ادبی گذشت «قرن» به شاخ، به برآمدگی روی سر (دو طرف پیشانی) و هر گونه چیزی که حالت برآمدگی داشته باشد؛ و نیز به «یک امت» میگویند. بر این اساس، دیدگاههای متعددی درباره وجه تسمیه او بیان شده است، از جمله اینکه:
الف. در دو جای سرش ضربه شمشیر وارد شده بود که آثارش هویدا بود (حدیث۱تا۳)
ب. چون شرق و غرب عالم (دو سرِ عالم) را فتح کرد، (زهری و زجاج، به نقل مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶)
ج. در دو قرن زندگی کرد، یا اینکه شاهد گذران عمر دو نسل از مردم در طول حیات خود بود (به نقل مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶)
د. آدم کریم و بزرگمنشی بود و این بزرگی را از دو سوی پدر و مادر به ارث برده بود (به نقل مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶)
ه. صاحب دو امت بود، یعنی دو امت متفاوت را دیده و [به نحوی] صاحب آن دو امت بوده است (ذوالقرنین، (عبدالله مستحسن)، ص۵۵)
ه.۱. به معنای اینکه پیامبر و دعوتکننده در آن دو امت بود؛ (حدیث۱ و حدیث۲)
ه.۲. هم دورهای که اسلام آمد، مکه فتح شد، ولایت متوقف گردید و به غیبت انجامید را دید و هم دوره عزت اسلامی و پیاده شدن احکام اسلام و از بین رفتن ظلم و جور (و مقصود امام زمان ع است) (ذوالقرنین، ص۵۶-۵۷) یا به تعبیر دیگر، هم صاحب امت دوره غیبت است و هم صاحب امت دوره ظهور.[۷]
ه.۳. آن دو امت، جن و انس هستند؛ و مقصود حضرت سلیمان است که هم بر جن مسلط بود و هم بر انس؛ شاهدش هم این که حضرت سلیمان سلطنتی خواست که به هیچکس بعد از او سزاوار نباشد (ص/۳۸) وهمان تعبیر «أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» (نمل/۱۶) که برای حضرت سلیمان گفته شده، برای ذوالقرنین هم گفته شده است «آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبا» (کهف/۸۴) و باد در اختیارش بود که میتوانست بسرعت به شرق و غرب عالم برود. (محمد عبدالعزیز خلیفه داود)[۸]
و. …[۹]
۲) «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ»
اینکه آیا ذوالقرنین پیامبر بود یا نه، معرکه آراء مفسران شده است.
در خود آیات مساله چندان وضوح ندارد: برخی با توجه به خطاب های مستقیمی که در آیات بعد به او آمده (مثلا آیه۸۶: قلنا یا ذا القرنین) او را پیامبر دانستهاند؛ در مقابل برخی گفتهاند چنین خطابهایی به حضرت مریم و دیگرانی که یقین داریم پیامبر نبودهاند نیز مطرح شده، و عباراتی نظیر اینکه در برخی از پاسخهایش به خدا، خطاب مستقیم به کار نبرده (مثلا: يُرَدُّ إِلی رَبِّه؛ و نگفته: يُرَدُّ إِلیک) را شاهد آوردهاند که پیامبر نبوده است و آن مطالب را پیامبری از قول خدا به او میگفته است؛ و در احادیث نیز مساله چندان واضح نیست:
الف. برخی از احادیث او را پیامبری دانستهاند که کل عالم را فتح کرد (الخصال، ج۱، ص۲۴۸؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۳۴۰)[۱۰] و در میان صحابه و تابعین، نظر مجاهد و عبدالله بن عمر همین بوده است (مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶) و در برخی از همان احادیث آمده که از فرزندان (یا نوادگان) نوح ع بوده است.
ب. در برخی احادیث او بندهای صالح معرفی شده، (حدیث۲ و ۳) و گاه تصریح شده که پیامبر نبود (حدیث۱)
ج. از معاذ بن جبل نقل شده که همان اسکندر است (مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶) و این دیدگاهی است که بسیاری از اهل سنت آن را ترجیح دادهاند، از این جهت که او را تنها کسی میدانند که شرق و غرب عالم را فتح کرده است (مثلا: أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج۳، ص۲۹۱؛ البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۹-۲۲۰) اما با توجه به اینکه بر اساس گزارشهای تاریخی، اسکندر فردی مشرک و خونریز بوده و در عموم روایات شیعه و سنی بر موحد و صالح بودن وی تاکید شده، این بسیار بعید به نظر میرسد (المیزان، ج۱۳، ص۳۸۳-۳۸۴)
د. برخی با همین استدلال فوق، احتمال اینکه کوروش باشد را جدیتر دانستهاند، چرا که وی هم جهانگشایی کرد اما موحد بود. (نظر ابوالکلام آزاد، که علامه طباطبایی هم آن را قابل قبولتر از نظرات دیگر دانسته؛ المیزان، ج۱۳، ص۳۸۶-۳۸۵) اما شواهد خلاف آن نیز متعدد است، هم به لحاظ تاریخی (مثلا: اگر چنان سد مهمی ساخته بود که تا نفخ صور باقی خواهد ماند و کارکردش را حفظ میکند، حتما باید در منابع تاریخی و بلکه جغرافیای کنونی از آن ذکری باشد) و هم به لحاظ قرآنی (اینکه او مخاطب خدا باشد، و خدا به او تفویض اختیارات کرده باشد و …) (ذوالقرنین، ص۳۵-۳۹)
ه. برخی او را یکی از پادشاهان یمن دانستهاند (ابوریحان بیرونی، الآثار الباقية عن القرون الخالية، به نقل البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۹)
و …
۳) «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً»
از تو – ای پیامبر ص – از ذوالقرنین سوال میشود؛ خدا میفرماید: بگو بزودی از او ذکری بر شما تلاوت خواهم کرد؛
برای تامل بیشتر
عموم مفسران، هم کلمه «ذکر» و هم عبارت «تلاوت میکنم» را قرینه گرفتهاند که مقصود این است که آیات قرآن در این باره نازل میشود و پاسخ این سوال را خداوند با قرآن می دهد؛ با این حال،
غالباً از جانب خود و با گمانهزنیهای تاریخی شروع به اظهار نظر کردهاند، که در دو تدبر قبل برخی از اظهارنظرها اشاره شد و دهها مورد دیگر هم هست که از بیانشان خودداری شد (برای مروری بر این اظهار نظرها، به المیزان، ج۱۳، ص۳۶۹-۳۷۴ مراجعه کنید)
عبدالله مستحسن هم ادعا کرده که با مراجعه به قرآن پاسخش را یافته و منظور همان امام زمان ع است؛ اما هم ادله ایشان بسیار قابل خدشه است؛ و هم در فضای روایات این مساله چندان تایید نمیشود.
آیا مطلبی که قرار است بر ما تلاوت شود در هیاهوی این اظهارنظرها گم نشده است؟
آیا اینها که چنین اظهارنظرهایی کردهاند – البته به غیر از اهل بیت که از معدن علم پیامبر ص سیراب شدهاند – مخاطب این سوال بودهاند و بر آنها چیزی تلاوت شده است؟
اصلاً چرا فرمود «سأتلو: به زودی تلاوت میکنم» و نفرمود «أتلو: تلاوت میکنم»؟
بویژه اگر دقت کنیم که ماده «تلی» در اصل به معنای چیزی را در پی چیز دیگر قرار دادن است. آیا امکان دارد آنچه در آیات بلافاصله بعد از این، بیان شده، غیر از آن چیزی است که قرار است بر ما «تلاوت شود» و «در پی بیاید»؟ ؟[۱۱]
این را در کانال نگذاشتم
۴) «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ…»
در شأن نزول این آیات روایاتی نقل شده که چهار واقعه «اصحاب کهف» ، «موسی و خضر» ، «ذوالقرنین» و «زمان قیامت» سوالاتی بوده که از جانب اهل کتاب مطرح شده، خواه مستقیم یا با واسطه مشرکان مکه.
با این حال، چرا در ابتدای دو داستان قبل، تعبیر «یسئلونک» نیاورد؛ اما در ابتدای این داستان این تعبیر را آورده است؟ (جالب اینجاست که با اینکه آیات انتهایی سوره درباره قیامت است اما سخنی درباره زمان قیامت نیست و برخی مفسران بر این باورند که سوال و پاسخ آنها در سوره اعراف (يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي، آیه۸۷) آمده است! (تفسير القمي، ج۲، ص۴۵)
[۱]. قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ: فَلَمَّا أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِخَبَرِ مُوسَى وَ فَتَاهُ وَ الْخَضِرِ قَالُوا فَأَخْبِرْنَا عَنْ طَائِفٍ طَافَ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ مَنْ هُوَ وَ مَا قِصَّتُهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً أَيْ دَلِيلًا فَأَتْبَعَ سَبَباً
البته در برخی از نقلها آمده که یهودیان آمدند و از پیامبر درباره ذیالقرنین سوال کردند؛ اما متن همان نقلها نشان میدهد که ظاهرا آن سوال غیر از شأن نزول بوده است؛ و بعید نیست که در واقعه دیگری این سوال مطرح شده باشد؛ مثلا در قصص الأنبياء ع (للراوندي)، ص۲۹۳ آمده است:
وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَيْهِ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنِ حَامِدٍ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْعَبْدِيِّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنِ حُصَيْنٍ الْبَاهِلِيِّ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنِ مُسْلِمٍ الْعَبْدِيِّ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُسْلِمِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عُقْبَةَ الْأَنْصَارِيِ كُنْتُ فِي خِدْمَةِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَجَاءَ نَفَرٍ مِنَ الْيَهُودِ فَقَالُوا لِي اسْتَأْذَنَ لَنَا عَلَى مُحَمَّدِ فَأَخْبَرْتُهُ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا أَخْبَرَنَا عَمَّا جِئْنَا نَسْأَلُكَ عَنْهُ قَالَ جِئْتُمُونِي تَسْأَلُونِي عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قَالُوا نَعَمْ فَقَالَ كَانَ غُلَاماً مِنْ أَهْلِ الرُّومِ نَاصِحاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَلَكٍ الْأَرْضِ فَسَارَ حَتَّى أَتَى مَغْرِبِ الشَّمْسُ ثُمَّ سَارَ إِلَى مَطْلَعِهَا ثُمَّ سَارَ إِلَى جَبَلٍ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ فَبَنَى فِيهَا السَّدِّ قَالُوا نَشْهَدُ أَنْ هَذَا شَأْنِهِ وَ إِنَّهُ لَفِي التَّوْرَاة.
شبیه این روایت البته با مقدمهای شیرین در قرب الإسناد، ص۳۱۷-۳۳۳ آمده است:
الْحَسَنُ بْنُ ظَرِيفٍ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الرِّضَا، عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ. قَالَ: «كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ ذَاتَ يَوْمٍ وَ أَنَا طِفْلٌ خُمَاسِيٌّ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ فَقَالُوا: أَنْتَ ابْنُ مُحَمَّدٍ نَبِيِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ؟ قَالَ لَهُمْ: نَعَمْ. قَالُوا: إِنَّا نَجِدُ فِي التَّوْرَاةِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى آتَى إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ وُلْدَهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ جَعَلَ لَهُمُ الْمُلْكَ وَ الْإِمَامَةَ، وَ هَكَذَا وَجَدْنَا ذُرِّيَّةَ الْأَنْبِيَاءِ لَا تَتَعَدَّاهُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلَافَةُ وَ الْوَصِيَّةُ، فَمَا بَالُكُمْ قَدْ تَعَدَّاكُمْ ذَلِكَ وَ ثَبَتَ فِي غَيْرِكُمْ وَ نَلْقَاكُمْ مُسْتَضْعَفِينَ مَقْهُورِينَ لَا تُرْقَبُ فِيكُمْ ذِمَّةُ نَبِيِّكُمْ؟! فَدَمَعَتْ عَيْنَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامَ، ثُمَّ قَالَ: نَعَمْ لَمْ تَزَلْ أُمَنَاءُ اللَّهِ مُضْطَهَدَةً مَقْهُورَةً مَقْتُولَةً بِغَيْرِ حَقٍّ، وَ الظَّلَمَةُ غَالِبَةٌ، وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ الشَّكُورُ. قَالُوا: فَإِنَّ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَوْلَادَهُمْ عَلِمُوا مِنْ غَيْرِ تَعْلِيمِ، وَ أُوتُوا الْعِلْمَ تَلْقِيناً، وَ كَذَلِكَ يَنْبَغِي لِأَئِمَّتِهِمْ وَ خُلَفَائِهِمْ وَ أَوْصِيَائِهِمْ، فَهَلْ أُوتِيتُمْ ذَلِكَ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: ادْنُ يَا مُوسَى. فَدَنَوْتُ فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ أَيِّدْهُ بِنَصْرِكَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. ثُمَّ قَالَ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَكُمْ. قَالُوا: وَ كَيْفَ نَسْأَلُ طِفْلًا لَا يَفْقَهُ؟ قُلْتُ: سَلُونِي تَفَقُّهاً وَ دَعُوا الْعَنَتَ…
قَالُوا: صَدَقْتَ، فَمَا أُعْطِيَ نَبِيُّكُمْ مِنَ الْآيَاتِ اللَّاتِي نَفَتِ الشَّكَّ عَنْ قُلُوبِ مَنْ أُرْسِلَ إِلَيْهِ. قُلْتُ: آيَاتٌ كَثِيرَةٌ، أَعُدُّهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَاسْمَعُوا وَ عُوا وَ افْقَهُوا…. (وَ مِنْ ذَلِكَ): أَنَّ نَفَراً مِنَ الْيَهُودِ أَتَوْهُ، فَقَالُوا لِأَبِي الْحَسَنِ جَدِّي: اسْتَأْذِنْ لَنَا عَلَى ابْنِ عَمِّكَ نَسْأَلُهُ، فَدَخَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَأَعْلَمَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: وَ مَا يُرِيدُونَ مِنِّي؟ فَإِنِّي عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ، لَا أَعْلَمُ إِلَّا مَا عَلَّمَنِي رَبِّي، ثُمَ قَالَ: ائْذَنْ لَهُمْ. فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالَ: أَ تَسْأَلُونِّي عَمَّا جِئْتُمْ لَهُ أَمْ أُنَبِّئُكُمْ؟ قَالُوا: نَبِّئْنَا، قَالَ: جِئْتُمْ تَسْأَلُونِّي عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ، قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: كَانَ غُلَاماً مِنْ أَهْلِ الرُّومِ ثُمَّ مَلَكَ، وَ أَتَى مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَ مَغْرِبَهَا، ثُمَّ بَنَى السَّدَّ فِيهَا. قَالُوا: نَشْهَدُ أَنَّ هَذَا كَذَا.
[۲]. مرحوم طبرسی از «أنه كان عبدا صالحا» به بعد را آورده است.
[۳] . این روایات هم به همین مضمون میباشند:
قَالَ ابْنُ جُرَيْجٍ : وَ أَخْبَرَنِي غَيْرُهُمَا : أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنِ الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً قَالَ: «دَعْهُمْ لِغَيِّهِمْ هُمْ قُرَيْشٌ» قَالَ: الْقَرْنَيْنِ؟ قَالَ: «رَجُلٌ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَكَذَّبُوهُ وَ ضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَمَاتَ ثُمَّ أَحْيَاهُ اللَّهُ فَبَعَثَهُ إِلَى قَوْمِهِ فَكَذَّبُوهُ وَ ضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَمَاتَ ثُمَّ أَحْيَاهُ اللَّهُ فَهُوَ ذُو الْقَرْنَيْنِ وَ ضَرْبَتَاهُ قَرْنَاهُ» وَ فِي غَيْرِ هَذَا الْحَدِيثِ «وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ» (الغارات، ج۱، ص۱۸۲)
عن أبي بصير عن أبي جعفر ع قال إن ذا القرنين لم يكن نبيا و لكن كان عبدا صالحا أحب الله فأحبه، و ناصح الله فناصحه، أمر قومه بتقوى الله فضربوه على قرنه، فغاب عنهم زمانا ثم رجع إليهم فضربوه على قرنه الآخر، و فيكم من هو على سنته، و أنه خير بين السحاب الصعب و السحاب الذلول فاختار الذلول فركب الذلول، فكان إذا انتهى إلى قوم كان رسول نفسه إليهم لكي لا يكذب الرسل. (تفسير العياشي، ج۲، ص۳۴۰)
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ لَمْ يَكُنْ نَبِيّاً وَ لَكِنَّهُ كَانَ عَبْداً صَالِحاً أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَاصَحَ لِلَّهِ فَنَاصَحَهُ اللَّهُ أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ فَغَابَ عَنْهُمْ زَمَاناً ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِمْ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فِيكُمْ مَنْ هُوَ عَلَى سُنَّتِهِ. (كمال الدين و تمام النعمة، ج۲، ص۳۹۳)
عن أبي الطفيل قال: سمعت عليا ع يقول إن ذا القرنين لم يكن نبيا و لا رسولا و لكن كان عبدا أحب الله فأحبه و ناصح الله فنصحه، دعا قومه فضربوه على أحد قرنيه فقتلوه، ثم بعثه الله فضربوه على قرنه الآخر فقتلوه. (تفسير العياشي، ج۲، ص۳۴۰)
وَ سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ نَبِيّاً كَانَ أَمْ مَلَكاً فَقَالَ: لَا نَبِيٌّ وَ لَا مَلَكٌ بَلْ إِنَّمَا هُوَ عَبْدٌ أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَ لَهُ، فَبَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْمَنِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَغِيبَ ثُمَّ بَعَثَهُ الثَّانِيَةَ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْسَرِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَغِيبَ ثُمَّ بَعَثَهُ ثَالِثَةً فَمَكَّنَ اللَّهُ لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ يَعْنِي نَفْسَه (تفسير القمي، ج۲، ص۴۱)
عن ابن الورقاء قال سألت أمير المؤمنين ع عن ذي القرنين ما كان قرناه فقال: لعلك تحسب كان قرنيه ذهبا أو فضة، و كان نبيا بعثه إلى أناس فدعاهم إلى الله و إلى الخير، فقام رجل منهم فضرب قرنه الأيسر فمات، ثم بعثه فأحياه، و بعثه إلى أناس فقام رجل فضرب قرنه الأيمن فمات فسماه الله ذا القرنين. (تفسير العياشي، ج۲، ص۳۴۰)
[۴]. سُوَيْدُ بْنُ غَفَلَةَ وَ أَبُو الطُّفَيْلِ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَ مَلِكاً عَادِلًا فَأَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَاصَحَ لِلَّهِ فَنَصَحَهُ اللَّهُ أَمَرَ قَوْمَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ بِالسَّيْفِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَيْهِمْ فَدَعَاهُمْ إِلَى اللَّهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْآخَرِ بِالسَّيْفِ فَذَلِكَ قَرْنَاهُ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ (يَعْنِي نَفْسَهُ لِأَنَّهُ ضُرِبَ عَلَى رَأْسِهِ ضَرْبَتَيْنِ إِحْدَاهُمَا يَوْمَ الْخَنْدَقِ وَ الثَّانِي ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ).
[۵] . این روایت در تفسير القمي، ج۲، ص۴۰ هم قابل توجه است:
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ [ابْنِ] أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً قَالَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْمَنِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ بَعْدَ ذَلِكَ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْسَرِ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ بَعْدَ ذَلِكَ فَمَلَّكَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا مِنْ حَيْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إِلَى حَيْثُ تَغْرُبُ فَهُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَة
[۶] . سند و عبارات عیاشی تفاوتهای اندکی دارد:
عَنِ ابْنِ هِشَامٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ بَعْضِ آلِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:
إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ كَانَ عَبْداً صَالِحاً طُوِيَتْ لَهُ الْأَسْبَابُ وَ مُكِّنَ لَهُ فِي الْبِلَادِ، وَ كَانَ قَدْ وُصِفَ لَهُ عَيْنُ الْحَيَاةِ وَ قِيلَ لَهُ مَنْ يَشْرَبْ مِنْهَا شَرْبَةً لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَسْمَعَ الصَّوْتَ وَ إِنَّهُ خَرَجَ فِي طَلَبِهَا حَتَّى أَتَى مَوْضِعَهَا وَ كَانَ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتِّينَ عَيْناً وَ كَانَ الْخَضِرُ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ وَ كَانَ مِنْ أَشَدِّ أَصْحَابِهِ عِنْدَهُ فَدَعَاهُ فَأَعْطَاهُ وَ أَعْطَى قَوْماً مِنْ أَصْحَابِهِ كُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ حُوتاً مُمَلَّحاً فَقَالَ انْطَلِقُوا إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ فَلْيَغْسِلْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ حُوتَهُ عِنْدَ عَيْنٍ وَ لَا يَغْسِلْ مَعَهُ أَحَدٌ فَانْطَلَقُوا يَلْزَمُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ عَيْناً فَغَسَلَ فِيهَا حُوتَهُ وَ إِنَّ الْخَضِرَ انْتَهَى إِلَى عَيْنٍ مِنْ تِلْكَ الْعُيُونِ فَلَمَّا غَمَسَ الْحُوتَ وَ وَجَدَ الْحُوتُ رِيحَ الْمَاءِ حَيِيَ فَانْسَابَ فِي الْمَاءِ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ الْخَضِرُ رَمَى بِثِيَابِهِ وَ سَقَطَ وَ جَعَلَ يَرْتَمِسُ فِي الْمَاءِ وَ يَشْرَبُ وَ يَجْتَهِدُ أَنْ يُصِيبَهُ و لا يصيبه فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ رَجَعَ فَرَجَعَ أَصْحَابُهُ وَ أَمَرَه ذُو الْقَرْنَيْنِ بِقَبْضِ السَّمَكِ فَقَالَ انْظُرُوا فَقَدْ تَخَلَّفَتْ سَمَكَةٌ فَقَالُوا الْخَضِرُ صَاحِبُهَا قَالَ فَدَعَاهُ فَقَالَ مَا خُلِّفَ سَمَكُكَ قَالَ فَأَخْبَرَهُ الخبر [الْخَضِرُ] فَقَالَ لَهُ فَصَنَعْتَ مَا ذَا قَالَ سَقَطْتُ عَلَيْهَا فَجَعَلْتُ أَغُوصُ فَأَطْلُبُهَا فَلَمْ أَجِدْهَا فَقَالَ فَشَرِبْتَ مِنَ الْمَاءِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَطَلَبَ ذُو الْقَرْنَيْنِ الْعَيْنَ فَلَمْ يَجِدْهَا فَقَالَ لِلْخَضِرِ أَنْتَ صَاحِبُهَا.
[۷] . برای نظر آقای مستحسن در تطبیق ذوالقرنین بر خود امام زمان ع در روایات شاهدی یافت نشد؛ و بلکه شواهد مخالف فراوان دارد که در قسمت احادیث به برخی از آنها اشاره شد؛ اما در روایات بر این تاکید شده است که امام زمان ع «همانند» ذوالقرنین است و سنت ذوالقرنین در مورد ایشان هم پیاده میشود (حدیث۲)؛ از این رو، نظر ایشان را – در مواردی که قابل قبول است – حداکثر به عنوان توضیحی در مورد چگونگی مشابهت ذوالقرنین با امام زمان ع در آیات میتوان مورد توجه قرار داد.
[۸] . ایشان در مقالهای با عنوان «ذو القرنين هو نبي الله سليمان»
http://www.ahl-alquran.com/arabic/show_article.php?main_id=9241
جمعا ده دلیل بر این مدعا اقامه کردهاند که خلاصهاش بدین بیان است:
۱) چون خدا مستقیم به او خطاب کرده، پس پیامبر است.
۲) او صاحب دو «قرن» بوده یعنی صاحب دو امت بوده: جن و انس.
۳) «أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» (نمل/۱۶) که برای حضرت سلیمان گفته شده، برای ذوالقرنین هم گفته شده است «آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبا» (کهف/۸۴)
۴) ذوالقرنین با اسباب عالم به شرق و غرب رفت، باد هم در خدمت سلیمان بود و او با باد مسیر یک ماهه را نیمروزه طی میکرد. (سبأ/۲)
۵) ذوالقرنین گفت کسی که ظلم کند عذابش میکنم؛ بلقیس هم وقتی به سلیمان رسید گفت: من به خودم ظلم کردم. (نمل/۴۴) [واقعا این دو یکی است؟!]
۶) خداوند بر هر دو اختیار عقوبت کردن داد: به ذوالقرنین گفت «ای ذوالقرنین! عذاب میکنی، یا در آنان نیکویی در پیش میگیری!» و سلیمان هم گفت «هرکس از امرما سرپیچی کند عذابی دردناک به او می چشانیم» (سبأ/۱۲)
۷) داستان ذوالقرنین بعد از داستان حضرت موسی ع آمده، زمان سلیمان ع هم بعد از زمان حضرت موسی ع است[!!!]
۸) هر دو نسبت بدانچه در دست بشر هست زهد ورزیدند: سلیمان به بلقیس گفت آنچه خدا به من داده برایم بهتر است (َ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ؛ نمل/۳۶)؛ ذوالقرنین هم برای سد ساختن شبیه این را گفت (ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْر؛ کهف/۹۵)
۹) هر دو در تکنولوژی مواد یکسان عمل کردند. در دست سلیمان «آهن» نرم شد و «چشمه مس» در اختیارش بود (أَلَنَّا لَهُ الْحَديد؛ سبأ/۱۰؛ َ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ؛ سبأ/۱۲) ذوالقرنین هم تکههای آهن خواست و مس گداخته رویش ریخت (آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً؛ کهف/۹۶)
۱۰) سلیمان نظم شدید در کارگزارانش برقرار کرده بود و افراد را به صف میکرد (ص/۳۱) تا حدی که هدهد که سروقت حاضر نشد کم مانده بود ذبح شود (نمل/۲۰-۲۱) ذوالقرنین هم هنگامی که خواست سد را بسازد خیلی جدی و محکم ساخت که کسی نتواند از آن عبور کند.
و نهایتا گفتهاند «قطعا ذوالقرنین همان حضرت سلیمان است».
اندکی تامل در استدلالهای ایشان نشان میدهده ادله ایشان واقعا از عهده اثبات این مدعا ناتوان است؛ چرا که حداکثر چند شباهت بین دو نفر را مطرح میکند؛ که این شباهت بین بسیاری از حاکمان هست.
شاید مهمترین دلیلش یکی این جمله است که حضرت سلیمان درخواست کرد چنین ملکی سزاوار کسی بعد از او نباشد، و اگر ذوالقرنین غیر او باشد پس دعای وی رد شده است؛ که صرف نظر از اینکه منظور وی از این تعبیر دقیقا چه بوده (آیا منظورش وسعت حکومت بوده یا نوع امکانات خاصی که در حکومتش بوده، مانند مشارکت حیوانات و جن در این حکومت؛ چرا که بر اساس آیات قرآن کریم تردیدی نیست که حضرت مهدی ع کل زمین را تحت عبودیت خدا درمیآورد) بر کلمه «بعد از من» نیز باید درنگ کرد؛ چرا که همه شواهد بر این است که ذوالقرنین قبل از وی بوده باشد و لذا تخصصا از دعای خود خارج است و شواهدی نیز بر این مدعا هست (از جمله معیت خضر با او که در بسیاری از روایات بر آن تاکید شده و اینکه خضر در سفر با او بود که به آب حیات رسید در حالی که خضر بعدها بود که با حضرت موسی ع برخورد کرد و حضرت موسی ع سالها قبل از سلیمان بوده است.
دومین مطلبی که میتواند دلیل قلمداد شود مشابهت این دو است در اینکه «همه چیز بدانها داده شده» اما پاسخش این است که اولا در مورد ملکه سبا هم تعبیر «أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» (نمل/۲۳) آمده، به علاوه که این تعبیر در مورد حضرت سلیمان و بلقیس با تعبیر «آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبا» متفاوت است.
از اینها گذشته، چندین واقعه خاص در مورد ذوالقرنین هست که افقش بسیار عام و جهانی است (مواجههاش با امتی که هیچ ستری بین آنها و خورشید نبود، ایجاد سدی خاص در برابر یاجوج و ماجوج که تا نفخ صور باقی است، رفتن تا انتهای شرق و انتهای غرب، و …) و در ازایش چندین واقعه خاص در مورد حضرت سلیمان هست که همگی در محدوده بسیار کوچکی از کره زمین است. این تفاوتها بقدری زیاد است که اگر یکی بودنِ این دو، آن هم صرفا با استناد به آیاتی اینچنین، احتمالی جدی بود حتما در این چند قرن کسی این نظر را مطرح میکرد؛ و یا دست کم در این همه روایت ناظر به این دو نفر، یکجا به یکی بودن این دو اشاره میشد در حالی که نهتنها چنین نظری مطرح شده، بلکه در روایات کاملا اینها دو نفر دانسته شده و حتی در برخی روایات بر اینکه ملک سلیمان کل جهان نبود و ملک ذوالقرنین کل جهان است تصریح شده است.
[۹] . برخی نظرات هم هست که چون هیچ شاهدی ندارد نیاوردیم مانند اینکه وجه تسمیه را این دانستهاند که موهایش را به صورت دو گیسو در دو طرف سرش میانداخت (حسن بصری، به نقل مجمع البيان، ج۶، ص۷۵۶)
[۱۰] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ [عن أبي حمزة الثمالي] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَبْعَثِ الْأَنْبِيَاءَ مُلُوكاً فِي الْأَرْضِ إِلَّا أَرْبَعَةً بَعْدَ نُوحٍ ذُو الْقَرْنَيْنِ وَ اسْمُهُ عَيَّاشٌ وَ دَاوُدُ وَ سُلَيْمَانُ وَ يُوسُفُ ع فَأَمَّا عَيَّاشٌ فَمَلَكَ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَمَّا دَاوُدُ فَمَلَكَ مَا بَيْنَ الشَّامَاتِ إِلَى بِلَادِ إِصْطَخْرَ وَ كَذَلِكَ كَانَ مُلْكُ سُلَيْمَانَ وَ أَمَّا يُوسُفُ فَمَلَكَ مِصْرَ وَ بَرَارِيَهَا وَ لَمْ يُجَاوِزْهَا إِلَى غَيْرِهَا.
در تفسير العياشي، ج۲، ص۳۵۰ همچنین آمده است: عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر ع قال كان اسم ذو القرنين عياش، و كان أول الملوك من الأنبياء، و كان بعد نوح، و كان ذو القرنين قد ملك ما بين المشرق و المغرب.
[۱۱] . آقای مستحسن میگوید «س» به معنای «حتمی بودن» به کار رفته و میخواهد بفرماید اگر شما واقعا سوال کنید حتما پاسخش در پی میآید. اما دلیلی بر اینکه «س» به معنای «حتمیت» باشد ارائه ندادهاند.
بازدیدها: ۹۶