ترجمه
مگر در راستای وجه الله [= در طلب خشنودی پروردگارش] که برترین است؛
نکات ترجمه
«ابْتِغاءَ»
مصدر باب افتعال از ماده «بغی» است. قبلا بین شد که این ماده در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن» و دیگری به معنای فساد و تجاوز از حد؛ .و در اینکه آیا میتوان این دو معنا را به یک معنا برگرداند، برخی گفتهاند که اصل این ماده به معنای «طلب خروج از حالت معمولی و میانه» است که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد خوب و ممدوح است و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۶) و برخی گفتهاند که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود و یا قرینهای در کلام باشد، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد میکند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۰۹) (جلسه۱۹۶، http://yekaye.ir/al-kahf-018-108/)[۱]
«وَجْهِ»
قبلا بیان شد که ماده «وجه» دلالت دارد بر مقابل چیزی قرار گرفتن و «مواجهه» یعنی وجه یک نفر در مقابل وجه دیگری قرار بگیرد، و «وِجهه» (وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ؛ بقره/۱۴۸) آن سمت و جهتی است که از آن سمت با اشیاء و امور روبرو میشویم؛ و اصل کلمهی «جهت» همان «وجهة» بوده که واو اول آن افتاده است و «وجه» هر چیزی به حَسَب خودش است؛ لذا در امور مجرد و خصوصا خداوند، وجه به معنای «صورت» نیست بلکه تعبیر «وجه الله» یعنی آن بُعدی که هنگامی که انسان با دل خود به خدا روی میآورد از آن بُعد به خدا روی میآورد یا خداوند از آن جهت به انسان توجه میکند (جلسه۲۴۹ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-29/)[۲]
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده است:
هیچ مومنی به مومنی برای وجه الله [ قربة الی الله] قرض ندهد مگر اینکه خداوند اجر او را به حساب صدقه برایش حساب میکند تا مالش به او برگردد.
الكافي، ج۴، ص۳۴
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ أَقْرَضَ مُؤْمِناً يَلْتَمِسُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ إِلَّا حَسَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَهُ بِحِسَابِ الصَّدَقَةِ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِ مَالُهُ.
۲) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:
کسی که نیتش دنیا باشد خداوند کارش را پراکنده سازد و فقر را در مقابل دیدگانش قرار دهد و جز آنچه برایش نوشته شده از دنیا به او نرسد؛ و کسی که نیتش آخرت باشد خداوند کار و بارش را یکپارچه سازد و بینیازی را در دلش قرار دهد و دنیا به او روی آورد در حالی که در برابر وی رام و مطیع است.
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج۹، ص: ۴۱
عَنِ النَّبِيِّ ص مَنْ كَانَتْ نِيَّتُهُ الدُّنْيَا فَرَّقَ اللَّهُ عَلَيْهِ أَمْرَهُ وَ جَعَلَ الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ لَمْ يَأْتِهِ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا مَا كُتِبَ لَهُ وَ مَنْ كَانَتْ نِيَّتُهُ الْآخِرَةَ جَمَعَ اللَّهُ شَمْلَهُ وَ جَعَلَ غِنَاهُ فِي قَلْبِهِ وَ أَتَتْهُ الدُّنْيَا وَ هِيَ رَاغِمَةٌ.[۳]
۳) از امام باقر ع روایت شده است:
ماییم آن «مثانی» [= دوگانهها، دولایهها] یی که خداوند به پیامبرش عطا فرمود [= اشاره به آیه «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني: ما به تو هفتتا مثانی دادیم»؛ حجر/۸۷] ؛ و ماییم «وجه الله»یی که در زمین در مقابل شما این سو و آن سو میرویم؛ و ماییم چشم خدا در میان مخلوقات و دست او که به رحمت بر بندگانش گشاده است؛
شناخت کسی که ما را شناخت؛ و در جهالت ماند کسی که نسبت به ما و امامت تقواپیشگان جهالت داشت [یا: در جهالت ماند کسی که نسبت به ما جهالت داشت در حالی که یقین در پیش روی او بود]
الكافي، ج۱، ص۱۴۳؛ التوحيد (للصدوق)، ص۱۵۰[۴]
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي سَلَّامٍ النَّخَّاسِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
نَحْنُ الْمَثَانِي الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً ص وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا وَ إِمَامَةَ الْمُتَّقِين [فَأَمَامَهُ الْيَقِين][۵]
۴) فضل بن یونس میگوید: امام کاظم ع فرمود: زیاد بگو «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ: خدایا مرا از «به عاریت سپردهشدگان» قرار مده و مرا از تقصیر خارج مکن!»
گفتم: «به عاریت سپردهشدگان» را میشناسم: کسانیاند که دین به عاریت در دستشان است و بعدا از دین خارج میشوند؛ اما معنی اینکه «مرا از تقصیر خارج مکن» چیست؟
فرمود: هر عملی که آن را به خاطر خداوند عز و جل انجام دادی، نزد خودت، خودت را مقصر بشمار [مطمئن نباش که حتما برای خدا انجام دادهای] چرا که مردم همگی در اعمالشان بین خود و خدایشان مقصرند مگر کسی که خداوند عز و جل او را حفظ کند.
الكافي، ج۲، ص۷۳ و ۵۷۹
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ عِيسَى بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ قَالَ:
أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ»
قَالَ قُلْتُ أَمَّا الْمُعَارُونَ فَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ الرَّجُلَ يُعَارُ الدِّينَ ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْهُ فَمَا مَعْنَى لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ؟
فَقَالَ كُلُّ عَمَلٍ تُرِيدُ بِهِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَكُنْ فِيهِ مُقَصِّراً عِنْدَ نَفْسِكَ فَإِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ فِي أَعْمَالِهِمْ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ مُقَصِّرُونَ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ.
تدبر
۱) «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی»
کسی که واقعا تقواپیشه است وقتی انفاق [و یا هر کار خیر دیگری] میکند درصدد چیزی جز «وجه الله» نیست؛ یعنی اگر کاری میکند تنها و تنها برای رضای پروردگارش است.
۲) «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی»
«وجه» هر چیزی عبارت است از آن بُعد یا آن حیثیتی که هنگام مواجهه با آن چیز، رو در روی او قرار میگیریم؛ بدین ترتیب مقصود از «وجه الله» ممکن است اسماء و صفات خداوند باشد که هر کس متوجه خدا میشود و او را میخواند با این اسماء به او متوجه میشود (المیزان، ج۱۳، ص۳۰۲[۶]؛
ج۲۰، ص۱۲۷[۷]) ویا ممکن است مقصود از «وجه پروردگار» هر آن جهتی است که منسوب به خداوند است در هر کاری و در هر چیزی (المیزان، ج۱۱، ص۳۴۴)[۸] و شاید بدین مناسبت است که در احادیث متعددی امامان معصوم ع مصداق «وجه الله» معرفی شدهاند (مثلا حدیث۳) که هرکس میخواهد متوجه خدا شود بدانها روی میآورد (چنانکه در دعای ندبه در رفاق امام زمان ع ندبه میکنیم: أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ یَتَوَجَّهُ إلَیهِ الْأَوْلِيَاءُ: کجاست آن وجه الله که اولیاء الله به سوی او متوجه میشوند؟)
توجه: چنین نیست که قبول یکی از این دو معنا در آیه مستلزم نفی معنای دیگر باشد؛ بلکه ممکن است هر یک از این دو معنا در این آیه و سایر آیاتی که در آنها تعبیر «وجه الله» آمده، مد نظر باشد (المیزان، ج۱۹، ص۱۰۱)[۹]
۳) «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی»
«الاعلی» صفت چیست؟
الف. میتواند صفت «رب» باشد یعنی اشاره به اینکه آنان درصدد به دست آوردن رضایت پروردگاری هستند که بالا و برتر از هر چیزی است؛ و
ب. میتواند صفت «وجه» باشد یعنی اگر آنها سراغ پروردگارشان میروند سراغ آن برترین وجه خداوند میروند. این معنا بیشتر تناسب دارد با اینکه «وجه» را به معنای هر کار یا چیزی که وجهه الهی پیدا کرده (تدبر۲) بدانیم؛ که در این صورت منظور این میشود که آنها:
ب.۱. اگر با اعمالشان میخواهند به خدا برسند، بهترین اعمال خداپسندانه را میجویند؛ و
ب.۲. اگر با توجه به انسانهایی که مظهر وجه الله هستند میخواهند به خدا برسند در میان همه انبیاء و اوصیاء به سراغ برترین معصومین (یعنی حضرت محمد و آل محمد ص) می روند.
این را در کانال نگذاشتم
۴) «إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلی»
شبههای فلسفی برای توجه به خدا
مگر نه این است که خداوند برتر از این است که هر گونه صورت حسی و خیالی و حتی صورت عقلی از او در ذهن بیاید. پس وقتی ذهن ما هیچ راهی به سوی او ندارد، چگونه میتوان در عبادت به او توجه پیدا کرد؟
(این یکی از دلایل بتپرستان است! آنها میگویند برای عبادت حتما باید به چیزی توجه پیدا کرد و چون خداوند فوق هر گونه تصوری است پس به او نمیتوان توجه پیدا کرد پس ما بتها را به عنوان علامت و نماد او میسازیم و در عبادتمان با توجه به این بتها میخواهیم راهی به سوی او بیابیم: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى: ما اینها را نمی پرستیم مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک سازند» (زمر/۳). المیزان، ج۱۴، ص۱۶۵[۱۰] و ج۱۶، ص۹۲)
پاسخ
توجهی که شرط عبادت است، نیازمند احاطه کامل بر آنچه مورد پرستش قرار میگیرد نیست؛ بلکه معرفت اجمالی کفایت میکند. (المیزان، ج۱۶، ص۹۲)[۱۱]
به تعبیر بسیار دقیقتری که از امام صادق ع روایت شده است: کسی که حاضر است، شناخت و درک مستقیم او مقدم بر تصور ذهنی و توصیف اوست [یعنی بعد از مواجهه وجودی، تصور ذهنی از او میسازیم و او را توصیف میکنیم]؛ و تنها در مورد کسی که غایب است از توصیف ذهنیِ او به وجود او پی میبریم. (إِنَّ مَعْرِفَةَ عَيْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَيْنِه؛ تحفالعقول، ص۳۲۷) و خدایی که میپرستیم خدای غایب نیست؛ بلکه حاضر است: اول او را مییابیم و همین یافتن برای توجه به او کافی است و به قول فلاسفه مسلمان، شناخت حضوری خداوند مقدم بر شناخت حصولی و ذهنی اوست و حتی اگر نتوانیم شناخت حصولی دقیق و جامعی از او پیدا کنیم – که قطعا نمیتوانیم – بدین معنا نیست که او را نمیتوانیم بشناسیم.
[۱] . شبیه این توضیحات در جلسه ۲۵۳ نیز گذشت: http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/
[۲] . این روایت هم در التوحيد (للصدوق)، ص۱۸۲ درباره «وجه الله» قابل توجه است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْفَارِسِيُّ أَبُو الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّسَوِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نَصْرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الصُّغْدِيُّ بِمَرْوَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ بْنِ الْحَكَمِ الْعَسْكَرِيُّ وَ أَخُوهُ مُعَاذُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ الْحَنْظَلِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَاصِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ قَيْسٍ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الرُّمَّانِيُّ عَنْ زَاذَانَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ يَذْكُرُ فِيهِ قُدُومَ الْجَاثَلِيقِ الْمَدِينَةَ- مَعَ مِائَةٍ مِنَ النَّصَارَى بَعْدَ وَفَاةِ النَّبِيِّ ص وَ سُؤَالَهُ أَبَا بَكْرٍ عَنْ مَسَائِلَ لَمْ يُجِبْهُ عَنْهَا ثُمَّ أُرْشِدَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَسَأَلَهُ عَنْهَا فَأَجَابَهُ فَكَانَ فِيمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ وَجْهِ الرَّبِّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَدَعَا عَلِيٌّ ع بِنَارٍ وَ حَطَبٍ فَأَضْرَمَهُ فَلَمَّا اشْتَعَلَتْ قَالَ عَلِيٌّ ع أَيْنَ وَجْهُ هَذِهِ النَّارِ قَالَ النَّصْرَانِيُّ هِيَ وَجْهٌ مِنْ جَمِيعِ حُدُودِهَا قَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ النَّارُ مُدَبَّرَةٌ مَصْنُوعَةٌ لَا يُعْرَفُ وَجْهُهَا وَ خَالِقُهَا لَا يُشْبِهُهَا- وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ لَا يَخْفَى عَلَى رَبِّنَا خَافِيَةٌ.
[۳] . این روایت در الكافي، ج۲، ص۱۲۵ نیز قابل توجه است:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ.
[۴] . عبارت صدوق که در بصائر الدرجات (ج۱ ص۶۶) هم همین طور آمده چنین است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارُ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي سَلَّامٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَحْنُ الْمَثَانِي الَّتِي أَعْطَاهَا اللَّهُ نَبِيَّنَا ص وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ مَنْ جَهِلَنَا فَأَمَامَهُ الْيَقِين؛ و عبارت پایانی متن را که داخل کروشه قرار دادیم با توجه به متن التوحید و بصائر است.
[۵] . این روایت در الكافي، ج۱، ص۱۴۵ نیز در همین راستاست:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَسْوَدَ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَأَنْشَأَ يَقُولُ ابْتِدَاءً مِنْهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ أَسْأَلَهُ نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ.
[۶] . و وجه الشيء ما يواجهك و يستقبلك به، و الأصل في معناه الوجه بمعنى الجارحة، و وجهه تعالى أسماؤه الحسنى و صفاته العليا التي بها يتوجه إليه المتوجهون و يدعوه الداعون و يعبده العابدون قال تعالى: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها»: الأعراف: ۱۸۰، و أما الذات المتعالية فلا سبيل إليها، و إنما يقصده القاصدون و يريده المريدون لأنه إله رب علي عظيم ذو رحمة و رضوان إلى غير ذلك من أسمائه و صفاته. و الداعي لله المريد وجهه إن أراد صفاته تعالى الفعلية كرحمته و رضاه و إنعامه و فضله فإنما يريد أن تشمله و تغمره فيتلبس بها نوع تلبس فيكون مرحوما و مرضيا عنه و منعما بنعمته، و إن أراد صفاته غير الفعلية كعلمه و قدرته و كبريائه و عظمته فإنما يريد أن يتقرب إليه تعالى بهذه الصفات العليا، و إن شئت فقل: يريد أن يضع نفسه موضعا تقتضيه الصفة الإلهية كأن يقف موقف الذلة و الحقارة قبال عزته و كبريائه و عظمته تعالى، و يقف موقف الجاهل العاجز الضعيف تجاه علمه و قدرته و قوته تعالى و هكذا فافهم ذلك.
و بذلك يظهر ما في قول بعضهم: إن المراد بالوجه هو الرضى و الطاعة المرضية مجازا لأن من رضي عن شخص أقبل عليه و من غضب يعرض عنه، و كذا قول بعضهم: المراد بالوجه الذات و الكلام على حذف مضاف، و كذا قول بعضهم: المراد بالوجه التوجه و المعنى يريدون التوجه إليه و الزلفى لديه هذا
البته خود علامه این مطلب را که وجه به معنای ذات باشد در جای دیگر (ج۱۶، ص۹۰-۹۲) بعید ندانسته است:
و الوجه و الجهة واحد كالوعد و العدة، و وجه الشيء في العرف العام ما يستقبل به غيره و يرتبط به إليه كما أن وجه الجسم السطح الظاهر منه و وجه الإنسان النصف المقدم من رأسه و وجهه تعالى ما يستقبل به غيره من خلقه و يتوجه إليه خلقه به و هو صفاته الكريمة من حياة و علم و قدرة و سمع و بصر و ما ينتهي إليها من صفات الفعل كالخلق و الرزق و الإحياء و الإماتة و المغفرة و الرحمة و كذا آياته الدالة عليه بما هي آياته. فكل شيء هالك في نفسه باطل في ذاته لا حقيقة له إلا ما كان عنده مما أفاضه الله عليه و أما ما لا ينسب إليه تعالى فليس إلا ما اختلقه وهم المتوهم أو سرابا صوره الخيال و ذلك كالأصنام ليس لها من الحقيقة إلا أنها حجارة أو خشبة أو شيء من الفلزات و أما أنها أرباب أو آلهة أو نافعة أو ضارة أو غير ذلك فليست إلا أسماء سماها عبدتهم و كالإنسان ليس له من الحقيقة إلا ما أودعه فيه الخلقة من الروح و الجسم و ما اكتسبه من صفات الكمال و الجميع منسوبة إلى الله سبحانه و أما ما يضيفه إليه العقل الاجتماعي من قوة و سلطة و رئاسة و وجاهة و ثروة و عزة و أولاد و أعضاد فليس إلا سرابا هالكا و أمنية كاذبة و على هذا السبيل سائر الموجودات….
و هاهنا وجه آخر أدق منه بناء على أن المراد بالوجه ذات الشيء فقد ذكر بعضهم ذلك من معاني الوجه كما يقال: وجه النهار و وجه الطريق لنفسهما و إن أمكنت المناقشة فيه، و ذكر بعض آخر: أن المراد به الذات الشريفة كما يقال: وجوه الناس أي أشرافهم و هو من المجاز المرسل أو الاستعارة و على كلا التقديرين فالمراد أن غيره تعالى من الموجودات ممكنة و الممكن و إن كان موجودا بإيجاده تعالى فهو معدوم بالنظر إلى حد ذاته هالك في نفسه و الذي لا سبيل للبطلان و الهلاك إليه هو ذاته الواجبة بذاتها…
فمحصل معنى الآية- لو أريد بالوجه صفاته الكريمة- أن كل شيء سيخلي مكانه و يرجع إليه إلا صفاته الكريمة التي هي مبادئ فيضه فهي تفيض ثم تفيض إلى ما لا نهاية له و الإله يجب أن يكون كذلك لا بطلان لذاته و لا انقطاع لصفاته الفياضة و ليس شيء غيره تعالى بهذه الصفة فلا إله إلا هو.
و لو أريد بوجهه الذات المقدسة فالمحصل أن كل شيء سيستقبله الهلاك و الفناء بالرجوع إلى الله سبحانه إلا ذاته الحقة الثابتة التي لا سبيل للبطلان إليها- و الصفات على هذا محسوبة من صقع الذات- و الإله يجب أن يكون بحيث لا يتطرق الفناء إليه و ليس شيء غيره بهذه الصفة فلا إله إلا هو
[۷] . قوله تعالى: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً» وجه الشيء هو ما يستقبل به غيره، و وجهه تعالى صفاته الفعلية الكريمة التي يفيض بها الخير على خلقه من الخلق و التدبير و الرزق و بالجملة الرحمة العامة التي بها قيام كل شيء، و معنى كون العمل لوجه الله على هذا كون الغاية في العمل هي الاستفاضة من رحمة الله و طلب مرضاته بالاقتصار على ذلك و الإعراض عما عند غيره من الجزاء المطلوب، و لذا ذيلوا قولهم: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» بقولهم «لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً». و وراء ذلك صفاته الذاتية الكريمة التي هي المبدأ لصفاته الفعلية و لما يترتب عليها من الخير في العالم، و مرجع كون العمل لوجه الله على هذا هو الإتيان بالعمل حبا لله لأنه الجميل على الإطلاق، و إن شئت فقل: عبادته تعالى لأنه أهل للعبادة. و ابتغاء وجه الله بجعله غاية داعية في الأعمال مذكور في مواضع من كلامه تعالى كقوله: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»: الكهف: ۲۸، و قوله: «وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ»: البقرة: ۲۷۲، و في هذا المعنى قوله: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»: البينة: ۵، و قوله: «فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»: المؤمن: ۶۵، و قوله: «أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ»: الزمر:۳
[۸] . و المراد بوجه الرب تعالى هو الجهة المنسوبة إليه تعالى من العمل و نحوه و هي الجهة التي عليها يظهر و يستقر العمل عنده تعالى أعني المثوبة التي له عنده الباقية ببقائه و قد قال تعالى: «وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»: آل عمران: ۱۹۵، و قال: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»: النحل: ۹۶ و قال: «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»: القصص: ۸۸
[۹] . و قوله: «وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ» وجه الشيء ما يستقبل به غيره و يقصده به غيره، و هو فيه سبحانه صفاته الكريمة التي تتوسط بينه و بين خلقه فتنزل بها عليهم البركات من خلق و تدبير كالعلم و القدرة و السمع و البصر و الرحمة و المغفرة و الرزق و قد تقدم في تفسير سورة الأعراف كلام مبسوط في كون أسمائه و صفاته تعالى وسائط بينه و بين خلقه…. فذو الجلال و الإكرام اسم من الأسماء الحسنى جامع بمفهومه بين أسماء الجمال و أسماء الجلال جميعا. و المسمى به بالحقيقة هو الذات المقدسة كما في قوله في آخر السورة: «تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» لكن أجرى في هذه الآية- وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ- على الوجه، و هو إما لكونه وصفا مقطوعا عن الوصفية للمدح، و التقدير هو ذو الجلال و الإكرام، و إما لأن المراد بالوجه كما تقدم هو صفته الكريمة و اسمه المقدس و إجراء الاسم على الاسم مآله إلى إجراء الاسم على الذات.
و معنى الآية على تقدير أن يراد بالوجه ما يستقبل به الشيء غيره و هو الاسم- و من المعلوم أن بقاء الاسم فرع بقاء المسمى-: و يبقى ربك عز اسمه بما له من الجلال و الإكرام من غير أن يؤثر فناؤهم فيه أثرا أو يغير منه شيئا.
و على تقدير أن يراد بالوجه ما يقصده به غيره و مصداقه كل ما ينتسب إليه تعالى فيكون مقصودا بنحو للمتوجه إليه كأنبيائه و أوليائه و دينه و ثوابه و قربه و سائر ما هو من هذا القبيل فالمعنى: و يبقى بعد فناء أهل الدنيا ما هو عنده تعالى و هو من صقعه و ناحيته كأنواع الجزاء و الثواب و القرب منه، قال تعالى: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»: النحل: ۹۶.
[۱۰] . كان من المسلم المقطوع عند الأمم الوثنيين أن خالق الكل حقيقة هي أعلى من أن يقدر بقدر و أعظم من أن يحيط به عقل أو وهم فمن المستحيل أن يتوجه إليه بعبادة أو يتقرب إليه بقربان فلا يؤخذ إلها و ربا بل الواجب التوجه إلى بعض مقربي خلقه بالعبادة و القربان ليقرب الإنسان من الله زلفى و يشفع له عنده فهؤلاء هم الآلهة و الأرباب و ليس الله سبحانه بإله و لا رب و إنما هو إله الآلهة و رب الأرباب فقول القائل: إن لي ربا إنما يعني به أحد الآلهة من دون الله و ليس يعني به الله سبحانه و لا يفهم ذلك من كلامه في محاوراتهم… فمحصل مذهبهم أنهم ينزهون الله تعالى عن العبادة و التقرب و إنما يتقربون استشفاعا إليه ببعض خلقه كالملائكة و الجن و القديسين من البشر، و كان منهم الملوك العظام عند كثير منهم يرونهم مظاهر لعظمة اللاهوت فيعبدونهم في عرض سائر الآلهة و الأرباب و كان لا يمنع ذلك الملك الرب أن يتخذ إلها من الآلهة فيعبده فيكون عابدا لربه معبودا لغيره من الرعية كما كان رب البيت يعبد في بيته عند الروم القديم و كان أكثرهم من الوثنية الصابئة، فقد كان فرعون موسى ملكا متألها و هو يعبد الأصنام و هو الظاهر من خلال الآيات الكريمة
[۱۱] . و قولهم «إنه تعالى أجل من أن يحيط به عقل أو وهم فلا يمكن التوجه العبادي إليه فلا بد أن يتوجه بالعبادة إلى بعض مقربي حضرته من الملائكة الكرام و غيرهم ليكونوا شفعاء عنده» مدفوع بمنع توقف التوجه بالعبادة على العلم الإحاطي بل يكفي فيه المعرفة بوجه و هو حاصل بالضرورة.
بازدیدها: ۲۳۴