ترجمه
و آناناند که بر سر شهادتهایشان ایستاده [= استوار] اند.
نکات ترجمه
«شَهادات»
جمع «شهادة» از ماده «شهد» است که اصل این ماده دلالت دارد بر حضور و آگاهی (علم) و آگاه کردن (اعلام) (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۲۲۱) به تعبیر دیگر، «شهادت» حضوری است که همراه با مشاهده (اعم از مشاهده با چشم یا با شهود قلبی) باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۶۵) و برخی افزودهاند که جایی که هم که استدلال و تفکر به نحو قطعی به مطلبی برشد، کلمه «شهادت» را میتوان به کار برد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۱۳۱)[۱] و شاهد بر این مدعا هم آیه «شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَت …» (یوسف/۲۶-۲۷) است. با این توضیحات معلوم میشود که در شهادت دو عنصر «علم» و «حضور» با هم شرط است؛ لذا «شهادت» هم از «علم» اخص است و منحصر به مواردی است که علم به معلوم بدون هیچ واسطهای حاصل شده باشد[۲]، و هم از «حضور» اخص است و جایی که حضور همراه با غفلت و بیتوجهی باشد، شهادت صدق نمیکند (الفروق في اللغة، ص۸۸) و اصطلاح «شهادت» هم در جایی که واقعه رخ میدهد و شخص حاضر است و به واقعه توجه میکند به کار میرود (اصطلاحا: تحمل شهادت) و هم در جایی که از شخص تقاضا میشود واقعهای را که در آن حاضر بوده، در مقابل دیگران گواهی دهد (اصطلاحا: ادای شهادت).
«شهید» به معنای «حاضری که آگاه است» بر وزن «فعیل» میباشد که این وزن، دلالت بر مبالغه در معنای اسم فاعل دارد که وقتی درباره مطلق علم باشد «علیم» گویند، و وقتی درباره علم به امور مخفی و غیرآشکار باشد «خبیر» گویند، و وقتی در مورد علم به امور آشکار باشد «شهید» گویند، که بدین معنا «شهید» هم یکی از اسمهای خداوند است (لسان العرب، ج۳، ص۲۳۹). به کسی هم که در راه خدا کُشته میشود «شهید» [و به کار او «شهادت»] گفته میشود؛ و درباره چرایی آن، برخی گفتهاند: چون فرشتگان رحمت در لحظه شهادت نزد او حاضر میشوند، یا چون او در محضر فرشتگان قرار میگیرد (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۲۲۱)[۳] ویا از این جهت که در آن لحظه آن نعمتهایی که خدا برای آنها مهیا کرده را مشاهده میکنند، ویا از این جهت که روح آنها آن لحظه محضر خدا را درک میکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۶۸)
همچنین به محلهایی که مناسک حج بجا آورده میشود «مشاهدِ» حج گویند از این جهت که جایگاههای شریفی است که فرشتگان و خوبان در آنجا حاضر میشوند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۶۵)
حدیث
۱) از امام باقر ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمودند:
کسی که شهادتی را کتمان کند یا به نحوی شهادت دهد که با آن خون مسلمانی هدر رود یا مالش را از چنگش درآورند، روز قیامت میآید در حالی صورتش تا جایی که چشم کار میکند ظلمانی است و در چهرهاش خراشیدگیای هست که خلایق او را با اسم و نسبش میشناسند؛
و کسی که شهادتی دهد که حق مسلمانی را با آن زنده کند، روز قیامت میآید در حالی صورتش تا جایی که چشم کار میکند نورانی است و خلایق او را با اسم و نسبش میشناسند؛
سپس امام باقر ع فرمود: آیا نمیبینی که خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «و شهادت را برای خدا اقامه کنید» (طلاق/۲).
الكافي ج۷، ص۳۸۱
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ كَتَمَ شَهَادَةً أَوْ شَهِدَ بِهَا لِيُهْدِرَ لَهَا بِهَا دَمَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَوْ لِيَزْوِيَ مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ ظُلْمَةٌ مَدَّ الْبَصَرِ وَ فِي وَجْهِهِ كُدُوحٌ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِهِ
ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ لَا تَرَى أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ «وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ».
۲) از امام صادق ع روایت شده است:
هنگامی که برای شهادت بحق در جایی حاضر شدی و خواستی با شهادت دادنت حقی را اقامه کنی، آن را آن گونه که صلاح میدانی تغییر بده و مرتب کن و تصحیحش کن آن گونه که میتوانی، تا به صحیحترین وجهی حق را به صاحب حق برساند، البته اینها بعد ازآن است که نخواهی جز به حق شهادت بدهی، و نخواهی به خود حق، آنچه حق نیست بیافزایی؛
[آن کارها را بکن] چرا که شاهد گاه حق را باطل، ویا حق را محقق میکند، و با شاهد است که حق اثبات میشود و با شاهد است که به افراد داده میشود؛
و شاهد با این کارش – که در اقامهی درست شهادت هر کاری که بدان راهی دارد انجام میدهد اعم از اضافه کردن الفاظ و معانی و تفسیر آنها به نحوی که حق ثابت گردد و به نحو صحیح ادا شود و هیچ چیزی بیش از آنچه حق است داده نشود – اجری میبرد همانند اجر روزهدارِ شبزندهدارِ مجاهد فی سبیل الله.
تهذيب الأحكام، ج۶، ص۲۸۵
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ ذُبْيَانَ بْنِ حَكِيمٍ الْأَوْدِيِّ عَنْ مُوسَى بْنِ أُكَيْلٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْحُصَيْنِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ
إِذَا شَهِدْتَ عَلَى شَهَادَةٍ فَأَرَدْتَ أَنْ تُقِيمَهَا فَغَيِّرْهَا كَيْفَ شِئْتَ وَ رَتِّبْهَا وَ صَحِّحْهَا بِمَا اسْتَطَعْتَ حَتَّى يَصِحَّ الشَّيْءُ لِصَاحِبِ الْحَقِّ بَعْدَ أَنْ لَا تَكُونَ تَشْهَدُ إِلَّا بِحَقِّهِ وَ لَا تَزِيدَ فِي نَفْسِ الْحَقِّ مَا لَيْسَ بِحَقٍّ فَإِنَّمَا الشَّاهِدُ يُبْطِلُ الْحَقَّ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ وَ بِالشَّاهِدِ يُوجَبُ الْحَقُّ وَ بِالشَّاهِدِ يُعْطَى وَ إِنَّ لِلشَّاهِدِ فِي إِقَامَةِ الشَّهَادَةِ بِتَصْحِيحِهَا بِكُلِّ مَا يَجِدُ إِلَيْهِ السَّبِيلَ مِنْ زِيَادَةِ الْأَلْفَاظِ وَ الْمَعَانِي وَ التَّفْسِيرِ فِي الشَّهَادَةِ مَا بِهِ يُثْبِتُ الْحَقَّ وَ يُصَحِّحُهُ وَ لَا يُؤْخَذُ بِهِ زِيَادَةً عَلَى الْحَقِّ مِثْلَ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْمُجَاهِدِ بِسَيْفِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.
۳) از امام باقر ع روایت شده است:
هنگامی که شخصی شهادتی را بشنود و خودش بر آن شاهد نباشد، [اگر از او برای شهادت دادن دعوت شود] به اختیار خودش است که اگر خواست شهادت دهد و اگر خواست سکوت کند؛ مگر اینکه بداند که ظلمی رخ میدهد که در این صورت باید شهادت دهد و برایش حلال نیست جز اینکه شهادت دهد.
الكافي، ج۷، ص۳۸۲
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِذَا سَمِعَ الرَّجُلُ الشَّهَادَةَ وَ لَمْ يُشْهَدْ عَلَيْهَا فَهُوَ بِالْخِيَارِ إِنْ شَاءَ شَهِدَ وَ إِنْ شَاءَ سَكَتَ إِلَّا إِذَا عَلِمَ مِنَ الظَّالِمِ فَلْيَشْهَدْ وَ لَا يَحِلُّ لَهُ إِلَّا أَنْ يَشْهَدَ.[۴]
تدبر
۱) «وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»
ایستاده و استوار بودن بر شهادت یعنی:
الف. برای تحمل شهادت میایستند و از تحمل شهادت خودداری نمیکنند (حادثهای رخ داده و باید ایستاد تا بعدا شهادت داد). (المیزان، ج۲۰، ص۱۷)
ب. چیزی که شاهد بودهاند کتمان نمیکنند. (المیزان، ج۲۰، ص۱۷)
ج. چیزی که شاهد بودهاند تغییر نمیدهند و تحریف نمیکنند و محکم و استوار بر آنچه دیدهاند میایستند. (المیزان، ج۲۰، ص۱۷) (البته اصلاح کردن عبارات شهادت، و شهادت را به نحوی بیان کردن که در رسیدن حق به حقدار موثرتر واقع شود، نهتنها مصداق تحریف نیست، بلکه مصداق قیام به شهادت است؛ حدیث۲)
د. به شهادت دروغین نمیدهند. (بر آنچه واقعا شاهد بودهاند میایستند و گواهی میدهند)
ه. …
۲) «وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»
همان طور که امانتداری و وفای به عهد (آیه قبل)، مربوط به روابط اجتماعی است، شهادت و گواهی دادن هم همین طور است. پس چرا این را در آیهای مستقل آورد؟
الف. در حالت اول، رابطه فقط بین انسان و آن کسی است که امانتی گذاشته ویا عهدی بسته است. اما در شهادت دادن، انسان همواره با دو نفر مواجه است: کسی که شهادت به نفع اوست و کسی که شهادت به ضرر اوست. به تعبیر دیگر، در قبلی، این منافع شخصی است که ممکن است مانع انجام وظیفه شود؛ اما در این مورد، روابط اجتماعی خاص با افراد است که ممکن است چنین مانعی ایجاد کند؛ در واقع، در قبلی فقط باید بر منفعتپرستی غلبه کرد؛ اما در اینجا باید بر حب و بغضها هم غلبه کرد.
ب. در حالت اول مساله هنوز نسبتا شخصی است (فقط بین خود شخص و مخاطب وی است)؛ اما در دومی کاملا جنبه اجتماعی پیدا میکند (تلاش برای معلوم شدن حق در بین افراد جامعه، و رسیدن حق به حقدار در اجتماع است) (حدیث۲)
بحث تخصصی جامعهشناسی
زیمل، جامعهشناس آلمانی بحث های جالبی دارد در این زمینه که وقتی «دو نفر» بشوند «سه نفر»، چقدر اقتضائات اجتماعی جدیدی پیش میآید. مثلا اینکه هر یک از آن دو نفر میکوشند نفر سوم را با خود همراه کنند، یا یکی میکوشد بین دو نفر دیگر دعوا بیندازد تا بر هر دو مسلط شود یا یکی میتواند نقش میانجی بین آن دو را ایفا کند و … . در واقع، شهادت دادن مربوط به عرصهای است که دستکم سه نفر لازم است، اما مورد قبلی (امانتداری و وفای به عهد) مربوط به جایی بود که رابطه بین دو نفر بود.
ج. در حالت اول کالایی را نزد انسان به امانت میگذارند ویا انجام کاری را از انسان انتظار دارند، اما در اینجا حقیقتی را در مقابل دیدگان آدم میگذارند و از انسان میخواهند در قبال آن حقیقت شهادت دهد.
بحث تخصصی جامعهشناسی
در مقابل جریان پوزیتیویستی در علوم اجتماعی، «دیلتای» و پس از او، «زیمل» و «ماکس وبر» نشان دادند که آنچه در حوزه «کنش» انسانی مهم است، نه صرفا «رفتار» (که قابلیت مشاهده حسی دارد)، بلکه «معنی»ای است که در رفتار لحاظ شده است؛ و افق مساله جامعهشناسی را، از بررسی رفتارها به بررسی معانی رفتارها ارتقا دادند. «شهادت دادن» از بهترین نمونههای عمل اجتماعی است که اساسا در وادی «معانی رفتار» باید تحلیل شود، نه در قالب رفتار فیزیکی محض؛ و از عرصههایی است که بخوبی تفاوت الگوی تحلیلهای علوم طبیعی و علوم اجتماعی را در آن میتوان نشان داد.
د. …
۳) «الْمُصَلِّينَ … الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»
نمازگزار واقعی، در روابط اجتماعیاش، نهتنها اهل امانتداری و وفای به عهد است و بر اساس منفعتطلبی رفتار نمیکند (آیه قبل)؛ بلکه در جایی که شاهد مطلبی بوده، بر شهادت خود پایمردی میکند و تحت تاثیر حب و بغضهای شخصی هم از حق منحرف نمیشود. (توضیح در تدبر۲، بند الف)
۴) «الْمُصَلِّينَ … الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»
نمازگزار واقعی، نهتنها نسبت به ادای حقوقی که از دیگران برعهده اوست، جدی است (چه حق مستمندان، چه امانات مردم و چه عهدی که با دیگران بسته؛ معراج/۲۴ و ۳۲)، بلکه نسبت به حقوق بین دیگران نیز حساس است و در جایی که آگاهی دارد، با حاضر شدن و شهادت دادن، تمام تلاش خود را میکند تا حق به حقدار برسد. (حدیث۱)
۵) «وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ»
در آیاتی که گذشت، انسان زیادهخواه (هلوع)، و کمطاقت و بخیل دانسته شد؛ مگر نمازگزارانی که برای نیازمندان در اموال خود حقی قرار میدهند، آخرت را جدی باور دارند؛ روابط جنسیشان کاملا کنترل شده است، و اهل امانتداری و وفای به عهدند. (معراج/۱۹-۳۲)
تمامی این اوصاف اوصافی است که در زندگی انسان بسیار مورد ابتلاست؛ اما شهادت دادن، مطلبی است که در عمر بسیاری از ما ممکن است اصلا پیش نیاید. چرا چنین وصفی را در عداد آن اوصاف مطرح کرد؟
شاید بدین جهت که:
الف. این اقدام اوج اقدام دیگرخواهانه در زندگی انسان است که نهتنها انجام آن هیچ نفع مادی واضحی به خود شخص نمیرساند، بلکه چهبسا مشکلاتی را هم (از جانب کسانی که شهادت علیه آنها بوده) به همراه داشته باشد.
ب. در تمام موارد قبل، خود شخص آگاهانه در موقعیتی قرار میگیرد که خودش تصمیم به انجام آن کار میگیرد؛ اما تحمل شهادت و سپس شهادت دادن غالبا به طور ناخواسته بر انسان تحمیل میشود؛ و انسان غالبا از قبل خود را برای این کار آماده نکرده است؛ و حالا باید در چنین موقعیتی، صرفا برای اینکه حقی به دیگری برسد از وقت و عمر خود مایه بگذارد.
ج. چون مستقیما مساله به خود وی مرتبط نمیباشد، شانه خالی کردن از زیر آن هم به گونهای است که غالبا مذمتی را متوجه شخص نمیسازد، زیرا غالبا کسی نمیداند که او شاهد بوده است؛ پس، فرار از آن، برخلاف تمام موارد قبل، به هیچ وجه لطمهای به آبرو و وجاهت وی وارد نمیسازد؛ و لذا اخلاص در چنین کاری جدیتر است. (به تعبیر دیگر، هم زمینه ریا و شهرتطلبی در آن کمتر است، و هم در انجام ندادنش احتمال نمیرود که لطمهای به وجهه او وارد شود.)
د. چون کسی را نمیتوان به شهادت دادن مجبور ساخت، و صرفا انگیزه درونی است که میتواند محرک شخص شود، برخلاف تمامی موارد قبلی، که میتوان با قانون بیرونی و اعمال زور، شخص را ملزم به انجام آن کار کرد.
ه. …
[۱] . البته ایشان شهادت را بر پنج قسم دانستهاند که شهادت با اعضای بدن را به دو قسم شهادت چشم و شهادت سایر حواس تقسیم کرده، و شهود نفس را هم به دو قسم (شهود خود و صفاتش، و شهود خدا و صفاتش) تقسیم کردهاند که بدین ترتیب پنج قسم میشود که البته اگر این گونه بخواهیم تقسیم کنیم، شهود ملائکه را هم باید در اقسام شهود نفس بیاوریم.
[۲] همچنین گفتهاند که علم به موجود و معدوم تعلق می گیرد اما شهادت خیر (الفروق في اللغة، ص۸۸)؛ اما به نظر میآید این سخن درست نباشد زیرا همان طور که شهادت دادن بر انجام کار داریم، شهادت دادن بر انجام ندادن کار هم داریم (که من شاهد بودم که فلانی در آن ساعت فلانجا بود و لذا آن کار را که مورد اتهام قرار گرفته انجام نداده است)
[۳] . و از جمله گفته شده که چون به زمین میافتد و زمین را هم «الشاهده» میگویند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۲۲۱) اما به نظر نمیرسد صحیح باشد زیرا هرکس که میمیرد به زمین میافتد، در حالی که فقط به کسی که در راه خدا کشته میشود شهید میگویند؛ و مثلا هیچگاه به کشتگان دشمن شهید گفته نمیشود.
[۴] . این روایت درباره اثر شهادت دادن افراد قابل توجه است:
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِي الْبِلَادِ عَنْ سَعْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَابِدٌ فَأُعْجِبَ بِهِ- دَاوُدُ ع فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ لَا يُعْجِبُكَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ فَإِنَّهُ مُرَاءٍ قَالَ فَمَاتَ الرَّجُلُ فَأُتِيَ دَاوُدُ ع وَ قِيلَ لَهُ مَاتَ الرَّجُلُ فَقَالَ دَاوُدُ ع ادْفِنُوا صَاحِبَكُمْ قَالَ فَأَنْكَرَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ قَالُوا كَيْفَ لَمْ يَحْضُرْهُ قَالَ فَلَمَّا غُسِّلَ قَامَ خَمْسُونَ رَجُلًا فَشَهِدُوا بِاللَّهِ مَا يَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً فَلَمَّا صَلَّوْا قَامَ خَمْسُونَ آخَرُونَ فَشَهِدُوا بِاللَّهِ مَا يَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً فَلَمَّا دَفَنُوهُ قَامَ خَمْسُونَ فَشَهِدُوا بِاللَّهِ مَا يَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ ع مَا مَنَعَكَ أَنْ تَشْهَدَ فُلَاناً قَالَ دَاوُدُ الَّذِي أَطْلَعْتَنِي عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِهِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ كَانَ كَذَلِكَ وَ لَكِنَّهُ قَدْ شَهِدَ قَوْمٌ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ الرُّهْبَانِ مَا يَعْلَمُونَ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً فَأَجَزْتُ شَهَادَتَهُمْ بِهِ عَلَيْهِ وَ غَفَرْتُ لَهُ عِلْمِي فِيهِ. (تهذيب الأحكام، ج۶، ص۲۷۹)
بازدیدها: ۲۴