۱۸-۲۰ رمضان ۱۴۴۱
ترجمه
مگر گفتن سلام سلام.
اختلاف قرائت
سَلاماً سَلاماً / سلامٌ سلامٌ[۱]
نکات ادبی
قیلاً
«قیلا» میتواند مصدر و به معنای «قول» باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۸۸) و میتواند اسم مشتق از «قَول» باشد (شبیه سَمع (به معنای شنیده، که از سمع مصدری (شنیدن) مشتق شده است) (كتاب العين، ج۵، ص۲۱۳[۲]) و مویدش هم این تعبیر قرآنی است که «وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ» (زخرف/۸) هرچند که برخی بر این شاهد اشکالاتی گرفتهاند که تفصیل آن در این مقام نمیگنجد. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۲[۳])
سَلاماً
ماده «سلم»[۴] در اصل بر صحت و عافیت (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۹۱)، و سلامتی از هرگونه عیب و آفتی (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۱) دلالت دارد؛ به تعبیر دقیقتر، معنای محوری آن عبارت است از صحتِ پیکره چیزی و یکپارچگی آن، به نحوی که شکاف و یا نفوذی از غیر در آن نباشد؛ چنانکه «سَلَم» نام درختی است که تنه بلند و محکمش کاملا مثل نی صاف است[۵]؛ و نیز به سنگ سختی که پهن و بزرگ باشد «سَلام» گویند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۰۶۳[۶]) و در واقع این ماده، دلالت دارد بر یک نحوه موافقت شدید در ظاهر و باطن، به صورتی که هیچ خلاف و اختلافی در میان نباشد؛ و به همین جهت است که وقتی فی نفسه ملاحظه شود لازمهاش اعتدال و نظم و محفوظ ماندن از نقص و عیب و آفت میباشد؛ و همین قید (که در آن حصول وفاق و رفع خلاف در خود چیزی است) مایه تفاوت کلمه «سلامتی» با کلماتی مانند صحت و عافیت میباشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۸۸[۷]) البته برخی برخلاف مرحوم مصطفوی که «سلامت» را نقطه مقابل «خصومت» قرار داده، بر این باورند که نقطه مقابل آن «هلاکت» است و در تفاوت سلامت با صحت توضیح دادهاند که صحت در مقابل مرض است اما سلامت در مقابل هلاکت؛ و از این روست که وقتی کسی از چیزی که ممکن است به وی آسیب شدید بزند و وی را به هلاکت برساند رهایی مییابد میگویند از آن به سلامت گذشت و سالم ماند ولی نمیگویند از آن به صحت گذشت و صحیح ماند؛ هرچند که استعمال کلمه سلامت بقدری گسترش یافته که برای کسی هم که از عیب و مریضیای رها میشود به کاررفته است. (الفروق في اللغة، ص۱۰۳[۸])
«سِلم» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها، انفال/۶۱؛ فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْن، محمد/۳۵؛ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً، بقره/۲۰۸) مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است و به معنای چیزی است که از مسالمت و وفاق و رفع اختلاف حاصل میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۸۹) و از این رو گفتهاند که به معنای صلح است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۹۱) و برخی بر این باورند که «سِلْم» و «سَلَم» هر دو به معنای صلح به کار میرود: «أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ … يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ» (نساء/۹۰-۹۱) «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» (نحل/۲۸) «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَم» (نحل/۸۷) و گاه «سَلَام» نیز در همین معنا به کار رفته است: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء/۹۴). (مفردات ألفاظ القرآن/۴۲۳) هرچند شاید بتوان گفت «سَلَم» این تفاوت را با «سِلم» دارد که از موضع برابر نیست؛ بلکه یک نحوه صلحی است که از موضع ضعف باشد و یک نحوه تسلیم بودن در برابر دیگری را دربردارد؛ مثلا: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً» (زمر/۲۹)
البته کلمات «سلام» و «سلامة» را هم مصدرهای دیگر ثلاثی مجرد این ماده دانستهاند که به همان معنای «سِلم» است که این حرف الف که در لفظ اضافه شده معنا را هم اضافه میکند و دلالت بر توافق کامل و رفع هرگونه خلافی است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۹۱[۹]) بدین ترتیب معنای رایج «سلام» همان سلامت است: «يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/۱۶) «قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ» (هود/۴۸) «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ» (حجر/۴۶) و شاید از این جهت که سلامتی حقیقی جز در بهشت حاصل نمیشود آنجا را «دارالسلام» خواندهاند: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام/۱۲۷) «وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» (یونس/۲۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۱[۱۰]) و تعبیر «سلام» که در مقام تحیت[۱۱] در «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ» (وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ؛ انعام/۵۴) را نیز به معنای سلامتی دانستهاند؛ یعنی سلامتی از جانب خداوند بر شما باد؛ و نیز گفته شده که چون سلام اسمی از اسماء الله است ( هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ؛ حشر/۲۳) لذا «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ» یعنی خداوند فوق شماست (كتاب العين، ج۷، ص۲۶۵[۱۲])؛ و این احتمال درباره وجه تسمیه بهشت به «دارالسلام» هم مطرح شده است؛ یعنی سرایی که خداوند به طور خاص به خود نسبت داده [شبیه تعبیر «جنتی: بهشت من» (فجر/۳۰)] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۱) البته درباره اینکه چرا خود خداوند به این اسم نامیده شده، گفتهاند از این بابت که هیچ چیزی نمیتواند هیچ گونه هرگونه گزند و آسیبی به او برساند و از هر عیب و آفتی که بر خلائق عارض میگردد مصون و سالم است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۹۰) و برخی بر این باورند سلامی که ما بر انسانها میفرستیم با سخن و دعاست؛ اما سلامی که خداوند بر انسانها میفرستد با فعل خویش است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۱[۱۳]) و البته منافاتی ندارد که خداوند هم با فعل خویش و هم با قول خویش بر ما سلام بفرستد؛ چنانکه گاه بر قول بودن آن تاکید شده: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ» (یس/۵۸) و گاه ظرفیت هردو معنا را دارد: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ» (ق/۳۴).
ظاهرا سنت «سلام» گفتن فقط برای ابتدای دیدار نیست؛ بلکه در پایان دیدار و برای خداحافظی هم این سنت رایج است (چنانکه نماز را با سلام ختم می کنیم و بسیاری از سخنرانان هم کلامشان را با تعبیر «واالسلام علیکم و رحمة الله» ختم میکنند) چنانکه که حضرت ابراهیم ع وقتی از پدرخواندهاش جدا شد چنین گفت: «قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا» (۴۷) و ظاهرا برای اعلام ترک گفتگو و مخاصمه هم گاه این تعبیر به کار میرود؛ و در آیات «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلينَ» (قصص/۵۵) و «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ» (زخرف/۸۹) نیز این احتمال را دادهاند (مجمع البيان، ج۹، ص۹۰)؛ و در خصوص آیه «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/۶۳) هم این احتمال مطرح شد؛ و هم اینکه به معنای طلب سلامتی برای آنان باشد [یعنی در قبال مواجهه بد با ایشان، در حق جاهلان دعا میکنند] و هم این احتمال که «سلام» ب معنای سخن محکم و استوار باشد؛ یعنی با سخن متین و موجهی پاسخ جاهلان را میدهند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۲[۱۴])
این ماده وقتی به باب تفعیل میرود میتواند به معنای سلام دادن باشد: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِه» (نور/۲۷) «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ» (نور/۶۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۳[۱۵]) و هم به معنای تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) «ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً» (۶۵) «وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً» (احزاب/۲۲) و به نظر میرسد در آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً» (۵۶) هر دو معنا به نحو لطیفی با هم لحاظ شده است؛ و البته در معنای «حفظ کردن و سالم نگه داشتن غیر»: «وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ» (انفال/۴۳) و نیز تسلیم کردن چیزی به دیگری: «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره.۲۳۳) هم به کار رفته است؛ که از این معنا اسم مفعول (مُسَلَّم؛ مُسَلَّمَة) نیز شایع است؛ هم به معنای چیزی که سالم مانده است «إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيه» (بقره/۷۱) و هم به معنای چیزی که به دیگری داده میشود: «وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ« (نساء/۹۲)
وقتی هم که باب افعال برود گفتهاند اصل آن به معنای «داخل شدن در سِلم» (ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً؛ بقره/۲۰۸) و صلح (و اطمینان دادن به مخاطب که آزاری از من به تو نمیرسد) میباشد «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ» (فتح/۱۶) اما معنای رایج آن همان تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) است: «فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ» (حج/۳۴) «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ» (بقره/۱۳۱) «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (بقره/۱۱۲) «أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً» (آل عمران/۸۳) «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره/۱۳۶؛ آل عمران/۸۴) و تدریجا در خصوص تسلیم شدن در برابر دینی که خداوند فروفرستاده است به کار رفته: «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» (نساء/۱۲۵)؛ و ظاهرا به همین مناسبت این دین اسلام نام گرفته است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (آل عمران/۱۹) «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/۸۵) «وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً» (مائده/۳) «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ» (حجرات/۱۷) و کسانی که از این دین پیروی میکنند «مُسْلِم» (مسلمان) خوانده میشوند: «ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً» (آل عمران/۶۷) «مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ» (حج/۷۸) و همین امر ظرفیت معنایی این کلمه را به نحوی توسعه داده که در بسیاری از آیات میتواند هم معنای تسلیم شدن در برابر خداوند و هم اسلام آوردن را القا کند؛ مثلا: «رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ» (حجر/۲) «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (نمل/۴۴) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ» (صف/۷) «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولي بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ» (فتح/۱۶).
همین امر موجب گردیده که این کلمه در ادبیات قرآنی دست کم دو مرتبه پیدا کند؛ یکی مرتبه پایینتر از ایمان که اسلام آوردن زبانی است که هنوز ایمان در قلب وارد نشده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (حجرات/۱۴) و دیگری در زمره بالاترین مراتب ایمان که حضرت ابراهیم ع به یک معنا مصداق آن بود «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ»(بقرة/۱۳۱)؛ بلکه تا آخر عمر آن را از خداوند طلب میکرد: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ» (بقره/۱۲۸) و امید داشت آن گونه بمیرد: «تَوَفَّني مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ» (یوسف/۱۰۱)؛ یعنی چنان تلیم خدا بودن که شیطان هیچ راهی در او نیابد و مصداق »مخلصین» قرار گیرد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۳[۱۶])
با توجه به اینکه در عمده کاربردهای دو کلمه اسلام و تسلیم نوعی تسلیم بودن در برابر غیر مطرح است برخی در تفاوت این دو گفتهاند که در «اسلام» بیشتر جهت صدور از فاعل و فعل او مد نظر است؛ اما در تسلیم بیشتر جهت وقوع فعل و وابستگی اش به مفعول (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۹۰[۱۷])
«سالم» اسم فاعل از معنای ثلاثی مجرد آن است به معنای کسی که در صحت و سلامتی به سر میبرد: «وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» (قلم/۴۳) (مجمع البيان، ج۱۰، ص۵۱۰) هرچند برخی آن را در این آیه به معنای «مستسلم» (کسی تسلیم و مطیع دیگری است) دانستهاند[۱۸]؛ و موید آن را آیه «رجلا سَالِماً لرجل» (زمر/۳۹) معرفی کردهاند؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۳[۱۹]) که البته در خصوص این آیه اخیر قرائت «رجلا سَلَماً لرجل» در میان ما رایجتر است.
«سُّلَّم» به معنای «نردبان» (فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماء، انعام/۳۵؛ أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبينٍ، طور/۳۸) را هم چهبسا بدین جهت چنین نامیده شده که شخصی که از آن پایین بیاید به سلامت به زمین میرسد (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۹۱[۲۰]) یا بدین جهت که چیزی است که با آن میتوان به مکانهای مرتفع رفت و به سلامتی دست یافت و بدین سبب است که در مورد هر چیزی که با آن بتوان به جای رفیعی دست یافت به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۴[۲۱]) و برخی با تذکر دادن به اینکه شبیه چنین کلمهای در زبان عبری هم وجود دارد (سولّام) براین باورند که این به معنای مطلق وسیلهای است که برای کاری به کار میرود و نردبان تنها یکی از مصادیق آن است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۹۴[۲۲])
«سلیم» هم صفت مشبهه از سلامت است و «قَلْبٍ سَليمٍ» (شعراء/۸۹؛ صافات/۸۴) قلب و باطنی است که از هر گونه دغل و خیانتی سالم باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۱؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۹۳[۲۳])
ماده «سلم» و مشتقات آن ۱۴۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً»
«إِلَّا» ظاهرا استثنای منقطع است؛ هرچند طبق تحلیلی میتوان آن را استنثنای متصل نیز دانست (که در تدبرها خواهد آمد)
و «قیلا» هم منصوب است یا به اینکه مفعول «یسمعون» حساب شود ویا به خاطر استتثناء؛
اما «سلاما»ِ اول میتواند:
- بدل از «قیلا» باشد؛ یعنی نمیشنوند جز قولی؛ همان سلامی:
- مقول قول باشد (که این تناسب دارد که «قیل» مصدر باشد)؛ و مثلا تقدیر کلام این باشد که «إلا أن يقولوا سلاما سلاما» یا «سلمك الله سلاما بدوام النعمة و كمال الغبطة»؛
- نعت برای «قیل» باشد (که این با اسم مشتق بودن «قیل» بیشتر تناسب دارد) یعنی سخنی سلامتبخش؛
- مفعول مطلق باشد برای فعل محذوف؛ مثلا «سلمك الله سلاما بدوام النعمة و كمال الغبطة» یا «سلّموا سلاما»؛
- مفعول «قیلا» باشد؛ شبیه یکی از اقوالی که در آيه «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً» (هود/۶۹) نقل شده که گفتهاند: منصوب بودنش از باب این است که مضمون سخن آنان ( ونه خود سخن) نقل شده است. (جلسه ۸۵۶ http://yekaye.ir/hood-11-69/)
و «سلاماً» دوم میتواند:
- همانند قبلی بدل «قیلا» باشد؛
- تاکید قبلی باشد؛
- یا مفعول مطلقی که عاملش «سلاما» اول است.
(مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۸[۲۴]؛ إعراب القرآن (نحاس)، ج۴، ص۲۲۰[۲۵]؛ التبيان في إعراب القرآن، ص۳۶۴[۲۶]؛ إعراب القرآن و بيانه، ج۹، ص۴۲۹[۲۷]؛ مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۳[۲۸])
حدیث
۱) از امام رضا ع روایت شده است:
اطعام کنید و سلام را آشکارا بگویید و در حالی که مردم در خواباند نماز بپا دارید؛ وبا سلام (به سلامتی) وارد بهشت شوید!
الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص۳۶۳
وَ أَرْوِي عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ أَطْعِمُوا الطَّعَامَ وَ أَفْشُوا السَّلَامَ وَ صَلُّوا وَ النَّاسُ نِيَامٌ وَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِسَلَامٍ.
۲) از چندین تن از ائمه اطهار ع روایتی نقل شده است که حضرت امیرالمومنین ع در یک مجلس چهارصد باب از آنچه دین و دنیای انسان مسلمان را آباد میکند، به برخی از اصحابش آموخت. قبلا فرازهایی از این روایت قبلا گذشت.[۲۹] در فراز دیگری از آن فرمودهاند:
با زبان است که اهل جهنم با صورت در جهنم میافتند؛ و با زبان است که به اهل نور نور داده میشود پس زبانتان را حفظ کنید و آن را به یاد خداوند عز و جل مشغول بدارید ….
الخصال، ج۲، ص۶۳۵
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا يُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاه
… بِاللِّسَانِ كُبَّ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ وَ بِاللِّسَانِ أُعْطِيَ أَهْلُ النُّورِ النُّورَ فَاحْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ وَ اشْغَلُوهَا بِذِكْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ …[۳۰]
۳) الف. از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:
نجات مومن در حفظ زبانش است.
ب. از امام صادق ع روایت شده است که:
در حکمت آل داود آمده است؛ بر عاقل است که عارف به زمان خویش، مشغول کار و وضع خویش و پاسبان زبان خویش باشد.
الكافي، ج۲، ص۱۱۴ و ۱۱۶
الف. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحَلَبِيِّ رَفَعَهُ قَالَ
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: نَجَاةُ الْمُؤْمِنِ فِي حِفْظِ لِسَانِهِ.
ب. أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ.
تدبر
۱) «إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
در آیه قبل فرمود که مقربان در بهشت نه سخن لغو و زایدی میشنوند و نه هیچگونه کلام نابجایی؛ و اینجا میخواهد توضیح دهد چه سخنانی در بهشت بیان میشود که با تعبیر «قیلاً سَلاماً سَلاماً» بیان شده است؛ این یعنی:
الف. تنها چیزی که بین آنان رد و بدل میشود سلام و تحیت نسبت به همدیگر است (مجمع البيان، ج۹، ص۳۲۸[۳۱]) یعنی فقط ابراز سلم و صفا نسبت به همدیگر.
ب. تنها چیزی که در آنجا گفته میشود سلام بعد سلام است (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۳[۳۲])
ج. تنها چیزی که در آنجا گفته میشود سخنانی است که سالم باشد (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۳[۳۳])
د. با توجه به تعبیر «قیل» (که فاعلش معلوم نیست) اشاره دارد که آنان دائما با سلام و صلوات مواجهاند؛ نهتنها از جانب سایر بهشتیان که کلامی که بین بهشتیان با همدیگر رد و بدل میشود سراسر سلام و سلامتی است، بلکه از جانب خود خداوند متعال (سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ؛ یس/۵۸) و فرشتگان (وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ؛ رعد/۲۳-۲۴) (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۰[۳۴]و ۴۰۳[۳۵])
ه. …
۲) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً؛ إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
در این دو آیه فرمود «در آن نه بیهودهای میشنوند و نه نابجایی؛ مگر گفتن سلام سلام.»
ظاهر آن است که این جمله اخیر نسبت به جمله قبل استثنای منقطع است؛ زیرا سلام از جنس لغو و تأثیم نیست؛ یعنی معنای آیه این است که «در آن نه بیهودهای میشنوند و نه نابجایی؛ ولیکن به آنها میگویند سلام سلام.»
اما میتوان آن را استثنای متصل هم دانست؛ که در این صورت یک تعبیر مجازی و بلیغ میشود؛ شبیه اینکه کسی بگوید «من گناهی ندارم جز اینکه تو را دوست دارم و این است که مرا اذیت میکند» که اینجا دوست داشتن به عنوان استثنایی از گناه است؛ یعنی گوینده نمیخواهد صرفا بگوید که من تو را دوست دارم؛ بلکه میخواهد از طرفی به عدم گناه خود تاکید کند و از طرفی بگوید اگر گناهی هم دارم که مرا به خاطرش عذاب بدهند همین دوست داشتن توست که حقیقتش یک کار پسندیده است؛ در اینجا نیز گویی میخواهد بگوید چنان آنان از لغو و سخن نابجا دورند و در سخنان متعالی غوطهورند که اگر بخواهیم مصداقی برای سخن لغو آنان بیابیم باید همین سلام و احوالپرسی آنان از همدیگر را که حقیقتا کار خوبی است در نسبت با سایر سخنان آنان در بهشت، کاری لغو ونابجا حساب کنیم! (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۱-۴۰۲[۳۶])
۳) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً؛ إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
بهشت، سراى سلام و سلامت است. [و میتوان گفت] جامعهاى كه در آن سلام و سلامتى رواج دارد و لغو و بيهودگى در آن وجود ندارد، جامعهاى بهشتى است. (تفسير نور، ج۹، ص۴۲۵)
[۱] . قراءة الجماعة «سَلاماً سَلاماً» بالنصب بدل من «قيلا» أو صفته، أو مفعول لفعل مقدر. وقرئ «سلامٌ سلامٌ» بالرفع على الحكاية. (معجم القراءات ج۹، ص۲۹۹)
[۲] . و القِيلُ من القَوْلِ اسم كالسمع من السمع، و العربُ تَقُولُ: كثر فيه القِيلُ و القَالُ، و يقال: اشتقاقهما من كثرة ما يقولون: قَالَ و قِيلَ، و يقال: بل هما اسمان مشتقان من القَوْلِ. و يقال: قِيلٌ على بناء فِعْلٍ، و قِيلَ على بناء فُعِلَ، كلاهما من الواو، و قال أبو الأسود: «و صله ما استقام الوصل منه / و لا تسمع به قِيلًا و قَالا»
البته این توضیح درباره تعبیر قیل و قال است که ممکن است با اینجا تفاوت داشته باشد؛ اگر این تعبیر را شامل این آیه هم بگیریم باید افزود که و برخی هم بر این باورند که دو کلمه قیل و قال در اصل فعل بودهاند که به عنوان اسم به کار رفتهاند و به این صورت رایج شدهاند: (الْقَال و القِيل) اسْمَانِ مِنْهُ لَا مَصْدَرَانِ قَالَهُ ابْنُ السِّكِّيتِ و يُعْرَبَانِ بِحَسَبِ الْعَوَامِلِ وَ قَالَ فِي الْإِنْصَافِ هُمَا فِي الْأَصْلِ فِعْلَانِ مَاضِيَانِ جُعِلَا اسْمَيْنِ و اسُتْعمِلَا اسِتِعْمَالَ الْأَسْمَاءِ و أُبْقِيَ فَتْحُهُمَا لِيَدُلَّ عَلَى ما كَانَا عَلَيْهِ قَالَ و يَدُلُّ عَلَيْهِ مَا فِي الْحَدِيثِ «نَهَى رَسُولُ اللّهِ صلَّى اللّهُ عليه و [آله و] سلم عَن قِيلَ و قَالَ» بِالْفَتْحِ (المصباح المنير، ج۲، ص۵۱۹)
[۳] . المسألة الخامسة: في قوله تعالى: قِيلًا قولان: أحدهما: إنه مصدر كالقول فيكون قيلا مصدرا، كما أن القول مصدر لكن لا يظهر له في باب فعل يفعل إلا حرف ثانيهما: إنه اسم و القول مصدر فهو كالسدل و الستر بكسر السين اسم و بفتحها مصدر و هو الأظهر، و على هذا نقول: الظاهر أنه اسم مأخوذ من فعل هو: قال و قيل، لما لم يذكر فاعله، و ما قيل: إن النبي صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم نهى عن القيل و القال، يكون معناه نهى عن المشاجرة، و حكاية أمور جرت بين أقوام لا فائدة في ذكرها، و ليس فيها إلا مجرد الحكاية من غير وعظ و لا حكمة لقوله صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم: «رحم اللَّه عبدا قال خيرا فغنم، أو سكت فسلم» و على هذا فالقيل اسم لقول لم يعلم قائله، و القال اسم للقول مأخوذ من قيل لما لم يذكر فاعله، تقول: قال فلان كذا، ثم قيل له: كذا، فقال: كذا، فيكون حاصل كلامه قيل و قال، و على هذا فالقيل اسم لقول لم يعلم قائله، و القال مأخوذ من قيل هو قال، و لقائل أن يقول: هذا باطل لقوله تعالى: وَ قِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ [الزخرف: ۸۸] فإن الضمير للرسول صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم أي يعلم اللَّه قيل محمد: يا رب إن هؤلاء قوم لا يؤمنون، كما قال نوح عليه السلام: «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ [نوح: ۲۷]، و على هذا فقوله تعالى: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ [الزخرف: ۸۹] إرشاد له لئلا يدعو على قومه عند يأسه منهم كما دعا عليهم نوح عنده، و إذا كان القول مضافا إلى محمد صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم فلا يكون القيل اسما لقول لم يعلم قائله؟ فنقول: الجواب عنه من وجهين أحدهما: إن قولنا: إنه اسم مأخوذ من قيل الموضوع لقول لم يعلم قائله في الأصل لا ينافي جواز استعماله في قول من علم بغير الموضوع و ثانيهما: و هو الجواب الدقيق أن نقول: الهاء في: وَ قِيلِهِ ضمير كما في ربه و كالضمير المجهول عند الكوفيين و هو ضمير الشأن، و عند البصريين قال: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ [الحج: ۴۶] و الهاء غير عائد إلى مذكور، غير أن الكوفيين جعلوه لغير معلوم و البصريين جعلوه ضمير القصة، و الظاهر في هذه المسألة قول الكوفيين، و على هذا معنى عبارتهم بلغ غاية علم اللَّه تعالى قيل القائل منهم: يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ، إشارة إلى أن الاختصاص بذلك القول في كل أحد إنهم لا يؤمنون لعلمه أنهم قائلون بهذا و أنهم عالمون، و أهل السماء علموا بأن عند اللَّه علم الساعة يعلمها فيعلم قول من يقول: يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا يُؤْمِنُونَ [الزخرف: ۸۸] من غير تعيين قول لاشتراك الكل فيه، و يؤيد هذا أن الضمير لو كان عائدا إلى معلوم فإما أن يكون إلى مذكور قبله، و لا شيء فيما/ قبله يصح عود الضمير إليه، و إما إلى معلوم غير مذكور و هو محمد صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم لكن الخطاب بقوله: فَاصْفَحِ [الحجر: ۸۵] كان يقتضي أن يقول، و قيلك يا رب لأن محمدا صلى اللَّه عليه و [آله و] سلم هو المخاطب أولا بكلام اللَّه، و قد قال قبله: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ [الزخرف: ۸۷] و قال من قبل: قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ [الزخرف: ۸۱] و كان هو المخاطب أولا، إذا تحقق هذا؟ نقول: إذا تفكرت في استعمال لفظ القيل في القرآن ترى ما ذكرنا ملحوظا مراعى، فقال هاهنا: إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً لعدم اختصاص هذا القول بقائل دون قائل فيسمع هذا القول دائما من الملائكة و الناس كما قال تعالى: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ [الرعد: ۲۳، ۲۴] و قال تعالى: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ [يس: ۵۸] حيث كان المسلم منفردا، و هو اللَّه كأنه قال: سلام قولا منا، و قال تعالى: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً [فصلت: ۳۳] و قال: هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا [المزمل: ۶] لأن الداعي معين و هم الرسل و من اتبعهم من الأمة و كل من قام ليلا فإن قوله: قويم، و نهجه مستقيم، و قال تعالى: وَ قِيلِهِ يا رَبِّ [الزخرف: ۸۸] لأن كل أحد يقول: إنهم لا يؤمنون. أما هم فلاعترافهم و لإقرارهم و أما غيرهم فلكفرانهم بإسرافهم و إصرارهم، و يؤيد ما ذكرنا أنه تعالى قال: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً و الاستثناء المتصل يقرب إلى المعنى بالنسبة إلى غيره و هو قول لا يعرف قائله، فقال: إِلَّا قِيلًا و هو سلام عليك، و أما قول من يعرف و هو اللَّه فهو الأبعد عن اللغو غاية البعد و بينهما نهاية الخلاف فقال: سَلامٌ قَوْلًا [يس: ۵۸].
[۴] . درباره این ماده قبلا در جلسه ۵۳۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/ بحث شد و اکنون تکمیل میشود.
[۵] . البته برخی هم احتمال دادهاند که وجه تسمیهاش شاید این بوده که آن را درختی که آفت نمیگیرد و همیشه سالم میماند میدانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۳)
[۶] . صحة جرم الشیء و التئام (ظاهره) فی ذاته أی عدم تصدعه أو تفرع غیره منه.
[۷] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ما يقابل الخصومة و هو الموافقة الشديدة في الظاهر و الباطن بحيث لا يبقى خلاف في البين.و من لوازم هذا المعنى مفاهيم الانقياد و الصلح و الرضا.و لمّا كان أصل المادّة لازما: فيكون مفهومه حصول الوفاق و رفع الخلاف و الخصومة في نفس الشيء، سواء يلاحظ في نفسه أو بالنسبة الى غيره. و إذا لوحظ في نفسه من حيث هو: يلازمه الاعتدال و النظم و المحفوظيّة من النقص و العيب و العاهة و الآفة، و هذا معنى السلامة و الصحّة في نفس الشيء و في أجزائه، لفقدان الخلاف فيما بين الأجزاء و الأعضاء، و حصول الوفاق الكامل و النظم و الاعتدال فيها، فالصحّة تكون من مصاديق الأصل بهذا المعنى. و هذا القيد هو الفارق بين السلامة و الصحّة و العافية، فالنظر في هذه المادّة الى حصول الوفاق و رفع الخلاف في نفس الشيء من حيث هو.
[۸] . (الفرق) بين الصحة و السلامة: أن السلامة نقيضة الهلاك و نقيض الصحة الآفة من المرض و الكسر و ما بسبيل ذلك ألا ترى أنه يقال سلم الرجل من علته اذا كان يخاف عليه الهلاك منها أو على شيء من جسده، و اذا لم يكن يخاف عليه ذلك منها لم يقل سلم منها و قيل صح منها، هذا على أن السلامة نقيضة الهلاك و ليست الصحة كذلك و في هذا وقوع الفرق بينهما، ثم كثر استعمال السلامة حتى قيل للمتبرئ من العيب سالم من العيب، و السلامة عند المتكلمين زوال الموانع و الآفات عمن يجوز عليه ذلك و لا يقال للّه سالم لأن الآفات غير جائزة عليه و لا يقال له صحيح لأن الصحة تقتضي منافاة المرض و الكسر و لا يجوزان على الله تعالى.
[۹] . و أمّا السلام: فهو مصدر كالكلام، و معناه السلم و السلم، بزيادة في مفهومه لزيادة في لفظه و مبناه، و هو التوافق الكامل و رفع أيّ خلاف في الظاهر و الباطن.
[۱۰] . و قد سَلِمَ يَسْلَمُ سَلَامَةً، و سَلَاماً، و سَلَّمَهُ اللّه، قال تعالى: وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ [الأنفال/۴۳]، و قال: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ [الحجر/۴۶]، أي: سلامة، و كذا قوله: اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا [هود/۴۸]… و السّلامة الحقيقيّة ليست إلّا في الجنّة، إذ فيها بقاء بلا فناء، و غنى بلا فقر، و عزّ بلا ذلّ، و صحّة بلا سقم، كما قال تعالى: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ [الأنعام/۱۲۷]، أي:السلامة، قال: وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ [يونس/۲۵]، و قال تعالى: يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ [المائدة/۱۶]، يجوز أن يكون كلّ ذلك من السّلامة. و قيل: السَّلَامُ اسم من أسماء اللّه تعالى ، و كذا قيل في قوله: لَهُمْ دارُ السَّلامِ [الأنعام/۱۲۷]، و السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ [الحشر/۲۳]، قيل: وصف بذلك من حيث لا يلحقه العيوب و الآفات التي تلحق الخلق،
[۱۱] . البته تحیت اعم است سلام است:
(الفرق) بين السلام و التحية، أن التحية أعم من السلام، و قال المبرد يدخل في التحية حياك الله و لك البشرى و لقيت الخير، و قال أبو هلال أيده الله تعالى و لا يقال لذلك سلام انما السلام قولك سلام عليك، و يكون السلام في غير هذا الوجه السلامة مثل الضلال و الضلالة و الجلال و الجلالة، و منه دارُ السَّلامِ أي دار السلامة و قيل دارُ السَّلامِ أي دار الله، و السَّلامُ اسم من أسماء الله، و التحية أيضا الملك و منه قولهم التحيات لله. (الفروق في اللغة، ص۵۰)
[۱۲] . السَّلَامُ يكون بمعنى السَّلَامَةِ. و قول الناس: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ، أي: السَّلَامَةُ من الله عليكم. و قيل: هو اسم من أسماء الله، و قيل: السَّلَامُ هو الله، فإذا قيل: السَّلَامُ عليكم [فكأنه] يقول: الله فوقكم.
[۱۳] . و قوله: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ [يس/۵۸]، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ [الرعد/۲۴]، سَلَامٌ على آل ياسين كلّ ذلك من الناس بالقول، و من اللّه تعالى بالفعل، و هو إعطاء ما تقدّم ذكره ممّا يكون في الجنّة من السّلامة.
[۱۴] . و قوله: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً [الفرقان/۶۳]، أي: نطلب منكم السّلامة، فيكون قوله (سَلاماً) نصبا بإضمار فعل، و قيل: معناه: قالُوا سَلاماً، أي: سدادا من القول، فعلى هذا يكون صفة لمصدر محذوف.
[۱۵] . قال تعالى: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ [النور/۶۱]، أي: ليسلّم بعضكم على بعض.
[۱۶] . و الْإِسْلَامُ: الدّخول في السّلم، و هو أن يسلم كلّ واحد منهما أن يناله من ألم صاحبه، و مصدر أَسْلَمْتُ الشيء إلى فلان: إذا أخرجته إليه، و منه: السَّلَمُ في البيع. و الْإِسْلَامُ في الشّرع على ضربين: أحدهما: دون الإيمان، و هو الاعتراف باللسان، و به يحقن الدّم، حصل معه الاعتقاد أو لم يحصل، و إيّاه قصد بقوله: قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا [الحجرات/۱۴]. و الثاني: فوق الإيمان، و هو أن يكون مع الاعتراف اعتقاد بالقلب، و وفاء بالفعل، و استسلام للّه في جميع ما قضى و قدّر، كما ذكر عن إبراهيم عليه السلام في قوله: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ [البقرة/۱۳۱]، و قوله تعالى: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ [آل عمران/۱۹]. و قوله: تَوَفَّنِي مُسْلِماً [يوسف/۱۰۱]، أي: اجعلني ممّن استسلم لرضاك، و يجوز أن يكون معناه: اجعلني سالما عن أسر الشّيطان حيث قال: لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ [الحجر/۴۰]، و قوله: إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ* [النمل/۸۱]، أي: منقادون للحقّ مذعنون له. و قوله: يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا [المائدة/۴۴]، أي: الذين انقادوا من الأنبياء الذين ليسوا من العزم لأولي العزم الذين يهتدون بأمر اللّه، و يأتون بالشّرائع.
[۱۷] . و أمّا الْإِسْلَامُ و التَّسْلِيمُ: فالنظر في الأوّل الى جهة الصدور من الفاعل و قيام الفعل به، و في الثاني الى جهة وقوع الفعل و تعلّقه بالمفعول.. بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ …،. وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …،. وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ. أي من جعل نفسه و ذاته و وجهه في سلم قبال ربّ العالمين، حتّى لا يبقى جهة خلاف في البين. فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً …،. صَلُّوا عليه و [آله و] سلموا تَسْلِيماً …،. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ. أي التسليم و جعل هذا العمل متعلّقا بالغير، كتسليم التحيّة و تسليم النفس و تسليم ما آتيتم، و المراد جعل هذه الموضوعات مسلّمة و في سلم في هذه الموارد، في كلّ مورد بحسبه. و التعبير في هذه الموارد بهذه المادّة دون ما يماثلها من التأدية و الإيتاء و الإعطاء و الدفع و غيرها: إشارة الى تحقّق مفهوم السلم و أن لا يبقى أدنى خلاف و بغض، و يكون هذا من خلوص النيّة.
[۱۸] . مرحوم مصطفوی هم آن را به تبع مفهوم قلب سلیم به معنای سلامت روحی به کار میبرد که البته توجیه چندان پذیرفتنیای نیست. وی میگوید:
و كذلك في الآية الكريمة:. وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ- ۶۸/ ۴۳.فليس المراد هو الصحّة و العافية، فانّ السجود بمعنى كمال الخضوع و منتهى التذلّل، و هو أمر باطنيّ قلبيّ و قد يظهر بصورة السجود الظاهريّ، فلا ارتباط بين الصحّة و حقيقة السجود. فالمراد انّ وجودهم الجسمانيّ و الروحي كانا في وفاق و اعتدال و سلميّة فطريّة، و مع هذا الاقتضاء الفطريّ و الدعوة الإلهيّة: إنّهم كانوا في خلاف و تمرّد و عصيان عملا. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۱۹۳)
[۱۹] . و قال: يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ [القلم/۴۳]، أي: مُسْتَسْلِمُونَ، و قوله: و رجلا سَالِماً لرجل و قرئ سَلَماً و (سِلْماً)، و هما مصدران، و ليسا بوصفين كحسن و نكد. يقول: سَلِمَ سَلَماً و سِلْماً، و ربح ربحا و ربحا. و قيل: السِّلْمُ اسم بإزاء حرب.
[۲۰] . السُّلَّم معروف، و هو من السلامة أيضاً؛ لأنّ النازل عليه يُرْجَى له السَّلامة.
[۲۱] . و السُّلَّمُ: ما يتوصّل به إلى الأمكنة العالية، فيرجى به السّلامة، ثمّ جعل اسما لكلّ ما يتوصّل به إلى شيء رفيع كالسّبب، قال تعالى: أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ [الطور/۳۸]، و قال: أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ [الأنعام/۳۵]، و قال الشاعر: و لو نال أسباب السماء بِسُلَّمٍ
[۲۲] . و أمّا السلّم بمعنى المرقاة: هو وسيلة يتوسل بها الى الوصول بحاجة و مقصود، و هو سلم في قبال من يتوسّل اليه، و هذه الصيغة كالقمّل و الذمّل و القبّر، و ليست بمعنى المرقاة، بل هي من مصاديقه.. فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ- ۶/ ۳۵.. أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ- ۵۲/ ۳۸.أي تبتغون وسيلة تتوسّلون اليها في محيط السماء و تستفيدون منها في ذلك المحيط، و أم لهم وسيلة موجودة ليقدروا فيها على الاستماع.
و لا يخفى أنّ هذه الكلمة مضافا الى تناسب هذا الاشتقاق: معرّبة و مأخوذة عن اللغة العبريّة بتغيير مختصر كما ترى:
قع- (سولّام) سلّم، مرقاة، سلّم موسيقيّ، تدرّج.
فظهر أنّ تفسير المادّة في الآيات المذكورة بالصحّة و العافية و الانقياد و الصلح و الخلاص و النجاة و التمكين و غيرها: في غير محلّه.
[۲۳] . و أمّا السَّلِيمُ: فهو فعيل و يدلّ على ثبوت صفة السلميّة في ذات الشيء و يتنزّه عن النقص و العيب في حدّ ذاته.. يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ- ۲۶/ ۸۹.. وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ- ۸۴/ ۳۷.يراد قلب طاهر من العيوب و النقائص، و حقيقته السلميّة و تحصّل مفهوم الوفاق و الصلح و الرفق في القلب، و هذه الحقيقة إنّما تتحقّق بالتنزّه عن العيوب. و يظهر من هذا التعبير أنّ النافع المفيد للإنسان في يوم الجزاء و في مقام السير الى الكمال و السعادة: هو السلميّة المتحصّلة في القلب لا غير. و لا يصحّ حمل الكلمة على الصحّة و العافية الظاهريّة، فانّ صحّة القلب المادّيّ لا تأثير لها في مقام الجزاء و الثواب و العقاب، مضافا الى أنّ هذه الصحّة المادّيّة تتبدّل في الآخرة بسنخ آخر يلائم تلك الدار.
[۲۴] . و نصب سلاما على تقدير سلمك الله سلاما بدوام النعمة و كمال الغبطة و يجوز أن يعمل سلام في سلاما لأنه يدل على عامله كما يدل قوله تعالى وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً على العامل في نبات فإن المعنى أنبتكم فنبتم نباتا و يجوز أن يكون سلاما نعتا لقوله قِيلًا و يجوز أن يكون مفعول قيل فالوجوه الثلاثة تحتملها الآية
[۲۵] . قال أبو إسحاق: إِلَّا قِيلًا منصوب بيسمعون أي لا يسمعون إلّا قيلا، و قال غيره: هو منصوب على الاستثناء سَلاماً سَلاماً يكون نعتا لقيل أي إلّا قيلا يسلم فيه من الصياح و الصخب و ما يؤثم فيه، و يجوز أن يكون منصوبا على المصدر، و يجوز وجه ثالث و هو أن يكون منصوبا بقيل، و يكون معنى قيل أن يقولوا، و أجاز الكسائي و الفرّاء الرفع في في سلام بمعنى: سلام عليكم، و أنشد الفرّاء: [الطويل] «فقلنا السّلام فاتّقت من أميرها / فما كان إلّا ومؤها بالحواجب»
[۲۶] . إِلَّا قِيلًا: هو استثناء منقطع. و سَلاماً: بدل، أو صفة. و قيل: هو مفعول «قِيلًا». و قيل: هو مصدر.
[۲۷] . (إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً) إلا أداة استثناء و الاستثناء منقطع و قيلا مستثنى منقطع واجب النصب و سلاما سلاما فيه أوجه أحدها أنه بدل من قيلا أي لا يسمعون فيها إلا سلاما سلاما، و الثاني أنه نعت قيلا، و الثالث أنه منصوب بقيلا لأنه مصدر أي إلا أن يقولوا سلاما سلاما و اختاره الزجّاج، و الرابع أن يكون مفعولا مطلقا لفعل محذوف أي سلّموا سلاما
[۲۸] . المسألة السادسة: (سلام)، فيه ثلاثة أوجه أحدها: أنه صفة وصف اللَّه تعالى بها قِيلًا كما يوصف الشيء بالمصدر حيث يقال: رجل عدل، و قوم صوم، و معناه إلا قيلا سالما عن العيوب، و ثانيها: هو مصدر تقديره، إلا أن يقولوا سلاما و ثالثها: هو بدل من قِيلًا، تقديره: إلا سلاما.
[۲۹] . در آیه ۱۸ همین سوره مواردی که قبلا آمده بود گذشت (جلسه ۹۸۵، حدیث۴ http://yekaye.ir/al-waqiah-56-18/)
[۳۰] . این فراز هم که چند جمله بعد از جملات فوق آمده جالب است:
إِذَا قَالَ لَكَ أَخُوكَ حَيَّاكَ اللَّهُ بِالسَّلَامِ فَقُلْ وَ أَنْتَ فَحَيَّاكَ اللَّهُ بِالسَّلَامِ وَ أَحَلَّكَ دَارَ الْمُقَامِ.
[۳۱] . «إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً» أي لا يسمعون إلا قول بعضهم لبعض على وجه التحية سلاما سلاما و المعنى أنهم يتداعون بالسلام على حسن الآداب و كريم الأخلاق اللذين يوجبان التواد.
[۳۲] . «سَلاماً» بيان لقوله: «قِيلًا» و تكراره يفيد تكرر الوقوع، و المعنى: إلا قولا هو السلام بعد السلام.
[۳۳] . قيل: و يمكن أن يكون «سَلاماً» مصدرا بمعنى الوصف و صفة لقيلا، و المعنى: إلا قولا هو سالم.
[۳۴] . أن هذا من أتم النعم، …و إنما قلنا: إنها من أتم النعم، لأنها نعمة سماع كلام اللّه تعالى على ما سنبين أن المراد من قوله: سَلاماً هو ما قال في سورة يس: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ [يس: ۵۸] فلم يذكرها فيما جعله جزاء …
[۳۵] . … نقول: إذا تفكرت في استعمال لفظ القيل في القرآن ترى ما ذكرنا ملحوظا مراعى، فقال هاهنا: إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً لعدم اختصاص هذا القول بقائل دون قائل فيسمع هذا القول دائما من الملائكة و الناس كما قال تعالى: وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ [الرعد: ۲۳-۲۴] و قال تعالى: سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ [يس: ۵۸] حيث كان المسلم منفردا، و هو اللَّه كأنه قال: سلام قولا منا.
[۳۶] . المسألة الرابعة: إِلَّا قِيلًا استثناء متصل أو منقطع، فنقول: فيه وجهان أحدهما: و هو الأظهر أنه منقطع لأن السلام ليس من جنس اللغو تقديره لكن يسمعون قيلا سلاما سلاما ثانيهما: أنه متصل و وجهه أن نقول: المجاز قد يكون في المعنى، و من جملته أنك تقول: مالي ذنب إلا أحبك، فلهذا تؤذيني فتستثني محبته من الذنب و لا تريد المنقطع لأنك لا تريد بهذا القول بيان أنك تحبه إنما تريد في تبرئتك عن الذنوب و وجهه هو أن بينهما غاية الخلاف و بينهما أمور متوسطة مثاله: الحار و البارد و بينهما الفاتر الذي هو أقرب إلى الحار من البارد و أقرب إلى البارد من الحار، و المتوسط يطلق عليه اسم البارد عند النسبة إلى الحار فيقال: هذا بارد و يخبر عنه بالنسبة إلى البارد فيقال: إنه حار، إذا ثبت هذا فنقول قول القائل: مالي ذنب إلا أني أحبك، معناه لا تجد ما يقرب من الذنب إلا المحبة فإن عندي أمورا فوقها إذا نسبتها إلى الذنب تجد بينها غاية الخلاف فيكون ذلك كقوله: درجات الحب عندي طاعتك و فوقها إن أفضل جانب أقل أمر من أمورك على جانب الحفظ لروحي، إشارة إلى المبالغة كما يقول القائل: ليس هذا بشيء مستحقرا بالنسبة إلى ما فوقه فقوله: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً أي يسمعون فيها كلاما فائقا عظيم الفائدة كامل اللذة أدناها و أقربها إلى اللغو قول بعضهم لبعض: سلام عليك فلا يسمعون ما يقرب من اللغو إلا سلاما، فما ظنك بالذين يبعد منه كما يبعد الماء البارد الصادق و الماء الذي كسرت الشمس برودته و طلب منه ماء حار ليس عندي ماء جار إلا هذا أي ليس عندي ما يبعد من البارد الصادق البرودة و يقرب من الحار إلا هذا و فيه المبالغة الفائقة و البلاغة الرائقة و حينئذ يكون اللغو مجازا، و الاستثناء متصلا فإن قيل: إذا لم يكن بد من مجاز و حمل اللغو على ما يقرب منه بالنسبة إليه فليحمل إلا على لكن لأنهما/ مشتركان في إثبات خلاف ما تقدم، نقول: المجاز في الأسماء أولى من المجاز في الحروف لأنها تقبل التغير في الدلالة و تتغير في الأحوال، و لا كذلك الحروف لأن الحروف لا تصير مجازا إلا بالاقتران باسم و الإسم يصير مجازا من غير الاقتران بحرف فإنك تقول: رأيت أسدا يرمي و يكون مجازا و لا اقتران له بحرف، و كذلك إذا قلت لرجل: هذا أسد و تريد بأسد كامل الشجاعة، و لأن عرض المتكلم في قوله مالي ذنب إلا أني أحبك، لا يحصل بما ذكرت من المجاز، و لأن العدول عن الأصل لا يكون له فائدة من المبالغة و البلاغة.
بازدیدها: ۳۰۵
بازتاب: یک آیه در روز - ۱۰۷۹-۱) نکات ادبی مربوط به آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا ی