۱۱۵۹) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ

 ۲۳ ذی‌القعده تا ۳ ذی‌الحجه ۱۴۴۶

ترجمه

و آن شوخی (بیهوده) نیست.

نکات ادبی

«بِالْهَزْلِ»

کاربرد ماده «هزل» در دو معنا بسیار شایع است یکی همین «هَزل» که به معنای شوخی و نقطه مقابل جدی بودن است و دومی «هُزال» که به معنای لاغری و نقطه مقابل چاق بودن است (كتاب العين، ج‏۴، ص۱۴[۱]). بسیاری از اهل لغت این کاربرد دوم را اصل در این معنا دانسته اند؛ مثلا:

ابن فارس معتقد است که اصل معنای این ماده دلالت بر «ضعف» دارد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۶، ص۵۱[۲]).

راغب هم فقط اشاره کرده است که «هزل» کلامی است که ثمره و حاصلی بر آن مترتب نیست و از باب تشبیه به «هزال» [لاغر؛ از این جهت که حیوانی که لاغرش است ارزش غذایی چندانی ندارد] چنین نامیده شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۴۱[۳]).

حسن جبل هم معنی اصلی را همین نقص بدن موجود زنده‌ای که چاقی خود (آنچه بدن وی را پر می‌کند) از دست می‌دهد، که لازمه آن خفت و سبکی است؛ و از شواهدی که آورده کاربرد این ماده در خصوص مارهایی است که بسیار باریکند؛ و نیز کاربرد آن به صورت «مَهزَل» که به معنای فقر است (= از دست رفتن آنچه در اختیار است) و زمین «مهزولة» زمینی است که عمده حاصلخیزی خود را از دست داده است. وی بر همین اساس وجه تسمیه «هزل» به معنای شوخی که نقطه مقابل جدی است را این می‌داند که در جدیت شدت و صلابت و یک نحوه پر بودن است؛ اما در شوخی یک نحوه بازی، ویا سستی و تفنن در سخن است که محتوایی که بیان شده ارزشی ندارد و به همین جهت است که برخی «هزل» را به بازی تفسیر کرده‌اند و «مهزلة» را هم که برای اشاره به پرچم به کار می‌برند بدین جهت است و یا به کار شعبده‌باز «هزیلاء» می گویند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۲۳۰۳[۴]).

اما مرحوم مصطفوی تمرکز خود در تحلیل را بر کلمه شوخی قرار داده و معتقد است اصل واحد در این ماده نقطه مقابل جدیت و فصل [=قاطعیت] ای است که در آن إحکام و اتقان باشد. از این رو وی هزل را به معنای اضطراب و تزلزل و سستی‌ای می‌داند که در آن تثبّت و پایداری‌ای نباشد و کاربردش در خصوص معنای لاغری را هم از این جهت می‌داند که آن إحکام و صحت و سلامتی که باید داشته باشد فاقد است. ایشان تذکر می‌دهد که بین ماده «هزل» با مواد «هزز»‌ [مانند: وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ، مریم/۲۵؛ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً، نمل/۱۰؛قصص/۳۱] و «هزء» و «هزع» اشتقاق کبیر وجود دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۱۱، ص۲۶۰[۵]) که اشاره می‌شود که ظاهرا ماده «هزع» در قرآن کریم وجود ندارد و درباره ماده «هزء» هم قبلا توضیحاتی داده شد (جلسه ۶۳۷ https://yekaye.ir/al-kahf-18-56/)[۶]

از کلماتی که به «هزل» بسیار نزدیک است کلمه «مزاح» و ماده «مزح» است. در تفاوت این دو گفته‌اند که در «هزل» کسی که هزل می‌گوید عملا دارد یک نحوه تواضع و کوچکی نسبت به کسی که در پیشگاه او هزل گفته می‌شود از خودش ابراز می‌دارد؛ اما در مزاح لزوما چنین نیست لذا در خصوص سلاطین ویا در مورد پیامبر اکرم نمی‌گویند هزل گفت اما می‌گویند مزاح کرد (الفروق في اللغة، ص۲۴۹[۷]).[۸]

ماده «هزل» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

احادیث ۲ و۳ و۵ و۶ ذیل آیه قبل همگی به این آیه نیز مرتبط است: جلسه۱۱۵۸ https://yekaye.ir/at-taariq-68-13/؛ اما احادیث دیگر:

۱) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

وقتی علمی را شنیدید آن را کاملا دربرگیرید و با هزل [سخن شوخی و بیهوده] آمیخته‌اش نکنید که دلها آن را پس زند.

غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۹۴؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۳

قال امیرالمؤمنین ع:

إِذَا سَمِعْتُمُ الْعِلْمَ فانطووا [/ ‏فَأَلِطُّوا / فَاكْظِمُوا] عَلَيْهِ فَلَا تَشُوبُوهُ بِهَزْلٍ فَتَمُجَّهُ الْقُلُوبُ.

 

۲) از رسول الله ص روایت شده که فرمودند:

سه چیز از نشانه‌های احمق است:

زیاده‌روی در شوخی و سرگرمی و دروغ‌پردازی [= سر کار گذاشتن].

مجموعة ورام، ج‏۲، ص۱۲۱

عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص

ثَلَاثَةٌ مِنْ عَلَامَاتِ الْحُمْقِ كَثْرَةُ الْهَزْلِ وَ اللَّهْوِ وَ الْخُرْق‏.

 

۳) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

از سرگرمی و بازی و زیاده‌روی در شوخی  و خنده و ترّهات [= کارهای پوچ و باطل] برحذر باش.

عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۱۰۴؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۶۱[۹]

قال امیرالمؤمنین ع:

احْذَرِ اللَّهْوَ وَ اللَّعِبَ وَ الْهَزْلَ وَ كَثْرَةَ الضَّحِكِ وَ الْمَزْحِ وَ التُّرَّهَاتِ.

 

۴) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

الف. عاقلترین انسانها کسی است که جدیت او بر هزل [= سخن شوخی و بیهوده] او غلبه کند و با عقلش بر هوای نفسش چیره شود.

ب. کسی که عقلش کم باشد هزل [= سخن شوخی و بیهوده] او زیاد شود.

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۵۲ و ۵۵

قال امیرالمؤمنین ع:

الف. أَعْقَلُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ جِدُّهُ هَزْلَهُ وَ اسْتَظْهَرَ عَلَى هَوَاهُ بِعَقْلِهِ (۴۷۷/ ۲).

ب. مَنْ قَلَّ عَقْلُهُ كَثُرَ هَزْلُهُ (۳۲۰/ ۵).

 

۵) از امیرالمومنین ع روایت شده که فرمودند:

الف. کسی که سخنش زیاد شود اشتباهاتش هم زیاد شود و کسی که هزل [= سخن شوخی و بیهوده] او زیاد شود بروز امور سخیف از وی زیاد شود.

ب. کسی که هزل [= سخن شوخی و بیهوده] او زیاد شود به جهالت کشیده می‌شود.

ج. کسی که سبک و عادتش بر هزل [= سخن شوخی و بیهوده] باشد جدیت‌اش معلوم نمی‌شود. [یعنی وقتی بخواهد جدی باشد کسی او را جدی نمی‌گیرد].

د. کسی که هزل [= سخن شوخی و بیهوده] او زیاد شود جدیت او باطل شود.

ه. کسی که هزل [= سخن شوخی و بیهوده] بر او غلبه کند عقلش فاسد شود.

و. زیادی هزل [= سخن شوخی و بیهوده] نشانه جهالت است.

ز. غلبه هزل [= سخن شوخی و بیهوده] تصمیم‌گیری جدی را باطل می‌سازد.

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۱۲

قال امیرالمؤمنین ع:

الف. مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ لَغَطُهُ وَ مَنْ كَثُرَ هَزْلُهُ كَثُرَ سُخْفُهُ (۴۰۹/ ۵).

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۲۲۲

ب. مَنْ كَثُرَ هَزْلُهُ اسْتُجْهِلَ (۲۰۰/ ۵).

ج. مَنْ جَعَلَ دَيْدَنَهُ الْهَزْلَ لَمْ يُعْرَفْ جِدُّهُ (۲۲۷/ ۵).

د. مَنْ كَثُرَ هَزْلُهُ بَطَلَ جِدُّهُ (۲۷۹/ ۵).

ه. مَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْهَزْلُ فَسَدَ عَقْلُهُ (۲۹۳/ ۵).

تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۴۶۱

و. كَثْرَةُ الْهَزْلِ آيَةُ الْجَهْلِ (۵۹۸/ ۴).

ز. غَلَبَةُ الْهَزْلِ تُبْطِلُ عَزِيمَةَ الْجِدِّ (۳۸۴/ ۴).

 

۶) از امام رضا ع روایت شده که فرمودند:

هزل [= سخن شوخی و بیهوده] شوخیِ نابخردان و هنرِ جاهلان است

أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص۳۱۱

من كلام الإمام أبي الحسن علي بن محمد بن الرضا ع‏

وَ قَالَ ع الْهَزْلُ فُكَاهَةُ السُّفَهَاءِ وَ صِنَاعَةُ الْجُهَّالِ.[۱۰]

تدبر

۱) «وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»

با اینکه چنانکه ذیل آیه قبل (إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ) دیدیم که برای مرجع ضمیر «ه» در آنجا احتمالات مختلفی مطرح بود، اما ذیل این آیه در حدی که در اقوال مفسران جستجو شد، همگی «هو» در این آیه (یعنی مقصود از آن چیزی که هزل نیست) را به قرآن کریم برگردانده‌اند؛ در حالی که به نظر می‌رسد همانند آنجا برای «هو» هم احتمالات متعددی می‌توان مطرح کرد:

الف. قرآن (تقریبا عموم مفسران) که همین جا نیز احتمالات متعددی قابل طرح است که در تدبر ۲ خواهد آمد.

ب. قیامت، یعنی می‌خواهد بگوید مساله جدایی انسانها در قیامت و تعیین تکلیف همگان بسیار جدی است و اصلا شوخی‌بردار نیست؛ و به هیچ‌وجه نمی‌توان احتمال پارتی‌بازی و مداهنه (ماست‌مالی کردن) و زیرسبیلی رد شدن در آنجا داد؛ و هیچ نحوه تزلزلی در آن راه ندارد، شبیه به همانکه در جای دیگر فرمود: «لا ریب فیه» (آل عمران/۹و۲۵؛ ‌نساء/۷۸؛ انعام/۱۲؛ کهف/۲۱؛ حج/۷؛ غافر/۵۹؛ شوری/۷؛ جاثیه/۲۶و۳۲).

ج. پیامبر اکرم ص و مواضع وی کاملا حساب‌شده و دقیق است و به هیچ عنوان شوخی و مسخره نیست.

د. اگر مقصود از «فصل» در آیه قبل را ناظر به حروف مقطعه بگیریم، آنگاه اینجا می‌خواهد اشاره کند که این حروف یک امر کاملا جدی است و این طوری نیست که صرفا از باب تفنن بیان شده باشد.

ه. …

 

۲) «وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»

در نکات ادبی بیان شد که «هزل» به معنای شوخی و نقطه مقابل جدی است؛ اما با «مزاح» هم متفاوت است؛ در واقع، «هزل» کلامی است که ثمره و حاصلی بر آن مترتب نیست؛ یعنی در جدیت یک نحوه شدت و صلابت و پر بودن هست، اما در هزل یک نحوه بازی، ویا سستی و تفنن در سخن است که محتوایی که بیان شده ارزشی ندارد و دارای یک نحوه اضطراب و تزلزل و سستی‌ای است که در آن تثبّت و پایداری‌ای نباشد.

با این توضیح، در صورتی که مقصود از قول فصل در آیه قبل، قرآن کریم باشد مقصود از هزل نبودن آن عبارت است از اینکه قرآن:

الف. به عنوان بازی و سرگرمی نازل نشده است (ابن‌عباس و سعید بن جبیر و قتاده، به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۷[۱۱]؛ مجمع البيان، ج‏۱۰، ص۷۱۷[۱۲]).

ب. امری باطل نیست (ابن‌عباس، به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۳۳۷[۱۳]؛ وکیع و ضحاک، به نقل از النكت والعيون (تفسير الماوردي)، ج۶، ص۲۴۹[۱۴]).

ج. سخن کذب و دروغ نیست (سدی، به نقل از النكت والعيون، ج۶، ص۲۴۹).

د. رمان و غير واقعى نیست (تفسير نور، ج‏۱۰، ص۴۴۶[۱۵]).

ه. تزلزل و اضطرابی در آن نیست؛ یعنی شاید اشاره باشد به همانکه در جای دیگر فرمود: «لا ریب فیه» (بقره/۲؛ یونس/۳۷؛ سجده/۲).

و. …

 

 


[۱] . الهَزْلُ: نقيض الجد. فلان يَهْزِلُ في كلامه، إذا لم يكن جادا. و يقال: أ جاد أنت أم هَازِلٌ. و الهُزَالُ: نقيض السمن. [تقول‏]: هُزِلَت الدابة، و أُهْزِلَ الرجلُ، إذا هُزِلَت دابته. و تقول: هَزَلْتُهَا فعجفت. و الهَزِيلَةُ: اسم مشتق من الهُزَالِ. كالشتيمة من الشتم، [ثم‏] فشت الهَزِيلَةُ في الإبل، قال: «حتى إذا نور الجرجار و ارتفعت / عنها هَزِيلَتُهَا و الفحل قد ضربا».

[۲] . الهاء و الزاء و اللام كلمتانِ فى قياسٍ واحد، يدُلّانِ على ضَعف. فالهَزْل: نقيض الجِدّ. و الهُزَال: خِلَاف السِّمَن. يقال: هَزَلْتُ دابّتى و قد هُزِلت. و هَزَلَ فى مَنطِقِه. و أهْزَل: وقع فى ماله الهُزَال.

[۳] . قال تعالى: إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ‏ [الطارق/ ۱۳- ۱۴] الْهَزْلُ: كلّ كلام لا تحصيل له، و لا ريع تشبيها بِالهُزَالِ.

[۴] . المعنى المحوري: نَقْصُ بدن الحي الذهاب سمنه و ما به امتلاؤه، ويلزمه الخفة كحالة الهزال والحيات دقاق ليست مفلطحة. ومنه المهزل – بالفتح: الفقر (ذهاب ما بالحوزة) أرض مهزولة رقيقة (ذهبت معظم خصوبتها). ومنه الهزل: ضد الجد الجد شدة وصلابة مع امتلاء / اللعب / استرخاء الكلام وتفنينه، ليس فيه قيمة ما يُقصد بالكلام، ولا ثابت رصين، فهو كاللعب الذي فيه أيضًا ذلك الاضطراب العبيي مع الامتداد كما في اللعاب – انظر لعب). وقد فسر الهزل باللعب وربطوه به أهزله وجده لعابا. والمنزلة: الراية لأن الريح تلعب بها.. والهزل واللعب من واد واحد ( وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ ) ما هو باللعب والمُشَعْوذُ إِذا خَفَّتْ يداه بالتخاييل الكاذبة ففعله الهزيلاء اهـ [ل].

[۵] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الجدّ و الفصل الّذى يكون فيه إحكام و إتقان. فيكون الهزل بمعنى الاضطراب و التزلزل و الهون الّذى ليس فيه تثبّت. و من مصاديقه: الْهُزَالُ إذا تزلّق عن الإحكام في البدن أو عن السلامة و الصحّة أو عن السمن. و الهزل إذا سقط عن مرتبة الجدّ و فصل الخطاب و القاطعيّة و الإبانة. إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ‏- ۸۶/ ۱۴ فالقرآن كالقيامة و القاطعيّة الحقّة الّتى أوتيت داود عليه السّلام، قال تعالى: هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ- ۳۷/ ۲۱. وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ- ۳۸/ ۲۰. كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا- ۴۱/ ۳. كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ- ۱۱/ ۱ فالهزل ما يكون فيه تزلّق عن الإحكام، و فيه سقوط عن مرتبة الفصل و التبيّن، و فيه نوع هوان و ضعف و اضطراب. فظهر لطف التعبير بالمادّة، فانّ فيها دلالة على السقوط و التزلّق، و على انتفاء الإحكام و الفصل و التبيّن. و بين المادّة و موادّ الهزّ و الهزء و الهزع: اشتقاق أكبر.

[۶] . برخی اصل ماده «هزأ» را در معنای «مسخره کردن» ویا «مزاح وشوخی مخفیانه» دانسته‌اند؛ اما دیگران تفاوت «استهزاء» با «مزاح» را در این دانسته‌اند که ماده «هزأ» برای مزاح و شوخی‌ای است که ناشی از حقیر دانستن ویا همراه است با تحقیر کردن شخصی که مورد استهزاء قرار می‌گیرد. تا حدی که برخی اصل معنای آن را هر سخن یا کاری که در آن تحقیر و اهانت نهفته باشد، قلمداد کرده‌اند. شاید بتوان آن را درست نقطه مقابل «جدی گرفتن» دانست.

اغلب اهل لغت بین «هزأ» و «استهزأ» تفاوت محسوسی را قائل نیستند؛ حداکثر این است که «استهزاء» را “در «هزؤ» وارد شدن” دانسته‌اند، یعنی می‌توان گفت فرق «هزأ» با «استهزء» در این است که «هزء» آن وضعیت حقارت‌آمیزی است که حاصل شده؛ ولی «استهزاء» درصدد ایجاد آن وضعیت برآمدن است.

همچنین در تفاوت «استهزاء» با «سُخریه» (= مسخره کردن) دو وجه مطرح شده است. یکی اینکه در مسخره کردن حتما چیزی در شخص مورد نظر هست که به خاطر آن وی مسخره می‌شود؛ اما در استهزاء لزوما چنین نیست، و شاید واقعا هیچ نکته‌ای در شخصی نباشد اما او را مورد استهزاء قرار دهند. دوم اینکه «مسخره کردن» از آنجا که از ماده «سخر» گرفته شده، در آن نوعی سلطه‌جویی و به تسخیر درآوردن شخص مد نظر است.

ماده «هزء» جمعا ۳۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است که یازده آن به صورت «هُزُواً» می‌باشد و بقیه موارد همگی کاربردهای این ماده در باب استفعال – به صورت فعل یا اسم فاعل (مستهزِئ) – می‌باشد.

[۷] . (الفرق) بين المزاح و الهزل‏: أن الهزل يقتضي تواضع الهازل لمن يهزل بين يديه و المزاح لا يقتضي ذلك ألا ترى أن الملك يمازح خدمه و إن لم يتواضع لهم تواضع الهازل لمن يهزل بين يديه و النبي (ص) يمازح و لا يجوز أن يقال يهزل و يقال لمن يسخر يهزل و لا يقال يمزح.

[۸] . همچنین مرحوم مصطفوی درباره تفاوت این ماده با ماده‌های «عجف» و «ضعف» و «نحف» توضیحی ذیل ماده «عجف» داده‌اند؛ که البته بین عجف و ضعف و نحف ممکن است کسی خلط کند و ظاهرا ایشان هزل را با توجه به اینکه به ضعف نزدیک دانسته در آ»جا ذکر کرده وگرنه کسی بین هزل با آنها خلط نمی‌کند. توضیح ایشان بدین قرار است:

و الفرق بينها [عجف] و بين الهزال و الضعف و النحف: أنّ الهُزَالَ يلاحظ فيه التهاون، فانّ الهزل يقابل الجدّ و الأحكام. و الضَّعْفَ يقابل القوّة، و هو أعمّ من أن يكون في هزال أو بغيره. و النَّحَفَ يلاحظ فيه قلّة اللحم. و تقرب من مفهوم العجف موادّ الكفّ و العكف و العزف و العفّ و اللطف و النزف و النسف و النظف و النصف. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۸، ص۴۱)

[۹]. در غرر بدین صورت آمده است: احْذَرِ الْهَزْلَ وَ اللَّعِبَ وَ كَثْرَةَ الْمَزْحِ وَ الضَّحِكِ وَ التُّرَّهَاتِ (۲۷۷/ ۲).

[۱۰] . شاید این روایت از امیرالمومنین ع هم به نحوی بتوان ذیل این آیه قرار داد؛ اما چون در خصوص دنیا بود در متن نیاوردیم:

الف. قال امیرالمؤمنین ع: إِنَّ جِدَّ الدُّنْيَا هَزْلٌ وَ عِزَّهَا ذُلٌّ وَ عُلْوَهَا سُفْلٌ. (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۱۵۰؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۱۲۸)

ب. همین مطلب به صورت مفصل‌تر در همین دو کتاب چنین آمده است: إِنَّ الدُّنْيَا لَهِيَ الْكَنُودُ الْعَنُودُ وَ الصَّدُودُ الْجَحُودُ وَ الْحَيُودُ الْمَيُودُ، حَالُهَا انْتِقَالٌ وَ سُكُونُهَا زَوَالٌ وَ عِزُّهَا ذُلٌّ وَ جِدُّهَا هَزْلٌ وَ عُلُوُّهَا سُفْلٌ، أَهْلُهَا عَلَى سَاقٍ وَ سِيَاقٍ وَ لَحَاقٍ وَ فِرَاقٍ وَ هِيَ دَارُ حَرْبٍ وَ سَلْبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَبٍ. (عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص۱۴۵؛ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۱۲۷)

ج. باز مفصل‌تر در نهج البلاغه (خطبه ۱۹۱) چنین آمده است:

وَ كُونُوا عَنِ الدُّنْيَا نُزَّاهاً وَ إِلَى الآْخِرَةِ وُلَّاهاً وَ لَا تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَى وَ لَا تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْيَا وَ لَا تَشِيمُوا بَارِقَهَا وَ لَا تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا وَ لَا تُجِيبُوا نَاعِقَهَا وَ لَا تَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا وَ لَا تُفْتَنُوا بِأَعْلَاقِهَا فَإِنَّ بَرْقَهَا خَالِبٌ وَ نُطْقَهَا كَاذِبٌ وَ أَمْوَالَهَا مَحْرُوبَةٌ وَ أَعْلَاقَهَا مَسْلُوبَةٌ أَلَا وَ هِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ وَ الْجَامِحَةُ الْحَرُونُ وَ الْمَائِنَةُ الْخَئُونُ وَ الْجَحُودُ الْكَنُودُ وَ الْعَنُودُ الصَّدُودُ وَ الْحَيُودُ الْمَيُودُ حَالُهَا انْتِقَالٌ وَ وَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ وَ عِزُّهَا ذُلٌّ وَ جِدُّهَا هَزْلٌ وَ عُلْوُهَا سُفْلٌ دَارُ [حَرْبٍ‏] حَرَبٍ وَ سَلَبٍ وَ نَهْبٍ وَ عَطَب‏.

[۱۱] . و أخرج عبد بن حميد عن قتادة … إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ قال قول حكم وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ قال ما هو باللعب. فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً قال الرويد القليل‏.

و أخرج الطستي عن ابن عباس ان نافع بن الأزرق قال له أخبرني عن قوله عز و جل وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ قال: القرآن ليس بالباطل و اللعب. قال: و هل تعرف العرب ذلك؟ قال: نعم أما سمعت قيس بن رفاعة و هو يقول‏ «و ما أدرى و سوف إخال أدرى / أهزل ذاكم أم قول جد».

و أخرج ابن أبى شيبة عن سعيد بن جبير وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ قال: و ما هو باللعب‏.

[۱۲] . «وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» أي هو الجد و ليس باللعب و قيل إن القرآن لم ينزل باللعب.

[۱۳] . و أخرج ابن جرير و ابن المنذر عن ابن عباس في قوله إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ قال: حق وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ. قال: بالباطل و في قوله أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً قال قريبا.

[۱۴] . {وما هو بالهزْلِ} وهذا تمام ما وقع عليه القسم ، وفيه ثلاثة أوجه: أحدها: باللعب، قاله ابن عباس ومجاهد. الثاني: بالباطل، قاله وكيع والضحاك. الثالث: بالكذب، قاله السدي.»

[۱۵] عبارت وی این است: قرآن، فرقان و جداكننده حق از باطل است، نه رمان و غير واقعى.

بازدیدها: ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*