۴-۲۱ ذیالحجة ۱۴۴۶
ترجمه
بهیقین آنان چارهها اندیشند، چه چارهاندیشیدنی؛
نکته: مشغول تحقیق و تأمل و تدبر در این آیه بودم که حمله اسرائیل به ایران آغاز شد (جمعه ۱۷ ذی الحجه؛ ۲۳ خرداد۱۴۰۴؛یک روز قبل از عید غدیر) و مصداقی از این آیه به وقوع پیوست. منتظریم که ان شاء الله هرچه زودتر وقوع مصداق آیه بعد را شاهد باشیم
نکات ادبی
يَكيدُونَ كَيْداً
درباره اصل ماده «کید» که حالت ثلاثی مجرد آن به صورت «کادَ یَکیدُ» است بین اهل لغت اختلاف است. شاید منشأ این اختلاف این است که:
اولا به نظر میرسد این ماده به ماده «کود» – که فعل ناقص «کادَ یَکادُ» از آن است؛ مثلا: «يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ» (بقره/۲۰) و «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ» (بقره/۷۱) و «لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا» (إسراء/۷۴)] بسیار نزدیک است؛ اگرچه اغلب اهل لغت بین این دو تفکیک کردهاند و مثلا ابن فارس میگوید این ماده اخیر دلالت دارد بر اینکه کسی چیزی را با زحمت و مشقت بخواهد به دست آورد (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۱۴۵[۱])، اما معدودی اینها را یککاسه دیدهاند، مثلا راغب آن را در ادامه توضیحات مربوط به «کید» آورده و به معنای نزدیک شدن دانسته (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۹[۲]) و عسکری هم اصل «کید» (همان کاد یکید) را به معنای به مشقت انداختن میداند و اضافه میکند که چهبسا کید در جایی به کار میرود که کاری است که مقصود ناخوشایند مورد نظر را نزدیک میکند (الفروق في اللغة، ص۲۵۴[۳]) [یعنی همان دو معنایی که ابن فارس و راغب برای «کاد یکاد» گفتند وی دقیقا برای «کاد یکید» میآورد]؛ و ان شاء الله بعدا درباره این ماده توضیح داده خواهد شد.
و ثانیا کلمه «کَید» هم در معانیای همچون مکر و حیله و نیرنگ به کار رفته است و هم در معانی دیگری مانند فریاد کلاغ که با تلاش و شدت صدا را بیرون میدهد، حیض، جنگ، قی کردن، و آتشی که با کندی و شدت از سنگ چخماق بیرون میزند. ابن فارس، با اشاره به تمام این کاربردها، بر این باور است که اصل این ماده دلالت دارد بر معالجه چیزی [= پرداختن به چیزی برای رفع مشکل آن] با شدت؛ و از همین باب، مکر و حیله را هم کید نامیدهاند و سپس این معنا توسعه داده شده است و همه موارد فوق به همین برمیگردد (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۱۴۹[۴]).
اما راغب معنای حیله کردن را محور قرار داده و «کید» را نوعی حیله ورزیدن میداند و توضیح داده که این تعبیر هم برای موارد مذموم به کار میرود و هم برای موارد ممدوح، هرچند کاربرد مذموم آن بیشتر است. وی از برخی نقل میکند که مقصود از «کید» عذاب است و به آیاتی همچون «وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ» (أعراف/۱۸۳) استشهاد کردهاند و این را این گونه تصحیح میکند که کید مهلت دادنی است که منجر به عقاب خواهد شد و به آیاتی همچون «وَ أَنَّ الله لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ» (يوسف/۵۲) و «فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ» (صافات/۹۸) استشهاد میکند؛ و البته از میان کاربردهای مختلف این کلمه در زبان عربی تنها جرقهای که از سنگ چخماق بیرون میجهد را سعی کرده با همین بیان توجیه کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۸[۵]).
مرحوم مصطفوی نیز که تمرکز بحثش را روی کاربردهای قرآنی این ماده گذاشته و به سایر کاربردهای آن در لغت توجهی نکرده، اصل واحد در این ماده را تدبیر و فکری میداند که به عملی منجر شود که یک نحوه ضرر رساندن به غیر را دربرداشته باشد؛ یعنی بر این باور است که سه قید تدبیر و در مقام عمل بودن و ناظر به ضرر زدن در آن لحاظ شده و اموری همچون مشقت و معالجه و شدت و جهد و در مکروه واقع کردن از آثار و لوازم این است نه معنای آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۴۳-۱۴۴[۶]).
در مقابل، حسن جبل با توجه به کاربردهای مذکور و نیز دلالت سه حرف اصلی آن (که معتقد است «ک» دلالت دارد بر یک فشار عمقی دقیق که به برکنده شدن و خودداری کردن منجر میشود و «د» به احتباس و محبوس شدن دلالت دارد و «و» هم که بین آنها آمده دلالت بر اشتمال و دربرگرفتن دارد) بر این باور است که معنای محوری این ماده، بیرون زدن چیزی است که تجمع و محبوس ماندنش طولانی شده است از اثنای چیزی با تلاش و زحمت و غلظتی که واقع میشود؛ و وجه تسمیه «کید» به معنای تدبیری که بهباطل یا بهحق انجام میشود این است که کسی که کید میکند میکوشد تدبیرش تا زمانی که به نتیجه نرسد افشا نشود و از این جهت است که یکدفعه [طرف مقابل را] با شدت و سختیای مواجه میکند (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۸۷۵-۱۸۷۶[۷]).
واضح است که کید به معنای مکر و حیله و تدبیر، همواره ناظر به کسی یا چیزی است هرچند در بسیاری از آیات اشارهای به این متعلق کید نشده است، مانند: «لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً» (آل عمران/۱۲۰)، «إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً» (نساء/۷۶)، «وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ» (انعام/۱۸۳). مرحوم مصطفوی بر این باور است که وقتی متعلق کید به صورت مفعول و بیواسطه هیچ حرفی میآيد دلالت بر شدت و قوت در تحقق کید دارد و آیه «وَ تَاللهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ» (انبیاء/۵۷) را شاهد بر این مدعا گرفته است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۴۵). ممکن است کسی گمان کند اینجا شدت و قوت، از قسم و نون تأکید فهمیده میشود اما حق این است که مواردی که اینها را هم ندارد چنین ظهوری دارد مانند: «قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ» (اعراف/۱۹۵) یا «إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنِّي أُشْهِدُ الله وَ اشْهَدُوا أَنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُون؛ مِنْ دُونِهِ فَكيدُوني جَميعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ» (هود/۵۴-۵۵). و گاه این متعلق با حرف «ل» میآید: «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» (یوسف/۵) که چنین شدتی ندارد؛ و البته تذکر میدهد که گاه این «ل» نه ناظر به متعلق کید، بلکه ناظر به کسی است که کید به خاطر او و به نفع او انجام میشود: «كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ» (یوسف/۷۶) که این را لام اختصاص دانسته است که یعنی این کیدی که متعلقش برادران بود مخصوص به یوسف و به نفع اوست (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۴۵[۸]).
از کاربردهای قرآنی دیگر این ماده، کاربرد آن به صورت اسم مفعول است، یعنی کسی که مورد کید واقع شده است: «أَمْ يُريدُونَ كَيْداً فَالَّذينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكيدُون» (طور/۴۲).
در زبان عربی کلمات «مکر» و «کید» و «حیله» و «خدعه» به هم نزدیکند[۹]؛ و در تفاوت آنها گفتهاند:
«مکر» و «کید» از این جهت که هردو باید با یک نحوه تدبر و فکر همراه باشند مانند همدیگرند با این تفاوت که غالبا «کید» قویتر از «مکر» است (شاهد لغویاش هم این است که بدون حرف اضافه متعدی میشود در حالی که مکر نیازمند حرف اضافه است) و دیگر اینکه «مکر» حتما در جایی است که خود کسی که مورد مکر قرار گرفته متوجه نباشد، اما در «کید» ممکن است خود او متوجه شود، شاهد بر این آن است که گاه میگویند «فلان يكايدني»؛ در واقع در «کید» تمرکز بیشتر بر به مشقت انداختن طرف مقابل است اما «مکر» جایی است که مکروه را جمع میکند و بر این تجمع مکروه تأکید میشود (الفروق في اللغة، ص۲۵۴[۱۰]).
تفاوت «حیله» با «مکر» و «کید» در این است که مکر و کید فقط در مورد ضرر زدن به کار میرود اما حیله در زبان عربی اعم از آن است که برای ضرر زدن باشد یا نفعرسانی (الفروق في اللغة، ص۲۵۴؛ التحقيق، ج۱۱، ص۱۴۳). هرچند در زبان فارسی نیز ما «حیله» را همواره در همان معنای منفی به کار میبریم و برای «حیله» در معنای مثبتش از تعبیر «چارهجویی» استفاده میکنیم.
در تفاوت «خدعه» هم با اینها گفتهاند که ماده «خدع» به معنای اظهار چیزی برخلاف واقع است با هدف جلب نفع یا دفع ضرر، و لزومی ندارد که حتما بعد از تدبر و فکر باشد؛ ولی کید آنجاست که بعد از تفکر و تدبر باشد؛ و همچنین شاید بتوان گفت کید اسمی است برای کار ناخوشایند که در حق دیگری با قهر و غلبه انجام میشود اما خدعه لزوما با قهر و زور همراه نیست و موید این مطلب اینکه قرآن کریم قصد اصحاب فیل را کید خوانده است: «أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليل» (فیل/۲) (الفروق في اللغة، ص۲۵۳[۱۱])؛ و به نظر میرسد این سخن ایشان که در کید یک نحوه قهر و غلبه لحاظ میشود شواهد قرآنی متعددی دارد مانند کاری که برادران یوسف با وی کردند که قرآن بارها از آن تعبیر به «کید» آنان کرد؛ ویا «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً» (آل عمران/۱۲۰)، «ذلِكُمْ وَ أَنَّ الله مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ» (انفال/۱۸)، «فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى» (طه/۶۰)؛ و حتی در موردی که زلیخا (فَلَمَّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ؛ یوسف/۲۸) یا زنان مصر (وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ؛ فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ؛ یوسف/۳۳-۳۴) در حق یوسف کید کردند نیز میتوان یک نحوه قهر و غلبه را مشاهده کرد.[۱۲]
ماده «کید» و مشتقات آن (با فرض اینکه «کاد یکاد» از این ماده نیست) ۳۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
شأن نزول
برخی از مفسران بر این باورند که این آیه ناظر است به اهل مکه هنگامی که در دالندوه جمع شدند و توطئه قتل رسول الله (ص) را ریختند (که حضرت علی ع شب جای ایشان خوابید و ایشان شبانه به مدینه هجرت کرد)؛ یعنی همان که در جای دیگر فرمود: «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ الله وَ الله خَيْرُ الْماكِرين: و [ياد كن] هنگامى را كه كافران در باره تو نيرنگ مىكردند تا تو را به بند كَشَند يا بكُشند يا [از مكّه] اخراج كنند، و نيرنگ مىزدند، و خدا تدبير مىكرد، و خدا بهترين تدبيركنندگان است.» (انفال/۳۰). و اینجا هم فرمود آنان کید میکنند چه کیدی (النكت و العيون (تفسير الماوردى)، ج۶، ص۲۴۹[۱۳]).
و برخی از مفسران این آیه را همراه با دو آیه «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» (زخرف/۷۹) و «أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ» (طور/۴۲) نازل شده در همین موقعیت میدانند (تفسير مقاتل بن سليمان، ج۴، ص۶۶۰-۶۶۲[۱۴]).
حدیث
۱) ذیل آیه ۱۰ (جلسه ۱۱۵۵) روایتی از ابوبصیر گذشت که این احتمال مطرح بود که گفتگوی وی با امام صادق ع باشد؛ در فراز بعدی آن آمده است:
گفتم: [مقصود از] إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً [چیست]؟
فرمود: در خصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کید ورزیدند و در مورد علیّبنابیطالب (علیه السلام) کید ورزیدند و در مورد فاطمه زهرا (سلام الله علیها) کید ورزیدند. پس خداوند فرمود: ای محمّد (صلی الله علیه و آله)! همانا بهیقین آنان چارهها اندیشند، چه چارهاندیشیدنی؛ و من هم چارهای کنم، چه چارهکردنی؛ پس به کافران مهلت ده» ای محمد «و كمى آنان را به حال خود واگذار» تا وقت برانگیختن قائم ع که انتقام مرا از جبّاران و طاغوتهای قریش و بنیامیّه و سایر مردم میگیرد.
تفسير القمي، ج۲، ص۴۱۶
حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَيْدِ الله بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ فِي قَوْلِهِ: «فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ» قَالَ: «مَا لَهُ قُوَّةٌ» يَقْوَى بِهَا عَلَى خَالِقِهِ «وَ لَا نَاصِرٌ» مِنَ الله يَنْصُرُهُ إِنْ أَرَادَ بِهِ سُوءاً.
قُلْتُ: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً»؟
قَالَ: كَادُوا رَسُولَ الله (ص) وَ كَادُوا عَلِيّاً ع وَ كَادُوا فَاطِمَةَ ع. فَقَالَ الله: يَا مُحَمَّدُ «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ» يَا مُحَمَّدُ «أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً» لِوَقْتِ بَعْثِ [لو قد بُعِثَ][۱۵] الْقَائِمِ ع فَيَنْتَقِمُ لِي مِنَ الْجَبَّارِينَ وَ الطَّوَاغِيتِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ بَنِي أُمَيَّةَ وَ سَائِرِ النَّاسِ.
۲) اشاره شد که برخی مفسران شأن نزول این آیه را همان کیدی که کفار در پیش گرفتند که شبانه پیامبر (ص) را به شهادت برسانند و موجب هجرت ایشان به مدینه شد دانستهاند. با توجه به اینکه اولا احادیث مربوط به این واقعه انشاءالله ذیل آیه «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ الله وَ الله خَيْرُ الْماكِرين» (انفال/۳۰) خواهد آمد و ثانیا سیاق آیه نیز انحصار در آن واقعه نیست بلکه میتواند ناظر به هر کیدی باشد که علیه اسلام شده است، مناسب است مهمترین کیدهایی که در صدر اسلام علیه اسلام شده و در همه آنها مهمترین و تنها یاور اسلام امیرالمومنین بوده است را از زبان خود امیرالمومنین روایت کنیم. در این حدیث، امیرالمومنین به هفت واقعه در زمان پیامبر (ص) و هفت واقعه بعد از شهادت ایشان اشاره میکند، که از این میان، فقط اصل تحمل سنگینی مصیبت از دنیا رفتن پیامبر (ص) است که در بیان ایشان به عنوان امتحانی مطرح شده که خود آن واقعه، نه از زاویه مکر و کید دیگران، به عنوان امتحان الهی مورد توجه واقع شده است. اما متن حدیث:
از محمد حنفیه و نیز از امام باقر (ع) روایت شده که فرمودند:
چون امير المؤمنين از جنگ نهروان بازگشت در مسجد كوفه نشسته بود كه رئيس يهوديان به حضورش آمد و عرض كرد يا امير المؤمنين خبرهایی را میخواهم از شما بپرسم كه جز پیغمبر (ص) و يا وصى پيغمبر كسى نتواند پاسخ آنها را بدهد حال چنانچه اجازه میفرمایید بپرسم وگرنه صرف نظر نمايم.
فرمود: برادر يهودى هر چه میخواهى بپرس.
عرض كرد: ما در كتاب خود چنين يافتهايم كه خداى عز و جل چون پيغمبرى برانگيزد به او وحى میفرمايد كه از میان افراد خاندان خود كسى را كه بتواند پس از وى كار امت را به دست گيرد اختيار كند و از امت خود عهد و پيمان بگيرد كه پس از او بر سر پيمان باشند و طبق عهدى كه بستهاند رفتار كنند و خداى عز و جل جانشينان پیغمبر (ص) را در زمان حيات پيغمبران آزمايش میفرمايد و پس از وفات پيغمبران نيز آزمايش میفرمايد. مرا آگاه بفرما كه آزمايش جانشينان پيغمبران چند بار است و پس از وفاتشان چند بار و اگر جانشينان پيغمبران در آزمايش مورد رضايت خداوند شدند سرانجام كارشان بكجا خواهد كشيد؟
حضرت فرمود: به حق خدایى كه يكتا است و دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات و انجيل را بر موسى و عيسى فرو فرستاد اگر جواب سؤال تو را درست گفتم، اعتراف خواهى كرد كه درست میگويم؟
عرض كرد: آرى.
فرمود: به حق خدایى كه دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و تورات را بر موسى فرو فرستاد اگر پاسخ پرسش تو را گفتم، اسلام را خواهى پذيرفت؟
عرض كرد: بلى.
على (ع) فرمود: خداى عز و جل جانشينان پيغمبران را تا پيغمبران زندهاند در هفت مقام آزمايش میفرمايد تا فرمانبردارى آنان را بيازمايد. و چون اطاعتشان و نتيجه آزمايششان رضايت بخش شد به پيغمبران دستور میدهد كه تا زندهاند آنان را دوست خود گيرند و پس از مرگ هم جانشين خود قرار دهند و همه امتهایی را كه اطاعت پيغمبر را لازم میشمرند بر اطاعت جانشينان الزام كنند. سپس جانشينان را پس از آنكه پيغمبران بدرود حيات گفتند در هفت مقام آزمايش میفرمايد تا پايه شكيبایی آنان را بيازمايد و چون آزمايش رضايتبخش شد سرانجام آنان را سعادت و نيكبختى قرار دهد تا با كمال خوشبختى به پيغمبران ملحقشان سازد.
رئيس يهوديان گفت: اى امير مؤمنان درست فرمودى. اكنون بفرما تا بدانم خداوند تو را در زمان حيات پیغمبر (ص) چند بار آزمايش فرمود و پس از وفات آن حضرت چند بار و سرانجام كار تو چه خواهد شد؟
على (ع) دست يهودى را گرفته و فرمود: برخيز با هم برويم تا تو را از اين موضوع آگاه كنم.
جمعى از ياران على نيز برخاستند و عرض كردند: يا امير المؤمنين! ما را نيز در اين افتخار با يهودى شريك فرمایید.
فرمود: میترسم كه دلهاى شما تاب تحمل آن را نداشته باشد.
عرض كردند: براى چه يا امير المؤمنين؟
فرمود: به خاطر كارهایی كه از بيشتر شماها سر زده است.
مالك اشتر برخاست و عرض كرد: يا امير المؤمنين ما را نيز آگاه بفرمایید كه به خدا قسم ما به طور محقق میدانيم كه در روى زمين به جز تو وصى پيغمبرى وجود ندارد و ما را مسلم است كه خداوند پس از پیغمبر (ص) پيغمبرى ديگر نخواهد فرستاد و گردنهاى ما براى فرمان تو و فرمان پيغمبر ما محمد (ص) به يك ريسمان اطاعت بسته شده است.
على (ع) نشست و رو به يهودى كرده و فرمود: اى برادر يهود! همانا خداى عز و جل در زمان حيات پیغمبر (ص) مرا در هفت مورد آزمايش فرمود. نه از باب خودستایی میگويم بلكه نعمتى از خداوند بود كه در همه اين موارد مرا فرمانبردار يافت.
عرض كرد: در كدام و كدام مورد يا امير المؤمنين؟
فرمود: اما نخستين مورد آن بود كه خداوند عز و جل پیغمبر (ص) ما را به مقام وحى آشنا فرمود و بار رسالت بر دوش او نهاد و من در آن وقت كم سنترين افراد خانوادهام بودم كه در خانه پیغمبر (ص) به خدمتش مىپرداختم و كارهاى آن حضرت را انجام میدادم. پیغمبر (ص) كوچك و بزرگ خاندان عبدالمطلب را خواست كه بيگانگى خداوند و رسالت پیغمبر (ص) گواهى دهند همه از اين گواهى خوددارى نموده و پيشنهادش را انكار كردند و از او كناره گرفتند و او را رها نموده و تركش نمودند و از وى دورى جستند و ديگر مردم نيز از آن حضرت دورى نموده و بر مخالفتش برخاستند كه پيشنهاد حضرتش را چون تاب نمىآوردند و عقلهايشان درك نمیكرد بزرگ شمردند تنها من بودم كه دعوت رسول خدا (ص) را شتابانه اطاعت كردم و بدون اينكه شك و ترديدى به دل راه دهم يقين به بر حق بودنش داشتم. سه سال به همين منوال بوديم و در روى زمين مخلوقى نبود كه نماز بگذارد و احكام الهى را كه به رسول خدا رسيده بود بپذيرد به جز من و دختر خويلد [= حضرت خدیجه] كه خدايش رحمت كند؛ و البته حتما مشمول رحمت الهى است.
سپس رو به ياران فرموده پرسيد: مگر چنين نبود؟
همه عرض كردند: چرا يا امير المؤمنين چنين بود.
آنگاه فرمود: اما مورد دوم اى برادر يهود! قريش هميشه براى كشتن پیغمبر (ص) رأيها میدادند و حيلهها به كار میبردند تا آنكه در يوم الدار در آخرين جلسهاى كه در دار الندوة نمودند و ابليس ملعون كه در قيافه مردى يك چشم از ثقيف (مغيرة بن شعبة) در آن مجلس شركت كرده بود پشت و روى كار را به دقت ملاحظه میكردند تا آنكه به اتفاق آراء تصميم گرفتند كه از هر تيرهاى از قريش يك نفر نماينده دعوت شود و همگى با شمشيرهاى كشيده يك باره بر پیغمبر (ص) حمله كنند و خونش را بريزند و چون چنين كنند قريش به حمايت نمايندگان خود، قاتلين را تسليم اولياء مقتول نكنند و در نتيجه خون پیغمبر (ص) پايمال شود. چون اين تصميم را گرفتند جبرئيل فرود آمد و پيغمبر (ص) را از جريان آگاه كرد و شبى را كه بنا بر اجتماع بود و ساعتى را كه تصميم داشتند بر بستر خواب پيغمبر (ص) حمله كنند خبر داد و دستور داد كه در ساعت معينى بيرون شود و در غار پنهان گردد. رسول خدا (ص) مرا در جريان گذاشت و دستور فرمود كه من در بستر او بخوابم و با اين فداكارى جان او را نگهدارى كنم. من بیدرنگ از فرمانش اطاعت نمودم و شاد و خرسند بودم كه به جاى پيغمبر (ص) كشته شوم. پيغمبر (ص) به راه خويش رفت و من در بستر او خوابيدم. مردان قريش در حالى كه پيش خود يقين داشتند كه پيغمبر (ص) كشته خواهد شد روى به من آوردند همين كه به اتاقم رسيدند با شمشيرم در برابر آنان مقاومت نمودم و آنان را از خود دور ساختم چنانچه خدا و مردم میدانند.
سپس روى به ياران كرده و فرمود: مگر نه چنين است؟
عرض كردند چرا، يا امير المؤمنين.
سپس فرمود: و اما سومين مورد اى برادر يهود، آن بود كه دو فرزند ربيعة و پسر عتبة كه پهلوان قريش بودند در روز جنگ بدر براى خود مبارز طلبيدند و هيچ كس به ميدان مبارزه آنان قدم نگذاشت. رسول خدا (ص) مرا و دو رفيقم (حمزة و عبيدة) را به جنگ آنان روانه كرد. اين مأموريت را هنگامى به من ارجاع فرمود كه من از همه رفقايم در سن كوچكتر و در جنگ كم تجربهتر بودم. خداى عز و جل به دست من وليد و شيبة را بكشت، و این غير از سایر بزرگان قريش بود که کشتم و غیر از آنان که اسیر کردم، كه آن روز نتيجه كار من از همه رفقايم بيشتر بود. و پسر عمويم (عبيدة بن حرث) در همان روز كشته شد خدايش رحمت كند.
سپس رو به اصحاب خود كرده و فرمود: آيا اين طور نبود؟
همه گفتند: چرا، يا امير المؤمنين!
سپس فرمود: و اما چهارمين مورد، اى برادر يهود! آن بود كه مردم مكه تا آخرين نفر بر ما هجوم آورده و همگى قبائل عرب و قريش را كه به فرمانشان بود بر ما شورانيدند تا خون مشركين قريش را كه به روز بدر كشته شده بودند از ما بازستانند. جبرئيل بر پيغمبر (ص) فرود آمد و از جريان آگاهش نمود. پيغمبر (ص) به افراد نظامى خود دره احد را سنگر ساخت. مشركين پيش آمدند و يكباره بر ما تاختند افرادى از مسلمانان كشته شد و آنان كه زنده ماندند با شكست مواجه شدند، تنها من با رسول خدا (ص) ماندم و مهاجر و انصار همه به خانههاى خود در مدينه بازگشتند و هركس میگفت پيغمبر (ص) و يارانش همگى كشته شدند. سپس خداى عز و جل جلوى پيشرفت مشركين را گرفت و من كه در پيشاپيش رسول خدا (ص) بودم هفتاد و چند زخم برداشتم كه از جمله اينهاست: در اين موقع امير المؤمنين رداى خود را بيفكند و دست بر جاى زخمها كشيده و آنها را نشان داد و فرمود: آن روز خدمتى از من سر زد كه ان شاء الله پاداش خدمتم بر خدا است.
سپس روى به اصحاب كرده و فرمود: چنين نبود؟
عرض كردند: چرا يا امير المؤمنين.
سپس فرمود: و اما مورد پنجم اى برادر يهود!
آن بود كه قريش و عرب گرد هم آمده و با يكديگر قرارداد و پيمان بستند كه بازنگردند تا آنكه رسول خدا (ص) را با همه افراد خاندان عبد المطلب كه در خدمتش بودند بكشند. سپس با شدت و ساز و برگ جنگ خود آمدند تا در مدينه نزديك ما بار گرفتند و پيش خود اطمينان داشتند كه به هدف خويش خواهند رسيد. جبرئيل عليه السّلام فرود آمد و حضرتش را از جريان آگاه گردانيد. حضرت بر گرد خود و مهاجر و انصار كه در خدمتش بودند خندقى زد. قريش پيش آمده و گرداگرد خندق را اردو ساخته و ما را محاصره نمودند. او خود را نيرومند و ما را ناتوان میديد، رعد آسا میغريد و برق آسا میدرخشيد. رسول خدا (ص) آنان را به سوى خدا مىخواند و به خويشاوندى و رحم سوگندشان میداد و آنان از تسليم شدن خوددارى، و بيش از پيش سركشى مینمودند. قهرمان عرب و قريش آن روز، عمرو بن عبد ودّ بود كه مانند شتر مست فرياد میكشيد و مبارز مىطلبيد و رجز مىخواند؛ يك بار با نيزه خود اعلام خطر میكرد و بار ديگر با شمشيرش. هيچ كس را نه جراتى بود كه به مبارزهاش اقدام كند يا در وى طمعى ببندد و نه غيرتى كه او را برانگيزد و نه بينشى كه دل را قوى دارد. رسول خدا (ص) مرا براى مبارزهاش از جا بلند كرد و با دست مبارك خود عمامه بر سرم بست.
اين هنگام امير المؤمنين دست به ذوالفقار گرفته و فرمود: همين شمشير را كه تعلق به آن حضرت داشت به من عطا فرمود. من براى نبرد با عمرو بيرون شدم در حالى كه زنان مدينه را از نبرد با عمرو بر من دل مىسوخت؛ و اشك میريختند. خداى عز و جل او را به دست من كشت با اينكه عرب را عقيده اين بود كه هيچ پهلوانى با عمرو برابرى نتواند كرد.
در اين وقت على عليه السّلام با دست به فرق سر اشاره نموده و فرمود: اين ضربت را عمرو بر سر من زد خداوند در اثر اين مبارزه و پيروزى من قريش و عرب را شكست داد.
سپس روى به ياران كرده و فرمود، چنين نبود؟
گفتند: چرا، چنين بود يا امير المؤمنين.
فرمود: و اما در مورد ششم اى برادر يهود!
ما در ركاب رسول خدا (ص) به خيبر، دیار رفيقان تو، بر مردانى از يهود و پهلوانانى كه از قريش و ديگران آنجا بودند تاختيم. افراد دشمن از سواره نظام و پياده كه همه با ساز و برگ كامل مجهز بودند مانند كوههاى محكم در برابر ما ايستادند. دشمن با افراد زيادى كه داشت در محكمترين جايگاهها سنگر گرفته بود. هر يك از آنان فرياد میزد و مبارز مىخواست و بر جنگ پيشدستى میكرد. هيچ كس از همراهان من به نبرد آنان نرفت مگر اينكه او را كشتند. تا آنكه چشمها چون كاسه خون شده و فرياد جنگ برخاست و هر كس به فكر جان خود بود. همراهان من به يكديگر متوجه شده و همه به يك زبان روى به من كرده و میگفتند: اى ابا الحسن! اى ابا الحسن! برخيز. تا آنكه رسول خدا (ص) مرا فرمان داد كه برخيزم و بر سنگر دشمن حمله كنم. پس از صدور فرمان حمله هر كس با من روبرو شد او را كشتم و هر پهلوانى بر من حمله كرد خردش كردم. سپس همچون شيرى كه شكار خود را بدرد آنان را از هم شكافتم و با فشار حمله مجبورشان كردم تا داخل شهر عقبنشينى كنند. پس در قلعه آنان را با دست خود از جاى بركندم و يكّه و تنها به ميان قلعه رفتم هر مردى كه بيرون مىآمد او را مىكشتم و هر زنى را كه میديدم اسيرش میكردم تا آنكه به تنهایی فاتح و پيروز شدم و جز خداوند كسى مرا كمك نكرد.
سپس رو به اصحابش كرده و فرمود: مگر چنين نبود؟
عرض كردند: چرا، يا امير المؤمنين.
و اما مورد هفتم اى برادر يهود! هنگامى كه رسول خدا (ص) متوجه فتح مكه شد خواست كه جاى عذرى براى آنان باقى نگذارد و براى آخرين بار آنان را به خداى عز و جل دعوت فرمايد، هم چنان كه از روز نخست دعوت میفرمود. نامهاى براى آنان نوشت و در نامه آنان را از مخالفت تهديد نموده و از عذاب الهى ترسانيد و وعده گذشت به آنان داد و به آمرزش خداوند اميدوارشان كرد و در پايان نامه سوره برائت را براى آنان نوشت تا كسى براى آنان بخواند. سپس بردن نامه را به همه اصحاب پيشنهاد كرد. همگى سر سنگين بودند. رسول خدا (ص) چون چنين ديد مردى را فراخواند و نامه را به وسيله او فرستاد. جبرئيل به خدمتش رسيد و عرض كرد: يا محمد! جز خودت يا كسى كه از خاندان تو باشد اين مأموريت را انجام نتواند داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا از اين وحى آگاه فرمود و مرا با نامه و پيام به سوى مردم مكه روانه ساخت. من به مكه رسيدم. مردم مكه را شما خوب میشناسيد: يك نفر از آنان نبود مگر اينكه اگر میتوانست هر پاره از گوشت مرا بالاى كوهى بگذارد میكرد، گر چه اين كار به قيمت از دست رفتن جان و خاندان و اولاد و مالش باشد. من پيام رسول خدا (ص) را بر آنان رسانيدم و نامهاش را بر آنان خواندم همگى با تهديد و وعدههاى سخت به من جواب دادند و خشم و كينه بر من ابراز میكردند و ديديد كه من چه كردم.
سپس روى به اصحاب كرده و فرمود: چنين نبود؟
همه گفتند: چرا يا امير المؤمنين.
پس فرمود: اى برادر يهود! اينها مواردى بود كه پروردگار من در آنها مرا با پيغمبر (ص) خود آزمايش فرمود و در همه آن موارد با منتى كه بر من دارد فرمانبردارم يافت و افتخاراتى كه در اين مواقع مرا نصيب گرديد هيچ كس را نصيب نشد. اگر میخواستم آن افتخارات را بازگو كنم میكردم؛ ولى خداى عز و جل از خودستایى نهى فرموده است.
همه گفتند: به خدا قسم راست فرموديد، زيرا خداوند عز و جل فضيلت خويش با پيغمبر (ص) ما را به تو عطا فرموده است و با برادرى آن حضرت سعادتمندت فرمود، همچون هارون به برادرى موسى؛ و در اين موقعيتها كه تو قرار داشتى و هراسهایی كه به جان خويش خريدى خداوند تو را برترى داد و بيش از آنكه خود بفرمایی خداوند در باره تو فرموده است كه هيچ كس از مسلمانان چنين فضيلتى را ندارند. آنان كه تو را با پيغمبر (ص) ما و پس از وفات آن حضرت ديدهاند همگى در باره تو بر اين عقيدتاند. اكنون بفرما بدانيم آزمايشهایی را كه خداوند عز و جل پس از رحلت پيغمبر (ص) ما از تو كرد و تو تحمل نموده و شكيبا بودى و اگر بخواهيم ما خود توانيم شرحش دهيم كه میدانيم و شاهد جريان بوديم ولى دوست داريم كه همين را نيز از زبان خود شما بشنويم همان طور كه آزمايشهاى دوران حيات رسول خدا (ص) را شنيديم و فرمانبردارى شما را دانستيم.
فرمود: اى برادر يهود! خداى عز و جل پس از رحمت پيغمبرش در هفت مورد مرا آزمايش نمود و بدون آنكه خودستایى نموده باشم از منت و نعمتى كه بر من روا داشت مرا شكيبا يافت:
اما مورد اول اى برادر يهود!
من از عموم مسلمانان با هيچ كس به طور خصوصى نه انسى داشتم و نه مورد اعتمادم بود و نه مستقيما همرازم بود و نه نزديكش میرفتم، جز رسول خدا (ص) كه از كودكى مرا در دامن خود پروراند و در دورانى كه بزرگ شدم مرا منزل و مأوا داد و مصارف مرا متحمل گرديد و از يتيمى نجاتم بخشيد. با وجود حضرتش، من از اينكه كسبى نمايم بىنياز بودم و هزينه زندگى خودم و اولادم را بر عهده گرفته بود. اينها بهرههایی بود كه من از جهت دنيا از آن حضرت بهرهمند شدم، علاوه بر استفادههاى معنوى كه در جوار حضرتش مخصوص خودم بود و درجاتى نصيبم شد كه به مقامات بلندى در درگاه خداوندى نائل آمدم. چون رسول خدا (ص) وفات كرد آن چنان غم و اندوه بر دل من فرو ريخت كه اگر كوهها آن بار غم را بر دوش میگذاشتند گمان ندارم كه میتوانستند كشيد. ازخانواده ام، برخی در اين مصيبت سخت بىتابى میكردند و طاقت از دست داده بودند و خوددارى نمیتوانستند و تاب كشيدن اين بار گران را نداشتند، دامن صبر از دستشان رفته و هوش از سرشان رميده بود، نه خود چيزى میفهميدند و نه از ديگرى سخنى مىشنيدند؛ و ديگران كه از خانواده عبد المطلب نبودند، يا مصيبتزدگان را تسليت میدادند و امر به صبر مینمودند، و يا با همناله شدن و بىتابى كردن، خاندان مصيبتزده را يارى میكردند. تنها من بودم كه در برابر فاجعه فوت پيغمبر (ص) عنان صبر از دست ندادم و راه خويش در پيش گرفته به مأموريتى كه داشتم پرداختم: جنازه حضرتش را برداشتم و غسل دادم و حنوط كردم و كفن نموده و نماز بر آن خواندم و پيكرش را به خاك سپردم؛ و به جمع نمودن قرآن و عهد الهى نسبت به خلق سرگرم بودم؛ نه ريزش اشك مرا از انجام اين وظيفه بازداشت و نه ناله جان سوز و نه سوزش دل و نه بزرگى مصيبت. تا آنكه حقى را كه از خداى عز و جل و رسولش بر خود لازم میديدم ادا كردم و مأموريتم را انجام دادم و با بردبارى و دور انديشى كامل متحمل وظيفه خود شدم.
سپس رو به اصحاب كرده و فرمود: اين طور نبود؟
همه گفتند: چرا يا امير المؤمنين.
سپس فرمود: و اما مورد دوم اى برادر يهود! رسول خدا (ص) هنگامى كه هنوز زنده بود رياست همه امت را به من واگذار نموده و از همه آنان كه حضور داشتند بيعت گرفت كه به دستورات من گوش فرا دهند و اوامر مرا گردن نهند و دستور داد كه حاضرين به غايبين برسانند. من بودم كه تا در حضور رسول خدا (ص) بودم دستورات آن حضرت را به ديگران ابلاغ مینمودم؛ و چون به سفر میرفتم فرمانده افرادى بودم كه در ركاب من بودند. هرگز به خاطرم خطور نمیكرد كه در دوران حيات رسول خدا (ص) و پس از وفات آن حضرت كسى را در كوچكترين كارى ياراى مخالفت با من باشد. با اين همه رسول خدا (ص)، در حالی كه بيمارى مرگ گريبان آن حضرت را گرفته بود، دستور فرمود لشكرى در ركاب اسامة بن زيد ترتيب داده شود از عربزادگان و طائفه اوس و خزرج و ديگرانی كه بيم آن میرفت بيعت مرا بشكنند و با من به ستيزه برخيزند، و يا به خاطر اينكه من پدر و يا فرزند و يا فاميل و يا دوستشان را كشته بودم با ديده دشمنى به من نگاه میكردند. كسى نماند مگر اينكه به همراه اين لشكر كرد از مهاجرين و انصار و مسلمانان ديگر كه سست عقيده بودند و منافقين همه را به زير پرچم اسامة كرد تا فقط يك دسته مردمان پاكدل در حضور آن حضرت بمانند و از كسى سخنى ناهنجار شنيده نشود و در خلافت و زمامدارى رعيت پس از پيغمبر، كسى را با من سر مخالفت نباشد. سپس آخرين كلامى كه در باره كار امت فرمود اين بود كه دستور داد لشكر اسامة حركت كند و هيچ كس از افراد زير پرچم حق بازگشت ندارد و دستور اكيد در اين باره صادر فرمود و تا آنجا كه ممكن بود نسبت به اجراى اين دستور تأكيد فرمود.
ولى همين كه رسول خدا (ص) وفات فرمود ناگهان ديدم كه عدهاى از افراد زير پرچم اسامة بن زيد، پادگان نظامى خود را ترك گفته و از محل خدمت سرباز زده و دستور رسول خدا (ص) را – كه فرموده بود: در ركاب فرمانده خودشان باشند و با پرچم او به هرجا كه برود همراه باشند تا به مقصدى كه در پيش دارند برسند – زير پا گذاشتهاند؛ فرمانده لشكر را در اردوگاه تنها گذاشته و سواره و شتابان بازگشتهاند تا رشته بيعتى را كه خدا و رسولش به گردن آنان بسته، باز كنند، و باز کردند؛ و تا پيمانى را كه با خدا و رسولش داشتند بشكنند، و شكستند؛ و با هو و جنجال و آراء خصوصى، پيمانى براى خود بستند بدون اينكه با يك نفر از ما بنى عبدالمطلب مشورتى كنند و يا يك نفر از ما رأى موافق داشته باشد و يا از من بخواهند تا از بيعتى كه در گردن آنان دارم صرف نظر کنم؛ در حالی که من سرگرم تجهيز جنازه رسول خدا (ص) بودم و از همه جا غافل، زيرا مهمتر از هر كارى در نظر من تجهيز رسول خدا (ص) بود و زودتر از هر چيزى مىبايست انجام پذيرد. اينان از اين فرصت استفاده نموده و نقشه خود را عملى نمودند.
اى برادر يهود! در چنين موقعى كه من به زير بار مصيبتى به آن سنگينى و فاجعهاى به آن عظمت قرار داشتم و كسي را از دست داده بودم كه به جز خداوند هيچ چيز تسلى بخش دل غمديده من نبود. اين گونه رفتار با من، نمكى بود كه بر زخم دل من پاشيده شد ولى من دامن صبر از دست ندادم و بر اين مصيبتى كه بلافاصله و به دنبال گرفتارى پيش رسيد شكيبا شدم.
سپس روى به اصحاب كرده فرمود: مگر چنين نبود؟
عرض كردند، چرا؟ يا امير المؤمنين.
فرمود: و اما مورد سوم اى برادر يهود! كسى كه پس از پيغمبر (ص) براى خلافت بپا خواست، همه روزه كه مرا میديد از من عذرخواهى میكرد و برخلاف آنچه حق مرا غصب كرده و بيعت مرا شكسته، با من رفتار میكرد و از من حلاليت میخواست كه او را بحل سازم. من با خود میگفتم خلافت چند روزه او میگذرد و سپس حقى را كه خداوند براى من قرار داده است به آسانى به من باز میگردد؛ پس در اسلام نوبنياد و نزديك به زمان جاهليت، حادثهای ايجاد ننمودم و در مطالبه حق خويش نزاعى به راه نینداختم که يكى به صداى من جواب مثبت دهد و ديگرى پاسخ منفى، و در نتيجه كار منازعه از گفتگو گذشته و به مرحله عمل درآيد؛ مخصوصا كه جمعى از خواص اصحاب پيغمبر (ص) را كه بخوبى میشناختم و خيرخواه خدا و رسول و قرآن و اسلام بودند، پنهان و آشكار به نزد من در رفت و آمد بودند و مرا دعوت میكردند كه حق خود را باز پس بگيرم و آمادگى خود را براى فداكارى در راه اداى بيعتى كه از من به گردن آنان بود اعلام مىكردند. من میگفتم آرام باشيد و اندكى صبر كنيد شايد خداوند بدون جنگ و خونريزى و به آسانى حق از دست رفته مرا به من باز گرداند، كه پس از وفات پيغمبر (ص) بسيارى از مردم به شك افتادند و افراد نااهلى به خلافت طمع بستند و هر قبيلهاى میگفت كه بايد فرماندار از ما انتخاب شود و هدف مشترك همه اين بود كه زمام امر به دست من نباشد.
اما چون عمرِ زمامدارى اولى به آخر رسيد و مرگش فرا رسيد زمام كار را پس از خود به دست رفيقش سپرد. اين هم مانند گذشته گرفتارى ديگرى براى من شد و دوباره حقى كه خداوند براى من قرار داده بود از من گرفته شد. باز از اصحاب پيغمبر (ص) كه بعضى از آنان هم اكنون زندهاند و بعضى مردهاند گرد من جمع شدند و همان را گفتند كه در جريان مشابه قبلى گفته بودند. و من نيز از گفتار پيشين خود تعدى نكردم و آنان را به صبر و آرامش و يقين دعوت كردم؛ كه میترسيدم مبادا اجتماعى تباه شود كه رسول خدا (ص) با سياستى عميق آن را تشكيل داده بود: گاهى به نرمى و گاهى به درشتى، گاهى به بخشش و گاهى با شمشير، تا آنجا كه مردم در حال حمله و گريز بودند و شكمهایشان سير و سيرآب بودند و لباس و فرش و روانداز داشتند؛ ولى ما خانواده پيغمبر (ص) در اطاقهاى بىسقف زندگى میكرديم و در و پيكر خانههاى ما از شاخههاى خرما و مانند آن بود، نه فرشى داشتيم و نه رو اندازى، بيشتر افراد خانواده فقط يك جامه داشتند كه به نوبت از آن استفاده میكردند و غالبا شبها و روزها را با گرسنگى بسر مىبردند و گاهى هم كه از غنائم جنگى آنچه را خداوند مخصوص ما قرار داده بود و ديگرى حق استفاده از آن را نداشت به دست ما میرسيد، رسول خدا (ص) ثروتمندان و ارباب نعمت را به منظور دلجوئى از آنان بر ما مقدم میداشت و خمسش را به آنان میداد. يك چنين اجتماعى را كه رسول خدا (ص) با اين خون دل فراهم آورد من از همه سزاوارتر بودم كه نگذارم از هم بپاشد و به راهى نكشانم كه روى نجات نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشد.
و من اگر آن روز خود را كانديد خلافت میكردم و مردم را به يارى خويش میخواندم، مردم يكى از دو كار را میكردند: يا پيروى از من میكردند و با مخالفين میجنگيدند و اگر عدهشان كم بود طبعا كشته میشدند؛ و يا از يارى من سرباز میزد و بواسطه سرباز زدن و تقصير در يارى من و خوددارى از اطاعت من كافر مىشدند، زيرا میدانستند كه موقعيت او و من مانند موقعيت هارون است به موسى، و چنانچه با من مخالفت بورزد و از يارى من خوددارى كند با جان خود همان خواهد كرد كه قوم موسى در اثر مخالفت با هارون و ترك اطاعت او بر خود روا داشتند. ديدم چارهاى نيست به جز اينكه جامهاى غم و اندوه سركِشَم و آههاى سرد را در قفس سينه نگهدارم و دامن صبر و شكيب از دست ندهم تا موقعى كه خداوند گشايشى عطا فرمايد و يا هر طور كه صلاح میداند دادرسى فرمايد كه هم بهره و نصيب من در آن فزونتر و هم براى جامعهاى كه توصيف حالشان را نمودم آسانتر و سهلتر باشد و كارى را كه خداوند مقدر فرمايد همان خواهد شد.
اى برادر يهود! اگر من ملاحظه اين حالات را نمیكردم و حق خود را مطالبه مینمودم از ديگران شايستهتر بودم؛ زيرا همه اصحاب رسول خدا از گذشتگان و موجودين میدانند كه مرا هم افرادِ بيشتر بود و هم طايفهاى عزيزتر و هم مردانِ هوادار زيادتر داشتم و هم دستوراتم بهتر اجرا میشد و هم دليلم براى خلافت روشنتر و مناقب و آثارم در دين فزونتر از ديگران بود، زيرا من داراى سوابقى درخشان بودم و با رسول خدا (ص) خويشاوندى نزديك داشتم كه به حكم وراثت هم شايستهگى اين مقام را داشتم؛ گذشته از اينكه به موجب وصيتى كه هيچ كسى را قدرت انکار آن نيست و بيعتى كه از من به گردن متصديان خلافت بود تنها من مستحق جانشينى پيغمبر (ص) بودم. روزى كه پيغمبر (ص) از دنيا رفت زمام ولايت امت به دست او و در خاندان او بود، نه به دست آنان كه به دست گرفتند و نه در خاندانشان؛ و به حقيقت خاندان پيغمبر (ص) «كه خداوند پليدى را از آنان دور فرموده و پاك و پاكيزشان شناخته است» (احزاب/۳۳) پس از پيغمبر (ص) به این امر از ديگران شايستهتر بودند.
سپس روى به اصحاب كرده و فرموده: چنين نبود؟
همه گفتند! چرا يا امير المؤمنين.
فرمود: و اما مورد چهارم اى برادر يهود!
كسى كه پس از ابوبكر زمامدار شد در ورود و خروج همه كارها با من مشورت میكرد و طبق دستور من كارها را انجام میداد و در كارهاى سخت از من نظر میخواست و به نظر من رفتار میكرد؛ نه من كسى را سراغ دارم و نه اصحابم، كه به جز من در كارها با او مشورت كرده باشد؛ و كسى هم جز من در خلافت پس او طمعى نداشت. چون مرگ ناگهانى او فرا رسيد و بدون بيمارى قبلى كه بتواند تصميمى در حال صحت بگيرد از دنيا رفت، مرا يقين شد كه حق خود را چنانچه دلم میخواست و در محيط آرام و بدون خونريزى به دست مىآورم و ديگر پس از اين خداوند بهترين اميد و بالاترين ايده مرا پيش خواهد آورد. ولى نتيجه كار دومى اين شد كه وقتی پرونده زندگانيش داشت بسته میشد عدهاى را نامزد خلافت كرد كه من ششمين آنها بودم و مرا با هيچ كدامشان برابر ندانست و همه ویژگیهای مرا از وراثت رسول خدا (ص) و خويشاوندى و نَسَب و دامادى به دست فراموشى سپرد؛ در صورتى كه هيچ يك از آنان را نه يكى از سوابق من بود و نه اثرى از آثار مرا داشتند. خلافت را در میان ما به شورى واگذار نمود و فرزند خود را بر همه حاكم كرد و دستور داد كه اگر طبق دستور او عمل نكرديم و مجلس شورى تشكيل نداديم گردن هر شش نفر ما را بزند.
اى برادر يهود! دانى كه براى همين پيشآمد ناگوار چه اندازه صبر و تحمل لازم است؟ آنان چند روزى كه بود که هر كس به نفع خويش شروع به فعاليت و سخنرانى نمودند. ولى من دست روى دست گذاشته و ساكت بودم. و چون از من پرسيدند گذشته آنان و خودم را يادآورشان شدم؛ آثار خودم و آنان را گفتم و با اينكه خودشان میدانستند باز كاملا روشن ساختم كه من استحقاق خلافت را دارم نه آنان، به پيمانى كه رسول خدا (ص) از آنان گرفته بود. و رشته بيعتى را كه به دست رسول خدا (ص) در گردن آنان محكم بسته شده بود به يادشان آوردم. ولى حبّ رياست، و تحصيل قدرت در امر و نهى، و دنياطلبى، و اقتداء به گذشتگان پيشين، آنان را واداشت تا حقى را كه خدا براى آنان ننهاده بود به دست گيرند. و چون با يكى از آنان تنها میشدم روز بازپرسى خداوند را به يادش میآوردم و از انجام كارى كه در دست اقدام داشت و سرنوشتى كه براى خود تعيين میكرد برحذر میداشتم؛ او براى موافقت با من يك شرط میكرد و آن اينكه پس از خود خلافت را به او واگذار كنم!
چون ديدند كه من جز در شاهراه هدايت قدم نمیزنم و به جز عمل كردن بكتاب خداى عز و جل و وصيت رسول حق و حقى را كه خداوند براى هر فردى معين كرده به دست صاحبش سپردن و از حق ديگران بازش داشتن، كارى از من ساخته نيست، يكى از خودرأىها و سرسختهاى هيئت شش نفرى، تندى كرد و كار را از دست من گرفت و به طمع شركت در بهرهبردارى از خلافت، به دست ابن عفان سپرد؛ و ابن عفان كسى بود كه نه با او و نه با هيچ يك از حاضرين شورى از نظر اخلاقى مساوى نبود، چه رسد به دیگران. نه در زمره سرآمدان فضيلت بود که در غزوه بدر حضور داشتند و نه سایر فضايل اخلاقىای را داشت كه خداوند پيغمبر (ص) و مخصوصين از خاندان پيغمبرش را به آن فضائل محترم و گرامى داشته بود. و پس از همه اين حرفها گمان ندارم كه اصحاب شورى همان روز را به شب رساندند مگر اينكه از انتخابشان پشيمان شدند و عقب زدند و هر يك گناه را به گردن ديگرى میگذاشت و در عين حال خود و ديگران را ملامت مینمود. سپس طولى نكشيد كه همان سرسختها در انتخاب ابن عفان، او را كافر شمردند و از او بيزارى جستند. عثمان به نزد دوستان صميمى خود رفت و به ديگر اصحاب رسول خدا مراجعه كرد و درخواست استعفا از بيعت خود نمود و از آشوبى كه بپا كرده بود اظهار پشيمانى مىنمود. اى برادر يهود! اين پيشامد از پيشامد قبلى سختتر و دلخراشتر بود و بر بىتابى سزاوارتر. من از اين جريان آنچنان ناراحت شدم كه قابل توصيف نيست و اندازهاى ندارد ولى چارهاى جز صبر نداشتم كه بگذارم و بگذرم.
همان روز بيعت عثمان بقيه افراد هيئت شش نفرى به من مراجعه نمودند و از كارى كه كرده بودند عذر خواستند و درخواست كردند كه عثمان را خلع كنيم و عليه او قيام كنيم تا حق خود را بگيرم و در اين باره دست بيعت به من دادند كه تا پاى جان دادن در زير پرچم من پايدارى كنند يا كشته شوند و يا خداى عز و جل دوباره حق مرا به من باز گرداند. ولى به خدا قسم اى برادر يهود! همان چیزی مرا از شورش عليه عثمان بازداشت كه از قيام عليه حكومت قبلى بازداشته بود و ديدم همين عدهاى را كه باقيماندهاند اگر نگهدارى كنم بهتر است و آرامش خاطرم را بيشتر فراهم خواهد نمود؛ با اينكه میدانستم اگر آنان را به مرگ دعوت میكردم دعوتم پذيرفته میشد و در مورد خودم هم كه همه اصحاب پيغمبر (ص) از حاضرين و غائبين میدانستند كه مرگ در نزد من مانند آب سرد گوارایی است در روز بسيار گرم در كام تشنه جگر سوخته. من همانم كه عمويم حمزة و برادرم جعفر و پسر عمويم عبيدة با خدا و رسولش بر سر كارى عهدى بستيم كه همه وفادار بوديم؛ رفيقان من پيش افتادند و من به خواست خداى عز و جل عقب ماندم و خداى تعالى در باره ما نازل فرمود آيه شريفه: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا: مردانى كه براستى با خدا عهد بستند بعضى از آنان وفا کردند و بعضى در انتظارند ولى هيچ تغيير و تبديلى ندادند (احزاب/۲۳) یعنی حمزة و جعفر و عبيدة و من؛ و به خدا قسم من همانم كه در انتظار است و اى برادر يهود! هيچ تغيير و تبدیلى در تصميم خود راه ندادهام. و جهت اينكه در برابر ابن عفان ساكت ماندم و آنچه مرا واداشت كه از اقدام عليه او دست نگهدارم اين بود كه من در نتيجه آزمايشى كه از او كرده بودم میدانستم اخلاقى كه او را است، او را رها نخواهد كرد، تا مردمان دور را به كشتن و خلع کردنش بكشاند، تا چه رسد به نزديكان؛ و [بهتر است که] من در اين جريانات بركنارى باشم. من صبر نمودم تا همين پيش بينى من واقع شد و من يك كلمه نفى و اثباتى در باره او نگفته بودم. مردم پس از آنكه از كشتن او فارغ شدند بر من هجوم آوردند و خدا میداند كه من مايل به خلافت نبودم چون میدانستم آنان طمع بستهاند كه ثروتها را نزد خودشان متمركز كنند و به خوشگذرانى عمرى بگذرانند و با اينكه میدانستند هدف آنان از من تأمين نخواهد شد و به آنان سختگيرى خواهم كرد ولى عادت به شتاب كرده بودند و نمیتوانستند آرام باشند. و چون مطامع خود را در نزد من نديدند پس از بيعت شروع به اشكالتراشى و بهانهجویى نمودند.
سپس روى به اصحاب نموده و فرمود: آیا چنين نبود؟
عرض كردند: چرا يا امير المؤمنين.
فرمود: و اما مورد پنجم اى برادر يهود! كسانى كه با من بيعت كرده بودند چون ديدند مقاصد شخصى آنان به دست من انجام نمیشود بوسيله آن زن بر من شوريدند با اينكه از طرف پيغمبر (ص) كار آن زن به دست من سپرده شده بود و من وصىّ بر او بودم. او را بر شترى سوار كردند و بر جهازش بستند و او را در بيابانهاى بىآب و علف گرداندند سگهاى حوأب بر او زوزه كشيدند. هر ساعتى كه میگذشت و در هر حالی آثار و علائم پشيمانى از خود نشان میداد در میان مردمى كه پس از بيعت اولى كه در زمان حيات رسول خدا (ص) با من كرده بودند دوباره نيز با من بيعت كردند. تا آنكه بر مردم شهرستانى وارد شد كه دستهاى كوتاه و ريشهاى بلند و عقلهاى كم و رأيهاى فاسد داشتند بيابانگرد و دريانورد بودند اين يك زن آنان را از شهر بيرون كشيد ندانسته و ديوانهوار شمشير آختند و نفهميده تيرها پرتاب نمودند.
من در كار آنان میان دو مشكل قرار گرفتم كه هيچ يك را دوست نداشتم: اگر دست نگه مىداشتم آنان از شورش باز نمیگشتند و به حكم عقل تسليم نمىشدند و اگر ايستادگى میكردم كار به جایى میكشيد كه نمیخواستم. لذا پيش از هر چيز حجت را بر آنان تمام كردم و آنان را تهديد نمودم و وعده دادم كه عذرشان بپذيرم و به آن زن پيشنهاد كردم كه به خانهاش باز گردد و مردمى را كه در اطرافش بودند دعوت نمودم تا بيعتى را كه با من دارند تا پايان رعایت کنند و پيمانى را كه از خداوند در گردن آنان است نشكنند و از خودم هرچه می توانستم به آنها دادم [یعنی تا حدی که به حق خودم مربوط بود تا حد امکان کوتاه آمدم] و با بعضى از آنان كه گفتگو كردم پس برگشت و حق را به يادش آوردم و متذكر شد [مقصود زبير است]. سپس رو به مردم نموده و همان تذكرات را دادم، ولى جز بر نادانى و سركشى و گمراهىشان نيافزودند.
چون ديدم جز جنگ هيچ پيشنهادى را نمىپذيرند بر مركب جنگ سوار شدم و گردش جنگ به زيان آنان بود. پس شكست خوردند و حسرت بردند تلفات سنگين بر آنان وارد شد. من ناچار بر اين جنگ تن دادم زيرا اگر جنگ نمیكردم كارى را كه در پايان جنگ نمودم و عفو و اغماضى كه از خود نشان دادم پيش از جنگ نمیتوانستم بنمايم؛ كه اگر پيش از جنگ از آنان عفو و اغماض مینمودم آنان يارى نموده بودم در برنامهاى كه داشتند از گسترش شورش در نواحى كشور و ريختن خونها و كشتن رعايا و حكومت دادن به زنان كمعقل و از هر جهت كمنصيب، همانند آنچه رویه روميان و پادشاهان سبأ و برخی از گذشتگان بوده است؛ پس به جنگى كه در ابتدا مايل نبودم عاقبت الامر دچار آن میشدم با اين تفاوت كه در اين صورت زنى را با لشكرش باختيار خودش رها كرده بودم تا هر چه میخواهند از برنامهاى كه گفتم در میان مردم اجرا كنند. در عين حال باز بىمقدمه دست به جنگ نزدم قبلا اتمام حجت نمودم و تا آنجا كه ممكن بود كار جنگ را به تاخير انداختم و مراجعاتى نمودم واسطهها فرستادم و به سوى آنان سفر نمودم و عذرشان پذيرفتم و تهديدشان نمودم هر چه را كه از من میخواستند متعهد شدم و هر چه را هم كه نمیخواستند خودم پيشنهاد نمودم، ولى چون به جز جنگ هواى ديگرى در سر نداشتند ناچار جنگ كردم و خداوند آنچنان كه میخواست كار من و آنان را پايان داد و بر آنچه میان من و آنان رفت خداوند شاهد و گواه بود.
سپس روى به اصحاب كرده و فرمود مگر چنين نبود؟
عرض كردند چرا يا امير المؤمنين.
فرمود: و اما مورد ششم اى برادر يهود! انتخاب حَكَمين و نبرد با پسر هند جگرخوار بود. اين آزادشده [تعبیری که پیامبر ص بعد از فتح مکه درباره کفار مکه فرمود و بر آنان منت گذاشت و همه را آزاد کرد] از روزى كه خداوند محمد (ص) را به پيغمبرى برانگيخت با خدا و رسولش و مؤمنين دشمن سرسخت بود. تا آنكه خداوند مكه را به زور شمشير مسلمانان فتح كرد، که همان روز از او و پدرش براى من بيعت گرفته شد، و نیز در سه مورد ديگر. و پدرش ديروز [یعنی در جریان سقیفه] نخستين كسى بود كه به عنوان امير المؤمنين بر من سلام داد و مرا ترغيب میكرد كه قيام كنم و حق خود را از دیگران بستانم، هر وقت كه نزد من مىآمد تجديد بيعت میكرد؛ و شگفت آور اينكه چون معاويه ديد كه خداى من تبارك و تعالى حقِ ازدسترفته مرا به من باز گردانيد و در جاى خود قرار داد، و از اينكه در دين خدا خليفه چهارم شود و در امانتى كه حمل آن به عهده ما است حاکم شود طمعش بريد، به عمرو بن عاص روى آورد و از او دلجویى كرد تا دل او متوجه معاويه شد و سپس به دستيارى او – پس از اينكه مصر را تيول او كرد، در صورتى كه اگر يك درهم بيش از سهم خود از بيت المال مسلمانها را برداشت میكرد بر او حرام بود و متصدى اموال حق ندارد يك درهم بيش از حق او را به او برساند- شهرهاى اسلامى را لگدمال ستم كرد و پایمال بيدادگرى، هر كس را دست بيعت به او داد از خود راضى كرد و هر كس مخالفت نمود تبعيدش كرد. سپس پيمانشكنانه متوجه من شد و در شرق و غرب و راست و چپ كشور آشوب به پا كرد. اخبار به من میرسيد و گزارشات دريافت میكردم تا آنكه مرد يكچشم ثقفى (مغيرة بن شعبه) نزد من آمد و پيشنهاد كرد كه معاويه را بر شهرستانهایی كه در دست دارد استاندارش كنم؛ این از نظر دنيادارى نظريه خوبى بود اگر پيش خداوند میتوانستم عذرى بياورم و خود را از مظالم استاندارى او تبرئه كنم. در عين حال پيشنهاد مغيرة را به ديگران اعلام نمودم و به افرادى كه اطمينان داشتم نسبت به خداى عز و جل و پيغمبرش و نسبت به من و مؤمنين خيرخواهاند مشورت نمودم و نظرشان را در باره پسر هند جگرخوار خواستار شدم؛ آنان نيز مرا از استاندار نمودن معاوية نهى كردند و با من در اين جهت هم رأى بودند و مرا بر حذر میداشتند كه مبادا دست او را در كار مسلمانان دخالت دهم و خداوند ببيند كه من کسی هستم که «افراد گمراهكنندهاى را براى خود يار و ياور گرفته» (کهف/۵۱)؛ يك بار برادر بجلى (جرير) را و بار ديگر برادر اشعرى (ابوموسى) را نزد او فرستادم هر دو به دنيا دل بستند و تابع هواى نفس او شدند و او را از خود راضى نمودند.
و چون ديدم كه هتك حرمتهاى الهى را بيش از پيش مرتكب مىشود با افرادى از اصحاب پيغمبر (ص) که با من بودند مشورت نمودم همان افرادى كه در بدر حضور داشتند و خداوند كارشان را پسنديد و در بيعت رضوان شركت كرده بودند و نيز با ديگر افراد شايسته مسلمان مشورت نمودم همگى با من هم رأى بودند كه بايستى با معاوية جنگيد و دستش را از حكومت كوتاه كرد. من با يارانم براى جنگ با او قيام كردم و از همه جا به او نامه نوشتم و نمايندهها از جانب خود فرستادم و دعوتش كردم تا دست از كارى كه میكند بردارد و مانند ديگر مردم با من بيعت كند. در پاسخ نامههاى من نامههایی تحكم آميز نوشت و آرزوهایی در باره من كرده و شروطى پيشنهاد كرده بود كه نه خدا راضى بود و نه پيغمبرش و نه مسلمانان؛ و در يكى از نامهها پيشنهاد كرده بود كه جمعى از نيكوترين اصحاب پيغمبر را كه عمار بن ياسر جزو آنان بود – و كجا مانند عمار را توان يافت – به دست او بسپارم؛ به خدا قسم هر وقت كه ماها پنج نفر گرد پيغمبر بوديم عمار نفر ششم بود و اگر چهار نفر بوديم عمار نفر پنجم بود! معاوية در نامهاش به من پيشنهاد كرده بود كه چنين افرادى را به او بسپارم تا آنان را به ادعاى خون عثمان بكشد و به دار بزند؛ در صورتى كه به خداوند قسم، مردم را بر عثمان جز معاوية كسى نشورانيد و معاويه و همكارانش از خاندان بنى امية – يعنى شاخههاى درختى كه خداوند در قرآنش آن را درخت ملعون ناميده است- بودند كه مردم را بر كشتن عثمان فراخواندند. به هر حال چون معاوية ديد كه من به شروط او جواب مثبت ندادم بر من هجوم آورد و در پيش وجدان خود به اين سركشى و ستمگرى خويش مىباليد و عدهاى از مردم حيوانصفت را كه نه عقل داشتند و نه ديده حقبين، به دور خود جمع كرد و آنان را به اشتباه انداخت تا از او پيروى كردند از مال دنيا آنقدر به آنان داد كه به سوى او گراییدند. پس با انذار و ترساندن از عذاب خداوند، او را برحذر داشتیم و خدا را بین خود حکم قرار دادیم ولى او در مقابل اين رفتار ما جز بر ستمگرى خويش نيفزود.
پس با او جنگيديم و خداوند مانند هميشه كه ما را بر پيروزى بر دشمنان او و ما عادت داده بوده پيروزى نصيب ما كرد؛ پرچم رسول خدا (ص) كه هميشه خداوند حزب شيطان را بوسيله آن پرچم نابود كرده بود به دست ما بود ولى معاوية پرچمهاى پدر خود را كه من هميشه در ركاب رسول خدا (ص) با آن پرچمها در همه جا جنگيده بودم به دست داشت. مرگ گريبانش را گرفته بود و چارهاى جز فرار نداشت. اسب خود را سوار شد و پرچم خود را سرنگون كرد و در كار خود درمانده بود كه چه حيلهاى به كار زند. از پسر عاص كمك خواست. عمرو عاص نظر داد كه قرآن را بيرون آورند و بر فراز پرچمها بزنند و مردم را به حكمى كه قرآن كند دعوت نمايند و گفت: فرزند ابوطالب و پيروانش ديندار و باقيمانده خاندان نبوتند؛ اينان روز اول تو را به حكم قرآن دعوت نمودند و امروز نيز كه آخر كار است حكميت قرآن را از تو پذيرا خواهند بود. معاوية كه میديد جز كشته شدن و يا فرار چاره ديگرى ندارد اين راى عمرو عاص را به كار بست و قرآن را بر فراز پرچمها زد و به گمان خود به حكم قرآن دعوت نمود. پس دلهایی از افراد باقیمانده لشکرم به این مصحفها متمایل شد – و این در حالی بود كه نيكانشان در اين جنگ به شهادت رسیده بودند – و آنان گمان كردند كه پسر هند جگرخوار به آنچه دعوت میكند وفا خواهد كرد. لذا به دعوتش گوش فرا دادند و پيشنهاد او را پذيرفتند. من به آنان اعلام نمودم كه اين كار حيلهاى است كه معاوية و عمر و عاص به كار بستهاند و به عهد خود وفا نخواهند كرد. گفته مرا نپذيرفتند و دستور مرا به كار نبستند و اصرار داشتند كه پيشنهاد او را بپذيرند، چه مرا خوش آيد چه نيايد، من بخواهم يا نخواهم. تا آنجا كه بعضى از آنان به ديگرى مىگفت اگر على با ما همكارى نكرد يا او را مانند عثمان بكشيد و يا خود و خاندانش را به دست معاوية بسپاريد.
خدا میداند كه نهايت كوشش را كردم و هر راهى كه به خاطرم میرسيد پيمودم تا مگر بگذارند من به نظر خود عمل كنم ولى نگذاشتند، تا آنجا كه از آنان به مقدار دوشيدن يك شتر و يا دويدن يك اسب مهلت خواستم؛ ولى آنان نپذيرفتند مگر اين شيخ و – با دست به مالك اشتر اشاره فرمود- و گروهى از خانواده خودم. به خدا قسم از اجراى برنامه روشن خودم هيچ مانعى نداشتم جز اينكه ترسيدم اين دو نفر کشته شوند – و با دست اشاره به حسن و حسين فرمود- كه اگر اين دو كشته مىشدند نسل رسول خدا (ص) و نژاد آن حضرت از پيروانش از امت قطع میشد؛ و باز ترسيدم كه اين و اين – و با دست اشاره به عبد الله بن جعفر و محمد بن حنفية فرمود- كشته شوند زيرا میدانستم كه اگر جایگاه من نبود اینان در چنین جایی نمیآمدند؛ به اين جهت بر آنچه مردم خواسته بودند صبر کردم به علاوه آنچه که از علم خداوند بر همه امور پیشی میگیرد. همين كه ما شمشيرهاى خود را از آنان باز گرفتيم و جنگ متاركه شد به دلخواه خود در كارها قضاوت كردند و هر حكمى و نظريهاى كه خواستند اختيار نمودند و مصحفها را پشت سر انداختند و از دعوتى كه به حكم قرآن میكردند دست برداشتند. من هرگز حاضر نبودم كسى را در دين خداى عز و جل حكم قرار دهم در مطلبی که خطا بودنش جای هیچ شك و ترديدى نداشت، ولى اين مردم جز بر حكميت راضى نبودند. بناچار خواستم مردى از خاندان خودم و يا فردى را كه از جهت هوش و عقل مورد رضايت من بود و خيرخواهى و دوستى و ديندارىاش مورد اعتماد من باشد حَكَم قرار دهم هر كس را نام بردم پسر هند نپذيرفت و هر حقى را پيشنهاد كردم او از آن روى گردان شد و این برایش میسر نمیشد جز به پشتيبانى اصحاب من از او. چون هيچ راهى جز قبول نمودن حكميت براى من نگذاشتند به خداى عز و جل از آنان بيزارى جستم و انتخاب حَكَم را به خودشان واگذاشتم مردى را انتخاب كردند و عمرو عاص آن چنان او را با نيرنگ فريب داد كه خاور و باختر از نيرنگش خبردار شدند و آنكه فريب خورده بود از پذيرفتن اين حكميت اظهار پشيمانى نمود.
سپس رو به اصحاب نموده و فرمود: مگر چنين نبود؟
گفتند: چرا يا امير المؤمنين.
فرمود: و اما مورد هفتم اى برادر يهود! رسول خدا (ص) از من پيمان گرفته بود كه در روزهاى آخر عمرم با جمعى از اصحابم بجنگم كه روزها روزهدار و شبها شب زندهدارند و قرآنخواناند؛ ولى بجهت مخالفتى كه با من مىكنند مانند تيرى كه از كمان میجهد از دين بيرون خواهند رفت و ذو الثدية در میان آنان خواهد بود و با كشتن آنان سرانجام كار من به سعادت ختم خواهد شد. چون پس از خاتمه كار حَكَمين بدينجا بازگشتم خود اين مردم يك ديگر را به باد ملامت گرفتند كه چرا كار را به حكمين واگذار نمودند. ولى چارهاى ندیدند جز اينكه بگويند: امير ما نمىبايست كه پيروى از كار خطاى ما كند بلكه لازم بود كه بر طبق رأى واقعى خود عمل نمايد، چه خود در اين مبارزه كشته شود و چه مخالفينش، و چون چنين نكرده و تابع ما شده و از ما كه خطاى ما مسلماش بود پيروى كرده است كافر گرديده، و اكنون كشتن او و ريختن خونش براى ما حلال است! همه به اتفاق رأى بر اين دادند و با سرعت هر چه بيشتر از لشكر من بيرون رفتند و با صداى بلند فرياد مىكشيدند: «لا حكم الا للَّه: حکم کردن فقط مخصوص خداوند است». سپس دسته دسته به هر سو پراكنده شدند يك دسته آنان در نخيلة و دسته ديگر در حروراء عَلَم مخالفت افراشتند و دسته ديگر دنبال رئیسی افتادند که راه شرق را در پیش گرفت و از دجله گذشت و اینان به هر مسلمانى كه رسيدند او را آزمايش نمودند اگر پيرو آنان شد از كشتن او صرف نظر نمودند و اگر مخالفت آنان كرد او را كشتند و خونش را ريختند.
من به نزد دو دسته اول رفتم و يكى را پس از ديگرى به اطاعت خداوند و پيروى از حق و بازگشت به حق دعوت نمودم جز به جنگ به هيچ راضى نشدند و جز شمشير هيچ به حالشان سودمند نبود چون راه چاره بر من بسته شد هر دو دسته را به حكم خداوند تسليم نمودم و خداوند هر دو را نابود كرد. اى برادر يهود! اگر اين كار نمیكردند و خود را نابود نمىنمودند چه پشتيبان نيرومند و چه سد محكمى از براى اسلام بودند ولى خداوند سرنوشتى جز اين براى آنان نخواست.
سپس به دسته سوم نامه نوشتم و پى در پى نمايندههاى خود را به سوى آنان فرستادم نمايندههایی از ياران خود و افرادى خداپرست و زاهد، ولى اين دسته نيز راهى به جز راه آن دو دسته نپيمود و به دنبال آنان رفته شتابزده مسلمانانى را كه مخالفشان بودند مىكشتند. گزارش اين قتلها و جنايتها پى در پى به من میرسيد لذا من بر آنان تاختم و راه عبور از دجله را به روى آنان بستم باز هم نمايندگانى خيرخواه به سوى آنان فرستادم و يك بار به توسط اين و بار ديگر به توسط اين – با دست به مالك اشتر و احنف بن قيس و سعيد بن قيس ارحبى و اشعث بن قيس كندى اشاره فرمود – عذرپذيرشان شدم. ولى چون غير از جنگ چيزى نپذيرفتند با آنان جنگيدم تا آنكه خداوند همگى آنان را كه چهار هزار بلكه بيشتر بودند به هلاکت رساند و کسی که خبری برای کسی ببرد نماند؛ سپس جنازه ذوالثدية را (كه پیغمبر (ص) خبر داده بود) در حضور همين اشخاص بيرون كشيدم كه پستانى همچون پستان زن داشت.
سپس روى به اصحاب كرده فرمود مگر چنين نبود؟
گفتند چرا يا امير المؤمنين.
پس آن حضرت فرمود: اى برادر يهود! اين هفت مورد و هفت موردى كه من به عهد خود وفا نمودم؛ و يك مورد ديگر مانده است و نزديك است كه وقت آن نيز فرا رسد.
اصحاب امير المؤمنين و رئیس یهودیان گريهكنان عرض كردند آن يك مورد را نيز بيان فرمایید.
فرمود: آن يك مورد اين است كه اين – با دست اشارة به ريش مبارك فرمود- از خون اين – با دست اشاره به فرق سر فرمود- رنگين شود.
پس صداى مردم در مسجد جامع به گريه و شيون بلند شد به طورى كه در كوفه کسی نماند مگر اینکه ضجهزنان از خانهها بيرون شتافتند و رئیس یهودیان همان دم به دست على عليه السّلام مسلمان شد و همانجا باقی ماند تا آنگاه كه امير المؤمنين كشته شد و ابن ملجم ملعون دستگير گرديد رئیس یهودیان آمد تا در حضور امام حسن ايستاد و مردم آن حضرت را احاطة نموده و ابن ملجم را در مقابل امام حسن نگاه داشته بودند.
رئیس یهودیان به امام حسن ع عرض كرد: اى ابا محمد او را بكش كه خدايش بكشد، كه من در كتابهایی كه به حضرت موسى ع نازل شده ديدهام كه گناه اين مرد در پيشگاه خداوند از گناه پسر آدم كه برادرش را كشت و از گناه قدار كه ناقه ثمود را پى كرد بيشتر است.
الخصال، ج۲، ص۳۶۵-۳۸۲ (ترجمه فهرى، ج۲، ص۴۱۲-۴۳۹[۱۶])؛ الإختصاص، ص۱۶۴-۱۸۱؛ إرشاد القلوب (للديلمي)، ج۲، ص۳۴۳-۳۵۸
حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ الله عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ الله قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِيُّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ الله جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِ الله الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُبَيْدَةَ
عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنِ الْحَارِثِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ الله عَنْهُ:
وَ عَمْرُو بْنُ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ:
أَتَى رَأْسُ الْيَهُودِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ عَنْ وَقْعَةِ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ أَشْيَاءَ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ.
قَالَ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ يَا أَخَا الْيَهُودِ.
قَالَ: إِنَّا نَجِدُ فِي الْكِتَابِ أَنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا بَعَثَ نَبِيّاً أَوْحَى إِلَيْهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ مَنْ يَقُومُ بِأَمْرِ أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْ يَعْهَدَ إِلَيْهِمْ فِيهِ عَهْداً يَحْتَذِي عَلَيْهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ فِي أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ؛ وَ أَنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ يَمْتَحِنُ الْأَوْصِيَاءَ فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ يَمْتَحِنُهُمُ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ. فَأَخْبِرْنِي كَمْ يَمْتَحِنُ الله الْأَوْصِيَاءَ فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ؟ وَ كَمْ يَمْتَحِنُهُمُ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ مِنْ مَرَّةٍ؟ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِ الْأَوْصِيَاءِ إِذَا رَضِيَ مِحْنَتَهُمْ؟
فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع: وَ الله الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ الَّذِي فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَى مُوسَى ع لَئِنْ أَخْبَرْتُكَ بِحَقٍّ عَمَّا تَسْأَلُ عَنْهُ لَتُقِرَّنَّ بِهِ؟
قَالَ: نَعَمْ.
قَالَ: وَ الَّذِي فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَى مُوسَى ع لَئِنْ أَجَبْتُكَ لَتُسْلِمَنَّ؟
قَالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع: إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ يَمْتَحِنُ الْأَوْصِيَاءَ فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ لِيَبْتَلِيَ طَاعَتَهُمْ فَإِذَا رَضِيَ طَاعَتَهُمْ وَ مِحْنَتَهُمْ أَمَرَ الْأَنْبِيَاءَ أَنْ يَتَّخِذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ فِي حَيَاتِهِمْ وَ أَوْصِيَاءَ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ وَ يَصِيرَ طَاعَةُ الْأَوْصِيَاءِ فِي أَعْنَاقِ الْأُمَمِ مِمَّنْ يَقُولُ بِطَاعَةِ الْأَنْبِيَاءِ. ثُمَّ يَمْتَحِنُ الْأَوْصِيَاءَ بَعْدَ وَفَاةِ الْأَنْبِيَاءِ ع فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ لِيَبْلُوَ صَبْرَهُمْ فَإِذَا رَضِيَ مِحْنَتَهُمْ خَتَمَ لَهُمْ بِالسَّعَادَةِ لِيُلْحِقَهُمْ بِالْأَنْبِيَاءِ وَ قَدْ أَكْمَلَ لَهُمُ السَّعَادَةَ.
قَالَ لَهُ رَأْسُ الْيَهُودِ: صَدَقْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَأَخْبِرْنِي كَمِ امْتَحَنَكَ الله فِي حَيَاةِ مُحَمَّدٍ مِنْ مَرَّةٍ؟ وَ كَمِ امْتَحَنَكَ بَعْدَ وَفَاتِهِ مِنْ مَرَّةٍ؟ وَ إِلَى مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِكَ؟
فَأَخَذَ عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ وَ قَالَ: انْهَضْ بِنَا أُنَبِّئْكَ بِذَلِكَ.
فَقَامَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْبِئْنَا بِذَلِكَ مَعَهُ.
فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ أَنْ لَا تَحْتَمِلَهُ قُلُوبُكُمْ.
قَالُوا: وَ لِمَ ذَاكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟
قَالَ: لِأُمُورٍ بَدَتْ لِي مِنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ.
فَقَامَ إِلَيْهِ الْأَشْتَرُ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْبِئْنَا بِذَلِكَ فَوَ الله إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّهُ مَا عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ وَصِيُّ نَبِيٍّ سِوَاكَ وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ الله لَا يَبْعَثُ بَعْدَ نَبِيِّنَا (ص) نَبِيّاً سِوَاهُ وَ أَنَّ طَاعَتَكَ لَفِي أَعْنَاقِنَا مَوْصُولَةٌ بِطَاعَةِ نَبِيِّنَا.
فَجَلَسَ عَلِيٌّ ع وَ أَقْبَلَ عَلَى الْيَهُودِيِّ فَقَالَ: يَا أَخَا الْيَهُودِ إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَنِي فِي حَيَاةِ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ (ص) فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ فَوَجَدَنِي فِيهِنَّ مِنْ غَيْرِ تَزْكِيَةٍ لِنَفْسِي بِنِعْمَةِ الله لَهُ مُطِيعاً.
قَالَ: وَ فِيمَ وَ فِيمَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين؟
قَالَ: أَمَّا أَوَّلُهُنَّ فَإِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى نَبِيِّنَا (ص) وَ حَمَّلَهُ الرِّسَالَةَ وَ أَنَا أَحْدَثُ أَهْلِ بَيْتِي سِنّاً أَخْدُمُهُ فِي بَيْتِهِ وَ أَسْعَى فِي قَضَاءٍ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي أَمْرِهِ فَدَعَا صَغِيرَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ كَبِيرَهُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَنَّهُ رَسُولُ الله. فَامْتَنَعُوا مِنْ ذَلِكَ وَ أَنْكَرُوهُ عَلَيْهِ وَ هَجَرُوهُ وَ نَابَذُوهُ وَ اعْتَزَلُوهُ وَ اجْتَنَبُوهُ. وَ سَائِرَ النَّاسِ مُقْصِينَ لَهُ وَ مُخَالِفِينَ عَلَيْهِ قَدِ اسْتَعْظَمُوا مَا أَوْرَدَهُ عَلَيْهِمْ مِمَّا لَمْ تَحْتَمِلْهُ قُلُوبُهُمْ وَ تُدْرِكْهُ عُقُولُهُمْ. فَأَجَبْتُ رَسُولَ الله (ص) وَحْدِي إِلَى مَا دَعَا إِلَيْهِ مُسْرِعاً مُطِيعاً مُوقِناً لَمْ يَتَخَالَجْنِي فِي ذَلِكَ شَكٌّ. فَمَكَثْنَا بِذَلِكَ ثَلَاثَ حِجَجٍ وَ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ خَلْقٌ يُصَلِّي أَوْ يَشْهَدُ لِرَسُولِ الله (ص) بِمَا آتَاهُ الله غَيْرِي وَ غَيْرُ ابْنَةِ خُوَيْلِدٍ رَحِمَهَا الله وَ قَدْ فَعَلَ.
ثُمَّ أَقْبَلَ ع عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِين.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الثَّانِيَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ! فَإِنَّ قُرَيْشاً لَمْ تَزَلْ تَخَيَّلَ الْآرَاءَ وَ تَعَمَّلَ الْحِيَلَ فِي قَتْلِ النَّبِيِّ ص حَتَّى كَانَ آخِرُ مَا اجْتَمَعَتْ فِي ذَلِكَ يَوْمَ الدَّارِ دَارَ النَّدْوَةِ؛ وَ إِبْلِيسُ الْمَلْعُونُ حَاضِرٌ فِي صُورَةِ أَعْوَرِ ثَقِيفٍ. فَلَمْ تَزَلْ تَضْرِبُ أَمْرَهَا ظَهْرَ الْبَطْنِ حَتَّى اجْتَمَعَتْ آرَاؤُهَا عَلَى أَنْ يَنْتَدِبَ مِنْ كُلِّ فَخِذٍ مِنْ قُرَيْشٍ رَجُلٌ، ثُمَّ يَأْخُذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ سَيْفَهُ، ثُمَّ يَأْتِيَ النَّبِيَّ ص وَ هُوَ نَائِمٌ عَلَى فِرَاشِهِ، فيضربونه [فَيَضْرِبُوهُ] جَمِيعاً بِأَسْيَافِهِمْ ضَرْبَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ، فَيَقْتُلُوهُ. وَ إِذَا قَتَلُوهُ مَنَعَتْ قُرَيْشٌ رِجَالَهَا وَ لَمْ تُسَلِّمْهَا فَيَمْضِيَ دَمُهُ هَدَراً. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى النَّبِيِّ ص، فَأَنْبَأَهُ بِذَلِكَ وَ أَخْبَرَهُ بِاللَّيْلَةِ الَّتِي يَجْتَمِعُونَ فِيهَا وَ السَّاعَةِ الَّتِي يَأْتُونَ فِرَاشَهُ فِيهَا؛ وَ أَمَرَهُ بِالْخُرُوجِ فِي الْوَقْتِ الَّذِي خَرَجَ فِيهِ إِلَى الْغَارِ. فَأَخْبَرَنِي رَسُولُ الله ص بِالْخَبَرِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَضْطَجِعَ فِي مَضْجَعِهِ وَ أَقِيَهُ بِنَفْسِي. فَأَسْرَعْتُ إِلَى ذَلِكَ مُطِيعاً لَهُ مَسْرُوراً لِنَفْسِي بِأَنْ أُقْتَلَ دُونَهُ. فَمَضَى ع لِوَجْهِهِ؛ وَ اضْطَجَعْتُ فِي مَضْجَعِهِ؛ وَ أَقْبَلَتْ رِجَالاتُ قُرَيْشٍ مُوقِنَةً فِي أَنْفُسِهَا أَنْ تَقْتُلَ النَّبِيَّ ص. فَلَمَّا اسْتَوَى بِي وَ بِهِمُ الْبَيْتُ الَّذِي أَنَا فِيهِ، نَاهَضْتُهُمْ بِسَيْفِي فَدَفَعْتُهُمْ عَنْ نَفْسِي بِمَا قَدْ عَلِمَهُ الله وَ النَّاسُ.
ثُمَّ أَقْبَلَ ع عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الثَّالِثَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ ابْنَيْ رَبِيعَةَ وَ ابْنَ عُتْبَةَ كَانُوا فُرْسَانَ قُرَيْشٍ، دَعَوْا إِلَى الْبِرَازِ يَوْمَ بَدْرٍ. فَلَمْ يَبْرُزْ لَهُمْ خَلْقٌ مِنْ قُرَيْشٍ. فَأَنْهَضَنِي رَسُولُ الله ص مَعَ صَاحِبَيَّ رَضِيَ الله عَنْهُمَا؛ وَ قَدْ فَعَلَ وَ أَنَا أَحْدَثُ أَصْحَابِي سِنّاً وَ أَقَلُّهُمْ لِلْحَرْبِ تَجْرِبَةً. فَقَتَلَ الله عَزَّ وَ جَلَّ بِيَدِي وَلِيداً وَ شَيْبَةَ، سِوَى مَنْ قَتَلْتُ مِنْ جَحَاجِحَةِ قُرَيْشٍ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ، وَ سِوَى مَنْ أَسَرْتُ؛ وَ كَانَ مِنِّي أَكْثَرُ مِمَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِي؛ وَ اسْتُشْهِدَ ابْنُ عَمِّي فِي ذَلِكَ رَحْمَةُ الله عَلَيْهِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ!
فَقَالَ عَلِيٌّ ع: وَ أَمَّا الرَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ أَقْبَلُوا إِلَيْنَا عَلَى بَكْرَةِ أَبِيهِمْ، قَدِ اسْتَحَاشُوا مَنْ يَلِيهِمْ مِنْ قَبَائِلِ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ، طَالِبِينَ بِثَأْرِ مُشْرِكِي قُرَيْشٍ فِي يَوْمِ بَدْرٍ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى النَّبِيِّ ص فَأَنْبَأَهُ بِذَلِكَ. فَذَهَبَ النَّبِيُّ ص وَ عَسْكَرَ بِأَصْحَابِهِ فِي سَدِّ أُحُدٍ، وَ أَقْبَلَ الْمُشْرِكُونَ إِلَيْنَا. فَحَمَلُوا إِلَيْنَا حَمْلَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ وَ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ كَانَ مِمَّنْ بَقِيَ مِنَ الْهَزِيمَةِ وَ بَقِيتُ مَعَ رَسُولِ الله ص، وَ مَضَى الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ إِلَى مَنَازِلِهِمْ مِنَ الْمَدِينَةِ، كُلٌّ يَقُولُ قُتِلَ النَّبِيُّ ص وَ قُتِلَ أَصْحَابُهُ. ثُمَّ ضَرَبَ الله عَزَّ وَ جَلَّ وُجُوهَ الْمُشْرِكِينَ. وَ قَدْ جُرِحْتُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ الله ص نَيِّفاً وَ سَبْعِينَ جَرْحَةً، مِنْهَا هَذِهِ وَ هَذِهِ – ثُمَّ أَلْقَى ع رِدَاءَهُ وَ أَمَرَّ يَدَهُ عَلَى جِرَاحَاتِهِ – وَ كَانَ مِنِّي فِي ذَلِكَ مَا عَلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ ثَوَابُهُ إِنْ شَاءَ الله.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الْخَامِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ قُرَيْشاً وَ الْعَرَبَ تَجَمَّعَتْ وَ عَقَدَتْ بَيْنَهَا عَقْداً وَ مِيثَاقاً لَا تَرْجِعُ مِنْ وَجْهِهَا حَتَّى تَقْتُلَ رَسُولَ الله وَ تَقْتُلَنَا مَعَهُ مَعَاشِرَ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. ثُمَّ أَقْبَلَتْ بِحَدِّهَا وَ حَدِيدِهَا حَتَّى أَنَاخَتْ عَلَيْنَا بِالْمَدِينَةِ وَاثِقَةً بِأَنْفُسِهَا فِيمَا تَوَجَّهَتْ لَهُ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَى النَّبِيِّ ص فَأَنْبَأَهُ بِذَلِكَ. فَخَنْدَقَ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ. فَقَدِمَتْ قُرَيْشٌ فَأَقَامَتْ عَلَى الْخَنْدَقِ مُحَاصِرَةً لَنَا تَرَى فِي أَنْفُسِهَا الْقُوَّةَ وَ فِينَا الضَّعْفَ؛ تُرْعِدُ وَ تُبْرِقُ؛ وَ رَسُولُ الله ص يَدْعُوهَا إِلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ يُنَاشِدُهَا بِالْقَرَابَةِ وَ الرَّحِمِ فَتَأْبَى وَ لَا يَزِيدُهَا ذَلِكَ إِلَّا عُتُوّاً. وَ فَارِسُهَا وَ فَارِسُ الْعَرَبِ يَوْمَئِذٍ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ، يَهْدِرُ كَالْبَعِيرِ الْمُغْتَلِمِ، يَدْعُو إِلَى الْبِرَازِ وَ يَرْتَجِزُ وَ يَخْطُرُ بِرُمْحِهِ مَرَّةً وَ بِسَيْفِهِ مَرَّةً، لَا يُقْدِمُ عَلَيْهِ مُقْدِمٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِيهِ طَامِعٌ وَ لَا حَمِيَّةٌ تُهَيِّجُهُ وَ لَا بَصِيرَةٌ تُشَجِّعُهُ. فَأَنْهَضَنِي إِلَيْهِ رَسُولُ الله ص وَ عَمَّمَنِي بِيَدِهِ وَ أَعْطَانِي سَيْفَهُ هَذَا وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى ذِي الْفَقَارِ. فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ وَ نِسَاءُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ بَوَاكٍ إِشْفَاقاً عَلَيَّ مِنِ ابْنِ عَبْدِ وُدٍّ. فَقَتَلَهُ الله عَزَّ وَ جَلَّ بِيَدِي وَ الْعَرَبُ لَا تَعْدِلُهَا فَارِساً غَيْرَهُو وَ ضَرَبَنِي هَذِهِ الضَّرْبَةَ – وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى هَامَتِهِ – فَهَزَمَ الله قُرَيْشاً وَ الْعَرَبَ بِذَلِكَ وَ بِمَا كَانَ مِنِّي فِيهِمْ مِنَ النِّكَايَةِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا السَّادِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّا وَرَدْنَا مَعَ رَسُولِ الله ص مَدِينَةَ أَصْحَابِكَ، خَيْبَرَ، عَلَى رِجَالٍ مِنَ الْيَهُودِ وَ فُرْسَانِهَا مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهَا. فَتَلَقَّوْنَا بِأَمْثَالِ الْجِبَالِ مِنَ الْخَيْلِ وَ الرِّجَالِ وَ السِّلَاحِ، وَ هُمْ فِي أَمْنَعِ دَارٍ وَ أَكْثَرِ عَدَدٍ، كُلٌّ يُنَادِي وَ يَدْعُو وَ يُبَادِرُ إِلَى الْقِتَالِ. فَلَمْ يَبْرُزْ إِلَيْهِمْ مِنْ أَصْحَابِي أَحَدٌ إِلَّا قَتَلُوهُ. حَتَّى إِذَا احْمَرَّتِ الْحَدَقُ وَ دُعِيتُ إِلَى النِّزَالِ وَ أَهَمَّتْ كُلُّ امْرِئٍ نَفْسَهُ وَ الْتَفَتَ بَعْضُ أَصْحَابِي إِلَى بَعْضٍ وَ كُلٌّ يَقُولُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ انْهَضْ! فَأَنْهَضَنِي رَسُولُ الله ص إِلَى دَارِهِمْ. فَلَمْ يَبْرُزْ إِلَيَّ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا قَتَلْتُهُ؛ وَ لَا يَثْبُتُ لِي فَارِسٌ إِلَّا طَحَنْتُهُ. ثُمَّ شَدَدْتُ عَلَيْهِمْ شِدَّةَ اللَّيْثِ عَلَى فَرِيسَتِهِ، حَتَّى أَدْخَلْتُهُمْ جَوْفَ مَدِينَتِهِمْ مُسَدِّداً عَلَيْهِمْ. فَاقْتَلَعْتُ بَابَ حِصْنِهِمْ بِيَدِي حَتَّى دَخَلْتُ عَلَيْهِمْ مَدِينَتَهُمْ وَحْدِي، أَقْتُلُ مَنْ يَظْهَرُ فِيهَا مِنْ رِجَالِهَا وَ أَسْبِي مَنْ أَجِدُ مِنْ نِسَائِهَا، حَتَّى أَفْتَتِحَهَا [افْتَتَحْتُهَا] وَحْدِي وَ لَمْ يَكُنْ لِي فِيهَا مُعَاوِنٌ إِلَّا الله وَحْدَهُ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ!
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا السَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ رَسُولَ الله ص لَمَّا تَوَجَّهَ لِفَتْحِ مَكَّةَ، أَحَبَّ أَنْ يُعْذِرَ إِلَيْهِمْ وَ يَدْعُوَهُمْ إِلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ آخِراً كَمَا دَعَاهُمْ أَوَّلًا. فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ كِتَاباً يُحَذِّرُهُمْ فِيهِ وَ يُنْذِرُهُمْ عَذَابَ الله وَ يَعِدُهُمُ الصَّفْحَ وَ يُمَنِّيهِمْ مَغْفِرَةَ رَبِّهِمْ؛ وَ نَسَخَ لَهُمْ فِي آخِرِهِ سُورَةَ بَرَاءَةَ لِيَقْرَأَهَا عَلَيْهِمْ. ثُمَّ عَرَضَ عَلَى جَمِيعِ أَصْحَابِهِ الْمُضِيَّ بِهِ. فَكُلُّهُمْ يَرَى التَّثَاقُلَ فِيهِ. فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ نَدَبَ مِنْهُمْ رَجُلًا فَوَجَّهَهُ بِهِ. فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ لَا يُؤَدِّي عَنْكَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ. فَأَنْبَأَنِي رَسُولُ الله ص بِذَلِكَ وَ وَجَّهَنِي بِكِتَابِهِ وَ رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ. فَأَتَيْتُ مَكَّةَ وَ أَهْلُهَا مَنْ قَدْ عَرَفْتُمْ لَيْسَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ لَوْ قَدَرَ أَنْ يَضَعَ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنِّي إِرْباً لَفَعَلَ وَ لَوْ أَنْ يَبْذُلَ فِي ذَلِكَ نَفْسَهُ وَ أَهْلَهُ وَ وُلْدَهُ وَ مَالَهُ. فَبَلَّغْتُهُمْ رِسَالَةَ النَّبِيِّ ص وَ قَرَأْتُ عَلَيْهِمْ كِتَابَهُ. فَكُلُّهُمْ يَلْقَانِي بِالتَّهَدُّدِ وَ الْوَعِيدِ وَ يُبْدِي لِيَ الْبَغْضَاءَ وَ يُظْهِرُ الشَّحْنَاءَ مِنْ رِجَالِهِمْ وَ نِسَائِهِمْ. فَكَانَ مِنِّي فِي ذَلِكَ مَا قَدْ رَأَيْتُمْ.
ثُمَ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: يَا أَخَا الْيَهُودِ هَذِهِ الْمَوَاطِنُ الَّتِي امْتَحَنَنِي فِيهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ نَبِيِّهِ ص؛ فَوَجَدَنِي فِيهَا كُلِّهَا بِمَنِّهِ مُطِيعاً لَيْسَ لِأَحَدٍ فِيهَا مِثْلُ الَّذِي لِي. وَ لَوْ شِئْتُ لَوَصَفْتُ ذَلِكَ وَ لَكِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنِ التَّزْكِيَةِ.
فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ! صَدَقْتَ وَ الله، لَقَدْ أَعْطَاكَ الله عَزَّ وَ جَلَّ الْفَضِيلَةَ بِالْقَرَابَةِ مِنْ نَبِيِّنَا ص؛ وَ أَسْعَدَكَ بِأَنْ جَعَلَكَ أَخَاهُ تَنْزِلُ مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى؛ وَ فَضَّلَكَ بِالْمَوَاقِفِ الَّتِي بَاشَرْتَهَا وَ الْأَهْوَالِ الَّتِي رَكِبْتَهَا؛ وَ ذَخَرَ لَكَ الَّذِي ذَكَرْتَ وَ أَكْثَرَ مِنْهُ مِمَّا لَمْ تَذْكُرْهُ وَ مِمَّا لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلُهُ؛ يَقُولُ ذَلِكَ مَنْ شَهِدَكَ مِنَّا مَعَ نَبِيِّنَا ص وَ مَنْ شَهِدَكَ بَعْدَهُ. فَأَخْبِرْنَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا امْتَحَنَكَ الله عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ بَعْدَ نَبِيِّنَا ص فَاحْتَمَلْتَهُ وَ صَبَرْتَ، فَلَوْ شِئْنَا أَنْ نَصِفَ ذَلِكَ لَوَصَفْنَاه عِلْماً مِنَّا بِهِ وَ ظُهُوراً مِنَّا عَلَيْهِ، إِلَّا أَنَّا نُحِبُّ أَنْ نَسْمَعَ مِنْكَ ذَلِكَ كَمَا سَمِعْنَا مِنْكَ مَا امْتَحَنَكَ الله بِهِ فِي حَيَاتِهِ فَأَطَعْتَهُ فِيهِ.
فَقَالَ ع: يَا أَخَا الْيَهُودِ! إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَنِي بَعْدَ وَفَاةِ نَبِيِّهِ ص فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ فَوَجَدَنِي فِيهِنَّ – مِنْ غَيْرِ تَزْكِيَةٍ لِنَفْسِي بِمَنِّهِ وَ نِعْمَتِهِ – صَبُوراً.
وَ أَمَّا أَوَّلُهُنَّ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِي خَاصَّةً، دُونَ الْمُسْلِمِينَ عَامَّةً، أَحَدٌ آنَسُ بِهِ أَوْ أَعْتَمِدُ عَلَيْهِ أَوْ أَسْتَنِيمُ إِلَيْهِ أَوْ أَتَقَرَّبُ بِهِ غَيْرُ رَسُولِ الله ص؛ هُوَ رَبَّانِي صَغِيراً وَ بَوَّأَنِي كَبِيراً وَ كَفَانِي الْعَيْلَةَ وَ جَبَرَنِي مِنَ الْيُتْمِ وَ أَغْنَانِي عَنِ الطَّلَبِ وَ وَقَانِيَ الْمَكْسَبَ وَ عَالَ لِيَ النَّفْسَ وَ الْوَلَدَ وَ الْأَهْلَ. هَذَا فِي تَصَارِيفِ أَمْرِ الدُّنْيَا، مَعَ مَا خَصَّنِي بِهِ مِنَ الدَّرَجَاتِ الَّتِي قَادَتْنِي إِلَى مَعَالِي الْحَقِ عِنْدَ الله عَزَّ وَ جَلَّ. فَنَزَلَ بِي مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ الله ص مَا لَمْ أَكُنْ أَظُنُّ الْجِبَالَ لَوْ حَمَلَتْهُ عَنْوَةً كَانَتْ تَنْهَضُ بِهِ. فَرَأَيْتُ النَّاسَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، مَا بَيْنَ جَازِعٍ لَا يَمْلِكُ جَزَعَهُ وَ لَا يَضْبِطُ نَفْسَهُ وَ لَا يَقْوَى عَلَى حَمْلِ فَادِحِ مَا نَزَلَ بِهِ، قَدْ أَذْهَبَ الْجَزَعُ صَبْرَهُ وَ أَذْهَلَ عَقْلَهُ وَ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْفَهْمِ وَ الْإِفْهَامِ وَ الْقَوْلِ وَ الْإِسْمَاعِ، وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ غَيْرِ بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بَيْنَ مُعَزٍّ يَأْمُرُ بِالصَّبْرِ وَ بَيْنَ مُسَاعِدٍ بَاكٍ لِبُكَائِهِمْ جَازِعٍ لِجَزَعِهِمْ. وَ حَمَلْتُ نَفْسِي عَلَى الصَّبْرِ عِنْدَ وَفَاتِهِ بِلُزُومِ الصَّمْتِ وَ الِاشْتِغَالِ بِمَا أَمَرَنِي بِهِ مِنْ تَجْهِيزِهِ وَ تَغْسِيلِهِ وَ تَحْنِيطِهِ وَ تَكْفِينِهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَيْهِ وَ وَضْعِهِ فِي حُفْرَتِهِ، وَ جَمْعِ كِتَابِ الله وَ عَهْدِهِ إِلَى خَلْقِهِ؛ لَا يَشْغَلُنِي عَنْ ذَلِكَ بَادِرُ دَمْعَةٍ وَ لَا هَائِجُ زَفْرَةٍ وَ لَا لَاذِعُ حُرْقَةٍ وَ لَا جَزِيلُ مُصِيبَةٍ. حَتَّى أَدَّيْتُ فِي ذَلِكَ الْحَقَّ الْوَاجِبَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ ص عَلَيَّ وَ بَلَّغْتُ مِنْهُ الَّذِي أَمَرَنِي بِهِ وَ احْتَمَلْتُهُ صَابِراً مُحْتَسِباً.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الثَّانِيَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ رَسُولَ الله ص أَمَّرَنِي فِي حَيَاتِهِ عَلَى جَمِيعِ أُمَّتِهِ وَ أَخَذَ عَلَى جَمِيعِ مَنْ حَضَرَهُ مِنْهُمُ الْبَيْعَةَ وَ السَّمْعَ وَ الطَّاعَةَ لِأَمْرِي وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ ذَلِكَ. فَكُنْتُ الْمُؤَدِّيَ إِلَيْهِمْ عَنْ رَسُولِ الله ص أَمْرَهُ إِذَا حَضَرْتُهُ وَ الْأَمِيرَ عَلَى مَنْ حَضَرَنِي مِنْهُمْ إِذَا فَارَقْتُهُ؛ لَا تَخْتَلِجُ فِي نَفْسِي مُنَازَعَةُ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ لِي فِي شَيْءٍ مِنَ الْأَمْرِ فِي حَيَاةِ النَّبِيِّ ص وَ لَا بَعْدَ وَفَاتِهِ. ثُمَّ أَمَرَ رَسُولُ الله ص بِتَوْجِيهِ الْجَيْشِ الَّذِي وَجَّهَهُ مَعَ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ عِنْدَ الَّذِي أَحْدَثَ الله بِهِ مِنَ الْمَرَضِ الَّذِي تَوَفَّاهُ فِيهِ؛ فَلَمْ يَدَعِ النَّبِيُّ أَحَداً مِنْ أَفْنَاءِ الْعَرَبِ وَ لَا مِنَ الْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ سَائِرِ النَّاسِ مِمَّنْ يَخَافُ عَلَى نَقْضِهِ وَ مُنَازَعَتِهِ، وَ لَا أَحَداً مِمَّنْ يَرَانِي بِعَيْنِ الْبَغْضَاءِ مِمَّنْ قَدْ وَتَرْتُهُ بِقَتْلِ أَبِيهِ أَوْ أَخِيهِ أَوْ حَمِيمِهِ، إِلَّا وَجَّهَهُ فِي ذَلِكَ الْجَيْشِ، وَ لَا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ الْمُنَافِقِينَ، لِتَصْفُوَ قُلُوبُ مَنْ يَبْقَى مَعِي بِحَضْرَتِهِ، وَ لِئَلَّا يَقُولَ قَائِلٌ شَيْئاً مِمَّا أَكْرَهُهُ، وَ لَا يَدْفَعُنِي دَافِعٌ مِنَ الْوِلَايَةِ وَ الْقِيَامِ بِأَمْرِ رَعِيَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ. ثُمَّ كَانَ آخِرُ مَا تَكَلَّمَ بِهِ فِي شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ أُمَّتِهِ أَنْ يَمْضِيَ جَيْشُ أُسَامَةَ وَ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْهُ أَحَدٌ مِمَّنْ أُنْهِضَ مَعَهُ وَ تَقَدَّمَ فِي ذَلِكَ أَشَدَّ التَّقَدُّمِ وَ أَوْعَزَ فِيهِ أَبْلَغَ الْإِيعَازِ وَ أَكَّدَ فِيهِ أَكْثَرَ التَّأْكِيدِ. فَلَمْ أَشْعُرْ بَعْدَ أَنْ قُبِضَ النَّبِيُّ ص إِلَّا بِرِجَالٍ مِنْ بَعْثِ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ وَ أَهْلِ عَسْكَرِهِ قَدْ تَرَكُوا مَرَاكِزَهُمْ وَ أَخَلُّوا مَوَاضِعَهُمْ وَ خَالَفُوا أَمْرَ رَسُولِ الله ص فِيمَا أَنْهَضَهُمْ لَهُ وَ أَمَرَهُمْ بِهِ وَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِمْ مِنْ مُلَازَمَةِ أَمِيرِهِمْ وَ السَّيْرِ مَعَهُ تَحْتَ لِوَائِهِ حَتَّى يُنْفَذَ لِوَجْهِهِ الَّذِي أَنْفَذَهُ إِلَيْهِ؛ فَخَلَّفُوا أَمِيرَهُمْ مُقِيماً فِي عَسْكَرِهِ وَ أَقْبَلُوا يَتَبَادَرُونَ عَلَى الْخَيْلِ، رَكْضاً إِلَى حَلِّ عُقْدَةٍ عَقَدَهَا الله عَزَّ وَ جَلَّ لِي وَ لِرَسُولِهِ ص فِي أَعْنَاقِهِمْ فَحَلُّوهَا، وَ عَهْدٍ عَاهَدُوا الله وَ رَسُولَهُ فَنَكَثُوهُ، وَ عَقَدُوا لِأَنْفُسِهِمْ عَقْداً ضَجَّتْ بِهِ أَصْوَاتُهُمْ وَ اخْتَصَّتْ بِهِ آرَاؤُهُمْ، مِنْ غَيْرِ مُنَاظَرَةٍ لِأَحَدٍ مِنَّا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَوْ مُشَارَكَةٍ فِي رَأْيٍ أَوْ اسْتِقَالَةٍ لِمَا فِي أَعْنَاقِهِمْ مِنْ بَيْعَتِي؛ فَعَلُوا ذَلِكَ وَ أَنَا بِرَسُولِ الله ص مَشْغُولٌ وَ بِتَجْهِيزِهِ عَنْ سَائِرِ الْأَشْيَاءِ مَصْدُودٌ. فَإِنَّهُ كَانَ أَهَمَّهَا وَ أَحَقَّ مَا بُدِئَ بِهِ مِنْهَا. فَكَانَ هَذَا – يَا أَخَا الْيَهُودِ – أَقْرَحُ مَا وَرَدَ عَلَى قَلْبِي، مَعَ الَّذِي أَنَا فِيهِ مِنْ عَظِيمِ الرَّزِيَّةِ وَ فَاجِعِ الْمُصِيبَةِ وَ فَقْدِ مَنْ لَا خَلَفَ مِنْهُ إِلَّا الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. فَصَبَرْتُ عَلَيْهَا إِذَا أَتَتْ بَعْدَ أُخْتِهَا عَلَى تَقَارُبِهَا وَ سُرْعَةِ اتِّصَالِهَا.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الثَّالِثَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ الْقَائِمَ بَعْدَ النَّبِيِّ ص كَانَ يَلْقَانِي مُعْتَذِراً فِي كُلِّ أَيَّامِهِ، وَ يَلُومُ غَيْرَهُ مَا ارْتَكَبَهُ مِنْ أَخْذِ حَقِّي وَ نَقْضِ بَيْعَتِي وَ يَسْأَلُنِي تَحْلِيلَهُ. فَكُنْتُ أَقُولُ: تَنْقَضِي أَيَّامُهُ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَيَّ حَقِّيَ الَّذِي جَعَلَهُ الله لِي عَفْواً هَنِيئاً مِنْ غَيْرِ أَنْ أُحْدِثَ فِي الْإِسْلَامِ مَعَ حُدُوثِهِ وَ قُرْبِ عَهْدِهِ بِالْجَاهِلِيَّةِ حَدَثاً فِي طَلَبِ حَقِّي بِمُنَازَعَةٍ لَعَلَّ فُلَاناً يَقُولُ فِيهَا نَعَمْ، وَ فُلَاناً يَقُولُ لَا فَيَئُولُ ذَلِكَ مِنَ الْقَوْلِ إِلَى الْفِعْلِ. وَ جَمَاعَةٍ مِنْ خَوَاصِّ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص – أَعْرِفُهُمْ بِالنُّصْحِ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِكِتَابِهِ وَ دِينِهِ الْإِسْلَامِ – يَأْتُونِّي عَوْداً وَ بَدْءاً وَ عَلَانِيَةً وَ سِرّاً فَيَدْعُونِّي إِلَى أَخْذِ حَقِّي وَ يَبْذُلُونَ أَنْفُسَهُمْ فِي نُصْرَتِي لِيُؤَدُّوا إِلَيَّ بِذَلِكَ بَيْعَتِي فِي أَعْنَاقِهِمْ. فَأَقُولُ: رُوَيْداً وَ صَبْراً قَلِيلًا لَعَلَّ الله يَأْتِينِي بِذَلِكَ عَفْواً بِلَا مُنَازَعَةٍ وَ لَا إِرَاقَةِ الدِّمَاءِ، فَقَدِ ارْتَابَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ بَعْدَ وَفَاةِ النَّبِيِّ ص وَ طَمِعَ فِي الْأَمْرِ بَعْدَهُ مَنْ لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ، فَقَالَ كُلُّ قَوْمٍ: مِنَّا أَمِيرٌ، وَ مَا طَمِعَ الْقَائِلُونَ فِي ذَلِكَ إِلَّا لِتَنَاوُلِ غَيْرِيَ الْأَمْرَ.
فَلَمَّا دَنَتْ وَفَاةُ الْقَائِمِ وَ انْقَضَتْ أَيَّامُهُ صَيَّرَ الْأَمْرَ بَعْدَهُ لِصَاحِبِهِ، فَكَانَتْ هَذِهِ أُخْتَ أُخْتِهَا وَ مَحَلُّهَا مِنِّي مِثْلَ مَحَلِّهَا وَ أَخَذَ مِنِّي مَا جَعَلَهُ الله لِي. فَاجْتَمَعَ إِلَيَّ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص مِمَّنْ مَضَى وَ مِمَّنْ بَقِيَ مِمَّنْ أَخَّرَهُ الله مَنِ اجْتَمَعَ، فَقَالُوا لِي فِيهَا مِثْلَ الَّذِي قَالُوا فِي أُخْتِهَا. فَلَمْ يَعْدُ قَوْلِيَ الثَّانِي قَوْلِيَ الْأَوَّلَ، صَبْراً وَ احْتِسَاباً وَ يَقِيناً وَ إِشْفَاقاً مِنْ أَنْ تَفْنَى عُصْبَةٌ تَأَلَّفَهُمْ رَسُولُ الله ص بِاللِّينِ مَرَّةً وَ بِالشِّدَّةِ أُخْرَى وَ بِالنُّذُرِ مَرَّةً وَ بِالسَّيْفِ أُخْرَى، حَتَّى لَقَدْ كَانَ مِنْ تَأَلُّفِهِ لَهُمْ أَنْ كَانَ النَّاسُ فِي الْكَرِّ وَ الْفِرَارِ وَ الشِّبَعِ وَ الرَّيِّ وَ اللِّبَاسِ وَ الْوِطَاءِ وَ الدِّثَارِ، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ ص، لَا سُقُوفَ لِبُيُوتِنَا وَ لَا أَبْوَابَ وَ لَا سُتُورَ إِلَّا الْجَرَائِدُ وَ مَا أَشْبَهَهَا وَ لَا وِطَاءَ لَنَا وَ لَا دِثَارَ عَلَيْنَا يَتَدَاوَلُ الثَّوْبَ الْوَاحِدَ فِي الصَّلَاةِ أَكْثَرُنَا وَ نَطْوِي اللَّيَالِيَ وَ الْأَيَّامَ عَامَّتُنَا، وَ رُبَّمَا أَتَانَا الشَّيْءُ مِمَّا أَفَاءَهُ الله عَلَيْنَا وَ صَيَّرَهُ لَنَا خَاصَّةً دُونَ غَيْرِنَا، وَ نَحْنُ عَلَى مَا وَصَفْتُ مِنْ حَالِنَا، فَيُؤْثِرُ بِهِ رَسُولُ الله ص أَرْبَابَ النِّعَمِ وَ الْأَمْوَالِ، تَأَلُّفاً مِنْهُ لَهُمْ. فَكُنْتُ أَحَقَّ مَنْ لَمْ يُفَرِّقْ هَذِهِ الْعُصْبَةَ الَّتِي أَلَّفَهَا رَسُولُ الله ص، وَ لَمْ يَحْمِلْهَا عَلَى الْخَطَّةِ الَّتِي لَا خَلَاصَ لَهَا مِنْهَا دُونَ بُلُوغِهَا أَوْ فَنَاءِ آجَالِهَا. لِأَنِّي لَوْ نَصَبْتُ نَفْسِي فَدَعَوْتُهُمْ إِلَى نُصْرَتِي كَانُوا مِنِّي وَ فِي أَمْرِي عَلَى إِحْدَى مَنْزِلَتَيْنِ: إِمَّا مُتَّبِعٍ مُقَاتِلٍ، وَ إِمَّا مَقْتُولٍ إِنْ لَمْ يَتَّبِعِ الْجَمِيعَ، وَ إِمَّا خَاذِلٍ يَكْفُرُ بِخِذْلَانِهِ إِنْ قَصَّرَ فِي نُصْرَتِي أَوْ أَمْسَكَ عَنْ طَاعَتِي. وَ قَدْ عَلِمَ الله أَنِّي مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، يَحُلُّ بِهِ فِي مُخَالَفَتِي وَ الْإِمْسَاكِ عَنْ نُصْرَتِي، مَا أَحَلَّ قَوْمُ مُوسَى بِأَنْفُسِهِمْ فِي مُخَالَفَةِ هَارُونَ وَ تَرْكِ طَاعَتِهِ. وَ رَأَيْتُ تَجَرُّعَ الْغُصَصِ وَ رَدَّ أَنْفَاسِ الصُّعَدَاءِ وَ لُزُومَ الصَّبْرِ حَتَّى يَفْتَحَ الله أَوْ يَقْضِيَ بِمَا أَحَبَّ أَزْيَدَ لِي فِي حَظِّي، وَ أَرْفَقَ بِالْعِصَابَةِ الَّتِي وَصَفْتُ أَمْرَهُمْ، «وَ كانَ أَمْرُ الله قَدَراً مَقْدُوراً». وَ لَوْ لَمْ أَتَّقِ هَذِهِ الْحَالَةَ – يَا أَخَا الْيَهُودِ – ثُمَّ طَلَبْتُ حَقِّي لَكُنْتُ أَوْلَى مِمَّنْ طَلَبَهُ، لِعِلْمِ مَنْ مَضَى مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ الله وَ مَنْ بِحَضْرَتِكَ مِنْهُمْ بِأَنِّي كُنْتُ أَكْثَرَ عَدَداً وَ أَعَزَّ عَشِيرَةً وَ أَمْنَعَ رِجَالًا وَ أَطْوَعَ أَمْراً وَ أَوْضَحَ حُجَّةً وَ أَكْثَرَ فِي هَذَا الدِّينِ مَنَاقِبَ وَ آثَاراً، لِسَوَابِقِي وَ قَرَابَتِي وَ وِرَاثَتِي، فَضْلًا عَنِ اسْتِحْقَاقِي ذَلِكَ بِالْوَصِيَّةِ الَّتِي لَا مَخْرَجَ لِلْعِبَادِ مِنْهَا، وَ الْبَيْعَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ فِي أَعْنَاقِهِمْ مِمَّنْ تَنَاوَلَهَا؛ وَ قَدْ قُبِضَ مُحَمَّدٌ ص وَ إِنَّ وِلَايَةَ الْأُمَّةِ فِي يَدِهِ وَ فِي بَيْتِهِ، لَا فِي يَدِ الْأُولَى تَنَاوَلُوهَا وَ لَا فِي بُيُوتِهِمْ؛ وَ لَأَهْلُ بَيْتِهِ «الَّذِينَ أَذْهَبَ الله عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً» أَوْلَى بِالْأَمْرِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ غَيْرِهِ فِي جَمِيعِ الْخِصَالِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الرَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ الْقَائِمَ بَعْدَ صَاحِبِهِ كَانَ يُشَاوِرُنِي فِي مَوَارِدِ الْأُمُورِ فَيُصْدِرُهَا عَنْ أَمْرِي وَ يُنَاظِرُنِي فِي غَوَامِضِهَا فَيُمْضِيهَا عَنْ رَأْيِي؛ لَا أَعْلَمُ أَحَداً وَ لَا يَعْلَمُهُ أَصْحَابِي يُنَاظِرُهُ فِي ذَلِكَ غَيْرِي وَ لَا يَطْمَعُ فِي الْأَمْرِ بَعْدَهُ سِوَايَ. فَلَمَّا أَنْ أَتَتْهُ مَنِيَّتُهُ عَلَى فَجْأَةٍ بِلَا مَرَضٍ كَانَ قَبْلَهُ وَ لَا أَمْرٍ كَانَ أَمْضَاهُ فِي صِحَّةٍ مِنْ بَدَنِهِ، لَمْ أَشُكَّ أَنِّي قَدِ اسْتُرْجِعْتُ حَقِّي فِي عَافِيَةٍ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتِي كُنْتُ أَطْلُبُهَا وَ الْعَاقِبَةِ الَّتِي كُنْتُ أَلْتَمِسُهَا؛ وَ أَنَّ الله سَيَأْتِي بِذَلِكَ عَلَى أَحْسَنِ مَا رَجَوْتُ وَ أَفْضَلِ مَا أَمَّلْتُ؛ وَ كَانَ مِنْ فِعْلِهِ أَنْ خَتَمَ أَمْرَهُ بِأَنْ سَمَّى قَوْماً أَنَا سَادِسُهُمْ، وَ لَمْ يَسْتَوِنِي بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ، وَ لَا ذَكَرَ لِي حَالًا فِي وِرَاثَةِ الرَّسُولِ وَ لَا قَرَابَةٍ وَ لَا صِهْرٍ وَ لَا نَسَبٍ وَ لَا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلُ سَابِقَةٍ مِنْ سَوَابِقِي وَ لَا أَثَرٍ مِنْ آثَارِي؛ وَ صَيَّرَهَا شُورَى بَيْنَنَا وَ صَيَّرَ ابْنَهُ فِيهَا حَاكِماً عَلَيْنَا وَ أَمَرَهُ أَنْ يَضْرِبَ أَعْنَاقَ النَّفَرِ السِّتَّةِ الَّذِينَ صَيَّرَ الْأَمْرَ فِيهِمْ إِنْ لَمْ يُنْفِذُوا أَمْرَهُ؛ وَ كَفَى بِالصَّبْرِ عَلَى هَذَا – يَا أَخَا الْيَهُودِ – صَبْراً. فَمَكَثَ الْقَوْمُ أَيَّامَهُمْ كُلَّهَا، كُلٌّ يَخْطُبُ لِنَفْسِهِ؛ وَ أَنَا مُمْسِكٌ عَنْ أَنْ سَأَلُونِي عَنْ أَمْرِي؛ فَنَاظَرْتُهُمْ فِي أَيَّامِي وَ أَيَّامِهِمْ وَ آثَارِي وَ آثَارِهِمْ وَ أَوْضَحْتُ لَهُمْ مَا لَمْ يَجْهَلُوهُ مِنْ وُجُوهِ اسْتِحْقَاقِي لَهَا دُونَهُمْ؛ وَ ذَكَرْتُهُمْ عَهْدَ رَسُولِ الله ص إِلَيْهِمْ وَ تَأْكِيدَ مَا أَكَّدَهُ مِنَ الْبَيْعَةِ لِي فِي أَعْنَاقِهِمْ. دَعَاهُمْ حُبُّ الْإِمَارَةِ وَ بَسْطُ الْأَيْدِي وَ الْأَلْسُنِ فِي الْأَمْرِ وَ النَّهْيِ وَ الرُّكُونِ إِلَى الدُّنْيَا وَ الِاقْتِدَاءِ بِالْمَاضِينَ قَبْلَهُمْ إِلَى تَنَاوُلِ مَا لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُمْ. فَإِذَا خَلَوْتُ بِالْوَاحِدِ ذَكَّرْتُهُ أَيَّامَ الله وَ حَذَّرْتُهُ مَا هُوَ قَادِمٌ عَلَيْهِ وَ صَائِرٌ إِلَيْهِ، الْتَمَسَ مِنِّي شَرْطاً أَنْ أُصَيِّرَهَا لَهُ بَعْدِي. فَلَمَّا لَمْ يَجِدُوا عِنْدِي إِلَّا الْمَحَجَّةَ الْبَيْضَاءَ وَ الْحَمْلَ عَلَى كِتَابِ الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَصِيَّةِ الرَّسُولِ وَ إِعْطَاءَ كُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا جَعَلَهُ الله لَهُ وَ مَنْعَهُ مَا لَمْ يَجْعَلِ الله لَهُ، أَزَالَهَا عَنِّي إِلَى ابْنِ عَفَّانَ، طَمَعاً فِي الشَّحِيحِ مَعَهُ فِيهَا؛ وَ ابْنُ عَفَّانَ رَجُلٌ لَمْ يَسْتَوِ بِهِ وَ بِوَاحِدٍ مِمَّنْ حَضَرَهُ حَالٌ قَطُّ، فَضْلًا عَمَّنْ دُونَهُمْ؛ لَا بِبَدْرٍ الَّتِي هِيَ سَنَامُ فَخْرِهِمْ وَ لَا غَيْرِهَا مِنَ الْمَآثِرِ الَّتِي أَكْرَمَ الله بِهَا رَسُولَهُ وَ مَنِ اخْتَصَّهُ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ع.
ثُمَّ لَمْ أَعْلَمِ الْقَوْمَ أَمْسَوْا مِنْ يَوْمِهِمْ ذَلِكَ، حَتَّى ظَهَرَتْ نَدَامَتُهُمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ أَحَالَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ كُلٌّ يَلُومُ نَفْسَهُ وَ يَلُومُ أَصْحَابَهُ. ثُمَّ لَمْ تَطُلِ الْأَيَّامُ بِالْمُسْتَبِدِّ بِالْأَمْرِ ابْنِ عَفَّانَ حَتَّى أَكْفَرُوهُ وَ تَبَرَّءُوا مِنْهُ؛ وَ مَشَى إِلَى أَصْحَابِهِ خَاصَّةً وَ سَائِرِ أَصْحَابِ رَسُولِ الله ص عَامَّةً يَسْتَقِيلُهُمْ مِنْ بَيْعَتِهِ وَ يَتُوبُ إِلَى الله مِنْ فَلْتَتِهِ! فَكَانَتْ هَذِهِ – يَا أَخَا الْيَهُودِ – أَكْبَرَ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَفْظَعَ وَ أَحْرَى أَنْ لَا يُصْبَرَ عَلَيْهَا. فَنَالَنِي مِنْهَا الَّذِي لَا يَبْلُغُ وَصْفُهُ وَ لَا يُحَدُّ وَقْتُهُ وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدِي فِيهَا إِلَّا الصَّبْرُ عَلَى مَا أَمَضُّ وَ أَبْلَغُ مِنْهَا؛ وَ لَقَدْ أَتَانِي الْبَاقُونَ مِنَ السِّتَّةِ مِنْ يَوْمِهِمْ كُلٌّ رَاجِعٌ عَمَّا كَانَ رَكِبَ مِنِّي يَسْأَلُنِي خَلْعَ ابْنِ عَفَّانَ وَ الْوُثُوبَ عَلَيْهِ وَ أَخْذَ حَقِّي؛ وَ يُؤْتِينِي صَفْقَتَهُ وَ بَيْعَتَهُ عَلَى الْمَوْتِ تَحْتَ رَايَتِي أَوْ يَرُدَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيَّ حَقِّي.
فَوَ الله – يَا أَخَا الْيَهُودِ – مَا مَنَعَنِي مِنْهَا إِلَّا الَّذِي مَنَعَنِي مِنْ أُخْتَيْهَا قَبْلَهَا؛ وَ رَأَيْتُ الْإِبْقَاءَ عَلَى مَنْ بَقِيَ مِنَ الطَّائِفَةِ أَبْهَجَ لِي وَ آنَسَ لِقَلْبِي مِنْ فَنَائِهَا. وَ عَلِمْتُ أَنِّي إِنْ حَمَلْتُهَا عَلَى دَعْوَةِ الْمَوْتِ رَكِبْتُهُ؛ فَأَمَّا نَفْسِي فَقَدْ عَلِمَ مَنْ حَضَرَ مِمَّنْ تَرَى وَ مَنْ غَابَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص أَنَّ الْمَوْتَ عِنْدِي بِمَنْزِلَةِ الشَّرْبَةِ الْبَارِدَةِ فِي الْيَوْمِ الشَّدِيدِ الْحَرِّ مِنْ ذِي الْعَطَشِ الصَّدَى، وَ لَقَدْ كُنْتُ عَاهَدْتُ الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولَهُ ص أَنَا وَ عَمِّي حَمْزَةُ وَ أَخِي جَعْفَرٌ وَ ابْنُ عَمِّي عُبَيْدَةُ عَلَى أَمْرٍ وَفَيْنَا بِهِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ؛ فَتَقَدَّمَنِي أَصْحَابِي وَ تَخَلَّفْتُ بَعْدَهُمْ لِمَا أَرَادَ الله عَزَّ وَ جَلَّ؛ فَأَنْزَلَ الله فِينَا «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا الله عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُبَيْدَةُ؛ وَ أَنَا وَ الله الْمُنْتَظِرُ – يَا أَخَا الْيَهُودِ – وَ مَا بَدَّلْتُ تَبْدِيلًا.
وَ مَا سَكَّتَنِي عَنِ ابْنِ عَفَّانَ وَ حَثَّنِي عَلَى الْإِمْسَاكِ عَنْهُ إِلَّا أَنِّي عَرَفْتُ مِنْ أَخْلَاقِهِ فِيمَا اخْتَبَرْتُ مِنْهُ بِمَا لَنْ يَدَعَهُ حَتَّى يَسْتَدْعِيَ الْأَبَاعِدَ إِلَى قَتْلِهِ وَ خَلْعِهِ، فَضْلًا عَنِ الْأَقَارِبِ، وَ أَنَا فِي عُزْلَةٍ. فَصَبَرْتُ حَتَّى كَانَ ذَلِكَ، لَمْ أَنْطِقْ فِيهِ بِحَرْفٍ مِنْ لَا وَ لَا نَعَمْ. ثُمَّ أَتَانِي الْقَوْمُ وَ أَنَا عَلِمَ الله كَارِهٌ لِمَعْرِفَتِي بِمَا تَطَاعَمُوا بِهِ مِنِ اعْتِقَالِ الْأَمْوَالِ وَ الْمَرَحِ فِي الْأَرْضِ وَ عِلْمِهِمْ بِأَنَّ تِلْكَ لَيْسَتْ لَهُمْ عِنْدِي وَ شَدِيدُ عَادَةٍ مُنْتَزَعَةٌ. فَلَمَّا لَمْ يَجِدُوا عِنْدِي تَعَلَّلُوا الْأَعَالِيلَ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
فَقَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا الْخَامِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ! فَإِنَّ الْمُتَابِعِينَ لِي لَمَّا لَمْ يَطْمَعُوا فِي تِلْكَ مِنِّي وَثَبُوا بِالْمَرْأَةِ عَلَيَّ وَ أَنَا وَلِيُّ أَمْرِهَا وَ الْوَصِيُّ عَلَيْهَا فَحَمَلُوهَا عَلَى الْجَمَلِ وَ شَدُّوهَا عَلَى الرِّحَالِ وَ أَقْبَلُوا بِهَا تَخْبِطُ الْفَيَافِيَ وَ تَقْطَعُ الْبَرَارِيَ وَ تَنْبَحُ عَلَيْهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ وَ تَظْهَرُ لَهُمْ عَلَامَاتُ النَّدَمِ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَ عِنْدَ كُلِّ حَالٍ فِي عُصْبَةٍ قَدْ بَايَعُونِي ثَانِيَةً بَعْدَ بَيْعَتِهِمُ الْأُولَى فِي حَيَاةِ النَّبِيِّ ص حَتَّى أَتَتْ أَهْلَ بَلْدَةٍ قَصِيرَةٍ أَيْدِيهِمْ طَوِيلَةٍ لِحَاهُمْ قَلِيلَةٍ عُقُولُهُمْ عَازِبَةٍ آرَاؤُهُمْ وَ هُمْ جِيرَانُ بَدْوٍ وَ وُرَّادُ بَحْرٍ فَأَخْرَجَتْهُمْ يَخْبِطُونَ بِسُيُوفِهِمْ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ وَ يَرْمُونَ بِسِهَامِهِمْ بِغَيْرِ فَهْمٍ فَوَقَفْتُ مِنْ أَمْرِهِمْ عَلَى اثْنَتَيْنِ كِلْتَاهُمَا فِي مَحَلِّهِ الْمَكْرُوهِ مِمَّنْ إِنْ كَفَفْتُ لَمْ يَرْجِعْ وَ لَمْ يَعْقِلْ وَ إِنْ أَقَمْتُ كُنْتُ قَدْ صِرْتُ إِلَى الَّتِي كَرِهْتُ فَقَدَّمْتُ الْحُجَّةَ بِالْإِعْذَارِ وَ الْإِنْذَارِ وَ دَعَوْتُ الْمَرْأَةَ إِلَى الرُّجُوعِ إِلَى بَيْتِهَا وَ الْقَوْمَ الَّذِينَ حَمَلُوهَا عَلَى الْوَفَاءِ بِبَيْعَتِهِمْ لِي وَ التَّرْكِ لِنَقْضِهِمْ عَهْدَ الله عَزَّ وَ جَلَّ فِيَّ وَ أَعْطَيْتُهُمْ مِنْ نَفْسِي كُلَّ الَّذِي قَدَرْتُ عَلَيْهِ وَ نَاظَرْتُ بَعْضَهُمْ فَرَجَعَ وَ ذَكَرْتُ فَذَكَرَ ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَى النَّاسِ بِمِثْلِ ذَلِكَ فَلَمْ يَزْدَادُوا إِلَّا جَهْلًا وَ تَمَادِياً وَ غَيّاً فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا هِيَ رَكِبْتُهَا مِنْهُمْ فَكَانَتْ عَلَيْهِمُ الدَّبْرَةُ وَ بِهِمُ الْهَزِيمَةُ وَ لَهُمُ الْحَسْرَةُ وَ فِيهِمُ الْفَنَاءُ وَ الْقَتْلُ وَ حَمَلْتُ نَفْسِي عَلَى الَّتِي لَمْ أَجِدْ مِنْهَا بُدّاً وَ لَمْ يَسَعْنِي إِذْ فَعَلْتُ ذَلِكَ وَ أَظْهَرْتُهُ آخِراً مِثْلَ الَّذِي وَسِعَنِي مِنْهُ أَوَّلًا مِنَ الْإِغْضَاءِ وَ الْإِمْسَاكِ وَ رَأَيْتُنِي إِنْ أَمْسَكْتُ كُنْتُ مُعِيناً لَهُمْ عَلَيَّ بِإِمْسَاكِي عَلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ وَ طَمِعُوا فِيهِ مِنْ تَنَاوُلِ الْأَطْرَافِ وَ سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ قَتْلِ الرَّعِيَّةِ وَ تَحْكِيمِ النِّسَاءِ النَّوَاقِصِ الْعُقُولِ وَ الْحُظُوظِ عَلَى كُلِّ حَالٍ كَعَادَةِ بَنِي الْأَصْفَرِ وَ مَنْ مَضَى مِنْ مُلُوكِ سَبَإٍ وَ الْأُمَمِ الْخَالِيَةِ فَأَصِيرُ إِلَى مَا كَرِهْتُ أَوَّلًا وَ آخِراً وَ قَدْ أَهْمَلْتُ الْمَرْأَةَ وَ جُنْدَهَا يَفْعَلُونَ مَا وَصَفْتُ بَيْنَ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ النَّاسِ وَ لَمْ أَهْجِمْ عَلَى الْأَمْرِ إِلَّا بَعْدَ مَا قَدَّمْتُ وَ أَخَّرْتُ وَ تَأَنَّيْتُ وَ رَاجَعْتُ وَ أَرْسَلْتُ وَ سَافَرْتُ وَ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ وَ أَعْطَيْتُ الْقَوْمَ كُلَّ شَيْءٍ يَلْتَمِسُوهُ بَعْدَ أَنْ عَرَضْتُ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ لَمْ يَلْتَمِسُوهُ فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا تِلْكَ أَقْدَمْتُ عَلَيْهَا فَبَلَغَ الله بِي وَ بِهِمْ مَا أَرَادَ وَ كَانَ لِي عَلَيْهِمْ بِمَا كَانَ مِنِّي إِلَيْهِمْ شَهِيداً.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ!
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا السَّادِسَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَتَحْكِيمُهُمُ الْحَكَمَيْنِ، وَ مُحَارَبَةُ ابْنِ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ، وَ هُوَ طَلِيقٌ مُعَانِدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْمُؤْمِنِينَ مُنْذُ بَعَثَ الله مُحَمَّداً إِلَى أَنْ فَتَحَ الله عَلَيْهِ مَكَّةَ عَنْوَةً. فَأَخَذْتُ بَيْعَتَهُ وَ بَيْعَةَ أَبِيهِ لِي مَعَهُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ وَ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ بَعْدَهُ. وَ أَبُوهُ بِالْأَمْسِ أَوَّلُ مَنْ سَلَّمَ عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ جَعَلَ يَحُثُّنِي عَلَى النُّهُوضِ فِي أَخْذِ حَقِّي مِنَ الْمَاضِينَ قَبْلِي وَ يُجَدِّدُ لِي بَيْعَتَهُ كُلَّمَا أَتَانِي. وَ أَعْجَبُ الْعَجَبِ أَنَّهُ لَمَّا رَأَى رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ رَدَّ إِلَيَّ حَقِّي وَ أَقَرَّ فِي مَعْدِنِهِ وَ انْقَطَعَ طَمَعُهُ أَنْ يَصِيرَ فِي دِينِ الله رَابِعاً وَ فِي أَمَانَةٍ حُمِّلْنَاهَا حَاكِماً، كَرَّ عَلَى الْعَاصِي بْنِ الْعَاصِ فَاسْتَمَالَهُ فَمَالَ إِلَيْهِ. ثُمَّ أَقْبَلَ بِهِ بَعْدَ أَنْ أَطْمَعَهُ مِصْرَ؛ وَ حَرَامٌ عَلَيْهِ أَنْ يَأْخُذَ مِنَ الْفَيْءِ دُونَ قِسْمِهِ دِرْهَماً، وَ حَرَامٌ عَلَى الرَّاعِي إِيصَالُ دِرْهَمٍ إِلَيْهِ فَوْقَ حَقِّهِ. فَأَقْبَلَ يَخْبِطُ الْبِلَادَ بِالظُّلْمِ وَ يَطَؤُهَا بِالْغَشْمِ؛ فَمَنْ بَايَعَهُ أَرْضَاهُ وَ مَنْ خَالَفَهُ نَاوَاهُ. ثُمَّ تَوَجَّهَ إِلَيَّ نَاكِثاً عَلَيْنَا مُغِيراً فِي الْبِلَادِ شَرْقاً وَ غَرْباً وَ يَمِيناً وَ شِمَالًا. وَ الْأَنْبَاءُ تَأْتِينِي وَ الْأَخْبَارُ تَرِدُ عَلَيَّ بِذَلِكَ. فَأَتَانِي أَعْوَرُ ثَقِيفٍ فَأَشَارَ عَلَيَّ أَنْ أُوَلِّيَهُ الْبِلَادَ الَّتِي هُوَ بِهَا لِأُدَارِيَهُ بِمَا أُوَلِّيهِ مِنْهَا. وَ فِي الَّذِي أَشَارَ بِهِ الرَّأْيُ فِي أَمْرِ الدُّنْيَا لَوْ وَجَدْتُ عِنْدَ الله عَزَّ وَ جَلَّ فِي تَوْلِيَتِهِ لِي مَخْرَجاً وَ أَصَبْتُ لِنَفْسِي فِي ذَلِكَ عُذْراً. فَأَعْلَمْتُ الرَّأْيَ فِي ذَلِكَ وَ شَاوَرْتُ مَنْ أَثِقُ بِنَصِيحَتِهِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ لِي وَ لِلْمُؤْمِنِينَ. فَكَانَ رَأْيُهُ فِي ابْنِ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ كَرَأْيِي يَنْهَانِي عَنْ تَوْلِيَتِهِ وَ يُحَذِّرُنِي أَنْ أُدْخِلَ فِي أَمْرِ الْمُسْلِمِينَ يَدَهُ؛ وَ لَمْ يَكُنِ الله لِيَرَانِي أَتَّخِذُ «الْمُضِلِّينَ عَضُداً». فَوَجَّهْتُ إِلَيْهِ أَخَا بَجِيلَةَ مَرَّةً وَ أَخَا الْأَشْعَرِيِّينَ مَرَّةً؛ كِلَاهُمَا رَكَنَ إِلَى الدُّنْيَا وَ تَابَعَ هَوَاهُ فِيمَا أَرْضَاهُ. فَلَمَّا لَمْ أَرَهُ أَنْ يَزْدَادَ فِيمَا انْتَهَكَ مِنْ مَحَارِمِ الله إِلَّا تَمَادِياً، شَاوَرْتُ مَنْ مَعِي مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص الْبَدْرِيِّينَ وَ الَّذِينَ ارْتَضَى الله عَزَّ وَ جَلَّ أَمْرَهُمْ وَ رَضِيَ عَنْهُمْ بَعْدَ بَيْعَتِهِمْ وَ غَيْرَهُمْ مِنْ صُلَحَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ التَّابِعِينَ؛ فَكُلٌّ يُوَافِقُ رَأْيُهُ رَأْيِي فِي غَزْوِهِ وَ مُحَارَبَتِهِ وَ مَنْعِهِ مِمَّا نَالَتْ يَدُهُ. وَ إِنِّي نَهَضْتُ إِلَيْهِ بِأَصْحَابِي أُنْفِذُ إِلَيْهِ مِنْ كُلِّ مَوْضِعٍ كُتُبِي وَ أُوَجِّهُ إِلَيْهِ رُسُلِي أَدْعُوهُ إِلَى الرُّجُوعِ عَمَّا هُوَ فِيهِ وَ الدُّخُولِ فِيمَا فِيهِ النَّاسُ مَعِي. فَكَتَبَ يَتَحَكَّمُ عَلَيَّ وَ يَتَمَنَّى عَلَيَّ الْأَمَانِيَّ وَ يَشْتَرِطُ عَلَيَّ شُرُوطاً لَا يَرْضَاهَا الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ وَ لَا الْمُسْلِمُونَ؛ وَ يَشْتَرِطُ فِي بَعْضِهَا أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْهِ أَقْوَاماً مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص أَبْرَاراً فِيهِمْ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ – وَ أَيْنَ مِثْلُ عَمَّارٍ؟ وَ الله لَقَدْ رَأَيْتُنَا مَعَ النَّبِيِّ ص وَ مَا يُعَدُّ مِنَّا خَمْسَةٌ إِلَّا كَانَ سَادِسَهُمْ وَ لَا أَرْبَعَةٌ إِلَّا كَانَ خَامِسَهُمْ – اشْتَرَطَ دَفْعَهُمْ إِلَيْهِ لِيَقْتُلَهُمْ وَ يُصَلِّبَهُمْ وَ انْتَحَلَ دَمَ عُثْمَانَ! وَ لَعَمْرُو الله مَا أَلَّبَ عَلَى عُثْمَانَ وَ لَا جَمَعَ النَّاسَ عَلَى قَتْلِهِ إِلَّا هُوَ وَ أَشْبَاهُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، أَغْصَانِ الشَّجَرَةِ الْمَلْعُونَةِ فِي الْقُرْآنِ. فَلَمَّا لَمْ أُجِبْ إِلَى مَا اشْتَرَطَ مِنْ ذَلِكَ، كَرَّ مُسْتَعْلِياً فِي نَفْسِهِ بِطُغْيَانِهِ وَ بَغْيِهِ بِحَمِيرٍ لَا عُقُولَ لَهُمْ وَ لَا بَصَائِرَ؛ فَمَوَّهَ لَهُمْ أَمْراً فَاتَّبَعُوهُ وَ أَعْطَاهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَمَالَهُمْ بِهِ إِلَيْهِ. فَنَاجَزْنَاهُمْ وَ حَاكَمْنَاهُمْ إِلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدَ الْإِعْذَارِ وَ الْإِنْذَارِ فَلَمَّا لَمْ يَزِدْهُ ذَلِكَ إِلَّا تَمَادِياً وَ بَغْياً لَقِينَاهُ بِعَادَةِ الله الَّتِي عَوَّدَنَاهُ مِنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ عَدُوِّنَا وَ رَايَةُ رَسُولِ الله ص بِأَيْدِينَا لَمْ يَزَلِ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَفُلُّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ بِهَا حَتَّى يَقْضِيَ الْمَوْتَ عَلَيْهِ وَ هُوَ مُعَلِّمٌ رَايَاتِ أَبِيهِ الَّتِي لَمْ أَزَلْ أُقَاتِلُهَا مَعَ رَسُولِ الله ص فِي كُلِّ الْمَوَاطِنِ. فَلَمْ يَجِدْ مِنَ الْمَوْتِ مَنْجًى إِلَّا الْهَرَبَ فَرَكِبَ فَرَسَهُ وَ قَلَّبَ رَايَتَهُ لَا يَدْرِي كَيْفَ يَحْتَالُ. فَاسْتَعَانَ بِرَأْيِ ابْنِ الْعَاصِ فَأَشَارَ عَلَيْهِ بِإِظْهَارِ الْمَصَاحِفِ وَ رَفْعِهَا عَلَى الْأَعْلَامِ وَ الدُّعَاءِ إِلَى مَا فِيهَا؛ وَ قَالَ: إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ وَ حِزْبَهُ أَهْلُ بَصَائِرَ وَ رَحْمَةٍ وَ تُقْياً وَ قَدْ دَعَوْكَ إِلَى كِتَابِ الله أَوَّلًا وَ هُمْ مُجِيبُوكَ إِلَيْهِ آخِراً. فَأَطَاعَهُ فِيمَا أَشَارَ بِهِ عَلَيْهِ، إِذْ رَأَى أَنَّهُ لَا مَنْجَى لَهُ مِنَ الْقَتْلِ أَوْ الْهَرَبِ غَيْرُهُ فَرَفَعَ الْمَصَاحِفَ يَدْعُو إِلَى مَا فِيهَا بِزَعْمِهِ. فَمَالَتْ إِلَى الْمَصَاحِفِ قُلُوبُ و مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِي بَعْدَ فَنَاءِ أَخْيَارِهِمْ وَ جَهْدِهِمْ فِي جِهَادِ أَعْدَاءِ الله وَ أَعْدَائِهِمْ عَلَى بَصَائِرِهِمْ؛ وَ ظَنُّوا أَنَّ ابْنَ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ لَهُ الْوَفَاءُ بِمَا دَعَا إِلَيْهِ. فَأَصْغَوْا إِلَى دَعْوَتِهِ وَ أَقْبَلُوا بِأَجْمَعِهِمْ فِي إِجَابَتِهِ. فَأَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ مَكْرٌ وَ مِنِ ابْنِ الْعَاصِ مَعَهُ وَ أَنَّهُمَا إِلَى النَّكْثِ أَقْرَبُ مِنْهُمَا إِلَى الْوَفَاءِ. فَلَمْ يَقْبَلُوا قَوْلِي وَ لَمْ يُطِيعُوا أَمْرِي وَ أَبَوْا إِلَّا إِجَابَتَهُ، كَرِهْتُ أَمْ هَوِيتُ، شِئْتُ أَوْ أَبِيتُ، حَتَّى أَخَذَ بَعْضُهُمْ يَقُولُ لِبَعْضٍ: إِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَأَلْحِقُوهُ بِابْنِ عَفَّانَ أَوْ ادْفَعُوهُ إِلَى ابْنِ هِنْدٍ بِرُمَّتِهِ! فَجَهَدْتُ عَلِمَ الله جَهْدِي وَ لَمْ أَدَعْ غَلَّةً فِي نَفْسِي إِلَّا بَلَّغْتُهَا فِي أَنْ يُخَلُّونِي وَ رَأْيِي، فَلَمْ يَفْعَلُوا. وَ رَاوَدْتُهُمْ عَلَى الصَّبْرِ عَلَى مِقْدَارِ فُوَاقِ النَّاقَةِ أَوْ رَكْضَةِ الْفَرَسِ، فَلَمْ يُجِيبُوا مَا خَلَا هَذَا الشَّيْخَ – وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ – وَ عُصْبَةً مِنْ أَهْلِ بَيْتِي. فَوَ الله مَا مَنَعَنِي أَنْ أَمْضِيَ عَلَى بَصِيرَتِي إِلَّا مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَلَ هَذَانِ و- َ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع – فَيَنْقَطِعَ نَسْلُ رَسُولِ الله ص وَ ذُرِّيَّتُهُ مِنْ أُمَّتِهِ؛ وَ مَخَافَةَ أَنْ يُقْتَلَ هَذَا وَ هَذَا – وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ الله عَنْهُمَا – فَإِنِّي أَعْلَمُ لَوْ لَا مَكَانِي لَمْ يَقِفَا ذَلِكَ الْمَوْقِفَ. فَلِذَلِكَ صَبَرْتُ عَلَى مَا أَرَادَ الْقَوْمُ مَعَ مَا سَبَقَ فِيهِ مِنْ عِلْمِ الله عَزَّ وَ جَلَّ.
فَلَمَّا رَفَعْنَا عَنِ الْقَوْمِ سُيُوفَنَا تَحَكَّمُوا فِي الْأُمُورِ وَ تَخَيَّرُوا الْأَحْكَامَ وَ الْآرَاءَ وَ تَرَكُوا الْمَصَاحِفَ وَ مَا دَعَوْا إِلَيْهِ مِنْ حُكْمِ الْقُرْآنِ. وَ مَا كُنْتُ أُحَكِّمُ فِي دِينِ الله أَحَداً إِذْ كَانَ التَّحْكِيمُ فِي ذَلِكَ الْخَطَأَ الَّذِي لَا شَكَّ فِيهِ وَ لَا امْتِرَاءَ. فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا ذَلِكَ أَرَدْتُ أَنْ أُحَكِّمَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي أَوْ رَجُلًا مِمَّنْ أَرْضَى رَأْيَهُ وَ عَقْلَهُ وَ أَثِقُ بِنَصِيحَتِهِ وَ مَوَدَّتِهِ وَ دِينِهِ وَ أَقْبَلْتُ لَا أُسَمِّي أَحَداً إِلَّا امْتَنَعَ مِنْهُ ابْنُ هِنْدٍ وَ لَا أَدْعُوهُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ إِلَّا أَدْبَرَ عَنْهُ؛ وَ أَقْبَلَ ابْنُ هِنْدٍ يَسُومُنَا عَسْفاً، وَ مَا ذَاكَ إِلَّا بِاتِّبَاعِ أَصْحَابِي لَهُ عَلَى ذَلِكَ. فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا غَلَبَتِي عَلَى التَّحَكُّمِ، تَبَرَّأْتُ إِلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُمْ وَ فَوَّضْتُ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ. فَقَلَّدُوهُ امْرَأً فَخَدَعَهُ ابْنُ الْعَاصِ خَدِيعَةً ظَهَرَتْ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ أَظْهَرَ الْمَخْدُوعُ عَلَيْهَا نَدَماً.
ثُمَّ أَقْبَلَ ع عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: وَ أَمَّا السَّابِعَةُ يَا أَخَا الْيَهُودِ!
فَإِنَّ رَسُولَ الله ص كَانَ عَهِدَ إِلَيَّ أَنْ أُقَاتِلَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ أَيَّامِي قَوْماً مِنْ أَصْحَابِي، يَصُومُونَ النَّهَارَ وَ يَقُومُونَ اللَّيْلَ وَ يَتْلُونَ الْكِتَابَ يَمْرُقُونَ بِخِلَافِهِمْ عَلَيَّ، وَ مُحَارَبَتِهِمْ إِيَّايَ مِنَ الدِّينِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمِيَّةِ، فِيهِمْ ذُو الثُّدَيَّةِ يُخْتَمُ لِي بِقَتْلِهِمْ بِالسَّعَادَةِ. فَلَمَّا انْصَرَفْتُ إِلَى مَوْضِعِي هَذَا، يَعْنِي بَعْدَ الْحَكَمَيْنِ، أَقْبَلَ بَعْضُ الْقَوْمِ عَلَى بَعْضٍ بِاللَّائِمَةِ فِيمَا صَارُوا إِلَيْهِ مِنْ تَحْكِيمِ الْحَكَمَيْنِ. فَلَمْ يَجِدُوا لِأَنْفُسِهِمْ مِنْ ذَلِكَ مَخْرَجاً إِلَّا أَنْ قَالُوا: كَانَ يَنْبَغِي لِأَمِيرِنَا أَنْ لَا يُبَايِعَ مَنْ أَخْطَأَ وَ أَنْ يَقْضِيَ بِحَقِيقَةِ رَأْيِهِ عَلَى قَتْلِ نَفْسِهِ وَ قَتْلِ مَنْ خَالَفَهُ مِنَّا، فَقَدْ كَفَرَ بِمُتَابَعَتِهِ إِيَّانَا وَ طَاعَتِهِ لَنَا فِي الْخَطَإِ وَ أَحَلَّ لَنَا بِذَلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دَمِهِ! فَتَجَمَّعُوا عَلَى ذَلِكَ وَ خَرَجُوا رَاكِبِينَ رُءُوسُهُمْ يُنَادُونَ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ. ثُمَّ تَفَرَّقُوا فِرْقَةٌ بِالنُّخَيْلَةِ وَ أُخْرَى بِحَرُورَاءَ وَ أُخْرَى رَاكِبَةٌ رَأْسُهَا تَخْبِطُ الْأَرْضَ شَرْقاً حَتَّى عَبَرَتْ دِجْلَةَ، فَلَمْ تَمُرَّ بِمُسْلِمٍ إِلَّا امْتَحَنَتْهُ فَمَنْ تَابَعَهَا اسْتَحْيَتْهُ وَ مَنْ خَالَفَهَا قَتَلَتْهُ.
فَخَرَجْتُ إِلَى الْأُولَيَيْنِ وَاحِدَةً بَعْدَ أُخْرَى أَدْعُوهُمْ إِلَى طَاعَةِ الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ الرُّجُوعِ إِلَيْهِ، فَأَبَيَا إِلَّا السَّيْفَ لَا يَقْنَعُهُمَا غَيْرُ ذَلِكَ. فَلَمَّا أَعْيَتِ الْحِيلَةُ فِيهِمَا حَاكَمْتُهُمَا إِلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ. فَقَتَلَ الله هَذِهِ وَ هَذِهِ وَ كَانُوا – يَا أَخَا الْيَهُودِ – لَوْ لَا مَا فَعَلُوا لَكَانُوا رُكْناً قَوِيّاً وَ سَدّاً مَنِيعاً. فَأَبَى الله إِلَّا مَا صَارُوا إِلَيْهِ.
ثُمَّ كَتَبْتُ إِلَى الْفِرْقَةِ الثَّالِثَةِ وَ وَجَّهْتُ رُسُلِي تَتْرَى وَ كَانُوا مِنْ جِلَّةِ أَصْحَابِي وَ أَهْلِ التَّعَبُّدِ مِنْهُمْ وَ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا. فَأَبَتْ إِلَّا اتِّبَاعَ أُخْتَيْهَا وَ الِاحْتِذَاءَ عَلَى مِثَالِهِمَا وَ أَسْرَعَتْ فِي قَتْلِ مَنْ خَالَفَهَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ تَتَابَعَتْ إِلَيَّ الْأَخْبَارُ بِفِعْلِهِمْ. فَخَرَجْتُ حَتَّى قَطَعْتُ إِلَيْهِمْ دِجْلَةَ أُوَجِّهُ السُّفَرَاءَ وَ النُّصَحَاءَ وَ أَطْلُبُ الْعُتْبَى بِجَهْدِي بِهَذَا مَرَّةً وَ بِهَذَا مَرَّةً – وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَشْتَرِ وَ الْأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ وَ سَعِيدِ بْنِ قَيْسٍ الْأَرْحَبِيِّ وَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ – . فَلَمَّا أَبَوْا إِلَّا تِلْكَ رَكِبْتُهَا مِنْهُمْ فَقَتَلَهُمُ الله – يَا أَخَا الْيَهُودِ – عَنْ آخِرِهِمْ؛ وَ هُمْ أَرْبَعَةُ آلَافٍ أَوْ يَزِيدُونَ، حَتَّى لَمْ يُفْلِتْ مِنْهُمْ مُخْبِرٌ. فَاسْتَخْرَجْتُ ذَا الثُّدَيَّةِ مِنْ قَتْلَاهُمْ بِحَضْرَةِ مَنْ تَرَى لَهُ ثَدْيٌ كَثَدْيِ الْمَرْأَةِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ ع إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَيْسَ كَذَلِكَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ.
فَقَالَ ع: قَدْ وَفَيْتُ سَبْعاً وَ سَبْعاً – يَا أَخَا الْيَهُودِ – وَ بَقِيَتِ الْأُخْرَى وَ أُوشِكُ بِهَا فَكَانَ قَدْ.
فَبَكَى أَصْحَابُ عَلِيٍّ ع وَ بَكَى رَأْسُ الْيَهُودِ وَ قَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنَا بِالْأُخْرَى.
فَقَالَ: الْأُخْرَى أَنْ تُخْضَبَ هَذِهِ – وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ – مِنْ هَذِهِ – وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى هَامَتِهِ -.
قَالَ: وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ فِي الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ بِالضَّجَّةِ وَ الْبُكَاءِ حَتَّى لَمْ يَبْقَ بِالْكُوفَةِ دَارٌ إِلَّا خَرَجَ أَهْلُهَا فَزِعاً.
وَ أَسْلَمَ رَأْسُ الْيَهُودِ عَلَى يَدَيْ عَلِيٍّ ع مِنْ سَاعَتِهِ وَ لَمْ يَزَلْ مُقِيماً حَتَّى قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أُخِذَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ الله. فَأَقْبَلَ رَأْسُ الْيَهُودِ حَتَّى وَقَفَ عَلَى الْحَسَنِ ع وَ النَّاسُ حَوْلَهُ وَ ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ الله بَيْنَ يَدَيْهِ. فَقَالَ لَهُ« يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! اقْتُلْهُ قَتَلَهُ الله؛ فَإِنِّي رَأَيْتُ فِي الْكُتُبِ الَّتِي أُنْزِلَتْ عَلَى مُوسَى ع أَنَّ هَذَا أَعْظَمُ عِنْدَ الله عَزَّ وَ جَلَّ جُرْماً مِنِ ابْنِ آدَمَ قَاتِلِ أَخِيهِ وَ مِنَ الْقُدَارِ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ.
تدبر
۱) «إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْداً»
عموم مفسران، مقصود از «هم» را کفار (مشرکان قریش) دانستهاند که مکرهایی علیه پیامبر ص و مسلمانان میکردند (مثلا: مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۱۶[۱۷]؛ الميزان، ج۲۰، ص۲۶۱[۱۸]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۵۳[۱۹]) و بسیاری به مکری که آنان برای به قتل رساندن پیامبر کردند اشاره نمودهاند (مثلا: التبيان في تفسير القرآن، ج۱۰، ص۳۲۷[۲۰]؛ تفسير مقاتل بن سليمان، ج۴، ص۶۶۰-۶۶۲[۲۱]). با توجه به اینکه در آیات قبل هیچ کلمهای که بتواند مرجع ضمیر «هم» قرار گیرد وجود ندارد، ظاهرا تنها مستند ایشان برای این تفسیر، توصیه به مهلت دادن کافران در آیه ۱۷ است: «فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً»؛ که چون مخاطب توصیه را شخص پیامبر ص دانستهاند مقصود از کفار را هم مشرکان مکه قلمداد نمودهاند.
در عین حال که اصل این برداشت درست است، اما دلیلی بر اینکه خطاب آیه ۱۷، فقط خطاب به شخص پیامبر ص باشد وجود ندارد؛ و اگر این خطاب را عام بگیریم، معنای کفار هم معنای عامی میشود که نه فقط شامل کفار قریش، بلکه هر کسی را که در هر موردی به حقیقتی از حقایق کفر بورزد شامل میشود (چنانکه خود قرآن بارها در خصوص منکران ولایت الهی، ویا کسانی که از اطاعت رسول سرباز میزنند تعبیر کفر به کار برده است (مثلا بقره/۲۵۷؛ آل عمران/۳۲). شاید بر همین اساس بوده که برخی از مفسران، برای مرجع ضمیر «ه» تعابیر عامتری همچون «تکذیبکنندگان خدا و رسول» (جامع البيان في تفسير القرآن (طبری)، ج۳۰، ص۹۶[۲۲]) یا «دشمنان خدا» (الجامع لأحكام القرآن (قرطبی)، ج۲۱، ص۱۱[۲۳]) را به کار بردهاند که به نحوی ناظر به آیات قبل هم بشود.
نکته تخصصی جامعهشناسی جوامع دینی
همین که حقیقت و دین الهی وسط میدان بیاید، حتما عدهای هستند که نسبت به این حقیقت کفر میورزند؛ و این گونه نیست که به کفر ورزیدن بسنده کنند؛ بلکه تمام تلاش و برنامهریزیشان را میکنند که آن را از بین ببرند.
در واقع میخواهد بفرماید:
«نيرنگ چنین افرادی[۲۴]، دائمى، سخت و حتمى است، از آن غافل نشويد» (تفسير نور، ج۱۰، ص۴۴۶).
۲) «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً»
شاید وجه اینکه ضمیر را بر اسم ظاهر مقدم آورد (اول «هم» را گفت و در دو آیه بعد، به مرجع آن: «الکافرون» اشاره کرد) این است که لزوما این افرادی که میخواهند در مقابل حقیقت بایستند برای شما شناختهشده نیستند.
وظیفه معرفتی هر مسلمان: همواره بههوش بودن دربرابر همگان
هرکسی به اندازهای که کفر در وجودش هست، احتمال اینکه کیدی علیه ما انجام دهد دارد. در واقع، تنها کسی که یقینا میتوان مطمئمن بود که هرگز کیدی از او علیه ما صادر نخواهد شد، انسان معصوم است؛ و حتی نفس خودمان هم ممکن است علیه حقیقت وجودی ما کید کند، که از پیامبر اکرم ص روایت شده که فرمودند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك: دشمنترین دشمنان تو نفس توست که در درون خودت است» (عدة الداعي، ص۳۱۴). یعنی یک مسلمان باید چنان بههوش باشد که همواره انتظار ضربه خوردن از هرکسی – حتی از خودش- را داشته باشد و هرکسی را در حد و اندازه خودش به رسمیت بشناسد؛ نه بیشتر و نه کمتر.
اینجاست که توصیه آیت الله بهجت[۲۵] به عنوان برترین دستورالعمل زندگی (و بلکه تنها دستورالعمل کاملا یقینی) باید سرلوحه همه رفتارهای ما قرار گیرد:
ملتفت باشید! خیلی احتیاط بکنید! احتیاط شما هم فقط در همین است که از یقین، تجاوز نکنید؛ باید خیلی سعی بکنید که غیر یقین را، داخل یقینیات ما نکنند؛ آب را توی شیر ما نریزند! اگر یک نفر، هزار کلمه حقی گفت، این هزار کلمه را خوب تأمّل بکنیم و از او بگیریم، بعد [تأمل کنیم که] هزارویکم هم درست است، [یا] نه؛ آن ظن است، یقین نیست. هر کلمهای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که «آیا این صحیح است، تام است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟» …
هیچکس نیست که بگوید هیچ چیز نمیدانم؛ [اگر بگوید] دروغ میگوید. هر کسی [که] هست، غیرمعصوم، بعضی چیزها را میداند و بعضی چیزها را نمیداند؛ آن چیزهایی را که میداند، اگر عمل کند، آن چیزهایی را که نمیداند، میفهمد. آن چیزهایی را که میدانید، عمل کنید، و آن چیزهایی را که نمیدانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود؛ وقتی به آنها عمل کردی روشن میشود؛ به همان دلیلی که اینها را برای شما روشن کرد، آنهای دیگر را هم روشن میکند. علیهذا، ببینید برای چه توقف داریم. آنچه میدانی بکن و آنچه نمیدانی، احتیاط کن، هرگز پشیمان نخواهی شد. (بهسوی محبوب، ص ۱۲۷- ۱۳۶) https://bahjat.ir/fa/content/915
تفسیر انفسی
۳) «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً»
در تدبر ۱ اشاره شد که چهبسا این آیه هر کسی را که در هر موردی به حقیقتی از حقایق کفر بورزد شامل میشود.
این در درون خود ما هم برقرار است. اگر توجه داشته باشیم که هریک از ما از نطفهای «امشاج» [= آمیختهای از امور گوناگون] (انسان/۲) آفریده شدهایم و در هریک از ما جنگی عظیم بین لشکریان عقل و جهل برپاست (ر.ک: حدیث «جنود عقل و جهل»، کافی، ج۱، ص۲۱-۲۳)، به یاد خواهیم داشت که همواره جنودِ جهلِ وجودمان به رهبری ابلیس در حال کید کردن علیه جنودِ عقلِ وجودماناند؛ و اگر دست جنود عقل در دست خداوند نگذاریم و به کیدی که خدا در آیه بعد علیه اینها میکند پناهنده نشویم معلوم نیست که بتوانیم در این نبرد درونی سربلند بیرون آییم. و کسی که در نبرد درونی خویش پیروز و سربلند شود، حتما در نبرد بیرونی، زنده بماند یا کشته شود، پیروز و سربلند خواهد بود.
[۱] . الكاف و الواو و الدال كلمةٌ كأنَّها تدلُّ على التماسِ شيء ببعض العَناء. يقولون: كاد يَكُود كَوْداً و مَكاداً. و يقولون لمن يَطلُب منك الشّيءَ فلا تُرِيد إعطاءَه: لا و لا مَكادة. فأمَّا قولهم في المقارَبة: كاد، فمعناها قارب. و إذا وقعت كادَ مجرَّدَةً فلم يقع ذلك الشيء تقول: كاد يَفْعل، فهذا لم يُفعل. و إذا قُرِنَتْ بِجَحد فقد وقع، إذا قلت ما كاد يَفعلُه فقد فعله. قال اللّه سبحانه: فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ.
[۲] . و وُضِعَ «كَادَ» لمقاربة الفعل، يقال: كَادَ يفعل: إذا لم يكن قد فعل، و إذا كان معه حرف نفي يكون لما قد وقع، و يكون قريبا من أن لا يكون. نحو قوله تعالى: لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا [الإسراء/ ۷۴]، وَ إِنْ كادُوا [الإسراء/ ۷۳]، تَكادُ السَّماواتُ [مريم/ ۹۰]، يَكادُ الْبَرْقُ [البقرة/ ۲۰]، يَكادُونَ يَسْطُونَ [الحج/ ۷۲]، إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ [الصافات/ ۵۶] و لا فرق بين أن يكون حرف النّفي متقدما عليه أو متأخّرا عنه. نحو:وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ [البقرة/ ۷۱]، لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ [النساء/ ۷۸]. و قلّما يستعمل في كاد أن إلا في ضرورة الشّعر. قال: «قد كَادَ من طول البلى أن يمصحا» أي: يمضي و يدرس.
[۳] . و أصل الكيد المشقة، و منه يقال فلان يكيد لنفسه أي يقاسي المشقة، و منه الكيد لايقاع ما فيه من المشقة و يجوز أن يقال الكيد ما يقرب وقوع المقصود به من المكروه على ما ذكرناه،
[۴] . الكاف و الياء و الدال أصلٌ يدلُّ على معالجةٍ لشيء بشدّة، ثم يتَّسع الباب، و كلّه راجعٌ إلى هذا الأصل. قال أهلُ اللُّغة: الكَيد: المُعالجة. قالوا: و كلُّ شيءٍ تُعالِجُه فأنت تَكِيدُه. هذا هو الأصل في الباب، ثم يسمُّون المَكر كَيدا. قال اللّه تعالى: أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً. و يقولون: هو يَكِيدُ بِنَفْسِه، أي يجودُ بها، كأنَّه يُعالِجها لتخرُج. و الكَيْد: صِياح الغراب بجَهْدٍ. و الكَيد: أن يُخرِج الزّندُ النّار ببطءٍ و شدة. و الكَيد: القَيء، و ربَّما سمَّوا الحَيض كيداً. و الكَيد: الحرب، يقال: خرجوا و لم يلقَوْا كَيداً، أي حربًا.
[۵] . الْكَيْدُ: ضرب من الاحتيال، و قد يكون مذموما و ممدوحا، و إن كان يستعمل في المذموم أكثر، و كذلك الاستدراج و المكر، و يكون بعض ذلك محمودا، قال: كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ [يوسف/ ۷۶] و قوله: وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ [الأعراف/ ۱۸۳] قال بعضهم: أراد بِالْكَيْدِ العذاب، و الصّحيح: أنه هو الإملاء و الإمهال المؤدّي إلى العقاب كقوله: إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً [آل عمران/ ۱۷۸] وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ [يوسف/ ۵۲] فخصّ الخائنين تنبيها أنه قد يهدي كيد من لم يقصد بكيده خيانة، ككيد يوسف بأخيه، و قوله: لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ [الأنبياء/ ۵۷] أي: لأريدنّ بها سوءا. و قال: فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ [الصافات/ ۹۸] و قوله:فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ [المرسلات/ ۳۹]، و قال: كَيْدُ ساحِرٍ [طه/ ۶۹]، فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ [طه/ ۶۴] و يقال: فلان يَكِيدُ بنفسه، أي: يجود بها، و كَادَ الزّندُ: إذا تباطأ بإخراج ناره.
[۶] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو تدبير و فكر حتّى يعقّبه عمل في مورد الإضرار على الغير. ففيه قيود ثلاثة: التدبير، و العمل، و كونه في مورد الإضرار.
و أمّا المشقّة، و المعالجة، و الشدّة، و الإرادة، و الجهد، و إيقاع المكروه: فمن آثار الأصل و لوازمه.
. إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً- ۸۶/ ۱۶. أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ- ۵۲/ ۴۲. ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ- ۸/ ۱۸. وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ- ۱۲/ ۵۲ وقد ورد- إنّ العبد يدبّر و اللَّه يقدّر.
فانّ تدبير العبد و نظره إذا لم يوافق قضاء اللَّه و تقديره في العالم و في خلقه تعالى: فهو موهون و غير منتج، و تقدير اللَّه تعالى هو ما يكون على وفق النظام الأتمّ و الصلاح الكامل في العالم، و هو على مقتضى العلم و الحكمة و الإرادة الإلهيّة الّتى لا يأتيها الباطل من بين يديها و لا من خلفها. فمن نازع تقدير اللَّه تعالى و خاصمه و خالفه: فهو مقهور مغبون ساقط، و قد عبّر عن تدبير هؤلاء المخالفين بقوله تعالى: كَيْدِ الْكافِرِينَ، و. كَيْدَ الْخائِنِينَ. و كيد من يكيد في قبال الحقّ و في قبال النظام الحقّ. فالكيد من اللَّه تعالى هو تدبير على وفق تقديره التامّ الثابت الّذى يكون في قبال كيدهم و بعده، و على هذا ترى ذكر الكيد منهم أوّلا و في المرتبة الاولى، ثم يذكر الكيد من اللَّه تعالى.فكيد اللَّه تعالى هو المتمّم للنظام الأصلح للعالم، و المانع عن حدوث الاختلال، و الدافع المبطل مكايد الخائنين.
. إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى- ۲۰/ ۶۹. وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ- ۴۰/ ۲۵. وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً- ۳/ ۱۲۰. يَوْمَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ- ۵۲/ ۴۶ فانّ مَكَايِدَهُمْ على خلاف النظام الإلهىّ، و على خلاف الإرادة القاهرة الربّانيّة، فلا يفلحون، و لا يغنى عنهم كيدهم و لا ينصرون، و لا يكون كيدهم إلّا في خسار و ضلال. و أمّا كيد اللَّه المتمّم لتقديره و إجراء مشيّته: فهو الثابت المحكم المتين لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ:… وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ- ۶۸/ ۴۵ ثمّ الكيد قد يستعمل بدون ذكر المفعول: فيكون النظر الى مطلق عنوان الكيد المنتسب الى الفاعل و الصادر منه، و تختلف خصوصيّاته باختلاف خصوصيّات الفاعل- كَيْدَ الْخائِنِينَ.
[۷] . الكَيْد – بالفتح – الحَیض، والقَيْء، وإخراج الزَّبَدِ النَّارِ ببطءٍ وشدة، وصياح الغراب بجهد. يقال كاد الرجل: قاء. والجارية: حاضت.
المعنى المحوري: نفاذ ما طال تَجَمُّعُه واحتباسه في أثناء منها بجهد وعناء وغِلَظِ وقَع – كالدَّمِ والقَيْءِ، والنعیق فهي تخرج بعناء شديدةِ الوقْعِ على الحِسِّ، وَكانتْ محتبسةً في البدنِ ممتسِكُة فيه طَبْعاً. ومِنْ ذلك: «كادَ بنفسِه يكيدُ ويكودُ: جادَ بها» (للصعوبةِ المعتادةِ في خروجِ الروح). ومن ذلك: «الكَيْد: التدبير بباطل أو حق». فالذي يكيدُ يدبِّرُ ويمكرُ ولا يظهرُ كيده حتى يأتي الوقتُ ويتمُّ التدبيرُ على ما أرادَ، ويكونُ عجيباً شديداً. فإنْ كانَ لکم كِيدٌ فَكِيدُونِ (مرسلات/۳۹) ﴿إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً * وَأَكِيدُ كَيْداً﴾ (الطارق: ١٥-١٦). ﴿وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً﴾ (آل عمران: ١٢٠). ﴿فجمع کیده ثم أتی﴾ (طه: ٦٠) أي حيلهُ وسِحْرَهُ. ﴿كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ﴾ (يوسف: ٧٦): صَنَعْنَا، دَبَّرْنا. ﴿مَنْ كَانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ﴾ (الحج: ١٥): حيلتهُ وتدبيرهُ هذا. وكل ما في القرآن من التركيب فهو بمعنى التدبير المحكم الشديد وتنفيذه.
[۸] . و قد يستعمل متعلّقا بالمفعول و متعدّيا بلا واسطة حرف: فيدلّ على شدّة و قوّة في تحقّق الكيد-. لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ.
و قد يستعمل متعدّيا بحرف اللام: فيدلّ على وقوع الفعل في رابطة ذلك المفعول و فيما يتعلّق به. كما في: لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً- ۱۲/ ۵ يراد ظهور الكيد منهم فيما يرتبط بجريان حياته و فيما يتعلّق به. و في هذا التعبير إشارة الى أنّ إخوته لا يرضون بإضراره و كيده بنفسه، بل بما يتعلّق به من عنوان و مال و مقام و شخصيّة و غيرها.
. فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ …. كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ- ۱۲/ ۷۶ أى كدنا بإلقاء هذا التدبير مرتبطا و متعلّقا بيوسف، و يراد الكيد المتعلّق المرتبط بإخوته. و يمكن أن نقول إنّ اللام للاختصاص، و المعنى أنّ هذا الكيد المتعلّق بالاخوة في المقام مخصوص بيوسف و لنفعه.
[۹] . قبلا درباره تفاوت «مکر» و «کید» و «حیله» ذیل توضیح «مکر» در جلسه ۷۱۰ https://yekaye.ir/al-fater-35-10/ بیانی گذشت که اکنون کامل میشود
[۱۰] . (الفرق) بين الكيد و المكر: أن المكر مثل الكيد في أنه لا يكون الا مع تدبر و فكر الا أن الكيد أقوى من المكر، و الشاهد أنه يتعدى بنفسه و المكر يتعدى بحرف فيقال كاده يكيده و مكر به و لا يقال مكره و الذي يتعدى بنفسه أقوى، و المكر أيضا تقدير ضرر الغير من أن يفعل به ألا ترى أنه لو قال له أقدر أن أفعل بك كذا لم يكن ذلك مكرا و انما يكون مكرا اذا لم يعلمه به، و الكيد اسم لايقاع المكروه بالغير قهرا سواء علم أو لا، و الشاهد قولك فلان يكايدني فسمى فعله كيدا و إن علم به، و أصل الكيد المشقة، و منه يقال فلان يكيد لنفسه أي يقاسي المشقة، و منه الكيد لايقاع ما فيه من المشقة و يجوز أن يقال الكيد ما يقرب وقوع المقصود به من المكروه على ما ذكرناه، و المكر ما يجتمع به المكروه من قولك جارية ممكورة الخلق أي ملتفة مجتمعة اللحم غير رهلة.
[۱۱] . (الفرق) بين الخدع و الكيد: أن الخدع هو اظهار ما ينطق خلافه أراد اجتلاب نفع أو دفع ضر، و لا يقتضي أن يكون بعد تدبر و نظر و فكر ألا ترى أنه يقال خدعه في البيع اذا غشه من جشاء و همه الانصاف و ان كان ذلك بديهة من غير فكر و نظر، و الكيد لا يكون الا بعد تدبر و فكر و نظر، و لهذا قال أهل العربية: الكيد التدبير على العدو و ارادة اهلاكه، و سميت الحيل التي يفعلها أصحاب الحروب بقصد اهلاك اعدائهم مكايد لأنها تكون بعد تدبر و نظر، و يجيء الكيد بمعنى الارادة و هو قوله تعالى (كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ) أي أردنا، و دل على ذلك بقوله (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ) و إن شاء الله بمعنى المشيئة، و يجوز أن يقال الكيد الحيلة التي تقرب وقوع المقصود به من المكروه و هو من قولهم كاد يفعل كذا أي قرب الا أنه قيل في هذا يكاد و في الأولى يكيد للتصرف في الكلام و التفرقة بين المعنيين، و يجوز أن يقال ان الفرق بين الخدع و الكيد أن الكيد اسم لفعل المكروه بالغير قهرا تقول كايدني فلان أي ضرني قهرا، و الخديعة اسم لفعل المكروه بالغير من غير قهر بل بأن يريد بأنه ينفعه، و منه الخديعة في المعاملة و سمى الله تعالى قصد أصحاب الفيل مكة كيدا في قوله تعالى (أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ) و ذلك أنه كان على وجه القهر.
[۱۲] . عسکری تفاوت یکایدنی و شق علی را هم توضیح داده که چون در قرآن کابردی ندارد در متن نیاوردیم:
(الفرق) بين قولك يكادني الشيء و قولك شق علي: أن معنى قولك يكادني آذاني، و معنى قولك شق علي و الأشق الطويل سمي بذلك لبعد أوله من آخره و الشقة البعد و الشقة من الثياب ترجع الى هذا، و أما قولهم بهظني الشيء فمعناه شق علي حتى غلبني و الباهظ الشاق الغالب، و أما قولهم بهرني الشيء فان الباهر الذي يغلب من غير تكلف و منه قيل القمر الباهر (الفروق في اللغة، ص۲۹۵).
[۱۳] . إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً يعني أهل مكة حين اجتمعوا في دار الندوة على المكر برسول اللّه صلّى اللّه عليه و [آله و] سلّم، كما قال تعالى: «وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ»؛ فقال هاهنا: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً» أي: يمكرون مكرا.
[۱۴] . و أما قوله: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً؛ وَ أَكِيدُ كَيْداً؛ فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً» فإنهم لما رأوا النبي(ص) قد أظهر الإيمان، و آمن عمر بن الخطاب رضى اللّه عنه، فلما آمن عمر، قال بعضهم لبعض: ما نرى أمر محمد إلا يزداد يوما بيوم، و نحن فى نقصان لا شك، لأنه و اللّه يفوق جمعنا و جماعتنا، و يكثر و نقل و لا شك، إلا أنه سيغلبنا فيخرجنا من أرضنا، و لكن قوموا بنا حتى نستشير فى أمره فدخلوا دار الندوة منهم عتبة بن ربيعة، و أبو جهل بن هشام، و الوليد بن المغيرة، و أبو البختري بن هشام، و عمرو بن عمير بن مسعود الثقفي، فلما دخلوا دخل معهم إبليس فى صورة رجل شيخ فنظروا إليه فقالوا: يا شيخ من أدخلك علينا؟ و من أنت؟ قد علمت أنا قد دخلنا هاهنا فى أمر ما نريد أن يعلم به أحد. قال إبليس: إنى و اللّه، لست من أرض تهامة، و إنى رجل من الأزد، و يقال من نجد قدمت من اليمن، و أنا أريد العراق، فى طلب حاجة، و لكني رأيتكم حسنة وجوهكم، طيبة رائحتكم فأحببت أن أستريح و أسمع من أحاديثكم.
فقال بعضهم لبعض: لا بأس علينا منه إنه و اللّه، ليس من أرض تهامة. قالوا: يا شيخ، أغلق الباب و أجلس.
فقال أبو جهل بن هشام، ما تقولون فى هذا الرجل الذي قد خالف ديننا و سب آلهتنا، و يدعو إلى غير ديننا و ليس يزداد أمره إلا كثرة و نحن فى قلة و ينبغي لنا أن نحتال؟
ثم قال: يا عمرو بن عمير ما تقول فيه؟
قال عمرو: رأيى فيه أن نردفه على بعير فنشد وثاقه فنخرجه من الحرم فيكون شره على غيرنا.
قال إبليس: عند ذلك بئس الرأى رأيت يا شيخ، تعمد إلى رجل قد ارتكب منكم ما قد ارتكب و هو أمر عظيم فتطردونه فلا شك أنه يذهب فيجمع جموعا فيخرجكم من أرضكم.
قالوا: ما تقول يا أبا البختري؟ قال: أما و اللّه، إن رأيى فيه ثابت.
قالوا: ما هو؟. قال: ندخله فى بيت فنسد بابه عليه، و نترك له ثلمة قدر ما يتناول «منه طعامه و شرابه و نتربص به إلى أن يموت.
«قال إبليس عند ذلك: بئس و اللّه، الرأى رأيت يا شيخ تعمدون إلى رجل هو عدو لكم فتربونه فلا شك أن يغضب له قومه فيقاتلونكم حتى يخرجوه من أيديكم فما لكم و للشر؟
قالوا: صدق و اللّه فما تقول يا أبا جهل؟
قال: تعمدون إلى كل بطن من قريش فنختار منهم رجالا فنمكنها من السيوف و يمشون كلهم بجماعتهم فيضربونه حتى يقتلوه فلا يستطيع بنو هاشم أن تعادى قريشا كلهم، و تؤدون ديته.
قال إبليس: صدق و اللّه، الشاب فخرجوا على ذلك القول راضين بقتله.
و سمع عمه أبو طالب و اسمه عبد العزى بن عبد المطلب فلم يخبر محمدا لعله أن يجزع من القتل فيهرب فيكون مسبة عليهم، فأنزل اللّه- عز و جل- «أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» يقول أم أجمعوا أمرا على قتل محمد(ص) فإنا مجمعون أمرا على قتلهم ببدر، و قال: «أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ» و قال: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً، وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً».
قال فسمع أبو طالب ما سمع، قال: يا بن أخى ما هذه الهينمة؟ قال: أما نعلم يا عم ما أرادت قريش؟ قال: قد سمعت ما سمعته يا بن أخى. قال: نعم. قال: و من أخبرك بذلك؟ قال: ربى. قال: أما و اللّه، يا بن أخى إن ربك بك لحفيظ فامض لما أمرت يا بن أخى، فليس عليك غضاضة.
[۱۵] . در بحار الأنوار، در مواردی مانند همان که از تفسیر قمی ذکر شده آمده (لوقت بعث القائم] اما در ج۵۱، ص۴۹ به این صورت آمده است:
لَوْ بُعِثَ الْقَائِمُ ع و در ج۵۳، ص۱۲۰ به این صورت: لَوْ قَدْ بُعِثَ الْقَائِمُ ع؛ و در تفسير نور الثقلين، ج۵، ص۵۵۳ و إلزام الناصب، ج۲، ص۲۹۵هم به همین صورت اخیر ثبت شده است؛ هرچند در إلزام الناصب، ج۱، ص۱۰۰ به صورت «الوقت بعد بعث القائم» ثبت شده که واضح است اشتباه است؛ اما در کنزالدقائق به همان صورت اول است.
[۱۶] . ترجمه این حدیث که در متن آمد، بر اساس ترجمه فهرى است که فقط برخی از عبارات آن اصلاح شده است.
[۱۷] . ثم أخبر سبحانه عن مشركي قريش فقال «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً» أي يحتالون في الإيقاع بك و بمن معك و يريدون إطفاء نورك
[۱۸] . قوله تعالى: «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً» أي الكفار يحتالون بكفرهم و إنكارهم المعاد احتيالا يريدون به إطفاء نور الله و إبطال دعوتك
[۱۹] . إِنَّهُمْ: أي الكافرون، يَكِيدُونَ: أي في إبطال أمر اللّه و إطفاء نور الحق
[۲۰] . ثم اخبر تعالى عن الكفار فقال (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً) أي يحتالون في رفع الحجج و إنكار الآيات و يفعلون ما يوجب الغيظ يقال: كاده يكيده كيداً و كايده مكايدة و تكايد القوم تكايداً أي يحتالون في رفع الحجج و إنكار الآيات، فقال تعالى (وَ أَكِيدُ كَيْداً) أي أجازيهم على كيدهم، و سمي الجزاء على الكيد باسمه لازدواج الكلام. و قيل: المعنى أنهم يحتالون لهلاك النبي و أصحابه، و أنا أسبب لهم النصر و الغلبة و أقوي دواعيهم إلى القتال، فسمى ذلك كيداً من حيث يخفى عليهم ذلك.
[۲۱] . به شان نزول مراجعه شود.
[۲۲] . و قوله: إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً يقول تعالى ذكره: إن هؤلاء المكذبين بالله و رسوله و الوعد و الوعيد يمكرون مكرا.
[۲۳] . إِنَّهُمْ أي إن أعداء الله يَكِيدُونَ كَيْداً أي يمكرون بمحمد صلى الله عليه و [آله و] سلم و أصحابه مكرا.
[۲۴] . ایشان نوشتهاند «کفار». با توجه به اینکه این کلمه در ذهن اغلب افراد انصراف به کافران رسمی دارد در متن به صورت فوق تغییر داده شد.
[۲۵] . و نیز به طور خلاصه فرمودند: «خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را میدانیم، زیر پا نگذاریم و در آنچه نمیدانیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود. (بهسوی محبوب، ص۴۶) https://bahjat.ir/fa/content/932
بازدیدها: ۵
بازتاب: یادداشتهای جنگ ایران و اسرائیل (۱) | حسین سوزنچی
بازتاب: ۱۱۶۱) وَ أَكيدُ كَيْداً | یک آیه در روز
بازتاب: برداشتی ذوقی از سوره طارق در تطبیق آن با جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران | حسین سوزنچی