۳ شوال ۱۴۳۹
ترجمه
و بعد از او بر قومش لشکری از آسمان نازل نکردیم و اصلا نازلکننده هم نبودیم [= بنای نازل کردن هم نداشتهایم]؛
نکات ادبی
أَنْزَلْنا ، مُنْزِلينَ
قبلا بیان شد که ماده «نزل» در اصل به معنای حرکت از بالا به پایین و هبوط و مستقر شدن در محل مورد نظر (حلول) است و تفاوت «نزول» با «هبوط» در این است که هبوط، نزولی است که ادامه دارد؛ به تعبیر دیگر، در «نزول»، اصل حرکت رو به پایین بیشتر مد نظر است؛ اما در «هبوط»، استقراری که بعد از این حرکت انجام میشود، بیشتر مورد توجه است.
فعل «نزل» لازم است که با حرف اضافه (مثلا نزل بـ) یا همزه (أنزل) یا تشدید (نزّل) متعدی میشود. درباره اینکه آیا بین «أنزل» با «نزّل» تفاوتی هست یا نه، برخی به این نظر متمایلند که تفاوت مهمی بین این دو نیست (لسان العرب۱۱/ ۶۵۶) اما برخی بین این دو تفاوت دیده و شواهدی از قرآن هم بر این تفاوت ارائه کردهاند.
امروزه معروفترین تفاوت، این است که «نزّل» دلالت بر نزول تدریجی میکند، اما «أنزل» دلالت بر نزول دفعی دارد.
البته مطلب ظاهرا دقتی بیش از این دارد. راغب اصفهانی چنین توضیح داده که «نزّل» در جایی است که فروفرستادن، جداجدا و یکی پس از دیگری انجام شده باشد؛ اما «أنزل» معنای عامی دارد و هم این حالت و هم حالتی را که یکجا فرو فرستاده شده باشد شامل میشود.
مرحوم مصطفوی بر این باور است که تفاوت این دو تعبیر در این است که در «أنزل»، صدور فعل از فاعل، بیشتر مورد عنایت است؛ اما در «نزّل» خود فعل از جهت وقوع و تعلق گرفتن آن به متعلَقش، بیشتر مورد توجه است.
جلسه ۹۷ http://yekaye.ir/al-qadr-097-01/
«مُنزِل» اسم فاعل از این ماده در باب افعال میباشد؛ به معنای نازل کننده.
جُنْدٍ
همگان اتفاق نظر دارند که کلمه «جُند» به معنای لشکر و سپاه است؛ اما درباره اصل و ریشه آن، برخی بر این باورند که ماده «جند» در اصل بر گرد هم آمدن و نصرت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۴۸۵) هرچند به نظر برخی اصل این ماده دلالت بر غلظت و شدت دارد که به زمین سختی که سنگلاخ باشد «جَنَد» گفته میشده و به همین مناسبت است که به لشکریان هم «جُند» میگویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۰۷) این ماده به دو صورت «أَجْنَاد» و «جُنُود» جمع بسته میشود که البته در قرآن کریم فقط به صورت «جنود» آمده است.[۱]
این ماده در قرآن کریم ۲۹ بار (فقط به صورت «جُند» یا «جُنود») به کار رفته است.
ما كُنَّا مُنْزِلينَ
«ما» در اینجا را عموما «ما»ی نافیه دانستهاند که بر همین اساس ترجمه شد؛ اما احتمالات دیگر هم مطرح است:
یکی «ماء» زائده (زاید بودن به معنای این است که برخلاف مای نافیه و استفهامیه و موصوله و …، معنای خاصی را بر جمله اضافه نمیکند) که به معنای «قد» میباشد؛ آنگاه یعنی «بر قومش لشکری از آسمان نازل نکردیم در حالی که حتما این کار را میکردیم»؛
دوم اینکه «ما»ی موصوله باشد و عطف به «جُند» شود؛ آنگاه یعنی: «از آسمان لشکری و نیز آنچه که [در خصوص اقوام گذشته] نازلکنندهاش بودیم بر قوم او نازل نکردیم.» (التبيان في إعراب القرآن، ص۳۲۰[۲]؛ تفسیر الصافی، ج۴، ص۲۵۲[۳])[۴]
به نظر میرسد به همین ترتیب، احتمال اینکه «ما» را «ما»ی استفهامیه بدانیم نیز منتفی نیست، که در این صورت باید در جمله قبل هم «ما» را استفهامیه گرفت که دال بر استعظام (بزرگ شمردن) و تعجب است، شبیه «ما القارعة»؛ آنگاه معنایش چنین میشود: «و بعد از او بر قومش چه لشکری از آسمان نازل کردیم و ما چه نازلکنندهای بودیم؟!»
توضیح بیشتر هر یک از اینها در قسمت تدبر خواهد آمد.
حدیث
۱) امام سجاد در فرازی از دعای وداع ماه رمضان فرمودهاند:
خدایا! میپوشانی عیب کسی را كه اگر میخواستی، رسوايش میساختی؛ و عطا میكنی به کسی كه اگر میخواستی، میتوانستی محرومش کنی. و هردوی آنان سزاوار رسوایی و محرومیت بودند؛ ولی تو ای خداوند، كار خود بر تفضل بنا نهادهای و قدرت خود را بر درگذشت از گناهان جاری داشتهای. با آنان كه تو را عصيان كنند، با بردباری روياروی شوی و آنان را كه آهنگ ستم بر خود كنند، مهلت دهی و با آنان مدارا كنی، باشد كه به سوی تو باز گردند، و چاره كارشان به توبه سپاری، تا آن كه بايد هلاك شود در مهلكه نيفتد و آن كه از نعمت تو مست غرور شده و طريق شقاوت در پيش گرفته بدبخت نگردد، مگر آنگه كه ديگرش عذری نماند و حجت بر او تمام شود. همه اينها از روی كرم و عفو توست ای خدای بخشنده و سودی است كه از عطوفت تو حاصل گردد، ای خدای بردبار.
الصحيفة السجادية (۴۵) (وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي وَدَاعِ شَهْرِ رَمَضَانَ:)
اللَّهُمَّ … تَسْتُرُ عَلَی مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ، وَ تَجُودُ عَلَی مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ، وَ كِلَاهُمَا أَهْلٌ مِنْكَ لِلْفَضِيحَةِ وَ الْمَنْعِ غَيْرَ أَنَّكَ بَنَيْتَ أَفْعَالَكَ عَلَی التَّفَضُّلِ، وَ أَجْرَيْتَ قُدْرَتَكَ عَلَی التَّجَاوُزِ وَ تَلَقَّيْتَ مَنْ عَصَاكَ بِالْحِلْمِ، وَ أَمْهَلْتَ مَنْ قَصَدَ لِنَفْسِهِ بِالظُّلْمِ، تَسْتَنْظِرُهُمْ بِأَنَاتِكَ إِلَی الْإِنَابَةِ، وَ تَتْرُكُ مُعَاجَلَتَهُمْ إِلَی التَّوْبَةِ لِكَيْلَا يَهْلِكَ عَلَيْكَ هَالِكُهُمْ، وَ لَا يَشْقَی بِنِعْمَتِكَ شَقِيُّهُمْ إِلَّا عَنْ طُولِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِ، وَ بَعْدَ تَرَادُفِ الْحُجَّةِ عَلَيْهِ، كَرَماً مِنْ عَفْوِكَ يَا كَرِيمُ، وَ عَائِدَةً مِنْ عَطْفِكَ يَا حَلِيمُ.
۲) در واقعهای عدهای از شیعیان به محضر امام سجاد ع گلایه میکنند از هجوم بنیامیه بر آنان و ظلمهایی که آنان در حق اهل بیت ع روا میدارند و در فرازی از این گفتگو امام سجاد ع دست به دعا برمیدارند و میفرمایند:
خدایا، تو منزهی! چه اندازه بردباری و چه بزرگواری؛ و از بردباریت اینکه به بندگانت مهلت دادی تا حدی که گمان کردند از آنان غافلی و اینها هیچیک بر مقدراتت غلبه نکند و حکم تو را برنگرداند، که تدبیر تو آن گونه است که خود خواستهای و خودت بهتر آن را میدانی…
الهداية الكبری، ص۲۲۷
وَ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُرْسِيِّ، قَالَ: حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَوْصِلِيُّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ، عن زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ سَيِّدِ الرُّهْبَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا) …
فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ نَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ، وَ قَالَ: سُبْحَانَكَ مَا أَحْلَمَكَ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَكَ، وَ مِنْ حِلْمِكَ أَنَّكَ أَمْهَلْتَ عِبَادَكَ حَتَّی ظَنُّوا أَنَّكَ أَغْفَلْتَهُمْ وَ هَذَا كُلُّهُ لَا يُغَالِبُ قَضَاءَكَ وَ لَا يَرُدُّ حُكْمَكَ، تَدْبِيرُكَ كَيْفَ شِئْتَ وَ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي.
تدبر
۱) «وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ»
مقصود از این تعبیر که «بعد از او بر قومش لشکری از آسمان نازل نکردیم» چیست؟
الف. با توجه به آیه بعد، مقصود از لشکر آسمانی، ملائکه عذاب است و معنای آیه این است که برای هلاکت آنان لشکری از آسمان نفرستادیم، بلکه به یک صیحه بسنده کردیم (مجمعالبیان، ج۸، ص۷۵۹؛ المیزان، ج۱۷، ص۸۰)
ب. با توجه به آیات قبل، مقصود از لشکر آسمانی، فرشتگان وحی است؛ یعنی بعد از اینکه با فرستادگان ما چنان کردند، دیگر حجت بر آنان تمام شد و دیگر وحیای بر آنان فرونفرستادیم، بلکه آنان را عذاب کردیم (حسن و مجاهد، به نقل از مجمعالبیان، ج۸، ص۷۵۹)
ج. چهبسا منظور از «جند» نه برای نابودی، بلکه برای یاری باشد؛ یعنی با توجه به اینکه همه ما دائما با جنود الهی یاری میشویم و روزیمان و … به نزول از آسمان وابسته است، پس از این اقدامی که آنان کردند، دیگر یاری آسمان را از آنان قطع کردیم.
د. …
۳) «وَ ما كُنَّا مُنْزِلينَ»
چنان که در نکات ادبی اشاره شد درباره «ما» در این جمله چند نظر بیان شده، و متناسب با هر نظری هم معنایی از آیه متصور است. پس مقصود از این آیه میتواند عبارت باشد از:
الف. «ما» نافیه باشد: ما نازلکننده نبودیم؛ آنگاه یعنی:
الف.۱. یعنی ما برای هلاکت آنان، لشکری از آسمان نفرستادیم، و اصلا روالمان نبوده که برای هلاکت امتها لشکر بفرستیم، بلکه با یک صیجه و مانند آن همگیشان را هلاک میکنیم (مجمعالبیان، ج۸، ص۷۵۹؛ المیزان، ج۱۷، ص۸۰)
الف.۲. یعنی ما برای هلاکت آنان، لشکری از آسمان نفرستادیم، و روالمان نبوده که برای هلاکت همه امتها لشکر بفرستیم، بلکه هریک از این امتهای سرکش را به نحوی به هلاکت میرسانیم؛ یکی را با صیحه، یکی را با لشکر آسمانی (مثل جتگ بدر) و …(البحر المحیط، ج۹، ص۵۹)
الف.۴. یعنی وقتی ما بخواهیم امتی را هلاک کنیم، دیگر روالمان این نیست که باز هم فرشتگان وحی و پیامبری برای آنان بفرستیم. (بر اساس معنای ب در تدبر۱)
الف.۳. …
ب. «ما» زائده باشد: در حالی که نازلکننده بودیم؛ آنگاه یعنی:
ب.۱. ما در حالی که برای هدایت، فرشتگان وحی را میفرستادیم، اما بعد از این قتل، دیگر بر آنان کسی را نفرستادیم.
ب.۲. در حالی که ما برای گذران زندگی همه انسانها از آسمان به آنان مدد میرساندیم، دیگر باب روزی و … از آسمان را بر آنها بستیم.
ب.۳. …
ج. «ما» موصوله باشد: و آنچه نازلکنندهاش بودهایم (و عبارت عطف به «جند» باشد)؛ آنگاه یعنی:
ج.۱. «از آسمان لشکری و نیز آنچه که در خصوص اقوام گذشته نازلکنندهاش بودیم (مانند سنگ و طوفان و بارانهای سیلآسا و …) بر قوم او نازل نکردیم.» (ابنعطیه، البحر المحیط، ج۹، ص۵۹؛ و نیز به نقل از تفسیر الصافی، ج۴، ص۲۵۲[۵])
ج.۲. …
د. «ما» استفهامیه باشد؛ آنگاه یعنی:
د.۱. و [او ندانست و شما هم خبر ندارید که] بعد از او بر قومش چه لشکری از آسمان نازل کردیم و ما چه نازلکنندهای بودیم؟! و بعد در آیه بعد این را توضیح میدهد. شبیه آیات ابتدایی سوره قارعه، که ابتدا میفرماید تو چه میدانی قارعه چیست؟ بعد آن قارعه را توضیح میدهد. (این معنا بویژه اگر در آیه قبل «ما» را «ما»ی استفهامیه بگیریم، مناسبت پیدا میکند: او میگوید که من از دنیا رفتم و کاش قوم من میدانستند که چگونه خدا مرا بخشید؛ و اینجا هم خدا میفرماید: و او هم از دنیا رفت و نفهمید که ما بر آن قوم چه فرستادیم.)
د.۲. …
۳) «قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ … وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ …»
علت این تغییر سیاق در آیات چیست؟ یعنی چرا آنجا که خطاب به بهشت رفتن او بود با تعبیر مجهول آمد و نفرمود: گفتیم که به بهشت وارد شود؛ اما اینجا با ضمیر متکلم آمد؟
الف. اینجا که عذاب را با تعبیر «ما چنین میکنیم» آورد، از باب نشان دادن عظمتش بود؛ اما آنجا چهبسا میخواهد اشاره کند به اکرام وی و تهنیتی که خدا، فرشتگان و اولیای خدا به مومن خطاب میکنند؛ شبیه عروسی که وقتی میخواهد به حجله رود همه به او از باب تهنیت «بفرما» میگویند. (مفاتيح الغيب (فخر رازی)، ج۲۶، ص۲۶۸)
ب. …
۴) «وَ ما أَنْزَلْنا … مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلينَ»
فرشتگان مأموران قهر يا مهر الهی هستند و فرود آمدن يا نيامدن آنها به امر خداوند است. (تفسير نور، ج۹، ص۵۳۶)
۵) قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ … ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ … فَإِذا هُمْ خامِدُونَ
حبیب نجار با اینکه از آن قوم بود، اما او در ززمره آنان محسوب نشد؛ او بهشتی شد و قومش جهنمی شدند.
تعارض ناسیونالیسم با نگاه قرآنی
در ادبیات قرآنی تفاوتی است بین قوم و امت.
امت آناناند که بر یک مرام و یک شیوه هستند (لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوه؛ حج/۶۷)، یعنی یک رویه برایشان جذاب است (كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؛ انعام/۱۰۸)، برخی صالحاند و برخی فاسد (وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِک؛ اعراف/۱۶۸)
اما «قوم» یعنی آنان که از یک نژادند یا در یک جا با هم زندگی میکنند، لزوما این گونه نیستند؛ و کاملا ممکن است در میانشان اختلاف شدید باشد. کسانی که از یک قوم باشد لزوما چنین نیست که همگی در زمره همدیگر و در یک راستا محشور شوند؛ از یک قوم، یکی به اوج بهشت میرود و دیگری در قعر جهنم (آیات فوق)؛ اما اگر کسی از هر امتی باشد حتما از آنان است و با آنان محشور میشود؛ وحدتبخش آنان باورها و مرام آنان است؛ و این وحدت، یک وحدت واقعی است، و ظاهرا بدین جهت است که یک نامه عمل جمعی دارند (كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی كِتابِهَا؛ جاثیه/۲۸).
در واقع، آنچه انسانها را واقعا به هم مرتبط میکند و ارزش آن دارد که به هم علقه داشته باشند، باورها و مرام مشترکشان است؛ نه زمین یا نژاد مشترکشان.
بدین ترتیب، واضح میشود که در نگاه قرآنی ناسیونالیسم و تعصب خون و سرزمین و نژاد هیچ ارزشی ندارد؛ و تنها و تنها باورها و مرامهای مشترک است که انسانها را به هم پیوند میزند.
برگی از تاریخ
معروف است که مهندس بازرگان گفته است:
«امام خمینی ایران را برای اسلام میخواهد حال آنکه من اسلام را برای ایران میخواهم»
من این جمله را مستندا از او نیافتم؛ اما اگر چنین گفته باشد، معلوم است که چه اندازه از تعالیم قرآن دور بوده است.
شاید مروری بر کلمات امام خمینی – که از زلال چشمهسار قرآن سیراب شده بود – در اینجا بیوجه نباشد:
رئیس جمهور … شخصی باشد که درصدد باشد که اسلام را تقویت بکند. درصدد باشد که احکام اسلام را پیاده بکند، نه درصدد این باشد که ملیت را احیا بکند. آنهایی که میگویند: «ما ملیت را میخواهیم احیا بکنیم»، آنها مقابل اسلام ایستادهاند. اسلام آمده است که این حرفهای نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی خورند، افراد مسلم به درد ما میخورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است که ما ملت را میخواهیم، ملیت را میخواهیم، و اسلام را نمیخواهیم. آنکه در خارج گفت که «اول من ایرانی هستم، ملی هستم، دوم ایرانی هستم، سوم اسلامی» [اشاره به شاپور بختیار]؛ این اسلام نیست! تو سوم هم اسلامی نیستی. (صحیفه امام، جلد ۱۳، ص۷۷ ؛ ۱۵/۵/۱۳۵۹)
تبصره
توجه شود اینکه انسان در فکر ملت خود باشد و برای ارتقای آنان تلاش کند، هیچ ربطی به ملیگرایی مذموم ندارد. ملیگراییای که امام خمینی آن را نکوهش میکرد و خلاف منطق قرآن است، آن است که قومیت و سرزمین و … ، به جای دین و باورهای عمیق، معیار اصلی مرزبندی انسان قرار بگیرد.
این نکته مستقیما به این آیه مربوط نیست، بلکه به ارتباط این آیه با آیات دیگر مربوط است:
۶) «وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنَّا مُنْزِلينَ»
چون همگان آفریده خدایند، فرستادن یا نفرستادن لشکریان آسمانی برای هلاکت کافران و دشمنان خدا، از باب ضعف و قوت آنان نیست، بلکه به خاطر ملاحظات دیگر است: گاه از باب تحقیر آنان لشکری نمیفرستد (یعنی نابودی شما نیاز به لشکرکشی نداشت؛ بلکه با یک اشاره همهتان را نابود کردیم.) و گاه برای دلگرمی مومنان لشکری علیه کافران میفرستد (توبه/۲۶[۶] و ۴۰[۷]؛ احزاب/۹[۸])
[۱] . آن مقدار که در کتب لغت تفحص شد، ظاهرا از این ماده تنها همین دو کلمه (لشکر و زمین سنگلاخ) به کار رفته و از کلمه «جُند» علاوه بر جنود و أجناد، کلمه «جُندیّ» (منسوب به جند، یک نفر از لشکریان) و «مُجَنَّدِة» نیز به صورت در قالب اسم مفعول (چنانکه در حدیث آمده «الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا اخْتَلَف») درست شده و کاربرد آن به صورت فعل نیز یافت نشد؛ البته به صورت اسم خاص و عَلَم، کلمات متعددی یافت میشود که مواردی از آن در تاج العروس، ج۴، ص۴۰۲-۴۰۳ آمده است.
[۲] . وَ ما أَنْزَلْنا: «ما»: نافية، و هكذا: «وَ ما كُنَّا». و يجوز أن تكون «ما» الثانية زائدة، أي و قد كنّا. و قيل: هي اسم معطوف على «جُنْدٍ».
[۳] . «وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ»: و ما صحّ في حكمتنا ان ننزل إذ قدّرنا لكلّ شيء سبباً و جعلنا ذلك سبباً لانتصارك من قومك و قيل ما موصولة معطوفة على جُنْدٍ اي وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ على من قبلهم من حجارة و ريح و امطار شديدة.
[۴] . . البته ابوحیان به لحاظ نحوی در هردوی این احتمالات مناقشه کرده است:
و قالت فرقة: ما اسم معطوف على جند. قال ابن عطية: أي من جند و من الذي كنا منزلين على الأمم مثلهم. انتهى، و هو تقدير لا يصح، لأن من في من جند زائدة. و مذهب البصريين غير الأخفش أن لزيادتها شرطين: أحدهما: أن يكون قبلها نفي، أو نهي، أو استفهام. و الثاني: أن يكون بعدها نكرة، و إن كان كذلك، فلا يجوز أن يكون المعطوف على النكرة معرفة. لا يجوز: ما ضربت من رجل و لا زيد، و إنه لا يجوز: و لا من زيد، و هو قدر المعطوف بالذي، و هو معرفة، فلا يعطف على النكرة المجرورة بمن الزائدة. و قال أبو البقاء: و يجوز أن تكون ما زائدة، أي و قد كنا منزلين، و قوله ليس بشيء. (البحر المحیط، ج۹، ص۶۰)
[۵] . «وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ»: و ما صحّ في حكمتنا ان ننزل إذ قدّرنا لكلّ شيء سبباً و جعلنا ذلك سبباً لانتصارك من قومك و قيل ما موصولة معطوفة على جُنْدٍ اي وَ ما كُنَّا مُنْزِلِينَ على من قبلهم من حجارة و ريح و امطار شديدة.
[۶] . ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ.
[۷] . فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا.
[۸] . يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها.
بازدیدها: ۷۵
تدبیر الهی
…تدبیر تو آن گونه است که خود خواستهای و خودت بهتر آن را میدانی
درس هشتم ازتلاوت سوره یس
تدبیر الهی
وَ ما أَنْزَلْنا عَلي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلينَ
إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ سوره یس ایه ۲۸و۲۹
نوع و روش وضرورت یا عدم ضرورت امداد غیبی و آسمانی برای هلاکت فردی یا اجتماعی کافران و دشمنان خدا و یا یاری و نصرت مومن و مومنان و حق طلبان بر اساس موازین و قوانین خاصی است که جز خدای متعال و بندگان تام او کسی ازان اگاهی نداشته وندارد وان گونه که خالق هستی صلاح بداند اعمال نموده و می نماید
با سلام
** ضرب المثل : چوب خدا صدا نداره، اگر بزنه دوا ندارد (وقتی خدا بخواهد کسی را تنبیه کند به طریقی چنان درمانده و گرفتار میکند که شخص حتی فکرش را نمی کند).