۹۲۹) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً

۱۵-۲۰ رمضان ۱۴۴۰

ترجمه

و به زنان مهریه‌های‌شان را‌ هدیه بدهید. پس اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!

اختلاف قراءات

صَدُقاتِهِنَّ / صُدْقاتِهِنَّ / صُدُقَتَهُنَّ / صَدَقاتِهِنَّ / صَدْقاتِهِنَّ / صُدْقَتَهُنَّ / صَدُقاتِهِنَّهْ[۱]

 

هَنیئاً مَریئاً / هَنیاً مَریاً [۲]

 

نکات ادبی

صَدُقاتِهِنَّ

از ماده «صدق»[۳]، کلمه «صِدق» به معنای راستگویی واژه‌ای کاملا آشناست؛ و برخی شروع تحلیل خود از این ماده را همینجا قرار داده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۸). اما دیگران مساله را مقداری عقب‌تر برده‌اند: برخی بر این باورند اصل ماده «صدق» دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیده‌اند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شی‏ءٌ صَدْق» به کار می‌برند؛ مانند «رُمْح صَدْقٌ: نیزه محکم» و مهریه را هم بدین جهت «صِداق، صُدْقة و صَدُقة» گویند که حق مسلّمی است که باید ادا شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۳۳۹)[۴]

برخی هم بر این باورند که اصل این ماده به معنای تمامیت و صحت و برحق بودن است، که این معنا به اختلاف مصادیق استعمالش متفاوت می‌شود. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۶، ص۲۱۵)[۵]

کاربرد اصلی دو کلمه «صِدق» و «کذب» در خصوص سخن است، اما تدریجا درباره هر عملی به کار رفته، مثلا: وقتی کسی در جنگ آنچنان که شایسته است مبارزه کند می‌گویند «صَدَقَ‏ فی القتال» یا خداوند درباره کسانی که با عملی که انجام دادند به عهد خود وفا کرده‌اند فرمود «رِجالٌ‏ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ»‏(أحزاب/۲۳) و راست بودن خود را در عمل نشان دادند، فرمود «لِیسْئَلَ‏ الصَّادِقِینَ‏ عَنْ‏ صِدْقِهِمْ‏» (أحزاب/۸) یا در جایی که حقیقت رویای پیامبر را عملا برایش محقق فرمود، آمده «لَقَدْ صَدَقَ‏ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِ»‏(لفتح/۲۷) و بر همین اساس است که در جایی که شخص، با عمل خود ادعاهای صادقانه خود را اثبات کرد، فرمود «وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ‏ وَ صَدَّقَ‏ بِهِ»‏(زمر/۳۳) و نهایتا هر فضیلتی ظاهری و باطنی را با «صدق» تعبیر می‌کنند: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ‏ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ« (قمر/۵۵) «أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ‏ صِدْقٍ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ»‏(یونس/۲) «أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ‏ صِدْقٍ‏ وَ أَخْرِجْنِی مُخْرَجَ‏ صِدْقٍ»‏(إسراء/۸۰) «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ‏ صِدْقٍ‏ فِی الْآخِرِینَ‏» (شعراء/۸۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۹)

فعل «صَدَقَ» هم به صورت لازم به کار می‌رود « قُلْ صَدَقَ اللَّهُ» (آل عمران/۹۵) «صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (احزاب/۲۲)؛ «قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبینَ» (نمل/۲۷) هم به صورت یک مفعولی «نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا» (مائده/۱۱۳) و هم به صورت دو مفعولی: ‏«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ‏ اللَّهُ وَعْدَهُ‏» (آل عمران/۱۵۲) که برخی احتمال داده‌اند که اقتضای اولیه این ماده آن است که متعدی به دو مفعول شود، زیرا یک مفعول آن همان «سخن»ی است که گفته می‌شود و مفعول دیگر، طرف خطاب این سخن است؛ [که به خاطر قرینه‌های موجود در کلام، بسیاری از اوقات، یکی یا هردو مورد حذف می‌شود] (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۶، ص۲۱۷)

این ماده وقتی به باب تفعیل می‌رود (صَدَّقْتُ‏ فلانا)، به معنای نسبت صدق دادن به کسی (تایید راستگویی او) است: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی» (قیامت/۳۱) ، «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی»‏ (لیل/۶)؛ و وقتی در باب افعال به کار رود (أَصْدَقْتُ‏ فلانا)، به معنای «صادق و راستگو» یافتن کسی است؛ و برخی گفته‌اند این دو معنا برای هر دو باب به کار می‌رود و البته «تصدیق» در مورد تایید هر چیزی که در آن تحقیق و بررسی‌ای انجام شده، نیز به کار می‌رود «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ» (صافات/۳۷) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۰).

البته اسم فاعل از همین باب تفعیل، یعنی «مُصَدِّق» هم در مورد «کسی [یا سخن و نوشته‌ای] که سخن و مطالب شخص دیگری را تصدیق می‌کند» به کار می‌رود: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» (بقره/۸۹) ، «وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم» (بقره/۱۰۸) ، «یقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقینَ» (صافات/۵۲) «مُصَدِّقُ الَّذی بَینَ یدَیه» (انعام/۹۲) و هم برای کسی که صدقه می‌دهد: «إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَریمٌ» (حدید/۱۸)؛ و گفته‌اند استعمال آن برای کسی که مرد راستی و درستی باشد (رجل صِدق) و نیز برای متصدی صدقه‌ها [= زکات]، بویژه کسی که زکات گوسفند را جمع می‌کند، نیز رایج است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۳۴۰)

در قرآن کریم فعل «صدّق» هم بدون حرف اضافه (صَدَّقَ الْمُرْسَلین، صافات/۳۷؛ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا، صافات، ۱۰۵) به کار رفته، هم با حرف اضافه «بـ» («صَدَّقَ بِالْحُسْنی»، لیل/۶؛ «صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها» تحریم/۱۲؛ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّه، آل‌عمران/۳۹) و هم با حرف اضافه «لـ» (مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ، بقره/۸۹) و هم با حرف اضافه «علی» (صَدَّقَ عَلَیهِمْ إِبْلیسُ ظَنَّه، سبأ/۲۰)؛ که البته این آخری به معنای محقق کرده و عملی کردن آنچه در نظر داشته است.

«صِدِّیق» که صیغه مبالغه است را برخی گفته‌اند برای کسی به کار می‌رود که همواره ملازم صدق است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۳۳۹) و برخی گفته‌اند کسی است که صدق از او زیاد دیده می‌شود، بلکه کسی که مطلقا کذب از او سر نمی‌زند؛ بلکه کسی که انتظار کذب هم از او نمی‌رود؛ و بلکه کسی که هم سخن و اعتقاد و عملش همگی با هم هماهنگ و صادقانه است: «وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِبْراهِیمَ إِنَّهُ كانَ‏ صِدِّیقاً نَبِیا» (مریم/۴۱)، «وَ اذْكُرْ فِی الْكِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ كانَ‏ صِدِّیقاً نَبِیا» (مریم/۵۶)، «وَ أُمُّهُ‏ صِدِّیقَةٌ» (مائدة/۷۵) و از کاربردهای قرآنی این واژه معلوم می‌شود که رتبه بسیار بالایی و بعد از نبوت است: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقِینَ‏ وَ الشُّهَداء»ِ(نساء/۶۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۹)

«صَدَاقة» که اسم فاعل آن «صَدیق» است به معنای «صِدقِ» در مودت (دوستی واقعی و روراست) است – برخلاف زبان فارسی، که کلمه «صداقت» را ‌بیشتر ناظر به خود راستگویی به کار می‌برند تا دوستی – و مختص انسان می‌باشد: «فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ؛ وَ لا صَدِیقٍ‏ حَمِیمٍ« ‏(شعراء/۱۰۰- ۱۰۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۰) و گفته‌اند «صدیق» آن دوستی است که صدقش ثابت شده و این صفت در او به تمامیت حاصل گردیده است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۶، ص۲۱۹). بدین ترتیب، کلمه «صداقت» در زبان عربی به مفاهیمی مانند محبت و خُلّت نزدیک است و در تفاوتش با دو واژه مذکور گفته‌اند «صداقت» قوت در مودت و دوستی‌ است و از «شیء صدق» [= چیز صُلب و محکم] گرفته شده؛ و از ابوعلی نقل شده که صداقت همراهی دلهاست در مودت، و از این رو، در مورد نسبت خدا با مومنان، تعبیر حبیب مومنان[۶] به کار برده می‌شود؛ اما «صدیق مومنان» خیر (الفروق فی اللغة، ص۱۱۵)؛ به تعبیر دیگر، صداقت همراهی دلها در مودت و دوستی است واز این رو اگر دو نفردر باطن خویش آن دوستی‌ای که در ظاهر به هم ابراز می‌دارند حفظ کنند و ظاهر و باطنشان در دوستی یکی باشد به آنها «صدیق» همدیگر گویند؛ و به همین جهت است که با اینکه خداوند ولیّ مومن است به او صدیق مومن نمی‌گویند؛ اما «خُلَّت» اختصاص یافتن کسی برای خود، از باب تکریم وی است؛ از این رو، می‌گویند فلانی خلیل خداست؛ اما گفته نمی‌شود که خدا خلیلِ فلانی است (الفروق فی اللغة، ص۲۷۸[۷]). ضمنا «صَدِیق» هم برای یک نفر، دو نفر و جماعت و هم برای مذکر و مونث به همین صورت به کار می‌رود، هرچند برای جمع تعبیر «أصدقاء» و «أصادق» هم به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۳۴۰) مثلا در این آیه فرمود: صدیقکم: و نفرمود «أصدقائکم»: «أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُیوتِكُمْ أَوْ بُیوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُیوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُیوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُیوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُیوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُیوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُیوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُیوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِكُمْ» و قرینه اینکه اینجا دوستان (جمع) مد نظر است این است که که آباء و امهات و … همگی را جمع آورد. (در آیه ۱۰۱ شعراء هم «صدیق حمیم، عطف به «شافعین» شده و کاملا محتمل است آنجا نیز جمع مد نظر باشد.)

«صَدَقَةُ» آن مالی است که انسان در کارهای خیر و برای خدا خرج می‌کند، و «صدقه» در اصل در مورد پرداخت‌های مستحبی «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِی وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیرٌ لَكُمْ» (بقره/۲۷۱) ، «یمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یرْبِی الصَّدَقاتِ» (بقره/۲۷۶)، و «زکات» برای پرداخت‌های واجب به کار می‌رود؛ و در جایی که که حکایتگر صدق صاحبش در کارهایش باشد، حتی در مورد انفاق واجب [زکات اصطلاحی امروزی] هم به کار می‌رود: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ‏ صَدَقَةً» (توبة/۱۰۳) «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكینِ وَ الْعامِلینَ عَلَیها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ….» (توبه/۶۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۰) البته اینکه «زکات» لزوما برای انفاق واجب شرعی خاص گفته می‌شود؛ اگرچه امروزه چنین متداول شده، اما در زبان قرآن لزوما چنین نیست و به نظر می‌رسد هم برای مطلقِ انفاق‌های در راه خدا زکات گفته می‌شود، مانند تعبیر پرکاربرد «أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره/۴۳، ۸۳، ۱۱۰، ۲۷۷؛ و …) و هم در خصوص انفاق‌های مستحب: «وَ ما آتَیتُمْ مِنْ رِباً لِیرْبُوَا فی‏ أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَیتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُریدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (روم/۳۹) یا آیه «إِنَّما وَلِیكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (مائده/۵۵) که درباره انفاق مستحبی امیرالمومنین ع در حین رکوعش نازل شده، و واضح است که مقام، مقام زکات واجب اصطلاحی نبوده است. در تفاوت «بِرّ» و «صدقه» گفته‌اند صدقه برای پر کردن فقر و نیاز فقیر است، اما «برّ» برای جلب دوستی ذوی الحقوق است؛ و از این روست که مثلا تعبیر «بر الوالدین» معروف شده و نیز گفته‌اند که «بر» می‌تواند به معنای نفع‌رسانی کاملا آشکار و بزرگ باشد. (الفروق فی اللغة، ص۱۶۴)

برای «صدقه دادن» یا گرفتن غالبا از ماده «صدق» در باب تفعل استفاده می‌شود [البته تعبیر «تقدیم صدقه» هم برای صدقه دادن رایج است: «إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواكُمْ صَدَقَةً» (مجادله/۱۲)]. برخی بر این باورند که هم برای فعل صدقه دهنده به کار رفته و هم بر فعل صدقه گیرنده، اما کاربرد آن در خصوص صدقه گیرنده را غلط مشهور دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏۳، ص۳۳۹-۳۴۰)[۸] چنانکه در قرآن هم فقط برای صدقه دهنده به کار رفته است: «تَصَدَّقْ عَلَینا إِنَّ اللَّهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ» (یوسف/۸۸) ، «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ … وَ الْمُتَصَدِّقینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ و …» (احزاب/۳۵) «إِنَّ الْمُصَّدِّقینَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً یضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَریمٌ» (حدید/۱۸) «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یأْتِی أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَیقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنی‏ إِلی‏ أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحینَ» (منافقون/۱۰) [با توجه به اینکه آیه ناظر به بحث انفاق بوده، و «أصَّدَّقَ» هم در اصل «أتصَدَّقَ» بوده، و اسم فاعل آن هم به همین صورت در آیه ۱۸ حدید گذشت، معنای اولی «فَأَصَّدَّقَ» همان «صدقه بدهم» است، هرچند برخی اینکه به معنای «تصدیق کنم» باشد را هم منتفی ندانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۱)] و البته برای هرگونه گذشتن از حق خود هم این تعبیر به کار رفته است: «وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ‏ تَصَدَّقَ‏ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ‏» (مائدة/۴۵) ، «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلی‏ مَیسَرَةٍ، وَ أَنْ‏ تَصَدَّقُوا خَیرٌ لَكُمْ‏» (بقرة/۲۸۰) «وَ دِیةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلی‏ أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ‏ یصَّدَّقُوا» (نساء/۹۲)

«صداق» به «مهریه» زن گفته می‌شود و درباره وجه تسمیه آن گفته‌اند که «چون نشانه راستین بودن علاقه مرد است[۹]، همان گونه که وجه تسمیه «صَدَقه» این بود که حکایتگر صدق صاحبش در کارهایش می‌باشد» (نظام حقوق زن در اسلام (مطهری)، ص۲۳۶)، البته مفردِ این کلمه در این معنا، پنج گونه تلفظ شده است، که جمعِ آنها با هم فرق می‌کند:

«صَدُقَة» (گویش اهل حجاز) که به صورت جمع سالم: «صَدُقَاتٍ» جمع بسته می‌شود؛

«صِدَاق» و «صَدَاق» که به صورت «صُدُق» جمع بسته می‌شود؛

«صُدْقَةٌ» (گویش بنی تمیم) که این هم به صورت جمع سالم: «صُدُقَات» جمع بسته می‌شود؛ شبیه «غُرْفَة» و «غُرُفَات»؛

«صَدْقَةٌ» که به صورت «صُدَق» جمع بسته می‌شود شبیه «قَرْیة» و «قُرًی». (المصباح المنیر، ج‏۲، ص۳۳۶) و همه اینها در قرائات غیرمشهور آمده است.

گفتیم که صداق همان مهریه است، در تفاوت «مَهر» و «صداق» گفته‌اند «صداق» در اصل برای آن چیزی بوده است که مرد کاملا با میل و رغبت به زن پرداخت می‌کند؛ اما «مهر» هم شامل آن می‌شده و هم شامل چیزی که مرد را به پرداخت آن ملزم می‌کرده‌اند؛ ولی تدریجا به جای هم به کار رفته‌اند. (الفروق فی اللغة، ص۱۶۳)

ماده «صدق» و مشتقات آن ۱۵۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نِحْلَةً

ماده «نحل» در سه معنای «باریکی و نازکی و شکنندگی» (مانند اینکه می‌گویند بر اثر غم و غصه جسمش ناحل شد)، «عطاء و بخشش» و «ادعاء» (انتحل = ادعای چیزی را داشتن و خود را به چیزی [بویژه به یک دین] منسوب کردن) به کار رفته است که از این سه معنا تنها معنای دوم در قرآن کریم به کار رفته است. در معنای دوم «نحل» به معنای دادن چیزی بدون دریافت عوض و مابه‌ازاست؛ چنانکه وقتی می‌گویند: نَحَلْتُ المرأةَ مَهْرَها نِحلةً» یعنی آن زن مهریه‌اش را بدون دریافت مابه‌ازایی بخشید. (معجم المقاییس اللغة، ج‏۵، ص۴۰۲)

در واقع «نحلة» (که هم با فتح نون و هم با کسر نون خوانده می‌شود) به معنای بخشش داوطلبانه و بی‌چشمداشت است؛ و آن را اخص از «هبة» (= هدیه) دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۵) هر چند علی بن عیسی نقل شده که «نحلة» چون می‌تواند شامل بخشش واجب و غیرواجب شود، اما «هبه» فقط بخشش‌های غیرواجب است (به نقل از الفروق فی اللغة، ص۱۶۳) که در این صورت، «نحله» اعم از «هبه« است. و برخی گفته‌اند تفاوت «هبه» و «نحله» در این است که در «هبه» عطف توجه به تملیک مال به غیر است، اما در «نحله» توجه به بدون چشمداشت بودن این تملیک است. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۱۲، ص۵۸) همچنین تفاوت بین «نحله» و «عطیه» را هم در این دانسته‌اند که در «نحلة» همین عدم چشمداشت مو نظر است؛ اما در عطیه و اعطاء اینکه ما به ازاء یا غرض از این دادن چیست، مد نظر نمی‌باشد. (الفروق فی اللغة، ص۱۶۲؛ التحقیق، ج‏۱۲، ص۵۸) لذا می‌تواند با چشم‌داشت و باشد با بدون چشم‌داشت.

«نَحْل» به معنای «زنبور عسل» هم به کار رفته «وَ أَوْحی‏ رَبُّكَ إِلَی النَّحْلِ» ‏(نحل/۶۸) و گفته‌اند چون این ماده به معنای «بخشش بدون عوض و بدون مطالبه» است و خداوند از دل زنبور عسل به هیچ بهایی عسلی را که مایه شفاست در اختیار همگان قرار داده است، به او هم «نحل» گفته‌اند. (مجمع‌البیان، ج۳، ص۸؛ التحقیق، ج‏۱۲، ص۵۸؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۵[۱۰])

برخی گفته‌اند به «مهریه» هم به این جهت که در ازای پرداخت آن به زن، هیچ مالی از او دریافت نمی‌شود، «نحلة» گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۵)؛ البته اگر شاهدشان بر این مدعا همین آیه «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» (نساء/۴) باشد باید گفت این آیه دلالت ندارد که مهریه را «نحله» بگویند، بلکه صرفاً می‌فرماید مهریه زنان را به صورت «نحله» یعنی بدون انتظار هیچ ما به ازایی و با طیب خاطر پرداخت کنید.

ماده «نحل» در قرآن کریم همین دو بار به کار رفته است.

منصوب بودن «نِحْلَةً» در این آیه را به عنوان مفعول مطلق برای فعل محذوف (که فعل آتوا بر ان دلالت دارد) دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۰؛ البحر المحیط، ج‏۳، ص۵۱۱) و البته تحلیل‌های نحوی دیگری هم از آن شده است؛ از جمله:

حال باشد برای فاعل آتوا؛ حال باشد برای مفعول اول (نساء) یا مفعول دوم (صدقاتهن) که آنگاه مصدر در معنای اسم مفعول (منحولات) به کار رفته؛ یا متعلق باشد به فعل محذوفی مانند «شرع» یعنی «شرعه نحلة: خداوند مهریه را به صورت نحله تشریع کرد، که در این صورت منصوب بودنش می‌تواند از باب مفعول له باشد یا حال برای صدقات. (البحر المحیط، ج‏۳، ص۵۱۱)[۱۱]

طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً

«طبن» جمع مونث مخاطب ماضی از فعل «طاب یطیب» است و درباره ماده «طیب» در ذیل آیه دوم همین سوره اشاره شد که به معنای هر امری است که خوشایند نفس باشد؛

و «من» در منه هم برای بیان جنس است نه «مِنِ تبعیضه»، زیرا همگان می‌دانند که زن می‌تواند کل مهریه خود را ببخشد، در حالی که اگر من تبعیضیه بود، بخشش او فقط بخشی از مهریه‌اش جاری می‌شد؛

با اینکه به لحاظ معنایی واضح است که ضمیر «ه» در «منه» به «صدقات» برمی‌گردد، درباره اینکه چرا ضمیر مذکر آمده، گفته‌اند کارکرد این ضمیر همانند کارکرد اسم اشاره «ذلک» است شبیه اینکه در آیه « قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَیرٍ مِنْ ذلِكُمْ» (آل عمران/۱۵) برای اشاره به «شهوات» تعبیر «ذلکم» آمده است؛ یا اینکه به معنای «صدُقات» که همان «مهریه» است برمی‌گردد؛ یک احتمال ضعیف‌تر هم این است که برای این باشد که به واحد آن، یعنی «صداق» برگردد، که شامل مقداری از مهریه هم بشود؛ زیرا اگر ضمیر مونث «ها» می‌آمد ظاهر آن بخشیدن کل مهریه می‌شد. (الكشاف، ج‏۱، ص۴۷۰-۴۷۱)[۱۲]

و «نفساً» در اینجا تمییز است؛ شبیه «ضُقتُ بهذا الأمر ذرعاً» و «قَرَرتُ به عیناً» است که به ترتیب به معنای «سینه‌ام بدین خاطر تنگ آمد» و «چشمم بدان سبب روشن شد»؛ و چون نفس تمییز و مفسر «طبنَ» است مفرد آمده و معنای جنس دارد هرچند که در این گونه موارد، استعمال آن به صورت جمع هم مجاز است شبیه «الاخسرین أعمالاً» (مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۰)[۱۳]

هَنیئاً

ماده «هنء» در اصل به معنای «بدون مشتقت به خیری دست یافتن» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏۶، ص۶۸) و «هَنِی‏ء» هر چیزی است که بی‌مشقت به دست آید و وخامتی در پی نداشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۴۶) یعنی ملایمتی همراه با لذت بردن (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۱۱، ص۲۹۳). برخی کاربرد اصلی آن در مورد خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۴۶) و کاربردهای قرآنی‌اش غیر از این آیه صریحا در مورد خوردن و نوشیدن است: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیامِ الْخالِیةِ» (حاقه/۲۴) «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (طور/۱۹ و مرسلات/۴۳) و در همین آیه که در مورد مهریه آمده «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً» (نساء/۴) هم با قرینه «فکلوه» مصرف کردن بی‌دغدغه آن به خوردن خوراکی‌ای گوارا تشبیه شده است.

برخی در این کلمه نوعی معنای شفا یافتن از مرض را دخیل دانسته‌اند که وقتی گفته می‌شود کلوا هنیئاً به معنای اینکه بخورید که انشاء الله این غذا دوای شما و مایه علاج و شفای شما قرار گیرد. (مجمع البیان، ج‏۳، ص۹)[۱۴]

ماده «هنئ» همین ۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مَریئاً

سه ماده «مری» و «مرو» و «مرء» به هم نزدیکند و گاه بین معانی اینها و اینکه یک کلمه از کدام از این سه مشتق شده، بین اهل لغت اختلاف می‌شود. درباره «مری» و «مرو» بحث شد که برخی این دو را متمایز می‌دانند و برخی به خاطر تفاوت در حرف عله (که تغییرپذیر است) تفاوت بین این دو را قبول نکرده‌اند و بیان شد که کلماتی مانند مروة، مراء، مریة، امتراء و ممارات را به آن دو برمی‌گردانند.

جلسه ۶۰۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-22/

اما درباره کلماتی که به ماده «مرء» برمی‌گردند، برخی از اینکه بتوانند وجه جمعی بین مشتقات مختلف آن بیابند اظهار عجز کرده اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏۵، ص۳۱۵) و دو کلمه قرآنی آن، یکی «مَرْء و إمرَأ» است که به معنای مرد به کار می‌رود در مقابل «مَرْأَة، إمرأة» به معنای زن؛ و دیگری همین «مریئاً» است که تنها همین یکبار در قرآن به کار رفته است. برخی اصل معنای «مرء» را همین گوارایی و دلپسندی طعام دانسته‌اند که «مَریئ» ناظر است و گفته‌اند «مِری» (عضو بلع غذا که به معده متصل می‌شود) را هم به این جهت «مری» گفته‌اند که غذا را با سهولت و راحتی پایین می‌فرستد[۱۵]؛ و بر این باورند که کلمات «مَرْء» به معنای «مرد» – و سپس کاربرد آن به صورت مونث: «مَرْأَة» – از زبانهای سریانی و آرامی به زبان عربی وارد شده و از آن مشتقاتی مانند «مروّت» (یا: مروءت») ساخته شده است (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۱۱، ص۵۷) که مروءت را به معنای کمال مردانگی دانسته‌اند همان طور که رجولیت به معنای کمال رجل بودن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۶۶) و به نظر می‌رسد این تحلیل قابل دفاع است چرا که دیگران تصریح کرده‌اند که از مصدر «مُرُوَّة» هیچ فعلی به کار نرفته است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏۵، ص۳۱۵)

البته ورود کلمه «مَرْء» از زبانهای مذکور لزوما به این معنا نیست که نتوان هیچ نسبتی بین این کلمه و ماده عربی «مرء» یافت، و این با توجه به تفاوت کلمه «رجل» و «مرء» قابل فهم است، در «رجل» صرف مذکر بودن، در مقابل جنس مونث مد نظر است اما «مَرء» در مورد مردی به کار می‌رود که نوعی باصفا و دلپسند بودن (گوارایی) در او لحاظ شده است (هرچند که مرأة« به خاطر برخورداری از علامت تأنیث، دلالتش بر مونث بودن پررنگ است و به همین جهت در مقابل «رجل» به کار می‌رود) (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۱۱، ص۵۷) یا به تعبیر دیگر، «رجل» به نحوی دلالت بر قوت در انجام کارها دارد و از این جهت در مدح افراد گفته می‌شود: «انه رَجُلٌ» (در فارسی می‌گوییم: او مرد است و کار مردانه می‌کند) ولی «مرء» بیشتر ناظر به ادب شخص است چنانکه «مروّت» به ادب شخص ناظر است. (الفروق فی اللغة، ص۲۷۱)

ضمنا توجه شود که اگرچه همان طور که «مَرْأَة» و «إمرأة» برای زن به کار می‌رود: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان» (بقره/۲۸۲) ، «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران» (آل عمران/۳۵)، واژه‌های «مَرء» و «إمرأ» هم در درجه اول برای «مرد» به کار می‌رود: « ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه» (بقره/۱۰۲) ، «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مریم/۲۸) ، «یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ … وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» (عبس/۳۶) اما کاربرد آن به معنای مطلق انسان (اعم از مرد و زن) نیز بسیار شایع است: «أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (انفال/۲۴) ، «یوْمَ ینْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یداه» (نبأ/۴۰) ، «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» (نور/۱۱) ، «کُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهینٌ» (طور/۲۱) «أَ یطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یدْخَلَ جَنَّةَ نَعیمٍ» (معارج/۳۸) ، «بَلْ یریدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یؤْتی‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/۵۲) ، «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنیهِ» (عبس/۳۷) و البته استفاده از لفظ مذکر، وقتی اعم از مذکر و مونث مد نظر است در زبان عربی عادی است، چنانکه حتی گاه «رجل» که اساساً برای مرد استفاده شده را برای مطلق از مردن و زن به کار می‌برند:‌ «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه» (نور/۳۷)

ماده «مرء» ۳۸ بار در قرآن کریم به کار رفته که کاربرد آن به صورت «مریء» و در این معنا تنها در همین یک آیه (نساء/۴) ‌می‌باشد.

در تفاوت «هنیء» و «مریء» گفته‌اند که در کاربرد «هنیء» به خلوص و عدم هرگونه کدورت و فساد و نقص در طعام توجه دارند، اما در «مریء» به عاقبت دلپسند آن و لذت و هضم کاملی که بر آن مترتب می‌شود (الفروق فی اللغة، ص۲۹۳[۱۶]؛ مجمع البیان، ج۳، ص۱۲[۱۷])

«هَنِیئاً مَرِیئاً» را عموما به عنوان حال دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۰). البته زمخشری احتمال اینکه صفت برای مفعول مطلق محذوف (کلوه أکلاً هنیئاً) باشد هم مطرح کرده (الکشاف، ج۱، ص۴۷۱[۱۸]) اما این احتمال مورد نقد‌های شدید نحوی قرار گرفته است؛ و البته اینکه «مریئاً» حال باشد یا وصف برای «هنیئاً»، را مجاز دانسته‌اند (البحر المحیط، ج‏۳، ص۵۱۴)[۱۹]

شأن نزول[۲۰]

حدیث

۱) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

سزاوارترین شرط‌هایی که باید بدان عمل شود، شرط‌هایی است که با آن روابط جنسی حلال می‌گردد.

من لا یحضره الفقیه، ج‏۳، ص۳۹۹

قَالَ: أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ أَحَقَّ الشُّرُوطِ أَنْ یوفَی بِهَا مَا اسْتَحْلَلْتُمْ بِهِ الْفُرُوجَ.

ب. با سندهای متفاوت از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که با زنی ازدواج کند و در دلش این نباشد که مهریه او را بپردازد همانا گویی زنا کرده است.

الكافی، ج‏۵، ص۳۸۳

الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِی عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ تَزَوَّجَ الْمَرْأَةَ وَ لَا یجْعَلُ فِی نَفْسِهِ أَنْ یعْطِیهَا مَهْرَهَا فَهُوَ زِنًی.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَیلِ بْنِ یسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی الرَّجُلِ یتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ وَ لَا یجْعَلُ فِی نَفْسِهِ أَنْ یعْطِیهَا مَهْرَهَا فَهُوَ زِنًی.[۲۱]

ج. از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که در توضیح سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «و به زنان مهریه‌های‌شان را‌ هدیه بدهید.» (نساء/۴) فرمود:

خداوند عز و جل می‌فرماید: آن مهریه‌ای که به موجب آن رابطه جنسی با آنان را حلال شمردید به آنان بدهید؛ پس هرکس که در خصوص مهریه زنی که رابطه جنسی با او را حلال دانسته، به او ظلم کند؛ همچون کسی است که این رابطه را به صورت زنا بر خود مباح کرده باشد.

الجعفریات (الأشعثیات)، ص۹۸ و ۱۷۹؛ دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۲۲۰؛ النوادر (للراوندی)، ص۳۷

أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِی مُوسَی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ [عَلِی بْنِ الْحُسَینِ عَنْ أَبِیهِ] عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» یقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْطُوهُنَّ الصَّدَاقَ الَّذِی اسْتَحْلَلْتُمْ بِهِ فُرُوجَهُنَّ [الْمُسَمَّی] فَمَنْ ظَلَمَ امْرَأَةً صَدَاقَهَا الَّذِی اسْتَحَلَّ بِهِ فَرْجَهَا فَقَدِ اسْتَبَاحَ فَرْجَهَا زِنًا [وَ اسْتَبَاحَ فَرْجَهَا زَنَی].

د. از امام صادق ع روایت شده است: کسی که مهریه‌ای را تعیین کند و سپس نیت پرداخت آن را نداشته باشد به منزله دزد است!

الكافی، ج‏۵، ص۳۸۳

عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَمْهَرَ مَهْراً ثُمَّ لَا ینْوِی قَضَاءَهُ كَانَ بِمَنْزِلَةِ السَّارِقِ.

 

۲) درباره فلسفه تشریع مهریه روایات متعددی آمده که هریک به زاویه‌ای از این تشریع اشاره کرده است؛ از جمله:

الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند: مهریه بر عهده مردان، و نه برعهده زنان، واجب شده، با اینکه کاری است که هر دو انجام می‌دهند [و لدت و نفعش به هر دو می‌رسد] زیرا مرد وقتی از زن بهره‌اش را گرفت از او جدا می‌شود و منتظر جدا شدن او نمی‌ماند؛ پس مهریه بر عهده اوست، و نه بر عهده زن.

علل الشرائع، ج‏۲، ص۵۱۳

رُوِی فِی خَبَرٍ آخَرَ أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ: إِنَّمَا صَارَ الصَّدَاقُ عَلَی الرَّجُلِ دُونَ الْمَرْأَةِ وَ إِنْ كَانَ فِعْلُهُمَا وَاحِداً فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا قَضَی حَاجَتَهُ مِنْهَا قَامَ عَنْهَا وَ لَمْ ینْتَظِرْ فَرَاغَهَا فَصَارَ الصَّدَاقُ عَلَیهِ دُونَهَا لِذَلِكَ.

ب. محمد بن سنان سوالاتی را به صورت مکتوب از امام می‌پرسد. در فرازی از پاسخ مکتوب امام رضا ع آمده است:

علت مهریه و وجوبش بر مردان، و اینکه بر زنان واجب نیست که به همسرانشان چیزی بدهند این است که مئونه [= مخارج و هزینه‌های] زن بر عهده مرد است؛ زیرا زن همانند کسی است که خود را عرضه کرده و مرد خریدار [وصلت با] اوست؛ و هیچ فروشی بدون قیمت، و هیچ خریدی بدون پرداخت هزینه نمی‌باشد، علاوه بر اینکه زنان به علل متعددی از سر و کله زدن [با مردان] و درگیری‌های کسب و کار، معاف شده‌اند

علل الشرائع، ج‏۲، ص۵۰۱؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۲، ص۹۴

حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِی بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ عَلِی بْنَ مُوسَی الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَیهِ فِی مَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ قَالَ:

عِلَّةُ الْمَهْرِ وَ وُجُوبِهِ عَلَی الرِّجَالِ وَ لَا یجِبُ عَلَی النِّسَاءِ أَنْ یعْطِینَ أَزْوَاجَهُنَّ قَالَ: لِأَنَّ عَلَی الرِّجَالِ مَئُونَةَ الْمَرْأَةِ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ بَائِعَةٌ نَفْسَهَا وَ الرَّجُلَ مشتری [مُشْتَرٍ] وَ لَا یكُونُ الْبَیعُ بِلَا ثَمَنٍ وَ لَا شِرَاءٌ بِغَیرِ إِعْطَاءِ الثَّمَنِ مَعَ [أَنَ‏] النِّسَاءَ مَحْظُورَاتٌ عَنِ التَّعَامُلِ وَ الْمَتْجَرِ مَعَ عِلَلٍ كَثِیرَةٍ.

ج. از امام صادق ع از علت اینکه دادن مهریه بر مردان واجب شده، ‌سوال شد؛ فرمودند:

همانا خداوند غیرتمند است؛ برای ازدواج حد و مرزهایی قرار داده تا روابط جنسی مجاز شمرده نشود مگر به شرط‌هایی معین و مهریه‌ای مشخص و رضایت بدان مهریه.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏۴، ص۲۷۰

سُئِلَ الصادق ع عَنْ عِلَّةِ الْمَهْرِ عَلَی الرَّجُلِ فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ غَیورٌ جَعَلَ فِی النِّكَاحِ حُدُوداً لِئَلَّا تُسْتَبَاحَ الْفُرُوجُ إِلَّا بِشَرْطٍ مَشْرُوطٍ وَ صَدَاقٍ مُسَمًّی وَ رِضًی بِالصَّدَاقِ.

 

۳) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده که شخصی خدمت امیرالمومنین ع آمد و از دردی که در شکم داشت گلایه کرد.

امیرالمومنین ع به او فرمود: آیا همسر داری؟

گفت: بله!

فرمود: از او بخواه که از مال خودش چیزی را با طبی خاطر به تو ببخشد؛ سپس با آن عسلی بخر و آن را با آبی که از آسمان فرود آمده [= آب باران] مخلوط کن [= با آب باران و عسل، شربت عسل درست کن] و آن را بنوش؛ که همانا من شنیدم که خداوند سبحان در کتابش فرمود «و از آسمان آبی مبارک نازل کردیم» (ق/۹) و فرمود «از شکم آن [= زنبور] نوشیدنی‌ای با رنگهای گوناگون بیرون می‌آید که در آن شفایی برای مردم هست» (نحل/۶۹) و فرمود: اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» (نساء/۴) پس هنگامی که برکت و شفا و گوارایی و نوش جان، با هم جمع شوند، ان شاء الله شفا خواهی یافت.

و او چنین کرد و شفا یافت.

تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۲۱۸؛ مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۲؛ مكارم الأخلاق، ص۴۰۷؛ فقه القرآن، ج‏۲، ص۲۸۶

عن عبد الله بن القداح عن أبی عبد الله ع عن أبیه قال:

جاءَ رَجُلٌ إلی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بی وجَعٌ فی بَطْنِی.

فَقَالَ: له أَمِیر الْمُؤْمِنِینَ: أَ لَكَ زَوْجَةٌ؟

فَقَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: اسْتَوْهِبْ مِنْهَا شَیئاً طَیبَةً بِهِ نَفْسُهَا مِنْ مَالِهَا، ثُمَّ اشْتَرِ بِهِ عَسَلًا ثُمَّ اسْكُبْ عَلَیهِ مِنْ مَاءِ السَّمَاءِ ثُمَّ اشْرَبْهُ فَإِنِّی أسمع [سَمِعْتُ] اللَّهَ سُبْحَانَهُ یقُولُ فِی كِتَابِهِ «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» وَ قَالَ: «یخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» وَ قَالَ: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» فَإِذَا اجْتَمَعَتِ الْبَرَكَةُ وَ الشِّفَاءُ وَ الْهَنِی‏ءُ وَ الْمَرِی‏ءُ شُفِیتَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی.

قَالَ: فَفَعَلَ ذَلِكَ، فَشُفِی.[۲۲]

 

۴) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند متعال که می‌فرماید «اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» سوال شد. فرمودند:

مقصود اموال زنان است که جزء دارایی‌های آن و در اختیارشان است.

تهذیب الأحكام، ج‏۶، ص۳۴۶؛ تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۲۱۹

عَنْ الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَةَ عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع [أو أبی الحسن ع] قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» قَالَ: یعْنِی بِذَلِكَ أَمْوَالَهُنَّ الَّذِی فِی أَیدِیهِنَّ مِمَّا یمْلِكْنَ.

 

۵) سعید بن یسار می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: فدایت شوم. خانمی مبلغی از مال خود را به شوهرش می‏دهد تا با آن برای او کار کند. موقع تسلیم كردن وجه به شوهرش می‏گوید: «از پول من خرج كن. اگر حادثه‏ای برای تو اتفاق افتاد، هرچه از آن خرج كرده‏ای خوشِ حلالت باد. و اگر برای من حادثه‏ای اتفاق افتاد، نیز آنچه از آن خرج كرده‏ای خوشِ حلالت باد.»

امام صادق ع به من گفت: سؤالت را تكرار كن.

من خواستم كه سؤال خود را تكرار كنم، صاحب مسأله كه حاضر بود، رشته سخن را به‏دست گرفت و سؤال را شبیه من بیان كرد. چون سخنش به پایان رسید، امام صادق ع با انگشت خود به او اشاره كرد، و فرمود: فلانی! اگر می‏دانی كه همسرت واقعا بین خودت و او و بین اللّه این را به تو واگذار کرده، خوشِ حلالت! و سه بار این تعبیر را تکرار کرد.

سپس فرمود: همانا خداوند جل جلاله در کتابش فرموده است: «اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» (نساء/۴)

الكافی، ج‏۵، ص۱۳۶؛ تهذیب الأحكام، ج‏۶، ص۳۴۶؛ تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۲۱۹؛ النوادر (للراوندی)، ص۳۷

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَعِیدِ بْنِ یسَارٍ قَالَ:

قُلْتُ: لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ امْرَأَةٌ دَفَعَتْ إِلَی زَوْجِهَا مَالًا مِنْ مَالِهَا لِیعْمَلَ بِهِ وَ قَالَتْ لَهُ حِینَ دَفَعَتْ إِلَیهِ: «أَنْفِقْ مِنْهُ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَمَا أَنْفَقْتَ مِنْهُ حَلَالًا طَیباً [فلك حلال طیب] فَإِنْ حَدَثَ بِی حَدَثٌ فَمَا أَنْفَقْتَ مِنْهُ فَهُوَ [فلک] حَلَالٌ طَیبٌ.

فَقَالَ: أَعِدْ عَلَی یا سَعِیدُ الْمَسْأَلَةَ.

فَلَمَّا ذَهَبْتُ أُعِیدُ الْمَسْأَلَةَ عَلَیهِ، اعْتَرَضَ فِیهَا صَاحِبُهَا وَ كَانَ مَعِی حَاضِراً فَأَعَادَ عَلَیهِ مِثْلَ ذَلِكَ. فَلَمَّا فَرَغَ أَشَارَ بِإِصْبَعِهِ إِلَی صَاحِبِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ:

یا هَذَا إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا قَدْ أَفْضَتْ بِذَلِكَ إِلَیكَ فِیمَا بَینَكَ وَ بَینَهَا وَ بَینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَحَلَالٌ طَیبٌ، ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.

ثُمَّ قَالَ: یقُولُ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ فِی كِتَابِهِ: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً»

 

۶) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا صدقه، امری نو و بی‌سابقه است. [ظاهرا یعنی قبل از اسلام، چنین بخششی که برای خدا باشد رایج نبوده، یا از باب فخرفروشی و شهرت‌طلبی بوده، یا صرفاً از باب ترحم و احساساتی شدن؛ الوافی، ج‏۱۰، ص۵۱۴] همانا مردم در زمان رسول الله نحله [= بخشش بی هرگونه مطالبه] و هبه [= هدیه] می‌دادند؛ و سزاوار نیست که کسی که به خاطر خداوند [صدقه] می‌دهد، آن را بازپس بگیرد.

سپس فرمود: اما آنچه برای خدا و در راه خدا داده نشده، را می‌تواند بازپس بگیرد، خواه به عنوان نحله [= بخشش بی‌مطالبه] باشد یا هبه [= هدیه]، آن کالا بعد از بخشش مورد تصرف واقع شده باشد یا خیر؛ ولی مرد در آنچه به همسرش بخشیده و نیز زن در آنچه به شوهرش بخشیده حق بازپس گرفتن ندارد، خواه آن دیگری در آن کالا تصرف کرده باشد یا خیر؛ مگر نه این است که خداوند می‌فرماید «برای شما حلال نیست که از آنچه بدانان دادید چیزی را پس بگیرید» (بقره/۲۲۹) و فرمود «اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» (نساء/۴) و این حکم شامل مهریه و هدیه هم می‌شود.

الكافی، ج‏۷، ص۳۰؛ تهذیب الأحكام، ج‏۹، ص۱۵۲-۱۵۳؛ الإستبصار، ج‏۴، ص۱۱۰[۲۳]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِی بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا الصَّدَقَةُ مُحْدَثَةٌ إِنَّمَا كَانَ النَّاسُ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص ینْحَلُونَ وَ یهَبُونَ وَ لَا ینْبَغِی لِمَنْ أَعْطَی لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَیئاً أَنْ یرْجِعَ فِیهِ. قَالَ: وَ مَا لَمْ یعْطِ لِلَّهِ وَ فِی اللَّهِ فَإِنَّهُ یرْجِعُ فِیهِ، نِحْلَةً كَانَتْ أَوْ هِبَةً، حِیزَتْ أَوْ لَمْ تُحَزْ؛ وَ لَا یرْجِعُ الرَّجُلُ فِیمَا یهَبُ لِامْرَأَتِهِ وَ لَا الْمَرْأَةُ [لِلْمَرْأَةِ] فِیمَا تَهَبُ لِزَوْجِهَا، حِیزَ أَوْ لَمْ یحَزْ [حِیزَا أَوْ لَمْ یحَازَا][۲۴]؛ أَ لَیسَ [لِأَنَّ] اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی یقُولُ: وَ لَا تَأْخُذُوا [«وَ لا یحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا] مِمَّا آتَیتُمُوهُنَّ شَیئاً» وَ قَالَ: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» وَ هَذَا یدْخُلُ فِی الصَّدَاقِ وَ الْهِبَةِ.[۲۵]

 

تدبر

۱) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً»

و به زنان مهریه‌های‌شان را‌ هدیه بدهید. این آیه به اجماع شیعه و سنی، دلالت دارد بر وجوب پرداخت مهریه به زن توسط مرد (البحر المحیط، ج‏۳، ص۵۱۱) و این مطلب بقدری قطعی است که علاوه بر اصل آن، علمای شیعه و سنی اجماع دارند که اگر ازدواج بدون مهریه انجام شود، پرداخت «مهر المثل» (= معادل مهریه‌ای که عرفاً رایج است) بر مرد واجب می‌گردد. (الخلاف (شیخ طوسی)، ج۴، ص۳۶۳)

«مهریه» هدیه مرد است به زنی که می‌خواهد با او ازدواج کند؛ و اصلا وجه تسمیه «مهریه»‌به «صدُقه» را این دانسته‌اند که نشانه راستین بودن علاقه مرد به زن است. در واقع، در اسلام مقرر شده مرد به علامت اینکه به زن نشان دهد که من تو را دوست دارم و واقعا خواهان تو‌أم در همان ابتدای ازدواج یک هدیه ارزشمندی به او بدهد؛ و با افزودن کلمه «نحله» (که به معنای هدیه‌ای است که انسان کاملا با طیب خاطر می‌دهد و به ازایش چیزی نمی‌خواهد) بر اینکه این اقدام جز هدیه و پیشکشی و عطیه وجه دیگری ندارد تاکید کرده است.

چنین هدیه دادنی بقدری در شکل‌گیری و تقویت محبت بین زن و شوهر موثر است که حتی در روابط غیرشرعی نیز، غالبا این پسر است که ابتدا به دختر ابراز محبت می‌کند، هدیه‌ای می‌دهد، و سعی می‌کند برای او هزینه کند.

نقدی جامعه‌شناختی بر وضعیت ما

هدف اصلی اسلام از وضع قانون مهریه، تشدید محبت بین زن و شوهر و تقویت پیوند زناشویی بوده است. مساله این است در نگاه عمیق انسانی- اسلامی، نظام خانواده با تمام نظامات اجتماعی متفاوت است و منطق و معیار ویژه‌ای دارد جدا از منطق‌ها و معیارهایی که در سایر تاسیسات اجتماعی به کار می‌رود. (نظام حقوق زن در اسلام، ص۱۳) هدف از ایجاد هر سازمان و نهاد اجتماعی، انجام شراکت به منظور رسیدن به نفع و فایده بیشتر برای طرفین است، از این رو، منطق اصلیِ حاکم بر نظامات اجتماعی عدالت است، افراد باید حد و مرز خود را از ابتدا دقیقا مشخص کنند که اگر در فرایند همکاری مشکلی پیش آمد براحتی و بدون اینکه ظلمی بشود بتوانند از هم جدا شوند؛ اما هدف از خانواده، صرفا یک شراکت برای نفع بیشتر نیست؛ بلکه تکمیل هریک از زن و مرد و رسیدن به وحدت روحی‌ای است که از آن به عشق تعبیر می‌شود: ابتدا بین زوجین، و سپس تجربه کردن محبت بی‌دریغ در خصوص فرزندان؛ که تجربه عشق ورزیدن و محبت کردن شکوفایی‌ای برای روح انسان می‌آورد که جای دیگر به دست نمی‌آید. به تعبیر قرآنی، قانون اصلی حاکم بر خانواده، تحقق «مودت و رحمت» است: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی‏ ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَكَّرُون‏» (روم/۲۱). بدین ترتیب، میزان اصلی در مطلوبیت روابط خانوادگی، تحقق مودت و رحمت، و برداشته شدن مرزهای منیت بین زوجین و والدین و فرزندان است؛ نه تحقق عدالت، که در گروی تثبیت حد و مرزهای بین افراد می‌باشد. البته عدالت، به عنوان کف وضعیت خانوادگی قابل قبول است؛ یعنی اسلام رویه‌ای در پیش گرفته و قوانینیش را به گونه‌ای قرار داده که اگر مودت و رحمت (عشق) در فضای خانواده حاصل نشد، دست کم کسی به دیگری ظلم نکند؛ اما تفاوت بسیار است بین اینکه دغدغه اصلی در خانواده (همچون سایر نظامات اجتماعی) این باشد که ظلمی رخ ندهد، با اینکه دغدغه اصلی این باشد که مودت و رحمت حاصل شود. مثلا وقتی دغدغه اولی عدالت، و نه عشق، باشد، «جنگ اول به از صلح آخر» می‌شود، در هنگام تاسیس شرکت سخت‌گیری می‌شود، قراردادهای با وسواس نوشته و بر آن شاهد گرفته می‌شود؛ ولی در مقام به هم زدن شرکت، صرف توافق طرفین کافی است؛ زیرا خود این شرکت هیچ قداست و ارزشمندی خاصی نداشته؛ اما وقتی دغدغه اصلی تحقق مودت و رحمت می‌باشد، در شکل‌گیری نهاد خانواده بنا بر آسان گرفتن می‌باشد، و صرفا در اصل انتخاب (مناسب بودن همسر) تاکید می‌شود، و وقتی این مقدار رعایت شد، بنا بر سهل‌گیری است، حتی تاسیس خانواده نیاز به شاهد ندارد؛ اما در مقابل، برای به هم زدن آن سخت گیری می‌شود، افراد به مدارا و تحمل همدیگر توصیه می‌شوند و طرفین به آوردن شاهد و حَکَم الزام می‌شوند، تا بلکه شاید به میانجی‌گری آنها این نهاد مقدس از هم نپاشد.

در غرب مدرن، به دلایل تاریخی، نهاد خانواده به عنوان یک سازمان اجتماعی فهمیده شد که هدف اصلی آن، شراکت برای نفع بیشتر طرفین است و قانون اصلی آن هم عدالت و صرفاً ظلم نشدن به همدیگر قلمداد شد؛ و ثمره‌اش تضعیف قداست و ارزشمندیِ نهاد خانواده بود، و فروکاستن آن در حد یک شرکت عادی، با تعهداتی بسیار اندک (حتی طرفین در مسائل جنسی هم مختص همدیگر نیستند)‌ که براحتی قابل به هم خوردن است. متاسفانه این رویکرد ناصواب چنان در فرهنگ ما رسوخ کرده، که برخی قوانین کاملا اسلامی که اصلا در غرب وجود ندارد (مانند مهریه) را به نحو کاملا غربی و خلاف آموزه‌های اسلام پیاده می‌کنیم!

مهریه – چنانکه در بالا بیان شد – هدفش صرفاً ایجاد مودت و رحمت در شروع زندگی بوده، اما نزد بسیاری از افراد تبدیل به قانونی صرفاً ناظر به عدالت و جلوگیزی از ظلم شده است؛ بیش از اینکه علامت صدق و نشانه علاقه مرد به زن باشد، ضمانت اجرایی برای تحت فشار قرار دادن مرد در آینده شده است؛ و طبیعی است که نه‌تنها کارکرد اولیه خود (کمک به تحقق مودت و رحمت)‌را از دست داده، بلکه کارکرد معکوس پیدا کرده، و خود چنین مهریه‌هایی عامل نزاع و درگیری زن و شوهر و مداخله‌های ناصواب اطرافیان شده است.

شاید این گونه مواجهه با مهریه در کشور ما، از بارزترین نمونه‌های استفاده بسیار بد از قانونی بسیار خوب باشد!

 

۲) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً»

با توحه به اینکه بالاخره این گونه نیست که زن در ازای مهریه، هیچ چیزی به مرد ندهد، بلکه همان اجازه تمتع جنسی، بهره‌ای است که به مرد رسیده است. پس چرا آیه این مهریه را «نحله» (که به معنای هدیه بدون هرگونه ما به ازایی است) خوانده است؟

الف. چون بهره جنسی، ثمره‌ای است که در ازدواج به هر دوی زن و مرد می‌رسد؛ و این گونه نیست که فقط مرد بهره‌مند شود و نه زن. (السرائر (ابن ادریس)، ج‏۲، ص۵۷۶) و چون با اینکه مرد و زن بهره مساوی‌ای می‌برند خداوند مهریه را برعهده مرد واجب کرده، پس این قانون عطیه و هدیه‌ای بدون ما به ازاء است از جانب خداوند برای زنان. (مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۲)

ب. گفته شده که تا پیش از اسلام، مهریه را به اولیای زن (بویژه پدر زن) می‌دادند؛ چنانکه در داستان موسی و شعیب هم شرط ازدواج موسی ع با دختر شعیب ع این بود که موسی ع چند سال برای پدر شعیب کار کند « عَلی‏ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِی حِجَجٍ، فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ» و گویی خداوند این که مهریه صرفاً برای خود زنان باشد نه برای ولیّ آنان، چیزی است که خداوند در این شریعت به زنان هدیه‌ای کرده است که ما به ازایی بر عهده زنان نگذاشته است. (السرائر (ابن ادریس)، ج‏۲، ص۵۷۵؛ تفسیر الصافی، ج‏۱، ص۴۲۱)

ج. چه بسا «نحله» از «انتحال» به معنای «تدین» اخذ شده باشد؛ (انتحال به معنای ادعای چیزی را کردن است که کاربرد آن در خصوص ادعای دین کردن و متدین بودن به دین خاص رایج است) یعنی مهریه زنان را به عنوان تدین و انجام یک وظیفه دینی بدهید. (زجاج و ابن خالویه، به نقل از مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۲؛ و نیز السرائر (ابن ادریس)، ج‏۲، ص۵۷۵)

د. مقصود از «نحله» در اینجا «امر واجبی است که مورد تصریح قرار گرفته (فریضة مسماة) (قتاده و ابن جریح، به نقل از مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۲)

ه. …

 

۳) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً»

فرمود «صدقاتهن» تا نشان دهد مهریه، نرخ زن نیست، بلكه نشانه صداقت مرد در علاقه و دوستی به همسر است.

فرمود «نحله» تا نشان دهد مهریه، بهای زن نیست، بلكه هدیه مرد به همسرش می‏باشد. (تفسیر نور، ج‏۲، ص۲۴۳)

 

۴) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ»

اگر در فرهنگ غربی تا یک و نیم قرن پیش زنان حق مالکیت نداشتند، اما اسلام نه تنها این حق را برایشان به رسمیت شناخته بود، بلکه هرگونه معامله بر سر ازدواج زنان را هم باطل اعلام کرد و زن را مالك تمامی مهریه خود دانست؛ به طوری که پدر و بستگان زن، حقّی در مهریه‏ او ندارند.

 

۵) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ …»

در مورد بخشش مهریه، رضایت قلبی لازم است. بخشش‏های اكراهی، اجباری و … اعتبار ندارد. (تفسیر نور، ج‏۲، ص۲۴۳)

در واقع، چون فرمود مهریه زنان را به صورت «نحله» (هدیه بدون مطالبه چیز دیگر) به آنان بدهید، و در ادامه تاکید کرد که در صورتی که با طیب خاطر آن را پس دادند اجازه استفاده دارید، معلوم می‌شود اگر مردی زنش را با زور و اجبار به بخشیدن ویا نگرفتن مهریه مجبور کند و زن رضایت نداشته باشد، مصداق اکل به باطل (خوردن مال حرام) است. (التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏۱۲، ص۵۹)[۲۶]

 

۶) «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً»

زن، در گرفتن یا بخشیدن مهریه، آزاد و مستقل است. (تفسیر نور، ج‏۲، ص۲۴۳)

 

۷) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً»

قرآن در حالی که مردان را با قاطعیت تمام به دادن مهریه همسرانشان، آن هم بدون دریافت هیچ ما به ازایی ملزم می‌سازد، زنان را هم به طور ضمنی به بخشیدن مهریه‌شان تشویق می‌کند.

نکته تخصصی فقه آموزشی

به نظر می‌رسد یکی از خلأهای نظام حوزوی ما این است که در عرصه ارائه آموزه‌های فقهی، به تفاوتهای مقام استنباط و مقام آموش و تبلیغ بی‌اعتنا بوده، و این امر نه‌تنها شبهات فراوانی را در جامعه پدید آورده (شبیه برخی شبهات «کودک‌همسری» که در جای دیگر به تفصیل توضیح داده‌ام: http://www.souzanchi.ir/child-married-and-the-lack-of-permission-of-having-sex-with-a-baby-in-fiqh/ ) بلکه در مقام عمل نیز موجب شده برخی از اموری که برای شارع مهم بوده، اما وضعیتش به گونه‌ای نبوده که آن را واجب گرداند، عملا از بستر زندگی اجتماعی مسلمانان رو به ضعیف یا حذف شدن نهاده است، شاید نمونه بارز آن این است که در اسلام، اینکه از ارث متوفی، به نیازمندان، به‌ویژه در خویشاوندان نیازمند، کمکی شود، بسیار مورد تاکید بوده: « وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبی‏ وَ الْیتامی‏ وَ الْمَساكینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/۸) اما چون به دلایلی این حکم واجب نشده، عملا از زندگی اجتماعی مسلمانان کنار نهاده شده است.

 

۸) «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً»

یکی از عوامل اینکه مالی بر انسان گوارا شود، آن است كه صاحبش آن را با طیب خاطر و رضایت ببخشد. (تفسیر نور، ج‏۲، ص۲۴۳) (از این زاویه یکبار دیگر حدیث ۳ را مرور کنید.)

 

۹) «فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً»

حکایت

حافظ برسی روایتی را از ابن عباس نقل می‌کند که رسول الله ص روزی آبی طلب کرد و امیرالمومنین ع و حضرت فاطمه س و امام حسن ع و امام حسین ع نزدش بودند. پیامبر مقداری نوشید و امام حسن ع آن را گرفت و نوشید و پیامبر ص فرمود: گوارا و نوش جانت ای ابامحمد! سپس امام حسین ع آن را گرفت و نوشید و پیامبر ص فرمود: گوارا و نوش جانت ای اباعبدالله! شپش حضرت فاطمه س آن را گرفت و نوشید و پیامبر ص فرمود: گوارا و نوش جانت ای مادر نیکان پاک و طاهر. سپس امیرالمومنین ع آن را گرفت؛ وقتی نوشید، پیامبر ص به سجده افتاد.

چون سر برداشت یکی از همسرانش که آنجا بود گفت: یا رسول الله! چرا وقتی حسن ع، حسین ع، و فاطمه س نوشیدند گفتی گوارا و نوش جان؛ اما وقتی علی ع نوشید سجده کردی؟

فرمود: وقتی خودم نوشیدم جبرئیل و فرشتگان همراهش به من گفتند: گوارا و نوش جانت ای رسول الله! و وقتی حسن ع نوشید همین طور؛ و وقتی حسین ع و فاطمه س نوشید باز جبرئیل و فرشتگان گفتند گوارا و نوش جان! و من نیز آنچه آنان گفتند را گفتم؛ اما وقتی امیرالمومنین ع نوشید خداوند فرمود: گوارا و نوش جانت ای ولیّ من و ای حجت من بر مخلوقاتم؛ پس به خاطر این نعمتی که خداوند در خصصو اهل بیتم بر من روا داشت سجده شکر بجا آوردم.

حافظ برسی می‌گوید: وقتی یکی از افراد کم‌ظرفیت این مطلب به گوشش خورد و عقلش ظرفیت فهم آن را نداشت، اعتراض کرد که: آیا خداوند به علی می‌گوید «گوارا و نوش جان»؟!

آیا نشنیده این کلام صریح خداوند رحمان را که «پس اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» چگونه بر آنها سخت می‌آید که همان خداوندی که به عامه مردم می‌گوید گوارا و نوش جان، به ولی و علی‌اش هم گوارا و نوش جان بگوید؟!

مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین علیه‌السلام، ص۲۷۳

روی عن ابن عباس عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنه استدعی یوما ماء و عنده أمیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام فشرب النبی صلّی اللّه علیه و آله ثم ناوله الحسن فشرب، فقال له النبی: هنیئا مریئا یا أبا محمد، ثم ناوله الحسین، فقال له النبی: هنیئا مریئا یا أبا عبد اللّه، ثم ناوله الزهراء فشربت، فقال لها النبی صلّی اللّه علیه و آله: هنیئا مریئا یا أم الأبرار الطاهرین، ثم ناوله علیا فلما شرب سجد النبی صلّی اللّه علیه و آله.

فلما رفع رأسه قال له بعض أزواجه: یا رسول اللّه شربت ثم ناولت الماء للحسن، فلما شرب قلت له هنیئا مریئا، ثم ناولته الحسین فشرب فقلت له كذلك، ثم ناولته فاطمة فلما شربت قلت لها ما قلت للحسن و للحسین ثم ناولته علیا فلما شرب سجدت فما ذاك؟

فقال لها: إنّی لما شربت الماء قال لی جبرائیل و الملائكة معه هنیئا مریئا یا رسول اللّه، و لما شرب الحسن قالوا له كذلك و لما شرب الحسین و فاطمة قال جبرائیل و الملائكة: هنیئا مریئا، فقلت كما قالوا، و لما شرب أمیر المؤمنین علیه السّلام قال اللّه له: هنیئا مریئا یا ولیی و حجّتی علی خلقی، فسجدت للّه شكرا علی ما أنعم علی فی أهل بیتی.

فلما وقر هذا فی سمعه و وعاه لم یحمله عقله، و قال: یقول اللّه لعلی هنیئا مریئا؟

أ ما سمعت ما صرّح به القرآن من كلام الرحمن «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ‏ هَنِیئاً مَرِیئاً»، و إذا قال اللّه لعامة خلقه هنیئا مریئا فكیف تستعظم قوله لولیه و علیه هنیئا مریئا؟

 

نکته بعدی را چون از جنس ریزه‌کاریهای تفسیری بود در کانال نیاوردم:

۱۰) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنیئاً مَریئاً»

درباره اینکه مخاطب این آیه کیست، برداشت عادی و اولیه، که اغلب مفسران از قدیم (مثلا:‌ ابن عباس و قتادة و ابن جریج و طبری و جبائی و رمانی و زجاج) داشته‌اند این بوده که خطاب به مطلق شوهران است در قابل همسران خود؛

اما با توجه به اینکه آیه قبل ناظر به هشدار در خصوص ازدواج با دختران یتیمی که تحت سرپرستیِ خود شخص بوده، برخی (مثلا: ابوصالح) گفته‌اند مقصود همان سرپرستان مذکور است؛ که گاه چون سرپرست دختر یتیم بودند، آنان را به عقد خود درمی‌آوردند و مهریه‌شان را هم برای خود برمی‌داشتند؛ و آیه آنها را مواخذه می‌کند که اگر با چنین دخترانی ازدواج کردید حتما باید مهریه‌شان را به طور کمال و تمام به خودشان بدهید. و گفته شده که این مضمون در روایتی از امام باقر ع هم آمده است. (مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۲)[۲۷]

این تفسیر هم می‌تواند به عنوان توجه به مصداق خاص باشد که منافاتی با عمومیت آیه در معنای اول ندارد؛ و با توجه به امکان اراده چند معنا از یک لفظ، حتی اگر به عنوان عام و خاص قابل جمع هم نبودند باز هر دو می‌تواند مد نظر باشد.[۲۸]

 

 

[۱] . صَدُقاتِهِنَّ / صُدْقاتِهِنَّ / صُدُقَتَهُنَّ / صَدَقاتِهِنَّ / صَدْقاتِهِنَّ / صُدْقَتَهُنَّ / صَدُقاتِهِنَّهْ

و قرأ الجمهور صدقاتهن جمع صَدُقَة، علی وزن سمرة.

و قرأ قتادة و غیره: بإسكان الدال و ضم الصاد.

و قرأ مجاهد و موسی بن الزبیر و ابن أبی عبلة و فیاض بن غزوان و غیرهم: بضمها.

و قرأ النخعی و ابن وثاب: «صُدُقَتَهُنَّ» بضمها و الافراد. (البحر المحیط، ج‏۳، ص۵۱۱)

قرأ الجمهور «صَدُقاتهن» جمع صَدُقة بضم الدال، علی وزن سمرة، وهی لغة الحجاز والمراد المهر.

وقرأ قتادة وأبو السمال «صُدْقاتهن» بسكون الدال جمع صُدْقة ، بوزن غرفة وهی لغة تمیم.

وقرأ مجاهد وموسی بن الزبیر وابن أبی عبلة وفیاض بن غزوان وأبو واقد والنخعی وابن وثاب «صُدُقاتهن» بضم الصاد والدال وهی جمع صُدُقة، ضمت الدال للإتباع .

وقرأ النخعی وابن وثاب «صُدُقَتَهُنَّ» بضم الدال والإفراد والنصب

وذكر ابن خالویه أنه قرئ «صَدَقاتهن» بفتح الصاد والدال ثم قال: «ذكره ابن الأنباری عن الزهری»

وعن قتادة أنه قرأ «صَدْقاتهن» بفتح الصاد وسكون الدال علی التخفیف من القراءة المشهورة.

وقرأ إبراهیم ویحیی بن عبید بن عمیر «صُدْقَتَهن» بضم فسكون، بغیر ألف. قال الزجاج : «ولا تقرأن من هذا إلا ماقد قرئ به؛ لأن القراءة سنة لا ینبغی أن یقرأ فیها بكل مایجیزه النحویون، وإن تتبع فالذی روی من المشهور فی القراءة أو عند النحویین، فیجتمع فی القراءة بما قد ژوی الإتباع، وإثبات ماهو أقوی فی الحجة إن شاء الله»

وقراءة یعقوب بخلاف عنه فی الوقف بهاء السكت «صَدُقاتهنّهْ» (معجم القراءات ج۲، ص۱۲-۱۳)

[۲] . هَنیئاً مَریئاً / هَنیاً مَریاً

قرأ الحسن و الزهری: هنیا مریا دون همزة، أبدلوا الهمزة التی هی لام الكلمة یاء، و أدغموا فیها یاء المدّ. (البحر المحیط، ج‏۳، ص۵۱۳)

قرأ الحسن والزهری «هَنیاً مَریاً» بإبدال الهمزة یاء وإدغامها فی یاء المد، وهی قراءتهما فی الوصل والوقف. وهی قراءة أبی جعفر بخلاف عنه، وهی قراءة حمزة فی الوقف. قال فی النشر: «فاختلف فیها عن أبی جعفر، فروی هبة الله من طرقه والهذلی عن أصحابه عن ابن شبیب، كلاهما عن ابن وردان بالإدغام كذلك، وكذلك روی الهاشمی من طریق الجوهری والمفازلی والدوری كلاهما عن ابن جماز وروی باقی أصحاب أبی جعفر من الروایتین ذلك بالهمز اهنیئا مریئا، وبذلك قرأ الباقون» (معجم القراءات ج۲، ص۱۴)

[۳] . درباره این ماده قبلا به طور خیلی مختصری در جلسه ۲۹۷ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/ توضیحاتی گذشته بود که چون ناقص بود در اینجا کامل گردید.

[۴] . الصاد و الدال و القاف أصلٌ یدلُّ علی قوّةٍ فی الشی‏ء قولًا و غیرَه. من ذلك الصِّدْق: خلاف الكَذِبَ، سمِّی لقوّته فی نفسه، و لأنَّ الكذِبَ لا قُوَّة له، هو باطلٌ. و أصل هذا من قولهم شی‏ءٌ صَدْقٌ، أی صُلْب. و رُمْح صَدْقٌ. و یقال صَدَقُوهم القِتالَ، و فی خلاف ذلك كَذَبوهم. و الصِّدِّیق:الملازم للصِّدْق. و الصَّدَاق: صَدَاق المرأة، سُمِّی بذلك لقوّته و أنّه حقٌّ یلزمُ.و یقال صَدَاقٌ و صُدْقة و صَدُقة

[۵] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو التمامیة و الصحّة من الخلاف و الكون علی حقّ. و هذا المعنی یختلف باختلاف الموارد:

۱- فَالصِّدْقُ فی الاعتقاد: أن یكون مطابق الحقّ الواقع الثابت.

۲- و الصِّدْقُ فی إظهار الاعتقاد: أن یكون مطابق الاعتقاد بلا نفاق.

۳- و فی القول و الخبر: أن یكون مطابق المخبر عنه بلا خلاف.

۴- و فی القول الانشائی: أن یكون انشاؤه مطابق قلبه و صمیم نیته.

۵- و فی الاحساس: أن یكون صحیحا تامّا علی ما هو فی المتن.

۶- و فی العمل: أن یكون تامّا من جمیع الجهات و الشرائط.

۷- و فی مطلق الأمور: بأن یكون صادقا فی الاعتقاد و القول و العمل.

[۶]. عبارت عسکری در اینجا چنین است: (الفرق) بين المحبة و بين الصداقة: أن الصداقة قوة المودة مأخوذة من الشي‏ء الصدق و هو الصلب القوي، و قال أبو علي رحمه الله: الصداقة اتفاق القلوب على المودة و لهذا لا يقال إن الله صديق المؤمن كما يقال إنه حبيبه و خليله. و چنانکه مشاهده می‌شود در آخر عبارت، وی کاربرد «خلیله»  را برای خداوند جاری دانسته است؛ اما چنانکه در عبارت بعدی وی مشاهده می‌شود وی این تعبیر را برای خداوند منکر است! لذا این عبارت وی در متن حذف شد.

[۷] . (الفرق) بين الخلة و الصداقة: أن الصداقة اتفاق الضمائر على المودة فاذا أضمر كل واحد من الرجلين مودة صاحبه فصار باطنه فيها كظاهره سميا صديقين و لهذا لا يقال الله صديق المؤمن كما أنه وليه، و الخلة الاختصاص بالتكريم و لهذا قيل إبراهيم خليل الله لاختصاص الله اياه بالرسالة و فيها تكريم له، و لا يجوز أن يقال الله خليل إبراهيم لأن إبراهيم‏ لا يجوز أن يخص الله بتكريم، و قال أبو علي رحمه الله تعالى: يقال للمؤمن إنه خليل الله، و قال علي بن عيسى لا يقال ذلك إلا لنبي لأن الله عز و جل يختصه بوحيه و لا يختص به غيره قال و الأنبياء كلهم أخلاء الله.

[۸] . خَبّرنا أبو الحسن علی بن إبراهیم، عن المفسِّر، عن القُتَیبی قال: و مما یضَعُه النّاس غیر موضعه قولهم: هو یتصدَّق، إِذا أعطی، و یتصدّق‏ إِذا سأل. و ذلك غلطٌ، لأن المتصدِّق المُعطی. قال اللَّه تعالی فی قصّة من قال:وَ تَصَدَّقْ عَلَینا. و حدَّثَنا هذا الشیخ عن المَعْدَانی عن أبیه، عن أبی مُعاذ، عن اللَّیث، عن الخلیل قال: المُطْعِم مُتَصَدِّق و السَّائل متصدِّق. و هما سواء. فأمَّا الذی فی القرآن فهو المعطِی.

[۹] . شهید مطهری بعد از این جمله می‌گوید «بعضی مفسرین مانند صاحب کشاف به این نکته تصریح کرده‌اند» اما در کشاف، در محل بحث از این آیه (ج‏۱، ص۴۶۹-۴۷۱) چنین تصریحی یافت نشد.

[۱۰] . البته بیان راغب اصفهانی به گونه‌ای است که گویی اصل این ماده ابتدا در مورد زنبور عسل به کار رفته و کاربرد نخله به معنای بخشش با الگو گرفتن از وضعیت زنبور بوده است.

[۱۱] . و انتصب نحلة علی أنه مصدر علی غیر الصدر، لأن معنی: و آتوا انحلوا فالنصب فیها بآتوا. و قیل: بانحلوهن مضمرة. و قیل: مصدر فی موضع الحال، إما عن الفاعلین أی ناحلین، و إما من المفعول الأول أو الثانی أی: منحولات. و قیل: انتصب علی إضمار فعل بمعنی شرع، أی: أنحل اللّه ذلك نحلة، أی شرعه شرعة و دینا. و قیل: إذا كان بمعنی شرعة فیجوز انتصابه علی أنه مفعول من أجله، أو حال من الصدقات.

[۱۲] . الضمیر فی (مِنْهُ) جار مجری اسم الإشارة كأنه قیل عن شی‏ء من ذلك، كما قال اللَّه تعالی: (قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَیرٍ مِنْ ذلِكُمْ) بعد ذكر الشهوات، و من الحجج المسموعة من أفواه العرب ما روی عن رؤبة أنه قیل له فی قوله: «كَأنَّهُ فِی الْجِلدِ تَوْلِیعُ الْبَهَقْ» فقال: أردت كأن ذاك. أو یرجع إلی ما هو فی معنی الصدقات و هو الصداق، لأنك لو قلت: و آتوا النساء صداقهن، لم تخل بالمعنی، فهو نحو قوله: (فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ) كأنه قیل: أصدّق … و یجوز أن یكون تذكیر الضمیر لینصرف إلی الصداق الواحد، فیكون متناولا بعضه، و لو أنث لتناول ظاهره هبة الصداق كله، لأنّ بعض الصدقات واحدة منها فصاعداً.

[۱۳] . و قوله «نَفْساً» نصب علی التمییز كما یقال ضقت بهذا الأمر ذرعا و قررت به عین و المعنی ضاق به ذرعی و قرت به عینی و لذلك وحد النفس لما كانت مفسرة و النفس المراد به الجنس یقع علی الواحد و الجمع كقول الشاعر: «بها جیف الحسری فأما عظامها / فبیض و أما جلدها فصلیب‏» و لم یقل جلودها و لو قال فإن طبن لكم أنفسا لجاز قوله «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» إنما جمع لئلا یتوهم أنه عمل یضاف إلی الجمیع كما یضاف القتل إلی جماعة إذا رضوا به. و «من» فی قوله «عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ» لتبیین الجنس لا للتبعیض لأنها لو وهبت المهر كله لجاز بلا خلاف.

[۱۴] . و «هَنِیئاً» مأخوذ من هنأت البعیر بالقطران فالهنی‏ء شفاء من المرض كما أن الهناء الذی هو القطران شفاء من الجرب قال: «ما إن رأیت و لا سمعت به / كالیوم هانی أینق جرب‏ / متبذلا تبدو محاسنه / یضع الهناء مواضع النقب‏» یقال منه هنأنی الطعام و مرأنی أی صار لی دواء و علاجا شافیا و هنأنی و مرأنی بالكسر و هی قلیلة و تقول فی المستقبل یهنانی و یمرانی و یهنئنی و یمرأنی و إذا أفردوا قالوا أمرأنی و لا یقولون أهنأنی و قد مرؤ هذا الطعام مراءة و یقال هنأت القوم إذا علتهم و هنأت فلانا المال إذا وهبته له أهنأه هنأ و منه المثل إنما سمیت هانئا لتهنئ أی لتعطی.

[۱۵] . این وجه تسمیه برای «مری» در الکشاف، ج۱، ص۴۷۱ هم نقل شده است.

[۱۶] . (الفرق) بین الهنی‏ء و المری‏ء، أن الهنی‏ء هو الخالص الذی لا تكدیر فیه و یقال ذلك فی الطعام و فی كل فائدة لم یعترض علیها ما یفسدها، و المری‏ء المحمود العاقبة، یقال مری‏ء ما فعلت أی أشرفت علی سلامة عاقبته، و قال الكسائی تقول هنانی الطعام و مرانی الطعام بغیر الف فاذا افردت قلت أمرانی بغیر همز، و قال المبرد هذا الكلام لو كان له وجه لكان قمنا أن یأتی فیه بعلة و هل یكون فعل علی شی‏ء اذا كان وحده فاذا كان مع غیره انتقل لفظه و المراد واحد و انما الصحیح ما أعلمتك و أمرانی بغیر همز معناه هضمته معدتی.

[۱۷] . فالهنی‏ء الطیب المساغ الذی لا ینقصه شی‏ء و المری‏ء المحمود العاقبة التام الهضم الذی لا یضر و لا یؤذی

[۱۸] . و هما وصف للمصدر، أی أكلا هنیئا مریئا، أو حال من الضمیر، أی كلوه و هو هنی‏ء مری‏ء، و قد یوقف علی فكلوه و یبتدأ مریئا علی الدعاء، و علی أنهما صفتان أقیمتا مقام المصدرین، كأنه قیل: هنأ مرأ. و هذه عبارة عن التحلیل و المبالغة فی الإباحة و إزالة التبعة

[۱۹] . انتصاب هنیئا علی أنه نعت لمصدر محذوف، أی: فكلوه أكلا هنیئا، أو علی أنه حال من ضمیر المفعول، هكذا أعربه الزمخشری و غیره.

و هو قول مخالف لقول أئمة العربیة، لأنه عند سیبویه و غیره: منصوب بإضمار فعل لا یجوز إظهاره. و قد ذكرنا فی المفردات نص سیبویه علی ذلك. فعلی ما قاله أئمة العربیة یكون هنیئا مریئا من جملة أخری غیر قوله: فكلوه هنیئا مریئا، و لا تعلق له به من حیث الإعراب، بل من حیث المعنی. و جماع القول فی هنیئا: أنها حال قائمة مقام الفعل الناصب لها. فإذا قیل: إن فلانا أصاب خیرا فقلت هنیئا له، ذلك فالأصل ثبت له ذلك هنیئا فحذف ثبت، و أقیم هنیئا مقامه. و اختلفوا إذ ذاك فیما یرتفع به ذلك. فذهب السیرافی إلی أنه مرفوع بذلك الفعل المختزل الذی هو ثبت، و هنیئا حال من ذلك، و فی هنیئا ضمیر یعود علی ذلك. و إذا قلت: هنیئا و لم تقل له ذلك، بل اقتصرت علی قولك: هنیئا، ففیه ضمیر مستتر یعود علی ذی الحال، و هو ضمیر الفاعل الذی استتر فی ثبت المحذوفة.

و ذهب الفارسی إلی أن ذلك إذا قلت: هنیئا له، ذلك مرفوع بهنیئا القائم مقام الفعل المحذوف، لأنه صار عوضا منه، فعمل عمله. كما أنك إذا قلت: زید فی الدار، رفع المجرور الضمیر الذی كان مرفوعا بمستقر، لأنه عوض منه. و لا یكون فی هنیئا ضمیر، لأنه قد رفع الظاهر الذی هو اسم الإشارة. و إذا قلت: هنیئا ففیه ضمیر فاعل بها، و هو الضمیر فاعلا لثبت، و یكون هنیئا قد قام مقام الفعل المختزل مفرعا من الفعل. و إذا قلت: هنیئا مریئا، فاختلفوا فی نصب مری‏ء. فذهب بعضهم: إلی أنه صفة لقولك هنیئا، و ممن ذهب إلی ذلك الحوفی.

و ذهب الفارسی: إلی أن انتصابه انتصاب قولك هنیئا، فالتقدیر عنده: ثبت مریئا، و لا یجوز عنده أن یكون صفة لهنیئا، من جهة أنّ هنیئا لما كان عوضا من الفعل صار حكمه حكم الفعل الذی ناب منابه، و الفعل لا یوصف، فكذلك لا یوصف هو. و قد ألمّ الزمخشری بشی‏ء مما قاله النحاة فی هنیئا لكنه حرفه فقال بعد أن قدّم أن انتصابه علی أنه وصف للمصدر، أو حال من الضمیر فی فكلوه أی: كلوه و هو هنی‏ء مری‏ء. قال: و قد یوقف علی فكلوه، و یبتدأ هنیئا مریئا علی الدعاء، و علی أنهما صفتان أقیمتا مقام المصدر، كأنه قیل: هنئا مرئا انتهی.

و تحریفه أنه جعلهما أقیما مقام المصدر، فانتصابهما علی هذا انتصاب المصدر، و لذلك قال: كأنه قیل هنأ مرأ، فصار كقولك: سقیا و رعیا، أی: هناءة و مراءة. و النحاة یجعلون انتصاب هنیئا علی الحال، و انتصاب مریئا علی ما ذكرناه من الخلاف. إما علی الحال، و إما علی الوصف. و یدل علی فساد ما حرفه الزمخشری و صحة قول النحاة ارتفاع الأسماء الظاهرة بعد هنیئا مریئا، و لو كانا ینتصبان انتصاب المصادر

[۲۰] مرحوم طبرسی شش مورد را به عنوان شأن نزول آیه مطرح کرده که برخی از آنها نظر مفسر است تا شأن نزول:

اختلف فی سبب نزوله و كیفیة نظم محصوله و اتصال فصوله علی أقوال:

(أحدها) أنها نزلت فی الیتیمة تكون فی حجر ولیها فیرغب فی مالها و جمالها و یرید أن ینكحها بدون صداق مثلها فنهوا أن ینكحوهن إلا أن تقسطوا لهن فی إكمال مهور أمثالهن و أمروا أن ینكحوا ما سواهن من النساء إلی أربع عن عائشة و روی ذلك فی تفسیر أصحابنا و قالوا أنها متصلة بقوله و یستفتونك فی النساء قل الله یفتیكم فیهن و ما یتلی علیكم فی الكتاب فی یتامی النساء اللاتی لا تؤتونهن كما كتب لهن و ترغبون أن تنكحوهن فإن خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی فانكحوا الآیة و به قال الحسن و الجبائی و المبرد؛

(و ثانیها) أنها نزلت فی الرجل منهم كان یتزوج الأربع و الخمس و الست و العشر و یقول ما یمنعنی أن أتزوج كما یتزوج فلان فإذا فنی ماله مال علی مال الیتیم الذی فی حجره فأنفقه فنهاهم الله عن أن یتجاوزوا الأربع لئلا یحتاجوا إلی أخذ مال الیتیم و إن خافوا ذلك مع الأربع أیضا اقتصروا علی واحدة عن ابن عباس و عكرمة؛

(و ثالثها) أنهم كانوا یشددون فی أموال الیتامی و لا یشددون فی النساء ینكح أحدهم النسوة فلا یعدل بینهن فقال تعالی كما تخافون ألا تعدلوا فی الیتامی فخافوا فی النساء فانكحوا واحدة إلی أربع عن سعید بن جبیر و السدی و قتادة و الربیع و الضحاك و فی إحدی الروایتین عن ابن عباس

(و رابعها) أنهم كانوا یتحرجون من ولایة الیتامی و أكل أموالهم إیمانا و تصدیقا فقال سبحانه إن تحرجتم من ذلك فكذلك تحرجوا من الزنا و انكحوا النكاح المباح من واحدة إلی أربع عن مجاهد؛

(و خامسها) ما قالها الحسن إن خفتم ألا تقسطوا فی الیتیمة المرباة فی حجركم فانكحوا ما طاب لكم من النساء مما أحل لكم من یتامی قربانكم مثنی و ثلاث و رباع و به قال الجبائی و قال الخطاب متوجه إلی ولی الیتیمة إذا أراد أن یتزوجها؛

(و سادسها) ما قاله الفراء إن كنتم تتحرجون عن مؤاكلة الیتامی فتحرجوا من الجمع بین النساء و أن لا تعدلوا بین النساء و لا تتزوجوا منهن إلا من تأمنون معه الجور قال القاضی أبو عاصم القول الأول أولی و أقرب إلی نظم الآیة و لفظها. (مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۰-۱۱)

[۲۱] . و شبیه این مضمون در من لا یحضره الفقیه، ج‏۳، ص۳۹۸ بدین صورت روایت شده است:

قَالَ: الصَّادِقُ ع مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً وَ لَمْ ینْوِ أَنْ یوَفِّیهَا صَدَاقَهَا فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زَانٍ

[۲۲] . این مضمون به صورت‌های دیگری نیز روایت شده است:

عن حمران عن أبی عبد الله ع قال اشتكی رجل إلی أمیر المؤمنین ع فقال: له سل من امرأتك درهما من صداقها- فاشتر به عسلا فاشربه بماء السماء، ففعل ما أمره به فبرأ فسأل أمیر المؤمنین ع عن ذلك- أ شی‏ء سمعته من النبی ص قال: لا و لكنی سمعت الله یقول فی كتابه «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» و قال: «یخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ- فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» و قال: «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» فاجتمع الهنی‏ء و المری‏ء و البركة و الشفاء، فرجوت بذلك البر. (تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۲۱۹)

وَ عَنْ عَلِی ع أَنَّهُ قَالَ: أَ یعْجِزُ أَحَدُكُمْ إِذَا مَرِضَ أَنْ یسْأَلَ امْرَأَتَهُ فَتَهَبَ لَهُ مِنْ مَهْرِهَا دِرْهَماً فَیشْتَرِی بِهِ عَسَلًا فَیشْرَبَهُ بِمَاءِ السَّمَاءِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فِی الْمَهْرِ- فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً وَ یقُولُ فِی الْعَسَلِ‏ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ‏ وَ یقُولُ فِی مَاءِ السَّمَاءِ وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكا». (دعائم الإسلام، ج‏۲، ص۱۴۸)

[۲۳] . احادیثی که کاملا شبیه فرازهایی از این حدیث است با سندهای دیگر یا از امام صادق ع ویا از ائمه دیگر نقل شده است؛ مثلا:

الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِی بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیدَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا یرْجِعُ الرَّجُلُ فِیمَا یهَبُ لِامْرَأَتِهِ وَ لَا امْرَأَةٌ فِیمَا تَهَبُ لِزَوْجِهَا حَازَا أَوْ لَمْ یحَازَا أَ لَیسَ اللَّهُ یقُولُ «أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیتُمُوهُنَّ شَیئاً» وَ قَالَ: «فَإِنْ‏ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» وَ هَذَا یدْخُلُ فِی الصَّدَاقِ وَ الْهِبَةِ. (تهذیب الأحكام، ج‏۷، ص۴۶۳-۴۶۴)

عن زرارة عن أبی جعفر ع قال لا ینبغی لمن أعطی الله شیئا أن یرجع فیه: و ما لم یعط لله و فی الله فله أن یرجع فیه نحلة كانت أو هبة جیزت أو لم تجز و لا یرجع الرجل فیما یهب لامرأته و لا المرأة فیما تهب لزوجها، جیزت أو لم تجز أ لیس الله یقول: فلا «تَأْخُذُوا مِمَّا آتَیتُمُوهُنَّ شَیئاً» و قال: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» (تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۱۱۷) و این تنها نقلی است که در آن عبارت هر دو عبارت «حیزت أو لم تحز» و«حِیزَ أَوْ لَمْ یحَزْ» به صورت «جیزت أو لم تجز» ثبت شده است.

مُحَمَّدُ بْنُ یحْیی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَیرٍ عَنْ عُبَیدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ الرَّجُلِ یتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ أَ لَهُ أَنْ یرْجِعَ فِی صَدَقَتِهِ فَقَالَ: إِنَّ الصَّدَقَةَ مُحْدَثَةٌ إِنَّمَا كَانَ النُّحْلُ وَ الْهِبَةُ وَ لِمَنْ وَهَبَ أَوْ نَحَلَ أَنْ یرْجِعَ فِی هِبَتِهِ حِیزَ أَوْ لَمْ یحَزْ وَ لَا ینْبَغِی لِمَنْ أَعْطَی [لِلَّهِ‏] شَیئاً أَنْ یرْجِعَ فِیهِ. (الكافی، ج‏۷، ص۳۱؛ تهذیب الأحكام، ج‏۹، ص۱۵۳)

عن علی بن رئاب عن زرارة قال لا ترجع المرأة فیما تهب لزوجها حیزت أو لم تحز؛ أ لیس الله یقول: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» (تفسیر العیاشی، ج‏۱، ص۲۱۹) که این روایت موقوفه است (به امام ع نسبت داده نشده)

[۲۴] . این عبارت فقط در الإستبصار، ج‏۴، ص۱۱۰ به صورت داخل کروشه آمده است. سایر عبارات داخل کروشه هم بر اساس نسخه استبصار است.

[۲۵] . این مطلب ناظر به آیه که در مجمع البیان، ج‏۳، ص۱۲ نقل شده نیز می‌توان به عنوان یکی از احادیث ناظر به این آیه به حساب آورد:

و اختلف فیمن خوطب بقوله «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» … قیل هم الأولیاء لأن الرجل منهم كان إذا تزوج أیمة أخذ صداقها دونها فنهاهم الله عن ذلك عن أبی صالح و هو المروی عن الباقر (ع) رواه أبو الجارود عنه.

[۲۶] . النحلة بالكسر نوع من العطاء بلا مطالبة و استعواض… و لازم أن یكون هذا الإعطاء بسبیل النحلة و من دون مطالبة و استعواض و إیذاء، إلّا أن یبذلوا شیئا منها عن طیب نفس … و بهذا یظهر أنّ عفوهنّ عن شی‏ء من صدقاتهنّ بإكراه و اضطرار و إجبار غیر جایز بل و محرّم قطعاً، فانّه أكل بالباطل و إضاعة للحقوق و تجاوز و ظلم.

[۲۷] . و اختلف فیمن خوطب بقوله «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» فقیل هم الأزواج أمرهم الله بإعطاء المهر للمدخول بها كملا و لغیر المدخول بها علی النصف علی ما مر شرحه من غیر مطالبة منهن و لا مخاصمة لأن ما یؤخذ بالمحاكمة لا یقال له نحلة و هو قول ابن عباس و قتادة و ابن جریج و اختاره الطبری و الجبائی و الرمانی و الزجاج و

قیل هم الأولیاء لأن الرجل منهم كان إذا تزوج أیمة أخذ صداقها دونها فنهاهم الله عن ذلك عن أبی صالح و هو المروی عن الباقر (ع) رواه أبو الجارود عنه

[۲۸] . این فراز از سخنان مفضل که در ضمن گفتگویی طولانی با امام صادق ع نقل شده نیز ناظر به این آیه قابل توجه است:

قَالَ: الْحُسَینُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَیبِی حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِی بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیانِ عَنْ أَبِی شُعَیبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیدِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَیهِ السَّلَامُ)، قَالَ: …

قَالَ: الْمُفَضَّلُ: یا مَوْلَای فَالْمُتْعَةُ حَلَالٌ مُطْلَقٌ وَ الشَّاهِدُ بِهَا قَوْلُهُ تَعَالَی فِی النِّسَاءِ الْمُزَوَّجَاتِ بِالْوِلَادَةِ وَ الشُّهُودِ: «وَ لا جُناحَ عَلَیكُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» أَی مَشْهُوداً وَ الْمَعْرُوفُ هُوَ الْمُسْتَشْهَدُ بِالْوَلَاءِ وَ الشُّهُودِ وَ إِنَّمَا احْتَاجَ إِلَی الْوَلِی وَ الشُّهُودِ فِی النِّكَاحِ لِیثْبُتَ النَّسْلُ وَ یصِحَّ النَّسَبُ وَ یسْتَحَقَّ الْمِیرَاثُ، وَ قَوْلُهُ: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً» وَ جَعَلَ الطَّلَاقَ لَا لِلرِّجَالِ فِی الْمُتْعَةِ لِلنِّسَاءِ الْمُزَوَّجَاتِ لِعِلَّةِ النِّسَاءِ عَلَی غَیرِ جَائِزٍ إِلَّا بِشَاهِدَینِ عَادِلَینِ ذَوَی عَدْلٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ قَالَ: فِی سَائِرِ الشَّهَادَاتِ عَلَی الدِّمَاءِ وَ الْفُرُوجِ وَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَمْلَاكِ: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَینِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ یكُونا رَجُلَینِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» وَ بَینَ الطَّلَاقَ عَزَّ ذِكْرُهُ‏ فَقَالَ: تَعَالَی: «یا أَیهَا النَّبِی إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ» …

قَالَ: الصَّادِقُ (عَلَیهِ السَّلَامُ) قُلْ یا مُفَضَّلُ عَلَی أَنَّكَ قَدْ عَلِمْتَ الْفَرْقَ‏ بَینَ الْمُزَوَّجَةِ وَ الْمُمَتَّعَةِ بِهَا مِمَّا تَلَوْتُهُ عَلَیكَ قَالَ: الْمُزَوَّجَةُ لَهَا صَدَاقٌ وَ نِحْلَةٌ وَ الْمُتَمَتَّعَةُ أُجْرَةٌ فَهَذَا فَرْقُ بَینِهِمَا. قَالَ: الْمُفَضَّلُ نَعَمْ یا مَوْلَای قَدْ عَلِمْتُ ذَلِكَ فَقَالَ: قُلْ یا مُفَضَّلُ قَالَ: یا مَوْلَای قَدْ أَمَرْتُمُونَا لَا نَتَمَتَّعُ بِبَاغِیةٍ وَ لَا مَشْهُورَةٍ بِالْفَسَادِ وَ لَا مَجْنُونَةٍ أَنْ تَدْعُوَ الْمُتْعَةَ إِلَی الْفَاحِشَةِ فَإِنْ أَجَابَتْ قَدْ حَرُمَ الِاسْتِمْتَاعُ بِهَا تَسْأَلُ أَ فَارِغَةٌ هِی أَمْ مَشْغُولَةٌ بِبَعْلٍ أَمْ بِحَمْلٍ أَمْ بِعِدَّةٍ، فَإِنْ شُغِلَتْ بِوَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ الثَّلَاثَةِ فَلَا تَحِلُّ وَ إِنْ حَلَّتْ فَتَقُولُ لَهَا مَتِّعِینِی نَفْسَكِ عَلَی كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ نِكَاحاً غَیرَ مُسَافِحٍ أَجَلًا مَعْلُوماً بِأُجْرَةٍ مَعْلُومَةٍ وَ هِی سَاعَةٌ أَوْ یوْمٌ أَوْ یوْمَانِ أَوْ شَهْرٌ أَوْ سَنَةٌ أَوْ مَا دُونَ ذَلِكَ أَوْ مَا أَكْثَرُ وَ الْأُجْرَةُ مَا تَرَاضَیا عَلَیهِ مِنْ حَلْقَةِ خَاتَمٍ أَوْ شِسْعِ نِعَالٍ أَوْ شِقِّ ثَمَرَةٍ [تَمْرَةٍ] أَوْ إِلَی مَا فَوْقَ ذَلِكَ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِیرِ أَوْ غَرَضٍ [عَرَضٍ‏] تَرْضَی بِهِ فَإِنْ وَهَبَتْ حَلَّتْ لَهُ كَالصَّدَاقِ الْمَوْهُوبِ مِنَ النِّسَاءِ الْمُزَوَّجَاتِ الَّتِی قَالَ: اللَّهُ فِیهِنَّ: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَی‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئا» (الهدایة الكبری، ص۴۲۱ و ۴۲۴)

Visits: 151

One Reply to “۹۲۹) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً”

  1. بازتاب: ۱۱۲۰) يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ | یک آیه در روز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*