۱۵-۲۰ رمضان ۱۴۴۰
ترجمه
و به زنان مهریههایشان را هدیه بدهید. پس اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!
اختلاف قراءات[۱] [۲]
نکات ادبی
صَدُقاتِهِنَّ
از ماده «صدق»[۳]، کلمه «صِدق» به معنای راستگویی واژهای کاملا آشناست؛ و برخی شروع تحلیل خود از این ماده را همینجا قرار دادهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۸). اما دیگران مساله را مقداری عقبتر بردهاند: برخی بر این باورند اصل ماده «صدق» دلالت دارد بر قوتی در چیزی از حیث سخن یا غیر آن؛ و «صِدق» در مقابل «کذب» را بدین جهت چنین نامیدهاند که دارای قوتی فی نفسه است برخلاف کذب که هیچ قوتی ندارد و باطل محض است؛ و بر همین اساس است که برای شیء صُلب و محکم، تعبیر «شىءٌ صَدْق» به کار میبرند؛ مانند «رُمْح صَدْقٌ: نیزه محکم» و مهریه را هم بدین جهت «صِداق، صُدْقة و صَدُقة» گویند که حق مسلّمی است که باید ادا شود. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۳۹)[۴]
برخی هم بر این باورند که اصل این ماده به معنای تمامیت و صحت و برحق بودن است، که این معنا به اختلاف مصادیق استعمالش متفاوت میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۲۱۵)[۵]
کاربرد اصلی دو کلمه «صِدق» و «کذب» در خصوص سخن است، اما تدریجا درباره هر عملی به کار رفته، مثلا: وقتی کسی در جنگ آنچنان که شایسته است مبارزه کند می گویند «صَدَقَ في القتال» یا خداوند درباره کسانی که با عملی که انجام دادند به عهد خود وفا کردهاند فرمود «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ»(أحزاب/۲۳) و راست بودن خود را در عمل نشان دادند، فرمود «لِيَسْئَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ» (أحزاب/۸) یا در جایی که حقیقت رویای پیامبر را عملا برایش محقق فرمود، آمده «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِ»(لفتح/۲۷) و بر همین اساس است که در جایی که شخص، با عمل خود ادعاهای صادقانه خود را اثبات کرد، فرمود «وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ»(زمر/۳۳) و نهایتا هر فضیلتی ظاهری و باطنی را با «صدق» تعبیر میکنند: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ« (قمر/۵۵) «أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(يونس/۲) «أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ»(إسراء/۸۰) «وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ» (شعراء/۸۴) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۹)
فعل «صَدَقَ» هم به صورت لازم به کار میرود « قُلْ صَدَقَ اللَّهُ» (آل عمران/۹۵) «صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (احزاب/۲۲)؛ «قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ» (نمل/۲۷) هم به صورت یک مفعولی «نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا» (مائده/۱۱۳) و هم به صورت دو مفعولی: «وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ» (آل عمران/۱۵۲) که برخی احتمال دادهاند که اقتضای اولیه این ماده آن است که متعدی به دو مفعول شود، زیرا یک مفعول آن همان «سخن»ی است که گفته میشود و مفعول دیگر، طرف خطاب این سخن است؛ [که به خاطر قرینههای موجود در کلام، بسیاری از اوقات، یکی یا هردو مورد حذف میشود] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۲۱۷)
این ماده وقتی به باب تفعیل میرود (صَدَّقْتُ فلانا)، به معنای نسبت صدق دادن به کسی (تایید راستگویی او) است: «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» (قیامت/۳۱) ، «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى» (لیل/۶)؛ و وقتی در باب افعال به کار رود (أَصْدَقْتُ فلانا)، به معنای «صادق و راستگو» یافتن کسی است؛ و برخی گفتهاند این دو معنا برای هر دو باب به کار میرود و البته «تصدیق» در مورد تایید هر چیزی که در آن تحقیق و بررسیای انجام شده، نیز به کار میرود «بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلينَ» (صافات/۳۷) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۰).
البته اسم فاعل از همین باب تفعیل، یعنی «مُصَدِّق» هم در مورد «کسی [یا سخن و نوشتهای] که سخن و مطالب شخص دیگری را تصدیق میکند» به کار میرود: «وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ» (بقره/۸۹) ، «وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم» (بقره/۱۰۸) ، «يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ» (صافات/۵۲) «مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْه» (انعام/۹۲) و هم برای کسی که صدقه میدهد: «إِنَّ الْمُصَّدِّقينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَريمٌ» (حدید/۱۸)؛ و گفتهاند استعمال آن برای کسی که مرد راستی و درستی باشد (رجل صِدق) و نیز برای متصدی صدقهها [= زکات]، بویژه کسی که زکات گوسفند را جمع میکند، نیز رایج است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۴۰)
در قرآن کریم فعل «صدّق» هم بدون حرف اضافه (صَدَّقَ الْمُرْسَلين، صافات/۳۷؛ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا، صافات، ۱۰۵) به کار رفته، هم با حرف اضافه «بـ» («صَدَّقَ بِالْحُسْنی»، لیل/۶؛ «صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها» تحریم/۱۲؛ مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّه، آلعمران/۳۹) و هم با حرف اضافه «لـ» (مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ، بقره/۸۹) و هم با حرف اضافه «علی» (صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْليسُ ظَنَّه، سبأ/۲۰)؛ که البته این آخری به معنای محقق کرده و عملی کردن آنچه در نظر داشته است.
«صِدِّيق» که صیغه مبالغه است را برخی گفتهاند برای کسی به کار میرود که همواره ملازم صدق است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۳۹) و برخی گفتهاند کسی است که صدق از او زیاد دیده میشود، بلکه کسی که مطلقا کذب از او سر نمیزند؛ بلکه کسی که انتظار کذب هم از او نمیرود؛ و بلکه کسی که هم سخن و اعتقاد و عملش همگی با هم هماهنگ و صادقانه است: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» (مريم/۴۱)، «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا» (مريم/۵۶)، «وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ» (مائدة/۷۵) و از کاربردهای قرآنی این واژه معلوم میشود که رتبه بسیار بالایی و بعد از نبوت است: «فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداء»ِ(نساء/۶۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۷۹)
«صَدَاقة» که اسم فاعل آن «صَدیق» است به معنای «صِدقِ» در مودت (دوستی واقعی و روراست) است (برخلاف زبان فارسی، که کلمه «صداقت» را بیشتر ناظر به خود راستگویی به کار میبرند تا دوستی) و مختص انسان است: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ؛ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ« (شعراء/۱۰۰- ۱۰۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۰) و گفتهاند «صدیق» آن دوستی است که صدقش ثابت شده و این صفت در او به تمامیت حاصل گردیده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۶، ص۲۱۹). بدین ترتیب، کلمه «صداقت» در زبان عربی به مفاهیمی مانند محبت و خُلّت نزدیکتر است تا «راستگویی» و در تفاوتش با دو واژه مذکور گفتهاند «صداقت» قوت در مودت و دوستی است و از «شیء صدق» [= چیز صُلب و محکم] گرفته شده؛ و مصمم شدن دل است بر دوستی، و از این رو، در مورد نسبت خدا با مومنان، تعبیر حبیب و خلیلِ مومنان به کار برده میشود؛ اما «صدیق مومنان» خیر؛ (الفروق في اللغة، ص۱۱۵) و در مورد «خُلَّت» هم اختصاص یافتن کسی برای خود، از باب تکریم وی است؛ از این رو، میگویند قلانی خلیل خداست؛ اما گفته نمیشود که خدا خلیلِ فلانی است. (الفروق في اللغة، ص۲۷۸) ضمنا «صَدِيق» هم برای یک نفر، دو نفر و جماعت و هم برای مذکر و مونث به همین صورت به کار میرود، هرچند برای جمع تعبیر «أصدقاء» و «أصادق» هم به کار رفته است. (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۴۰) مثلا در این آیه فرمود: صدیقکم: و نفرمود «أصدقائکم»: «أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِكُمْ» و قرینه اینکه اینجا دوستان (جمع) مد نظر است این است که که آباء و امهات و … همگی را جمع آورد. (در آیه ۱۰۱ شعراء هم «صدیق حمیم، عطف به «شافعین» شده و کاملا محتمل است آنجا نیز جمع مد نظر باشد.)
«صَدَقَةُ» آن مالی است که انسان در کارهای خیر و برای خدا خرج میکند، و «صدقه» در اصل در مورد پرداختهای مستحبی «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» (بقره/۲۷۱) ، «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ» (بقره/۲۷۶)، و «زکات» برای پرداختهای واجب به کار میرود؛ و در جایی که که حکایتگر صدق صاحبش در کارهایش باشد، حتی در مورد انفاق واجب [زکات اصطلاحی امروزی] هم به کار میرود: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» (توبة/۱۰۳) «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ….» (توبه/۶۰) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۰) البته اینکه «زکات» لزوما برای انفاق واجب شرعی خاص گفته میشود؛ اگرچه امروزه چنین متداول شده، اما در زبان قرآن لزوما چنین نیست و به نظر میرسد هم برای مطلقِ انفاقهای در راه خدا زکات گفته میشود، مانند تعبیر پرکاربرد «أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» (بقره/۴۳، ۸۳، ۱۱۰، ۲۷۷؛ و …) و هم در خصوص انفاقهای مستحب: «وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ رِباً لِيَرْبُوَا في أَمْوالِ النَّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (روم/۳۹) یا آیه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» (مائده/۵۵) که درباره انفاق مستحبی امیرالمومنین ع در حین رکوعش نازل شده، و واضح است که مقام، مقام زکات واجب اصطلاحی نبوده است. در تفاوت «بِرّ» و «صدقه» گفتهاند صدقه برای پر کردن فقر و نیاز فقیر است، اما «برّ» برای جلب دوستی ذوی الحقوق است؛ و از این روست که مثلا تعبیر «بر الوالدین» معروف شده و نیز گفتهاند که «بر» میتواند به معنای نفعرسانی کاملا آشکار و بزرگ باشد. (الفروق في اللغة، ص۱۶۴)
برای «صدقه دادن» یا گرفتن غالبا از ماده «صدق» در باب تفعل استفاده میشود [البته تعبیر «تقدیم صدقه» هم برای صدقه دادن رایج است: «إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً» (مجادله/۱۲)]. برخی بر این باورند که هم برای فعل صدقه دهنده به کار رفته و هم بر فعل صدقه گیرنده، اما کاربرد آن در خصوص صدقه گیرنده را غلط مشهور دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۳، ص۳۳۹-۳۴۰)[۶] چنانکه در قرآن هم فقط برای صدقه دهنده به کار رفته است: «تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ» (یوسف/۸۸) ، «إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ … وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ و …» (احزاب/۳۵) «إِنَّ الْمُصَّدِّقينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَريمٌ» (حدید/۱۸) «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني إِلى أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ» (منافقون/۱۰) [با توجه به اینکه آیه ناظر به بحث انفاق بوده، و «أصَّدَّقَ» هم در اصل «أتصَدَّقَ» بوده، و اسم فاعل آن هم به همین صورت در آیه ۱۸ حدید گذشت، معنای اولی «فَأَصَّدَّقَ» همان «صدقه بدهم» است، هرچند برخی اینکه به معنای «تصدیق کنم» باشد را هم منتفی ندانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۸۱)] و البته برای هرگونه گذشتن از حق خود هم این تعبیر به کار رفته است: «وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ» (مائدة/۴۵) ، «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ، وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ» (بقرة/۲۸۰) «وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا» (نساء/۹۲)
«صداق» به «مهریه» زن گفته میشود و درباره وجه تسمیه آن گفتهاند که «چون نشانه راستین بودن علاقه مرد است[۷]، همان گونه که وجه تسمیه «صَدَقه» این بود که حکایتگر صدق صاحبش در کارهایش میباشد» (نظام حقوق زن در اسلام (مطهری)، ص۲۳۶)، البته مفردِ این کلمه در این معنا، پنج گونه تلفظ شده است، که جمعِ آنها با هم فرق میکند:
«صَدُقَة» (گویش اهل حجاز) که به صورت جمع سالم: «صَدُقَاتٍ» جمع بسته میشود؛
«صِدَاق» و «صَدَاق» که به صورت «صُدُق» جمع بسته میشود؛
«صُدْقَةٌ» (گویش بنی تمیم) که این هم به صورت جمع سالم: «صُدُقَات» جمع بسته میشود؛ شبیه «غُرْفَة» و «غُرُفَات»؛
«صَدْقَةٌ» که به صورت «صُدَق» جمع بسته میشود شبیه «قَرْيَة» و «قُرًى». (المصباح المنير، ج۲، ص۳۳۶) و همه اینها در قرائات غیرمشهور آمده است.
گفتیم که صداق همان مهریه است، در تفاوت «مَهر» و «صداق» گفتهاند «صداق» در اصل برای آن چیزی بوده است که مرد کاملا با میل و رغبت به زن پرداخت میکند؛ اما «مهر» هم شامل آن میشده و هم شامل چیزی که مرد را به پرداخت آن ملزم می کردهاند؛ ولی تدریجا به جای هم به کار رفتهاند. (الفروق في اللغة، ص۱۶۳)
ماده «صدق» و مشتقات آن ۱۵۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
نِحْلَةً
ماده «نحل» در سه معنای «باریکی و نازکی و شکنندگی» (مانند اینکه میگویند بر اثر غم و غصه جسمش ناحل شد)، «عطاء و بخشش» و «ادعاء» (انتحل = ادعای چیزی را داشتن و خود را به چیزی [بویژه به یک دین] منسوب کردن) به کار رفته است که از این سه معنا تنها معنای دوم در قرآن کریم به کار رفته است. در معنای دوم «نحل» به معنای دادن چیزی بدون دریافت عوض و مابهازاست؛ چنانکه وقتی میگویند: نَحَلْتُ المرأةَ مَهْرَها نِحلةً» یعنی آن زن مهریهاش را بدون دریافت مابهازایی بخشید. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۰۲)
در واقع «نحلة» (که هم با فتح نون و هم با کسر نون خوانده میشود) به معنای بخشش داوطلبانه و بیچشمداشت است؛ و آن را اخص از «هبة» (= هدیه) دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۵) هر چند علی بن عیسی نقل شده که «نحلة» چون میتواند شامل بخشش واجب و غیرواجب شود، اما «هبه» فقط بخششهای غیرواجب است (به نقل از الفروق في اللغة، ص۱۶۳) که در این صورت، «نحله» اعم از «هبه« است. و برخی گفتهاند تفاوت «هبه» و «نحله» در این است که در «هبه» عطف توجه به تملیک مال به غیر است، اما در «نحله» توجه به بدون چشمداشت بودن این تملیک است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۵۸) همچنین تفاوت بین «نحله» و «عطیه» را هم در این دانستهاند که در «نحلة» همین عدم چشمداشت مو نظر است؛ اما در عطیه و اعطاء اینکه ما به ازاء یا غرض از این دادن چیست، مد نظر نمیباشد. (الفروق في اللغة، ص۱۶۲؛ التحقيق، ج۱۲، ص۵۸) لذا میتواند با چشمداشت و باشد با بدون چشمداشت.
«نَحْل» به معنای «زنبور عسل» هم به کار رفته «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ» (نحل/۶۸) و گفتهاند چون این ماده به معنای «بخشش بدون عوض و بدون مطالبه» است و خداوند از دل زنبور عسل به هیچ بهایی عسلی را که مایه شفاست در اختیار همگان قرار داده است، به او هم «نحل» گفتهاند. (مجمعالبیان، ج۳، ص۸؛ التحقيق، ج۱۲، ص۵۸؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۵[۸])
برخی گفتهاند به «مهریه» هم به این جهت که در ازای پرداخت آن به زن، هیچ مالی از او دریافت نمیشود، «نحلة» گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۹۵)؛ البته اگر شاهدشان بر این مدعا همین آیه «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» (نساء/۴) باشد باید گفت این آیه دلالت ندارد که مهریه را «نحله» بگویند، بلکه صرفاً میفرماید مهریه زنان را به صورت «نحله» یعنی بدون انتظار هیچ ما به ازایی و با طیب خاطر پرداخت کنید.
ماده «نحل» در قرآن کریم همین دو بار به کار رفته است.
منصوب بودن «نِحْلَةً» در این آیه را به عنوان مفعول مطلق برای فعل محذوف (که فعل آتوا بر ان دلالت دارد) دانستهاند (مجمع البيان، ج۳، ص۱۰؛ البحر المحيط، ج۳، ص۵۱۱) و البته تحلیلهای نحوی دیگری هم از آن شده است؛ از جمله:
حال باشد برای فاعل آتوا؛ حال باشد برای مفعول اول (نساء) یا مفعول دوم (صدقاتهن) که آنگاه مصدر در معنای اسم مفعول (منحولات) به کار رفته؛ یا متعلق باشد به فعل محذوفی مانند «شرع» یعنی «شرعه نحلة: خداوند مهریه را به صورت نحله تشریع کرد، که در این صورت منصوب بودنش میتواند از باب مفعول له باشد یا حال برای صدقات. (البحر المحيط، ج۳، ص۵۱۱)[۹]
طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً
«طبن» جمع مونث مخاطب ماضی از فعل «طاب یطیب» است و درباره ماده «طیب» در ذیل آیه دوم همین سوره اشاره شد که به معنای هر امری است که خوشایند نفس باشد؛
و «من» در منه هم برای بیان جنس است نه «مِنِ تبعیضه»، زیرا همگان میدانند که زن میتواند کل مهریه خود را ببخشد، در حالی که اگر من تبعیضیه بود، بخشش او فقط بخشی از مهریهاش جاری میشد؛
با اینکه به لحاظ معنایی واضح است که ضمیر «ه» در «منه» به «صدقات» برمیگردد، درباره اینکه چرا ضمیر مذکر آمده، گفتهاند کارکرد این ضمیر همانند کارکرد اسم اشاره «ذلک» است شبیه اینکه در آیه « قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ» (آل عمران/۱۵) برای اشاره به «شهوات» تعبیر «ذلکم» آمده است؛ یا اینکه به معنای «صدُقات» که همان «مهریه» است برمیگردد؛ یک احتمال ضعیفتر هم این است که برای این باشد که به واحد آن، یعنی «صداق» برگردد، که شامل مقداری از مهریه هم بشود؛ زیرا اگر ضمیر مونث «ها» میآمد ظاهر آن بخشیدن کل مهریه میشد. (الكشاف، ج۱، ص۴۷۰-۴۷۱)[۱۰]
و «نفساً» در اینجا تمییز است؛ شبیه «ضُقتُ بهذا الأمر ذرعاً» و «قَرَرتُ به عيناً» است که به ترتیب به معنای «سینهام بدین خاطر تنگ آمد» و «چشمم بدان سبب روشن شد»؛ و چون نفس تمییز و مفسر «طبنَ» است مفرد آمده و معنای جنس دارد هرچند که در این گونه موارد، استعمال آن به صورت جمع هم مجاز است شبیه «الاخسرین أعمالاً» (مجمع البيان، ج۳، ص۱۰)[۱۱]
هَنيئاً
ماده «هنء» در اصل به معنای «بدون مشتقت به خیری دست یافتن» است (معجم المقاييس اللغة، ج۶، ص۶۸) و «هَنِيء» هر چیزی است که بیمشقت به دست آید و وخامتی در پی نداشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۴۶) یعنی ملایمتی همراه با لذت بردن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۲۹۳). برخی کاربرد اصلی آن در مورد خوردنیها و نوشیدنیها دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۴۶) و کاربردهای قرآنیاش غیر از این آیه صریحا در مورد خوردن و نوشیدن است: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي الْأَيَّامِ الْخالِيَةِ» (حاقه/۲۴) «كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (طور/۱۹ و مرسلات/۴۳) و در همین آیه که در مورد مهریه آمده «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً» (نساء/۴) هم با قرینه «فکلوه» مصرف کردن بیدغدغه آن به خوردن خوراکیای گوارا تشبیه شده است.
برخی در این کلمه نوعی معنای شفا یافتن از مرض را دخیل دانستهاند که وقتی گفته میشود کلوا هنیئاً به معنای اینکه بخورید که انشاء الله این غذا دوای شما و مایه علاج و شفای شما قرار گیرد. (مجمع البيان، ج۳، ص۹)[۱۲]
ماده «هنئ» همین ۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
مَريئاً
سه ماده «مری» و «مرو» و «مرء» به هم نزدیکند و گاه بین معانی اینها و اینکه یک کلمه از کدام از این سه مشتق شده، بین اهل لغت اختلاف میشود. درباره «مری» و «مرو» بحث شد که برخی این دو را متمایز میدانند و برخی به خاطر تفاوت در حرف عله (که تغییرپذیر است) تفاوت بین این دو را قبول نکردهاند و بیان شد که کلماتی مانند مروة، مراء، مریة، امتراء و ممارات را به آن دو برمیگردانند.
جلسه ۶۰۳ http://yekaye.ir/al-kahf-18-22/
اما درباره کلماتی که به ماده «مرء» برمیگردند، برخی از اینکه بتوانند وجه جمعی بین مشتقات مختلف آن بیابند اظهار عجز کرده اند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۱۵) و دو کلمه قرآنی آن، یکی «مَرْء و إمرَأ» است که به معنای مرد به کار میرود در مقابل «مَرْأَة، إمرأة» به معنای زن؛ و دیگری همین «مریئاً» است که تنها همین یکبار در قرآن به کار رفته است. برخی اصل معنای «مرء» را همین گوارایی و دلپسندی طعام دانستهاند که «مَریئ» ناظر است و گفتهاند «مِری» (عضو بلع غذا که به معده متصل میشود) را هم به این جهت «مری» گفتهاند که غذا را با سهولت و راحتی پایین میفرستد[۱۳]؛ و بر این باورند که کلمات «مَرْء» به معنای «مرد» – و سپس کاربرد آن به صورت مونث: «مَرْأَة» – از زبانهای سریانی و آرامی به زبان عربی وارد شده و از آن مشتقاتی مانند «مروّت» (یا: مروءت») ساخته شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۵۷) که مروءت را به معنای کمال مردانگی دانستهاند همان طور که رجولیت به معنای کمال رجل بودن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۶۶) و به نظر میرسد این تحلیل قابل دفاع است چرا که دیگران تصریح کردهاند که از مصدر «مُرُوَّة» هیچ فعلی به کار نرفته است. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۱۵)
البته ورود کلمه «مَرْء» از زبانهای مذکور لزوما به این معنا نیست که نتوان هیچ نسبتی بین این کلمه و ماده عربی «مرء» یافت، و این با توجه به تفاوت کلمه «رجل» و «مرء» قابل فهم است، در «رجل» صرف مذکر بودن، در مقابل جنس مونث مد نظر است اما «مَرء» در مورد مردی به کار میرود که نوعی باصفا و دلپسند بودن (گوارایی) در او لحاظ شده است (هرچند که مرأة« به خاطر برخورداری از علامت تأنیث، دلالتش بر مونث بودن پررنگ است و به همین جهت در مقابل «رجل» به کار میرود) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۵۷) یا به تعبیر دیگر، «رجل» به نحوی دلالت بر قوت در انجام کارها دارد و از این جهت در مدح افراد گفته میشود: «انه رَجُلٌ» (در فارسی میگوییم: او مرد است و کار مردانه میکند) ولی «مرء» بیشتر ناظر به ادب شخص است چنانکه «مروّت» به ادب شخص ناظر است. (الفروق في اللغة، ص۲۷۱)
ضمنا توجه شود که اگرچه همان طور که «مَرْأَة» و «إمرأة» برای زن به کار میرود: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتان» (بقره/۲۸۲) ، «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران» (آل عمران/۳۵)، واژههای «مَرء» و «إمرأ» هم در درجه اول برای «مرد» به کار میرود: « ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه» (بقره/۱۰۲) ، «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مریم/۲۸) ، «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ … وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ» (عبس/۳۶) اما کاربرد آن به معنای مطلق انسان (اعم از مرد و زن) نیز بسیار شایع است: «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» (انفال/۲۴) ، «يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداه» (نبأ/۴۰) ، «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» (نور/۱۱) ، «کُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ» (طور/۲۱) «أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيمٍ» (معارج/۳۸) ، «بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/۵۲) ، «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ» (عبس/۳۷) و البته استفاده از لفظ مذکر، وقتی اعم از مذکر و مونث مد نظر است در زبان عربی عادی است، چنانکه حتی گاه «رجل» که اساساً برای مرد استفاده شده را برای مطلق از مردن و زن به کار میبرند: «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه» (نور/۳۷)
ماده «مرء» ۳۸ بار در قرآن کریم به کار رفته که کاربرد آن به صورت «مریء» و در این معنا تنها در همین یک آیه (نساء/۴) میباشد.
در تفاوت «هنیء» و «مریء» گفتهاند که در کاربرد «هنیء» به خلوص و عدم هرگونه کدورت و فساد و نقص در طعام توجه دارند، اما در «مریء» به عاقبت دلپسند آن و لذت و هضم کاملی که بر آن مترتب میشود (الفروق في اللغة، ص۲۹۳[۱۴]؛ مجمع البیان، ج۳، ص۱۲[۱۵])
«هَنِيئاً مَرِيئاً» را عموما به عنوان حال دانستهاند (مجمع البيان، ج۳، ص۱۰). البته زمخشری احتمال اینکه صفت برای مفعول مطلق محذوف (کلوه أکلاً هنیئاً) باشد هم مطرح کرده (الکشاف، ج۱، ص۴۷۱[۱۶]) اما این احتمال مورد نقدهای شدید نحوی قرار گرفته است؛ و البته اینکه «مریئاً» حال باشد یا وصف برای «هنیئاً»، را مجاز دانستهاند (البحر المحيط، ج۳، ص۵۱۴)[۱۷]
شأن نزول[۱۸]
حدیث
۱) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است:
سزاوارترین شرطهایی که باید بدان عمل شود، شرطهایی است که با آن روابط جنسی حلال میگردد.
من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۳۹۹
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ أَحَقَّ الشُّرُوطِ أَنْ يُوفَى بِهَا مَا اسْتَحْلَلْتُمْ بِهِ الْفُرُوجَ.
ب. با سندهای متفاوت از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:
کسی که با زنی ازدواج کند و در دلش این نباشد که مهریه او را بپردازد همانا گویی زنا کرده است.
الكافي، ج۵، ص۳۸۳
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ تَزَوَّجَ الْمَرْأَةَ وَ لَا يَجْعَلُ فِي نَفْسِهِ أَنْ يُعْطِيَهَا مَهْرَهَا فَهُوَ زِنًى.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الرَّجُلِ يَتَزَوَّجُ الْمَرْأَةَ وَ لَا يَجْعَلُ فِي نَفْسِهِ أَنْ يُعْطِيَهَا مَهْرَهَا فَهُوَ زِنًى.[۱۹]
ج. از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که در توضیح سخن خداوند عز و جل که میفرماید «و به زنان مهریههایشان را هدیه بدهید.» (نساء/۴) فرمود:
خداوند عز و جل میفرماید: آن مهریهای که به موجب آن رابطه جنسی با آنان را حلال شمردید به آنان بدهید؛ پس هرکس که در خصوص مهریه زنی که رابطه جنسی با او را حلال دانسته، به او ظلم کند؛ همچون کسی است که این رابطه را به صورت زنا بر خود مباح کرده باشد.
الجعفريات (الأشعثيات)، ص۹۸ و ۱۷۹؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۲۲۰؛ النوادر (للراوندي)، ص۳۷
أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ [عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ] عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» يَقُولُ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْطُوهُنَّ الصَّدَاقَ الَّذِي اسْتَحْلَلْتُمْ بِهِ فُرُوجَهُنَّ [الْمُسَمَّى] فَمَنْ ظَلَمَ امْرَأَةً صَدَاقَهَا الَّذِي اسْتَحَلَّ بِهِ فَرْجَهَا فَقَدِ اسْتَبَاحَ فَرْجَهَا زِنًا [وَ اسْتَبَاحَ فَرْجَهَا زَنَى].
د. از امام صادق ع روایت شده است: کسی که مهریهای را تعیین کند و سپس نیت پرداخت آن را نداشته باشد به منزله دزد است!
الكافي، ج۵، ص۳۸۳
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَمْهَرَ مَهْراً ثُمَّ لَا يَنْوِي قَضَاءَهُ كَانَ بِمَنْزِلَةِ السَّارِقِ.
۲) درباره فلسفه تشریع مهریه روایات متعددی آمده که هریک به زاویهای از این تشریع اشاره کرده است؛ از جمله:
الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند: مهریه بر عهده مردان، و نه برعهده زنان، واجب شده، با اینکه کاری است که هر دو انجام میدهند [و لدت و نفعش به هر دو میرسد] زیرا مرد وقتی از زن بهرهاش را گرفت از او جدا میشود و منتظر جدا شدن او نمیماند؛ پس مهریه بر عهده اوست، و نه بر عهده زن.
علل الشرائع، ج۲، ص۵۱۳
رُوِيَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ: إِنَّمَا صَارَ الصَّدَاقُ عَلَى الرَّجُلِ دُونَ الْمَرْأَةِ وَ إِنْ كَانَ فِعْلُهُمَا وَاحِداً فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا قَضَى حَاجَتَهُ مِنْهَا قَامَ عَنْهَا وَ لَمْ يَنْتَظِرْ فَرَاغَهَا فَصَارَ الصَّدَاقُ عَلَيْهِ دُونَهَا لِذَلِكَ.
ب. محمد بن سنان سوالاتی را به صورت مکتوب از امام میپرسد. در فرازی از پاسخ مکتوب امام رضا ع آمده است:
علت مهریه و وجوبش بر مردان، و اینکه بر زنان واجب نیست که به همسرانشان چیزی بدهند این است که مئونه [= مخارج و هزینههای] زن بر عهده مرد است؛ زیرا زن همانند کسی است که خود را عرضه کرده و مرد خریدار [وصلت با] اوست؛ و هیچ فروشی بدون قیمت، و هیچ خریدی بدون پرداخت هزینه نمیباشد، علاوه بر اینکه زنان به علل متعددی از سر و کله زدن [با مردان] و درگیریهای کسب و کار، معاف شدهاند
علل الشرائع، ج۲، ص۵۰۱؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۹۴
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِيعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَيْهِ فِي مَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ قَالَ:
عِلَّةُ الْمَهْرِ وَ وُجُوبِهِ عَلَى الرِّجَالِ وَ لَا يَجِبُ عَلَى النِّسَاءِ أَنْ يُعْطِينَ أَزْوَاجَهُنَّ قَالَ لِأَنَّ عَلَى الرِّجَالِ مَئُونَةَ الْمَرْأَةِ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ بَائِعَةٌ نَفْسَهَا وَ الرَّجُلَ مشتري [مُشْتَرٍ] وَ لَا يَكُونُ الْبَيْعُ بِلَا ثَمَنٍ وَ لَا شِرَاءٌ بِغَيْرِ إِعْطَاءِ الثَّمَنِ مَعَ [أَنَ] النِّسَاءَ مَحْظُورَاتٌ عَنِ التَّعَامُلِ وَ الْمَتْجَرِ مَعَ عِلَلٍ كَثِيرَةٍ.
ج. از امام صادق ع از علت اینکه دادن مهریه بر مردان واجب شده، سوال شد؛ فرمودند:
همانا خداوند غیرتمند است؛ برای ازدواج حد و مرزهایی قرار داده تا روابط جنسی مجاز شمرده نشود مگر به شرطهایی معین و مهریهای مشخص و رضایت بدان مهریه.
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج۴، ص۲۷۰
سُئِلَ الصادق ع عَنْ عِلَّةِ الْمَهْرِ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ غَيُورٌ جَعَلَ فِي النِّكَاحِ حُدُوداً لِئَلَّا تُسْتَبَاحَ الْفُرُوجُ إِلَّا بِشَرْطٍ مَشْرُوطٍ وَ صَدَاقٍ مُسَمًّى وَ رِضًى بِالصَّدَاقِ.
۳) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده که شخصی خدمت امیرالمومنین ع آمد و از دردی که در شکم داشت گلایه کرد.
امیرالمومنین ع به او فرمود: آیا همسر داری؟
گفت: بله!
فرمود: از او بخواه که از مال خودش چیزی را با طبی خاطر به تو ببخشد؛ سپس با آن عسلی بخر و آن را با آبی که از آسمان فرود آمده [= آب باران] مخلوط کن [= با آب باران و عسل، شربت عسل درست کن] و آن را بنوش؛ که همانا من شنیدم که خداوند سبحان در کتابش فرمود «و از آسمان آبی مبارک نازل کردیم» (ق/۹) و فرمود «از شکم آن [= زنبور] نوشیدنیای با رنگهای گوناگون بیرون میآید که در آن شفایی برای مردم هست» (نحل/۶۹) و فرمود: اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» (نساء/۴) پس هنگامی که برکت و شفا و گوارایی و نوش جان، با هم جمع شوند، ان شاء الله شفا خواهی یافت.
و او چنین کرد و شفا یافت.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۸؛ مجمع البيان، ج۳، ص۱۲؛ مكارم الأخلاق، ص۴۰۷؛ فقه القرآن، ج۲، ص۲۸۶
عن عبد الله بن القداح عن أبي عبد الله ع عن أبيه قال:
جاءَ رَجُلٌ إلى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بي وجَعٌ فی بَطْنِي.
فَقَالَ له أَمِير الْمُؤْمِنِينَ: أَ لَكَ زَوْجَةٌ؟
فَقَالَ نَعَمْ.
قَالَ اسْتَوْهِبْ مِنْهَا شَيْئاً طَيِّبَةً بِهِ نَفْسُهَا مِنْ مَالِهَا، ثُمَّ اشْتَرِ بِهِ عَسَلًا ثُمَّ اسْكُبْ عَلَيْهِ مِنْ مَاءِ السَّمَاءِ ثُمَّ اشْرَبْهُ فَإِنِّي أسمع [سَمِعْتُ] اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» وَ قَالَ «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» وَ قَالَ «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» فَإِذَا اجْتَمَعَتِ الْبَرَكَةُ وَ الشِّفَاءُ وَ الْهَنِيءُ وَ الْمَرِيءُ شُفِيتَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى.
قَالَ: فَفَعَلَ ذَلِكَ، فَشُفِيَ.[۲۰]
۴) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند متعال که میفرماید «اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» سوال شد. فرمودند:
مقصود اموال زنان است که جزء داراییهای آن و در اختیارشان است.
تهذيب الأحكام، ج۶، ص۳۴۶؛ تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۹
عَنْ الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عن أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع [أو أبي الحسن ع] قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» قَالَ يَعْنِي بِذَلِكَ أَمْوَالَهُنَّ الَّذِي فِي أَيْدِيهِنَّ مِمَّا يَمْلِكْنَ.
۵) سعید بن یسار میگوید: به امام صادق ع عرض کردم: فدایت شوم. خانمی مبلغى از مال خود را به شوهرش مىدهد تا با آن برای او کار کند. موقع تسليم كردن وجه به شوهرش مىگويد: «از پول من خرج كن. اگر حادثهاى براى تو اتفاق افتاد، هرچه از آن خرج كردهاى خوشِ حلالت باد. و اگر براى من حادثهاى اتفاق افتاد، نیز آنچه از آن خرج كردهاى خوشِ حلالت باد.»
امام صادق ع به من گفت: سؤالت را تكرار كن.
من خواستم كه سؤال خود را تكرار كنم، صاحب مسأله كه حاضر بود، رشته سخن را بهدست گرفت و سؤال را شبیه من بیان كرد. چون سخنش به پایان رسید، امام صادق ع با انگشت خود به او اشاره كرد، و فرمود: فلانی! اگر مىدانى كه همسرت واقعا بين خودت و او و بين اللّه این را به تو واگذار کرده، خوشِ حلالت! و سه بار این تعبیر را تکرار کرد.
سپس فرمود: همانا خداوند جل جلاله در کتابش فرموده است: «اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» (نساء/۴)
الكافي، ج۵، ص۱۳۶؛ تهذيب الأحكام، ج۶، ص۳۴۶؛ تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۹؛ النوادر (للراوندي)، ص۳۷
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَعِيدِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ امْرَأَةٌ دَفَعَتْ إِلَى زَوْجِهَا مَالًا مِنْ مَالِهَا لِيَعْمَلَ بِهِ وَ قَالَتْ لَهُ حِينَ دَفَعَتْ إِلَيْهِ: «أَنْفِقْ مِنْهُ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَمَا أَنْفَقْتَ مِنْهُ حَلَالًا طَيِّباً [فلك حلال طيب] فَإِنْ حَدَثَ بِي حَدَثٌ فَمَا أَنْفَقْتَ مِنْهُ فَهُوَ [فلک] حَلَالٌ طَيِّبٌ.
فَقَالَ أَعِدْ عَلَيَّ يَا سَعِيدُ الْمَسْأَلَةَ.
فَلَمَّا ذَهَبْتُ أُعِيدُ الْمَسْأَلَةَ عَلَيْهِ، اعْتَرَضَ فِيهَا صَاحِبُهَا وَ كَانَ مَعِي حَاضِراً فَأَعَادَ عَلَيْهِ مِثْلَ ذَلِكَ. فَلَمَّا فَرَغَ أَشَارَ بِإِصْبَعِهِ إِلَى صَاحِبِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ:
يَا هَذَا إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا قَدْ أَفْضَتْ بِذَلِكَ إِلَيْكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَحَلَالٌ طَيِّبٌ، ثَلَاثَ مَرَّاتٍ.
ثُمَّ قَالَ يَقُولُ اللَّهُ جَلَّ اسْمُهُ فِي كِتَابِهِ: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً»
۶) از امام صادق ع روایت شده است:
همانا صدقه، امری نو و بیسابقه است. [ظاهرا یعنی قبل از اسلام، چنین بخششی که برای خدا باشد رایج نبوده، یا از باب فخرفروشی و شهرتطلبی بوده، یا صرفاً از باب ترحم و احساساتی شدن؛ الوافي، ج۱۰، ص۵۱۴] همانا مردم در زمان رسول الله نحله [= بخشش بی هرگونه مطالبه] و هبه [= هدیه] میدادند؛ و سزاوار نیست که کسی که به خاطر خداوند [صدقه] میدهد، آن را بازپس بگیرد.
سپس فرمود: اما آنچه برای خدا و در راه خدا داده نشده، را می تواند بازپس بگیرد، خواه به عنوان نحله [= بخشش بیمطالبه] باشد یا هبه [= هدیه]، آن کالا بعد از بخشش مورد تصرف واقع شده باشد یا خیر؛ ولی مرد در آنچه به همسرش بخشیده و نیز زن در آنچه به شوهرش بخشیده حق بازپس گرفتن ندارد، خواه آن دیگری در آن کالا تصرف کرده باشد یا خیر؛ مگر نه این است که خداوند میفرماید «برای شما حلال نیست که از آنچه بدانان دادید چیزی را پس بگیرید» (بقره/۲۲۹) و فرمود «اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» (نساء/۴) و این حکم شامل مهریه و هدیه هم میشود.
الكافي، ج۷، ص۳۰؛ تهذيب الأحكام، ج۹، ص۱۵۲-۱۵۳؛ الإستبصار، ج۴، ص۱۱۰[۲۱]
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا الصَّدَقَةُ مُحْدَثَةٌ إِنَّمَا كَانَ النَّاسُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَنْحَلُونَ وَ يَهَبُونَ وَ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ أَعْطَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَيْئاً أَنْ يَرْجِعَ فِيهِ. قَالَ: وَ مَا لَمْ يُعْطِ لِلَّهِ وَ فِي اللَّهِ فَإِنَّهُ يَرْجِعُ فِيهِ، نِحْلَةً كَانَتْ أَوْ هِبَةً، حِيزَتْ أَوْ لَمْ تُحَزْ؛ وَ لَا يَرْجِعُ الرَّجُلُ فِيمَا يَهَبُ لِامْرَأَتِهِ وَ لَا الْمَرْأَةُ [لِلْمَرْأَةِ] فِيمَا تَهَبُ لِزَوْجِهَا، حِيزَ أَوْ لَمْ يُحَزْ [حِيزَا أَوْ لَمْ يُحَازَا][۲۲]؛ أَ لَيْسَ [لِأَنَّ] اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ: وَ لَا تَأْخُذُوا [«وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا] مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً» وَ قَالَ «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» وَ هَذَا يَدْخُلُ فِي الصَّدَاقِ وَ الْهِبَةِ.[۲۳]
تدبر
۱) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»
و به زنان مهریههایشان را هدیه بدهید. این آیه به اجماع شیعه و سنی، دلالت دارد بر وجوب پرداخت مهریه به زن توسط مرد (البحر المحيط، ج۳، ص۵۱۱) و این مطلب بقدری قطعی است که علاوه بر اصل آن، علمای شیعه و سنی اجماع دارند که اگر ازدواج بدون مهریه انجام شود، پرداخت «مهر المثل» (= معادل مهریهای که عرفاً رایج است) بر مرد واجب میگردد. (الخلاف (شیخ طوسی)، ج۴، ص۳۶۳)
«مهریه» هدیه مرد است به زنی که میخواهد با او ازدواج کند؛ و اصلا وجه تسمیه «مهریه»به «صدُقه» را این دانستهاند که نشانه راستین بودن علاقه مرد به زن است. در واقع، در اسلام مقرر شده مرد به علامت اینکه به زن نشان دهد که من تو را دوست دارم و واقعا خواهان توأم در همان ابتدای ازدواج یک هدیه ارزشمندی به او بدهد؛ و با افزودن کلمه «نحله» (که به معنای هدیهای است که انسان کاملا با طیب خاطر میدهد و به ازایش چیزی نمیخواهد) بر اینکه این اقدام جز هدیه و پیشکشی و عطیه وجه دیگری ندارد تاکید کرده است.
چنین هدیه دادنی بقدری در شکلگیری و تقویت محبت بین زن و شوهر موثر است که حتی در روابط غیرشرعی نیز، غالبا این پسر است که ابتدا به دختر ابراز محبت میکند، هدیهای میدهد، و سعی میکند برای او هزینه کند.
نقدی جامعهشناختی بر وضعیت ما
هدف اصلی اسلام از وضع قانون مهریه، تشدید محبت بین زن و شوهر و تقویت پیوند زناشویی بوده است. مساله این است در نگاه عمیق انسانی- اسلامی، نظام خانواده با تمام نظامات اجتماعی متفاوت است و منطق و معیار ویژهای دارد جدا از منطقها و معیارهایی که در سایر تاسیسات اجتماعی به کار میرود. (نظام حقوق زن در اسلام، ص۱۳) هدف از ایجاد هر سازمان و نهاد اجتماعی، انجام شراکت به منظور رسیدن به نفع و فایده بیشتر برای طرفین است، از این رو، منطق اصلیِ حاکم بر نظامات اجتماعی عدالت است، افراد باید حد و مرز خود را از ابتدا دقیقا مشخص کنند که اگر در فرایند همکاری مشکلی پیش آمد براحتی و بدون اینکه ظلمی بشود بتوانند از هم جدا شوند؛ اما هدف از خانواده، صرفا یک شراکت برای نفع بیشتر نیست؛ بلکه تکمیل هریک از زن و مرد و رسیدن به وحدت روحیای است که از آن به عشق تعبیر میشود: ابتدا بین زوجین، و سپس تجربه کردن محبت بیدریغ در خصوص فرزندان؛ که تجربه عشق ورزیدن و محبت کردن شکوفاییای برای روح انسان میآورد که جای دیگر به دست نمیآید. به تعبیر قرآنی، قانون اصلی حاکم بر خانواده، تحقق «مودت و رحمت» است: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون» (روم/۲۱). بدین ترتیب، میزان اصلی در مطلوبیت روابط خانوادگی، تحقق مودت و رحمت، و برداشته شدن مرزهای منیت بین زوجین و والدین و فرزندان است؛ نه تحقق عدالت، که در گروی تثبیت حد و مرزهای بین افراد میباشد. البته عدالت، به عنوان کف وضعیت خانوادگی قابل قبول است؛ یعنی اسلام رویهای در پیش گرفته و قوانینیش را به گونهای قرار داده که اگر مودت و رحمت (عشق) در فضای خانواده حاصل نشد، دست کم کسی به دیگری ظلم نکند؛ اما تفاوت بسیار است بین اینکه دغدغه اصلی در خانواده (همچون سایر نظامات اجتماعی) این باشد که ظلمی رخ ندهد، با اینکه دغدغه اصلی این باشد که مودت و رحمت حاصل شود. مثلا وقتی دغدغه اولی عدالت، و نه عشق، باشد، «جنگ اول به از صلح آخر» میشود، در هنگام تاسیس شرکت سختگیری میشود، قراردادهای با وسواس نوشته و بر آن شاهد گرفته میشود؛ ولی در مقام به هم زدن شرکت، صرف توافق طرفین کافی است؛ زیرا خود این شرکت هیچ قداست و ارزشمندی خاصی نداشته؛ اما وقتی دغدغه اصلی تحقق مودت و رحمت میباشد، در شکلگیری نهاد خانواده بنا بر آسان گرفتن میباشد، و صرفا در اصل انتخاب (مناسب بودن همسر) تاکید میشود، و وقتی این مقدار رعایت شد، بنا بر سهلگیری است، حتی تاسیس خانواده نیاز به شاهد ندارد؛ اما در مقابل، برای به هم زدن آن سخت گیری میشود، افراد به مدارا و تحمل همدیگر توصیه میشوند و طرفین به آوردن شاهد و حَکَم الزام میشوند، تا بلکه شاید به میانجیگری آنها این نهاد مقدس از هم نپاشد.
در غرب مدرن، به دلایل تاریخی، نهاد خانواده به عنوان یک سازمان اجتماعی فهمیده شد که هدف اصلی آن، شراکت برای نفع بیشتر طرفین است و قانون اصلی آن هم عدالت و صرفاً ظلم نشدن به همدیگر قلمداد شد؛ و ثمرهاش تضعیف قداست و ارزشمندیِ نهاد خانواده بود، و فروکاستن آن در حد یک شرکت عادی، با تعهداتی بسیار اندک (حتی طرفین در مسائل جنسی هم مختص همدیگر نیستند) که براحتی قابل به هم خوردن است. متاسفانه این رویکرد ناصواب چنان در فرهنگ ما رسوخ کرده، که برخی قوانین کاملا اسلامی که اصلا در غرب وجود ندارد (مانند مهریه) را به نحو کاملا غربی و خلاف آموزههای اسلام پیاده میکنیم!
مهریه – چنانکه در بالا بیان شد – هدفش صرفاً ایجاد مودت و رحمت در شروع زندگی بوده، اما نزد بسیاری از افراد تبدیل به قانونی صرفاً ناظر به عدالت و جلوگیزی از ظلم شده است؛ بیش از اینکه علامت صدق و نشانه علاقه مرد به زن باشد، ضمانت اجرایی برای تحت فشار قرار دادن مرد در آینده شده است؛ و طبیعی است که نهتنها کارکرد اولیه خود (کمک به تحقق مودت و رحمت)را از دست داده، بلکه کارکرد معکوس پیدا کرده، و خود چنین مهریههایی عامل نزاع و درگیری زن و شوهر و مداخلههای ناصواب اطرافیان شده است.
شاید این گونه مواجهه با مهریه در کشور ما، از بارزترین نمونههای استفاده بسیار بد از قانونی بسیار خوب باشد!
۲) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»
با توحه به اینکه بالاخره این گونه نیست که زن در ازای مهریه، هیچ چیزی به مرد ندهد، بلکه همان اجازه تمتع جنسی، بهرهای است که به مرد رسیده است. پس چرا آیه این مهریه را «نحله» (که به معنای هدیه بدون هرگونه ما به ازایی است) خوانده است؟
الف. چون بهره جنسی، ثمرهای است که در ازدواج به هر دوی زن و مرد میرسد؛ و این گونه نیست که فقط مرد بهرهمند شود و نه زن. (السرائر (ابن ادریس)، ج۲، ص۵۷۶) و چون با اینکه مرد و زن بهره مساویای میبرند خداوند مهریه را برعهده مرد واجب کرده، پس این قانون عطیه و هدیهای بدون ما به ازاء است از جانب خداوند برای زنان. (مجمع البيان، ج۳، ص۱۲)
ب. گفته شده که تا پیش از اسلام، مهریه را به اولیای زن (بویژه پدر زن) میدادند؛ چنانکه در داستان موسی و شعیب هم شرط ازدواج موسی ع با دختر شعیب ع این بود که موسی ع چند سال برای پدر شعیب کار کند « عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ، فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ» و گویی خداوند این که مهریه صرفاً برای خود زنان باشد نه برای ولیّ آنان، چیزی است که خداوند در این شریعت به زنان هدیهای کرده است که ما به ازایی بر عهده زنان نگذاشته است. (السرائر (ابن ادریس)، ج۲، ص۵۷۵؛ تفسير الصافي، ج۱، ص۴۲۱)
ج. چه بسا «نحله» از «انتحال» به معنای «تدین» اخذ شده باشد؛ (انتحال به معنای ادعای چیزی را کردن است که کاربرد آن در خصوص ادعای دین کردن و متدین بودن به دین خاص رایج است) یعنی مهریه زنان را به عنوان تدین و انجام یک وظیفه دینی بدهید. (زجاج و ابن خالویه، به نقل از مجمع البيان، ج۳، ص۱۲؛ و نیز السرائر (ابن ادریس)، ج۲، ص۵۷۵)
د. مقصود از «نحله» در اینجا «امر واجبی است که مورد تصریح قرار گرفته (فریضة مسماة) (قتاده و ابن جریح، به نقل از مجمع البيان، ج۳، ص۱۲)
ه. …
۳) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً»
فرمود «صدقاتهن» تا نشان دهد مهريّه، نرخ زن نيست، بلكه نشانه صداقت مرد در علاقه و دوستى به همسر است.
فرمود «نحله» تا نشان دهد مهريّه، بهاى زن نيست، بلكه هديه مرد به همسرش مىباشد. (تفسير نور، ج۲، ص۲۴۳)
۴) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ»
اگر در فرهنگ غربی تا یک و نیم قرن پیش زنان حق مالکیت نداشتند، اما اسلام نه تنها این حق را برایشان به رسمیت شناخته بود، بلکه هرگونه معامله بر سر ازدواج زنان را هم باطل اعلام کرد و زن را مالك تمامی مهريه خود دانست؛ به طوری که پدر و بستگان زن، حقّی در مهريه او ندارند.
۵) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ …»
در مورد بخشش مهریه، رضايت قلبى لازم است. بخششهاى اكراهى، اجبارى و … اعتبار ندارد. (تفسير نور، ج۲، ص۲۴۳)
در واقع، چون فرمود مهریه زنان را به صورت «نحله» (هدیه بدون مطالبه چیز دیگر) به آنان بدهید، و در ادامه تاکید کرد که در صورتی که با طیب خاطر آن را پس دادند اجازه استفاده دارید، معلوم میشود اگر مردی زنش را با زور و اجبار به بخشیدن ویا نگرفتن مهریه مجبور کند و زن رضایت نداشته باشد، مصداق اکل به باطل (خوردن مال حرام) است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۵۹)[۲۴]
۶) «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً»
زن، در گرفتن يا بخشيدن مهريه، آزاد و مستقل است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۴۳)
۷) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»
قرآن در حالی که مردان را با قاطعیت تمام به دادن مهریه همسرانشان، آن هم بدون دریافت هیچ ما به ازایی ملزم میسازد، زنان را هم به طور ضمنی به بخشیدن مهریهشان تشویق میکند.
نکته تخصصی فقه آموزشی
به نظر میرسد یکی از خلأهای نظام حوزوی ما این است که در عرصه ارائه آموزههای فقهی، به تفاوتهای مقام استنباط و مقام آموش و تبلیغ بیاعتنا بوده، و این امر نهتنها شبهات فراوانی را در جامعه پدید آورده (شبیه برخی شبهات «کودکهمسری» که در جای دیگر به تفصیل توضیح دادهام: http://www.souzanchi.ir/child-married-and-the-lack-of-permission-of-having-sex-with-a-baby-in-fiqh/ ) بلکه در مقام عمل نیز موجب شده برخی از اموری که برای شارع مهم بوده، اما وضعیتش به گونهای نبوده که آن را واجب گرداند، عملا از بستر زندگی اجتماعی مسلمانان رو به ضعیف یا حذف شدن نهاده است، شاید نمونه بارز آن این است که در اسلام، اینکه از ارث متوفی، به نیازمندان، بهویژه در خویشاوندان نیازمند، کمکی شود، بسیار مورد تاکید بوده: « وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً» (نساء/۸) اما چون به دلایلی این حکم واجب نشده، عملا از زندگی اجتماعی مسلمانان کنار نهاده شده است.
۸) «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»
یکی از عوامل اینکه مالی بر انسان گوارا شود، آن است كه صاحبش آن را با طيب خاطر و رضايت ببخشد. (تفسير نور، ج۲، ص۲۴۳)
(از این زاویه یکبار دیگر حدیث ۳ را مرور کنید.)
۹) «فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»
حکایت
حافظ برسی روایتی را از ابن عباس نقل می کند که رسول الله ص روزی آبی طلب کرد و امیرالمومنین ع و حضرت فاطمه س و امام حسن ع و امام حسین ع نزدش بودند. پیامبر مقداری نوشید و امام حسن ع آن را گرفت و نوشید و پیامبر ص فرمود: گوارا و نوش جانت ای ابامحمد! سپس امام حسین ع آن را گرفت و نوشید و پیامبر ص فرمود: گوارا و نوش جانت ای اباعبدالله! شپش حضرت فاطمه س آن را گرفت و نوشید و پیامبر ص فرمود: گوارا و نوش جانت ای مادر نیکان پاک و طاهر. سپس امیرالمومنین ع آن را گرفت؛ وقتی نوشید، پیامبر ص به سجده افتاد.
چون سر برداشت یکی از همسرانش که آنجا بود گفت: یا رسول الله! چرا وقتی حسن ع، حسین ع، و فاطمه س نوشیدند گفتی گوارا و نوش جان؛ اما وقتی علی ع نوشید سجده کردی؟
فرمود: وقتی خودم نوشیدم جبرئیل و فرشتگان همراهش به من گفتند: گوارا و نوش جانت ای رسول الله! و وقتی حسن ع نوشید همین طور؛ و وقتی حسین ع و فاطمه س نوشید باز جبرئیل و فرشتگان گفتند گوارا و نوش جان! و من نیز آنچه آنان گفتند را گفتم؛ اما وقتی امیرالمومنین ع نوشید خداوند فرمود: گوارا و نوش جانت ای ولیّ من و ای حجت من بر مخلوقاتم؛ پس به خاطر این نعمتی که خداوند در خصصو اهل بیتم بر من روا داشت سجده شکر بجا آوردم.
حافظ برسی میگوید: وقتی یکی از افراد کمظرفیت این مطلب به گوشش خورد و عقلش ظرفیت فهم آن را نداشت، اعتراض کرد که: آیا خداوند به علی میگوید «گوارا و نوش جان»؟!
آیا نشنیده این کلام صریح خداوند رحمان را که «پس اگر چیزی از آن را با طیب خاطر کامل برای شما واگذاشتند، پس آن را بخورید گوارا و نوش جان!» چگونه بر آنها سخت میآید که همان خداوندی که به عامه مردم میگوید گوارا و نوش جان، به ولی و علیاش هم گوارا و نوش جان بگوید؟!
مشارق أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين عليهالسلام، ص۲۷۳
روي عن ابن عباس عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أنه استدعى يوما ماء و عنده أمير المؤمنين و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السّلام فشرب النبي صلّى اللّه عليه و آله ثم ناوله الحسن فشرب، فقال له النبي: هنيئا مريئا يا أبا محمد، ثم ناوله الحسين، فقال له النبي: هنيئا مريئا يا أبا عبد اللّه، ثم ناوله الزهراء فشربت، فقال لها النبي صلّى اللّه عليه و آله: هنيئا مريئا يا أم الأبرار الطاهرين، ثم ناوله عليا فلما شرب سجد النبي صلّى اللّه عليه و آله.
فلما رفع رأسه قال له بعض أزواجه: يا رسول اللّه شربت ثم ناولت الماء للحسن، فلما شرب قلت له هنيئا مريئا، ثم ناولته الحسين فشرب فقلت له كذلك، ثم ناولته فاطمة فلما شربت قلت لها ما قلت للحسن و للحسين ثم ناولته عليا فلما شرب سجدت فما ذاك؟
فقال لها: إنّي لما شربت الماء قال لي جبرائيل و الملائكة معه هنيئا مريئا يا رسول اللّه، و لما شرب الحسن قالوا له كذلك و لما شرب الحسين و فاطمة قال جبرائيل و الملائكة: هنيئا مريئا، فقلت كما قالوا، و لما شرب أمير المؤمنين عليه السّلام قال اللّه له: هنيئا مريئا يا وليّي و حجّتي على خلقي، فسجدت للّه شكرا على ما أنعم عليّ في أهل بيتي.
فلما وقر هذا في سمعه و وعاه لم يحمله عقله، و قال: يقول اللّه لعلي هنيئا مريئا؟
أ ما سمعت ما صرّح به القرآن من كلام الرحمن «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً»، و إذا قال اللّه لعامة خلقه هنيئا مريئا فكيف تستعظم قوله لوليّه و عليّه هنيئا مريئا؟
نکته بعدی را چون از جنس ریزهکاریهای تفسیری بود در کانال نیاوردم:
۱۰) «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»
درباره اینکه مخاطب این آیه کیست، برداشت عادی و اولیه، که اغلب مفسران از قدیم (مثلا: ابن عباس و قتادة و ابن جريج و طبري و جبائي و رماني و زجاج) داشتهاند این بوده که خطاب به مطلق شوهران است در قابل همسران خود؛
اما با توجه به اینکه آیه قبل ناظر به هشدار در خصوص ازدواج با دختران یتیمی که تحت سرپرستیِ خود شخص بوده، برخی (مثلا: ابوصالح) گفتهاند مقصود همان سرپرستان مذکور است؛ که گاه چون سرپرست دختر یتیم بودند، آنان را به عقد خود درمیآوردند و مهریهشان را هم برای خود برمیداشتند؛ و آیه آنها را مواخذه میکند که اگر با چنین دخترانی ازدواج کردید حتما باید مهریهشان را به طور کمال و تمام به خودشان بدهید. و گفته شده که این مضمون در روایتی از امام باقر ع هم آمده است. (مجمع البيان، ج۳، ص۱۲)[۲۵]
این تفسیر هم میتواند به عنوان توجه به مصداق خاص باشد که منافاتی با عمومیت آیه در معنای اول ندارد؛ و با توجه به امکان اراده چند معنا از یک لفظ، حتی اگر به عنوان عام و خاص قابل جمع هم نبودند باز هر دو میتواند مد نظر باشد.[۲۶]
[۱] . صَدُقاتِهِنَّ / صُدْقاتِهِنَّ / صُدُقَتَهُنَّ / صَدَقاتِهِنَّ / صَدْقاتِهِنَّ / صُدْقَتَهُنَّ / صَدُقاتِهِنَّهْ
و قرأ الجمهور صدقاتهن جمع صَدُقَة، على وزن سمرة.
و قرأ قتادة و غيره: بإسكان الدال و ضم الصاد.
و قرأ مجاهد و موسى بن الزبير و ابن أبي عبلة و فياض بن غزوان و غيرهم: بضمها.
و قرأ النخعي و ابن وثاب: «صُدُقَتَهُنَّ» بضمها و الافراد. (البحر المحيط، ج۳، ص۵۱۱)
قرأ الجمهور «صَدُقاتهن» جمع صَدُقة بضم الدال، على وزن سمرة، وهي لغة الحجاز والمراد المهر.
وقرأ قتادة وأبو السمال «صُدْقاتهن» بسكون الدال جمع صُدْقة ، بوزن غرفة وهي لغة تميم.
وقرأ مجاهد وموسى بن الزبير وابن أبي عبلة وفياض بن غزوان وأبو واقد والنخعي وابن وثاب «صُدُقاتهن» بضم الصاد والدال وهي جمع صُدُقة، ضمت الدال للإتباع .
وقرأ النخعي وابن وثاب «صُدُقَتَهُنَّ» بضم الدال والإفراد والنصب
وذكر ابن خالويه أنه قرئ «صَدَقاتهن» بفتح الصاد والدال ثم قال: «ذكره ابن الأنباري عن الزهري»
وعن قتادة أنه قرأ «صَدْقاتهن» بفتح الصاد وسكون الدال علي التخفيف من القراءة المشهورة.
وقرأ إبراهيم ويحيى بن عبيد بن عمير «صُدْقَتَهن» بضم فسكون، بغير ألف. قال الزجاج : «ولا تقرأن من هذا إلا ماقد قرئ به؛ لأن القراءة سنة لا ينبغي أن يقرأ فيها بكل مايجيزه النحويون، وإن تتبع فالذي روي من المشهور في القراءة أو عند النحويين، فيجتمع في القراءة بما قد ژوي الإتباع، وإثبات ماهو أقوى في الحجة إن شاء الله»
وقراءة يعقوب بخلاف عنه في الوقف بهاء السكت «صَدُقاتهنّهْ» (معجم القراءات ج۲، ص۱۲-۱۳)
[۲] . هَنيئاً مَريئاً / هَنيّاً مَريّاً
قرأ الحسن و الزهري: هنيا مريا دون همزة، أبدلوا الهمزة التي هي لام الكلمة ياء، و أدغموا فيها ياء المدّ. (البحر المحيط، ج۳، ص۵۱۳)
قرأ الحسن والزهري «هَنيّاً مَريّاً» بإبدال الهمزة ياء وإدغامها في ياء المد، وهي قراءتهما في الوصل والوقف. وهي قراءة أبي جعفر بخلاف عنه، وهي قراءة حمزة في الوقف. قال في النشر: «فاختلف فيها عن أبي جعفر، فروى هبة الله من طرقه والهذلي عن أصحابه عن ابن شبيب، كلاهما عن ابن وردان بالإدغام كذلك، وكذلك روى الهاشمي من طريق الجوهري والمفازلي والدوري كلاهما عن ابن جماز وروى باقي أصحاب أبي جعفر من الروايتين ذلك بالهمز اهنيئا مريئا، وبذلك قرأ الباقون» (معجم القراءات ج۲، ص۱۴)
[۳] . درباره این ماده قبلا به طور خیلی مختصری در جلسه ۲۹۷ http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/ توضیحاتی گذشته بود که چون ناقص بود در اینجا کامل گردید.
[۴] . الصاد و الدال و القاف أصلٌ يدلُّ على قوّةٍ فى الشىء قولًا و غيرَه. من ذلك الصِّدْق: خلاف الكَذِبَ، سمِّى لقوّته فى نفسه، و لأنَّ الكذِبَ لا قُوَّة له، هو باطلٌ. و أصل هذا من قولهم شىءٌ صَدْقٌ، أى صُلْب. و رُمْح صَدْقٌ. و يقال صَدَقُوهم القِتالَ، و فى خلاف ذلك كَذَبوهم. و الصِّدِّيق:الملازم للصِّدْق. و الصَّدَاق: صَدَاق المرأة، سُمِّى بذلك لقوّته و أنّه حقٌّ يَلزمُ.و يقال صَدَاقٌ و صُدْقة و صَدُقة
[۵] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو التماميّة و الصحّة من الخلاف و الكون على حقّ. و هذا المعنى يختلف باختلاف الموارد:
۱- فَالصِّدْقُ في الاعتقاد: أن يكون مطابق الحقّ الواقع الثابت.
۲- و الصِّدْقُ في إظهار الاعتقاد: أن يكون مطابق الاعتقاد بلا نفاق.
۳- و في القول و الخبر: أن يكون مطابق المخبر عنه بلا خلاف.
۴- و في القول الانشائيّ: أن يكون انشاؤه مطابق قلبه و صميم نيّته.
۵- و في الاحساس: أن يكون صحيحا تامّا على ما هو في المتن.
۶- و في العمل: أن يكون تامّا من جميع الجهات و الشرائط.
۷- و في مطلق الأمور: بأن يكون صادقا في الاعتقاد و القول و العمل.
[۶] . خَبّرنا أبو الحسن على بن إبراهيم، عن المفسِّر، عن القُتَيْبىّ قال: و مما يضَعُه النّاس غير موضعه قولهم: هو يتصدَّق، إِذا أعطى، و يتصدّق إِذا سأل. و ذلك غلطٌ، لأن المتصدِّق المُعطى. قال اللَّه تعالى فى قصّة من قال:وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا. و حدَّثَنا هذا الشيخ عن المَعْدَانىِّ عن أبيه، عن أبى مُعاذ، عن اللَّيْث، عن الخليل قال: المُطْعِم مُتَصَدِّق و السَّائل متصدِّق. و هما سواء. فأمَّا الذى فى القرآن فهو المعطِى.
[۷] . شهید مطهری بعد از این جمله میگوید «بعضی مفسرین مانند صاحب کشاف به این نکته تصریح کردهاند» اما در کشاف، در محل بحث از این آیه (ج۱، ص۴۶۹-۴۷۱) چنین تصریحی یافت نشد.
[۸] . البته بیان راغب اصفهانی به گونهای است که گویی اصل این ماده ابتدا در مورد زنبور عسل به کار رفته و کاربرد نخله به معنای بخشش با الگو گرفتن از وضعیت زنبور بوده است.
[۹] . و انتصب نحلة على أنه مصدر على غير الصدر، لأن معنى: و آتوا انحلوا فالنصب فيها بآتوا. و قيل: بانحلوهن مضمرة. و قيل: مصدر في موضع الحال، إما عن الفاعلين أي ناحلين، و إما من المفعول الأول أو الثاني أي: منحولات. و قيل: انتصب على إضمار فعل بمعنى شرع، أي: أنحل اللّه ذلك نحلة، أي شرعه شرعة و دينا. و قيل: إذا كان بمعنى شرعة فيجوز انتصابه على أنه مفعول من أجله، أو حال من الصدقات.
[۱۰] . الضمير في (مِنْهُ) جار مجرى اسم الإشارة كأنه قيل عن شيء من ذلك، كما قال اللَّه تعالى: (قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ) بعد ذكر الشهوات، و من الحجج المسموعة من أفواه العرب ما روى عن رؤبة أنه قيل له في قوله: «كَأنَّهُ فِى الْجِلدِ تَوْلِيعُ الْبَهَقْ» فقال: أردت كأن ذاك. أو يرجع إلى ما هو في معنى الصدقات و هو الصداق، لأنك لو قلت: و آتوا النساء صداقهن، لم تخل بالمعنى، فهو نحو قوله: (فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ) كأنه قيل: أصدّق … و يجوز أن يكون تذكير الضمير لينصرف إلى الصداق الواحد، فيكون متناولا بعضه، و لو أنث لتناول ظاهره هبة الصداق كله، لأنّ بعض الصدقات واحدة منها فصاعداً.
[۱۱] . و قوله «نَفْساً» نصب على التمييز كما يقال ضقت بهذا الأمر ذرعا و قررت به عين و المعنی ضاق به ذرعي و قرت به عيني و لذلك وحد النفس لما كانت مفسرة و النفس المراد به الجنس يقع علی الواحد و الجمع كقول الشاعر: «بها جيف الحسری فأما عظامها / فبيض و أما جلدها فصليب» و لم يقل جلودها و لو قال فإن طبن لكم أنفسا لجاز قوله «بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا» إنما جمع لئلا يتوهم أنه عمل يضاف إلی الجميع كما يضاف القتل إلی جماعة إذا رضوا به. و «من» في قوله «عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ» لتبيين الجنس لا للتبعيض لأنها لو وهبت المهر كله لجاز بلا خلاف.
[۱۲] . و «هَنِيئاً» مأخوذ من هنأت البعير بالقطران فالهنيء شفاء من المرض كما أن الهناء الذي هو القطران شفاء من الجرب قال: «ما إن رأيت و لا سمعت به / كاليوم هاني أينق جرب / متبذلا تبدو محاسنه / يضع الهناء مواضع النقب» يقال منه هنأني الطعام و مرأني أي صار لي دواء و علاجا شافيا و هنأني و مرأني بالكسر و هي قليلة و تقول في المستقبل يهناني و يمراني و يهنئني و يمرأني و إذا أفردوا قالوا أمرأني و لا يقولون أهنأني و قد مرؤ هذا الطعام مراءة و يقال هنأت القوم إذا علتهم و هنأت فلانا المال إذا وهبته له أهنأه هنأ و منه المثل إنما سميت هانئا لتهنئ أي لتعطي.
[۱۳] . این وجه تسمیه برای «مری» در الکشاف، ج۱، ص۴۷۱ هم نقل شده است.
[۱۴] . (الفرق) بين الهنيء و المريء، أن الهنيء هو الخالص الذي لا تكدير فيه و يقال ذلك في الطعام و في كل فائدة لم يعترض عليها ما يفسدها، و المريء المحمود العاقبة، يقال مريء ما فعلت أي أشرفت على سلامة عاقبته، و قال الكسائي تقول هناني الطعام و مراني الطعام بغير الف فاذا افردت قلت أمراني بغير همز، و قال المبرد هذا الكلام لو كان له وجه لكان قمنا أن يأتي فيه بعلة و هل يكون فعل على شيء اذا كان وحده فاذا كان مع غيره انتقل لفظه و المراد واحد و انما الصحيح ما أعلمتك و أمراني بغير همز معناه هضمته معدتي.
[۱۵] . فالهنيء الطيب المساغ الذي لا ينقصه شيء و المريء المحمود العاقبة التام الهضم الذي لا يضر و لا يؤذي
[۱۶] . و هما وصف للمصدر، أى أكلا هنيئا مريئا، أو حال من الضمير، أى كلوه و هو هنيء مريء، و قد يوقف على فكلوه و يبتدأ مريئا على الدعاء، و على أنهما صفتان أقيمتا مقام المصدرين، كأنه قيل: هنأ مرأ. و هذه عبارة عن التحليل و المبالغة في الإباحة و إزالة التبعة
[۱۷] . انتصاب هنيئا على أنه نعت لمصدر محذوف، أي: فكلوه أكلا هنيئا، أو على أنه حال من ضمير المفعول، هكذا أعربه الزمخشري و غيره.
و هو قول مخالف لقول أئمة العربية، لأنه عند سيبويه و غيره: منصوب بإضمار فعل لا يجوز إظهاره. و قد ذكرنا في المفردات نص سيبويه على ذلك. فعلى ما قاله أئمة العربية يكون هنيئا مريئا من جملة أخرى غير قوله: فكلوه هنيئا مريئا، و لا تعلق له به من حيث الإعراب، بل من حيث المعنى. و جماع القول في هنيئا: أنها حال قائمة مقام الفعل الناصب لها. فإذا قيل: إن فلانا أصاب خيرا فقلت هنيئا له، ذلك فالأصل ثبت له ذلك هنيئا فحذف ثبت، و أقيم هنيئا مقامه. و اختلفوا إذ ذاك فيما يرتفع به ذلك. فذهب السيرافي إلى أنه مرفوع بذلك الفعل المختزل الذي هو ثبت، و هنيئا حال من ذلك، و في هنيئا ضمير يعود على ذلك. و إذا قلت: هنيئا و لم تقل له ذلك، بل اقتصرت على قولك: هنيئا، ففيه ضمير مستتر يعود على ذي الحال، و هو ضمير الفاعل الذي استتر في ثبت المحذوفة.
و ذهب الفارسي إلى أن ذلك إذا قلت: هنيئا له، ذلك مرفوع بهنيئا القائم مقام الفعل المحذوف، لأنه صار عوضا منه، فعمل عمله. كما أنك إذا قلت: زيد في الدار، رفع المجرور الضمير الذي كان مرفوعا بمستقر، لأنه عوض منه. و لا يكون في هنيئا ضمير، لأنه قد رفع الظاهر الذي هو اسم الإشارة. و إذا قلت: هنيئا ففيه ضمير فاعل بها، و هو الضمير فاعلا لثبت، و يكون هنيئا قد قام مقام الفعل المختزل مفرعا من الفعل. و إذا قلت: هنيئا مريئا، فاختلفوا في نصب مريء. فذهب بعضهم: إلى أنه صفة لقولك هنيئا، و ممن ذهب إلى ذلك الحوفي.
و ذهب الفارسي: إلى أن انتصابه انتصاب قولك هنيئا، فالتقدير عنده: ثبت مريئا، و لا يجوز عنده أن يكون صفة لهنيئا، من جهة أنّ هنيئا لما كان عوضا من الفعل صار حكمه حكم الفعل الذي ناب منابه، و الفعل لا يوصف، فكذلك لا يوصف هو. و قد ألمّ الزمخشري بشيء مما قاله النحاة في هنيئا لكنه حرفه فقال بعد أن قدّم أن انتصابه على أنه وصف للمصدر، أو حال من الضمير في فكلوه أي: كلوه و هو هنيء مريء. قال: و قد يوقف على فكلوه، و يبتدأ هنيئا مريئا على الدعاء، و على أنهما صفتان أقيمتا مقام المصدر، كأنه قيل: هنئا مرئا انتهى.
و تحريفه أنه جعلهما أقيما مقام المصدر، فانتصابهما على هذا انتصاب المصدر، و لذلك قال: كأنه قيل هنأ مرأ، فصار كقولك: سقيا و رعيا، أي: هناءة و مراءة. و النحاة يجعلون انتصاب هنيئا على الحال، و انتصاب مريئا على ما ذكرناه من الخلاف. إما على الحال، و إما على الوصف. و يدل على فساد ما حرفه الزمخشري و صحة قول النحاة ارتفاع الأسماء الظاهرة بعد هنيئا مريئا، و لو كانا ينتصبان انتصاب المصادر
[۱۸] مرحوم طبرسی شش مورد را به عنوان شأن نزول آیه مطرح کرده که برخی از آنها نظر مفسر است تا شأن نزول:
اختلف في سبب نزوله و كيفية نظم محصوله و اتصال فصوله على أقوال:
(أحدها) أنها نزلت في اليتيمة تكون في حجر وليها فيرغب في مالها و جمالها و يريد أن ينكحها بدون صداق مثلها فنهوا أن ينكحوهن إلا أن تقسطوا لهن في إكمال مهور أمثالهن و أمروا أن ينكحوا ما سواهن من النساء إلى أربع عن عائشة و روي ذلك في تفسير أصحابنا و قالوا أنها متصلة بقوله و يستفتونك في النساء قل الله يفتيكم فيهن و ما يتلى عليكم في الكتاب في يتامى النساء اللاتي لا تؤتونهن كما كتب لهن و ترغبون أن تنكحوهن فإن خفتم ألا تقسطوا في اليتامى فانكحوا الآية و به قال الحسن و الجبائي و المبرد؛
(و ثانيها) أنها نزلت في الرجل منهم كان يتزوج الأربع و الخمس و الست و العشر و يقول ما يمنعني أن أتزوج كما يتزوج فلان فإذا فني ماله مال على مال اليتيم الذي في حجره فأنفقه فنهاهم الله عن أن يتجاوزوا الأربع لئلا يحتاجوا إلى أخذ مال اليتيم و إن خافوا ذلك مع الأربع أيضا اقتصروا على واحدة عن ابن عباس و عكرمة؛
(و ثالثها) أنهم كانوا يشددون في أموال اليتامى و لا يشددون في النساء ينكح أحدهم النسوة فلا يعدل بينهن فقال تعالى كما تخافون ألا تعدلوا في اليتامى فخافوا في النساء فانكحوا واحدة إلى أربع عن سعيد بن جبير و السدي و قتادة و الربيع و الضحاك و في إحدى الروايتين عن ابن عباس
(و رابعها) أنهم كانوا يتحرجون من ولاية اليتامى و أكل أموالهم إيمانا و تصديقا فقال سبحانه إن تحرجتم من ذلك فكذلك تحرجوا من الزنا و انكحوا النكاح المباح من واحدة إلى أربع عن مجاهد؛
(و خامسها) ما قالها الحسن إن خفتم ألا تقسطوا في اليتيمة المرباة في حجركم فانكحوا ما طاب لكم من النساء مما أحل لكم من يتامى قربانكم مثنى و ثلاث و رباع و به قال الجبائي و قال الخطاب متوجه إلى ولي اليتيمة إذا أراد أن يتزوجها؛
(و سادسها) ما قاله الفراء إن كنتم تتحرجون عن مؤاكلة اليتامى فتحرجوا من الجمع بين النساء و أن لا تعدلوا بين النساء و لا تتزوجوا منهن إلا من تأمنون معه الجور قال القاضي أبو عاصم القول الأول أولى و أقرب إلى نظم الآية و لفظها. (مجمع البيان، ج۳، ص۱۰-۱۱)
[۱۹] . و شبیه این مضمون در من لا يحضره الفقيه، ج۳، ص۳۹۸ بدین صورت روایت شده است:
قَالَ الصَّادِقُ ع مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً وَ لَمْ يَنْوِ أَنْ يُوَفِّيَهَا صَدَاقَهَا فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ زَانٍ
[۲۰] . این مضمون به صورتهای دیگری نیز روایت شده است:
عن حمران عن أبي عبد الله ع قال اشتكى رجل إلى أمير المؤمنين ع فقال: له سل من امرأتك درهما من صداقها- فاشتر به عسلا فاشربه بماء السماء، ففعل ما أمره به فبرأ فسأل أمير المؤمنين ع عن ذلك- أ شيء سمعته من النبي ص قال: لا و لكني سمعت الله يقول في كتابه «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» و قال: «يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ- فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ» و قال: «وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً» فاجتمع الهنيء و المريء و البركة و الشفاء، فرجوت بذلك البر. (تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۹)
وَ عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: أَ يَعْجِزُ أَحَدُكُمْ إِذَا مَرِضَ أَنْ يَسْأَلَ امْرَأَتَهُ فَتَهَبَ لَهُ مِنْ مَهْرِهَا دِرْهَماً فَيَشْتَرِيَ بِهِ عَسَلًا فَيَشْرَبَهُ بِمَاءِ السَّمَاءِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي الْمَهْرِ- فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً وَ يَقُولُ فِي الْعَسَلِ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ وَ يَقُولُ فِي مَاءِ السَّمَاءِ وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكا». (دعائم الإسلام، ج۲، ص۱۴۸)
[۲۱] . احادیثی که کاملا شبیه فرازهایی از این حدیث است با سندهای دیگر یا از امام صادق ع ویا از ائمه دیگر نقل شده است؛ مثلا:
الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا يَرْجِعُ الرَّجُلُ فِيمَا يَهَبُ لِامْرَأَتِهِ وَ لَا امْرَأَةٌ فِيمَا تَهَبُ لِزَوْجِهَا حَازَا أَوْ لَمْ يَحَازَا أَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ «أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً» وَ قَالَ «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» وَ هَذَا يَدْخُلُ فِي الصَّدَاقِ وَ الْهِبَةِ. (تهذيب الأحكام، ج۷، ص۴۶۳-۴۶۴)
عن زرارة عن أبي جعفر ع قال لا ينبغي لمن أعطى الله شيئا أن يرجع فيه: و ما لم يعط لله و في الله فله أن يرجع فيه نحلة كانت أو هبة جيزت أو لم تجز و لا يرجع الرجل فيما يهب لامرأته و لا المرأة فيما تهب لزوجها، جيزت أو لم تجز أ ليس الله يقول: فلا «تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً» و قال: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» (تفسير العياشي، ج۱، ص۱۱۷) و این تنها نقلی است که در آن عبارت هر دو عبارت «حيزت أو لم تحز» و«حِيزَ أَوْ لَمْ يُحَزْ» به صورت «جيزت أو لم تجز» ثبت شده است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنِ الرَّجُلِ يَتَصَدَّقُ بِالصَّدَقَةِ أَ لَهُ أَنْ يَرْجِعَ فِي صَدَقَتِهِ فَقَالَ إِنَّ الصَّدَقَةَ مُحْدَثَةٌ إِنَّمَا كَانَ النُّحْلُ وَ الْهِبَةُ وَ لِمَنْ وَهَبَ أَوْ نَحَلَ أَنْ يَرْجِعَ فِي هِبَتِهِ حِيزَ أَوْ لَمْ يُحَزْ وَ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ أَعْطَى [لِلَّهِ] شَيْئاً أَنْ يَرْجِعَ فِيهِ. (الكافي، ج۷، ص۳۱؛ تهذيب الأحكام، ج۹، ص۱۵۳)
عن علي بن رئاب عن زرارة قال لا ترجع المرأة فيما تهب لزوجها حيزت أو لم تحز؛ أ ليس الله يقول: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» (تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۹) که این روایت موقوفه است (به امام ع نسبت داده نشده)
[۲۲] . این عبارت فقط در الإستبصار، ج۴، ص۱۱۰ به صورت داخل کروشه آمده است. سایر عبارات داخل کروشه هم بر اساس نسخه استبصار است.
[۲۳] . این مطلب ناظر به آیه که در مجمع البيان، ج۳، ص۱۲ نقل شده نیز میتوان به عنوان یکی از احادیث ناظر به این آیه به حساب آورد:
و اختلف فيمن خوطب بقوله «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» … قيل هم الأولياء لأن الرجل منهم كان إذا تزوج أيمة أخذ صداقها دونها فنهاهم الله عن ذلك عن أبي صالح و هو المروي عن الباقر (ع) رواه أبو الجارود عنه.
[۲۴] . النحلة بالكسر نوع من العطاء بلا مطالبة و استعواض… و لازم أن يكون هذا الإعطاء بسبيل النحلة و من دون مطالبة و استعواض و إيذاء، إلّا أن يبذلوا شيئا منها عن طيب نفس … و بهذا يظهر أنّ عفوهنّ عن شيء من صدقاتهنّ بإكراه و اضطرار و إجبار غير جايز بل و محرّم قطعاً، فانّه أكل بالباطل و إضاعة للحقوق و تجاوز و ظلم.
[۲۵] . و اختلف فيمن خوطب بقوله «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» فقيل هم الأزواج أمرهم الله بإعطاء المهر للمدخول بها كملا و لغير المدخول بها على النصف على ما مر شرحه من غير مطالبة منهن و لا مخاصمة لأن ما يؤخذ بالمحاكمة لا يقال له نحلة و هو قول ابن عباس و قتادة و ابن جريج و اختاره الطبري و الجبائي و الرماني و الزجاج و
قيل هم الأولياء لأن الرجل منهم كان إذا تزوج أيمة أخذ صداقها دونها فنهاهم الله عن ذلك عن أبي صالح و هو المروي عن الباقر (ع) رواه أبو الجارود عنه
[۲۶] . این فراز از سخنان مفضل که در ضمن گفتگویی طولانی با امام صادق ع نقل شده نیز ناظر به این آیه قابل توجه است:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَيْبِيٌّ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيَّانِ عَنْ أَبِي شُعَيْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَيْرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَيِّدِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: …
قَالَ الْمُفَضَّلُ: يَا مَوْلَايَ فَالْمُتْعَةُ حَلَالٌ مُطْلَقٌ وَ الشَّاهِدُ بِهَا قَوْلُهُ تَعَالَى فِي النِّسَاءِ الْمُزَوَّجَاتِ بِالْوِلَادَةِ وَ الشُّهُودِ: «وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» أَيْ مَشْهُوداً وَ الْمَعْرُوفُ هُوَ الْمُسْتَشْهَدُ بِالْوَلَاءِ وَ الشُّهُودِ وَ إِنَّمَا احْتَاجَ إِلَى الْوَلِيِّ وَ الشُّهُودِ فِي النِّكَاحِ لِيَثْبُتَ النَّسْلُ وَ يَصِحَّ النَّسَبُ وَ يُسْتَحَقَّ الْمِيرَاثُ، وَ قَوْلُهُ: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً» وَ جَعَلَ الطَّلَاقَ لَا لِلرِّجَالِ فِي الْمُتْعَةِ لِلنِّسَاءِ الْمُزَوَّجَاتِ لِعِلَّةِ النِّسَاءِ عَلَى غَيْرِ جَائِزٍ إِلَّا بِشَاهِدَيْنِ عَادِلَيْنِ ذَوَيْ عَدْلٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ قَالَ فِي سَائِرِ الشَّهَادَاتِ عَلَى الدِّمَاءِ وَ الْفُرُوجِ وَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَمْلَاكِ: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» وَ بَيَّنَ الطَّلَاقَ عَزَّ ذِكْرُهُ فَقَالَ تَعَالَى: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ» …
قَالَ الصَّادِقُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) قُلْ يَا مُفَضَّلُ عَلَى أَنَّكَ قَدْ عَلِمْتَ الْفَرْقَ بَيْنَ الْمُزَوَّجَةِ وَ الْمُمَتَّعَةِ بِهَا مِمَّا تَلَوْتُهُ عَلَيْكَ قَالَ الْمُزَوَّجَةُ لَهَا صَدَاقٌ وَ نِحْلَةٌ وَ الْمُتَمَتَّعَةُ أُجْرَةٌ فَهَذَا فَرْقُ بَيْنِهِمَا. قَالَ الْمُفَضَّلُ نَعَمْ يَا مَوْلَايَ قَدْ عَلِمْتُ ذَلِكَ فَقَالَ: قُلْ يَا مُفَضَّلُ قَالَ يَا مَوْلَايَ قَدْ أَمَرْتُمُونَا لَا نَتَمَتَّعُ بِبَاغِيَةٍ وَ لَا مَشْهُورَةٍ بِالْفَسَادِ وَ لَا مَجْنُونَةٍ أَنْ تَدْعُوَ الْمُتْعَةَ إِلَى الْفَاحِشَةِ فَإِنْ أَجَابَتْ قَدْ حَرُمَ الِاسْتِمْتَاعُ بِهَا تَسْأَلُ أَ فَارِغَةٌ هِيَ أَمْ مَشْغُولَةٌ بِبَعْلٍ أَمْ بِحَمْلٍ أَمْ بِعِدَّةٍ، فَإِنْ شُغِلَتْ بِوَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ الثَّلَاثَةِ فَلَا تَحِلُّ وَ إِنْ حَلَّتْ فَتَقُولُ لَهَا مَتِّعِينِي نَفْسَكِ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ نِكَاحاً غَيْرَ مُسَافِحٍ أَجَلًا مَعْلُوماً بِأُجْرَةٍ مَعْلُومَةٍ وَ هِيَ سَاعَةٌ أَوْ يَوْمٌ أَوْ يَوْمَانِ أَوْ شَهْرٌ أَوْ سَنَةٌ أَوْ مَا دُونَ ذَلِكَ أَوْ مَا أَكْثَرُ وَ الْأُجْرَةُ مَا تَرَاضَيَا عَلَيْهِ مِنْ حَلْقَةِ خَاتَمٍ أَوْ شِسْعِ نِعَالٍ أَوْ شِقِّ ثَمَرَةٍ [تَمْرَةٍ] أَوْ إِلَى مَا فَوْقَ ذَلِكَ مِنَ الدَّرَاهِمِ وَ الدَّنَانِيرِ أَوْ غَرَضٍ [عَرَضٍ] تَرْضَى بِهِ فَإِنْ وَهَبَتْ حَلَّتْ لَهُ كَالصَّدَاقِ الْمَوْهُوبِ مِنَ النِّسَاءِ الْمُزَوَّجَاتِ الَّتِي قَالَ اللَّهُ فِيهِنَّ: «فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئا» (الهداية الكبرى، ص۴۲۱ و ۴۲۴)