۷ محرم ۱۴۴۰
ترجمه
و آنها را برایشان رام گرداندیم؛ پس، از آنهاست سواری گرفتنشان، و از آنها میخورند.
اختلاف قرائت
«رکوبهم»
در اغلب قراءات مشهور به همین صورت «رَكُوبُهُم» قرائت شده؛ که اغلب بر این باورند که در اینجا «فَعول» به معنای «مفعول» است (= مرکوبهم)
اما در برخی از قراءات اربعه عشر (حسن و اعمش) به صورت ««رُكُوبُهُم» قرائت شده، که «رَکوب» مصدر است و آن را غالبا به حذف مضاف (ذو رکوب = مرکوب) یا در تقدیر گرفتن یک عبارت (من منافعهم رکوبهم) دانستهاند؛
همچنین در برخی قراءات غیر مشهور (قرائت عایشه و ابی بن کعب) و نیز در مصحف ابن مسعود به صورت «رَكُوبَتُهُم» آمده است که «فَعولة» به معنای «مفعولة» است (= مرکوبتهم) (درباره این سه کلمه در نکات ادبی، توضیحاتی خواهد آمد.)
مجمع البيان، ج۸، ص۶۷۶[۱]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۸۲-۸۳؛ معجم القراءات، ج۷، ص۵۱۹[۲]
نکات ادبی
ذَلَّلْنا
ماده «ذلل» را در اصل به معنای خضوع و خواری و نرمش به خرج دادن در برابر مافوق، و نقطه مقابل عزت دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۴۵؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۲۷)
(در آیه ۱۴ همین سوره درباره «عرت» و ماده «عزز» بحث شد: جلسه ۷۶۱ http://yekaye.ir/ya-seen-36-14/ )
در هر صورت، این ماده برای هر گونه رام شدن و تسلیم بودن در برابر غیر به کار میرود، چنانکه حتی درباره میوههای بهشتی تعبیر شده است که «وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلًا» (إنسان/۱۴)
در تفاوت «ذُلّ» و «ذِلّ» گفتهاند که اولی در جایی است که این خوار و پست شدن از روی زور و اجبار باشد؛ اما دومی در جایی است که بعد از یک وضعیت سخت و دشوار، به وضعیت ذلیلانه برسد، خواه قهر و زوری در کار بوده باشد یا نباشد بدین جهت در تعبیر «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» (إسراء/۲۴) گفتهاند بدین معناست که خود را مانند کسی که به زور و اجبار مقهور گردیده در مقابل والدین خاضع گردان؛ در حالی که در تعابیری «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» (معارج/۴۴)، «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ» (بقرة/۶۱) «سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ» (أعراف/۱۵۲) تاکید بر این خوار شدنی است که بعد از سختیهایی گریبانگیر آنان شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۰) چنانکه به جادهای که بر اثر کثرت عبور و مرور صاف شده «الطَّريق الذِلّ» گویند. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۴۵)
و وقتی چارپای چموشی را رام میکنند میگویند «ذَلَّتِ الدّابة بعد شماس»، و به چنین چارپایی «ذَلُول» گفته میشود «لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ»(بقرة/۷۱) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۰) و برخی هم گفتهاند «ذلول» به معنای چارپایی است که «ذُلّ» و رام بودنش کاملا آشکار و واضح است. (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۴۵) و البته برخی هم گفتهاند که «ذلول» در جایی به کار میرود که شخص از روی میل و رغبت تسلیم دیگری شود و در برابر وی فروتنی کند، اما «ذلیل» در جایی است که این وضعیت به زور و اجبار رخ داده باشد (الفروق في اللغة، ص۲۴۵) و بر این اساس، برخی «أذلّة» (أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرين؛ مائده/۵۴) را جمعِ «ذلول» (و نه «ذلیل») دانستهاند.
کلمه «ذلت» وقتی در جایی که خود شخص خویش را به فروتنی وادار سازد، بار معنایی مثبت دارد «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (مائدة/۵۴) چنانکه در مورد عبارت «فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا» (نحل/۶۹) نیز گفته شده به معنای اینکه مسیر خدا را رام و بدون سرکشی و سختی بپیما؛ اما وقتی به عنوان امری بیرونی بر شخص عارض میشود «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» (معارج/۴۴)، «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ» (بقرة/۶۱) بار معنایی منفی و همراه با حقارت و تحقیر دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۰؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۲۷)
«تذلل» در جایی است که خود شخص خود را در موقعیت ذلت و فرودستی قرار دهد ولی کلمه «ذلیل» نیز با اینکه به لحاظ لفظی فاعل است، اما به لحاظ معنایی مفعول است، یعنی در موردی به کار میرود که دیگری وی را در مقام فرودستی قرار داده باشد، بدین جهت تعبیر «متذلل» را در مقام مدح به کار میبرند، با این عنایت که کسی ابراز تواضع کند؛ اما کلمه «ذلیل» بار معنایی منفی دارد و هیچگاه در مقام مدح به کار نمیرود. (الفروق في اللغة، ص۲۴۴)
کلمه «ذلت» به لحاظ معنایی به کلماتی نظیر «تواضع» ، «صغار» (کوچکی و حقارت) و «خزی» (خواری) و «خضوع» نزدیک است اما تفاوتهای ظریفی نیز بین این کلمات هست:
«تواضع» اذعان به قدرتِ کسی است که در برابرش ابراز فرودستی میشود، خواه آن شخص بر این متواضع قدرت داشته باشد یا خیر؛ اما «تذلل» اظهار عجز در برابر کسی است که در مقابل او ابراز فرودستی میشود؛ از این جهت در مورد یک سرور نسبت به زیردستانش، تعبیر «تواضع» به کار میرود اما تعبیر «تذلل» خیر. (الفروق في اللغة، ص۲۴۴)
«صغار» اعتراف به ذلت و اقرار به آن و اظهار کوچکی کردن است؛ اما در کلمه «ذلیل» لزوما چنین اعترافی نهفته نیست؛ یعنی ممکن است کسی را ذلیل کنند اما وی اعتراف به ذلت نکند. (الفروق في اللغة، ص۲۴۴)
«خزی» (خواری) ذلتی است که همراه با مفتضح و بیآبرو شدن باشد، یعنی خوار و زبون شدنی است که به زشتی عمل خود وی نیز ارتباط دارد، اما «ذلت» لزوما این گونه نیست. (الفروق في اللغة، ص۲۴۴)
«خضوع» ابراز فروتنی است و میتواند با رغبت همراه باشد، اما «ذلت» تسلیم شدن و فروتنیای است که به زور و ناخواسته باشد. (الفروق في اللغة، ص۲۴۵)
ماده «ذلل» و مشتقات آن جمعا ۲۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
رَكُوبُهُمْ
ماده «رکب» در اصل بر علوّ و برتری چیزی بر چیز دیگر (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۴۳۲) ویا استقرار چیزی بر چیز دیگر (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۸) دلالت دارد.
برخی بر این باورند که اصل این ماده برای سوار شدن بر پشت حیوانات بوده (وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها؛ نحل/۸) که گاه برای سوار شدن بر کشتی (فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْک، عنکبوت/۶۵؛ إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ، کهف/۷۱) نیز به کار میرفته است (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُونَ؛ زخرف/۱۲). (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۳) وتدریجا توسعه یافته و بر هر گونه استقراری به کار رفته است، چنانکه در آیه «لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ» (انشقاق/۱۹) بر وضعیتی پس از وضعیت دیگر مستقر شدن دلالت دارد، [نه بر سواری گرفتن از چیزی.] (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۹)
«راکب» به معنای شخصی است که سواره است و اغلب برای کسی که سوار بر شتر است به کار میرود؛ و جمع آن «رَکب» (الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ؛ أنفال/۴۲) و «رُکبان» (فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً؛ بقرة/۲۳۹) و «رُکوب» میباشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۳) و برخی بر این باورند که «رُکبان» و «ارکوب» برای کسانی به کار میرود که بر حیوانات (اسب و شتر و قاطر و …) سوار شدهاند؛ اما برای کسانی که بر کشتی سوار شدهاند تعبیر «رَکّاب» به کار برده میشود (كتاب العين، ج۵، ص۳۶۳) و البته «رُکوب» به معنای مصدر (سوار شدن: يومَ رُكُوبِ الخليفةِ في زينتِهِ؛ الطراز الاول، ج۲، ص۸۴) هم به کار رفته است.
«رَکوب» در اصل مصدر است (مجمع البيان، ج۸، ص۶۷۶) اما بسیاری آن را به معنای اسم مفعول دانستهاند، چنانکه «طریقٌ رَکوب» به معنای راهی است که بر اثر رفت و آمد هموار شده باشد (تهذیب اللغة، ج۱۰، ص۱۲۵) و گفتهاند که این کلمه برای «مرکوب» [= سواری] هایی که کاملا رام و در اختیار هستند به کار میرود. (كتاب العين، ج۵، ص۳۶۴؛ النهاية، ج۲، ص۲۵۶؛ البحر المحيط، ج۹، ص۸۲) که جمعِ آن «رکائب» است (الجدول فی اعراب القران الکریم؛ ج۲۳، ص۳۴) اما برخی بر این باورند که اتفاقا در آیه «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ» (یس/۷۲) «فعول» در همان معنای حقیقیاش– و نه معنای اسم مفعول – به کار رفته و اشاره است به اینکه به واسطه آفرینش و در اختیار انسان قرار گرفتن این چارپایان اهلی است که «راکب» و سواره بودن انسانها ممکن و متحقق میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۹)
چنانکه اشاره شد کلمه «رکوب» در این آیه به صورت «رکوبة» هم قرائت شده؛ و در تفاوت این دو، از نحویون کوفه نقل شده که وزن «فَعول» برای وصفِ یک امر مونث، گاه با حرف تاء تانیث میآید و گاه بدون آن (امرأة صبور و شكور؛ شاة حلوبة، و ناقة ركوبة)؛ و هدف از آن، تفاوت گذاشتن موردی است که «فعل» برای موصوف و نشات گرفته از خود وی باشد، با موردی که فعل بر موصوف واقع شده باشد؛ اما نحویون بصره بر این باورند که حرف «ة» به خاطر نسبت حذف شده؛ و همچنین از ابوعبیده نقل شده که «رکوبة» هم برای واحد به کار میرود و هم برای جماعت؛ اما «رکوب» فقط برای جمع به کار میرود (إعراب القرآن (نحاس)، ج۳، ص۲۷۴)[۳]
«رِکاب» در اصل مصدر است که به صورت اسم (به معنای مرکوب [= آنچه بر آن سوار میشوند] و مرکَب [= محل سواری دادن]) به کار رفته، به خود حیواناتی که بر آن سوار میشوند و بار میبرند گفته میشود، که به نحو خاص در مورد «شتران» به کار برده میشود؛ و این تعبیری است که برای حالت جمع به کار میرود (كتاب العين، ج۵، ص۳۶۴) چنانکه در آیه «فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ» (حشر/۶) کلمه «خیل: اسبها» از جهت اینکه سوارکاران بر آن سوار میشوند و به دشمن حمله میکنند مد نظر است؛ و «رکاب: شترها» از این جهت که بارها و مایحتاج سپاه را حمل میکنند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۹)
کلمه «ارتکاب» به معنای انجام دادن کاری است از این جهت که وقتی کسی کاری را انجام میدهد گویی بر آن سوار و مسلط شده است.
«متراکب» به چیزی گویند که قسمتهایی از آن بر قسمتهای دیگر سوار شده باشد (فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً؛ أنعام/۹۹) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۶۳) و برخی گفتهاند که «متراکب» به چیزی گفته میشود که استقرار آن بر چیز دیگر تداوم داشته باشد و در این آیه نیز چون دانههای سنبل همواره روی همدیگر هستند این تعبیر به کار رفته است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۸)
این ماده وقتی به باب تفعیل میرود (في أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ؛ انفطار/۸) به معنای سوار کردن و مستقر کردن امور بر روی همدیگر است و تعبیر «ترکیب اجزاء» از این جهت به کار رفته که گویی در «ترکیب» و شیء «مُرَکّب»، هر جزیی بر جزء دیگر سوار و مستقر شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۴، ص۲۰۸)
ماده «رکب» و مشتقات آن جمعا ۱۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْكُلُونَ
«من» در این دو جمله میتواند «من» نشویه یا بیانیه باشد (یعنی هم سواریشان از اینهاست و هم خوردنشان) و میتواند «من» تبعیضیه باشد (یعنی از برخی از اینها سواری میگیرند و از برخی از اینها میخورند).
حدیث
۱) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که:
حضرت علی ع وقتی چارپایش سرکشی میکرد میفرمود:
خدایا ! به تو پناه میبرم از زوال نعمتت و از اینکه عافیتت رویگردان شود و از اینکه نقمت و سختی به یکباره هجوم آرد.
قرب الإسناد، ص۸۴
هَارُونُ بْنُ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ قَالَ: وَ حَدَّثَنِي جَعْفَرٌ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ:
كَانَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا عَثَرَتْ بِهِ دَابَّتُهُ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ زَوَالِ نِعْمَتِكَ، وَ مِنْ تَحْوِيلِ عَافِيَتِكَ، وَ مِنْ فَجْأَةِ نَقِمَتِكَ»[۴]
۲) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
بوی خوش، «نُشرَة» [= مرهم شفابخش و چیزی که مانع بیماری میشود] است؛ عسل، نشرة است؛ سواری، نشره است؛ و نگاه به سرسبزی، نشره است.
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۴۰؛ نهجالبلاغه، حکمت ۴۰۰
حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الشَّاهِ الْفَقِيهُ الْمَرْوَزِيُ بِمَرْوَرُودَ فِي دَارِهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَامِرِ بْنِ سُلَيْمَانَ الطَّائِيُ بِالْبَصْرَةِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي فِي سَنَةِ سِتِّينَ وَ مِائَتَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ تِسْعِينَ وَ مِائَةٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ:
الطِّيبُ نُشْرَةٌ، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَة.
۳) الف. ابوذر روایت کرده که شنیدم که پیامبر ص فرمود:
همانا هر چارپایی میگوید: خدایا مالک راست [کردار] و نیکویی روزیام کن که مرا سیر و سیراب کند و بیش از تحملم باری بر دوشم نگذارد.
مكارم الأخلاق، ص۲۶۲
رُوِيَ عَنْ أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ:
إِنَّ الدَّابَّةَ تَقُولُ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي مَلِيكَ صِدْقٍ يُشْبِعُنِي وَ يَسْقِينِي وَ لَا يُحَمِّلُنِي مَا لَا أُطِيقُ.
ب. از امام صادق ع روایت شده است:
هیچکس نیست که چارپایی خریداری کند مگر اینکه آن چارپا گوید: خدایا او را نسبت به من رحیم و مهربان قرار بده!
مكارم الأخلاق، ص۲۶۲
عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:
مَا اشْتَرَى أَحَدٌ دَابَّةً إِلَّا قَالَتِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ بِي رَحِيماً.[۵]
۴) الف. محمد بن سنان نامهای به امام رضا ع مینویسد و در آن مسائلی را پرسید و امام ع پاسخ دادند. در فرازی از پاسخ امام آمده است:
و خداوند متعال گاو و گوسفند و شتر را حلال کرد به خاطر کثرت آنها و امکان یافتن آنها؛ و گاو وحشی [= گاومیش] و سایر حیوانات وحشیای را که خورده میشود حلال کرد چرا که غذای آنها نه ناخوشایند است و نه حرام، و نه برای خودشان مضر است و نه برای انسان، و نه در خلقتشان امر نامطلوبی هست.
علل الشرائع، ج۲، ص۵۶۱
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِيعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَيْهِ فِيمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ:
أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى الْبَقَرَ وَ الْغَنَمَ وَ الْإِبِلَ لِكَثْرَتِهَا وَ إِمْكَانِ وُجُودِهَا وَ تَحْلِيلِ بَقَرِ الْوَحْشِ وَ غَيْرِهَا مِنْ أَصْنَافِ مَا يُؤْكَلُ مِنَ الْوَحْشِ الْمُحَلَّلَةِ لِأَنَّ غِذَاءَهَا غَيْرُ مَكْرُوهٍ وَ لَا مُحَرَّمٍ وَ لَا هِيَ مُضِرَّةٌ بَعْضُهَا بِبَعْضٍ وَ لَا مُضِرَّةٌ بِالْإِنْسِ وَ لَا فِي خَلْقِهَا تَشْوِيهٌ.[۶]
ب. از امام صادق ع از پدرشان روایت شده که از حضرت علی ع درباره گوشت فیل و خرس و میمون سوال شد. فرمودند:
اینها از آن دسته از چارپایانی که گوشتشان خورده میشود [= حلال گوشت] ، نیستند.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۹۰
عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً سُئِلَ عَنْ أَكْلِ لَحْمِ الْفِيلِ وَ الدُّبِّ وَ الْقِرْدِ فَقَالَ:
لَيْسَ هَذَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ الَّتِي تُؤْكَل.
تدبر
۱) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ»
اگر انسانها میتوانند از پارهای از حیوانات سواری بگیرند، این به خاطر آن است که خداوند آن حیوانات را اهلی و رام برای بشر آفریده است، نه اینکه ناشی از آن است که انسان بر اثر تکامل داروینی به مرحلهای رسید که تواناییِ اهلی کردنِ برخی از حیوانات را پیدا کرد. (توضیح بیشتر در نکته انسانشناسی تدبر۲)
و این مضمون، که خداوند این چارپایان را برای انسان رام کرد همان است که فرمود « وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعامِ ما تَرْكَبُون؛ لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين: و براى شما از كشتىها و چارپايان آنچه كه بر آن سوار مىشويد پديد آورد؛ تا بر پشت آنها قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بر آنها مستقر شديد ياد نماييد و بگوييد: منزه است آن كه اين را براى ما مسخر و رام نمود و (گرنه) ما قدرت آن را نداشتيم.» (زخرف/۱۲-۱۳) (البحر المحیط، ج۹، ص۸۲)
۳) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَـ … مِنْها یأْكُلُونَ»
و خداوند چارپایانی را برای انسانها رام و مطیع گردانده است؛ و چون خدا چنین کرده است، انسانها میتوانند به این سادگی از گوشت و شیر و سایر محصولات آنها بخورند.
خوردن یکی از مهمترین عناصر حیات بشری است که اگرچه ظاهرا امری غریزی به نظر میرسد، اما شروع آن برای انسان از بهشت بود (بقره/۳۵ و اعراف/۱۹) و همین سرمنشأ بهشتی داشتن این عمل انسان، موجب تفاوتهای عمیقی بین پدیده خوردن در انسان با سایر حیوانات گردید (توضیح مبسوطِ این مطلب، در آیه ۳۵ همین سوره [جلسه ۷۸۳، تدبر۳ و پاورقی ۱۰ http://yekaye.ir/ya-seen-36-35/ ] گذشت.)
در نظر بگیرید که خداوند هیچ چارپای اهلیای نیافریده بود و همه حیواناتی که خوردن گوشتشان حلال بود وحشی میبودند؛ آیا واقعا این نحوه تمدن انسانی که این اندازه به «خوردن» وی وابسته است، میسر میشد؟
نکته تخصصی انسانشناسی (برداشتن زحمت شکار توسط خدا یا خود انسان؟!)
مساله دامداری و پرورش حیوانات بقدری در زندگی بشر مهم بوده که در ادوار تطور بشر، عبور از دوره شکار و ورود در دوره دامپروری و کشاورزی را مهمترین دورههای رشد زندگی بشر امروزی میدانند؛ و حقیقت هم این است که انسانی که در قرآن کریم موضوع بحث است، انسانی که در علوم انسانی غربی و بویژه در رشته آنتروپولوژی معرفی میشود که سابقه دو میلیون سال دارد و شروعش با «انسان شکارچی» (یا به تعبیر دیگر، انسان ماهر) است، نمیباشد؛ بلکه این انسان که محل بحثهای قرآنی است همان است که در آنتروپولوژی آن را «انسان مدرن» مینامند و بعد از «نئوآندرتال» است و سابقهاش به بیش از ۱۵ هزار سال نمیرسد و اتفاقا شروع زندگیاش مقارن با دامپروری و کشاورزی بوده است.
در واقع، برخلاف آنچه که نگاههای داورینی درباره انسان مطرح میکند، این حیوان تکامل یافتهتر از میمون نبود که در مقطعی از وضعیت شکار به وضعیت دامپروری و کشاورزی روی آورد؛ بلکه در این مقطع خداوند موجود خاصی را آفرید که علاوه بر سابقه خاکی داروینی، از روح خود نیز در او دمید و نظامات عالم را با او متناسب کرد؛ و حیوانات اهلی، برای این انسان رام شدند، نه برای آنچه پیش از این انسان و از نسل میمونها در جهان یافت میشد.
۳) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْكُلُونَ»
تقویت نگاه توحیدی
اگر برخی حیوانات در مقابل انسان رام و مطیعاند، این در اصل ناشی از قدرت و اراده خداست نه توانایی خود انسان.
۴) «وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ»
اگر همهى حيوانات وحشى بودند، بسيارى از سفرها انجام نمىگرفت. (تفسير نور، ج۷، ص۵۵۹)
۵) ذَلَّلْناها لَهُمْ … وَ مِنْها يَأْكُلُونَ
اگر گاو و گوسفند وحشى بودند، دنياى لبنيات با همهى منافعى كه دارد به روى انسان بسته مىشد. (تفسير نور، ج۷، ص۵۵۹)
۶) «وَ مِنْها يَأْكُلُونَ»
خام خوارى مورد مدح اسلام نيست و در مورد مصرف گوشت سفارش شده است. (تفسير نور، ج۷، ص۵۵۹)
۷) «فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها یأْكُلُونَ»
چرا این دو را متفاوت آورد هر دو را به صورت مصدر و یا به صورت فعل نیاورد و نفرمود «از آنهاست سواری گرفتنشان، و از آنهاست خوردنشان» یا «از آنها سواری میگیرند، و از آنها میخورند»؟
[۱] . في الشواذ قراءة الحسن و الأعمش «رُكُوبُهُم» و قراءة عائشة و أبي بن كعب «رَكُوبَتُهُم». الحجة: أما الركوب فمصدر و الكلام على حذف المضاف و التقدير فمنها ذو ركوبهم و ذو الركوب هو المركوب و يجوز أن يكون التقدير فمن منافعها ركوبهم كما يقول الإنسان لغيره من بركاتك وصول الخير إلي على يدك و أما ركوبتهم فهي المركوبة كالقتوبة و الحلوبة و الجزورة لما يقتب و يحلب و يجزر.
[۲] . [متن زیر مربوط به البحر المحیط است و اضافات داخل کروشه از معجم القرءات است]
و قرأ الجمهور: رَكُوبُهُمْ، و هو فعول بمعنى مفعول، كالحضور و الحلوب و القذوع، و هو مما لا ينقاس.
و قرأ أبي، و عائشة [و هشام بن عروة عن أبیه عروة و عبدالله بن مسعود: رَكوبتهم بالتاء، [و کذلک جاءت فی مصحف عبدالله عند الکوفیین] و هي فعولة بمعنى مفعولة. و قال الزمخشري: و قيل الركوبة جمع. انتهى، و يعني اسم جمع، لأن فعولة بفتح الفاء ليس بجمع تكسير. و قد عد بعض أصحابنا أبنية أسماء الجموع، فلم يذكر فيها فعولة، فينبغي أن يعتقد فيها أنها اسم مفرد لا جمع تكسير و لا اسم جمع، أي مركوبتهم كالحلوبة بمعنى المحلوبة.
و قرأ الحسن، و أبو البرهسم، و الأعمش [و ابوالعالیة و ابن السمیفع و المطوعی و ابن یعمر]: رُكوبهم، بضم الراء و بغير تاء، و هو مصدر حذف مضافه، أي ذو ركوبهم، أو فحسن منافعها ركوبهم، فيحذف ذو، أو يحذف منافع. قال ابن خالويه: العرب تقول: ناقة ركوب حلوب، و ركوبة حلوبة، و ركباة حلباة، و ركبوب حلبوب، و ركبى حلبى، و ركبوتا حلبوتا، كل ذلك محكي، و أنشد: «ركبانة حلبانة زفوف / تخلط بين و بر و صوف»
[۳] . فَمِنْها رَكُوبُهُمْ روى هشام بن عروة عن أبيه عن عائشة أنها قرأت «فمنها ركوبتهم» قال أبو جعفر: حكى النحويون الكوفيون أنّ العرب تقول: امرأة صبور و شكور بغير هاء، و يقولون: شاة حلوبة، و ناقة ركوبة لأنهم أرادوا أن يفرقوا بين ما كان له الفعل و بين ما كان الفعل واقعا عليه فحذفوا الهاء مما كان فاعلا، و أثبتوها فيما كان مفعولا، كما قال عنترة:
فيها اثنتان و أربعون حلوبة / سودا كخافية الغراب الأسحم؛ فيجب على هذا أن يكون «ركوبتهم»؛
فأما أهل البصرة فيقولون: حذفت الهاء على النسب و الحجة للقول الأول ما رواه الجرمي عن أبي عبيدة قال: الركوبة تكون للواحدة و الجماعة، و الركوب لا يكون إلّا للجماعة. فعلى هذا يكون على تذكير الجمع.
[۴] . البته در مكارم الأخلاق، ص۲۶۳ این هم از امیرالمومنین ع روایت شده است که:
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا عَثَرَتْ دَابَّتِي قَطُّ قِيلَ وَ لِمَ ذَلِكَ قَالَ لِأَنِّي لَمْ أَطَأْ بِهَا زَرْعاً قَطُّ.
[۵] . همچنین در مكارم الأخلاق، ص۲۶۳ آمده است:
حَجَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع عَلَى نَاقَةٍ لَهُ أَرْبَعِينَ حِجَّةً فَمَا قَرَعَهَا بِسَوْطٍ قَطُّ.
[۶] . این حدیث در تفسير العياشي، ج۱، ص۲۹۰ هم نقطه مقابل آن است:
عَنْ وَهْبِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً سُئِلَ عَنْ أَكْلِ لَحْمِ الْفِيلِ وَ الدُّبِّ وَ الْقِرْدِ فَقَالَ لَيْسَ هَذَا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ الَّتِي تُؤْكَل
بازدیدها: ۴۵
با سلام
** ضرب المثل : اگه خدا بخواد عقل انسان میتواند شیر درنده را هم رام کند.
باسلام
ضرب المثل : لطف ها مي کني اي خاک درت تاج سرم