ترجمه
در آن جاودانهاند، در پی انتقال و تغییر و تحولی نیستند.
نکات ترجمهای و نحوی
«يَبْغُونَ»
فعل مضارع از ماده «بغی» است. این ماده در دو معنا به کار میرود: یکی در معنای «طلب کردن» و «درصدد برآمدن» و دیگری به معنای نوعی «فساد» [= تجاوز] (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۷۱) که در این آیه در معنای اول به کار رفته است. در اینکه آیا میتوان این دو معنا را به یک معنا برگرداند،
برخی گفتهاند که اصل این ماده به معنای «طلب خروج از حالت معمولی و میانه» است که اگر این خروج از حالت عدل به احسان باشد، خوب و ممدوح است؛ و اگر خروج از حق به باطل باشد، مذموم و به معنای تجاوز است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۶)
و برخی گفتهاند که اصل این ماده تنها دلالت بر «طلب شدید» دارد و تنها در صورتی که حرف «علی» بدان ضمیمه شود و یا قرینهای در کلام باشد، دلالت بر تعدی و تجاوز از حد میکند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۳۰۹)
بحث این ماده در جلسه ۹۶۲ تکمیل شد (http://yekaye.ir/an-nesa-4-34)
«حِوَلاً»
قبلا بیان شد که
در ماده «حول» نوعی حرکت دوری مد نظر است، و این ماده دلالت بر تحول و تغییر از حالت قبلی دارد و «الحَول» به «یک سال کامل» گفته میشود و «حال» [که در فارسی هم رایج است، مثلا: حال شما چطور است] به وضعیت آدمی میگویند که دائما در معرض تغییر است. «لا حول و لا قوه الا بالله» یعنی هیچ تغییری از یک وضعیت و هیچ تواناییای بر کاری نیست مگر به خواست و اراده خدا.
«حیله» یعنی تدبیر حاذقانهای در امور و فکر را زیر و رو کردن برای رسیدن به مقصود، و برخی هم با توجه به معنای «حال» (وضعیت آدمی که دائما در معرض تغییر است) بر این باورند که «حیله» هم آن چیزی است که مخفیانه با آن به یک حالت خاصی میرسند.
جلسه ۱۸۲ http://yekaye.ir/an-nisa-004-098/
درباره «حِوَل» هم مرحوم طبرسی گفته است:
«الحِوَل» به معنای «تحول» است در جایی که چیزی از مکانش به مکان دیگری منتقل میشود و أزهری و ابن اعرابی آن را به معنای «حیله» و نیز به معنای «تحویل» (دگرگون کردن) نیز دانستهاند. (مجمع البيان، ج۶، ص۷۶۸)
«خالِدينَ فيها» «لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلا»
هر دو عبارت جملات حالیه هستند، اولی حال برای «هُم» در آیه قبل (لهم جنات الفردوس)؛ و دومی حال برای ضمیر مستتر در «خالدین» (الجدول في إعراب القرآن، ج۱۶، ص۲۶۳)؛ و معنا در واقع اینچنین است:
فردوس منزلگاه ایشان است در حالی که آنها در آن جاودانهاند، در حالی که تغییر و تحولی را نسبت به این جاودانگی [یا نسبت به این بهشتهای فردس] طلب نمیکنند.
حدیث
۱) از امام صادق ع درباره این آیه فرمودند: «خالِدِينَ فِيها» یعنی در آن جاودانهاند و خارج نمیشوند، و «لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا» یعنی چیزی را به جای آن نمیخواهند (هیچگاه نمیخواهند آن وضعیت عوض شود).
تفسير القمي، ج۲، ص۴۶
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ [جَعْفَرٍ] أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ [عُبَيْدِ اللَّهِ] بْنِ مُوسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ: «خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا» قَالَ: خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَخْرُجُونَ مِنْهَا وَ «لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا» قَالَ: لَا يُرِيدُونَ بِهَا بَدَلا.
ادامه این حدیث در بحث از آیه بعد خواهد آمد.
۲) از امام صادق ع روایت شده است:
اهل آتش قطعا بدین علت در آتش جاودانه شدهاند که نیتشان در دنیا چنین بود که اگر در دنیا جاودان میماندند تا ابد به معصیت خدا ادامه میدادند؛ و اهل بهشت قطعا بدین علت در بهشت جاودانه شدند که نیتشان در دنیا این بود که اگر در دنیا باقی میماندند تا ابد خدا را اطاعت میکردند؛ با نیات است که اینها و آنها جاودان شدند؛ سپس این آیه را تلاوت کرد: «بگو هر کس عمل میکند بر اساس شاکلهاش» (اسراء/۸۴) فرمود: یعنی بر اساس نیتش.
الكافي، ج۲، ص۸۵؛ المحاسن، ج۲، ص۳۳۱ ؛ علل الشرائع، ج۲، ص۵۲۳
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ النَّارِ فِي النَّارِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ خُلِّدُوا فِيهَا أَنْ يَعْصُوا اللَّهَ أَبَداً وَ إِنَّمَا خُلِّدَ أَهْلُ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ لِأَنَّ نِيَّاتِهِمْ كَانَتْ فِي الدُّنْيَا أَنْ لَوْ بَقُوا فِيهَا أَنْ يُطِيعُوا اللَّهَ أَبَداً فَبِالنِّيَّاتِ خُلِّدَ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَی «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلی شاكِلَتِهِ» (اسراء/۸۴) قَالَ عَلَی نِيَّتِهِ.[۱]
تدبر
۱) «خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلا»:
در دنیا انسان اگر در جایی به مدت طولانی بماند، دلزده میشود و دلش میخواهد تغییری برایش رخ دهد؛ اما بهشت به گونهای است که با اینکه بهشتیان در آن جاودانهاند، اما هیچگاه از آن خسته نمیشوند و دلشان نمیخواهد وضعیتشان عوض شود. اما چرا؟
بحث تخصصی انسانشناسی (تاملی درباره ریشه روحیه تنوعطلبی)
انسان نیازهای گوناگونی دارد که آنها را دست کم در دو بُعدِ غریزی (مشترک با حیوان) و فطری (خاص انسان) میتوان دستهبندی کرد. نیازهای غریزی (مانند گرسنگی، تشنگی، نیاز جنسی، و …) لازمه زندگی دنیوی انسان است و خود این نیازها بهتَبَع حیات دنیا، ظرفیتشان محدود است؛ اما نیازهای فطری (مانند حقیقتجویی، خیرخواهی، زیباییدوستی، و …) مبنای انسانیت انسان است و از آنجا که حقیقت انسان جاودانه است، این نیازها هم اقتضای بینهایتطلبی دارند به نحوی که نمیتوان مرحلهای را برشمرد که ظرفیت اینها پر شود.
اما چون فطرت و غریزه در انسان درهمتنیده شده، گاه غریزه بر فطرت غلبه میکند و آنگاه خواستههای غریزی رنگ و بوی بینهایتطلبی به خود میگیرند؛ درعین حال، از آنجا که ظرفیت هریک از این غرایز محدود است، عملا بینهایتطلبی در آنها ممکن نیست؛ و اینجاست که به نظر میرسد درآمیختن «بینهایتطلبی» با «ظرفیت محدود»، منجر به شکلگیری روحیه «تنوعطلبی» میگردد، یعنی انسان هربار غریزهاش اشباع میشود، چون از آن جهت اشباع شده، تکرار آن کمکم مایه دلزدگی او میشود، لذا بار دیگر میکوشد آن غریزه را به شیوهای جدید ارضاء و اشباع کند؛ و دوباره … .
انس گرفتن با این شیوهی زندگی (زندگی را در افق غریزه دیدن)، کمکم این شبهه را پدید میآورد که مگر میشود وضعیتی باشد که انسان از آن دلزده نشود؟
اما حتی اگر در همین دنیا، افق فطرت را جدی بگیریم، میبینیم که کاملا شدنی است؛ چنانکه مثلا در وادی حقیقتجویی، شخص هرچه در یک حوزه معرفتی بیشتر پیش برود، بیشتر بدان حوزه علاقمند میشود؛ زیرا مسیر پیش روی وی بینهایت است.
جالب اینجاست که اگر غریزه تحت فطرت به فعالیت بپردازد، همان امر غریزی هم دیگر دلزدگی نمیآورد؛ که شاید یکی از بهترین نمونههای آن در جایی است که رابطه دو جنس مخالف – که از افق غریزه (رابطه جنسی) شروع میشود – به افق فطرت (عشق واقعی) برسد[۲]؛ که در این صورت، زوجین هرچه بیشتر با هم باشند، نهتنها از همدیگر دلزده نمیشوند بلکه پیوند بینشان دلپذیرتر و عمیقتر میگردد؛ اینجاست که معلوم میشود چرا با اینکه غریزه جنسی و شهوتطلبی، میل به کثرت و تنوعطلبی دارد، اما عشق وحدتگراست و به غیر معشوق التقاتی ندارد:
گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh35/
و همین موجب میشود که در عین اینکه معشوق یکی است، اما تکراری نمیشود:
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh39/
و این میتواند علامت خوبی برای تفکیک عشق حقیقی از عشق ادعایی باشد:
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست احرام طوف کعبهی دل، بیوضو ببست
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh30/
تازه همه آنچه بین زوجین عاشق میگذرد، غریزهای است که تحت افق فطرت قرار گرفته:
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند
http://ganjoor.net/hafez/ghete/sh12/
اما اگر قرار باشد خود فطرت انسان مستقیما عمل کند و کسی عشق خدا را تجربه کند، که دیگر خارج از حد بیان است:
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست[۳]
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh48/
تبصره
توجه شود که بحث ما ناظر به روحیه تنوعطلبیای است که منجر به دلزدگی میشود؛ اما به نظر میرسد نوعی از کثرت و تنوع نیز در ساحت فطرت وجود داشته باشد که مهترین تجلی آن را در ساحت زبان (و تنوع فرهنگی ناشی از تنوع زبانی) میتوان ملاحظه کرد؛ و ربطی به تنوعطلبیای که دلزدگی میآورد ندارد.
۲) «خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلا»
ما در زندگیمان دو نگرانی داریم: یکی اینکه اوضاع بر وفق مرادمان نباشد و دوم اینکه اگر هم بر وفق مراد است، بالاخره زمانی برسد که این اوضاع تمام شود. این آیه بالاترین مرتبه رضایت انسان را نشان میدهد؛ میفرماید: در فردوس (که بالاترین مرتبه بهشت است) هم در آن جاودانهاند، هم اینکه چنان اوضاع بر وفق مرادشان است که به هیچ وجه در پی انتقال و تغییر و تحولی نیستند.
واقعا پیامبر اکرم ص راست گفت که اگر کسی میخواهد از خدا چیزی بخواهد فردوس را بخواهد (جلسه قبل، حدیث۱)
[۱] . این حدیث در جلسه۲۲۹ (حدیث۲) و جلسه ۵۵۳ (حدیث۱) آمده است؛ لیکن هر دو مورد ناظر به خلود جهنمیان در آتش بود، و در بازبینی این آیه در اسفند۹۶ مناسب دیدم که در اینجا – که ناظر به خلود بهشتیان است – نیز بیاید.
[۲] البته برخی بر این باورند که اساسا رابطه عشق ربطی به افق غریزه جنسی ندارد و ظاهرا حافظ هم در این دو بیت همین دیدگاه را دارد:
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال هزار نکته در این کار و بار دلداریست
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh66/
[۳] . و نیز:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh121/
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh266/
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh152/
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh193/
بازدیدها: ۲۰۹