ترجمه
آیا ندیدهای که خداوند از آسمان، آبی فرو فرستاد پس با آن ثمراتی به رنگهای مختلف بیرون آوردیم؛ و از کوهها، راههایی سفید و سرخ به رنگهای مختلف، و [راههای] سیاهی به نهایت سیاه.
نکات ادبی
ثَمَراتٍ
قبلا بیان شد که ماده «ثمر» در اصل به معنای هر چیزی است که از چیز دیگری زاده شود و به دست آید.
برخی کلمه «ثَمَر» را به معنای «میوه، بار درخت» دانستهاند که واحد آن «ثمرة» (رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً؛ بقره/۲۵) و جمع آن «ثمرات» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً؛ بقره/۲۲)، و «ثِمار» است و تدریجا در مورد هر نفعی که از چیزی به دست آید اطلاق شده است، چنانکه حتی در امور معنوی (ثمره علم، ثمره ایمان و …) هم به کار میرود.
جلسه ۶۱۵ http://yekaye.ir/al-kahf-18-34/
ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها
معنی ظاهری این عبارت میوههایی که رنگهایشان مختلف است، اما مفسران احتمال داده اند که این تعبیر کنایه از مطلقِ تنوع میوه ها از حیث طعم و رنگ و بو … باشد، چنانکه وقتی گفته میشود «فلانی با طعامها و میوههای رنگارنگ از ما پذیرایی کرد» معنایش تنوع غذا و میوه است نه صرفا تنوع رنگهای آنها. (المیزان، ج۱۷، ص۴۲)
جدد
در بحث از آیه ۱۶ همین سوره بیان شد که ماده «جدد» از الفاظی است که در معانی بسیار متعددی به کار رفته است، که یکی از آنها «راهی آشکار و نمایان» است (جُدَد، جمع جُدَّة: «وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ» فاطر/۲۷) و اشاره شد در بین اهل لغت درباره اصل و ریشه این ماده اختلاف نظر است:
برخی آن را در اصل در سه معنای مختلف دانسته و کوشیدهاند که همه را به این سه معنا برگردانند: یکی عظمت؛ دیگری حظ و بهره، و سومی «قطع» کردن، و جاده و جُدَد را هم از این جهت که پیموده و قطع میشود جاده نامیدهاند.
جلسه ۷۱۶ http://yekaye.ir/al-fater-35-16/
غَرابيبُ
«غُراب» به معنای کلاغ است؛ و از این کلمه، کلمه «غِرْبيب» ساخته شده به معنای «سیاه» که ظاهرا از رنگ کلاغ برگرفته شده است. (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۴۲۲؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۶۰۵) به تعبیر دیگر، به رنگ شدیدا سیاه، به جهت شباهتش با رنگ کلاغ، «غربیب» گفته میشود (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۳۵) که جمع آن، «غرابیب» میشود.
درباره ماده «غرب» و چگونگی اشتقاق «غُراب» از آن انشاء الله در آیهای دیگر بحث خواهد شد؛ اما کلمه «غرابیب» تنها همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«غَرابيبُ سُودٌ»
«غرابیب» جمع «غربیب» (به معنای «سیاه») است؛ «سود» هم جمع «أسود» (به معنای سیاه) است.
این ترکیب برای تاکید بر مفهوم سیاهی و یکدست سیاه بودن است (البحر المحيط، ج۹، ص۲۹)؛ از این جهت ترجمه شد به «سیاهی به نهایت سیاه». اقتضای طبیعی کلام این بود که غربیب که برای تاکید بر أسود بودن است بعد از آن بیاید و «سود غرابیب» گفته شود ولی این جابجا کردن و مقدم را موخر آوردن کلام را بلیغتر میکند؛ و البته به لحاظ نحوی برخی «سود» را بدل یا عطف بیان برای غرابیب هم در نظر گرفته اند (مجمع البيان، ج۸، ص۶۳۵[۱]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۳۰[۲])
همچنین عبارت «غرابیب سود» را میتوان عطف به «جدد» دانست ویا عطف به «بیض» (الکشاف، ج۳، ص۶۰۹) که آنگاه دو معنای متفاوت را القا میکند که در تدبر ۲ توضیح داده بخواهد شد.
اختلاف قرائت[۳]
حدیث
۱) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
از صُنع خداوند بر او استدلال میشود و با عقلهاست که معرفت او تثبیت می گردد و با فکر است که حجت ثابت میشود؛ به [کثرت] دلایل معروف، و به بینههای روشن مشهور است.
روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج۱، ص۲۰؛ جامع الأخبار(للشعيري)، ص۴[۴]
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع
بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ تُثْبَتُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِكْرِ تُثْبَتُ حُجَّتُهُ مَعْرُوفٌ بِالدَّلَالاتِ مَشْهُورٌ بِالْبَيِّنَات.[۵]
۲) از امام صادق ع در روایت معروف توحید مفضل آمده است:
ای مفضل! به این کوههای انباشته شده از گل و سنگ بنگر، همان که غافلان آن را اموری زیادی که نیازی بدان نیست میپندارند؛ و ببین چه اندازه منافع فراوانی دارند. از جمله اینکه برف بر آنها میبارد و در درهایش میماند برای کسانی که بدان نیاز دارند و این برف کمکم آب میشود و چشمههایی به راه میافتد که از آنها رودهای بزرگ سرچشمه میگیرند و در این کوهها انواعی از گیاهان و دواها میروید که شبیه آن در صحرا نمی روید؛ و در آن غارها و پناهگاههایی هست که حیوانات از درندگان به آنجا پناه می برند؛ و آنها [کوههای صعالعبور] به عنوان دژ و قلعههایی در برابر دشمنان مورد استفاده قرار می گیرد؛ و از آنها سنگهایی برای ساختمان و آسیاب و غیره تراشیده میشود و در آنها معدنهایی از جواهرات هست و کاربردهای دیگری که جز آن که در علم خویش از پیش اینها را مقدر فرموده از آن خبر ندارد.
توحيد المفضل، ص۱۵۱؛ بحار الأنوار، ج۳، ص۱۲۷ و ج۵۷ ص۱۴۸
رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِي الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر قال قَالَ الصَّادِقُ ع:
… انْظُرْ يَا مُفَضَّلُ إِلَى هَذِهِ الْجِبَالِ الْمَرْكُومَةِ مِنَ الطِّينِ وَ الْحِجَارَةِ الَّتِي يَحْسَبُهَا الْغَافِلُونَ فَضْلًا لَا حَاجَةَ إِلَيْهَا وَ الْمَنَافِعُ فِيهَا كَثِيرَةٌ فَمِنْ ذَلِكَ أَنْ تَسْقُطَ عَلَيْهَا الثُّلُوجُ فَتَبْقَى فِي قِلَالِهَا لِمَنْ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ يَذُوبُ مَا ذَابَ مِنْهُ فَتَجْرِي مِنْهُ الْعُيُونُ الْغَزِيرَةُ الَّتِي تَجْتَمِعُ مِنْهَا الْأَنْهَارُ الْعِظَامُ وَ يَنْبُتُ [تَنْبُتُ] فِيهَا ضُرُوبٌ مِنَ النَّبَاتِ وَ الْعَقَاقِيرِ الَّتِي لَا يَنْبُتُ مِثْلُهَا فِي السَّهْلِ وَ يَكُونَ [تَكُونُ] فِيهَا كُهُوفٌ وَ مَعَاقِلُ [مَقَائِلُ] لِلْوُحُوشِ مِنَ السِّبَاعِ الْعَادِيَةِ وَ يُتَّخَذَ مِنْهَا الْحُصُونُ وَ الْقِلَاعُ الْمَنِيعَةُ لِلتَّحَرُّزِ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ يُنْحَتَ مِنْهَا الْحِجَارَةُ لِلْبِنَاءِ وَ الْأَرْحَاءِ وَ يُوجَدَ فِيهَا مَعَادِنُ لِضَرْبٍ مِنَ الْجَوَاهِرِ وَ فِيهَا خِلَالٌ أُخَرُ لَا يَعْرِفُهَا إِلَّا الْمُقَدِّرُ لَهَا فِي سَابِقِ عِلْمِه… .
۳) از ابنعباس روایت شده است: شخصی خدمت پیامبر اکرم ص رسید و گفت: آیا پروردگارت رنگرزی میکند؟!
فرمود: بله، رنگی که هیچگاه رنگ و رویش نرود: سرخ و زرد و سفید.
مسند البزار، ج۱۱، ص۳۴۲
حَدَّثنا الفضل بن سَهْل، قَال: حَدَّثنا عَبد اللَّهِ بْنُ عُمَر بْنِ أَبَان بْنِ صالح، قَال: حَدَّثنا زِيَادُ بْنُ عَبد اللَّهِ الْعَطَّارُ، عَن عَطاء بْنِ السَّائِبِ، عَن سَعِيد بْنِ جُبَير، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِي اللَّهُ عَنْهُمَا، قَالَ:
جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيه وَ آله وسَلَّم قَالَ: أَيَصْبِغُ رَبُّكَ؟
قَالَ: نَعَمْ صَبْغًا لا يَنْفَضُّ أَحْمَرُ وَأَصْفَرُ وَأَبْيَضُ.
تدبر
۱) «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها»
خداوند از آب بىرنگ و زمين يكرنگ، ميوههاى رنگارنگ مىآفريند (تفسیر نور، ج۷، ص۴۹۳).[۶]
تدبیر و یکپارچگی و بههمپیوستگی نظام عالم به نحوی است که اموری بسیار متنوع در معرض یک واقعیت (باران) قرار میگیرند و هریک شکوفایی خاص خود را پیدا میکند.
۲) «مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ»
خطوط و رگههاى رنگارنگ در كوهها تصادفى نيست. (تفسير نور، ج۷، ص۴۹۳)
۳) «مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ»
تعبیر «غرابیب سود»، میتواند عطف به «جدد» باشد یا عطف به «بیض»:
الف. اگر عطف به «بیض و حمر» باشد، یعنی برشمردن رنگ سیاه پررنگ در کنار رنگ سفید و سرخ؛ آنگاه منظور از کل این عبارت، عبارت است از:
الف.۱ راههایی که به صورت طبیعی با رنگهای مختلف سفید و سرخ و سیاه در کوهها پدید آمده است (المیزان، ج۱۷، ص۴۲)
الف.۲. خود کوهها که همچون خطوطی رنگارنگ روی زمین تصویر شدهاند (المیزان، ج۱۷، ص۴۲)
الف.۳. رگهها و لایههایی که در اثر رسوبات در دورههای مختلف زمینشناسی، رنگهای متفاوتی را در متن کوهها پدید آوردهاند.
الف.۴. …
ب. اگر عطف به «جدد …» باشد یعنی کوههای «جدد بیض و حمر» در برابر کوههای «غرابیب سود»؛ آنگاه منظور از آن:
ب.۱. کوههایی است که در آنها راهها و رگههای رنگارنگی نیست بلکه به طور یکدست سیاه هستند (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۳۵)
ب.۲. … [۷]
۴) «ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذينَ … أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ …»
در آیه قبل از موضع متکلم وحده (گرفتم) سخن گفت، سپس موضع غایب (خداوند نازل کرد) و سپس متکلم معالغیر (بیرون آوردیم). از این دو تغییر موضع چه نکتهای را مد نظر دارد؟
الف. تغییر اول: (من- خدا)
الف.۱. در آیه قبل میخواست تاکید کند که خود خداوند آنان را میگیرد و هیچکس نمیتواند شفیع یا یاور آنان شود؛ و اقتضای کلام، متکلم وحده بود؛ اما در اینجا میخواهد به جلوهای از آفرینش خدا اشاره کند از این رو نام خدا را میبرد.
الف.۲. …
ب. تغییر دوم: (خدا – ما)
ب.۱. به خاطر کمال اعتنا به فعل است به خاطر آفرینش بدیعی که خبردهنده از قدرت و حکمت است. (المیزان، ج۱۷، ص۴۲)[۸]
ب.۲. از تعبیر «الله: خدا» به تعبیر «ما» تغییر لحن داد و این اصطلاحا «متکلم معظم لنفسه» است [شبیه تعبیری که شاهان می گویند: ما چنین و چنان کردیم] و دلالت بر فخیم و عظیمالشان بودن گوینده دارد چون نعمت بیرون آوردن این گیاهان عظیمتر است از نعمت نزول باران؛ لذا این را با ضمیر متکلم بیان کرد و آن را با ضمیر غایب. (البحر المحيط، ج۹، ص۲۸-۲۹)[۹]
ب.۳. …
۵) «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ … إِنَّما يَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»
نگاه توحیدی، در عین اینکه روابط علّی بین اشیاء را قبول دارد، همه امور را از خدا میبیند.
اگر آنچه میبینی این باشد که خداوند آب را از آسمان فروفرستاد و میوهها را بیرون آورد و …؛
آنگاه عالِمی خواهی شد که از خدا خشیت دارد؛
اما اگر آنچه دیدی صرفا بارش باران بود و روییدن ثمرات؛ معلوم نیست که این علم خشیت بیاورد.
در بحث از آیه ۹ همین سوره اشاره شد که این نوع نگاه، یکی از عناصری است که میتواند «علم» را رنگ و بوی دینی ببخشد.
جلسه ۷۰۹، تدبر۳ http://yekaye.ir/al-fater-35-9/
[۱] . «مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ» أي و من الجبال غرابيب سود على لون واحد لا خطط فيها قال الفراء و هذا على التقديم و التأخير تقديره و سود غرابيب لأنه يقال أسود غربيب و أسود حالك و أقول ينبغي أن يكون سود عطف بيان يبين غرابيب به و الأجود أن يكون تأكيدا إذ الغرابيب لا تكون إلا سودا فيكون كقولك رأيت زيدا زيدا و هذا أولى من أن يحمل على التقديم و التأخير
[۲] . أسود حلكوك، و أسود غربيب، و من حق الواضح الغاية في ذلك اللون أن يكون تابعا. فقال ابن عطية: قدم الوصف الأبلغ، و كان حقه أن يتأخر، و كذلك هو في المعنى، لكن كلام العرب الفصيح يأتي كثيرا على هذا. و قال الزمخشري: الغربيب تأكيد للاسود، و من حق التوكيد أن يتبع المؤكد، كقولك: أصفر فاقع، و أبيض يقق، و ما أشبه ذلك و وجهه أن يظهر المؤكد قبله، فيكون الذي بعده تفسيرا لما أضمر، كقول النابغة:و المؤمن العائذات الطير و إنما يفعل لزيادة التوكيد، حيث يدل على المعنى الواحد من طريق الإظهار و الإضمار جميعا. انتهى. و هذا لا يصح إلا على مذهب من يجيز حذف المؤكد. و من النحاة من منع ذلك، و هو اختيار ابن مالك. و قيل: هو على التقديم و التأخير، أي سود غرابيب. و قيل: سود بدل من غرابيب، و هذا أحسن، و يحسنه كون غرابيب لم يلزم فيه أن يستعمل تأكيدا، و منه ما جاء في الحديث: «أن اللّه يبغض الشيخ الغريب»، يعني الذي يخضب بالسواد، و قال الشاعر: (العين طامحة و اليد سابحة / و الرجل لائحة و الوجه غربيب) و قال آخر: (و من تعاجيب خلق اللّه غالية / البعض منها ملاحيّ و غربيب)
[۳] . مُخْتَلِفاً / مُخْتَلِفةً ؛ جُدَد / جُدُد / جَدَد
قرأ الجمهور: مُخْتَلِفاً أَلْوانُها، على حد اختلف ألوانها. و قرأ زيد بن علي: مختلفة ألوانها، على حد اختلفت ألوانها، و جمع التكسير يجوز فيه أن تلحق التاء، و أن لا تلحق.
و قرأ الجمهور: جُدَدٌ، بضم الجيم و فتح الدال، جمع جدة. قال ابن بحر: قطع من قولك: جددت الشيء: قطعته. و قرأ الزهري: كقراءة الجمهور. قال صاحب اللوامح: جمع جدة، و هي ما تخالف من الطريق في الجبال لون ما يليها. و عنه أيضا، بضم الجيم و الدال [جُدُد]: جمع جديدة و جدد و جدائد، كما يقال في الاسم: سفينة و سفن و سفائن. قال أبو ذؤيب: جون السراة أم جدائد أربع و عنه أيضا [جَدَد]: بفتح الجيم و الدال، و لم يجزه أبو حاتم في المعنى، و لا صححه أثرا. و قال غيره: هو الطريق الواضح المبين، وضعه موضع الطرائق و الخطوط الواضحة المنفصل بعضها من بعض. و قال أبو عبيدة: يقال جدد في جمع جديد، و لا مدخل لمعنى الجديد في هذه الآية. و قال صاحب اللوامح: جدد جمع جديد بمعنى: آثار جديدة واضحة الألوان. انتهى. (البحر المحيط، ج۹، ص۲۹)
[۴] در جامع الاخبار چنین آمده است: عن أَمِير الْمُؤْمِنِين ع قَالَ ع بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالتَّفَكُّرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ مَعْرُوفٌ بِالدَّلَالاتِ مَشْهُودٌ بِالْبَيِّنَاتِ.
[۵] . این مضمون از امام رضا ع نیز روایت شده است:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو الْكَاتِبُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ الْقُلْزُمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي زِيَادٍ الْجُدِّيِّ صَاحِبِ الصَّلَاةِ بِجُدَّةَ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَتَكَلَّمُ بِهَذَا الْكَلَامِ عِنْدَ الْمَأْمُونِ فِي التَّوْحِيدِ … بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُه … (التوحيد (للصدوق)، ص۳۵)
[۶] . علامه طباطبایی این فراز را برهانی بر توحید دانستهاند بدین بیان که:
باریدن باران مهمترین عامل رویش گیاهان است و اگر این رویش صرفا ناشی از آن بارش بود اقتضای یک علت واحد معلول واحد است؛ اینکه از آبی واحد چنین تنوعی حاصل میشود خبر از تدبیری ورای اینها دارد.
ضمنا اگر هم کسی بگوید این اختلاف به خاطر اختلاف موادی است که در اینها هست، پاسخش این است که با اینکه ریشه همه امور به امری واحد برمی گردد و دوباره همین مطلب فوق تکرار میشود که این تنوع چگونه از دل آن واحد بیرون آمد. (المیزان، ج۱۷، ص۴۱-۴۲: قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها» إلخ. حجة أخرى على التوحيد و هو أن الله سبحانه ينزل الماء من السماء بالأمطار و هو أقوى العوامل المعينة لخروج الثمرات، و لو كان خروجها عن مقتضى طباع هذا العامل و هو واحد لكان جميعها ذا لون واحد فاختلاف الألوان يدل على وقوع التدبير الإلهي. و القول بأن اختلافها منوط باختلاف العوامل المؤثرة فيها و منها اختلاف العناصر الموجودة فيها نوعا و قدرا و خصوصية التأليف، مدفوع بأن الكلام منقول حينئذ إلى اختلاف نفس العناصر و هي منتهية إلى المادة المشتركة التي لا اختلاف فيها فاختلاف العناصر المكونة منها يدل على عامل آخر وراء المادة يدبر أمرها و يسوقها إلى غايات مختلفة)
شاید اشکال شود که این قدما بودند که ریشه همه امور جسمانی را «مادة المواد» یا «هیولای اولی» میدانستند ولی امروزه ابتدا آن را اتم، سپس الکترون و پروتون و نوترون، و سپس کوارک دانستهاند و … . اما به نظر میرسد هرکدام از اینها را ریشه بدانیم، باز این سوال مطرح است. یعنی اگر همه امور مثلا به الکترون و نوترون و پروتون برگردد، چگونه این همه خواص متعارض از دل همین اجزای یکسان درمیآید؟ که البته ممکن است چنین پاسخ دهند که خود تنوع اینها و چینش متفاوت اینها موجب این تفاوت در خاصیت میشود؛ از این رو به نظر میرسد این تقریر از برهان، برهان تامی بر توحید نیست؛ و شاید آنچه در متن آمد تقریر مناسبتری باشد
[۷] . ابوحیان مطلب را این گونه توضیح میدهد که مقصود «جدد بیض» و «جدد حمر» و «جدد غرابیب سود» بوده است که دوتای اول با وصف «مختلفا الوانه» بیان شده و دومی بدون این وصف؛ آنگاه منظور از این عبارت آن است که کوههایی که در آنها راهها یا رگههای سفید و یا سرخ هستند، خود رنگهای سفید و یا سرخ طیفی از رنگها را شامل میشوند اما رنگ سیاه طیف و اختلاف رنگ ندارد (البحر المحيط، ج۹، ص۲۹: و الظاهر أنه لما ذكر الغرابيب، و هو الشديد السواد، لم يذكر فيه مختلف ألوانه، لأنه من حيث جعله شديد السواد، و هو المبالغ في غاية السواد، لم يكن له ألوان، بل هذا لون واحد، بخلاف البيض و الحمر، فإنها مختلفة. و الظاهر أن قوله: بِيضٌ وَ حُمْرٌ ليسا مجموعين بجدة واحدة، بل المعنى: جدد بيض، و جدد حمر، و جدد غرابيب.) اما چون این معنا خیلی دور از ذهن به نظر میرسید در متن نیاوردم.
[۸] . التفات من الغيبة إلى التكلم. قيل: إن ذلك لكمال الاعتناء بالفعل لما فيه من الصنع البديع المنبئ عن كمال القدرة و الحكمة
[۹] . و خرج من ضمير الغيبة إلى ضمير المتكلم في قوله: فَأَخْرَجْنا، لما في ذلك من الفخامة، إذ هو مسند للمعظم المتكلم. و لأن نعمة الإخراج أتم من نعمة الإنزال لفائدة الإخراج، فأسند الأتم إلى ذاته بضمير المتكلم، و ما دونه بضمير الغائب.
بازدیدها: ۱۴۳
بازتاب: ۱۱۱۲) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا | یک آیه در روز