۲ محرم ۱۴۴۰
ترجمه
و هر کسی را که عمری [طولانی] دهیم آفرینشِ او را [یا: او را در میان آفریدگان] درهم شکنیم؛ مگر نمیاندیشند؟
اختلاف قرائت
«ننکسه»
در اغلب قرائات این کلمه به صورت «نَنْكُسْهُ» قرائت شده؛
اما در قرائت عاصم و حمزه (از قراءسبعه اهل کوفه) و نیز در قرائات کمترمشهوری مانند قرائات سهل و اعمش و حسن به صورت «نُنَكِّسْهُ» قرائت شده است.
البته در قرائات غیرمشهور به صورت «نُنْكِسْهُ» (باب افعال) و «نَنْكِسْهُ» نیز قرائت شده است.
اهل لغت بین نَکَسَ و نَکِسَ و أنکس و نَکَّسَ تفاوتی نگذاشتهاند؛ فقط گفتهاند ورود این ماده به باب تفعیل [و افعال] دلالت بر شدت و کثرت بیشتر دارد.
مجمع البيان، ج۸، ص۶۷۳[۱]؛ البحر المحيط، ج۹، ص۸۰[۲]؛ معجم القراءات، ج۷، ص۵۱۶
یعْقِلُونَ
در اغلب قرائتها به صورت «یعقلون» (صیغه غایب) قرائت شده؛ اما در قرائت نافع (اهل مدینه) و روایت خلف از ابن عامر (اهل شام) و ابوجعفر و یعقوب و ابن ذکوان به صورت «تعقلون» (صیغه مخاطب) قرائت شده است.
البحر المحيط، ج۹، ص۸۰[۳]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعه عشر، ص۴۴۴[۴]
نکات ادبی
نُعَمِّرْهُ
برخی بر این باورند که ماده «عمر» در دو معنای مستقل به کار رفته است: یکی بقا و امتداد زمانی؛ و دیگری در خصوص چیزی که برتری میجوید، خواه صدایی که بر صداهای دیگر بلند میشود یا هر چیز دیگر؛ و آنگاه «عُمر» (تداوم زندگی) و عمارت (آبادانی) هر دو بر اساس معنای اول و به خاطر همین امتداد یافتن زمان است؛ ولی «عمره» از «عَوْمَرة» است که به معنای صدای بلند و فریاد (صیحة) میباشد و از این جهت که افراد در عمره فریادشان به تلبیه (لبیکگویی) بلند است چنین نامیده شده است. (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۱۴۰-۱۴۱)
اما دیگران بر این باورند که اصل ماده «عمر» به معنای تداوم حیات، و «عمارت» (عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ؛ توبة/۱۹) نقطه مقابل «خرابی» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۶)؛ همان طور که «موت» نقطه مقابل «حیات» است؛ در واقع، ابتدا «حیات» افاضه میشود و سپس تداوم آن به «عمر» است و عمر هر چیزی به حَسَبِ خودش است، در انسان به طول عمر است و در ساختمان به آبادانی و مرمت آن (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۱۹).
بدین بیان، «عَمْر» و «عُمُر» هر دو به همان معنای «عُمْر» است که ما در فارسی به کار میبریم و اسمی است برای مدتی که عمارت بدن با حیات و زندگانی برقرار است؛ و به لحاظ معنایی این دو کلمه تفاوت ندارند، تنها فرقشان به این است که «عُمُر» را برای کاربردهای رایج عمر استفاده میکنند (تَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ، قصص/۴۵؛ وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ، شعراء/۱۸) اما برای سوگند خوردن از تعبیر «عَمْر» استفاده میشود (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ؛ حجر/۷۲) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۶).
«تعمیر» (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ، فاطر/۳۷؛ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ، بقرة/۹۶) به معنای دادن عمر بالفعل به کسی ویا به چیزی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۶) ویا به معنای اینکه چیزی را عمران (= آباد) و دارای عمر کنند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۱۹) و «مُعَمَّر» هم کسی است که به او عمر طولانی داده باشند (وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ، فاطر/۱۱)
«معمور» (وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ؛ طور/۴) به چیزی گویند که آباد شده و طول عمرش زیاد گردیده است.
«استعمار» (هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِيها؛ هود/۶۱) به معنای عمارت و آبادانی چیزی را به کسی واگذار کردن (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۶) ویا «طلب عمر کردن» است یعنی تقاضای اقدام به تعمیر و عمرانی است در خویش و یا در هر چیزی؛ و مقصود از آن در این آیه آن است که خداوند شما را موظف به عمران و اصلاح خویش و سایر امور مربوط به خویش کرده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۰)
«عُمْرَة» به معنای «آن چیزی است که به وسیله آن عمران و آبادی و عمر بیشتر حاصل میشود» و وجه تسمیه «عمره» (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ …. فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ؛ بقره/۱۹۶) آن است که انجام آن موجب آبادانی مسجدالحرام؛ ویا آبادانی روح و روان شخص] میشود؛ و از آنجا که باب افتعال حاوی معنای مطاوعه و پذیرش است، «اعْتِمَار» (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ؛ بقره/۱۵۸) به معنای «عمره» را اختیار کردن است؛ یعنی اختیار برنامه خاصی برای عمران و آبادانی مسجدالحرام. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۰)
برخی هم گفتهاند «اعْتِمَار» و «عُمْرَة» به معنای زیارت خاصی است که مایه عمران دوستی و محبت میگردد و به همین جهت نام عمل عبادی خاصی در اسلام قرار گرفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۶).
بدین ترتیب، فعل «عَمَرَ» به معنای آباد کردنی است که موجب بیشتر شدن عمر شیء مورد نظر میشود؛ و در آیه (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر؛ توبه/۱۸) میتواند از همین «عمران» و آبادانی باشد؛ و یا از «عمره» و مقصود این باشد که کسی واقعا عمره بجا میآورد که … (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۸۶) و در آیه «عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها» (روم/۹) نیز هم محتمل است که به معنای آباد کردن باشد و هم به معنای عمر طولانی سپری کردن.
کلمه «عِمران» به عنوان اسم خاص نیز به کار رفته است (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ، آلعمران/۳۳؛ إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران، آلعمران/۳۵؛ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ، تحریم/۱۲) که هرچند ممکن است به همین ماده «عمر» مرتبط باشد؛ اما با توجه به اینکه در زبان عبری (که تلفظش در عبری «عمرام» است) وجود دارد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۲۲۲)، احتمال دارد که ربطی به این ماده نداشته باشد.
ماده «عمر» و مشتقات آن (بدون احتساب کلمه «عمران» که تنها ۳ بار در قرآن کریم آمده) ۲۴ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
نُنَكِّسْهُ
ماده «نکس» در اصل به معنای زیر و رو کردن، و یا سر و ته کردنِ چیزی به کار میرود؛ چنانکه به بچهای که پایش پیش از سرش از شکم مادر بیرون آید «ولد منکوس» میگویند. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۴۷۷؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۲۴؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۲، ص۲۴۳) و از این رو تعبیر «مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» را بدین معنا دانستهاند که وقتی عمری دراز به کسی میبخشیم مسیر آفرینش وی را معکوس میکنیم، یعنی اگر روند آفرینش این بود که دائما بر تواناییها و عقل و علم او افزوده شود،او را در مسیر معکوسی قرار میدهیم که دائما از اینها کاسته میشود (مجمع البحرين، ج۴، ص۱۱۹).
«ناکس» در عربی معادل «سرافکنده» در فارسی است، یعنی کسی که با ذلت و خواری سرش را به زیر افکنده باشد «إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِم» (سجده/۱۲) (لسان العرب، ج۶، ص۲۴۱) و تعبیر «نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ» را هم کنایه از اینکه حجت بر آنان تمام شد و دیگر پاسخی نداشتند و سرافکنده شدند، دانستهاند (مجمع البحرين، ج۴، ص۱۱۹)
ماده «نکس» همین ۳ بار در قرآن کریم آمده است.
الْخَلْقِ
در آیه ۷۹ همین سوره درباره کلمه «خَلْقِ» اشاره شد که این کلمه مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار میرود (= مخلوق، آفریده شده) و در این آیه هر دو معنا (آفرینش، آفریدگان) میتواند اراده شده باشد. اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیدهاند که بیانگر ویژگیهایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و البته کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» میباشد، که هم در مورد ایجاد بیسابقه و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار میرود.
این ماده وقتی درباره «سخن» به کار برده میشود غالبا به معنای «سخن دروغ» میباشد (عنکبوت/۱۷) که اشاره به همان معنای «ساختگی» بودن دارد چون کلام دروغ، مطلبی است که شخص بدون مراجعه به واقعیت در خود ایجاد کرده است.
جلسه ۱۷۰ http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/
حدیث
۱) صباح میگوید:
با امام صادق ع بودم که از مقابل کوه احد گذشتیم؛ حضرت فرمود: آیا آن شکافی که در کوه است، میبینی؟
گفتم:بله.
فرمود: اما من آن را نمیبینم؛ و علامت پیر شدن چند چیز است: ضعف در بینایی، خم شدن پشت، و سست شدن [= لغزیدن] گامها.
الخصال، ج۱، ص۸۸
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الصَّبَّاحِ مَوْلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
كُنْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا مَرَرْنَا بِأُحُدٍ قَالَ تَرَى الثَّقْبَ الَّذِي فِيهِ؟
قُلْتُ نَعَمْ.
قَالَ أَمَّا أَنَا فَلَسْتُ أَرَاهُ وَ عَلَامَةُ الْكِبَرِ ثَلَاثٌ كِلَالُ الْبَصَرِ وَ انْحِنَاءُ الظَّهْرِ وَ رِقَّةُ الْقَدَمِ.
۲) ابوبصیر روایت میکند که امام صادق ع فرمودند:
همانا بنده در گشایشی در کارهایش است تا به سن چهل سالگی برسد؛ پس چون به چهل سالگی رسید خداوند عز و جل به فرشتگانش وحی میکند که من به بندهام عمری دادم و آن را طولانی کردم؛ پس بر او سخت بگیرید و بشدت او را تحت نظر بگیرید و کارهای ریز و درشت، و کوچک و بزرگش را ثبت کنید.
و امام باقر ع فرمودند:
هنگامی که بر بنده چهل سال بگذرد به او گفته شود که حواست را خوب جمع کن که دیگر معذور نیستی؛ و این گونه نیست که کسی که به چهل سالگی برسد معذورتر از کسی باشد که به بیست ساله شده؛ چرا که آن کسی که از آن دو بازخواست میکند یک نفر است؛ و در مورد آنها چشم به خواب ننهاده؛ پس در عمل بکوش به خاطر آن هول و هراسی که در پیش رو داری؛ و سخنان اضافی را به کنار بگذار!
الخصال، ج۲، ص۵۴۵؛ الكافي، ج۸، ص۱۰۸[۵]
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَيْفٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِنَّ الْعَبْدَ لَفِي فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَائِكَتِهِ أَنِّي قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِي عُمُراً وَ قَدْ طَالَ فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اكْتُبَا عَلَيْهِ قَلِيلَ عَمَلِهِ وَ كَثِيرَهُ وَ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ.
قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:
إِذَا أَتَتْ عَلَى الْعَبْدِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِيلَ لَهُ خُذْ حِذْرَكَ فَإِنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ وَ لَيْسَ ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً أَحَقَّ بِالْعُذْرِ مِنَ ابْنِ عِشْرِينَ سَنَةً فَإِنَ الَّذِي يَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَيْسَ عَنْهُمَا بِرَاقِدٍ فَاعْمَلْ لِمَا أَمَامَكَ مِنَ الْهَوْلِ وَ دَعْ عَنْكَ فُضُولَ الْقَوْلِ.
۳) از امام صادق ع روایت شده است که هنگامی که بندهای به سی و سه سالگی برسد، «به قویترین حالت خویش رسیده» (احقاف/۱۵) و هنگامی که «به چهل سالگی برسد» (احقاف/۱۵) به نهایت خویش رسیده؛ پس چون پا در چهل و یک سالگی نهد رو به نقصان نهاده؛ و برای فرد پنجاه ساله سزاوار است که همانند کسی باشد که در حال جان دادن است.
الخصال، ج۲، ص۵۴۵
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَيْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
إِذَا بَلَغَ الْعَبْدُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً فَقَدْ «بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ» إِذَا «بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً» فَقَدْ بَلَغَ مُنْتَهَاهُ فَإِذَا ظَعَنَ فِي إِحْدَى وَ أَرْبَعِينَ فَهُوَ فِي النُّقْصَانِ وَ يَنْبَغِي لِصَاحِبِ الْخَمْسِينَ أَنْ يَكُونَ كَمَنْ كَانَ فِي النَّزْعِ.[۶]
۴) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
عمری که خداوند تا آن عمر، عذر و بهانه فرزند آدم را میپذیرد، شصت سالگی است!
نهج البلاغة، حکمت ۳۲۶
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
الْعُمُرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.
۵) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
به انجام عمل بشتابید که در پیش رویتان عمری است که انسان را درهممیشکند یا بیماریای که انسان را حبس میکند و یا مرگی که انسان را میرباید.
نهجالبلاغه، خطبه۲۳۰
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع:
وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاكِساً أَوْ مَرَضاً حَابِساً أَوْ مَوْتاً خَالِسا.
۶) مرحوم مجلسی روایتی طولانی از امیرالمومنین ع ذکر کرده که حضرت در آن روایات به بیان مطالب مختلف قرآنی و رفع پارهای از شبهاتی که در مورد آیات قرآن مطرح است، و اینکه قرآن کریم چگونه بسیاری از دیدگاههای مخالفان را به چالش کشیده، پرداختهاند. در فرازی از آن روایت آمده است:
و اما آیهای که در رد زنادقه (= کافران منکر خداوند) است این سخن خداوند متعال است که «و هر کسی را که عمری [طولانی] دهیم آفرینشِ او را درهم شکنیم؛ مگر نمیاندیشند؟» (یس/۶۸) پس خداوند متعال ما را به بطلان سخن زنادقه آگاه ساخت؛ اینکه میگویند: جهان با گردش افلاک و قرار گرفتن نطفهها در رَحِمها پدید میآید؛ چرا که از نظر آنان نطفه هنگامی که در رَحِم واقع شد، شکل و صورتهایی که به او شکل میدهند بر او واقع میشوند و در اثر گردش قدرت و شکلهایی که گذر شبها و روزها و خوردنیها و آشامیدنیها و طبیعت بر او میاندازند، متولد میشود و رشد میکند و بزرگ میشود؛ پس خداوند با این کلامش که «هر کسی را که عمری [طولانی] دهیم آفرینشِ او را درهم شکنیم» مطلب را معکوس کرد و معنایش این است که کسی که عمرش طولانی شود و سنش بالا رود به همان وضعیتی برمیگردد که در حال خردسالی و طفولیت داشت، و بر او نقس در جمیع ابزارهای حیاتیاش مسلط میگردد و در جمیع حالاتش به ضعف میگراید؛ و اگر مطلب آن گونه بود که آنان میپنداشتند که برای بندگان آفرینندهای نبود که اختیار و اراده داشته باشد، لازم میآمد که آن نطفه و یا آن انسانی که بر اثر آن به دنیا آمد همواره راه تکامل و ازدیاد را بپیماید مادامی که آن شکلهایی که از نظر آنان قوام انسان بدانهاست برقرار و فلک باقی و خوردن غذا ممکن و گذر روز و شب برقرار باشد و آنگاه دیگر اینکه «هر کسی را که عمری [طولانی] دهیم آفرینشِ او را رو به زوال مینهد» معنای معقولی نمیداشت.
بحار الأنوار، ج۹۰، ص۳۶
عن امیرالمومنین ع:
… وَ أَمَّا الرَّدُّ عَلَى الزَّنَادِقَةِ فَقَوْلُهُ تَعَالَى «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ» فَأَعْلَمَنَا تَعَالَى أَنَّ الَّذِي ذَهَبَ إِلَيْهِ الزَّنَادِقَةُ مِنْ قَوْلِهِمْ إِنَّ الْعَالَمَ يَتَوَلَّدُ بِدَوَرَانِ الْفَلَكِ وَ وُقُوعِ النُّطْفَةِ فِي الْأَرْحَامِ لِأَنَّ عِنْدَهُمْ أَنَّ النُّطْفَةَ إِذَا وَقَعَتْ تَلَقَّاهَا الْأَشْكَالُ الَّتِي تُشَاكِلُهَا فَيَتَوَلَّدُ حِينَئِذٍ بِدَوَرَانِ الْقُدْرَةِ وَ الْأَشْكَالِ الَّتِي تَتَلَقَّاهَا مُرُورَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْأَغْذِيَةِ وَ الْأَشْرِبَةِ وَ الطَّبِيعَةِ فَتَتَرَبَّى وَ تَنْتَقِلُ وَ تَكْبُرُ فَعَكَسَ تَعَالَى قَوْلَهُمْ بِقَوْلِهِ وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ مَعْنَاهُ أَنَّ مَنْ طَالَ عُمُرُهُ وَ كَبِرَ سِنُّهُ رَجَعَ إِلَى مِثْلِ مَا كَانَ عَلَيْهِ فِي حَالِ صِغَرِهِ وَ طُفُولِيَّتِهِ فَيَسْتَوْلِي عَلَيْهِ عِنْدَ ذَلِكَ النُّقْصَانُ فِي جَمِيعِ آلَاتِهِ وَ يَضْعُفُ فِي جَمِيعِ حَالاتِهِ وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ كَمَا زَعَمُوا مِنْ أَنَّهُ لَيْسَ لِلْعِبَادِ خَالِقٌ مُخْتَارٌ لَوَجَبَ أَنْ يَكُونَ تِلْكَ النَّسَمَةُ أَوْ ذَلِكَ الْإِنْسَانُ زَائِداً أَبَداً مَا دَامَتِ الْأَشْكَالُ الَّتِي ادَّعَوْا أَنَّ بِهَا كَانَ قِوَامُ ابْتِدَائِهَا قَائِمَةً وَ الْفَلَكُ ثَابِتٌ وَ الْغَدَاءُ مُمْكِنٌ وَ مُرُورُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مُتَّصِلٌ وَ لَمَا صَحَّ فِي الْعُقُولِ مَعْنَى قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْق»…[۷]
تدبر
۱) «نُعَمِّرْهُ»
عمر به دست خداست. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۶)
۲) «نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ»
سنّت خداوند بر آن است كه پيرى همراه با شكستگى باشد. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۶)
۳) «نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ»
آثار عمر طولانى به دست خداست. [اوست که پیری را با شکستگی همراه میکند؛ پس] آن جا كه خداوند اراده كند، افرادى مثل حضرت نوح و حضرت مهدى عليهما السلام عمر طولانى مىكنند. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۶)
۴) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ»
«خلق» در این آیه:
میتواند به معنای مصدری (= آفرینش) باشد (چنانکه در اغلب آیات به این معنا به کار رفته) آنگاه مقصود از آیه این است که وقتی سن بالا میرود تواناییهای خدادادی رو به نقصان مینهد)؛ که اغلب نکات قبل و بعد ناظر به این معناست؛
و میتواند به معنای مفعولی (آفریده، آفریدگان، خلایق) باشد، (شبیه آیه: وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلينَ؛ مومنون/۱۷)؛ آنگاه مقصود از آیه این است که وقتی سن بالا میرود شخص به طور طبیعی در میان خلایق خُرد و خوار میشود؛ و تنها اعمال صالحی که داشته یا فرزند صالح او و اموری از این قسم است که میتواند او را همچنان در جامعه سربلند نگه دارد.
۵) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»
از میانسالی به بعد، هرچه سن انسان بیشتر میشود، تواناییهایش کاهش مییابد؛ پس این تواناییها را صرفاً برای زندگی در دنیا به ما ندادند.
نکته تخصصی انسانشناسی
خداوند استعدادها و تواناییهای گوناگونی را در وجود ما قرار داده تا آنها را شکوفا کنیم؛
اما شکوفا کنیم، که چه شود؟
که نهایتاً بمیریم و همه آنچه شکوفا شده، هدر رود؟
اگر مرگ را جدی بگیریم – که از معدود واقعیتهایی است که هیچ گونه تردیدی در آن نیست – میفهمیم شکوفا شدن تواناییها صرفاً به این نیست که این استعدادها در زندگی دنیوی به کار آید؛ زیرا معنی ندارد که هدف نهایی شکوفا شدن یک استعداد، نابود شدنش باشد!
یعنی شکوفا شدن حقیقیِ این استعدادها به این است که بتوانیم به مقام خلیفةاللهی دست یابیم؛ و تنها در این صورت است که انسان چنان از آن استعدادها بهره گرفته که مرگ هم برایش صرفاً معبری برای رفتن به مرحله دیگر میباشد، نه پایان کار.
اگر این نکته را درست دریابیم، آنگاه این آیه پیام مهمی برای ما خواهد داشت:
برای شکوفا شدن استعدادها که انسان را به خلیفةاللهی برساند، زمان بینهایت لازم نیست؛ همین مدت متعارف عمر کافی است؛ بلکه نیمی از این عمر هم کافی است! به تعبیر دیگر، خداوند با رو به نقصان نهادنِ تواناییها به ما پیام میدهد که آن مقدار زمانی که برای شکوفا کردنِ آنها در اختیارتان گذاشتم کافی بود. اگر شکوفا کردید و به سرمنزل مقصود رسید که خوشا به سعادتتان؛ وگرنه، بدانید که کمکم این استعدادها را از شما پس میگیرم.
۶) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»
کسی که عمرش طولانی میشود، رو به شکستگی و فرتوتی مینهد.
این از بهترین شواهد است که نشان میدهد که زندگی و بقای ما به دست خود ما نیست. (حدیث۶)
۷) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»
این آیه میتواند در مقام استشهاد برای دو آیه قبل باشد.
در دو آیه قبل فرمود اگر بخواهیم میتوانیم قلم محو بر چشمانشان بکشیم که دیگر نبینند؛ ویا اینکه آنان را مسخ کنیم که دیگر راه پس و پیش نداشته باشند؛ اکنون میفرماید شاهدش هم این است که آنان را بعد از اینکه به قدرت و تواناییهای جوانی رساندیم، به سمت نقصان و ضعف میرانیم. (المیزان، ج۱۷، ص۱۰۸)
۸) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»
انسان وقتی رو به سالخوردگی میرود دائما تواناییهایش کمتر میشود.
این هشداری است به انسان، که فرصت بهرهگیریات در دنیا رو به اتمام است؛ آماده آخرت شو!
ثمره اخلاقی
آیا خود این هشدار یکی از بزرگترین نعمتهای الهی نیست که انسانها را از خواب غفلت بیرون آورد؟
و آیا عجیبتر این نیست که انسانهایی که پا به سن میگذارند از خواب غفلت بیدار نمیشوند؟!
حکایت
در برخی کتب اخلاقی حدیثی از پیامبر اکرم ص نقل شده که: «من بلغ الأربعين و لم يأخذ [لم یحمل] العصا فقد عصى: کسی که به چهل سالگی برسد و عصا برندارد عصیان کرده است! (تحفة الملوک، ص۷۲۸)
در رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم (ص۳۳) در توضیح این حدیث آمده است:
«چه، عصا علامت سفر است و مسافر را برداشتن عصا مندوب است. و چون چهل سال تمام شد هنگام سفر است. و تأويل عصا مهيّا شدن سفر آخرت است، و جمع كردن خود از براى رحلت (و هر كه عصا بر نداشت از فكر سفر غافل است).
آیت الله سبحانی هم از قول امام خمینی نقل کردهاند که امام میفرمودند “منظور از عصا، همان عصای ظاهری نیست، بلکه منظور عمل به احتیاط کامل است”. http://hawzahnews.com/detail/News/327419
۹) «لَطَمَسْنا …، لَمَسَخْناهُمْ … نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ»
انسان هم بايد به فكر از دست رفتن نعمتها باشد. و هم به فكر ضعيف شدن آنها. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۶)
۱۰) «أَ فَلا یعْقِلُونَ»
قرآن کریم افراد را به خاطر اینکه نمیاندیشند، توبیخ میکند. (المیزان، ج۱۷، ص۱۰۸)
ثمره دینشناسی
در اسلام – برخلاف بسیاری از مکاتبی که فقط درصدد جمع کردن مرید هستند و از مریدانشان میخواهند فکر و عقل را تعطیل کنند و صرفاً از دستور مراد تبعیت نمایند – تعقل و اندیشدن، نهتنها مذمت نشده، بلکه کسانی که نمیاندیشند مورد مذمت قرار میگیرند.
[۱] . و قرأ عاصم و حمزة و سهل «نُنَكِّسْهُ» بضم النون الأولى و فتح الثانية و كسر الكاف و تشديدها و قرأ الباقون بضم الكاف و تخفيفها …الحجة: يقال نكسته و نكسته و أنكسه و أنكسه مثل رددت و رددت غير أن التشديد للتكثير و التخفيف يحتمل القليل و الكثير.
[۲] . قرأ الجمهور: نُنَكِّسْهُ، مشددا و عاصم، و حمزة: مخففا.
[۳] . و قرأ نافع، و ابن ذكوان، و أبو عمرو في رواية عباس: تعقلون بتاء الخطاب و باقي السبعة: بياء الغيبة
[۴] . قرا نافع و ابوجعفر و یعقوب و ابن عامر بخلف عنه «تعقلون» بتاء الفوقیة علی الخطاب؛ و قرا الباقون «یعقلون»بیاء التحتیه علی الغیبة.
[۵] . البته در کافی فقط حدیث اول (که از امام صادق ع روایت شده) آمده است.
[۶]. روايتي هم در ذیل تدبر ۸ خواهد آمد که به این حدیث بیارتباط نیست.
[۷] . قریب به این مضمون علی بن ابراهیم قمی در تفسير القمي، ج۲، ص۲۱۷ آورده اما آن را به معصوم ع نسبت نداده است؛ ولی همین عبارات مرحوم قمی را مرحوم مجلسی در جای دیگری از بحار الأنوار (ج۹، ص۲۳۱) از تفسیر قمی نقل کرده و شروعش را «قال الصادق ع»قرار داده است.
بازدیدها: ۱۰۷
باسلام
ضرب المثل : پیری است و هزار عیب (تا نشوی پیر، ندانی که چیست.)