۱ محرم ۱۴۴۰
ترجمه
و اگر بخواهیم قطعاً آنها را در جای خود مسخ کنیم، که در آن صورت، نه استطاعت بر گذر کردن [پیش رفتن] میداشتند و نه برگردند.
اختلاف قرائت
مَكانتِهِمْ
اغلب این کلمه را به همین صورت «مَكانَتِهِمْ» یعنی به صورت مفرد قرائت کردهاند؛ اما در روایت شعبه از عاصم (از قراء کوفه) و نیز در قرائت حسن و سلمی و زر بن حبیش به صورت «مَكاناتِهِمْ» یعنی به صورت جمع قرائت شده است.[۱]
مجمع البيان، ج۸، ص۶۷۳[۲]؛ معجم القراءات، ج۷، ص۵۱۵-۵۱۶[۳]
مضِیّاً
این کلمه را اغلب به همین صورت «مُضِیاً» یعنی به ضم میم قرائت کردهاند؛ اما در برخی قرائتهای غیرمشهور به کسر میم (مِضِیّاً) و به فتحِ میم (مَضِیّاً) هم قرائت شده است؛ که درباره قرائت به کسر گفتهاند در مقام تلفظ از کسره حرف بعدی (ض) تبعیت کرده؛ و درباره قرائت به فتح گفتهاند مصدر در باب فعیل است (همانند رسیم و وجیف). (البحر المحيط، ج۹، ص۷۹)[۴]
نکات ادبی
لَمَسَخْناهُمْ
ماده «مسخ» در اصل بر زشتی و بیمزه بودن چیزی دلالت دارد، چنانکه «رجل مَسيخ» به آدم بیمزه و «طعام مَسيخ» به غذای بینمک و بیمزه گفته میشود؛ و «مسخ کردن چیزی» به معنای آن است که خلقت چیزی را از آن صورتی که بر آن بوده، به یک صورت بدترکیب و زشت و نفرتآور تبدیل کنند. (كتاب العين، ج۴، ص۲۰۶؛ معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۲۳) و برخی گفتهاند «مسخ» به معنای بدترکیب و زشت کردن خَلق و خُلقِ چیزی است؛ و آن «مسخِ در خلقت و آفرینشِ» چیزی بوده که تنها در زمان خاصی رخ داده (و مثلا گروهی به میمون یا خوک تبدیل شدند: وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ؛ مائدة/۶۰) اما «مسخ در خُلق و خو» در هر زمان رخ میدهد و آن این است که انسانی اخلاقش همچون اخلاق مذموم برخی از حیوانات شود مثلا از شدت حرص مانند سگ و یا از شدت شهوترانی مانند خوک، و … گردد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۶۸) و بر همین اساس، برخی مسخ را عقوبت شدیدی دانستهاند که موجب تحولی در صورت ظاهری یا باطنی کسی شود و آن را را بر دو گونه شدید و خفیف تقسیم کردهاند: مسخ خفیف آن است که این تحول که ناشی از گناهان شخص است تنها در صورت باطنی و برزخیِ وی رخ دهد و تنها کسانی که چشم برزخی دارند آن را میبینند؛ اما مسخ شدید و تام آن است که این تحول درونی در بدنش نیز آشکار گردد و ظاهرش هم مانند باطنش شود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۰۳)
اگرچه اشاره به واقعیت مسخ شدن در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است (مانند: قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ، بقره/۶۵ و اعراف/۱۶۶؛ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ، مائدة/۶۰) اما ماده «مسخ» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
مَكانَتِهِمْ
کلمه «مکان» با کلمه «مکانة» به یک معناست (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۷۴؛ البحر المحيط، ج۹، ص۷۹) و درباره کلمه «مکان» قبلا اشاره شد که در نگاه اول به نظر میرسد، ریشه این کلمه «مکن» است، اما اهل لغت تذکر دادهاند که کلمه «مکان» بر وزن «مَفعَل» [وزن رایج برای اسم مکان: مانند مَغسل: محل غسل، مَذبح: محل ذبح؛ مَشرب: محل شُرب] از ماده «کون» (فعل «کان» «یکون») میباشد یعنی «موضع کینونت: محلّ بودن»، ولی به خاطر کثرت کاربرد این کلمه، در تصریف [یعنی هنگام ساختن همخانواده] همانند وزن «فعال» [یعنی مانند اینکه ریشه آن «مکن» باشد] با آن برخورد میشود. (كتاب العين، ج۵، ص۳۸۷)
جلسه ۲۳۰ http://yekaye.ir/al-aaraf-7-10/
فما اسْتَطاعُوا
قبلا بیان شد که ماده «طوع» در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن، و نقطه مقابل «اکراه و اجبار» است «ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً» (فصلت/۱۱).
وقتی این ماده به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً؛ کهف/۶۷ و ۷۲ و ۷۵) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور میگردد و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة.
از ابنسکیت نقل شده که این کلمه در لهجههای مختلف عرب به چهار صورت أستطيع و اسطيع و استتيع و استيع تلفظ شده است که در دومی «ت» به خاطر التقای با «ط» افتاده است (لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ؛ کهف/۸۲) در سومی، «ط» به «ت» تبدیل شده و در چهارمی این دو حالت با هم رخ داده است.
جلسه ۶۵۶ http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/
مُضِیّاً
ماده «مضی» در اصل به معنای «گذشتن» و «عبور کردن» از چیزی میباشد (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۳۱) به تعبیر دیگر، به معنای تحقق و وقوع امری است در زمان گذشته که متکلم از آن عبور است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۲۷) مانند «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلينَ» (انفال/۳۸) و «مَضی مَثَلُ الْأَوَّلينَ» (زخرف/۸) و «أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً» (کهف/۶۰).
معنای این کلمه به «رفتن» (ذهاب) بسیار نزدیک است (وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ؛ حجر/۶۵) و در تفاوت این دو گفتهاند که «مضی»نقطه مقابل روی آوردن (استقبال) است و به همین جهت تعبیر ماضی (گذشته) و مستقبل (آینده) را در مقابل هم به کار میبرند؛ اما در «ذهاب» (رفتن) چنین مقابلهای در کار نیست؛ هرچند بر اثر کثرت استعمال این دو به جای هم، دیگر در معنای همدیگر به کار میروند (الفروق في اللغة، ص۳۰۲)
ماده «مضی» ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
یرْجِعُونَ
قبلا بیان شد که ماده «رجع» در اصل به معنای «رد» (برگرداندن) و «تکرار»، ویا «برگشت (عود) بدانجایی که از آنجا آمده ویا به وضعیتی که قبلا در آن وضعیت بوده» به کار میرود، و صیغه ثلاثی آن (رَجَعَ)، هم در معنای لازم (برگشتن، بازگشتن) و هم در معنای متعدی (برگرداندن، بازگرداندن) استفاده شده است.
در زبان عربی، برای «برگشت» و «بازگشت» کلمات متعددی به کار رفته است که «رجع» عامترین معنای آن (= برگشتن، برگرداندن) است و در همانجا تفاوت این ماده با مادههای دیگری مانند «توبه» ، «إنابة» ، «إیاب» ، «عود» ، «ردّ» ، «فيء» ، «انقلاب» اشاره شد.
جلسه ۳۵۵ http://yekaye.ir/al-alaq-96-8/
حدیث
۱) روایت شده است که در یکی از مجالسی که مامون برای بحث بین امام رضا ع و علمای فرقههای مختلف تشکیل داده بود، خود مامون از امام رضا ع پرسید: در مورد کسانی که به تناسخ* اعتقاد دارند، چه میگویید؟
فرمود: چنین کسی به خداوند عظیم کفر ورزیده و بهشت و جهنم را تکذیب نموده است.
مامون پرسید: درباره مسخشدهها چه میگویید؟
فرمود: آنان کسانی بودند که «خداوند بر آنان غضب کرد» (مائده/۶۰) پس آنان را مسخ نمود؛ و آنان سه روز زیستند سپس مردند و [بعد از مسخ شدن] زاد و ولدی نکردند؛ پس آنچه در دنیا از میمون و خوک و سایر حیواناتی که به «مسخشدهها» معروفند، یافت میشود؛ همانند سایر حیواناتیاند که خوردن و استفاده از آنها [مانند استفاده از پوست و … آنها] جایز نیست.
* تناسخ: اعتقاد کسانی است که منکر قیامتاند و میپندارند انسانها بعد از اینکه میمیرند، روحشان بسته به اینکه انسان خوب یا بدی بوده باشد دوباره در بدن شخص دیگر (یا در بدن یک حیوان) دوباره به دنیا برمیگردد؛ و از نو زندگی را شروع میکند.
عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج۲، ص۲۰۲
حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِيمٍ الْقُرَشِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَنْصَارِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ يَوْماً وَ عِنْدَهُ عَلِيُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا ع …
فَقَالَ الْمَأْمُونُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا تَقُولُ فِي الْقَائِلِينَ بِالتَّنَاسُخِ؟
فَقَالَ الرِّضَا ع: مَنْ قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ مُكَذِّبٌ بِالْجَنَّةِ وَ النَّارِ.
قَالَ الْمَأْمُونُ: مَا تَقُولُ فِي الْمُسُوخِ؟
قَالَ الرِّضَا ع: أُولَئِكَ قَوْمٌ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فَمَسَخَهُمْ فَعَاشُوا ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ ثُمَّ مَاتُوا وَ لَمْ يَتَنَاسَلُوا فَمَا يُوجَدُ فِي الدُّنْيَا مِنَ الْقِرَدَةِ وَ الْخَنَازِيرِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمْ اسْمُ الْمُسُوخِيَّةِ فَهُوَ مِثْلُ مَا لَا يَحِلُّ أَكْلُهَا وَ الِانْتِفَاعُ بِهَا.
۲) مرحوم مجلسی از قول نعمانی در کتاب «تسلی» – که این کتاب متاسفانه اکنون موجود نیست – روایتی را از امام صادق ع نقل میکند درباره کیفیت جان دادن کافر، و مراحلی که تا قیامت سپری میکند، که از مضمون روایت معلوم میشود مقصود از «کافر» هرکسی که «مسلمان نباشد» نیست؛ بلکه کسی است که در مقابل حق و حقیقتی که به وی عرضه شده، کفر و لجاجت میورزد. در فرازی از این روایت میفرمایند:
به خدا سوگند، بعد از اینکه عمر سعد کشته شد او را [در عالم برزخ] آوردند در حالی که او را به صورت میمونی درآورده بودند که برگردنش زنجیری آویخته بودند؛ و او اهل خانهاش را میشناخت اما آنان او را نمیشناختند؛ و به خدا سوگند زمانه به پایان نمیرسد مگر اینکه دشمن ما آشکارا مسخ خواهد شد، چنانکه برخی از آنان در زندگی خویش به شکل میمون و خوک مسخ خواهند شد؛ و در پشت سر آنان «عذابی شدید است» (ابراهیم/۱۷) و «در پشت سر آنان جهنم است و بد بازگشتگاهی است» (جاثیه/۱۰).
بحار الأنوار، ج۴۵، ص۳۱۳
رَوَی السَّائِلُ عَنِ السَّيِّدِ الْمُرْتَضَی رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ خَبَرٍ رَوَی النُّعْمَانِيُّ فِي كِتَابِ التَّسَلِّي عَنِ الصَّادِقِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِذَا احْتُضِرَ الْكَافِرُ …[۵]
وَ اللَّهِ لَقَدْ أُتِيَ بِعُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَعْدَ مَا قُتِلَ وَ إِنَّهُ لَفِي صُورَةِ قِرْدٍ فِي عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَجَعَلَ يَعْرِفُ أَهْلَ الدَّارِ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَهُ وَ اللَّهِ لَا يَذْهَبُ الْأَيَّامُ حَتَّی يُمْسَخَ عَدُوُّنَا مَسْخاً ظَاهِراً حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيُمْسَخُ فِي حَيَاتِهِ قِرْداً أَوْ خِنْزِيراً وَ مِنْ وَرَائِهِمْ عَذابٌ غَلِيظٌ وَ مِنْ وَرائِهِمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً.
توجه:
ظاهرا این حدیث در مقام بیان وضعیت برزخی این افراد است.
۳) علی بن ابیحمزه میگوید:
با امام صادق ع به حج رفته بودم و در راهی زیر درخت خرمای خشک شدهای نشسته بودیم که ایشان لب به دعایی گشود که من آن را نفهمیدم، سپس فرمود: ای درخت! از آنچه خداوند در تو به عنوان رزق بندگانش قرار داده، به ما خوراکی بده! بناگاه درخت در حالی که تر و تازه شده بود، با شاخههایش به سوی ایشان متمایل شد در حالی که در آن خرمای تازه بود.
حضرت فرمود: جلو بیا و بسم الله بگو و بخور!
پس از آن رُطَبی خوردیم بسیار گوارا و دلپسند؛ در همانجا عرب بادیهنشینی را دیدیم که میگوید: تا امروز جادویی به این عظمت ندیده بودم!
امام صادق ع فرمود: ما وارثان پیامبرانیم؛ در ما نه جادوگری هست و نه کاهنی؛ بلکه به پیشگاه خداوند دعا میکنیم و او اجابت میکند؛ و اگر دلت میخواهد دعا کنم که خداوند تو را به شکل سگی مسخ نماید که به خانهات بروی و بر اهل منزلت وارد شوی و برای آنان دم تکان دهی!
آن عرب بادیهنشین در کمال جهالت و نفهمی گفت: بله!
پس ایشان به پیشگاه خداوند دعا کرد و او سگ شد و راه خود را در پیش گرفت!
امام صادق ع به من فرمود: او را تعقیب کن! من هم دنبالش رفتم تا وارد محلهشان شد و وارد منزلش شد و برای همسر و فرزندانش دم تکان داد، اما آنان چوب برداشتند واو را از خانهشان بیرون کردند.
پس به نزد امام صادق ع برگشتم و ایشان را از آنچه دیدم باخبر ساختم که در همین صحبت بودیم که آمد و جلوی امام صادق ع ایستاد و اشک بر گونههایش روان بود و خودش را جلوی ایشان به خاک میمالید و پارس میکرد.
پس حضرت به ایشان رحم کرد و به درگاه خداوند دعا کرد و او به شکل همان عرب بادیهنشین برگشت.
امام صادق ع به او فرمود: ایمان آوردی ای عرب بادیهنشین؟!
گفت: بله، هزار بار و هزار بار!
الخرائج و الجرائح، ج۱، ص: ۲۹۶؛ كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج۲، ص۲۰۰
قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ:
حَجَجْتُ مَعَ الصَّادِقِ ع فَجَلَسْنَا فِي بَعْضِ الطَّرِيقِ تَحْتَ نَخْلَةٍ يَابِسَةٍ فَحَرَّكَ شَفَتَيْهِ بِدُعَاءٍ لَمْ أَفْهَمْهُ ثُمَّ قَالَ: يَا نَخْلَةُ أَطْعِمِينَا مِمَّا جَعَلَ اللَّهُ فِيكِ مِنْ رِزْقِ عِبَادِهِ!
قَالَ فَنَظَرْتُ إِلَی النَّخْلَةِ وَ قَدْ تَمَايَلَتْ نَحْوَ الصَّادِقِ ع وَ عَلَيْهَا أَعْذَاقُهَا [أوراقها] وَ فِيهَا الرُّطَبُ.
قَالَ ادْنُ فَسَمِّ وَ كُلْ! فَأَكَلْنَا مِنْهَا رُطَباً أَعْذَبَ رُطَبٍ وَ أَطْيَبَهُ. فَإِذَا نَحْنُ بِأَعْرَابِيٍّ يَقُولُ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ سِحْراً أَعْظَمَ مِنْ هَذَا !
فَقَالَ الصَّادِقُ ع نَحْنُ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ لَيْسَ فِينَا سَاحِرٌ وَ لَا كَاهِنٌ بَلْ نَدْعُو اللَّهَ فَيُجِيبُ وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ أَدْعُوَ اللَّهَ فَيَمْسَخَكَ كَلْباً تَهْتَدِي إِلَی مَنْزِلِكَ وَ تَدْخُلُ عَلَيْهِمْ وَ تُبَصْبِصُ لِأَهْلِكَ فَعَلْتُ؟!
قَالَ الْأَعْرَابِيُّ بِجَهْلِهِ بَلَی!
فَدَعَا اللَّهَ فَصَارَ كَلْباً فِي وَقْتِهِ وَ مَضَی عَلَی وَجْهِهِ.
فَقَالَ لِيَ الصَّادِقُ ع اتَّبِعْهُ!
فَاتَّبَعْتُهُ حَتَّی صَارَ إِلَی حَيِّهِ فَدَخَلَ إِلَی مَنْزِلِهِ فَجَعَلَ يُبَصْبِصُ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فَأَخَذُوا لَهُ الْعَصَا حَتَّی أَخْرَجُوهُ فَانْصَرَفْتُ إِلَی الصَّادِقِ ع فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا كَانَ مِنْهُ. فَبَيْنَا نَحْنُ فِي حَدِيثِهِ إِذْ أَقْبَلَ حَتَّی وَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الصَّادِقِ ع وَ جَعَلَتْ دُمُوعُهُ تَسِيلُ عَلَی خَدَّيْهِ وَ أَقْبَلَ يَتَمَرَّغُ فِي التُّرَابِ وَ يَعْوِي. فَرَحِمَهُ فَدَعَا اللَّهَ لَهُ فَعَادَ أَعْرَابِيّاً !
فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع هَلْ آمَنْتَ يَا أَعْرَابِيُّ؟
قَالَ نَعَمْ أَلْفاً وَ أَلْفا ![۶]
توجه:
لازم به ذکر است که «علی بن ابیحمزه» یکی از اصحاب نزدیک امام صادق و امام کاظم ع بوده است که اموال خمس و زکات را برای امام جمع میکرد و متاسفانه بعد از شهادت امام کاظم ع برای اینکه آن اموال را برای خودش بردارد، با امام رضا ع بیعت نکرد و فرقه واقفیه را راه انداخت، و از این جهت، علما برخی روایات وی را – بویژه روایاتی که معلوم شود بعد از انحرافش بیان کرده است – با دیده تردید مینگرند.
تدبر
۱) «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»
خداوند انسان را انسان آفرید؛ اما این ظرفیت را به او داد که با اختیار خود هر راهی را در پیش گیرد؛ یعنی این امکان را به او داد که خودش هویت نهایی خویش را رقم بزند.
برخی از انسانها به جای اینکه مسیر خلیفةاللهی را که خداوند برایش مقدر فرموده در پیش بگیرند، به غرایز حیوانی خویش اصالت میدهند؛ برخی چون گرگ درندهخو میشوند و درندهخوییشان جز به ریختن خون انسانهای بیگناه آرام نمیگیرد؛ و برخی همچون خوک چنان در شهوات جنسی غوطهور میشوند که به بهانه آزادی هرگونه شهوترانی را برای خویش و دیگران آزاد اعلام میکنند و … .
اینان در حقیقت مسخ شدهاند و باطن خویش را به جای اینکه انسان خلیفةالله قرار دهند، به صورت گرگ و خوک و … درآوردهاند.
آیا اینان نمیترسند که اگر خداوند اراده کند، در همینجا آنان را مسخ کند (چنانکه این واقعه برای برخی از امتهای پیشین به وقوع پیوسته است؛ بقره/۶۵ و اعراف/۱۶۶ و مائدة/۶۰) که در این صورت، نه راه پیش برایشان میماند و نه راه پس.
۲) «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ … فَمَا اسْتَطاعُوا …»
حرف «لو» [برای جمله شرطیهای است که قرار نیست انجام شود؛ پس] نشانه آن است كه سنّت خداوند، مسخ و زمينگير كردن مردم نيست. سنّت خداوند، آزاد گذاشتن انسانها است تا از راه ديدن و شنيدن حقايق ايمان بياورند، نه آنكه از طريق قهر و اجبار و فشار ايمان آورند. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۵)
۳) «وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلی مَكانَتِهِمْ»
مفصود از اینکه آنان را «در مکانشان مسخ میکنیم» چیست؟
الف. تعبیر «در مکانشان» برای نشان دادن سهولت امر بر خداوند است که انجام این کار برای او هیچ زحمتی ندارد؛ یعنی بدون اینکه نیاز به چیزی باشد، همانجا آنان را مسخ میکنیم. (المیزان، ج۱۷، ص۱۰۷)
ب. در همان منزلی که در آن بسر میبرند و همان جایی که در آن نشستهاند، مسخ میکنیم که دیگر نتوانند از منزلشان بیرون بیایند. (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۷۴)
ج. گفته شده یعنی آنان را در جای خود به صورت سنگهایی بیروح درمیآوریم. (به نقل مجمعالبیان، ج۸، ص۶۷۴) یعنی «مسخ بر مکان» میکنیم؛ روح آنان را میگیریم و فقط جسم بیروحشان را در همانجا باقی میگذاریم
د. یعنی آنان را در همانجا زمینگیر میکنیم که توان حرکت کردن نداشته باشند. (حسن و قتاده، به نقل از: البحر المحیط، ج۹، ص۷۹)
ه. هر مكانی میتواند ظرف قهر خدا باشد. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۵)
مورد زیر در تاریخ ۱۱/۷/۱۴۰۰ اضافه شد
و. مکانت به معنای جایگاه حقیقی و وجودی شخص است؛ و این مسخ شدن ظهور همان باطن آنهاست؛ آنگاه آیه بدین معناست که مسخ آنها را بر اساس جایگاه واقعی و باطن آنها (که اگر کسی چشم برزخی داشته باشد میتواند آنها را به صورت حقیقیشان که با عمل خویش برای خود رقم زده باشند ببیند؛ یعنی مثلا به صورت میمون یا خوک یا …) محقق میسازیم.
ز. …
۴) «فَمَا اسْتَطاعُوا …»
قهر خدا كه آمد احدی توان تحمّل ندارد. (تفسير نور، ج۹، ص۵۵۵)
۵) «فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»
مقصود از اینکه نه راه پیش برایشان میماند و نه راه پس، چیست؟
الف. نه میتوانند به همین وضع سپری کنند و به نحوی از عذاب آخرت رهایی یابند، و نه میتوانند برگردند و دوباره زندگی بر اساس آدمی را در پیش گیرند. (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۷۴) یعنی کنایه است از دو حالت عبور کردن از حال عذاب و مسخ، و بازگشت به حالت سلامت. (المیزان، ج۱۷، ص۱۰۷)
ب. نه میتوانند به جایی بروند و نه برگردند (مجمعالبیان، ج۸، ص۶۷۴) یعنی دیگر نمیتوانند به رفت و آمدشان در میان مردمی که با آنان میزیستند ادامه دهند. (شبیه واقعهای که در حدیث۳ بیان شد).
مورد زیر در تاریخ ۱۱/۷/۱۴۰۰ اضافه شد
ج. متناسب با معنای مکانت به معنای جایگاه وجودی و حقیقیشان نه میتوانند این راهی که واردش شدند (مثلا خوک شدن) را ادامه دهند تا از انسانیتشان مطلقا چیزی باقی نماند (مثلا همانند خوکها شوند که از خوک بودن خویش خرسندند)؛ و نه از این مکانتی که در پیش گرفته بودند به سمت انسانیت برمیگردند. (توضیح بیشتر در تدبر۷ بند ج)
۶) «فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»
نوع جملهبندی این آیه بوضوح میخواهد نشان دهد مراد خاصی از «عدم توانایی بر ادامه دادن» و «برگشتن» در کار بوده و صرفا این نیست که آنها نه میتوانند بروند و نه میتوانند برگردند؛ چرا که:
اولا: «مضی» و ادامه دادن مسیر را با تعبیر «استطاعت نداشتند» آورد، ولی «رجوع» را بدون این قید؛ و چون دومی را با فعل مضارع – و نه «مصدر» که مانند اولی شود – آورد، معلوم میشود که فعل «لا یرجعون» مستقیما عطف به کل جمله «ما استطاعوا مضیا» میشود و به تعبیر دیگر، «ما استطاعوا» بر سر «لا یرجعون» وارد نمیشود؛
ثانیا: بالعکس نیاورد؛ بویژه که اگر مقصود از «عدم مُضیّ» این است که آنها دلشان نمیخواهد برگردند؛ مناسب بود که آن را بدون تعبیر «نمیتوانند» ذکر کند (چون طبیعتا، وقتی اینچنین شدهاند مسیرشان را ادامه میدهند پس میتوانند، اما دلشان نمیخواهد)؛ و در مورد برگشتن (که واقعا آنها دلشان میخواهد اما نمیتوانند) مناسب بود که تعبیر «نمیتوانند» را بیاورد.
ثالثا اولی را ماضی آورد و دومی را مضارع؛
با این تفاوت چه نکتهای را میخواهد بفهماند؟
الف. اینکه «نمیتوانند ادامه مسیر دهند»، منظور چهبسا این است که دیگر نمیتوانند به عنوان انسان و موجودی که با اختیارش مسیر خود را برمیگزیند، به زندگی خود ادامه دهند، بلکه این وضعیت با مسخ شدن برایشان تثبیت شد؛ و به همین منوال، اینکه «برنمیگردند» هم حکایت روال همه انسانهاست که هیچکس نمیتوان در زمان به عقب برگردد.
مورد زیر در تاریخ ۱۱/۷/۱۴۰۰ اضافه شد
ب. چهبسا تعبیر «نمیتوانستند ادامه دهند» دلالت دارد که خودشان مایل به ادامه دادن بودهاند اما اساسا این ادامه دادن مسیر برایشان محال بوده، اما تعبیر «برنمیگردند» دلالت دارد که امکان برگشت وجود داشته، اما اکنون که مسخ شدهاند دیگر برنمیگردند. (توضیح بیشتر در بند ج در تدبر بعدی)
۷) «فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ»
چرا «مضی» (ادامه دادن مسیر) را مقدم بر «رجوع» (برگشتن) آورد؟
الف. چون ادامه دادن مسیر دشوارتر از برگشتن است (زیرا ادامه دادن یعنی پا نهادن در مسیرهایی که کاملا با آنها ناآشناست) و سیر طبیعی بحث این است که بگویند آن مطلب دشوار را نمیتوانست، سادهترش را هم نمیتوانست. (مفاتیح الغیب، (فخر رازی)، ج۲۶، ص۳۰۴)
ب. چون ادامه دادن، وضعیت طبیعیای است که برای هرکس پیش میآید؛ لذا ابتدا فرمود آنها نمیتوانند به روال طبیعی ادامه دهند، و سپس اشاره کرد که برگشتی هم در کار نخواهد بود.
مورد زیر در تاریخ ۱۱/۷/۱۴۰۰ اضافه شد
ج. یکی از خوانندگان به نام امیر مطلبی ارسال کرده است که بسیار بهتر از تحلیلهای فوق است. ایشان نوشتهاند:
«مشکل ویا بهتر عذاب واقعی مسخ شدن این نیست که مثلا انسان خوک شود؛ بلکه این است که انسان شبیه خوک شود؛ که این تغییر شخصیت بسیار رنج آور است. اما اگراین تغییر شخصیت ادامه یابد تا خوک واقعی شود، در آن صورت رنج تمام میشود؛ و اگر هم از وسط کار مسخ شدن، برگشت خورد، باز هم رنج تمام میشود.»
شاید بهتر باشد این نکته ظریف را این گونه بیان کنیم:
مشکل ویا به تعبیر بهتر عذاب واقعی مسخ شدن این نیست که انسان چنان تغییر ماهیت یابد (مثلا خوک شود) که از انسان بودنش چیزی نماند؛ زیرا خوک بودن برای خود خوکها عذابآور نیست بلکه انسانی که خود را انسان میداند اگر خود را به صورت خوک بیابد برایش عذابآور است (شبیه داستان پینوکیو، در آن قسمت از داستان که به الاغ تبدیل شده بود و از الاغ بودنش ناراحت بود در حالی که بقیه الاغها از الاغ بودنشان راضی بودند)؛ و به تعبیر علامه طباطبایی، وقتی مسخ رخ میدهد، آن انسانِ مسخ شده، انسانی خوک است؛ نه صرفا خوکی که دیگر چیزی از انسانیت در او نباشد[۷]؛ اما اگراین تغییر شخصیت میشد چنان ادامه یابد که او یکسره خوک شود و هیچ احساس انسانیتی درباره خود نداشته باشد در آن صورت رنج تمام میشد؛ و آیه میفرماید حقیقت مسخ به نحوی است که چنان نیست که آنان بتوانند آن را ادامه دهند تا یکسره به صورت مورد نظر درآیند و از رنج درک انسانی از خوک بودن خودشان رهایی یابند؛ و از سوی دیگر خبر می دهند که اگر در این جایگاهشان مسخ شوند دیگر بازگشت و توبهای هم نخواهند داشت.
با این توضیح هم پاسخ سوال این تدبر معلوم میشود و هم پاسخ سوال تدبر ۶؛ یعنی هم علت اینکه برای ادامه دادن تعبیر «نمیتوانند» را آورد، و هم علت اینکه «ادامه دادن» را بر «برگشتن» مقدم کرد، این است که (درست برخلاف نظر فخر رازی در بند الف) ادامه دادن برایشان ترجیح دارد، اما محال است؛ ولی برگشتن (که اولویت خود آنها نبود) برایشان ممکن بود اما الان راهش بسته شده است؛ یعنی اگر دست خودشان بود مایل بودند همان رویه را بقدری ادامه دهند که یکسره به صورت جدید درآیند، مثلا اگر به خاطر شهوترانیشان باطن آنان خوک شده است اگر به دست خودشان باشد مایل بودند واقعا خوک شوند تا همیشه در لذت شهوترانی بمانند و درک انسان بودن خودشان (که مایه عذاب آنها میشود) را از دست بدهند؛ در حالی که این امر اساسا شدنی نیست؛ و اینجاست که گزینه دوم (توبه، که برگشت از مسیر شهوترانی است به خاطر احساس عذاب از خوک بودن خویش) برایشان مهم میشود؛ که اصل این برگشت برایشان ممکن و شدنی بود (لذا بدون «ما استطاعوا» آورد) اما فقط وقتی مسخ شوند این گزینه از این پس برایشان مسدود میشود؛ لذا با فعل مضارع از آن تعبیر کرد.
[۱] . در البحر المحيط، ج۹، ص۷۹ مطلب بدین صورت نقل شده که وضح است اشتباهی رخ داده است:
و قرأ الحسن: عَلى مَكانَتِهِمْ، بالإفراد، و هي المكان، كالمقامة و المقام. و قرأ الجمهور، و أبو بكر: بالجمع [!]
[۲] . قرأ أبو بكر وحده مكاناتهم على الجمع و الباقون على التوحيد و قد تقدم ذكر ذلك
[۳] . قراءة الجمهور «مکانتهم» بالافراد و هی روایة حفص و المفضل عن عاصم و کذا شیبان عنه؛ و قرءأبوبکر عن عاصم و الحسن و السلمی و زر بن حبیش «مکاناتهم» علی الجمع.
[۴] . و الجمهور: مُضِيًّا، بضم الميم: و أبو حيوة، و أحمد بن جبير الأنطاكي عن الكسائي: بكسرها اتباعا لحركة الضاد، كالعتبى و القتبى، وزنه فعول. التقت واو ساكنة و ياء، فأبدلت الواو ياء، و أدغمت في الياء، و كسر ما قبلها لتصح الياء. و قرىء: مَضيا، بفتح الميم، فيكون من المصادر التي جاءت على فعيل، كالرسيم و الوجيف.
[۵] . حَضَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَدْنُو إِلَيْهِ عَلِيٌّ ع فَيَقُولُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَأَبْغِضْهُ فَيَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا جَبْرَئِيلُ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِهِ فَأَبْغِضْهُ فَيَقُولُ جَبْرَئِيلُ لِمَلَكِ الْمَوْتِ إِنَّ هَذَا كَانَ يُبْغِضُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَأَبْغِضْهُ وَ أَعْنِفْ بِهِ فَيَدْنُو مِنْهُ مَلَكُ الْمَوْتِ فَيَقُولُ يَا عَبْدَ اللَّهِ أَخَذْتَ فَكَاكَ رَقَبَتِكَ أَخَذْتَ أَمَانَ بَرَاءَتِكَ تَمَسَّكْتَ بِالْعِصْمَةِ الْكُبْرَى فِي دَارِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَيَقُولُ وَ مَا هِيَ فَيَقُولُ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَيَقُولُ مَا أَعْرِفُهَا وَ لَا أَعْتَقِدُ بِهَا فَيَقُولُ لَهُ جَبْرَئِيلُ يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَ مَا كُنْتَ تَعْتَقِدُ فَيَقُولُ لَهُ جَبْرَئِيلُ أَبْشِرْ يَا عَدُوَّ اللَّهِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَ عَذَابِهِ فِي النَّارِ أَمَّا مَا كُنْتَ تَرْجُو فَقَدْ فَاتَكَ وَ أَمَّا الَّذِي كُنْتَ تَخَافُ فَقَدْ نَزَلَ بِكَ ثُمَّ يَسُلُّ نَفْسَهُ سَلًّا عَنِيفاً ثُمَّ يُوَكِّلُ بِرُوحِهِ مِائَةَ شَيْطَانٍ كُلُّهُمْ يَبْصُقُ فِي وَجْهِهِ وَ يَتَأَذَّى بِرِيحِهِ فَإِذَا وُضِعَ فِي قَبْرِهِ فُتِحَ لَهُ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ النَّارِ يَدْخُلُ إِلَيْهِ مِنْ فَوْحِ رِيحِهَا وَ لَهَبِهَا ثُمَّ إِنَّهُ يُؤْتَى بِرُوحِهِ إِلَى جِبَالِ بَرَهُوتَ ثُمَّ إِنَّهُ يَصِيرُ فِي الْمُرَكَّبَاتِ بَعْدَ أَنْ يَجْرِيَ فِي كُلِّ سِنْخٍ مَسْخُوطٍ عَلَيْهِ حَتَّى يَقُومَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَيَبْعَثُهُ اللَّهُ فَيَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ- رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ
[۶] . این روایت در منية المريد، ص۱۴۷-۱۴۸ هم نمونهای از مسخ شدنهای فردی است در امتهای گذشته:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع جليسا [جَلِيسٌ] مِنْ أَصْحَابِهِ قَدْ وَعَى عِلْماً كَثِيراً فَاسْتَأْذَنَ مُوسَى فِي زِيَارَةِ أَقَارِبَ لَهُ فَقَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّ لِصِلَةِ الْقَرَابَةِ لَحَقّاً وَ لَكِنْ إِيَّاكَ أَنْ تَرْكَنَ إِلَى الدُّنْيَا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَمَّلَكَ عِلْماً فَلَا تُضَيِّعْهُ وَ تَرْكَنَ إِلَى غَيْرِهِ فَقَالَ الرَّجُلُ لَا يَكُونُ إِلَّا خَيْراً وَ مَضَى نَحْوَ أَقَارِبِهِ فَطَالَتْ غَيْبَتُهُ فَسَأَلَ مُوسَى ع عَنْهُ فَلَمْ يُخْبِرْهُ أَحَدٌ بِحَالِهِ فَسَأَلَ جَبْرَئِيلَ ع عَنْهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنْ جَلِيسِي فُلَانٍ أَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ قَالَ نَعَمْ هُوَ ذَا «۱» عَلَى الْبَابِ قَدْ مُسِخَ قِرْداً فِي عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ فَفَزِعَ مُوسَى ع إِلَى رَبِّهِ وَ قَامَ إِلَى مُصَلَّاهُ يَدْعُو اللَّهَ وَ يَقُولُ يَا رَبِّ صَاحِبِي وَ جَلِيسِي فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا مُوسَى لَوْ دَعَوْتَنِي حَتَّى تَنْقَطِعَ تَرْقُوَتَاكَ مَا اسْتَجَبْتُ لَكَ فِيهِ إِنِّي كُنْتُ حَمَّلْتُهُ عِلْماً فَضَيَّعَهُ وَ رَكَنَ إِلَى غَيْرِهِ.
[۷] . و كذا لو فرضنا إنسانا تغيرت صورته إلى صورة نوع آخر من أنواع الحيوان كالقرد و الخنزير فإنما هي صورة على صورة، فهو إنسان خنزير أو إنسان قردة، لا إنسان بطلت إنسانيته، و خلت الصورة الخنزيرية أو القردية محلها…. (الميزان، ج۱، ص۲۰۸)
بازدیدها: ۶۳
فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِیا وَ لا یرْجِعُونَ» چرا «مضی» (ادامه دادن مسیر) را مقدم بر «رجوع» (برگشتن) آورد؟
مشکل ویا بهتر عذاب واقعی مسخ شدن این نیست که مثلا انسان خوک شود بلکه این است که انسان شبیه خوک شود که این تغییر شخصیت بسیار رنج آور است
اما اگراین تغییر شخصیت ادامه یابد تا خوک واقعی شود در آن صورت رنج تمام میشود و اگر هم از وسط کار مسخ شدن، برگشت خورد باز هم رنج تمام میشود
سلام علیکم. نکته بسیار عالی و دقیقی را فرمودید و با توجه به نکته شما بندهایی به تدبرهای ۳ و ۵ و ۶ و ۷ اضافه شد