۵ ربیعالثانی ۱۴۴۰
ترجمه
و به یقین، فرستادگان ما ابراهیم را بشارت آوردند. سلامی کردند. گفت: سلام. پس دیری نپایید که گوسالهای بریان آورد.
اختلاف قرائت[۱]
سَلاماً ؛ سَلامٌ
در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و برخی از قرائات اهل کوفه (عاصم از قراء سبعه، ابوجعفر و یعقوب و خلف از قراء عشره) و برخی قرائات غیرمشهور (سلام) به همین صورت «قالوا سَلاماً قال سَلامٌ» قرائت شده است.
در قرائت برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و برخی قرائات غیرمشهور (یحیی بن وثاب و ابراهیم نخعی) به صورت «قالوا سَلاماً قال سِلْمٌ» قرائت شده است؛ که دو احتمال برای «سِلم» مطرح است: یکی اینکه «سلم» به همان معنای «سلام» باشد؛ چنانکه به جای «حلال» تعبیر «حِلّ» به کار میبرند؛ و احتمال دیگر این است که به معنای سِلم و صلح در مقابل دشمنی باشد، چنانکه در ادامه وقتی آنها غذا نمی خورند احساس نگرانی میکند و آنها از قبل گفتند که ما با تو صلح و سلامتی خواهیم بود و قصد آزاری نداریم.[۲]
مجمع البيان، ج۵، ص۲۶۷-۲۶۸[۳]؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹[۴]
نکات ادبی
بِالْبُشْرى
قبلا بیان شد که ماده «بشر» را در اصل به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانستهاند که از این ماده «بشرة» به معنای ظاهر پوست انسان (که نمایان است) معروف است؛ و «بشیر» هم در اصل به معنای «خوشسیما» بوده است، و وقتی «بشارت» در مقابل «انذار» به کار میرود، دلالت بر خبر خوش دادن (در مقابل بیم دادن) دارد.
همچنین توضیح داده شد که از نظر برخی، اصل این ماده، همین پوست ظاهری است و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفتهاند که موجب انبساط در چهره (پوست صورت) شخص میشود.
جلسه ۵۳۴ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-45/
سَلاماً ؛ سَلامٌ
قبلا بیان شد که «سَلام» از ماده «سلم» به معنای صحت، عافیت، و سلامتی از هرگونه عیب و نقصی است؛ و تعبیر «سلام» به معنای طلب سلامتی کردن است که در انسانها با سخن، و در خداوند با فعلش انجام میشود [مانند تعابیر قرآنی که خداوند میفرماید: سلامٌ علی…]؛ و همچنین اسمی از اسماء الله است؛ بدین جهت که از هر عیب و آفتی که بر خلائق عارض میگردد مصون و سالم است.
برخی گفتهاند اصل این ماده، نقطه مقابل «خصومت» (دشمنی) است و به معنای همراهی و موافقت شدید در ظاهر و باطن است به صورتی که هیچ اختلافی در میان نباشد.
بدین ترتیب معلوم میشود که چرا «سِلْم» به معنای صلح است. (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها؛ انفال/۶۱) و برخی گفتهاند «سَلَام» و «سِلْم» و «سَلَم» هر سه به معنای صلح به کار میرود و لذا کاربرد آن در دو آیه (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَم؛ نحل/۸۷) و (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً؛ نساء/۹۴) را نیز به معنای صلح دانستهاند.
تعبیر «اسلام» (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ؛ آلعمران/۱۹) و «تسلیم» (وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إيماناً وَ تَسْليماً؛ احزاب/۲۲) را هم برخی چنین توضیح دادهاند که افراد در «سِلم» و صلح با یکدیگر وارد میشوند هرکس با اسلام آوردن به شخص دیگر اعلام میکند که از هر آسیب و صدمهای از جانب من مصون هستی؛ و برخی گفتهاند به این جهت اسلام نامیدهاند که شخص با قبول آن، از سرپیچی کردن و مخالفت ورزیدن [با حق] سالم میماند؛ و «مُسلِم» هم به کسی گویند که تسلیم حق شده و به حق اذعان میکند. (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛ نمل/۸۱) (مفردات ألفاظ القرآن/۴۲۳)
«سلیم» هم صفت مشبهه از سلامت است و «قَلْبٍ سَليمٍ» (شعراء/۸۹) قلب و باطنی است که از هر گونه دغل و خیانتی سالم باشد. (مفردات ألفاظ القرآن/۴۲۱)
جلسه ۵۳۳ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/
چنانکه مشاهده میشود سلام اول منصوب و سلام دوم مرفوع آمده است. درباره چرایی آن، گفتهاند:
الف. منصوب بودنش از باب این است که مضمون سخن آنان ( ونه خود سخن) نقل شده؛ یعنی آنان سلامی را گفتند؛ اما مرفوع بودنش از باب این است که متن سخن حضرت ابراهیم نقل شده و مبتدا است برای خبر محذوف؛ یعنی «او گفت: سلام [بر شما]» (مجمع البيان، ج۵، ص۲۶۸؛ مجاهد و سدی و ابن عطیه، به نقل از البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹)[۵] و برای مرفوع بودن، تحلیل دیگرش این است که آن را خبر بگیریم بدین بیان که آنان سلام کردند، حضرت ابراهیم ع که آنان را نمیشناخت در واقع گفت «هو سلامٌ إن شاء الله، اما شما کیستید؟» (معاني القرآن (فراء)، ج۲، ص۲۱)
ب. سلام در هر دو حالت مقول قول است [یعنی سخنی است که بیان شده) با این تفاوت که منصوب بودنش در اولی از باب قعلی است که مقدر بوده است؛ مثلا «سلّمنا علیک سلاماً» (البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹[۶]؛ تفسير الصافي، ج۲، ص۴۵۹)
ج. منصوب بودن سلام دلالت بر تجدد (در حالت جدید وارد شدن) دارد؛ اما مرفوع بودن سلام دلالت بر ثبوت و استقرار. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹)[۷]
د. گفتهاند حالت رفع در سلام احترام و اکرام و تحیت بیشتری را میرساند. (الميزان، ج۱۰، ص۳۲۰) گویی حضرت ابراهیم ع به آیه «وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها» (نساء/۸۶) عمل کرده است.
لَبِثَ
ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن است و وقتی به صورت «لَبِثَ بالمكان» میآید به معنای اقامت کردن و در جای خاصی ماندن است (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۲۲۸؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۳۳)
تفاوت «لبث» با «مکث» در این است که مکث به درنگ کردن اختیاری گویند اما لبث در مورد درنگ کردنی است که به قهر و اجبار و خارج از اراده شخص واقع میشود. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۰، ص۱۵۷)
این ماده ۳۱ بار در قرآن کریم آمده که تنها یکبار آن به صورت اسم فاعل (لابث: درنگ کننده) است (لابِثينَ فيها أَحْقاباً، نبأ/۲۳) و همه موارد دیگر به صورت فعل است که تمامی این افعال هم به صورت ثلاثی مجرد (لَبِثَ، یَلبَثُ) است غیر از آیه «ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ يَسيراً» (احزاب/۱۴) که به باب تفعّل رفته است.
فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ …
این عبارت را به لحاظ نحوی به طرق مختلفی میتوان تحلیل کرد:
الف. «ما» مای نافیه باشد؛ آنگاه:
الف.۱. «أن جاء» در موضع نصب باشد به نزغ خافض؛ یعنی گویی در اصل چنین بوده: «ما لبث و أبطأ عن مجیئه بعجل» (دیری نپایید از اینکه گوساله بریانی بیاورد) (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۱؛ معاني القرآن (فراء)، ج۲، ص۲۱؛ البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۰)
الف.۲. شبیه مورد قبل، با این تفاوت که میتواند فاعل «لبث» حضرت ابراهیم ع باشد؛ یعنی حضرت ابراهیم درنگی ناکرد در اینکه گوساله بریانی آورد. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۰)
الف. ۳. «أن جاء» در مقام فاعل باشد برای «لبث» یعنی «ما لبث مجیئه بعجلِ: آوردن گوساله بریان طولی نکشید.» (معاني القرآن (فراء)، ج۲، ص۲۱)
ب. «ما» مای مصدری باشد و عبارت مبتدا باشد و «أن جاء» هم که معنای مصدری میدهد خبر آن؛ یعنی: درنگ کردنش همان آوردن گوساله بریان بود. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۰)
ج. «ما» مای موصوله باشد به معنای «الذی لبثه»، آنگاه در خبر، کلمهای مانند «قدر» در تقدیر است، یعنی آن که او را معطل کرد به اندازه این بود که گوسفند بریانی بیاورد» که این سرعت عمل به خرج دادن برای پذیرایی از میهمان را میرساند. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۸۰)
عِجْلٍ
قبلا درباره ماده «عجل» بیان شد که «عجله» به معنای «شتاب کردن» و «سرعت گرفتن» (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۳۷) و طلب کردن چیزی است قبل از اینکه زمانش برسد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۸) برای همین در تفاوت «عجله» و «سرعت» گفتهاند که «سرعت» تقدم یافتن در جایی است که این تقدم سزاوار و ممدوح است و نقطه مقابلش (ابطاء: کندی و کاهلی) مذموم است؛ در حالی که «عجله» در جایی است که این تقدم مناسب و سزاوار نیست و نقطه مقابلش ممدوح است. (الفروق في اللغة، ص۱۹۸)
جلسه ۱۶۲ . http://yekaye.ir/al-isra-017-018/
اکنون میافزاییم که «عِجْل» به معنای «گوساله» (بچه گاو) است. برخی آن را یک اصل کاملا مستقل از معنای عجله دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۴، ص۲۳۷) اما دیگران این کلمه را هم از همان معنا دانسته، و درباره وجه تسمیه آن گفتهاند که از این بابت است که گوساله (در مقایسه با گاو) پرشتاب و پرسرعت است و آرام و قرار ندارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۴۸؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۸، ص۴۲)
ماده «عجل» ۴۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است که غیر از ۸ مورد آن همین کلمه «عِجل» به معنای گوساله است؛ و یک مورد هم که به صورت «عجول» آمده، بقیه موارد همگی به صورت فعل به کار رفته است.
حَنيذٍ
کلمه «حَنذ» برای بریان و برشته کردن گوشت با سنگ داغ به کار میرود (كتاب العين، ج۳، ص۲۰۱) و بدین مناسبت ماده «حنذ» را به معنای «پخته» و «بریان» شدن دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۱۰۹) و برخی گفتهاند که پخته شدنی است که بعد از بریان کردن حاصل میشود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۲۹۳) و «حنیذ» یعنی بریان شدهی بین دو سنگ؛ چرا که گوشت را بین دو سنگ داغ میگذارند تا لَزِج بودنش خارج شود و بریان گردد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۶۰) و برخی این را این گونه توضیح دادهاند که یک نحوه بریان کردن در میان بادیهنشینان است که زمین را حفر کرده و در آن آتش میافروختند، سپس آتش را خاموش، و گوشت را در آن گذاشته و با سنگهای داغ رویش را میپوشاندند تا در اثر حرارت بریان شود. و «حنیذ» هم بر وزن فعیل و در معنای مفعول است، شبیه «قتیل» که به معنای «مقتول» است. (معاني القرآن (فراء)، ج۲، ص۲۱)
از ماده «حنذ» تنها همین کلمه و همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:
اهالی موتفکات (ظاهرا اسم منطقهای است که قوم لوط در آن زندگی میکردند و در قرآن کریم نیز جداگانه به این اسم و سرنگونیِ آن اشارهای شده است؛ نجم/۵۳) از باجلالتترین مردمان بودند و در خوبی و خرمی بسر میبردند تا اینکه [زمانی رسید که] قحطی و گرانیای گریبانگیرشان شد. ابلیس لعین به سراغشان آمد و بدانها گفت: علت اینکه این چنین به قحطی و درماندگی افتادهاید این است که مردمان را از ورود در خانههایتان بازداشتید، اما از بوستانهایی که در بیرون شهر دارید ممانعت نکردید.
گفتند: چگونه میتوانیم آنجا هم مانع شویم؟
گفت: بین خودتان این رویه را قرار دهید که اگر غریبهای را در دیارتان یافتید، اموالش را [به زور] از او بگیرید و از پشت با او نکاح کنید؛ وقتی این گونه کنید دیگر کسی جرات وارد شدن بر شما را نخواهد داشت.
پس آنان تصمیم به انجام این کار گرفتند؛ و اطراف شهر گشتند که چه کسی میخواهد بر آنان بگذرد. پس ابلیس خود را به صورت نوجوانی که هنوز مو بر صورتش نروییده درآورد و خود را آراست. پس به سوی او هجوم آوردند و اموالش را گرفتند و از پشت با او نکاح کردند و طوری شد که خوششان آمد؛ پس این عادت آنها شد در مورد هر غربیهای که مییافتند؛ تا جایی که کار از غریبهها گذشت و به سراغ اهالی دیار خویش میرفتند و دیگر بدون اینکه قصد گوشمالی دادن داشته باشند چنین میکردند؛ برخی مفعول واقع میشدند و برخی فاعل این کار بودند.
وخداوند به حضرت ابراهیم ع وحی کرد که من لوط را به پیامبری برگزیدم؛ پس او را به سراغ این قوم بفرست. حضرت ابراهیم ع به سراغ لوط ع رفت و وی را از این ماموریت خبردار کرد و به او گفت: به شهرهای سدوم برو و آنان را به بندگی خداوند بخوان و به آنان درباره امر خداوند و عذاب او هشدار بده و به آنان یادآوری کن آنچه بر سر قوم نمرود فرود آمد.
پس لوط به راه افتاد تا به آن شهرها رسید؛ ایستاد و نمیدانست از کدام شروع کند. پس وارد شهر سدوم شد که بزرگترینشان بود و پادشاه آن شهرها در آنجا مستقر بود. پس رفت تا به میانه بازار رسید و گفت: ای قوم! تقوای الهی پیشه کنید و از من اطاعت نمایید؛ و خویشتن را از این کارهای زشتی که پیش از شما کسی به انجام مانند آن سبقت نگرفته، بازدارید و به سراغ عبادت بتها هم نروید؛ همانا من فرستاده خداوند به سوی شما هستم.
و این معنای آن آیاتی است که فرمود «و لوط را، هنگامی که به قوم خویش گفت: آیا آن کار ناشایستی را میآورید که هیچ یک از جهانیان بدان بر شما سبقت نگرفته است؟! همانا شما درآیید به مردان به شهوت، به جای زنان؛ بلکه شمایید گروهی اسرافپیشگان. و جواب قومش چیزی نبود جز اینکه گفتند آنان را از سرزمینتان بیرون کنید؛ قطعاً آنان مردمانیاند که میخواهند پاک باشند!» (اعراف/۸۰-۸۲) از اینکه بر مردان درآیند …
خبر این مطلب به پادشاه سدوم رسید و گفت: او را نزد من بیاورید.
چون وی را آوردند از او پرسید: تو کیستی؟ و چه کسی تو را فرستاده؟ و برای چه آمدهای؟ و به سوی چه کسانی مبعوث شدهای؟
گفت: اما اسم من لوط است، برادرزاده حضرت ابراهیم ع هستم؛
و اما کسی که مرا فرستاده، پروردگار من و پروردگار شماست؛
و اما اینکه به چه کار آمدم، آمدم شما را به اطاعت از خداوند و دستوراتش فرابخوانم و از این کارهای زشت بازدارم.
شاه چون این سخنان را شنید در دلش رعب و ترسی افتاد و گفت: من هم یک نفر از قوم خویش هستم. به نزد آنان برو؛ اگر تو را اجابت گفتند من هم با آنها خواهم بود.
پس لوط از نزد او بیرون آمد و به سراغ قوم برگشت و شروع کرد به دعوت کردن آنها به عبادت خداوند و بازداشتن آنان از معصیت؛ و آنان را از عذاب خداوند برحذر میداشت؛ تا اینکه از همه سو به او حمله کردند و گفتند: «ای لوط! اگر دست برنداری» از این دعوت کردنت، «قطعا از راندهشدگان خواهی بود» (شعراء/۱۶۷) یعنی از این سرزمین ما؛ «گفت: بىترديد در قبال اين عمل شما» که بسیار خبیث است «از دشمنانش هستم» (شعراء/۱۶۸) یعنی از کسانی که از آن نفرت دارند «پروردگارا، مرا و خانوادهام را از این کاری که میکنند نجات بده» یعنی از این کار زشت و شنیع. (شعراء/۱۶۹)
بدین ترتیب، حضرت لوط بیست سال در میان آنان بود و آنان را دعوت میکرد، و همسرش که زنی مومن بود از دنیا رفت و با زن دیگری از آن قوم ازدواج کرد که قبلا به او ایمان آورده بود و به او «قواب» میگفتند. پس همراه با زنش برخاست برای دعوت آنان به اطاعت از خداوند؛ اما آنها شروع به دشنام دادن به او و کتک زدنش کردند. تا جایی که از ابتدایی زمانی که آمده بود چهل سال گذشت، اما به [دعوتِ] او اعتنایی نکردند و از او پیروی ننمودند؛ تا جایی که زمین به درگاه خداوند نالید و درختان و پرندگان و بهشت و جهنم از کار آنان به پیشگاه خداوند متعال فریاد استغاثه سر دادند؛ اما خداوند بدانان وحی کرد که من بردبارم، بر کسی که عصیانم کند شتاب نمیورزم تا اینکه مهلت معینش به سرآید.
چون آنان پیامبر خدا را خوار شمردند و به طاعتش سرننهادند و بر معصیتهایی که انجام میدادند اصرار ورزیدند، خداوند متعال به چهار تن از فرشتگان، که عبارت بودند از جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و دردائیل، دستور داد که بر حضرت ابراهیم ع بگذرند و او را به فرزندی از ساره، دختر هاراز بن ناخور، بشارت دهند، – و او زنی بود که از زمانی که خداوند آتش را بر او سرد و سلامت کرد به او ایمان آورده بود و خداوند به او وحی کرده بود که «ای ابراهیم! با او ازدواج کن!» -. به هر حال، فرشتگان در شکل انسانهایی که عمامهای بر سر داشتند بر او وارد شدند.
حضرت ابراهیم ع هیچگاه تنها و بدون میهمان غذا نمی خورد و سه روز بود که میهمانی بر او وارد نشده بود. بعد از این سه روز، حضرت ابراهیم ع به ساره گفت: بلند شو و غذایی آماده کن و من بیرون میروم چهبسا میهمانی ببینم. ساره بلند شد و ابراهیم ع هم در جستجوی میهمان بیرون رفت و میهمانی نیافت. به خانه برگشت و شروع به قرائت کتب آسمانیای کرد که بر او نازل شده بود.
پس متوجه اطراف نبود که بناگاه فرشتگان الهی سوار بر اسبهایشان با آراستگی بر او وارد شدند و پیش روی او ایستادند. او از بناگاه آمدنشان ترسید، تا اینکه آنان سلامی کردند و وی آرام شد و این معنای همان سخن خداوند متعال است که فرمود «و به یقین، فرستادگان ما ابراهیم را بشارت آوردند. سلامی کردند» (هود/۶۹) و در آیه دیگری فرمود «آیا حکایت میهمانان گرامیِ حضرت ابراهیم به تو رسیده است؟ هنگامی که بر او وارد شدند؛ سلامی کردند؛ گفت سلام؛ گروهی ناشناس!» (ذاریات/۲۴-۲۵) چون آنان را با این شکلشان نمیشناخت. پس به آنان تهنیت گفت و از آنان خواست که بنشینند و بر ساره وارد شد و به او گفت: چه میهمان خوشرو و خوشپوشی بر ما وارد شدهاند! داخل شدند و به سبک نیکان بر ما سلام کردند. از تو میخواهم برخیزی و خودت کمر به پذیرایی از آنان ببندی.
گفت: ابراهیم! عهد من با توست؛ و تو غیورترین مردمانی! [ظاهرا کنایه از اینکه چگونه از من میخواهی که در برابر مردان نامحرم به پذیرایی مشغول شوم]
گفت: مطلب همین طور است که تو میگویی؛ اما اینان بزرگواران و نیکاناند.
سپس حضرت ابراهیم ع به سراغ گوساله پرواری رفت و آن را ذبح کرد و پاک نمود و تنور را روشن کرد و گوساله را در تنور گذاشت تا بریان شد؛ و این همان سخن خداوند است که فرمود «پس دیری نپایید که گوسالهای «حنیذ» آورد.» (هود/۶۹) و «حنیذ» یعنی چیزی که درون حفرهای بریان شود. وقتی پخت و بریان شدنش کامل شد، ابراهیم آن گوساله را بر سینی بزرگی گذاشت و اطرافش را نان چید و آن را به محضر آنان برد ..
ان شاءالله ادامه روایت، در بحث از آیه بعد خواهد آمد.
تحفة الإخوان (نسخه خطی)، ص۴۸ (به نقل از البرهان في تفسير القرآن، ج۴، ص۳۱۴-۳۱۵)
قال الإمام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام): و كان أهل المؤتفكات من أجل الناس، و كانوا في حسن و جمال، فأصابهم الغلاء و القحط، فجاءهم إبليس اللعين، و قال لهم: إنما جاءكم القحط لأنكم منعتم الناس من دوركم و لم تمنعوهم من بساتينكم الخارجة.
فقالوا: و كيف السبيل إلى المنع؟
فقال لهم: اجعلوا السنة بينكم إذا وجدتم غريبا في بلدكم سلبتموه و نكحتموه في دبره، حتى أنكم إذا فعلتم ذلك لم يتطرقوا عليكم.
قال: فعزموا على ذلك، فخرجوا إلى ظاهر البلد يطلبون من يجوز بهم، فتصور لهم إبليس اللعين غلاما أمرد، فتزين، فحملوا عليه، فلما رأوه سلبوه و نكحوه في دبره، فطاب لهم ذلك، حتى صار هذا عادة لهم في كل غريب وجدوه، حتى تعدوا من الغرباء إلى أهل البلد، و فشا ذلك فيهم، و ظهر ذلك من غير انتقام بينهم، فمنهم من يؤتى، و منهم من يأتي.
و أوحى الله تعالى إلى إبراهيم (عليه السلام): أني اخترت لوطا نبيا، فابعثه إلى هؤلاء القوم. فأقبل إبراهيم إلى لوط فأخبره بذلك، ثم قال له: انطلق إلى مدائن سدوم، و ادعهم إلى عبادة الله، و حذرهم أمر الله و عذابه، و ذكرهم بما نزل بقوم نمرود بن كنعان.
فسار لوط حتى صار إلى المدائن، فوقف و هو لا يدري بأيها يبدأ، فأقبل حتى دخل مدينة سدوم، و هي أكبرها، و فيها ملكهم، فلما بلغ وسط السوق، قال: يا قوم اتقوا الله و أطيعوني، و ازجروا أنفسكم عن هذه الفواحش التي لم تسبقوا إلى مثلها، و انتهوا عن عبادة الأصنام، فإني رسول الله إليكم. فذلك معنى قوله تعالى: وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ؛ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ؛ وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ، يعني عن إتيان الرجال، …[۸]
و بلغ ذلك ملكهم في سدوم، فقال: ائتوني به. فلما وقف بين يديه، قال له: من أنت، و من أرسلك، و بماذا جئت، و إلى من بعثت؟ فقال له: أما اسمي فلوط ابن أخ إبراهيم (عليه السلام)، و أما الذي أرسلني فهو الله ربي و ربكم، و أما ما جئت به، فأدعوكم إلى طاعة الله [و أمره]، و أنهاكم عن هذه الفواحش.
فلما سمع ذلك من لوط وقع في قلبه الرعب و الخوف، فقال له: إنما أنا رجل من قومي، فسر إليهم، فإن أجابوك فأنا معهم.
قال: «فخرج لوط من عنده و وقف على قومه، و أخذ يدعوهم إلى عبادة الله، و ينهاهم عن المعاصي، و يحذرهم عذاب الله، حتى وثبوا عليه من كل جانب، و قالوا: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ من هذه الدعوة لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ أي من بلدنا، قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ الخبيث مِنَ الْقالِينَ أي من المبغضين رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ يعني من الفواحش.
فأقام فيهم لوط عشرين سنة، و هو يدعوهم، و توفيت امرأته و كانت مؤمنة، فتزوج بأخرى من قومه، و كانت قد آمنت به، يقال لها (قواب)، فقام معها يدعوهم إلى طاعة الله، فجعلوا يشتمونه و يضربونه، حتى بقي فيهم من أول ما بعث إلى أربعين سنة، فلم يبالوا به، و لم يطيعوه، فضجت الأرض إلى ربها، و استغاثت الأشجار، و الأطيار، و الجنة و النار من فعلهم إلى الله تعالى، فأوحى الله تعالى إليهم : إني حليم لا أعجل على من عصاني حتى يأتي الأجل المحدود.
قال: فلما استخفوا بنبي الله و لم يذعنوا إلى طاعته، و داموا على ما كانوا فيه من المعاصي، أمر الله تعالى أربعة من الملائكة، و هم: جبرئيل، و ميكائيل، و إسرافيل، و دردائيل أن يمروا بإبراهيم (عليه السلام)، و يبشرونه بولد من سارة بنت هاراز بن ناخور، و كانت قد آمنت به حين جعل الله عليه النار بردا و سلاما، فأوحى الله إليه: أن تزوج بها يا إبراهيم- قال- فتزوج بها، فجاءوا على صورة البشر، المعتجرين بالعمائم، و كان إبراهيم (عليه السلام) لا يأكل إلا مع الضيف- قال- فانقطعت الأضياف عنه ثلاثة أيام، فلما كان بعد ذلك، قال: يا سارة، قومي و اعملي شيئا من الطعام، فلعلي أخرج عسى أن ألقى ضيفا. فقامت لذلك، و خرج إبراهيم (عليه السلام) في طلب الضيف، فلم يجد ضيفا، فقعد في داره يقرأ الصحف المنزلة عليه، فلم يشعر إلا و الملائكة قد دخلوا عليه مفاجأة على خيلهم في زينتهم، فوقفوا بين يديه، ففزع من مفاجأتهم، حتى قالوا: سلاما، فسكن خوفه، فذلك معنى قوله تعالى: لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً، و قال تعالى في آية اخرى: هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ؛ إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ، لأنه لا يعرف صورهم، فرحب بهم، و أمرهم بالجلوس، و دخل على سارة، و قال لها: قد نزل عندنا أربعة أضياف حسان الوجوه و اللباس، و قد دخلوا و سلموا علي بسلام الأبرار، فقال لها: و حاجتي إليك أن تقومي و تخدميهم. فقالت: عهدي بك يا إبراهيم و أنت أغير الناس. فقال: هو كما تقولين، غير أن هؤلاء أعزاء خيار.
ثم عمد إبراهيم إلى عجل سمين فذبحه، و نظفه، و عمد إلى التنور فسجره، فوضع العجل في التنور حتى اشتوى، و ذلك معنى قوله تعالى: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ، و الحنيذ الذي يشوى في الحفرة، و قد انتهى خبزه و نضاجته، فوضع إبراهيم العجل على الخوان، و وضع الخبز من حوله، و قدمه إليهم، …
۲) از امام باقر ع روایت شده است:
هنگامی که خداوند عذاب قول لوط را حتمی و مقدر فرمود، دوست داشت که به حضرت ابراهیم ع در عوض آن عذاب، جوانی دانا دهد تا در عوض مصیبت هلاکت قوم لوط، تسلیبخش او باشد؛ پس فرستادگانی را به سوی حضرت ابراهیم ع گسیل داشت که او را به اسماعیل* بشارت دهند. پس شبانه بر او وارد شدند و او نگران شد که مبادا دزد باشند. آن فرستادگان چون وی را نگران دیدند «سلام کردند. گفت: سلام؛ ما از شما بیمناکیم! گفتند: بیمناک مباش، همانا ما تو را به جوانی دانا بشارت میدهیم». (حجر/۵۲-۵۳)
امام باقر ع فرمود: و آن جوان دانا اسماعیل بود، از هاجر*.
آنگاه حضرت ابراهیم ع فرمود: «آیا به من بشارت میدهید در حالی که پیری مرا دربرگرفته است؟! پس به چه چیزی بشارت میدهید؟! گفتند تو را به حق بشارت میدهیم پس از ناامیدان مباش!» (حجر/۵۴-۵۵)
آنگاه حضرت ابراهیم ع به آن فرستادگان فرمود بعد از این بشارت «به چه کار آمدهاید؟» (حجر/۵۷)
گفتند ما به جانب قومی بزهکار فرستاده شدهایم.» (حجر/۵۸) که همان قوم لوطاند که همانا آنان قومی فاسقاند؛ تا آنان را از عذاب پروردگار جهانیان انذار دهیم.
حضرت ابراهیم ع فرمود: «همانا لوط در میان آنهاست! گفتند: ما بدان کسانی که در میان آنهاست آگاهتریم؛ قطعا او و خانوادهاش را نجات میدهیم، جز همسرش که همانا او از برجایماندگان است.» (عنکبوت/۳۲)
در واقع، هنگامی که خداوند آنان را عذاب کرد، فرستادگانی به جانب حضرت ابراهیم ع فرستاد که او را به اسحاق* بشارت دهند و او را در مورد هلاکت قوم لوط تعزیت و تسلیت دهند، و این همان است که فرمود: «و به یقین، فرستادگان ما ابراهیم را بشارت آوردند. سلامی کردند. گفت: سلام. پس دیری نپایید که گوسالهای «حنیذ»آورد.» یعنی گوسالهای پاک و بریان و خوب پخته شده؛ «پس هنگامی که دید دستهایشان بدان نمیرسد آنان را غریبه شمرد و اندک ترسی بر او وارد شد؛ گفتند: نترس همانا ما به سوی قوم لوط فرستاده شدیم» …
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۲
عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا قَضَى عَذَابَ قَوْمِ لُوطٍ وَ قَدَّرَهُ أَحَبَّ أَنْ يُعَوِّضَ إِبْرَاهِيمَ مِنْ عَذَابِ قَوْمِ لُوطٍ بِغُلامٍ عَلِيمٍ لِيُسَلِّيَ بِهِ مُصَابَهُ بِهَلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ قَالَ فَبَعَثَ اللَّهُ رُسُلًا إِلَى إِبْرَاهِيمَ يُبَشِّرُونَهُ بِإِسْمَاعِيلَ قَالَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ لَيْلًا فَفَزِعَ مِنْهُمْ وَ خَافَ أَنْ يَكُونُوا سُرَّاقاً فَلَمَّا رَأَتْهُ الرُّسُلُ فَزِعاً مَذْعُوراً «قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ» قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ الْغُلَامُ الْعَلِيمُ هُوَ إِسْمَاعِيلُ مِنْ هَاجَرَ. فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ لِلرُّسُلِ «أَ بَشَّرْتُمُونِي عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ» قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِلرُّسُلِ «فَما خَطْبُكُمْ» بَعْدَ الْبِشَارَةِ «قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ» قَوْمِ لُوطٍ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ لِنُنْذِرَهُمْ عَذَابَ رَبِّ الْعَالَمِينَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ قالَ إِبْرَاهِيمُ «إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ» فَلَمَّا عَذَّبَهُمْ اللَّهُ أَرْسَلَ اللَّهُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ رُسُلًا يُبَشِّرُونَهُ بِإِسْحَاقَ وَ يُعَزُّونَهُ بِهَلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ» يَعْنِي زَكِيّاً مَشْوِيّاً نَضِيجاً «فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ»
*پینوشت حدیث۲:
اغلب روایات، در اینکه بشارت، بشارت به فرزند بوده، اتفاق نظر دارند؛ اما اینکه این فرزند، حضرت اسماعیل (از هاجر) یا اسحاق (از ساره)، در روایات متفاوت است. و اگر بشارتی که به حضرت ابراهیم ع دادند همان بشارتی باشد که به همسرش دادند، آیه ۷۱ سوره هود این احتمال را که اسحاق باشد، تثبیت میکند. احتمال اینکه اشتباهی از راویان رخ داده باشد بعید نیست چنانکه در ابتدای روایت نام اسماعیل، و اواخر همین روایت، نام اسحاق برده میشود. توضیح بیشتر در تدبر ۲.
۳) عبدالله بن سنان میگوید: از امام صادق ع درباره اینکه فرمود «گوساله «حنیذ»ی آورد»، سوال کردم. فرمود: مقصود بریان شدهی کاملا پخته است.
تفسير العياشي، ج۲، ص۱۵۴
عن عبد الله بن سنان قال: سألت أبا عبد الله ع [يقول] «جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ»؟
قال: مشويا نضيجا.
تدبر
۱) «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً …»
فرشتگانی به بشارت نزد حضرت ابراهیم آمدند و چنانکه از ادامه آیات معلوم میشود و روایات نیز همین را به تفصیل توضیح دادهاند (حدیث۱) این فرشتگان دو ماموریت داشتند: یکی اینکه قوم لوط را به هلاکت برسانند؛ و دوم اینکه در مسیرشان و پیش از هلاک کردن قوم لوط، فرزندی را – که او هم پیامبر خواهد شد – به حضرت ابراهیم بشارت دهند.
در روایات آمده که این بشارت برای تسلی خاطر حضرت ابراهیم ع بود در برابر هلاکت قوم لوط (حدیث۲)؛ و موید این گونه روایات، آیه ۷۴ تا ۷۶ همین سوره هود است که از بحث کردن حضرت ابراهیم ع برای منصرف کردن عذاب از قوم لوط سخن میگوید.
از کنار هم گذاشتن این نکات، میتوان نتیجه گرفت:
الف. خداوند رحمتش بر غضبش سبقت دارد؛ اگر میخواهد قومی را با عذاب از دنیا ببرد، در عوض آن، و پیش از آن، بشارت آمدنِ یک انسان خوب به دنیا را به خوبان عالَم میدهد؛ و از آن سو نیز، خوبان عالَم چنان دل لطیفی دارند که حتی تحمل عذاب چنان مردم بیشرمی را ندارند تا حدی که خداوند آنان را تسلی میدهد!
ب. اینکه رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد، و تا جایی که مصلحت باشد، بدیها و بیشرمیها را تحمل میکند؛ اما وجود این رحمت واسعه، دلیل نمیشود که قومی را که بیشرمی را به نهایت رساندهاند (حضرت لوط ع طبق روایات چهل سال آنان را برحذر میداشت اما از رفتار همجنسگرایانه دست برنمیداشتند) عذاب نکند.
ج. کسی که دستور خداوند در اجرای عذاب الهی را جامه عمل میپوشاند، شخص خشونتطلبِ بیمنطقِ عاری از لطف و محبت نیست؛ بلکه مأموران عذاب خداوند نیز رحمتشان بر غضبشان سبقت دارد: همان فرشتگانی که مامور عذاب قوم لوط بودند، ابتدا مامور بشارت دادن به حضرت ابراهیم ع شدند.
د. خدایی که انسان را آفریده و او را بر سایر مخلوقات برتری داده، انسانی را چنین برتریای داده که در مدار انسانیت باشد؛ از این رو، جامعهای را که انسانهایش همگی چنان بیشرماند از صحنه گیتی پاک میکند؛ و نابود کردنِ آن انسانهای بد، را با به دنیا آمدن انسانی خوب جبران میکند.
ه. …
۲) «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى»
در اینکه یکی از مصادیق بشارت فرشتگان الهی، فرزندی بود که خداوند به او عطا خواهد کرد، اختلافی نیست؛ چنانکه آیات ۵۱ تا ۵۵ سوره ابراهیم به وضوح بر این مطلب دلالت دارند؛ اما دو اختلاف هست:
الف. آن فرزند که بود؟ اسماعیل یا اسحاق؟ که چنانکه در پینوشتِ حدیث ۲ اشاره شد، اگر این بشارت همان بشارتی باشد که به ساره، همسر حضرت ابراهیم داده شد (هود/۷۱) این بشارت به اسحاق است؛ اما با توجه به اینکه هم اسماعیل و هم اسحاق در پیری به وی داده شدند (ابراهیم/۳۹) یعنی او تا زمان پیریاش فرزند نداشت؛ و اول اسماعیل بود بعد اسحاق؛ و هنگامی که این بشارت داده شد، حضرت ابراهیم از اینکه در پیری به وی بشارت می دهند تعجب کرد (حجر/۵۳-۵۳)[۹] [و نیز طبق آیات قرآن بر هر دو فرزند ایشان به ایشان بشارت داده شده (صافات/۱۰۱ و ۱۱۲)] احتمال این مساله منتفی نیست که ابتدا به حضرت ابراهیم بشارت اولین فرزند (یعنی بشارتی به اسماعیل، که مادرش هاجر بود) داده باشند، بعد به ساره [و به هیمن جهت دوباره به حضرت ابراهیم ع] هم گفته باشند که خداوند به تو اسحاق را بشارت میدهد.[۱۰]
ب. آیا فقط بشارت به فرزند بوده است؟ برخی از مفسران امور دیگری نظیر بشارت به اینکه خداوند او را خلیل خود گرفت، و یا بشارت به عذاب شدن قوم لوط و نجات حضرت لوط ع از آن قوم را نیز مطرح کردهاند (البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹) که بعید نیست همه اینها جزء بشارتی باشد که در آیه مد نظر است؛ چنانکه سیاق آیات ۳۱-۳۲ در سوره عنکبوت[۱۱]، چنین القا میکند که گویی این بشارت، بشارتی به هلاکت قوم لوط و نجات یافتن حضرت لوط باشد.
۳) «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً …»
برای بشارت دادن به حضرت ابراهیم ع و عذاب قوم لوط، نه یک فرشته، بلکه فرشتگانی فرستاده شدند.[۱۲] چرا؟
الف. هرکدام بخشی از ماموریت را عهدهدار بود. جبرئیل مامور به هلاکت رساندن قوم لوط بود؛ میکائیل مامور ابلاغ بشارت به حضرت ابراهیم ع، و اسرافیل مامور نجات دادن حضرت لوط و مومنان همراهش. (البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹)
ب. …
۴) «قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ»
درباره اینکه چرا سلام اول منصوب و سلام دوم مرفوع آمده است؛ در نکات ادبی توضیحاتی گذشت. اما چرا سلامهای رد و بدل شده را به صورت نکره آورده است؟
الف. مراد جنس سلام است (یعنی مطلق سلام بر تو) (الميزان، ج۱۰، ص۳۲۰)
ب. تنوین جایگزین از وصفی است که از باب بزرگداشت حذف شده است؛ مثلا چنین بوده: علیکم سلامٌ زاکٍ طیب. (الميزان، ج۱۰، ص۳۲۰)
ج. …
۵) «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ»
فرشتگان، به اذن الهى به صورت وشكل انسان در مىآيند. (تفسير نور، ج۴، ص۸۸)
۶) «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً»
فرشتگان الهی اولین چیزی که به حضرت ابراهیم ع گفتند سلام بود؛ پس:
الف. سخن را بايد با سلام آغاز كرد. (تفسير نور، ج۴، ص۸۸)
ب. سلام، يك شعار آسمانى و شيوهاى ملكوتى است. (تفسير نور، ج۴، ص۸۸)
ج. …
۷) «فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذٍ»
خداوند حکایت میکند که حضرت ابراهیم ع بعد از اینکه به آنان سلام کرد «پس دیری نپایید و درنگی نکرد تا اینکه گوسالهای بریان آورد.»
به طور کلی میتوان نتیجه گرفت:
الف. پذيرايى از ميهمان يك ارزش است، اگر چه ناشناس باشد. (تفسير نور، ج۴، ص۸۹)
ب. ابراهيم عليه السلام، ميهمان دوست و سخاوتمند بود. (تفسير نور، ج۴، ص۸۹)
ج. از ميهمان در مورد غذا سؤال نكنيم. (آيا غذا ميل داريد؟ آيا غذا خوردهايد؟ چه غذايى مىخواهيد؟) (تفسير نور، ج۴، ص۸۹)
د. علاوه بر اینها،
د.۱. از عبارت « فَما لَبِثَ …» میتوان نتیجه گرفت: در پذيرايى از میهمان بايد تسريع نمود. (تفسير نور، ج۴، ص۸۸)
د.۲. از عبارت «جاءَ بِـ …» میتوان نتیجه گرفت: در پذيرايى، خودمان مباشر باشيم. (تفسير نور، ج۴، ص۸۹)
د.۳. از عبارت «جاءَ بِعِجْلٍ» میتوان نتیجه گرفت: غذا را نزد ميهمان ببريم، نه ميهمان را به طرف غذا. (تفسير نور، ج۴، ص۸۹)
د.۴. از عبارت «بِعِجْلٍ حَنِيذٍ» میتوان نتیجه گرفت: پذيرايى از ميهمان، مطلوب و ويژه باشد. (تفسير نور، ج۴، ص۸۹)
این را در کانال نگذاشتم
حکایت حضرت ابراهیم و فرشتگان به روایت تفسير القمي، ج۱، ص۳۳۲۳۳۵
وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ أَيْ مَشْوِيٍّ نَضِيجٍ فَإِنَّهُ لَمَّا أَلْقَى نُمْرُودُ إِبْرَاهِيمَ ع فِي النَّارِ فَجَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلاماً بَقِيَ إِبْرَاهِيمُ مَعَ نُمْرُودَ وَ خَافَ نُمْرُودُ مِنْ إِبْرَاهِيمَ فَقَالَ يَا إِبْرَاهِيمُ اخْرُجْ مِنْ بِلَادِي وَ لَا تُسَاكِنِّي فِيهَا، وَ كَانَ إِبْرَاهِيمُ ع قَدْ تَزَوَّجَ بِسَارَةَ وَ هِيَ بِنْتُ خَالِهِ وَ قَدْ كَانَتْ آمَنَتْ بِهِ، وَ آمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ كَانَ غُلَاماً، وَ قَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ ع عِنْدَهُ غُنَيْمَاتٌ وَ كَانَ مَعَاشُهُ مِنْهَا فَخَرَجَ إِبْرَاهِيمُ مِنْ بِلَادِ نُمْرُودَ وَ مَعَهُ سَارَةُ فِي صُنْدُوقٍ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ شَدِيدَ الْغَيْرَةِ، فَلَمَّا أَرَادَ الْخُرُوجَ مِنْ بِلَادِ نُمْرُودَ مَنَعُوهُ وَ أَرَادُوا أَنْ يَأْخُذُوا مِنْهُ غُنَيْمَاتِهِ، وَ قَالُوا لَهُ هَذَا مَا كَسَبْتَهُ فِي سُلْطَانِ الْمَلِكِ وَ بِلَادِهِ وَ أَنْتَ مُخَالِفٌ لَهُ فَقَالَ لَهُمْ إِبْرَاهِيمُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ قَاضِي الْمَلِكِ سَدُومُ [سندوم] فَصَارُوا إِلَيْهِ وَ قَالُوا إِنَّ هَذَا مُخَالِفٌ لِدِينِ الْمَلِكِ وَ مَا مَعَهُ كَسَبَهُ فِي بِلَادِ الْمَلِكِ وَ لَا نَدَعُهُ يُخْرِجُ مَعَهُ شَيْئاً فَقَالَ سَنْدُومُ صَدَقُوا خَلِّ عَمَّا فِي في يَدَيْكَ، فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ ع إِنَّكَ إِنْ لَمْ تَقْضِ بِالْحَقِّ تَمُتِ السَّاعَةَ، قَالَ وَ مَا الْحَقُّ قَالَ قُلْ لَهُمْ يَرُدُّوا عَلَيَّ عُمُرِي الَّذِي أَفْنَيْتُهُ فِي كَسْبِ مَا مَعِي حَتَّى أَرُدَّ عَلَيْهِمْ، فَقَالَ سَنْدُومُ يَجِبُ أَنْ تَرُدُّوا عُمُرَهُ فَخَلَّوْا عَنْهُ عَمَّا كَانَ فِي يَدِهِ فَخَرَجَ إِبْرَاهِيمُ وَ كَتَبَ نُمْرُودُ فِي الدُّنْيَا أَلَّا تَدَعُوهُ يَسْكُنُ الْعُمْرَانَ فَمَرَّ بِبَعْضِ عُمَّالِ نُمْرُودَ وَ كَانَ كُلُّ مَنْ مَرَّ بِهِ يَأْخُذُ عُشْرَ مَا مَعَهُ وَ كَانَتْ سَارَةُ مَعَ إِبْرَاهِيمَ فِي الصُّنْدُوقِ، فَأَخَذَ عُشْرَ مَا كَانَ مَعَ إِبْرَاهِيمَ ثُمَّ جَاءَ إِلَى الصُّنْدُوقِ فَقَالَ لَهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ أَفْتَحَهُ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ ع عُدَّهُ مَا شِئْتَ وَ خُذْ عُشْرَهُ فَقَالَ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تَفْتَحَهُ فَفَتَحَهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى سَارَةَ تَعَجَبَّ مِنْ جَمَالِهَا فَقَالَ لِإِبْرَاهِيمَ مَا هَذِهِ الْمَرْأَةُ الَّتِي هِيَ مَعَكَ قَالَ هِيَ أُخْتِي وَ إِنَّمَا عَنَى أُخْتَهُ فِي الدِّينِ، قَالَ الْعَاشِرُ لَسْتُ أَدَعُكَ تَبْرَحُ مِنْ مَكَانِكَ حَتَّى أُعْلِمَ الْمَلِكَ بِحَالِكَ وَ حَالِهَا فَبَعَثَ رَسُولًا إِلَى الْمَلِكِ فَأَمَرَ أَجْنَادَهُ فَحَمَلَتِ الصُّنْدُوقَ إِلَيْهِ فَهَمَّ بِهَا وَ مَدَّ يَدَهُ إِلَيْهَا فَقَالَتْ لَهُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْكَ فَجَفَّتْ يَدُهُ وَ الْتَصَقَتْ بِصَدْرِهِ وَ أَصَابَتْهُ مِنْ ذَلِكَ شِدَّةٌ، فَقَالَ يَا سَارَةُ مَا هَذَا الَّذِي أَصَابَنِي مِنْكِ فَقَالَتْ بِمَا هَمَمْتَ بِهِ، فَقَالَ قَدْ هَمَمْتُ لَكِ بِالْخَيْرِ فَادْعِي اللَّهَ أَنْ يَرُدَّنِي إِلَى مَا كُنْتُ، فَقَالَتْ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ صَادِقاً فَرُدَّهُ كَمَا كَانَ فَرَجَعَ إِلَى مَا كَانَ وَ كَانَتْ عَلَى رَأْسِهِ جَارِيَةٌ فَقَالَ يَا سَارَةُ خُذِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ تَخْدُمْكِ وَ هِيَ هَاجَرُ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ ع فَحَمَلَ إِبْرَاهِيمُ سَارَةَ وَ هَاجَرَ فَنَزَلُوا الْبَادِيَةَ عَلَى مَمَرِّ طَرِيقِ الْيَمَنِ وَ الشَّامِ وَ جَمِيعِ الدُّنْيَا فَكَانَ يَمُرُّ بِهِ النَّاسُ فَيَدْعُوهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ قَدْ كَانَ شَاعَ خَبَرُهُ فِي الدُّنْيَا أَنَّ الْمَلِكَ أَلْقَاهُ فِي النَّارِ فَلَمْ يَحْتَرِقْ وَ كَانُوا يَقُولُونَ لَهُ لَا تُخَالِفْ دِينَ الْمَلِكِ فَإِنَّهُ يَقْتُلُ مَنْ خَالَفَهُ، وَ كَانَ إِبْرَاهِيمُ كُلُّ مَنْ يَمُرُّ بِهِ يُضِيفُهُ وَ كَانَ عَلَى سَبْعَةِ فَرَاسِخَ مِنْهُ بِلَادٌ عَامِرَةٌ كَثِيرَةُ الشَّجَرِ وَ النَّبَاتِ وَ الْخَيْرِ وَ كَانَ الطَّرِيقُ عَلَيْهَا، فَكَانَ كُلُّ مَنْ يَمُرُّ بِتِلْكَ الْبِلَادِ يَتَنَاوَلُ مِنْ ثِمَارِهِمْ وَ زُرُوعِهِمْ فَجَزِعُوا مِنْ ذَلِكَ فَجَاءَهُمْ إِبْلِيسُ فِي صُورَةِ شَيْخٍ فَقَالَ لَهُمْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَا إِنْ فَعَلْتُمُوهُ لَمْ يَمُرَّ بِكُمْ أَحَدٌ، فَقَالُوا مَا هُوَ قَالَ مَنْ مَرَّ بِكُمْ فَانْكِحُوهُ فِي دُبُرِهِ فَاسْلُبُوهُ ثِيَابَهُ ثُمَّ تَصَوَّرَ لَهُمْ إِبْلِيسُ فِي صُورَةِ أَمْرَدَ حَسَنِ الْوَجْهِ جَمِيلِ الثِّيَابِ فَجَاءَهُمْ فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَفَجَرُوا بِهِ كَمَا أَمَرَهُمْ فَاسْتَطَابُوهُ فَكَانُوا يَفْعَلُونَهُ بِالرِّجَالِ فَاسْتَغْنَى الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ، فَشَكَا النَّاسُ ذَلِكَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ ع فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِمْ لُوطاً يُحَذِّرُهُمْ وَ يُنْذِرُهُمْ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَى لُوطٍ قَالُوا مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا ابْنُ خَالِ إِبْرَاهِيمَ الَّذيِ أَلْقَاهُ الْمَلِكُ فِي النَّارِ فَلَمْ يَحْتَرِقْ وَ جَعَلَهَا اللَّهُ بَرْداً وَ سَلاماً وَ هُوَ بِالْقُرْبِ مِنْكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَفْعَلُوا هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ يُهْلِكُكُمْ فَلَمْ يَجْسُرُوا عَلَيْهِ وَ خَافُوهُ وَ كَفُّوا عَنْهُ وَ كَانَ لُوطٌ كُلَّمَا مَرَّ بِهِ رَجُلٌ يُرِيدُونَهُ بِسُوءٍ خَلَّصَهُ مِنْ أَيْدِيهِمْ وَ تَزَوَّجَ لُوطٌ فِيهِمْ وَ وُلِدَ لَهُ بَنَاتٌ، فَلَمَّا طَالَ ذَلِكَ عَلَى لُوطٍ وَ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ قَالُوا لَهُ «لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ» أَيْ لَنَرْجُمَنَّكَ وَ لَنُخْرِجَنَّكَ فَدَعَا عَلَيْهِمْ لُوطٌ فَبَيْنَمَا إِبْرَاهِيمُ ع قَاعِدٌ فِي مَوْضِعِهِ الَّذِي كَانَ فِيهِ وَ قَدْ كَانَ أَضَافَ قَوْماً وَ خَرَجُوا وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ شَيْءٌ فَنَظَرَ إِلَى أَرْبَعَةِ نَفَرٍ قَدْ وَقَفُوا عَلَيْهِ لَا يُشْبِهُونَ النَّاسَ فَقَالُوا سَلَاماً فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ سَلَامٌ، فَجَاءَ إِبْرَاهِيمُ إِلَى سَارَةَ فَقَالَ لَهَا قَدْ جَاءَ أَضْيَافٌ لَا يُشْبِهُونَ النَّاسَ قَالَ مَا عِنْدَنَا إِلَّا هَذَا الْعِجْلُ فَذَبَحَهُ وَ شَوَاهُ وَ حَمَلَهُ إِلَيْهِمْ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» وَ جَاءَتْ سَارَةُ فِي جَمَاعَةٍ مَعَهَا فَقَالَتْ لَهُمْ مَا لَكُمْ تَمْتَنِعُونَ مِنْ طَعَامِ خَلِيلِ اللَّهِ فَقَالُوا لِإِبْرَاهِيمَ لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ فَفَزِعَتْ سَارَةُ، وَ ضَحِكَتْ أَيْ حَاضَتْ وَ قَدْ كَانَ ارْتَفَعَ حَيْضُهَا مُنْذُ دَهْرٍ طَوِيلٍ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ فَوَضَعَتْ يَدَهَا عَلَى وَجْهِهَا فَقَالَتْ يا وَيْلَتى أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ فَقَالَ لَهَا جَبْرَئِيلُ أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى بِإِسْحَاقَ أَقْبَلَ يُجَادِلُ كَمَا حَكَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ لِجَبْرَئِيلَ بِمَا ذَا أُرْسِلْتَ قَالَ بِهَلَاكِ قَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ «إِنَّ فِيها لُوطاً» قَالَ جَبْرَئِيلُ «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ» قَالَ إِبْرَاهِيمُ يَا جَبْرَئِيلُ إِنْ كَانَ فِي الْمَدِينَةِ مِائَةُ رَجُلٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ يُهْلِكُهُمُ اللَّهُ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانَ فِيهِمْ خَمْسُونَ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانَ فِيهِمْ عَشَرَةُ رِجَالٍ قَالَ لَا قَالَ فَإِنْ كَانَ وَاحِدٌ قَالَ لَا وَ هُوَ قَوْلُهُ فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ إِبْرَاهِيمُ يَا جَبْرَئِيلُ رَاجِعْ رَبَّكَ فِيهِمْ فَأَوْحَى اللَّهُ كَلَمْحِ الْبَصَرِ يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُود
[۱] . در مورد کلمه «رُسلُنا» هم اختلاف قرائتی هست که چون ظاهرا در معنا تاثیری ندارد در متن نیاوردیم. این کلمه را اغلب به همین صورت «رُسُلُنا» قرائت کردهاند، اما نزد اهل بصره (ابوعمرو) و نیز یزیدی (از قراء عشرة) و حسن (از قراء اربعه عشر) به صورت «رُسْلُنا» قرائت شده است. در حاشیه الجمل گفته شده که عبارت «رُسُل» وقتی به ضمیر اضافه شود میتواند به هر دو صورت تلفظ شود، اما وقتی به اسم ظاهر اضافه شود لزوما باید به همین صورت «رُسُل» قرائت شود. (معجم القرائات، ج۳، ص۹۴-۹۵)
[۲] . البته در قرائات غیرمشهور قرائات دیگری هم هست از جمله:
در قرائت اعمش (از قراء اربعه عشر) به صورت «قالوا سِلْمٌ قال سِلْمٌ» آمده است.
همچنین در روایتی از یحیی بن وثاب و اعمش به صورت «قالوا سِلْماً قال سِلْمٌ» روایت شده است.
و در قرائت ابن ابیعبله، به صورت «قالوا سَلاماً قال سَلاماً» قرائت شده است و از وی به صورت «قالوا سَلامٌ قال سَلامٌ» نیز روایت شده است. (معجم القرائات، ج۴، ص۹۶)
[۳] . قرأ حمزة و الكسائي قال سلم بكسر السين و سكون اللام هنا و في الذاريات …
الحجة: …و أما من قال سلم فإن سلما يحتمل أمرين (أحدهما) أن يكون بمعنى سلام فيكون المعنى أمرنا سلم أو سلم عليكم و يكون سلم في الآية بمعنى سلام كقولهم حل و حلال و حرم و حرام فيكون على هذا قراءة من قرأ «سَلامٌ» و سلم بمعنى واحد و إن اختلف اللفظان (و الآخر) أن يكون سلم خلاف العدو و الحرب لأنهم لما كفوا عن تناول ما قدمه إليهم فنكرهم و أوجس الخيفة منهم قال أنا سلم و لست بحرب و لا عدو فلا تمتنعوا من تناول طعامي كما يمتنع من تناول طعام العدو
[۴] . و قرأ الإخوان قال: سلم، و السلم السلام كحرم و حرام، و منه قول الشاعر: (مررنا فقلنا ايه سلم فسلمت / كما اكتل بالبرق الغمام اللوائح) اكتل اتخذ إكليلا. قال ابن عطية: و يحتمل أن يريد بالسلم ضد الحرب تقول: نحن سلم لكم انتهى.
[۵] . و أما انتصاب قوله «سَلاماً» فلأنه لم يحك شيئا تكلموا به فيحكي كما يحكي الجمل و لكن هو معنى ما تكلمت به الرسل كما أن القائل إذا قال لا إله إلا الله فقلت حقا أو قلت إخلاصا أعملت القول في المصدرين لأنك ذكرت معنى ما قال و لم تحك نفس الكلام الذي هو جملة تحكي فكذلك نصب سلاما في قوله «قالُوا سَلاماً» لما كان معنى ما قيل و لم يكن نفس المقول بعينه فأما قوله «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» قال سيبويه زعم أبو الخطاب أن مثله يريد قولك سبحان الله الذي تفسيره براءة الله من السوء و قولك للرجل سلاما تريد مسلما منك لا أبتلي بشيء من أمرك فعلى هذا المعنى وجه ما في الآية قال و زعم أن قول أمية: «سلامك ربنا في كل فجر / بريئا ما يعيبك الذموم» على قوله براءتك ربنا من كل سوء و أما قوله «قالَ سَلامٌ» فسلام مرفوع لأنه من جملة الجملة المحكية و التقدير فيه سلام عليكم فحذف الخبر كما حذف من قوله فَصَبْرٌ جَمِيلٌ أي صبر جميل أمثل أو يكون المعنى أمري سلام و شأني سلام كما أن قوله فَصَبْرٌ جَمِيلٌ يصلح أن يكون المحذوف منه المبتدأ و مثل ذلك قوله فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ على حذف المبتدأ الذي سلام خبره و أكثر ما يستعمل سلام بغير ألف و لام و ذلك لأنه في معنى الدعاء فهو مثل قولهم خير بين يديك و لما كان في معنى المنصوب أستجير فيه الابتداء بالنكرة فمن ذلك قوله قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي و قال وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ و قال سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ و سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى و قد جاء بالألف و اللام قال سبحانه وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ و زعم أبو الحسن أن في العرب من يقول سلام عليكم و منهم من يقول السلام عليكم فالذين ألحقوا الألف و اللام حملوه على المعهود و الذين لم يلحقوه حملوه على غير المعهود و زعم أن منهم من يقول سلام عليكم فلا ينون و حمل ذلك على وجهين (أحدهما) أنه حذف الزيادة من الكلمة كما يحذف الأصل من نحو قولك لم يك و لا أدر و يوم يأت (و الآخر) أنه لما كثر استعمال هذه الكلمة و فيه الألف و اللام حذفا منه لكثرة الاستعمال كما حذفا من اللهم فقالوا: «لا هم إن عامر الفجور / قد حبس الخيل على يعمور»
[۶] . و انتصب سلاما على إضمار الفعل أي: سلمنا عليك سلاما، فسلاما قطعه معمولا للفعل المضمر المحكي بقالوا، قال ابن عطية: و يصح أن يكون سلاما حكاية لمعنى ما قالوا، لا حكاية للفظهم، قاله: مجاهد، و السدي. و لذلك عمل فيه القول، كما تقول لرجل قال: لا إله إلا اللّه قلت: حقا و إخلاصا، و لو حكيت لفظهم لم يصح أن يعمل فيه القول انتهى. و يعني لم يصح أن يعمل في لفظهم القول، يعني في اللفظ، و إن كان ما لفظوا به في موضع المفعول للقول. و سلام خبر مبتدأ محذوف أي: أمري أو أمركم سلام، أو مبتدأ محذوف الخبر أي: عليكم سلام، و الجملة محكية و إن كان حذف منها أحد جزءيها كما قال: إذا ذقت فاها قلت طعم مدامة أي طعمه طعم مدامة.
[۷] . نصب سلاما يدل على التجدد، و رفع سلام يدل على الثبوت و الاستقرار
[۸] . و قال في مكان آخر: «أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ» (عنکبوت/۲۹)، يعني الحذف بالحصى، و التصفيق و اللعب بالحمام، و تصفيق الطيور، و مناقرة الديوك، و مهارشة الكلاب، و الحبق في المجالس، و لبس المعصفرات. «فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.» (عنکبوت/۲۹)
[۹] . قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ؛ قالَ أَ بَشَّرْتُمُوني عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُون.
[۱۰] . علامه طباطبایی در المیزان بحث مفصلی دارد که آیا ممکن است دو بشارت در کار باشد و نیز واقعا می شود یکی از طرفین را ترجیح داد یا خیر. ایشان فرض دو بشارت را اینکه دو بشارت در دو موقعیت به حضرت ابراهیم داده شده باشد می گذارد و این را بعید می شمرد؛ اما احتمالی که در متن مطرح شد را اساساً در نظر نگرفته است. (المیزان، ج۱۰، ص۳۳۴-۳۳۶)
[۱۱] . وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمين؛ قالَ إِنَّ فيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرين.
[۱۲] . درباره تعداد اینها در روایات اختلاف است، مثلا: «و اختلف في عدد الرسل فقيل كانوا ثلاثة جبرائيل و ميكائيل و إسرافيل عن ابن عباس و قيل كانوا أربعة عن أبي عبد الله (ع) قال و الرابع اسمه كروبيل و قيل كانوا تسعة عن الضحاك و قيل أحد عشر عن السدي» (مجمع البيان، ج۵، ص۲۷۲)
در اغلب روایات شیعه نیز جبرئیل و میکائیل و اسرافیل شمرده شدهاند، برخی روایات به همین سه تا بسنده کرده، و برخی چهارمی را هم برشمردهاند که در برخی او را دردائیل، برخی او را کروبیل معرفی کردهاند. در برخی روایات اهل سنت، سه تا معرفی شده و به جای اسرافیل، ملک الموت (عزرائیل) نام برده شده است. نمونهای از نقلهای اهل سنت: «و الرسل هنا الملائكة، بشر إبراهيم بثلاث بشائر: بالولد، و بالخلة، و بإنجاء لوط و من آمن معه. قيل: كانوا اثنى عشر ملكا، روى ذلك عن ابن عباس. و قال السدي: أحد عشر، و حكى صاحب الغنيان عشرة منهم جبريل. و قال الضحاك: تسعة، و قال محمد بن كعب: ثمانية، و حكى الماوردي: أربعة، و قال ابن عباس و ابن جبير: ثلاثة جبريل، و ميكائيل، و إسرافيل. و قال مقاتل: جبريل، و ميكائيل، و ملك الموت.» (البحر المحيط، ج۶، ص۱۷۹)
بازدیدها: ۱۹۵