۹ جمادیالثانی ۱۴۴۰
ترجمه
و كسی همچون بند او بند ننهد [یا: به بند کشیده نشود].
اختلاف قرائت[۱]
يُوثِقُ
در اغلب قرائات[۲] به صورت فعل معلوم «يُوثِقُ» قرائت شده است که در این صورت آیه بدین معناست: كسی همچون بند او بند ننهد.
اما در قرائت کسائی (از قراء کوفه) و روایت خارجة از قرائت أبي عمرو (بصره) و قرائت یعقوب (از قراء عشره) و ابن سيرين و ابن أبي إسحاق و سوّار القاضي و أبوحيوة و ابن أبيعبلة و أبو بحرية و سلام و سهل و ابوقلابة و ابوعبیده و ابوحاتم به صورت فعل مجهول «يُوثَقُ» قرائت شده است؛ که در این صورت یعنی كسی همچون بند او به بند کشیده نشود.
(و البته برای مرجع ضمیر در هر دو قرائت احتمالات دیگری هم متصور است)
مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۳۱-۷۳۳[۳]؛ البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۷۶[۴]
نکات ادبی
يُوثِقُ وَثاقَهُ
قبلا بیان شد که ماده «وثق» در اصل دلالت دارد بر گره زدن و محکم کردن. «وَثِقَ» به معنای آرامش یافتن و اعتماد کردن به چیزی، و به تعبیر دیگر، اطمینانی است که از محکمکاری حاصل میشود و «أَوْثَقَ» به معنای محکم کردن؛
«وِثَاق» مصدر باب مفاعله و «وَثَاق» اسم مصدر است که به معنای آن چیزی است که از ماده وثق حاصل میشود و لذا به معنای «پیمان» میباشد، یعنی چیزی که شخص بدان اعتماد و تکیه میکند، و هم به معنای «محکم بستن» و «به بند کشیدن»: «وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» (فجر/۲۶)؛ «حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ» (محمد/۴)؛ و«وُثْقَى» هم مونث از «اَوْثَق» است (صفت تفضیل) و بر شدت محکمکاری دلالت میکند «فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» (بقره/۲۵۶)؛
«ميثَاق» آن چیزی است که موجب حصول اطمینان میشود؛ و لذا به معنای عقد و پیمانی است که با عهد و قسم محکمکاری شده باشد؛ و «مَوْثِق» میثاقی است که درباره موضوع خاصی قرار داده شده و شخص خود را مقید به انجامش کرده است «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ … مَوْثِقَهُمْ» (يوسف/۶۶).
جلسه ۴۲۶ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-7/
حدیث
۱) سليم بن قيس مطالبی را از سلمان فارسی درباره وقایع پس از شهادت پیامبر اکرم ص نقل میکند. در فرازی از این نقل آمده است:
به سلمان گفتم: اى سلمان، آيا بيعت كردى و چيزى نگفتى؟
او گفت: بعد از آنكه بيعت كردم چنين گفتم: نفرین بر شما تا پایان روزگار، آيا مىدانيد با خود [یا: با مردمتان] چه كرديد؟ به هدف زدید و خطا رفتيد! از حیث پیروی از سنت آنان كه قبل از شما بودند كه تفرقه و اختلاف مىنمودند به هدف زدید، و از سنّت پيامبرتان خطا رفتيد كه خلافت را از جایگاه و از اهلش خارج ساختيد.
عمر گفت: اى سلمان، حال كه رفيقت بيعت نمود و تو نيز بيعت كردى هر چه مىخواهى بگو و هر چه مىخواهى بكن و رفيقت هم هر چه مىخواهد بگويد.
سلمان مىگويد: گفتم: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: «معادل گناه همه امتش تا روز قيامت و معادل عذاب همه آنان، بر گردن تو و رفيقت كه با او بيعت كردى خواهد بود».
عمر گفت: هر چه مىخواهى بگو، آيا چنين نيست كه بيعت نمودى و خداوند چشمت را روشن نساخت كه رفيقت خلافت را بر عهده بگيرد؟!
گفتم: شهادت مىدهم كه من در بعضى كتابهائى كه از طرف خداوند نازل شده خواندهام كه تو، با اسم و نسب و اوصافت، درى از درهاى جهنّم هستى.
عمر گفت: هر چه مىخواهى بگو. آيا خداوند خلافت را از اهل اين خانه -كه شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار دادهايد- بیرون نبرد؟!
به او گفتم: شهادت مىدهم از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در باره اين آيه از او سؤال كردم كه «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ: پس در آن روز کسی به عذاب او عذاب نشود؛ و كسی همچون بند او به بند کشیده نشود» (فجر/۲۵-۲۶) و فرمود كه همانا آن تو هستى.
عمر گفت: ساكت شو!
گفتم: خدا نالهات را ساکت کند؛ ای برده، اى فرزند کنیزکِ آنچنانی![۵]
على عليه السّلام فرمود: اى سلمان، ترا قسم مىدهم كه ساكت باشى.
سلمان گفت: به خدا سوگند، اگر حضرت على ع مرا به سكوت امر نكرده بود آنچه را درباره او نازل شده و آنچه را در باره او و رفيقش از پيامبر اکرم صلى اللَّه عليه و آله شنيده بودم به او خبر مىدادم.
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج۲، ص۵۹۵ (أسرار آل محمد عليهم السلام، ص۲۳۹)؛ الإحتجاج (للطبرسي)، ج۱، ص: ۸۵
وَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ قَالَ …
قَالَ سُلَيْمُ بْنُ قَيْسٍ فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ أَ فَبَايَعْتَ أَبَا بَكْرٍ يَا سَلْمَانُ وَ لَمْ تَقُلْ شَيْئاً؟
قَالَ قَدْ قُلْتُ بَعْدَ مَا بَايَعْتُ: تَبّاً لَكُمْ سَائِرَ الدَّهْرِ أَ وَ تَدْرُونَ مَا صَنَعْتُمْ بِأَنْفُسِكُمْ [بِأُنَاسِكُمْ] أَصَبْتُمْ وَ أَخْطَأْتُمْ أَصَبْتُمْ سُنَّةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ الِاخْتِلَافِ [سُنَّةَ الْأَوَّلِينَ] وَ أَخْطَأْتُمْ سُنَّةَ نَبِيِّكُمْ حَتَّى أَخْرَجْتُمُوهَا مِنْ مَعْدِنِهَا وَ أَهْلِهَا.
فَقَالَ عُمَرُ يَا سَلْمَانُ أَمَّا إِذْ [بَايَعَ صَاحِبُكَ] وَ بَايَعْتَ فَقُلْ مَا شِئْتَ وَ افْعَلْ مَا بَدَا لَكَ وَ لْيَقُلْ صَاحِبُكَ مَا بَدَا لَهُ.
قَالَ سَلْمَانُ فَقُلْتُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ عَلَيْكَ وَ عَلَى صَاحِبِكَ الَّذِي بَايَعْتُهُ مِثْلَ ذُنُوبِ [جَمِيعِ] أُمَّتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ مِثْلَ عَذَابِهِمْ جَمِيعاً.
فَقَالَ قُلْ مَا شِئْتَ أَ لَيْسَ قَدْ بَايَعْتَ وَ لَمْ يُقِرَّ اللَّهُ عَيْنَيْكَ بِأَنْ يَلِيَهَا صَاحِبُكَ؟!
فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنِّي قَدْ قَرَأْتُ فِي بَعْضِ كُتُبِ اللَّهِ الْمُنْزَلَةِ أَنَّكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ وَ صِفَتِكَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ جَهَنَّمَ.
فَقَالَ لِي [عمر بن الخطاب]: قُلْ مَا شِئْتَ أَ لَيْسَ قَدْ أَزَالَهَا [عَزَلَهَا] اللَّهُ عَنْ أَهْلِ [هَذَا] الْبَيْتِ الَّذِينَ اتَّخَذْتُمُوهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؟!
فَقُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» فَأَخْبَرَنِي بِأَنَّكَ أَنْتَ هُوَ.
فَقَالَ عُمَرُ اسْكُتْ [قَالَ قُلْتُ] أَسْكَتَ اللَّهُ نَأْمَتَكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ.
فَقَالَ عَلِيٌّ ع أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ يَا سَلْمَانُ لَمَّا سَكَتَّ.
فَقَالَ سَلْمَانُ وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَأْمُرْنِي عَلِيٌّ ع بِالسُّكُوتِ لَخَبَّرْتُهُ بِكُلِّ شَيْءٍ نَزَلَ فِيهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فِيهِ وَ فِي صَاحِبِه.
۲) امیرالمومنین ع در فرازی از دعای کمیل میفرمایند:
خدایا! اکنون بعد از تقصیر و اسرافی [افراط و تفریطی] که در حق خویش روا داشتهام، نزد تو آمدهام، عذرخواه و پشیمان، و شکستهحال و درمانده، و مغفرتجوی و توبهکار، در حالی که اقرار و اذعان و اعتراف دارم که نه گریزگاهی از آنچه سزاوارم است دارم و نه پناهگاهی که از وضع و حال خود بدان پناه ببرم؛ جز آنکه تو عذرم را بپذیری و مرا در گستره رحمت خویش وارد کنی!
خدایا! پس عذرم را بپذیر و بر شدت بیچارگیام رحم کن و مرا از این در بند بودن شدید، رهایی بخش!
مصباح المتهجد، ج۲، ص۸۴۶؛ المصباح للكفعمي، ص۵۵۷
رُوِيَ أَنَّ كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ النَّخَعِيَّ رَأَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع سَاجِداً يَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ فِي لَيْلَةِ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَان …
وَ قَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِي بَعْدَ تَقْصِيرِي وَ إِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلًا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لَا أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّي وَ لَا مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِي أَمْرِي غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِي وَ إِدْخَالِكَ إِيَّايَ فِي سَعَةٍ مِنْ رَحْمَتِكَ إِلَهِي فَاقْبَلْ عُذْرِي وَ ارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّي وَ فُكَّنِي مِنْ شَدِّ وَثَاقِي …
۳) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
طمعکار در بند ذلت گرفتار است.
نهج البلاغة، حکمت۲۲۶
وَ قَالَ ع الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ الذُّل.
۴) ابواسحاق سَبیعی به حج میرود و در آنجا بر امام باقر ع میگذرد و سوالاتی از ایشان میپرسد. در فرازی از این گفتگو امام ع میفرمایند:
ای ابواسحاق! به واسطه ماست که خداوند از لغزشهای شما درمیگذرد؛ و به خاطر ماست که گناهانتان را میبخشد؛ و به سبب ماست که خداوند قرضهای شما را ادا میکند؛ و به واسطه ماست که خداوند بند ذلت را از گردن شما باز میکند؛ و به ما ختم میشود و به ما آغار میگردد نه به شما؛ و ما کهف شماییم مانند اصحاب کهف؛ و ما کشتیِ شماییم مانند کشتی نوح؛ و ما باب «حِطّه»ی شماییم مانند باب حطهی بنیاسرائیل*…
* باب حطه، دری بوده که بنیاسرائیل وقتی توبه میکردند باید از آن در وارد میشدند تا مورد مغفرت قرار گیرند. (بقره/۵۸ و اعراف/۱۶۱)
تفسير فرات الكوفي، ص۳۴۸
فُرَاتٌ [قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ الْحَكَمِ] مُعَنْعَناً عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ النَّهْدِيِّ [عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِ] قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً فَمَرَرْتُ بِأَبِي جَعْفَرٍ ع … فقال ع … يَا أَبَا إِسْحَاقَ بِنَا يُقِيلُ اللَّهُ عَثْرَتَكُمْ وَ بِنَا يَغْفِرُ اللَّهُ ذُنُوبَكُمْ وَ بِنَا يَقْضِي اللَّهُ دُيُونَكُمْ وَ بِنَا يَفُكُّ اللَّهُ وَثَاقَ الذُّلِّ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ وَ بِنَا يَخْتِمُ وَ [بِنَا] يَفْتَحُ لَا بِكُمْ وَ نَحْنُ كَهْفُكُمْ كَأَصْحَابِ الْكَهْفِ وَ نَحْنُ سَفِينَتُكُمْ كَسَفِينَةِ نُوحٍ وَ نَحْنُ بَابُ حِطَّتِكُمْ كَبَابِ حِطَّةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ…
تدبر
۱) «وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»
خداوند انسان را آزاد آفریده و به او اختیار داده است. اما اگر از این اختیارش سوءاستفاده کرد، او را چنان به بند می کشد که احدی دیگری آنچنان به بند نکشیده باشد.
نکته تخصصی انسانشناسی
همین که خدا در موقعیتی انسان را به بند میکشد کافی است که نشان دهد «حق آزادی» مهمترین و اولین حق بشر نیست؛ بلکه مهمترین و اولین حق انسان، رسیدن به سعادت کامل و لقاء الله است و اگر کسی با سوءاستفاده از اختیاری که خدا به او داده و به بهانه آزادی، این حق خود را پایمال کرد؛ آزادیاش را میگیرند و او را بشدت به بند میکشند.
۲) «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ؛ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»
با اینکه در آیه قبل از عذاب بینظیر خداوند سخن گفته بود، در این آیه بر به بند کشیدن هم تاکید کرد؛ تا نشان دهد که:
الف. درقیامت، امکان فرار از عذاب نیست. (تفسیر نور، ج۱۰، ص۴۷۹)
ب. شدت عذاب بسیار بیش از حد تصور است: وقتی کسی که عذاب میشود را بشدت بسته باشند، درد و رنجش بسیار شدیدتر خواهد بود تا اینکه دست و پایش تا حدی باز باشد و بتواند با حرکت دادن خود، بر تحمل خویش از دردی که بر او وارد میشود بیفزاید.
ج. …
۳) «وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»
مقصود از این تعبیر چیست؟
الف. در بند کردنی که خداوند در قیامت انجام میدهد فوق هرگونه در بند کردنی است که کسی در دنیا انجام داده باشد. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۴۲؛ المیزان، ج۲۰، ص۲۸۵)
ب. مجرمانی که در آیات قبل اشاره شد چنان در بند میشوند که هیچکس دیگری آن گونه محکم در بند نشده باشد. (مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۴۲)
ج. در آن روز خداوند انسان را چنان در بند میکشد که هیچ موجود دیگری را چنان در بند نکرده باشد. (المیزان، ج۲۰، ص۲۸۵)
د. هيچكس بند و زنجير (و غلهاى او را) به گردن نمىگذارد. (حجة التفاسير، ج۷، ص۲۲۶) و در واقع تحمل آن بند را ندارد.
ه. کسی مانند خداوند عهد و پیمانش را چنین محکم نمیکند؛ و در واقع، همه آنچه در قیامت بر سر انسانها میآید عمل به عهدی است که خداوند با انسان بسته بود. (چنانکه در نکات ادبی اشاره شد «وثاق» تنها به معنای «محکم بستن» نیست؛ بلکه به معنای عهد و پیمانی هم که محکم باشد به کار میرود. ابن تحلیل مبتنی بر آن بود که یکی از معانی این آیه، ناظر به عهد و پیمان خدا با انسان باشد.)
و. …
[۱] . و قرأ أبو جعفر و شيبة و نافع بخلاف عنهم: وثاقه بكسر الواو و الجمهور: بفتحها (البحر المحيط، ج۱۰، ص۴۷۶)
[۲] . نه فقط اغلب قرائات سبعه (غیر از کسائی) بلکه قرائت ابوجعفر (از عشرة) و حسن و اعمش (از اربعه عشر) و شیبه و سلمی و ابن عباس و امیرالمومنین ع
[۳] . و قرأ لا يعذب و لا يوثق بالفتح الكسائي و يعقوب و سهل و الباقون «لا يُعَذِّبُ» و «لا يُوثِقُ» … و أما القراءة بفتح العين في يعذب و يوثق فقد وردت الرواية عن أبي قلابة قال أقرأني من أقرأه رسول الله ص فيومئذ لا يعذب عذابه أحد و لا يوثق وثاقه أحد و المعنى لا يعذب أحد تعذيب هذا الكافر إن قلنا إنه كافر بعينه أو تعذيب هذا الصنف من الكفار.
[۴] . و قرأ الجمهور: لا يُعَذِّبُ، و لا يُوثِقُ: مبنيين للفاعل، و الضمير في عَذابَهُ، و وَثاقَهُ عائد على اللّه تعالى، أي لا يكل عذابه و لا وثاقه إلى أحد، لأن الأمر للّه وحده في ذلك أو هو من الشدّة في حيز لم يعذب قط أحد في الدنيا مثله، و الأول أوضح لقوله: لا يُعَذِّبُ و لا يُوثِقُ، و لا يطلق على الماضي إلا بمجاز بعيد، بل موضوع، لا إذا دخلت على المضارع أن يكون مستقبلا. و يجوز أن يكون الضمير قبلها عائدا على الكافر، أي لا يعذب أحد من الزبانية مثل ما يعذبونه. و قيل إلى اللّه، أي لا يعذب أحد في الدنيا عذاب اللّه للكافر، و يضعف هذا عمل لا يعذب في يومئذ، و هو ظرف مستقبل.
و قرأ ابن سيرين و ابن أبي إسحاق و سوّار القاضي و أبو حيوة و ابن أبي عبلة و أبو بحرية و سلام و الكسائي و يعقوب و سهل و خارجة عن أبي عمرو: بفتح الذال و الثاء مبنيين للمفعول، فيجوز أن يكون الضمير فيهما مضافا للمفعول و هو الأظهر، أي لا يعذب أحد مثل عذابه، و لا يوثق بالسلاسل و الأغلال مثل وثاقه، أو يحمل أحد عذاب الإنسان لقوله تعالى: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»، و عذاب وضع موضع تعذيب. و في اقتياس مثل هذا خلاف، و هو أن يعمل ما وضع لغير المصدر، كالعطاء و الثواب و العذاب و الكلام. فالبصريون لا يجيزونه و يقيسونه.
[۵] . «اللخناء» هم به زنی میگویند که زیر بغلش ویا فرجش بوی بد می دهد؛ و نیز به کنیزک بدکاره گویند. در چاپ فعلیِ کتاب سلیم و نیز نقل تفسير نور الثقلين (ج۵، ص۵۷۶) و نقل تفسير كنز الدقائق (ج۱۴، ص۲۷۷) از وی، عبارت «خدا …» ادامه سخن عمر است؛ اما در نقل احتجاج، این پاسخ سلمان است؛ و ظاهرا این ترجیح دارد چون مادر عمر است که کنیز بوده، اما مادر سلمان از اشراف بوده؛ و در نقلهای دیگر هم داریم که برای تحقیر عمر به او این تعبیر را به کار بردهاند. مثلا در جایی وی به صفیه (دختر حضرت عبدالمطلب) سخنی میگوید و او ناراحت میشود و عمر را با تعبیر «یا ابن اللخناء» خطاب قرار میدهد: حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّ صَفِيَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا فَأَقْبَلَتْ فَقَالَ لَهَا الثَّانِي غَطِّي قُرْطَكِ- فَإِنَّ قَرَابَتَكِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَنْفَعُكِ شَيْئاً، فَقَالَتْ لَهُ هَلْ رَأَيْتَ لِي قُرْطاً يَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ، ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِكَ وَ بَكَتْ … (تفسير القمي، ج۱، ص۱۸۸)
بازدیدها: ۲۷