۱۹ رجب۱۴۴۰
ترجمه
پروردگارا ! قطعاً ما دعوتگری را شنیدیم که به ایمان فرامیخواند که: به پروردگار خود ایمان آورید؛ پس ایمان آوردیم؛ پس گناهانمان را بر ما ببخش و بدیهایمان را از ما بزدای و ما را در زمره نیکان دریاب!
نکات ادبی
مُنادِياً يُنادي
قبلا بیان شد که برخی ماده «ندو» [یا «ندی] را در اصل به معنای «جمع شدن» دانستهاند، به نحوی که وقتی گروهی در کنار هم جمع شوند به آنها «نادی» گفته میشود [چنانکه در عربی معاصر نیز برای کلمه «باشگاه» (club) از کلمه «نادی» استفاده میشود] و اگر آن جمع از هم متفرق شوند، دیگر بدانها «نادی» نمیگویند؛ و کاربرد آن در مورد ندا زدن را هم از این باب دانستهاند که موجب جمع شدن افراد میگردد؛ و برخی بالعکس، اصل این ماده را دالّ بر «صدا زدن» و «فراخوان مخاطبین با صدای بلند» (ندا دادن) دانسته، و جمع شدن و گرد هم آمدن را از لوازم این دانستهاند
در هر صورت، کلمه «نادی» [و نیز «ندیّ» (أَيُّ الْفَريقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا؛ مریم/۷۳)] به «مجلس» و «انجمن»ی که با صدا زدن گرد هم آمدهاند گفته میشد؛ و کمکم به هر انجمن و مجلسی، «نادی» گفتهاند (فَلْيَدْعُ نادِيَهُ، علق/۱۷؛ َ تَأْتُونَ في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ، عنکبوت/۲۹)
کاربرد این کلمه در معنای ندا دادن، غالبا در وزن مفاعله بوده است (إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا؛ مریم/۳) که اسم فاعل آن «منادی» میباشد (مُنادِياً يُنادي لِلْإيمان، آل عمران/۱۹۳؛ وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ، ق/۴۱) و البته در وزن تفاعل (تنادی) هم در قرآن کریم به کار رفته است (يَوْمَ التَّناد؛ غافر/۳۲؛ فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ؛ قلم/۲۱) که در این وزن، در خصوص «اقدام کسی که ندا را میشنود و بدان پاسخ میدهد» و یا «همدیگر را ندا دادن» میباشد.
جلسه ۳۶۳ http://yekaye.ir/al-alaq-96-17/
لِلْإيمانِ ؛ آمِنُوا[۱] ؛ فَآمَنَّا
درباره ماده «أمن» و کلمه ایمان به تفصیل در آیه ۱۷۷ همین سوره (جلسه ۸۴۸) توضیح داده شد. صرفا یادآوری میشود که برخی این ماده را در اصل در معنای طمانینه نفس و امنیت و سکون و زوال ترس دانستهاند. برخی اصل این را در دو معنا دانستهاند: یکی همین امانت، نقطه مقابل خیانت، که به نوعی سکون قلب برمیگردد؛ و دیگری تصدیق کردن؛ و البته تذکر دادهاند که خود این دو معنا بسیار به هم نزدیکاند؛ و همان طور که امانت، نقطه مقابل خیانت است؛ «أمن» هم نقطه مقابل «خوف» است: «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/۸۳)
درباره فعل «آمَنَ» و مصدر آن (ایمان) برخی توضیح دادهاند که این فعل هم میتواند لازم باشد که در این صورت «آمَنَ» (= ایمان آورد) به معنای «ایمن شد» به کار رفته است؛ و هم میتواند متعدی باشد و «آمنتُهُ» به معنای «او را در امن قرار دادم» خواهد بود. به تعبیر دیگر، «إیمان» خود یا دیگری را در امن و سکون قرار دادن است و «ایمان به خدا» یعنی «حصول اطمینان و سکون به خداوند متعال»
البته در کاربردهای قرآنی گاه این فعل به کسانی که به شریعت پیامبر اکرم ص ایمان آوردهاند اطلاق شده است (بقره/۶۲؛ آل عمران/۶۸ و …) ؛ و نهتنها غالبا در عرصه اعتقادات و باورهای شخص و در عرض عمل مطرح شده [چنانکه ترکیب «الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» ۵۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است] بلکه برخی بر این باورند که گاه برای اشاره به خود «عمل صالح» هم به کار رفته است؛ چنانکه معتقدند در آیه «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ» ایمان به معنای نماز بوده است.
فَاغْفِرْ
قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف میشود، و لذا در مورد انسانهای عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده میشود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را میپوشاند و آبروی او را نمیبرد و در واقع، نحوهای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار میرود.
جلسه ۱۸۳ http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/
ذُنُوبَنا
در مورد ماده «ذنب» سه کاربرد مهم دارد که برخی بر این اساس، سه اصل مستقل معنایی برای آن در نظر گرفتهاند: یکی ج[رم و گناه، دومی مؤخره و ادامهی چیزی؛ و سوم: چیزی همچون حظ و نصیب (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۶۱)
اما دیگران این سه را به یک معنا برگردانده، و معنای اصلی آن را «دنباله و موخرهی چیزی» دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۱) و گفتهاند این ماده دلالت دارد بر تبعیتی که با تأخر و اتصال و نوعی دنائت و پستی همراه باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۳۴)
بدین ترتیب، به دُم حیوانات «ذَنَب» گفته میشود (جمع آن: «أذناب») چون دنباله و انتهای حیوانات است (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۳۶۱) و به نحو استعاری برای پیروان یک شخص که کورکورانه از او پیروی میکنند به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۱؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۳۴) که البته ظاهرا ذنب در این معنا در قرآن کریم به کار نرفته است.
همچنین «ذَنْب» (جمعِ آن: «ذُنوب») بر هر عملی که آثار و پیامدها و دنباله نامطلوبی با خود داشته باشد گفته میشود و در واقع، در ابتدا تَبَعه و پیامدهای گناه ذنب خوانده میشده؛ و بعدا برای خود گناه هم از این جهت که پیامد نامطلوبی داشته، به کار رفته است: «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ» (آلعمران/۱۱)؛ «فَكُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ» (عنكبوت/۴۰) «وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ» (آلعمران/۱۳۵) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۱؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۳، ص۳۳۴) و عمده کاربردهای قرآنی از این ماده در همین معنا بوده است.
معنای دیگر این ماده کاربرد آن در خصوص «دلو» بوده است؛ که تفاوت «ذَنْب» (جمعِ آن: «ذَنوب») با «دلو» در این است که دلو به خود ظرف مذکور گفته میشود خواه پر باشد یا خالی، اما «ذَنْب» فقط وقتی که دلو پر از آب باشد گفته میشود؛ و ظاهرا به همین مناسبت است که این کلمه برای حظ و نصیب هم به کار رفته است. (الفروق في اللغة، ص۳۰۹؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۳۱) و این کلمه نیز در یک آیه قرآن به کار رفته است: «فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ»(ذاريات/۵۹).
برای اشاره به گناه علاوه بر کلمه «ذنب» از کلماتی شبیه «قبیح» ، «معصیت» ، «إثم» ، «جرم» و «وزر» استاده میشود. قبلا تفاوت ذنب با اثم و جرم بیان شد؛ گفته شد که به گناه از این جهت «ذنب» گفته میشود که دنباله ناپسندی (از مذمت دیگران تا عقوبت) در پی دارد؛
اما ماده «جرم» را در اصل به معنای «قطع کردن» میدانند، و از این جهت به گناه «جُرم» گفته میشود که شخص را از آنچه انجامش برعهده او واجب است قطع و جدا میکند. (جلسه ۶۳۴)
«أثم» در اصل بر تعلل ورزیدن و به تاخیر انداختن میکند و بدین جهت «گناه» را «اثم» گویند که بر اثر تنبلی و کمکاری در انجام وظیفه رخ میدهد؛ (جلسه ۲۵۳)
تفاوتش با «قبیح» در این است که در کلمه «قبح» لزوما عقاب و مواخذه در کار نیست؛ و از این رو، ممکن است به کاری که از طفل سر میزند هم قبیح بگویند؛ اما «ذنب» در مورد کارهایی است که مستحق عقاب است (الفروق في اللغة، ص۲۲۳)
تفاوتش با «معصیت» در این است که در ماده «عصی»، مخالفت کردن شخص با نهی مولا مورد اهتمام است، اما در ذنب توجه اصلی به عقوبتی است که در پی دارد (الفروق في اللغة، ص۲۲۴)
تفاوتش با «وزر» در این است که در وزر تاکید بر سنگینی است که بار گناه بر دوش انجام دهندهاش تحمیل میکند. (الفروق في اللغة، ص۲۲۸)
همچنین گذشت که در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» و «عصیان» استفاده شده؛ اما در بحث عبرتگیری از عاقبت گناهکاران، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است؛ و برای چرایی این احتمالاتی بیان شد (جلسه ۱۱۹، تدبر۲)[۲]
ماده «ذنب» و مشتقاتش جمعا ۳۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
كَفِّرْ
قبلا بیان شد که ماده «کفر» در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن میکند؛ به کشاورز »کافر» گفته میشود چون دانه را در دل خاک مخفی میکند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را میپوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را میپوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» میگوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست.]؛ و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار میرود زیرا «حق را میپوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر» و به معنای «ناسپاسی» به کار میرود زیرا نعمت را میپوشاند.
جلسه ۲۰۵ http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/
سَيِّئاتِنا
قبلا بیان شد که ماده «سوء» در اصل به معنای قبیح و زشت میباشد، و گناه را به خاطر قبح و زشتیاش «سیئة» گفتهاند و این ماده، معادل کلمه فارسی «بد» میباشد.
برخی گفتهاند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه غم و ناراحتی انسان شود اطلاق میشود، اعم از امور دنیوی و اخروی، نفسانی و بدنی و خارجی، از دست دادن مال باشد یا مقام یا دوست؛ و یا به تعبیر دیگر، «سُوء» به لحاظ معنایی درست نقطه مقابل «حُسن» است؛ و به هرچیزی که بذاته نیکو نباشد اطلاق میگردد، خواه در عمل باشد یا موضوع یا حکم، امر قلبی باشد یا معنوی یا … .
همچنین اشاره شد که این کلمه به کلماتی مانند «ضرر» ، «قُبح» و «فساد» نزدیک است؛ با این تفاوت که:
«ضرر» در مقابل » نفع»است؛ و در مورد آنچه انسان از وضعیتش ناآگاه است نیز اطلاق میشود و چهبسا چیزی که به خودی خود خوب باشد، ولی به دلایلی ضرر داشته باشد؛ به تعبیر دیگر، کلمه «سوء» را غالبا در مورد بدیهایی که ریشه و منشأش را میشناسیم به کار میبرند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدیای که به انسان برسد، ولو ریشهاش را نداند.
در کلمه «قبح» صورت و ظاهر امر بیشتر مورد لحاظ است. در واقع، کلمه «سوء» از آن جهت اطلاق میگردد که بد بودنش آشکار است؛ اما کلمه «قبح» از آن جهت که انجام دادنش سزاوار نیست.
و «فساد» هم نقطه مقابل «صلاح» است و هرگونه اختلال در عمل، نظر و … میباشد.
جلسه ۸۶۴ http://yekaye.ir/hood-11-77/
تَوَفَّنا
در آیه ۱۸۵ همین سوره (جلسه ۹۰۸) توضیح داده شد که ماده «وفی» در اصل دلالت میکند بر اینکه چیزی ویا کاری به حد تمام و کمال خود برسد؛ و درباره اینکه چرا قبض روح کردن انسان را «توفی» میگویند برخی گفتهاند بدین جهت که «توفی» دریافت کامل است و تمام حقیقت انسان روح است که در هنگام مرگ بتمامه دریافت میشود. برخی هم گفتهاند که چون مدت زمانی که در دنیا بدانها داده شده بود، تمام و کمال بدانها داده شد.
الْأَبْرارِ
برخی برای ماده «برر» چهار اصل مستقل قائلند؛ یعنی بر این باورند که این ماده به کار رفته است در:
الف. معنای صدق؛ چنانکه گفته میشود فلانی صَدَقَ و بَرَّ؛ و «حجة مبرورة» هم یعنی حجی که به عنوان یک عمل صادقانه مقبول افتد؛ و «يَبَرُّ ربَّه» که به معنای اطاعت کردن از پروردگار است، از باب صادقانه با خدا مواجه شدن است و آِه « لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ …» (بقره/۱۷۷) نیز از همین باب است؛
ب. برای حکایت از یک صداست؛ چنانکه میگویند فلانی هِرّ را از بِرّ تشخیص نمیدهد؛ و چهبسا به اقوام وحشی که زبانشان را نمیفهمیدهاند به همین مناسبت «بَربَر» گفتهاند؛ چنانکه به صدای بز هم «بَربَرة» میگویند.
ج. نقطه مقابل «بحر: دریا» است چنانکه خداوند میفرماید «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (روم/۴۱)
د. برای اشاره به نوعی از گیاهان است، «بُرّ» به معنای گندم (واحد آن: بُرّة) معروف است. (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۱۷۷-۱۸۰)؛
اما به نظر میرسد حق با کسانی است که همه این کاربردها را به یک معنای اصلی برمیگردانند و آن «گشایش و وسعت» است[۳]: «بَرّ» به معنای خشکی، عرصه وسیعی است در مقابل گستره دریا؛ «بِرّ» توسع و گشادگی در انجام کار نیک است، که هم به خدا نسبت داده میشود (طور/۲۸) و هم به بنده؛ چنانکه برّ به والدین یعنی با آنان با گشایش و گشادهدستی برخورد کردن (وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ؛ مریم/۱۴)؛ و از این جهت که صدق، نمونه بارزی از عمل خوبی است که گشایش به همراه میآورد، به آن هم «بِرّ» گفته شده؛ به گندم «بُرّ» گفته شده بدین جهت که گستردهترین چیزی است که در تغذیه مورد استفاده قرار میگیرد؛ و تعبیر فلانی «هرّ» را از «بِرّ» تشخیص نمیدهد صرفا دو صوت نیست؛ بلکه یعنی کسی را که در حق او نیکی و بِرّ انجام میدهد از کسی که به او بدی میکند تمییز نمیدهد؛ و البته «بَربَرة» به معنای «زیاد حرف زدن» ظاهرا حکایت از صوت است [شبیه اینکه در فارسی میگوییم فلانی وِروِر میکند] (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۴-۱۱۵[۴]؛ مجمع البيان، ج۲، ص۹۰۸[۵])
«بِرّ» به معنای نیکوکاری، مصدر است (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون؛ آل عمران/۹۲) و اسم فاعل آن «بارّ» است که جمعِ آن «أبرار» میشود؛ و وقتی به صورت «بَرّ» بیان شود (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ؛ طور/۲۸) بلیغتر است؛ همان گونه که توصیف کسی به اینکه او «عدل» است بلیغتر است از اینکه بگوییم عادل است؛ و ظاهرا «بَرَرة» (كِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/۱۶) هم جمعِ «بَرّ» میباشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۵)
این ماده در قرآن کریم جمعا ۳۲ بار به کار رفته که تنها دو مورد آن به صورت فعل (أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا، بقره/۲۲۴؛ ْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ، ممتحنه/۸) میباشد.
شأن نزول
شأن نزول این آیه همان است که در بحث از آیه ۱۹۱ گذشت؛ جلسه ۹۱۴: http://yekaye.ir/ale-imran-3-191/
حدیث
۱) از امام صادق ع درباره این آیه قرآن که میفرماید « پروردگارا ! قطعاً ما نداکنندهای را شنیدیم که به ایمان ندا می داد که: به پروردگار خود ایمان آورید؛ پس ایمان آوردیم» روایت شده که فرمودند:
این امیرالمومنین ع است؛ از آسمان به او ندا شد به پیامبر ص ایمان بیاور؛ و او به وی ایمان آورد.
تفسير العياشي، ج۱، ص۲۱۱
عَنْ [عمر بن] عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا» قَالَ:
هُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع نُودِيَ مِنَ السَّمَاءِ أَنْ آمِنْ بِالرَّسُولِ وَ آمَنَ بِهِ.
۲) عمارة بن جوین میگوید روز هیجده ذیالحجه بر امام صادق ع وارد شدم در حالی که روزه بود و امام برایش از عظمت روز غدیر و اهمیت آن و ثواب روزه در آن میگوید و از جمله اینکه توصیه میکنند به دو رکعت نماز که بعد از آن به سجده رود و صدبار شکر خدا را بجا آورد و این دعا را بخواند؛ و بعد از این دعا نیز به سجده رود و صد بار حمد خدا [= الحمد للله] و صد بار شکر خدا [شکراً لله] را بجا آورد. متن دعا این است:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ وَ أَنَّكَ وَاحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ تَلِدْ وَ لَمْ تُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ كُفُواً أَحَدٌ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ كَمَا كَانَ مِنْ شَأْنِكَ أَنْ تَفَضَّلْتَ عَلَيَّ بِأَنْ جَعَلْتَنِي مِنْ أَهْلِ إِجَابَتِكَ وَ أَهْلِ دِينِكَ وَ أَهْلِ دَعْوَتِكَ وَ وَفَّقْتَنِي لِذَلِكَ فِي مَبْدَإِ [مُبْتَدَإِ] خَلْقِي تَفَضُّلًا مِنْكَ وَ كَرَماً وَ جُوداً ثُمَّ أَرْدَفْتَ الْفَضْلَ فَضْلًا وَ الْجُودَ جُوداً وَ الْكَرَمَ كَرَماً رَأْفَةً مِنْكَ وَ رَحْمَةً إِلَى أَنْ جَدَّدْتَ ذَلِكَ الْعَهْدَ لِي تَجْدِيداً بَعْدَ تَجْدِيدِكَ خَلْقِي وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً نَاسِياً سَاهِياً غَافِلًا فَأَتْمَمْتَ نِعْمَتَكَ بِأَنْ ذَكَّرْتَنِي ذَلِكَ وَ مَنَنْتَ بِهِ عَلَيَّ وَ هَدَيْتَنِي لَهُ فَلْيَكُنْ مِنْ شَأْنِكَ يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ أَنْ تُتِمَّ لِي ذَلِكَ وَ لَا تَسْلُبَنِيهِ حَتَّى تَتَوَفَّانِي عَلَى ذَلِكَ وَ أَنْتَ عَنِّي رَاضٍ فَإِنَّكَ أَحَقُّ الْمُنْعِمِينَ أَنْ تُتِمَّ نِعْمَتَكَ عَلَيَّ
اللَّهُمَّ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أَجَبْنَا دَاعِيَكَ بِمَنِّكَ فَلَكَ الْحَمْدُ «غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ بِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ ص وَ صَدَّقْنَا وَ أَجَبْنَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فِي مُوَالاةِ مَوْلَانَا وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَخِي رَسُولِهِ وَ الصِّدِّيقِ الْأَكْبَرِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى بَرِيَّتِهِ الْمُؤَيَّدِ بِهِ نَبِيُّهُ وَ دِينُهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ عَلَماً لِدِينِ اللَّهِ وَ خَازِناً لِعِلْمِهِ وَ عَيْبَةِ غَيْبِ اللَّهِ وَ مَوْضِعِ سِرِّ اللَّهِ وَ أَمِينِ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ شَاهِدِهِ فِي بَرِيَّتِهِ.
اللَّهُمَّ «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ» فَإِنَّا يَا رَبَّنَا بِمَنِّكَ وَ لُطْفِكَ أَجَبْنَا دَاعِيَكَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ وَ صَدَّقْنَاهُ وَ صَدَّقْنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ كَفَرْنَا بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ فَوَلِّنَا مَا تَوَلَّيْنَا وَ احْشُرْنَا مَعَ أَئِمَّتِنَا فَإِنَّا بِهِمْ مُؤْمِنُونَ مُوقِنُونَ وَ لَهُمْ مُسَلِّمُونَ آمَنَّا بِسِرِّهِمْ وَ عَلَانِيَتِهِمْ وَ شَاهِدِهِمْ وَ غَائِبِهِمْ وَ حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ وَ رَضِينَا بِهِمْ وَ بِمُوَالاتِهِمْ أَئِمَّةً وَ قَادَةً وَ سَادَةً وَ حَسْبُنَا بِهِمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ دُونَ خَلْقِهِ لَا نَبْتَغِي بِهِمْ بَدَلًا وَ لَا نَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِمْ وَلِيجَةً وَ بَرِئْنَا إِلَى اللَّهِ مِنْ كُلِّ مَنْ نَصَبَ لَهُمْ حَرْباً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ كَفَرْنَا بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الْأَوْثَانِ الْأَرْبَعَةِ وَ أَشْيَاعِهِمْ وَ أَتْبَاعِهِمْ وَ كُلِّ مَنْ وَالاهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مِنْ أَوَّلِ الدَّهْرِ إِلَى آخِرِهِ؛
اللَّهُمَّ إِنَّا نُشْهِدُكَ أَنَّا نَدِينُ بِمَا دَانَ بِهِ مُحَمَّدٌ وَ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ وَ قَوْلُنَا مَا قَالُوا وَ دِينُنَا مَا دَانُوا بِهِ مَا قَالُوا بِهِ قُلْنَا وَ مَا دَانُوا بِهِ دِنَّا وَ مَا أَنْكَرُوا أَنْكَرْنَا وَ مَنْ وَالَوْا وَالَيْنَا وَ مَنْ عَادَوْا عَادَيْنَا وَ مَنْ لَعَنُوا لَعَنَّا وَ مَنْ تَبَرَّءُوا مِنْهُ تَبَرَّأْنَا مِنْهُ وَ مَنْ تَرَحَّمُوا عَلَيْهِ تَرَحَّمْنَا عَلَيْهِ آمَنَّا وَ سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا وَ اتَّبَعْنَا مَوَالِيَنَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ اللَّهُمَّ فَتَمِّمْ لَنَا ذَلِكَ وَ لَا تَسْلُبْنَاهُ وَ اجْعَلْهُ مُسْتَقَرّاً ثَابِتاً عِنْدَنَا وَ لَا تَجْعَلْهُ مُسْتَعَاراً وَ أَحْيِنَا مَا أَحْيَيْتَنَا عَلَيْهِ وَ أَمِتْنَا إِذَا أَمَتَّنَا عَلَيْهِ آلُ مُحَمَّدٍ أَئِمَّتُنَا فَبِهِمْ نَأْتَمُّ وَ إِيَّاهُمْ نُوَالِي وَ عَدُوَّهُمْ عَدُوَّ اللَّهِ نُعَادِي فَاجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَإِنَّا بِذَلِكَ رَاضُونَ [رضوان] يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
خدایا من از تو میخواهم به [حق] اینکه حمد تنها از آن توست، و تو شریکی نداری؛ و تو واحد احد صمدی هستی که نه زادهای و نه زاده شدهای و احدی همانند تو نیست؛ و اینکه حضرت محمد ص بنده و رسول توست – صلوات تو بر او و آل او باد – ؛ ای کسی که هر روز در شأنی هستی همان گونه که در شأن تو بود که بر من تفضل نمودی که مرا از اهل اجابت خویش و اهل دین و دعوت خود قرار دادی؛ و از آغاز آفرینشم از باب تفضل و کرم و جود این توفیق را به من دادی؛ و سپس بر این تفضل، تفضل دیگر، و بر آن جود، جودی دیگر، و بر آن کَرَم، کَرَمی دیگر اضافه نمودی، همه اینها از باب مهربانی و رحمت تو بود؛ تا بدانجا که بعد از اینکه برای من تجدید عهدی نمودی، در حالی که من فراموشکار و سهوانگار و در غفلت بودم؛ پس نعمتت را بر من تمام کردی به اینکه آن را به یادم آوردی و با آن بر من منت نهادی و بدان هدایتم فرمودی؛
پس اقتضای این شأن و جلالت تو آن است – ای خدایم و ای سرورم- که این نعمت را کاملا بر من تمام فرمایی و آن را از من نگیری تا اینکه بر این نعمت مرا توفی فرایی در حالی که از من راضی باشی که همانا تو سزاوارترین کسی هستی برای نعمت بخشیدن بر اینکه نعمتت را بر من تمام کنی.
خدایا شنیدیم و اطاعت کردیم و پاسخ گفتیم دعوتکنندهات را که بر ما منت نهاد نهادی؛ پس حمد سزاوار توست؛ «مغفرتت را میطلبیم ای پروردگارا و بازگشت به سوی توست». ایمان آوردیم به خدایی که تنهاست و شریکی ندارد و به رسول او و تصدیق کردیم و اجابت کردیم دعوتکننده الهی را و از پیامبر پیروی نمودیم در موالات مولایمان و مولای مومنین امیرالمومنین علی بن ابیطالب، بنده خدا و برادر رسولش او صدّیق اکبر؛ و حجت خدا بر مخلوقاتش؛ کسی که خداوند به وسیله او پیامبرش و دین آشکارا حقِ خود را یاری فرمود؛ همو که پرچمی برای دین خدا؛ و نگهدارنده علم او و مخزن غیب خدا و جایگاه سرّ خدا و امانتدار خداوند بر خلایق و شاهد او در مخلوقات است؛
خدایا «پروردگارا ! قطعاً ما دعوتگری را شنیدیم که به ایمان فرامیخواند که: به پروردگار خود ایمان آورید؛ پس ایمان آوردیم؛ پس گناهانمان را بر ما ببخش و بدیهایمان را از ما بزدای و ما را در زمره نیکان دریاب! پروردگارا و به ما بده آنچه را به پیامبرانت وعده دادی و ما را روز قیامت رسوا مکن که همانا تو خلف وعده نمیکنی» (آل عمران/۱۹۳-۱۹۴)
پس ای پروردگارما به منت و لطف تو بود که دعوتگر تو را اجابت کردیم و از رسول پیروی نمودیم و او را تصدیق کردیم و مولی المومنین را تصدیق نمودیم و به جِبت و طاغوت (نساء/۵۱) کفر ورزیدیم پس ولیاتی را که بر گردن گرفتیم برای ما تثبیت فرما و ما را با امامانمان محشور نما که همانا ما بدانان ایمان و یقین داریم و تسلیم آنان هستیم؛ به سرّ و آشکار و شاهد و غایب و زنده و مردهشان ایمان آوردیم و به آنها و به موالات آنها به عنوان امام و پیشوا و سرور راضی شدیم؛ بین ما و خدا، آنها، و نه سایر مخلوقات، ما را کفایت کند؛ هرگز به جای آنان دنبال کس دیگری نباشیم و در برابر آنان طرح دوستی با کسی نیفکنیم و از هر کس از جن و انس، از گذشتگان و آیندگان، که پرچم دشمنی با آنان برافراشته کند به سوی خداوند برائت میجوییم و به جبت و طاغوت و بیهای چهارگانه و شیعیان و پیروان آنها و هرکس از جن و انس از اول روزگار تا پایان آن که به ولایت آنان تن دهد، کفر میورزیم.
خدایا همانا ما تو را شاهد میگیریم که ما بدان چیزی متدین شدیم که حضرت محمد و آل محمد – صلوات خدا بر او و بر آنان – بدان متدین شدند؛ و سخن ما آن چیزی است که آنان گفتند؛ و دین ما آن چیزی است که آنان دینورزی نمودند؛ آنچه گفتند گفتیم و آنچه دینورزی نمودند دین دانستیم و آنچه انکار کردند انکار کردیم و هر که را دوست داشتند دوست داشتیم و با آنچه دشمنی کردند دشمنی نمودیم و کسی را که لعن کردند لعن کردیم و از کسی که تبری جستند تبری جستیم و بر هرکس ترحم کردند ترحم کردیم و؛ بر این است که ایمان آوردیم و تسلیم شدیم و رضایت دادیم و پیروی نمودیم از سرورانمان که صلوات خداوند بر آنان.
خدایا پس این را برای ما تمام فرما و از ما نگیر و آن را مستقر و ثابت نزد ما قرار بده و نه اینکه عاریهای باشد؛ و تا زندهایم ما را بر آن زنده بدار و هنگامی که میمیریم ما را بر آن بمیران که آل محمد ص، امامانمان، را بر آن [زندگی و مرگ] داشتهای؛ که ما تنها بدانان امامت جوییم و تنها موالات آنان را بپذیریم و دشمن آنان که دشمن خداست را به دشمنی گیریم؛ پس ما را در دنیا و آخرت با آنان و در زمره مقربان قرار بده؛ که ما بدان راضی هستیم؛ ای رحمکنندهترین رحمکنندگان.
إقبال الأعمال، ج۱، ص۴۷۲-۴۷۳[۶]
۳) چندین نفر از راویان معتبر، از امام رضا ع، و ایشان از پدرشان امام کاظم، و ایشان از پدرشان امام صادق ع، و ایشان از پدرشان امام باقر ع، و ایشان از پدرشان امام سجاد ع، و ایشان از پدرشان امام حسین ع، و ایشان از پدرشان امیرالمومنین ع، روایت کردهاند که رسول الله ص فرمودند:
ایمان اقرار به زبان و معرفت با دل و عمل با اعضاء است.
نکته: ابوحاتم، که از بزرگان حدیث در اهل سنت است، گفته: اگر این سند را بر دیوانه بخوانید، دیوانگیاش زایل گردد!
الأمالي( للصدوق)، ص۲۶۸
حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَزَّازُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ دَاوُدُ بْنُ سُلَيْمَانَ الْفَرَّاءُ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ زَيْنُ الْعَابِدِينَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ[۷] وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.
قَالَ حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ سَمِعْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِي حَاتِمٍ يَقُولُ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ وَ قَدْ رُوِيَ هَذَا الْحَدِيثُ عَنْ أَبِي الصَّلْتِ الْهَرَوِيِّ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع بِإِسْنَادِهِ مِثْلَهُ قَالَ أَبُو حَاتِمٍ: لَوْ قُرِئَ هَذَا الْإِسْنَادُ عَلَى مَجْنُونٍ لَبَرَأَ.
۴) روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع در کوفه بر منبر رفتند و فرمودند:
ای مردم گناهان سه گونهاند. سپس سکوت کردند.
حبه عرنی گفت: یا امیرالمومنین! فرمودی گناهان سه گونهاند؛ بعد سکوت کردی؟!
فرمود: این را نگفتم جز اینکه میخواستم برایتان توضیحش دهم؛ اما نَفَسم گرفت که مانع ادامه سخن گفتنم شد. بله؛ گناهان سه گونهاند: گناهی که بخشیده میشود؛ گناهی که بخشیده نمیشود؛ و گناهی که برای صاحبش هم امیدواریم و هم بر او نگرانیم.
گفت: یا امیرالمومنین ! اینها را برای ما شرح بده!
فرمود: اما گناهی که بخشیده میشود آن است که بندهای را خداوند به خاطر گناهش در دنیا مجازات کند؛ که خداوند بردبارتر و کریمتر از آن است که بندهای را دوبار مجازات کند؛
اما گناهی که بخشیده نشود، ظلم بندگان بر همدیگر است که همانا خداوند تبارک و تعالی وقتی [در قیامت] بر بندگانش تجلی کند به خودش سوگند یاد کند که: به عزت و جلالم سوگند از ظلم هیچ ظالمی درنگذرم ولو دستی به دستی خورده باشد ویا حتی با دست لمسی شده باشد، حتی شاخی که بزی بر میشی زده باشد؛ پس حساب بندگان از همدیگر بتمامه حسابرسی شود تا اینکه احدی نماند که ظلمی از کسی برعهدهاش باشد و آنگاه است که برای [ادامه] حساب برانگیخته میشوند.
و اما گناه سوم گناهی است که خداوند آن را بر خلایق پوشانده داشته و توبه از آن را روی شخص کرده؛ که او در حالی میآید که از گناه خویش ترسان و به پروردگارش امیدوار است؛ و ما نیز نسبت به او همین حال را داریم؛ بر او امید رحمت داریم و دربارهاش از عذاب نگرانیم.
الكافي، ج۲، ص۴۴۳
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ رَفَعَهُ قَالَ:
صَعِدَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِالْكُوفَةِ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الذُّنُوبَ ثَلَاثَةٌ. ثُمَّ أَمْسَكَ.
فَقَالَ لَهُ حَبَّةُ الْعُرَنِيُّ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قُلْتَ الذُّنُوبُ ثَلَاثَةٌ ثُمَّ أَمْسَكْتَ؟!
فَقَالَ مَا ذَكَرْتُهَا إِلَّا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُفَسِّرَهَا وَ لَكِنْ عَرَضَ لِي بُهْرٌ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْكَلَامِ. نَعَمْ الذُّنُوبُ ثَلَاثَةٌ فَذَنْبٌ مَغْفُورٌ وَ ذَنْبٌ غَيْرُ مَغْفُورٍ وَ ذَنْبٌ نَرْجُو لِصَاحِبِهِ وَ نَخَافُ عَلَيْهِ.
قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَبَيِّنْهَا لَنَا.
قَالَ نَعَمْ أَمَّا الذَّنْبُ الْمَغْفُورُ فَعَبْدٌ عَاقَبَهُ اللَّهُ عَلَى ذَنْبِهِ فِي الدُّنْيَا فَاللَّهُ أَحْلَمُ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعَاقِبَ عَبْدَهُ مَرَّتَيْنِ وَ أَمَّا الذَّنْبُ الَّذِي لَا يُغْفَرُ فَمَظَالِمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا بَرَزَ لِخَلْقِهِ أَقْسَمَ قَسَماً عَلَى نَفْسِهِ فَقَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا يَجُوزُنِي ظُلْمُ ظَالِمٍ وَ لَوْ كَفٌّ بِكَفٍّ وَ لَوْ مَسْحَةٌ بِكَفٍّ وَ لَوْ نَطْحَةٌ مَا بَيْنَ الْقَرْنَاءِ إِلَى الْجَمَّاءِ فَيَقْتَصُّ لِلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ حَتَّى لَا تَبْقَى لِأَحَدٍ عَلَى أَحَدٍ مَظْلِمَةٌ ثُمَّ يَبْعَثُهُمْ لِلْحِسَابِ وَ أَمَّا الذَّنْبُ الثَّالِثُ فَذَنْبٌ سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ وَ رَزَقَهُ التَّوْبَةَ مِنْهُ فَأَصْبَحَ خَائِفاً مِنْ ذَنْبِهِ رَاجِياً لِرَبِّهِ فَنَحْنُ لَهُ كَمَا هُوَ لِنَفْسِهِ نَرْجُو لَهُ الرَّحْمَةَ وَ نَخَافُ عَلَيْهِ الْعَذَابَ.
۵) عبدالرحیم قصیر میگوید: همراه با عبدالملک بن اعین نامهای نوشتیم برای امام صادق ع و پرسیدیم که ایمان چیست.
در پاسخ برایمان نوشت: خداوند رحمتت کند؛ درباره ایمان پرسیده بودی.
ایمان همان اقرار به زبان، و عقد و گره در دل و عمل با اعضاء است؛ و ایمان اجزایش به هم وابسته است؛ و آن همچون سرایی است؛ و همین طور اسلام هم سرایی است و کفر هم سرایی است؛ پس گاه بندهای مسلمان است پیش از آنکه مومن باشد؛ ولی مومن نمیشود مگر اینکه قبلا مسلمان بوده باشد؛ پس اسلام قبل از ایمان است و شریک ایمان است؛ اگر بندهای مرتکب معصیتی از معاصی کبیره ویا صغیرهای که خداوند عز و جل نهی کرده، شود، از ایمان خارج شده و اسم ایمان از او ساقط میشود اما اسم اسلام همچنان بر او ثابت است؛ پس اگر توبه کرد و استغفار نمود دوباره به سرای ایمان برمیگردد؛ و مادامی که کفر نورزیده و استحلال (حرام را حلال کردن) نکرده، به کفر وارد نشده است؛ اما اگر چنین شود که بگوید این حلال، حرام است ویا آن حرام، حلال است؛ و به این مطلب، به عنوان دین خود ملتزم شود آنگاه است که از اسلام و ایمان خارج شده و در کفر وارد شده است؛ حکایت اینها همانند کسی است که در حرم [مسجد الحرام] وارد شود و سپس به کعبه وارد شود و
الكافي، ج۲، ص۲۷
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ:
كَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِيمَانِ مَا هُوَ؟
فَكَتَبَ إِلَيَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ: سَأَلْتَ رَحِمَكَ اللَّهُ عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ كَذَلِكَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْكُفْرُ دَارٌ فَقَدْ يَكُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ مُؤْمِناً وَ لَا يَكُونُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَ هُوَ يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ كَبِيرَةً مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِي أَوْ صَغِيرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِي الَّتِي نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِيمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِيمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ إِلَى الْكُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ أَنْ يَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِكَ فَعِنْدَهَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِيمَانِ دَاخِلًا فِي الْكُفْرِ.[۸]
تدبر
۱) «أُولِي الْأَلْبابِ؛ الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ … وَ يَتَفَكَّرُونَ … رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا»
شاید اسلامِ بسیاری از افراد اسلام شناسنامهای باشد (یعنی چون در خانواده مسلمان به دنیا آمده، او هم مسلمان شده) اما ایمان غیر از اسلام است (حدیث۵)؛ و ایمان آوردن اقدامی خودآگاه است: صرفا بیان به زبان نیست؛ بلکه با معرفت دل و عمل با جوارح همراه است. (حدیث۳)
از این رو، اولواالباب و صاحبان خرد، فقط مسلمان نیستند؛ ایمان میآورند؛ کسانیاند که ندای منادی الهی را با گوش جان میشنوند و آگاهانه تصمیم میگیرند که به پروردگارشان ایمان آورند.
۲) «أُولِي الْأَلْبابِ … يَتَفَكَّرُونَ … رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا»
خردمندان، آمادهى پذيرش حقّ هستند و در كنار پاسخگويى به نداى فطرت، به نداى انبيا، علما و شهدا پاسخ مىدهند. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۶)
در واقع، کسی که صاحب عقل و خِرَد ناب، و اهل تفکر است، میشنود ندایی را که به ایمان فرامیخواند که: به پروردگار خود ایمان آورید؛ و ایمان میآورد.
تاملی در باب فلسفه و فیلسوفان
پس آن که صدای منادیان ایمان به خدا را نمیشنود؛ ویا اگر میشنود به پروردگارش ایمان نمیآورد، هرچند خود فیلسوف و اهل تعقل بخواند، واقعا صاحب خرد نیست، و یا به تعبیر دقیقتر قرآنی، صاحب خِرَدِ ناب نیست؛ یعنی عقل و خِرَدش چنان با هوا و هوس و ظن و وهم آغشته شده، که نمیتواند او را به سمت حقیقت بکشاند.
و اگر حکیمانی چون ملاصدرا تصریح داشتهاند که مرگ بر آن فلسفهای که راه دین را در پیش نگیرد: «تَبّاً لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب والسنة» (الحکمة المتعالیه، ج۸، ص ۳۰۳) این سخنشان ناشی از نور عقلشان بوده که میدیدهاند دین چگونه مسیر حقیقت را برای انسان باز میکند، نه ناشی از تعصبورزی کورکورانه؛ چنانکه بلافاصله پیش از این عبارت میگوید «حاشى الشريعة الحقة الإلهية البيضاء أن تكون أحكامها مصادمة للمعارف اليقينية الضرورية: حاشا که شریعت حقه نورانی الهی احکامش با معارف یقینی ضروری درگیریای داشته باشد»
۳) «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ»
صرف دعوت به ایمان کافی نیست؛ دعوتکننده حتما باید بر متعلَقِ ایمان تصریح کند (یعنی بگوید به چه چیز ایمان بیاورید)
نکته تخصصی اجتماعی (درباره عرفانهای کاذب)
یکی از ابزارهای مهم شیطان در طول تاریخ، این بوده که از احساسات دینی انسانها را علیه دینداری واقعی به کار بگیرد (یعنی، به تعبیری: جنگ مذهب علیه مذهب). یکی از نمودهای این اقدام شیطان در دوره جدید، موجی است که به نام معنویت و معنویتگرایی پدید آمده است! بله، تردیدی نیست که وجود ابعاد معنوی و فرامادیِانسان، مهمترین زمینه خداشناسی و خداپرستی در انسانها بوده و هست؛ اما آنچه این موج را شیطانی کرده، این است که اصرار دارند از «معنویت بدون خدا» سخن بگویند؛ خواه صریحاً در فضای ترویج معنویت، خدا را انکار کنند و وجود ادیان الهی را عامل تفرقه و مشکلات انسانها بیان نمایند؛ و خواه اینکه به طور غیرمستقیم وارد شوند؛ یعنی صریحاً خدا را انکار نکنند، اما ادبیات معنویت را بدون کمترین اشارهای به خدای جهانیان پیش ببرند؛ گویی هدف از کارهای معنوی و اخلاقی، صرفاً یک آرامبخش روانی است؛ نه رساننده انسان به حقیقتی ماورایی!
حقیقت این است که خطر این عرفانهای کاذب، اگر از الحاد و کفر و مادهپرستی بیشتر نباشد؛ کمتر نیست؛ بویژه از این جهت که از راه احساسات عمیق دینی علیه دین وارد شده است.
۴) «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا»
چرا بسادگی نگفتند «رَبَّنا سَمِعْنا مُنادِي الْإيمانِ فَآمَنَّا: پروردگارا ! ما دعوتگر به ایمان را شنیدیم و ایمان آوردیم» ؛ بلکه کلام خود را با این همه تاکید و اضافات بیان کردند «پروردگارا ! قطعاً ما دعوتگری را شنیدیم که به ایمان فرامیخواند که: به پروردگار خود ایمان آورید؛ پس ایمان آوردیم»؟!
الف. تاکیدی میکنند بر اینکه ما بودیم که شنیدیم و جزءبه جزء این شنیدن را بازگو میکنند؛ از منادیای شنیدیم که او ندای ایمان سر میداد؛ آنچه شنیدیم این بود که میگفت به پروردگارتان ایمان آورید؛ یعنی این شنیدن، صرفاً این نبود که چیزی گفته شد و به گوش ما خورد؛ بلکه این شنیدنی بود که خود ما دنبال حقیقت رفتیم و با دقت تمام، با جان و دل بدان گوش سپردیم؛ شاهدش هم اینکه خداوند همین اولوالالباب را جای دیگر چنین مدح فرمود: فَبَشِّرْ عِبادِ؛ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْباب: پس بندگانم را بشارت بده؛ آنان که سخن را میشنوند و بهترینش را پیروی میکنند؛ آناناند که خداوند هدایتشان فرموده و آناناند که اولواالباباند» (زمر/۱۷-۱۸)
ب. …
۵) «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ»
مقصود از این منادی کیست، دو نظر در میان مفسران معروف است:
الف. پیامبر اکرم ص است (ابن عباس و ابن مسعود و ابن جریج، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۱) چرا که هرکس که سخن پیامبر ص به او برسد مجازاً میتواند بگوید که من از پیامبر شنیدم. (مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۱)
ب. قرآن کریم است (محمد بن کعب و قتاده، به نقل از مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۱) بدین جهت که همه کس نمیتواند پیامبر ص را ببیند و سخنش را بشنود اما سخن قرآن را هرکس که پیامبر را دیده یا ندیده، میشنود؛ چنانکه جنیان هم گفتند «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ» (جامع البيان (طبری)، ج۴، ص۱۴۲)
اما به نظر میرسد اگرچه این دو مصداق اعلای منادی باشد؛ اما این آیه میتواند شامل هر مبلغ برحقی باشد که انسان را به ایمان به ربوبیت خداوند دعوت کند؛ از جمله:
– ائمه اطهار (حدیث۲)
– علمای ربانی
-و حتی عقل انسان، که حجت باطنی است.
۶) «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً»
اغلب مفسران توضیح دادهاند که باتوجه به اینکه آنچه شنیده میشود نداء است نه خود ندادهنده، مقصود از «سَمِعْنا مُنادِياً» شنیدن ندای اوست (مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۱)؛ اما چرا بسادگی نفرمود «سمعنا نداءاً»؟
الف. میخواهد نشان دهد که خود ندادهنده نیز موضوعیت دارد؛ یعنی انسان باید بنگرد که از چه کسی سخن را میشنود؛ مبادا سخن حق را گویندهای به نحوی بیان کند که برای سوءاستفاده باشد و به تعبیر حضرت امیر ع درباره خوارج، مصداق «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ: سخن حقی که مقصود باطلی دارد» (نهجالبلاغه، خطبه۴۱) باشد. موید این برداشت، احادیثی است که ذیل آیه «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» وارد شده که مقصود از طعامش، علمش است که نیک بنگرد که آن را از چه کسی میگیرد (قُلْتُ مَا طَعَامُهُ؟ قَالَ: عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ. کافی، ج۱،ص۵۰)
ب. شاید بدین جهت که غالبا صرف یک محتوا و مثلا یک لفظ خشک و خالی، اثر عمیقی که در انسان ایجاد نمیکند که به ایمان منجر شود؛ ایمان اغلب تحت تاثیر کلامی پدید میآید که از دلی پاک برخاسته باشد.
ج. …
۷) «مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ»
چرا فرمود «يُنادِي لِلْإِيمانِ» و نفرمود «ینادی الی الایمان»؟
الف. معنایشان یکی است، و کاربرد حرف «لـ» به جای «إلی» رایج است؛ همان طور که در جای دیگر فرمود «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا» که به معنای «إلى هذا» است (مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۱).
ب. تعبیر «للایمان» علاوه بر اینکه متعلق و موضوع ایمان را معلوم میکند (که با حرف «إلی» هم همین کار انجام میشد) هدف از نداء را هم معلوم میکند؛ یعنی این منادی، نهتنها به ایمان دعوت میکند؛ بلکه هدفش از این دعوتش هم صرفاً همین است که شما ایمان بیاورید؛ برخلاف افرادی که در ظاهر به ایمان دعوت میکنند؛ اما این دعوتشان اصطلاحا از باب استفاده ابزاری از دین است؛ و هدف اصلیشان این است که با این دعوت، جایگاهی برای خود دست و پا کنند و به منافع خویش برسند.
ثمره اخلاقی-تبلیغی
همین آیه میتواند دلیل باشد که مبلغ در مقام تبلیغ، تنها و تنها باید دغدغه نشر ایمان داشته باشد، نه منفعتی برای خود؛ پس اگر کسی در مقام تبلیغ دین، برای خود منفعتی طلب کرد، در صداقتش میتوان شک کرد.
بحث اجتماعی (اجرت بر کار تبلیغی، آری یا خیر؟)
برخی میگویند کار تبلیغ دین، امروزه همانند بسیاری از عرصههای دیگر، یک کار تخصصی شده و یک مبلغ دین، اگر بخواهد در این کار موفق شود، فرصت رفتن به سراغ کسب درآمد ندارد؛ همان گونه که کسی انتظار ندارد یک استاد دانشگاه، و یا یک پژوهشگر در مراکز پژوهشی برای امرار معاش خود، به کار دیگری بپردازد؛ و از آنجا که او هم باید امرار معاش کند، طبیعی است که او هم برای کار تخصصی خویش، مزدی طلب کند.
در پاسخ باید گفت: از آن مقدمه لزوما این نتیجه درنمیآید. بله؛ درست است که همانند آن استاد و پژوهشگر، اگر کسی بخواهد واقعا به فهم و معرفی دین اهتمام بورزد، فرصتی برای کارهای دیگر نخواهد داشت؛ اما یادمان باشد که تبلیغ دین صرفا یک شغل دنیوی نیست؛ و اگر کسی آن را چنین قرار دهد، چهبسا مشمول روایات شدیداللحنی میشود که ارتزاق از راه دین را مذمت کردهاند. (الكافي، ج۱، ص۴۶-۴۷؛ بَابُ الْمُسْتَأْكِلِ بِعِلْمِهِ وَ الْمُبَاهِي بِه) و وقتی شخص کار تبلیغ دین را در ازای مزد انجام دهد، زمینه این مهیا میشود که او به جای تبلیغ حقیقت دین،صرفاً آنچه خوشایند مخاطب است را به او بدهد!
راه حل این مساله، از منظر اجتماعی، چنانکه شهید مطهری بخوبی توضیح داده، آن است که هزینه زندگی این افراد، نه به طور مستقیم، بلکه از طریق سازمان روحانیت، و … تامین شود (ده گفتار، مقاله مشکل اساسی در سازمان روحانیت)، چنانکه یک استاد دانشگاه حتی در دانشگاههایی که دانشجویان شهریه میدهند نیز مستقیما از خود مخاطبان پولی دریافت نمیکند.
و راه حل آن، از منظر خود فرد، آن است که به سیره بزرگان دین عمل کند:
آقای قرائتی میفرمود: من هیچ جا برای سخنرانیهایم، اجرت طلب نمیکنم؛ اما اگر بعد از سخنرانی، کسی مبلغی داد، دست رد نمیزنم؛
و از یکی از بزرگان نقل شده که میگفت: من حتی اگر پولی بدهند آن را نمیشمرم و یکجا در جیبم قرار میدهم تا نفهمم که چه کسی چه مقدار داد، تا در دفعات بعدی، در انگیزهام تاثیری نگذارد.
۸) «فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا»
ايمان، زمينه دريافت مغفرت است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۶)
۹) «أُولِي الْأَلْباب … فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا»
انسان خردمند وقتی به خدایش ایمان میآورد، نهتنها به ایمان خود مغرور نمیشود و خود را برتر از دیگران نمیبیند؛ بلکه بیشتر متوجه قصور و تقصیرهای خود میشود و از خداوند بخشش گناهان و نابود شدن بدیهایش را طلب میکند.
نکته تخصصی انسانشناسی
چنانکه در در بحث از آیه ۱۹۱ گذشت (جلسه ۹۱۴ http://yekaye.ir/ale-imran-3-191/) و حدیث۱ نیز موید آن بود، شأن نزول این آیات، امیرالمومنین ع بود؛ یعنی مصداق اول کسی که این جملات را گفت و خداوند این جملات را جملات اولواالباب (خردمندان واقعی) خواند، امیرالمومنین ع است.
او (و در واقع هر خردمند عمیقی) با برخورداری از چنان ایمان قویای، اول چیزی که از خداوند میطلبد، درخواست مغفرت از گناهان خویش است؛ و شاهد این مدعا دعای کمیل امیرالمومنین ع است که با تکرار چندبارهی عبارت «اللهم اغفر لی الذنوب التی …» آغاز میشود.
در حقیقت، انسان موجودی است که ناقص آفریده شده تا خودش مسیر کمال را بیماید؛ و این مسیر را با ایمان و عمل خویش میپیماید؛ و طبیعی است که باورها و کارهای وی دنبالههای ناخوشایندی به همراه داشته باشد؛ که از آن به «ذنب» تعبیر میشود (توضیح در «نکات ادبی» گذشت). پس کسی که در مسیر کمال قدم میگذارد اولین و مهمترین درخواستش این است که اگر کار و تلاشی در این مسیر انجام میدهد، از گزند این عواقب ناخوشایندِ خواسته یا ناخواستهی عملِ خویش در امان بماند؛ و خداوند بدیهای وی را به کرامت خویش زایل گرداند.
ثمره اخلاقی-اجتماعی
اینجاست که دینداری عمیق، با تواضع همراه میشود؛ نه با تکبر و فخرفروشی؛ و اگر عدهای در دین به مقدسمآبی روی میآورند و دیگران را تحقیر میکنند و خود را برتر از دیگران میبینند، معلوم است که نه ایمانشان ایمان است؛ و نه از خِرَدی که قرآن واجدانِ آن را میستاید، بهرهای بردهاند.
ثمره در علم کلام
با این توضیحات معلوم میشود تعبیر «غفران ذنوب» منافاتی با معصوم بودن ائمه ع ندارد؛ چنانکه خداوند در مورد پیامبر اکرم ص که برترین پیامبران الهی است نیز همین تعبیر را به کار برد: «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّر» (فتح/۲)
۱۰) «فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا»
وقتی «غفران ذنوب» را طلب کرد، چرا دوباره «تکفیر سیئات» را هم درخواست کرد و بین این دو چه تفاوتی هست؟
الف. تفاوت در ذنوب و سیئات است؛ آنگاه:
الف.۱. ذنوب، اشاره به گناهان کبیره است، و سیئات، گناهان صغیره؛ و شاهد بر اینکه سیئات، گناهان صغیره است، این آیه است که فرمود: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» (نساء/۳۱) (تفسير الصافي، ج۱، ص۴۰۹)
الف.۲. …
ب. تفاوت در غفران و تکفیر است؛ آنگاه:
ب.۱. غفران، مخفی کردن و پوشاندن گناهان است [که آبروی شخص در برابر دیگران نرود] ولی تکفیر، محو و نابود کردن کامل گناهان است. (اقتباس از مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۲)
ب.۲. …
ج. تفاوت بین کل دو ترکیب «غفران ذنوب» و «تکفیر سیئات» است؛ آنگاه:
ج.۱. غفران ذنوب، درخواست بخشش ابتداییِ گناهان است؛ یعنی حتی گناهانی که از آنها توبه نکردهایم؛ اما درخواست تکفیر سئیات، درخصوص گناهانی است که توبه کرده باشیم. (مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۲)
ج.۲. غفران ذنوب ناظر به توبه است؛ اما تکفیر سئیات ناظر به جایی است که به خاطر انجام ندادن گناهان کبیره، طبق آیه «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» (نساء/۳۱) خود به خود مشمول تکفیر سیئات واقع میشویم. (مجمع البيان، ج۲، ص۹۱۲)
ج.۳. …
۱۱) «رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا»
از آداب دعا كه زمينه مغفرت الهى را فراهم مىكند، توجّه به ربوبيّت الهى است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۶)
۱۲) «أُولِي الْأَلْبابِ … رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا»
استغفار و اعتراف [به گناهان خویش در پیشگاه خداوند]، نشانهى عقل است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۵)
۱۳) «أُولِي الْأَلْبابِ … تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ»
خِرَد زمانی واقعا ثمربخش است که با «بِرّ» و عمل نیک همراه شود:
با اینکه اولواالباب (صاحب خرد خالص) بودن از برترین اوصاف انسانهای مومن در قرآن است و قرآن کریم همواره اینان را با برترین وصفها توصیف نموده، اما خود اولواالباب از خدا میخواهند که آنان را در زمره «أبرار» (= نیکان) قرار دهد و در عِداد آنان از دنیا توفّی فرماید.
۱۴) «أُولِي الْأَلْبابِ؛ … تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ»
خردمندانِ دورانديش، مرگ با نيكان را آرزو مىكنند و به فكر حسن عاقبت هستند. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۶)
۱۵) «رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا»
پردهپوشى و عفو، از شئون ربوبيّت و از شيوههاى تربيت است. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۶)
۱۶) «أُولِي الْأَلْبابِ … تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ»
ابرار مقامى دارند كه خردمندان آرزوى آن را مىكند. (تفسير نور، ج۲، ص۲۲۶)
[۱] . قوله «أَنْ آمِنُوا» يحتمل أن يكون أن هذه هي المفسرة بمعنی أي و يحتمل أن يكون الناصبة للفعل لأنه يصلح في مثله دخول الباء نحو ينادي بأن آمنوا (مجمع البيان، ج۲، ص۹۰۹)
[۲] . بیان شد: در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» استفاده شده؛ اما در بحث عبرتگیری از عاقبت گناهکاران، از این سه واژه، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است. (قرآن کریم، در مواردی که به عبرتگیری از عاقبت یک عده، تذکر داده، از آنها با تعابیر مکذِّب، مشرک، ظالم، مفسد، و مجرم به کار برده است که همگی غیر از کلمه «مجرم» معانیای دارند که با معنای «گناهکار» اندکی تفاوت دارد) اما چرا؟
الف. یکی از همخانوادههای کلمه «جُرم» (= گناه)، «جَرم» (= قطع، بریدن) است و اهل لغت معتقدند که معنای این دو کلمه به هم مربوط است هرچند درباره نحوه ارتباط آن اختلاف نظر دارند (معجم المقاييس اللغة۱/ ۴۴۶ ؛ الفروق في اللغة/۲۲۸ ؛ مفردات ألفاظ القرآن/۱۹۲-۱۹۴ ). شاید وجه مهم عبرت گرفتن از گناهکار این باشد که گناهکار بالاخره از دنیا و لذتهایی که به خاطر آن گناه میکرده، جدا (قطع) میشود؛ و اینجاست که محل عبرت میباشد.
ب. کلمات «جرم» و «مجرم» را، نه در مورد هر گناهی، بلکه غالبا در مورد گناهانی که حیثیت اجتماعی دارند، به کار میبریم و اگرچه در کلمات اهل لغت عرب در این زمینه سخنی یافت نشد، اما با مشاهده موارد استعمال آن در قرآن، بعید نیست که واقعا همین مد نظر باشد. اگر چنین باشد، آنگاه، علت اینکه از میان سه واژه مذکور، این واژه انتخاب شده، این است که گناهانی واقعا امکان عبرت گرفتن دارند، که در عرصه اجتماعی به چشم بیایند؛ و شاید به همین جهت است که عذابهای دنیوی مطرح در قرآن، همگی در مورد گناهان اجتماعی مطرح شده است.
[۳] . مرحوم مصطفوی اصل معنا را «نیکوکاری در حق دیگران» دانسته و خواسته همه معانی دیگر را به این معنا برگرداند؛ که تکلفآمیز بودن توضیح وی واضح است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۰)
[۴] . الْبَرُّ خلاف البحر، و تصوّر منه التوسع فاشتق منه الْبِرُّ، أي: التوسع في فعل الخير، و ينسب ذلك إلى اللّه بين تارة نحو: إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِيمُ [الطور/ ۲۸]، و إلى العبد تارة، فيقال: بَرَّ العبد ربه، أي: توسّع في طاعته، … و بِرُّ الوالدين: التوسع في الإحسان إليهما، و ضده العقوق، قال بين: لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ [الممتحنة/ ۸]، و يستعمل الْبِرُّ في الصدق لكونه بعض الخير المتوسع فى، أن: بَرَّ في قوله، و برّ في يمينه، … و على ذلك قوله: وَ بَرًّا بِوالِدَتِي [مريم/ ۳۲]. و بَرَّ في يمنيه أنه بَارٌّ، و أَبْرَرْتُهُ، و بَرَّتْ يميني، و حجّ مَبْرُورٌ أي: مقبول، و التي البارّ: أَبْرَارٌ و بَرَرَةٌ، قال بين: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ [الانفطار/ ۱۳]، و الْبُرُّ معروف، و تسميته بذلك لكونه أوسع ما يحتاج إليه في الغذاء، … و قولهم: لا يعرف الهرّ من الْبِرِّ … أنّ معناه لا يعرف من يبرّه و من يسيء إليه. و الْبَرْبَرَةُ: كثرة الكلام، و ذلك حكاية صوته.
[۵] . الأبرار جمع بر و هو الذي بر الله بطاعته إياه حتی أرضاه و أصل البر الاتساع فالبر الواسع من الأرض خلاف البحر و البر صلة الرحم و البر العمل الصالح و البر الحنطة و أبر الرجل علی أصحابه أي زاد عليهم.
[۶] . مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الطِّرَازِيُّ فِي كِتَابِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ عَنْ عُمَارَةَ بْنِ جُوَيْنٍ أَبِي هَارُونَ الْعَبْدِيِّ؛
وَ رَوَيْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا [بِأَسَانِيدِنَا] أَيْضاً إِلَى الشَّيْخِ الْمُفِيدِ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ فِيمَا رَوَاهُ عَنْ عُمَارَةَ بْنِ جُوَيْنٍ الْعَبْدِيِّ أَيْضاً قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي الْيَوْمِ الثَّامِنِ عَشَرَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ فَوَجَدْتُهُ صَائِماً فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْيَوْمَ يَوْمٌ عَظَّمَ اللَّهُ حُرْمَتَهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ أَكْمَلَ اللَّهُ لَهُمْ فِيهِ الدِّينَ وَ تَمَّمَ عَلَيْهِمُ النِّعْمَةَ وَ جَدَّدَ لَهُمْ مَا أَخَذَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْمِيثَاقِ وَ الْعَهْدِ فِي الْخَلْقِ الْأَوَّلِ إِذْ أَنْسَاهُمُ اللَّهُ ذَلِكَ الْمَوْقِفَ وَ وَفَّقَهُمْ لِلْقَبُولِ مِنْهُ وَ لَمْ يَجْعَلْهُمْ مِنْ أَهْلِ الْإِنْكَارِ الَّذِينَ جَحَدُوا فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا ثَوَابُ صَوْمِ هَذَا الْيَوْمِ فَقَالَ إِنَّهُ يَوْمُ عِيدٍ وَ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ وَ صَوْمٍ شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ صَوْمَهُ يَعْدِلُ سِتِّينَ شَهْراً مِنَ الْأَشْهُرِ الْحُرُمِ وَ مَنْ صَلَّى فِيهِ رَكْعَتَيْنِ أَيَّ وَقْتٍ شَاءَ وَ أَفْضَلُ ذَلِكَ قُرْبُ الزَّوَالِ وَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي أُقِيمَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِغَدِيرِ خُمٍّ عَلَماً لِلنَّاسِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ كَانُوا قَرُبُوا مِنَ الْمَنْزِلِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ فَمَنْ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ سَجَدَ وَ شَكَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِائَةَ مَرَّةٍ وَ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ بَعْدَ رَفْعِ رَأْسِهِ مِنَ السُّجُودِ الدُّعَاءُ: …
ثُمَّ تَسْجُدُ وَ تَحْمَدُ اللَّهَ مِائَةَ مَرَّةٍ وَ تَشْكُرُ اللَّهَ تَعَالَى مِائَةَ مَرَّةٍ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ. فَإِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ كَانَ كَمَنْ حَضَرَ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ بَايَعَ رَسُولَ اللَّهِ ص عَلَى ذَلِكَ وَ كَانَتْ دَرَجَتُهُ مَعَ دَرَجَةِ الصَّادِقِينَ الَّذِينَ صَدَقُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِي مُوَالاةِ مَوْلَاهُمْ ذَلِكَ الْيَوْمَ وَ كَانَ كَمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص وَ مَعَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ كَمَنْ يَكُونُ تَحْتَ رَايَةِ الْقَائِمِ ص وَ فِي فُسْطَاطِهِ مِنَ النُّجَبَاءِ النُّقَبَاءِ.
[۷] . اینکه ابتدا معرفةبالقلب بیاید هم در بسیاری از احادیث آمده است. مثلا در الخصال، ج۱، ص۱۷۸:
حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْبُنْدَارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ الْحَمَّادِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ مَنْصُورٍ الْبَلْخِيُّ بِمَكَّةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو يُونُسَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجُمَحِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.
[۸] . وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْكَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِي الْكَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْكَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ.
درباره نسبت اسلام و ایمان احادیث دیگری هم قبلا در جلسه ۵۲۵ گذشت: http://yekaye.ir/al-ahzab-33-35/
بازدیدها: ۱۸۰۴