۹۹۵) فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ

۲۵-۲۷ رمضان ۱۴۴۱

ترجمه

در [سایه] سدر [= درخت کُنار] بی ‏خار [= بی‌دردسر]؛

نکات ادبی

سِدْرٍ

درباره ماده «سدر» برخی بر این باورند که در اصل دلالت دارد بر چیزی شبیه حیرت و اضطراب رای؛ چنانکه تعبیر «سَدِرَ بصرهُ» در جایی به کار می‌رود که چشمان شخص مات و متحیر به چیزی خیره شود و «سادر»‌به کسی گویند که برایش مهم نیست که چه کاری دارد انجام می‌دهد (معجم المقاييس اللغة، ج‏۳، ص۱۴۸[۱]) و عده‌ای هم بر همین اساس بر این باورند که اصل این ماده حصول حالت حیرتی است که بی‌مقدمه و بدون اختیار برای شخص حاصل شود و تفاوتش را با کلمه ماده «حیر» و کلمه «حیرت» در این دانسته‌اند که حیرت ابتدا در دل پدید می‌آید و سپس در جوارح ظاهر می‌گردد و نتیجه شک و گمراهی است؛ اما «سدره» تحقق غیراختیاری این حالت است و از این رو به خودی خود شایسته مدح و ذم نیست. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۸۳[۲]) اما برخی بر این باورند که معنای محوری این ماده دلالت دارد بر یک نحوه دربرگرفتنی ویا متمرکز شدنی که همراه با امتداد و انتشار و یک نوع مانع شدن همراه باشد[۳] چنانکه به انبوه برگهای درخت خرما «سدیر النخل» گویند و یا به درخت کُنار (عناب) نیز که شاخه‌هایش گسترده می‌شود و برگهایش سایه گسترده‌ای ایجاد می‌کند درخت سدر گویند و یا به نهر و دریا هم «سَدیر» گویند؛ و این معنای امتداد هم در جایی که در مورد شخصی که به چیزی خیره می‌شود قابل مشاهده است؛ و البته اینها هم قبول دارند که «سادر» به شخص متحیر گویند. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۷۸)

از کاربردهای رایج کلمه «سِدر» کاربرد آن در خصوص نام درخت کُنار (که میوه‌اش عناب یا زالزالک است) دانسته‌اند که برگهای نسبتا کوچک و پهن و انبوهی دارد. (توجه شود که در زبان فارسی نیز اگرچه به این درخت هم درخت سدر می‌گویند؛ اما اسم درخت کنار برای آن رایجتر است؛ و اصطلاح درخت سدر در فارسی را بیشتر برای یک درخت از رده مخروطیان که برگهایش شبیه کاج سوزنی است به کار می‌برند؛ درختی که نامش در زبان «الأزر» است. پس دقت شود «سدر» در عربی با «سدر» در فارسی خلط نشود.) البته شاخه های این درخت پر از خار است؛ و تعبیر «مخضود» در این آیه برای آن، (که به صورت اسم مفعول آمده؛ یعنی چیزی که خارهایش جدا شده) از این جهت تعبیر دقیقی است که در ادامه توضیح داده خواهد شد. در هر صورت کتب لغت قدیمی عربی تاکید کرده‌اند که «سدر» همان درختی است که میوه اش عناب یا زالزالک (النبق) است؛ و ظاهرا کلمه «سدر» جمع است و مفردش به صورت «سدرة» می‌آید: «عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی‏ … إِذْ يَغْشَی السِّدْرَةَ ما يَغْشی‏ (نجم/۱۴-۱۶) (كتاب العين، ج‏۷، ص۲۲۴) برخی گفته‌اند این درختی است که میوه‌اش چندان نیاز خوراکی انسان را برآورده نمی‌کند [بیشتر کاربرد دارویی دارد تا کاربرد غذایی] و ظاهرا بدین جهت است که وقتی باغهای پرمیوه قوم سبأ به باغی که مقدار کمی درخت سدر داشته باشند تبدیل شد، عذاب برای آنها محسوب شد: «وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ» (سبأ/۱۶)؛ ولی سایه‌اش گسترده و مطلوب و آرامش‌بخش است و از این روست که بهشتیان در زیر سایه چنین درختانی هستند: «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ» (واقعه/۲۸) و گفته‌اند درختی که زیر آن مسلمانان با پیامبر تجدید بیعت ردند و سکینه و آرامش بر آنان نازل شد (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ؛ فتح/۱۸) همین درخت سدر بوده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۰۳[۴]) و از مهمترین خصلتهای میوه آن (عُناب) را آرامش‌بخشی و رفع اضطراب دانسته‌اند و شاید وجه تسمیه این درخت به سدر -علاوه بر این امتداد شاخه‌هایش که اشاره شد -این باشد که از ماده‌ای که دلالت بر حالت اضطراب می‌کند برای نامیدن این درخت که میوه‌اش علاج اضطراب است استفاده شده باشد.

این ماده تنها همین ۴ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مَخْضُودٍ

ماده «خضد» در اصل دلالت دارد بر انحنا و خمیدگی در چیزی نرم؛ چنانکه وقتی چوب ترم را خم کنند بدون اینکه بشکند می‌گویند «انخضد العُودُ» و البته گاه تعبیر «خضَدْتُ الشجرةَ» برای شکستن و جدا کردن تیغ‌های یک گیاه به کار می‌رود؛ چنانکه برای قطع کردن چوب از هر شاخه تری نیز به کار می‌رود؛ و «نبات خضید» غالبا برای اشاره به گیاهی به کار می‌رود که به خاطر نرمی‌اش براحتی خم شود [شبیه ترکه آلبالو]؛ و یا وقتی دو تا شتر با هم درگیر شوند و یکی گردن دیگری را خم کند می‌گویند «خَضَدَ البعيرُ عُنقَ البعير» (معجم المقاييس اللغة، ج‏۲، ص۱۹۴[۵]) در واقع، اگرچه برخی این را بیشتر ناظر به رسیدن به حد شکسته شدن دانسته‌اند و بر این باورند که «سدر مخضود» درخت کناری است که تیغهایش را شکسته و گرفته باشند و تعبیر «خُضِدَ عُنُقُ البعير» جایی است که گردن شتر بشکند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۸۵[۶])؛ اما اغلب براین باورند که این ماده دلالت دارد بر خم شدنی که به حد شکسته شدن نرسد (چنانکه به دردی که در برخی از اعضای بدن شدت بگیرد اما به حد شکسته شدن عضو نرسد نیز «خَضَد» گویند) و از این رو معنای محوری این ماده عبارت است از نرمی و انعطاف‌پذیری باطن چیزی که در ظاهرش صاف و محکم است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۵۷۰): ویا شکستن چیز نرمی است که به جدا کردن منجر نشده باشد (النهاية، ج‏۲، ص۳۹[۷]) به تعبیر دیگر اصل این ماده دلالت دارد بر یک نحوه رفع تصلب و خشونت چیزی به نحوی که آن را منعطف و نرم در برابر چیزهای دیگر کند؛ و تعبیر «سدر مخضود» هم چه‌بسا اشاره دارد به درخت سدری که نه‌تنها تیغ ندارد بلکه در برابر بهشتیان منعطف و سهل التناول است و هیچگونه اذیتی در قبال آنان ندارد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۳، ص۷۳[۸]) و برخی هم این احتمال را مطرح کرده‌اند که تعبیر «مخضود» اشاره به درختی است که از کثرت بار شاخه‌هایش خم شده باشد (تفسير كنز الدقائق، ج‏۱۳، ص۲۸[۹]) و شاید با توجه به قرابت حروف این کلمه یا ماده «خضع» بتوان این معنا را موجه‌ دانست.

از این ماده تنها همین کلمه «مخضود» در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص۴۲۲[۱۰]؛ مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۹[۱۱]؛ الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۵۶[۱۲]

حدیث

تاثیر اشیای مادی در امور معنوی امری است که قابل انکار نیست؛ و البته چون چگونگی آن بر ما آشکار نیست زمینه شکل‌گیری خرافاتی هم شده است؛ اما نباید هرچه در این زمینه شنیده می‌شود را به صرف اینکه ما چرایی‌اش را درک نمی کنیم خرافه دانست. در روایات برای درخت سدر مزایایی در ابعاد معنوی انسان برشمرده شده است؛ از جمله اینکه:

۱) بر شستن سر با برگ این درخت و اثرات معنوی آن تاکید شده است؛ مثلا:

الف. از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص سرشان را با سدر شست و شو می‌دادند و می‌فرمودند: سرتان را با برگ سدر شست و شو دهید که همانا هر فرشته مقرب و پیامبر مرسلی آن را تقدیس کرده است؛ و نیز می‌فرمودند: ‌کسی که سرش را با سدر شست و شو دهد خداوند وسوسه شیطان را از او دور می‌کند؛ و کسی که وسوسه شیطان از او دور شود گناه نمی‌کند و کسی که گناه نکند به بهشت وارد خواهد شد.

الأصول الستة عشر، ص۲۰۵-۲۰۶

زَيْدٌ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَغْسِلُ رَأْسَهُ بِالسِّدْرِ، وَ يَقُولُ: اغْسِلُوا رُءُوسَكُمْ بِوَرَقِ السِّدْرِ؛ فَإِنَّهُ قَدَّسَهُ كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ كُلُّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ؛

وَ كَانَ يَقُولُ: مَنْ غَسَلَ رَأْسَهُ بِالسِّدْرِ صَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ وَسْوَسَةَ الشَّيْطَانِ، وَ مَنْ صُرِفَ عَنْهُ وَسْوَسَةُ الشَّيْطَانِ لَمْ يَعْصِ، وَ مَنْ لَمْ يَعْصِ دَخَلَ الْجَنَّةَ.

ب. همین روایت را شیخ صدوق آورده فقط در متن روایت وی تعبیر هفتاد روز دارد؛ یعنی «… خداوند وسوسه شیطان را هفتاد روز از او دور می‌کند و …»

ثواب الأعمال، ص۲۰

أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ زَيْدٍ الْبُرْسِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَغْسِلُ رَأْسَهُ بِالسِّدْرِ وَ يَقُولُ اغْسِلُوا رُءُوسَكُمْ بِوَرَقِ السِّدْرِ فَإِنَّهُ قَدَّسَهُ كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ كُلُّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ وَ مَنْ غَسَلَ رَأْسَهُ بِوَرَقِ السِّدْرِ صَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ وَسْوَسَةَ الشَّيْطَانِ سَبْعِينَ يَوْماً وَ مَنْ صَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ وَسْوَسَةَ الشَّيْطَانِ سَبْعِينَ يَوْماً لَمْ يَعْصِ وَ مَنْ لَمْ يَعْصِ دَخَلَ الْجَنَّةَ.

ج. از امام کاظم ع روایت شده است که فرموده‌اند:

کسی که سرش را با سدر شست و شو دهد روزی را به سوی خود جلب می‌کند، چه جلب کردنی!

د. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هنگامی که خداوند عز و جل رسول الله را مامور به آشکار کردن اسلام نمود و وحی آشکار شد، رسول الله ص از کمی تعداد مسلمانان و کثرت مشرکین بسیار اندوهناک بود؛ پس خداوند جبرپیل را با سدری از سدرة المنتهی (ی بهشتی) به سراغش فرستاد و وی با آن سرش را شست و شو داد و بدین طریق اندوهش زایل گردید.

الكافي، ج‏۶، ص۵۰۴-۵۰۵

ج. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ بُزُرْجَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ غَسْلُ الرَّأْسِ بِالسِّدْرِ يَجْلِبُ الرِّزْقَ جَلْباً.

د. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ يَحْيَی الثَّوْرِيِّ الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعَلَوِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ:

لَمَّا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ ص بِإِظْهَارِ الْإِسْلَامِ وَ ظَهَرَ الْوَحْيُ رَأَی قِلَّةً مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ كَثْرَةً مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَاهْتَمَّ رَسُولُ اللَّهِ ص هَمّاً شَدِيداً فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ جَبْرَئِيلَ ع بِسِدْرٍ مِنْ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی فَغَسَلَ بِهِ رَأْسَهُ فَجَلَا بِهِ هَمَّهُ.[۱۳]

 

۲) بلکه یکی از آداب غسل میت این است که با سدر شستشو داده شود؛ که احادیث در این باره فراوان است؛ از جمله:

میت را سه بار باید غسل داد؛ یکبار با سدر و یکبار با آبی که اندکی کافور در آن ریخته باشند و یکبار با آب خالص؛‌ سپس کفن شود.

الكافي، ج‏۳، ص۱۴۰

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

يُغَسَّلُ الْمَيِّتُ ثَلَاثَ غَسَلَاتٍ مَرَّةً بِالسِّدْرِ وَ مَرَّةً بِالْمَاءِ يُطْرَحُ فِيهِ الْكَافُورُ وَ مَرَّةً أُخْرَی بِالْمَاءِ الْقَرَاحِ ثُمَّ يُكَفَّن‏.

 

۳) و حتی همراه گذاشتن شاخه تازه‌ای از این درخت در قبر میت اثراتی در تخفیف عذاب از وی دارد؛‌البته اصل این مطلب در خصوص شاخه درخت خرما گفته شده؛ و استفاده از شاخه درخت سدر در صورت فقدان آن به عنوان جایگزین مطرح شده است. در کتاب شریف کافی بابی درباره این مساله آمده که برای فهم صورت مساله روایات۱ و ۳ و ۷ و ۱۰ را می‌آوریم:

الف. از امام صادق ع روایت شده است:

در قبر میت دو تا جریده (شاخه تر و تازه درخت خرما) قرار داده شود؛ یکی در راست و دیگری در چپ.

و فرمودند: ‌جریده برای مومن و کافر فایده دارد!

ب. زراره می‌گوید:‌به امام باقر ع عرض کردم: دیده اید که وقتی کسی می‌میرد در قبرش همراهش جریده‌ای می‌گذارند؟!

فرمودند: این عذاب و حسابرسی [سخت و کوبنده] را از او دفع می‌کند مادامی که هنوز تر و تازه است و خشک نشده.

و فرمودند: و عذاب ]ظاهرا اشاره به عذاب قبر است] همه‌اش در یک روز و یک زمان است به اندازه‌ای که وی را در قبر می‌گذارند و مردم متفرق می‌شوند؛ و همانا دو شاخه قرار داده شده تا اینکه ان شاء الله بعد از خشک شدن آنها هم عذاب و حسابرسی [سخت و کوبنده] به وی نرسد.

ج. حریز و فضیل و عبدالرحمن نقل کرده‌اند که در محضر امام صادق ع بودیم؛ از ایشان سوال شد که چرا وقتی کسی می‌میرد در قبر همراهش جریده‌ای می‌گذارند؟!

فرمودند: مادامی که آن تر و تازه است عذاب از وی برمی‌گردد.

د. از عده‌ای از اصحاب روایت شده که به ایشان [ظاهرا امام صادق ع] عرض کردند: فدایتان شویم! اگر به جریده دسترسی نداشتیم؟

فرمودند:‌ شاخه تازه سدر.

گفتند: اگر به آن هم دسترسی نداشتیم؟

فرمودند: شاخه تازه سنجد.

الكافي، ج‏۳، ص۱۵۱-۱۵۳

الف. أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَی عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

يُوضَعُ لِلْمَيِّتِ جَرِيدَتَانِ وَاحِدَةٌ فِي الْيَمِينِ وَ الْأُخْرَی فِي الْأَيْسَرِ قَالَ قَالَ الْجَرِيدَةُ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنَ وَ الْكَافِرَ

ب. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَی عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَ رَأَيْتَ الْمَيِّتَ إِذَا مَاتَ لِمَ تُجْعَلُ مَعَهُ الْجَرِيدَةُ؟

قَالَ يَتَجَافَی عَنْهُ الْعَذَابُ وَ الْحِسَابُ مَا دَامَ الْعُودُ رَطْباً قَالَ وَ الْعَذَابُ كُلُّهُ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ قَدْرَ مَا يُدْخَلُ الْقَبْرَ وَ يَرْجِعُ الْقَوْمُ وَ إِنَّمَا جُعِلَتِ السَّعَفَتَانِ لِذَلِكَ فَلَا يُصِيبُهُ عَذَابٌ وَ لَا حِسَابٌ بَعْدَ جُفُوفِهِمَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

ج. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ حَرِيزٍ وَ فُضَيْلٍ وَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:

قِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ تُوضَعُ مَعَ الْمَيِّتِ الْجَرِيدَةُ؟

قَالَ إِنَّهُ يَتَجَافَی عَنْهُ الْعَذَابُ مَا دَامَتْ رَطْبَةً.

د. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالُوا:

قُلْنَا لَهُ جُعِلْنَا فِدَاكَ إِنْ لَمْ نَقْدِرْ عَلَی الْجَرِيدَةِ؟

فَقَالَ عُودَ السِّدْرِ.

قِيلَ فَإِنْ لَمْ نَقْدِرْ عَلَی السِّدْرِ؟

فَقَالَ عُودَ الْخِلَاف‏.

 

۴) اهتمام به حفظ این درخت و توجه به برکات معنوی آن تاحدی بوده که برای برخی این شبهه پیش می‌آمده که شاید قطع این درخت مطلقا حرام باشد؛ البته قطع غیرمنطقی درختان قطعا ناصواب است؛ اما استفاده از چوب درختان همواره متعارف بوده است و از این جهت فرقی بین این درخت و سایر درختان نیست و از این رو ائمه با این برداشت‌های غلط البته مخالفت کرده‌اند؛ مثلا:

الف. احمد بن محمد می‌گوید از امام رضا ع درباره قطع کردن درخت سدر سوال کردم.

فرمودند:‌یکی از دوستانت همین را از من پرسید برایش نوشتم که امام کاظم ع درخت سدری را قطع کرد و به جایش انگور کاشت.

ب. از امام صادق ع روایت شده است: قطع کردن درخت خرما مکروه است.

سوال شد درباره قطع درخت؟

فرمودند: خیر؛ ‌اشکال ندارد.

در مورد سدر سوال شد.

فرمودند: اشکال ندارد؛ آنچه ناشایست است قطع درختان سدر در بیابان است؛ ‌زیرا در آنجا کم است؛ اما در اینجا اشکالی ندارد.

الكافي، ج‏۵، ص۲۶۴

الف. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ [الرِّضَا] عَلَيْهِ السَّلَام‏ عَنْ قَطْعِ السِّدْرِ.

فَقَالَ سَأَلَنِي رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِكَ عَنْهُ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ قَدْ قَطَعَ أَبُو الْحَسَنِ‏ ع سِدْراً وَ غَرَسَ مَكَانَهُ عِنَباً.[۱۴]

ب. مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَی عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: مَكْرُوهٌ قَطْعُ النَّخْلِ؛

وَ سُئِلَ عَنْ قَطْعِ الشَّجَرَةِ قَالَ لَا بَأْسَ.

قُلْتُ فَالسِّدْرِ؟

قَالَ لَا بَأْسَ بِهِ إِنَّمَا يُكْرَهُ قَطْعُ السِّدْرِ بِالْبَادِيَةِ لِأَنَّهُ بِهَا قَلِيلٌ وَ أَمَّا هَاهُنَا فَلَا يُكْرَهُ.

 

۵) چنین خاصیت معنوی‌ای برای برخی اشیای مادی ناشی از نوعی اقدام آنان برای ابراز عبودیت در برابر خداوند معرفی شده است؛ که البته واضح است که این ابراز عبودیت را باید متناسب با ابعاد ملکوتی‌ای که هر چیزی در عالم دارد فهمید؛ نه امری کاملا ظاهربینانه؛ یعنی از باب همان تعبیر قرآن کریم همه اشیاء در تسبیح خداوندند و خودشان هم به این صلات و تسبیح‌شان آگاهند (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ؛ نور/۴۱) هرچند ما این تسبیح را درک نکنیم (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ؛ اسراء/۴۴).

درباره درخت سدر هم روایتی در این زمینه وارد شده است:

خداوند هرگز برای چیزی غضب نکرد آن گونه که در غضب مربوط به طلح* و سدر رخ داد؛ همانا طلح میوه‌ای همچون ترنج (بالنگ) داشت و سدر همچون هندوانه؛ پی هنگامی که یهودیان گفتند «دست خداوند بسته است» (مائده/۶۴) بار هر دو بشدت کاسته و کوچک؛ و هسته‌دار شد و هسته‌اش سخت شد؛ و چون نصاری گفتند که »مسیح فرزند خداست» (توبه/۳۰) بال و پرشان [= برگهایشان] ریخت و چنین خاری درآوردند و بارشان بسیار کم شد؛ میوه سدر [=عناب و زالزالک] چنین شد که می‌بینی و طلح هم میوه‌اش را از دست داد و دیگر میوه‌دار نخواهد شد تا زمانی که قائم ما قیام کند.

سپس فرمودند: کسی که درخت طلح یا سدری را آب دهد گویی مومن تشنه‌ای را آب داده است.

تفسير العياشي، ج‏۲، ص۸۶

عَنْ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّهُ لَنْ يَغْضَبَ اللَّهُ لِشَيْ‏ءٍ كَغَضَبِ الطَّلْحِ وَ السِّدْرِ؛ إِنَّ الطَّلْحَ كَانَتْ كَالْأُتْرُجِّ، وَ السِّدْرَ كَالْبِطِّيخِ، فَلَمَّا قَالَتِ الْيَهُودُ «يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» نُقِصَتَا حَمْلَهُمَا فَصَغِرَ فَصَارَ لَهُ عَجَمٌ، وَ اشْتَدَّ الْعَجَمُ، فَلَمَّا أَنْ قَالَتِ النَّصَارَی «الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ» زَعِرَتَا [إذ عرتا] فَخَرَجَ لَهُمَا هَذَا الشَّوْكُ وَ نُقِصَتَا حَمْلَهُمَا وَ صَارَ السِّدْرُ إِلَی هَذَا الْحَمْلِ وَ ذَهَبَ حَمْلُ الطَّلْحِ فَلَا يَحْمِلُ حَتَّی يَقُومَ قَائِمُنَا [أن تقوم الساعة] ثم قَالَ: مَنْ سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَی مُؤْمِناً مِنْ ظمآن‏ [ظَمَإٍ].

* مرحوم مجلسی در ذیل این حدیث گفته است که طلح را هم درخت موز دانسته‌اند و هم برای یک نوع درخت خاردار بیابانی که به ام‌غیلان (در فارسی: مغیلان) معروف است؛ و هم مطلق درختان بزرگی که پر از خار باشند؛ و واضح است که این حدیث بر معنای اول منطبق نمی‌گردد؛ و تعبیر غضب آن دو چه‌بسا تعبیری مجازی از بروز و تجلی غضب خداوند در این دو باشد. (بحار الأنوار، ج‏۹، ص۲۱۲[۱۵])

 

۶) در منابع اهل سنت هم آمده است که این درخت در بهشت بدون خار خواهد بود:

الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۵۶

أخرج الحاكم و صححه و البيهقي في البعث عن أبى امامة قال كان أصحاب رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم يقولون ان الله ينفعنا بالاعراب و مسائلهم أقبل أعرابي يوما فقال يا رسول الله لقد ذكر الله في القرآن شجرة مؤذية و ما كنت أرى ان في الجنة شجرة تؤذى صاحبها فقال رسول الله صلى عليه و [آله و] سلم و ما هي قال السدر فان لها شوكا فقال رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم أليس يقول الله فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ يخضده الله من شوكه فيجعل مكان كل شوكة ثمرة انها تنبت ثمرا يفتق الثمر منها عن اثنين و سبعين لونا من الطعام ما فيها لون يشبه الأخر

و أخرج ابن أبى داود في البعث و الطبراني و أبو نعيم في الحلية و ابن مردويه عن عقبة بن عبد الله السلمى قال كنت جالسا مع النبي صلى الله عليه و [آله و] سلم فجاء أعرابي فقال يا رسول الله أسمعك تذكر في الجنة شجرة لا أعلم شجرة أكثر شوكا منها يعنى الطلح فقال رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم ان الله تعالى يجعل مكان كل شوكة منها ثمرة مثل خصية التيس الملبود يعنى المخصى فيها سبعون لونا من الطعام لا يشبه لون الأخر

تدبر

۱) «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ»

اولین وصفی که برای اصحاب یمین آمده است این است که آنان «در سدر مخضود» هستند. در نکات ادبی اشاره شد که ماده «سدر» دلالت بر نوعی حیرت و اضطراب دارد و خود کلمه «سدر» نام درختی است به نام درخت کُنار (که میوه‌اش عناب یا زالزالک است) که برگهای نسبتا کوچک و پهن و انبوه، و هم میوه‌اش آرام‌بخش و رافع اضطراب است و هم سایه گسترده‌اش آرام‌بخش است و البته شاخه‌هایش پر از تیغ است؛ و نیز اشاره شد که ماده «خضد» دلالت دارد بر انحنا و خمیدگی در چیزی نرم؛ و البته گاه برای شکستن و جدا کردن تیغ‌های یک گیاه به کار می‌رود؛ و «مخضود» یعنی چیزی که به این وضعیت درآمده باشد. اکنون می‌توان گفت مقصود از اینکه بهشتیان «در سدر مخضود»ند، این است که:

الف. «سدر مخضود» اشاره به درخت کُناری است که تیغهایش را شکسته و گرفته باشند و دیگر هیچگونه خشونت و سختی‌ای ندارد؛ یعنی اینان در باغهایی هستند از درختی که هم سایه و هم میوه‌اش آرام‌بخش است؛ و هم آن تنها خشونت و سختی‌ای که در دنیا داشت (تیغ)‌ را فاقد است. (ابن عباس و عكرمة و قتادة، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۹[۱۶] الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۵۶[۱۷]) و خود تعبیر «سدر مخضود» به عنوان یک وضع مطلوب بی‌دردسر در ادبیات آن زمان ظاهرا رایج بوده است چنانکه حضرت امیر ع در جایی در وصف بنی‌امیه می‌فرمایند که گویی حرام دنیا در نزد آنان همچون «سدر مخضود» است. (نهج البلاغة، خطبه ۱۰۵[۱۸])

ب. چه‌بسا اشاره باشد به «سدر مخضود» اشاره به درخت کُناری که نه‌تنها سایه‌اش کاملا گسترده و مطبوع است، بلکه شاخه‌هایش خم شده و میوه‌های آرام‌بخش آن هم کاملا سهل التناول است. (ضحاک و مجاهد و مقاتل، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۹[۱۹]؛ و ابن عباس به نقل از الدر المنثور، ج‏۶، ص۱۵۶[۲۰])

ج. با توجه به اینکه ماده «سدر» دلالت دارد بر حیرت و تحیر، چه‌بسا مقصود از این سدر که مومنان واقعی در آن‌اند همان حالت ملکوتی هیمنه‌ای است که بر اثر استغراق در نور و جمال الهی بر افراد حاکم می گردد که اوج آن و نهایت آن به سدرة المنتهی تعبیر شده است که اوج مقامی است که انسان در سیر و سلوک الی الله می‌تواند بدان برسد که چنان در نور الهی مستغرق می‌گردد که دیگر هیچ غیری را مشاهده نمی‌کند و حیرتی محض سراپای وجود او را دربرمی‌گیرد؛ و آمدن کلمه «فی» موید این معناست. (اقتباس از التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏۵، ص۸۳-۸۴[۲۱])

د. …[۲۲]

 

۲)‌ «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ»

در قرآن کریم ۴ بار سخن از درخت سدر به میان آمده است. یک‌بار که ناظر به این درخت در دنیاست در مقام اشاره به کم‌فایده بودن آن برای اهل دنیاست؛ چنانکه وقتی باغهای پرمیوه قوم سبأ به باغی که مقدار کمی درخت سدر داشته باشند تبدیل شد، عذاب برای آنها محسوب شد: «وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَليلٍ» (سبأ/۱۶)؛ سه بار دیگرش ناظر به بهشت است؛‌ یکبار همین آیه که اولین نعمت اصحاب یمین را «در سدر مخضود» بودن مطرح کرده؛ و دو بار دیگر اشاره به درختی بهشتی به نام «سدرة المنتهی» که ظاهرا آخرین افق عالم ماسوی الله است؛ ‌جایی که بالاترین مکاشفه پیامبر اکرم ص در آنجا رخ داد و آن درخت ظاهرا همه عالم را دربرگرفته است[۲۳]:

فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنی … ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی‏ … وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری‏؛ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی‏؛ عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی‏؛ إِذْ يَغْشَی السِّدْرَةَ ما يَغْشی‏؛ ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی؛ لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْری‏ (نجم/۹-۱۸)

این تعابیر اخیر نشان می‌دهد که ظاهرا تعبیر «سدر» در بهشت و نیز «سدرة المنتهی» به یک درخت صرفا جسمانی دلالت ندارد؛ ‌بلکه به واقعیتی ماورایی دلالت دارد که همه چیز را در زیر سایه خود گرفته است؛ این سدر بهشتی، مخضود است؛‌ یعنی اگر سدر اشاره به یک حقیقتی است که همچون درخت سدر هم سایه‌اش گسترده و آرام‌بخش است و هم میوه و ثمره‌اش خاصیت آرام‌بخشی دارد، علاوه بر این و برخلاف تیغ‌هایی که در درختهای سدر دنیوی هست و آزاردهنده است، این سدر ماورایی فاقد هرگونه تیغ و هر امر دیگری است که اندک وضعیت ناخوشایندی را همراه داشته باشد؛ و اگر چیدن میوه از درخت‌های سدر دنیوی با زحمت همراه است؛ ثمرات آن حقیقت ماورایی براحتی در دسترس بهشتیان است.

در واقع حتی همین مطلب که – در حالی که در آخرت برای بهشتیان اشاره به بالاترین مقام دارد – در دنیا و برای دنیاپرستان، درختی کم‌فایده معرفی شده است، می‌تواند موید احادیثی باشد که ناظر است به وضعیت عبودیتی که بر باطن این درخت حاکم بوده (حدیث ۵)؛ از این جهت که طبق احادیث متعدد دنیا پست‌ترین مرتبه عوالم هستی است که هرچه در اینجا بیشتر نمایان و جذاب است، حظ و بهره اخروی‌اش کمتر است؛ و طبق آیات ابتدای همین سوره، آخرت که مصداق «خافضة رافعة» است آنچه در دنیا پایین بوده بالا بودن حقیقتش نمایان می‌گردد.

 

۳) «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ»

با اینکه معنای اولیه «سدر» درخت است؛ و انسان غالبا زیر درخت و در سایه آن می‌نشیند، چرا موقعیت این بهشتیان را با تعبیر «فی» و نه «تَحْت: زیر» بیان کرد؟

الف. با توجه به اینکه کلمه «سدر» را جمع (که سدرة، مفرد آن است) دانسته‌اند شاید اشاره است به کثرت این درختان و اینکه آنها در باغهایی پر از این درختان هستند، پس عملا در میان این درختان‌اند نه فقط زیر آنها.

ب. در اینجا کلمه‌ای در تقدیر است؛‌ یعنی در سایه آن درختان. (چیزی که این دیدگاه را تضعیف می‌کند این است که در دو آیه بعد سخن از «فی ظل ممدود» به زبان می‌آورد؛ در حالی که اگر اینجا «ظل» را در تقدیر بگیریم آنجا تکراری و بی‌وجه می‌شود.)

ج. با این تعبیر می‌خواهد اذهان را متوجه کند که این سدر نه صرفا یک درخت جسمانی، بلکه همان وضعیت حیرت‌آلود ماورایی عمیقی است که انسانها در بهشت با لقاء الله در آن وضعیت قرار می گیرند و همه وجود بهشتیان را دربرمی‌گیرد؛ نه اینکه همچون سایه درخت، فقط روی سرشان باشد (یعنی مویدی است بر برداشت مطرح شده در تدبر۱.ج).

د. …

 

۴) ‌«وَ أَصحَابُ الْيَمِينِ … فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ»

در این آیات سوره واقعه، سخن از بهشت به میان نیاورد بلکه از ابتدا با جمله اسمیه (که دلالت بر ثبوت واقعه دارد؛ ‌نه حصول آن در آینده) اصحاب یمین را «در سدر مخضود» معرفی کرد. چه‌بسا این تعبیر اشاره به همین حقیقت باطنی دارد که اگر کسی چشم‌باطن‌بین داشته باشد درمی‌یابد که هم‌اکنون نیز اصحاب یمین در این سدر مخضود مستقرند.

 

۵) «فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ»

نعمت‏های دنيوی آفاتی دارد؛ ولی در بهشت و نعمت‏های بهشتی هيچ نقص و آفتی نيست؛ مثلًا: گياهش تيغ دارد، ولی گياه بهشت تيغ ندارد. (تفسير نور، ج‏۹، ص۴۲۷)

 


[۱] . السين و الدال و الراء أصلٌ واحدٌ يدلُّ على شِبه الحَيْرة و اضطراب الرأى. يقولون: السادر المتحيِّر. و يقولون سَدِرَ بصرهُ يَسْدَر، و ذلك إذا اسمدَّ و تحيَّر. و يقولون: السَّادر هو الذى لا يبالى ما صنَع، و لا يهتمُّ بشى‏ء. قال طرفة: «سادراً أحْسِب غَيِّى رَشَداً / فتناهَيتُ و قد صَابَتْ بُقرّ» فأَمّا قولُهم: سَدَرت المرأة شَعرها، فهو من باب الإبدال، مثل سدلتُ، و ذلك إذا أرسلَتْه. و كذلك قولهم: «جاء يضربُ أسدرَيْه»، و هو من الإِبدال، و الأصل فيه الصاد، و قد ذُكر.

[۲] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو حصول حالة الحيرة بنفسها من دون مقدّمة و سبب اختياريّ. و سبق في الحيرة إنّها تكون ملحوظة أوّلا في القلب ثمّ يظهر أثره في الجوارح، و هي إنّما تحصل في نتيجة الشكّ و الضلال.فالنظر في الحيرة الى كونها مذمومة في أثر ضلال و انحراف. و في السدرة الى تحقّق هذه الحالة من دون اختيار، فليس فيها مدح و لا ذمّ في نفسها. فيقال سدر بصره، و هو سادر لا يدري ما يصنع.

[۳] . تحوز بکثافة أو ترکّز مع امتداد أو انتشارٍ و نوع من الحَجْب.

[۴] . السِّدْرُ: شجر قليل الغناء عند الأكل، و لذلك قال تعالى: وَ أَثْلٍ وَ شَيْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ‏ [سبأ/ ۱۶]، و قد يخضد و يستظلّ به، فجعل ذلك مثلا لظلّ الجنة و نعيمها في قوله تعالى:فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ [الواقعة/ ۲۸]، لكثرة غنائه في الاستظلال، و قوله تعالى: إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى‏ [النجم/ ۱۶]، فإشارة إلى مكان اختصّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و [آله و] سلم فيه بالإفاضة الإلهية، و الآلاء الجسيمة، و قد قيل: إنها الشجرة التي بويع النبيّ صلّى اللّه عليه و [آله و] سلم تحتها، فأنزل اللّه تعالى السّكينة فيها على المؤمنين، و السَّدَرُ: تحيّر البصر، و السَّادِرُ: المتحيّر، و سَدَرَ شَعْرَهُ، قيل:هو مقلوب عن دَسَرَ.

[۵] . الخاء و الضاد و الدال أصلٌ واحدٌ مطّرِدٌ، و هو يدلُّ على تَثَنَّ فى شى‏ءِ ليِّن. يقال انخضد العُود انخِضاداً، إذا تَثَنَّى من غير كَسْر. و خَضَدتُه:ثَنَيْتُه. و ربَّما زادُوا فى المعنى فقالوا: خضَدْتُ الشجرةَ، إذا كَسَرت شوكتَها. و نباتٌ خَضيدٌ. و الأصلُ هو الأوَّل؛ لأنّ الخضيد هو الرّيَّان الناعم الذى يتثنَّى لِلِينه. فأما قولُ النَّابغة: «يَمُدُّهُ كلُّ وادٍ مُتْرَعٍ لجِبٍ / فيه رُكامٌ من اليَنْبُوتِ و الخَضَدِ» فإنّه يقال: الخَضَد ما قُطِع من كلِّ عُودٍ رَطْب. و يقال خَضَدَ البعيرُ عُنقَ البعير، إذا تقاتَلا فَثنَى أحدُهما عُنُقَ الآخَر

[۶] . قال اللّه: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ [الواقعة/ ۲۸]، أي: مكسور الشّوك، يقال: خَضَدْتُهُ فَانْخَضَدَ، فهو مَخْضُودٌ و خَضِيدٌ، و الْخَضَدُ: المخضود، كالنّقض في المنقوض، و منه استعير: خُضِدَ عُنُقُ البعير، أي: كسر.

[۷] . و أصل الْخَضْدِ: كسر الشى‏ء اللّين من غير إبانة له. و قد يكون الخَضْد بمعنى القطع. و منه‏ حديث الدعاء «تقطع به دابرهم و تَخْضِدُ به شوكتهم». و منه‏ حديث عليّ «حرامها عند أقوام بمنزلة السّدر الْمَخْضُود» أى الذى قطع شوكه.

[۸] . الظاهر أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة هو رفع التصلّب و الخشونة على سبيل الانعطاف و التثنّي و الانحناء، و هذا المعنى يصدق على تثنّى العود، و استرخاء الشجر و رفع خشونة الشوك و تصلّبه، و ما تكسّر و تراكم من العيدان، و كسر العود إذا لم تبنه. . فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ- ۵۶/ ۲۸- يراد اللينة و الانعطاف و النضارة و الانحناء في العيدان و تثنّيها بحيث توجب نظارة خاصّة و حسنا و بهاء و جمالا، و مع ذلك فيسهل التناول من الثمر، و لا يزاحم المتناول بالخشونة.راجع مادّة سدر. و لا يخفى أنّ هذه المادّة قريبة لفظا و مفهوما من مادّة الخصم بمعنى القطع، و الخضر بمعنى النضارة، و الخضع بمعنى التواضع، و الخضل بمعنى الابتلال و الندى.و تقرب مفهوما من مادّة الانعطاط و التثنّي و الانعطاف.

[۹] . فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ: لا شوك فيه، من خضد الشّوك: إذا قطعه. أو مثني أغصانه من كثرة حمله، من خضد الغصن: إذ أثناه و هو رطب.

[۱۰] . قوله تعالى: فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ. قال أبو العالية و الضحاك: نظر المسلمون إلى وَجّ- و هو واد مخصب بالطائف- فأعجبهم سِدْرُه، فقالوا: يا ليت لنا مثلَ هذا! فأنزل اللَّه تعالى هذه الآية

[۱۱] . «فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ» قال الضحاك نظر المسلمون إلى وج و هو واد مخصب بالطائف فأعجبهم سدرة و قالوا يا ليت لنا مثل هذا فنزلت هذه الآية

[۱۲]. أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر و البيهقي في البعث من طريق حصين عن عطاء و مجاهد قال لما سال أهل الطائف الوادي يحمى وفية عسل ففعل و هو واد معجب فسمعوا الناس يقولون في الجنة كذا و كذا قال يا ليت لنا في الجنة مثل هذا الوادي فانزل الله وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ.

و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و البيهقي في البعث من وجه آخر عن مجاهد قال كانوا يعجبون من وج و ظلاله من طلحه و سدره فانزل الله وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ.

[۱۳] . شبیه این مضمون در ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص۲۰ هم آمده است: أَبِي ره قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص اغْتَمَّ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ ع أَنْ يَغْسِلَ رَأْسَهُ بِالسِّدْرِ.

[۱۴] .این روایت در قرب الإسناد، ص۳۶۸ هم آمده است.

[۱۵] . بيان: قيل الطلح شجر الموز و قيل أم غيلان و قيل كل شجر عظيم كثير الشوك و الخبر ينفي الأول و يمكن أن يكون غضبهما مجازا عن ظهور الغضب فيهما و كفى ذلك في شرفهما.

[۱۶] . أي في نبق مخضود أي منزوع الشوكة قد خضد شوكة أي قطع عن ابن عباس و عكرمة و قتادة و قيل هو الذي خضد بكثرة حمله و ذهاب شوكة

[۱۷] . و أخرج عبد بن حميد و ابن جرير و ابن المنذر من طرق عن ابن عباس رضى الله عنهما فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ الذي لا شوك فيه

و أخرج عبد بن حميد عن ابن عباس رضى الله عنهما قال المخضود الموقر الذي لا شوك فيه

و أخرج الطستي في مسائله عن ابن عباس ان نافع بن الأزرق ساله عن قوله تعالى فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ قال الذي ليس له شوك قال و هل تعرف العرب ذلك قال نعم أما سمعت قول أمية بن أبى الصلت‏ «ان الحدائق في الجنان ظليلة / فيها الكواعب سدرها مخضود»

[۱۸] . … فَمَا احْلَوْلَتْ لَكُمُ الدُّنْيَا فِي لَذَّتِهَا، وَ لَا تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلَافِهَا، إِلَّا مِنْ بَعْدِ [مَا] صَادَفْتُمُوهَا جَائِلًا خِطَامُهَا، قَلِقاً وَضِينُهَا، قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَامٍ بِمَنْزِلَةِ «السِّدْرِ الْمَخْضُودِ»، وَ حَلَالُهَا بَعِيداً غَيْرَ مَوْجُودٍ، وَ صَادَفْتُمُوهَا وَ اللَّهِ ظِلًّا مَمْدُوداً إِلَى أَجْلٍ مَعْدُودٍ، فَالْأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ، وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ، وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهَا مُسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ.

[۱۹] . و قيل هو الموقر حملا عن الضحاك و مجاهد و مقاتل بن حيان.

[۲۰] . أخرج ابن جرير عن ابن عباس رضى الله عنهما فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ قال خضده وقره من الحمل.

[۲۱] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو حصول حالة الحيرة بنفسها من دون مقدّمة و سبب اختياريّ. و سبق في الحيرة إنّها تكون ملحوظة أوّلا في القلب ثمّ يظهر أثره في الجوارح، و هي إنّما تحصل في نتيجة الشكّ و الضلال.فالنظر في الحيرة الى كونها مذمومة في أثر ضلال و انحراف. و في السدرة الى تحقّق هذه الحالة من دون اختيار، فليس فيها مدح و لا ذمّ في نفسها… و هذا المعنى أنسب في المراحل الروحانيّة و المعنويّة، كما في مقامات السكر و الهيمان و الصحو من مراحل السلوك. فالسدر في المراحل الباطنيّة: عبارة عن حصول حالة الهيمان للسالك في أثر الاستغراق في جاذبة النور و اللطف و الجمال. ثمّ إنّ لهذه الحقيقة مراتب: فأوّل مرتبة منها: إنّما تظهر بعد الموت عن المادّة اختيارا و هو الموت الأكبر، حيث يتوجّه بعد الى عالم الملكوت و النورانيّة و الصفا، و يسلك في مسير الروحانيّة. و المرتبة الثانية منها: إنّما تتجلّى بعد الموت الأعظم و هو الموت عن النفس و الأنانيّة، حيث يتوجّه بعد الى اللّه العزيز خالصا و يستغرق في نور الجمال و الجلال، و يحصل له مقام الهيمان و السدر. و المرتبة الثالثة: السدرة النهائيّة، و ذلك إذا انتهى الى المنتهى.

. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏ عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى‏ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى‏- ۵۳/ ۱۴.أي عند نزول و تحقّق عند مقام هيمان و صحو مخصوص لمنتهى السلوك و منتهى سير العبيد- هو المبدأ و المنتهى- و هناك الجنّة الّتي في مقام المأوى المطلق للناس- و اليه المرجع و المآب- و هي الجنّة الّتي لا جنّة فوقها، و يغشى تلك السدرة ما يغشاها من‏ أنوار الجمال و الجلال و العظمة، و الواصل الى ذلك المقام المنتهي اليه هو في حال السدرة، و المستغرق في النور و البهاء اللّاهوتيّ.فالسالك إذا وصل الى هذا المقام: غفل عن نفسه و نسي وجوده و اضمحلّ تحت بارقة جلال اللّه المتعال و سدرت عينه بمشاهدة نور الجمال، و صار حيران في سكر و صحو و هيمان. و المرتبة الثانية و الاولى من السدرة: إنّما تظهر بالموت عن الطبيعة و الإدبار عن المادّة و الإقبال الى اللّه عزّ و جلّ، و كلّما ازداد الإقبال و التوجّه و اشتدّ الارتباط و الإخلاص: ازدادت الحيرة و السدرة…

. وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ- ۵۶/ ۲۸: و ينبغي التنبيه هنا على امور:

۱- امتياز أصحاب اليمين من أصحاب الشمال إنّما يتحقّق بعد الموت عن عالم الطبيعة طبيعيّا أو اختياريّا، فما لم يتجاوز عن هذا العالم لا يتحصّل بينهما افتراق، لاشتراكهما في التعيّش المادّيّ.

۲- إذا انقضت الحياة الدنيويّة، و ظهرت الحياة الاخرويّة: كان الناس على صنفين، إمّا مبتهجة بعالم الآخرة، و نفسه متلائمة بما فيها: فهو من أصحاب اليمين. و إمّا غير متلائمة لما اجترحت من سيّئات الأعمال و اتصفت برذائل الصفات و تعلّقت بعلائق مادّيّة: فهو من أصحاب الشمال. فان تلك الحياة ميمونة على الفرقة الاولى دون الثانية.

۳- الالتذاذات و التغذّي في عالم الآخرة مغايرة لما في الحياة الدنيا: لموت البدن و قواه و حواسّه و جهازاته و جوارحه، فانّ حاسّة البصر إذا افتقدت لا يمكن للإنسان الإبصار. و جهاز الهضم إذا مات لا يمكن له التغذّي. و البدن إذا انقطع عن النفس كيف يصحّ جريان أموره و قواه. فالالتذاذات في عالم الآخرة تغاير الحياة الدنيا، و كذلك القوى المدركة و سائر أمورها.

۴- البحث عن خصوصيّات عالم الآخرة: غير صحيح، لأنّها لا تدرك بهذه‏ الحواسّ الطبيعيّة الجسمانيّة الجسدانيّة، نعم يدرك منها امور كليّة بالتعقّل السالم و البصيرة الصافية و القوى الروحانيّة.

۵- و لا يتوهّم من أمثال هذه المباحث: بأنّا ننكر المعاد الجسمانيّ، فانّه أمر اعتقاديّ تعبّديّ خارج عن البحث، و خصوصيّاته غير مدركة لنا بهذه القوى و الحواسّ المحدودة. مع أنّ اعتقادنا بلزوم المعاد الجسمانيّ لا الجسدانيّ المادّيّ، و من المسلّم انتفاء العالم المادّي و ما يتعلّق بالجسد، فانّ الجسم له مراتب من جهة الكثافة و الخشونة و اللطافة، و هذا مصرّح به في الروايات.

۶- تفسير السدر في المورد بالشجرة المسمّاة بالنبق: غير مناسب.

فأوّلا- أنّ الأصل في المادّة هو التحيّر و الهيمان، و عنوان شجرة النبق (مأخوذ من) العبريّة.

و ثانيا- أنّ السكنى أو الاستراحة تحت هذه الشجرة ليس لها امتياز و تفوّق زائد، حتّى يختص بأصحاب اليمين.

و ثالثا- أنّ البدن المادّيّ و قواه إذا مات بالانتقال إلى عالم الآخرة فلا يبقى له التذاذ بالأمور المادّيّة، و لا يحتاج الى امور يحتاج اليها البدن الجسدانيّ، من الاستراحة و الاستظلال و مشاهدة الطراوة و الالتذاذ باللذائذ الطبيعيّة و اللطافة.

و رابعا- التعبير بقوله تعالى- في سدر: ينفي ذلك التفسير، فانّ كلمة- في، تدلّ على الظرفيّة، و هي لا تناسب مفهوم الشجرة، و المناسب حينئذ التعبير بجملة- تحت سدر.

۷- فيتعيّن أن يكون المراد من السدر: هو الحيرة و الهيمان المتحصّل من تحوّل الأحوال و تبدّل العالم و التوجّه الى عالم الروحانيّة و النور.

۸- و أمّا توصيف السدر بالمخضوديّة: فهو إشارة الى أنّ تلك الحيرة فيها صفاء و لطافة و لينة و انعطاف، و ليس فيها ما يزاحم و يؤذي كالشوك، كما في سائر أنواع التحيّر المادّي.

۹- و مع هذه الوجوه: فهذا المقام يناسب شجرة السدر و الاستفادة منها، من جهة كونها شجرة ذات ظلّ و أوراقها مستعملة للتنظيف و تطهير الأوساخ و إزالة الأورام الحارّة و البثور.

[۲۲] . قولی هم از ضحاک نقل شده که: قال الضحاك نظر المسلمون إلى وج و هو واد مخصب بالطائف فأعجبهم سدرة و قالوا يا ليت لنا مثل هذا فنزلت هذه الآية (مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۲۹)

[۲۳] . این تحلیلی است که حتی قدیمی‌ترین اهالی لغت هم از این درخت بهشتی داشته‌اند؛ مثلا خلیل در كتاب العين، ج‏۷، ص۲۲۴ می گوید:

السِّدْرُ شجر حمله النبق، و الواحدة بالهاء، و ورقه غسول. و سِدْرَةُ المنتهى في السماء السابعة لا يجاوزها ملك و لا نبي، قد أظلت السماوات و الجنة.

بازدیدها: ۱۹۰

One Reply to “۹۹۵) فی‏ سِدْرٍ مَخْضُودٍ”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*