۹-۱۰ ذیالقعده ۱۴۴۱
ترجمه
در حرارت نفوذکننده آتش [یا: بادی سوزان] و آبی جوشان [اند].
نکات ادبی
سَمُومٍ
به نظر میرسد اصل ماده «سمم»[۱] بر یک نحوه سوراخ و نفوذ کردن دلالت دارد:
برخی این گونه توضیح دادهاند که اصل جاری در تمامی مشتقات این ماده دلالت دارد بر مدخلی در چیزی همانند سوراخ و …؛ چنانکه سَمّ و سُمّ به معنای سوراخ و شکاف در چیزی است: «حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ» (اعراف/۴۰) [در واقع به همه سوراخهای گوش و دهان و بینی «سموم» (جمع سُم) میگویند؛ كتاب العين، ج۷، ص۲۰۶[۲]] یا «سم» کشنده و مسموم کننده را بدین جهت چنین نامیدهاند که جسم را سوراخ میکند و در آن وارد میشود (برخلاف سایر چیزهایی که انسان میچشد که در مسیر عادی گوارش قرار میگیرد) یا به خواص و نزدیکان فرد «سامّه» گویند بدین جهت که به خاطر انسی که با هم دارند در خلوت هم داخل میشوند؛ یا به باد داغ «سموم» گفته میشود بدین جهت است که با قوت و سوزانندگی در اجسام نفوذ میکند [یا چون در مسام (منافذ) بدن رسوخ میکند؛ مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۳[۳]] ویا بدین جهت که اثر کُشندهای همچون اثر سم دارد [باد داغ و متعفیی است که اگر به انسان برخورد کند همچون سمی که وارد بدن انسان شود وی را مریض میکند؛ مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۹[۴]]؛ همچنین به اصلاح بین مردم (که جدایی بین آنان را مرتفع میسازد و آنان را بر هم وارد میکند) نیز سمّ گفته میشود. (معجم مقاييس اللغه، ج۳، ص۶۲[۵]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۴۲۴[۶]).
برخی چنین تعبیر کردهاند که معنای محوری این ماده شکافتن یکسان جوانب چیزی است که آن را آماده به هم پیوستن ویا چیزی را در آن فرو کردن مینماید. (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم،ص۱۰۶۵)
برخی هم گفتهاند که اصل واحد در این ماده نفوذ شدیدی است که به شکافتن و سوراخ کردن منجر شود؛ و به همین جهت است که به سوراخ حاصل از سوزن، اختلال حاصل از ماده خاصی (سم) در بدن، باد داغی که در اشیاءنفوذ میکند و به خراب شدن آنها منجر میشود، خویشاوندان و نزدیکان شخص که در امور شخصی وی نظرشان نافذ است اطلاق میگردد. بدین ترتیب سم اگر به معنای مصدری به کار رود به معنای نفوذ شدید و شکافتن است و اگر به معنای اسمی باشد به آنچه از این نفوذ حاصل میشود (یعنی خود سوراخ: چنانکه به سوراخ سوزن «سم الخیاط»[۷] گفته شده است). و اینکه در قبال انسان که از گل آفریده شده جنیان از آتش سموم آفریده شدهاند (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ؛ حجر/۲۸) نیز چهبسا اشاره دارد به اینکه جن از ماده لطیفی آفریده شده که در مقایسه با گل بسیار نفوذکنندهتر است؛ و یا عذاب سموم در جهنم (وَقانا عَذابَ السَّمُومِ، طور۲۷؛ فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ، واقعه/۴۲) اشاره دارد به حرارت شدیدی که در جان آنان نفوذ میکند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۶۱-۲۶۲[۸])
این ماده همین ۴ بار در قرآن کریم آمده است.
حَمیمٍ
درباره اینکه ماده «حمم» در اصل بر چه چیزی دلالت دارد و آیا اساسا میتوان معنای مشترکی برای کاربردهای این ماده یافت یا خیر اختلاف است. ابن فارس حداقل پنج اصل متمایز برای این ماده قائل شده است:
الف. سیاهی، که «یحموم» به معنای دود سیاه و غلیظ از همین باب است: «وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ» (واقعه/۴۳)؛ و «حِمْحِم» هم که نام گیاه گل گاوزبان است، متمایل به سیاهی است؛
ب. حرارت، که به آب جوش «حمیم» گویند: وظاهرا آب جوشی است که در حال جوشیدن باشد: «كَغَلْيِ الْحَميمِ» (دخان/۴۶) و در قرآن کریم چنین حمیمی هم نوشیدنی جهنمیان است: «شَرابٌ مِنْ حَميمٍ» (انعام/۷۰ و یونس/۴) و «لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَرابا إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً» (نبأ/ ۲۵)؛ و هم وسیلهای برای عذاب جهنمیان: «يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ» (حج/۱۹) «ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَميمٍ» (صافات/۶۷) «هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَميمٌ وَ غَسَّاقٌ» (ص/۵۷) «فِي الْحَميمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ» (غافر/۷۲) «ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَميمِ» (دخان/۴۸) «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ» (الرحمن/۴۴) «في سَمُومٍ وَ حَميمٍ» (واقعه/۴۲) «فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ» (واقعه/۹۳)؛ و از برخی آیات معلوم میشود که همان نوشیدنی هم از باب عذاب بوده است نه صرفا رفع عطش: «کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» (محمد/۱۵) «فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ» (واقعه/۵۴) و ظاهرا به مناسبت اینکه استفاده از آب داغ برای شست و شو است که کلمات «حمام» و «استحمام» رایج شده و «حمّی» به معنای «تب» نیز ظاهرا به همین مناسبت است
ج. نزدیکی و حضور، چنانکه برای پیش آمدن و نزدیک شدن یک حاجت تعبیر «أَحَمَّتِ الحاجةُ» به کار میبرند و تعبیر «أحَمَّ الأمرُ» نیز به معنای نزدیک شدن است [و شاید حمیم به معنای دوست صمیمی و نزدیک هم از همین باب باشد چنانکه در این معنا هم بارها در قرآن کریم به کار رفته است: «وَ لا صَديقٍ حَميمٍ» (شعراء/۱۰۱) «ما لِلظَّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ» (غافر/۱۸) «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ» (فصلت/۳۴) «فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ» (حاقه/۳۵) «وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميماً» (معارج/۱۰)
و معنای چهارم یک نوع صوت است (چنانکه به صدای چریدن اسب حمحمّ گویند)؛
و معنای پنجمش هم قصد کردن است (معجم مقاييس اللغه، ج۲، ص۲۳[۹])؛
که به نظر میرسد این دو معنای اخیر اصلا در قرآن کریم به کار نرفته است.
البته برخی از اهل لغت همچون خلیل معنای سوم را معکوس شرح دادهاند یعنی گفتهاند در معانی سوم «حُمَّ الأمر» به معنای محقق شدن امر است و احتمالا از «احْتَمَمْتُ الأمر» که به معنای اهتمام ورزیدن به امری است گرفته شده و نیز از اهتمام ورزیدن نسبت که به دوست (حمیم) و شخصی که به انسان نزدیک است اخذ شده باشد؛ چنانکه «حامّة» به نزدیکان و خواص انسان (همسر و وفرزندان و خویشاوندان نزدیکش) گفته میشود و از همین معنای «حُمَّ الأمر» ، «حمام» به معنای محقق شدن مرگ است؛ و کاربردهای دیگری نیز برای این ماده برشمردهاند که لزوما به این پنج مورد برنمیگردد (كتاب العين، ج۳، ص۳۳-۳۴[۱۰])
اما بسیاری از اهل لغت سعی کردهاند با محور قرار دادن معنای حرارت بقیه را هم به این برگردانند. مثلا حسن جبل معنای محوری این ماده را حرارت و حدتی دانسته است که در اثنای شیء سردی سرایت مییابد به نحوی که همه آن را دربربگیرد. راغب اصفهانی نیز ظاهرا معنای اصلی و محوری این ماده را همان حرارت شدید دانسته و فقط صوت مذکور را از این ماده خارج دانستهاند و تذکر داده اند که به عرق هم از باب تشبیه به آب داغ حَمِيم گفته میشود و وجه تسمیه حمام هم شاید این باشد که انسان در آن عرق میکند ویا همین باشد که از آب داغ استفاده میکند؛ و تعبیر «یحموم» که به معنای دود سیاه است هم احتمال داده که وجه تسمیهاش این باشد که از شدت حرارتش به سیاهی میزند. البته وی درباره تسمیه دوست به «حمیم» گفته به خاطر شدت و حدتی است که در حمایت از دوست خود مبذول میدارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۵۴-۲۵۵[۱۱]) که اگر چنین باشد این کلمه دیگر نه به ماده «حمم» بلکه به ماده «حمی» مربوط میشود؛ و از معنای «حرارت شدید» بیرون میرود؛ و این سخن درست عکس سخن کسانی که آنها نیز این کلمه را با ماده «حمی» (که آن نیز به معنای حرارت است) از یک جنس میدانند با این تفاوت که آنها در کلماتی که «حمی» به معنای حرارت آمده (مثلا يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ؛ توبه/۳۵) معتقدند که اصل آن ماده «حمم» بوده که با ابدال به صورت «حمی» درآمده است؛ چنانکه «حمیت» هم دوستیای است که از شدت حرارت و علاقه و نعصب همراه باشد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۲۸۹[۱۲])
مرحوم مصطفوی نیز با تاکید بر اینکه اصل این ماده همان حرارت شدیدی است که به حالت غلیان و جوشش نزدیک باشد وجه تسمیه «حمیم» به معنای دوست را هم چنین توضیح میدهد که بین آنها حرارت و علاقه دوستی بسیار شدید است؛در واقع از نظر وی این ماده هم برای حرارت ظاهری به کار میرود هم برای حرارت معنوی؛ و در مورد دوست این معنای دوم مد نظر بوده است؛ به تعبیر دیگر «حمیم» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت و شدت حرارت میکند یا حرارت ظاهری مانند آب جوش و یا حرارت معنوی و باطنی مانند دوستی شدید دو نفر با همدیگر؛ و البته میکوشد دو معنای دیگر را هم به همین حرارت برگرداند و البته وی نیز در مورد صدای اسب آن را خارج از این معنا و برگرفته از صوتی که از اسب شنیده میشود دانسته است. نکته جالب دیگری که وی تذکر میدهد توجه به اشتقاق کبیر بین سه ماده «حمم» (که بیشتر بر حرارت شدید دلالت دارد) و «حمی» (که بیشتر بر حمایتگری و دوستی دلالت دارد) و «حمأ» (که بیشتر بر رنگ سیاه دلالت دارد) است که میتواند تا حدودی طیف گسترده معنای این ماده که ابن فارس را به چالش انداخته بود توضیح دهد. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۳۵-۳۳۶[۱۳])
لازم به ذکر است که وزن فعیل هم به معنای فاعل و هم به معنای مفعول به کار میرود و در خصوص «حمیم» هر دو معنا میتواند مد نظر باشد یعنی هم به آبی که می جوشاند (حرارتش بر دیگران تاثیر میگذارد) میتواند گفته شود و هم بر آبی که میجوشد و خودش در حال جوشیدن است. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۹[۱۴])
ماده «حمم» با دو مشتق «حمیم» و «یحموم» ۲۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) از رسول الله ص روایت شده است:
خداوند متعال فرموده است که کسی که به قرآن ایمان نیاورد به تورات ایمان نیاورده است؛ زیرا خداوند متعال از آنان برای ایمان به هر دو عهد گرفته است و ایمان به یکی را بدون ایمان به دیگری قبول نمیکند.
و این چنین بود که خداوند ایمان به ولایت علی بن ابیطالب ع را واجب کرد همان طور که ایمان به نبوت حضرت محمد ص را؛ پس هرکه بگوید که من به پیامبری حضرت محمد ص ایمان آوردم وبه ولایت حضرت علی ع کافر شدم واقعا به نبوت حضرت محمد ص ایمان نیاورده است.
همانا خداوند متعال هنگامی که خلایق را روز قیامت برمیانگیزاند منادی پروردگارمان ندائی میدهد که با آن خلایق در ایمان و کفرشان شناخته شود؛ پس میگوید: «الله اکبر؛ الله اکبر» و منادی دیگری ندا میدهد: ای جماعت آفریدهها؛ او را در این سخن همراهی کنید. اما دهریه و معطله از گفتن این سخنان لال میشود و زبانشان نمیچرخد؛ ولی بقیه مردم این را میگویند؛ پس دهریه [=منکران خداوند] و معطله [=کسانی که هرگونه شناخت از خدا را تعطیل و ناممکن میدانستند] با این لال شدن از بقیه مردم متمایز میشوند.
سپس منادی ندا می دهد «أشهد أن لا اله الا الله: شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست.» پس همه خلایق این را بگویند جز کسانی که از مجوسیان (زرتشتیان) و مسیحیان و بتپرستان که به خداوند متعال شرک میورزیدند. که آنان لال میشوند و بدین وسیله از بقیه خلایق متمایز میشوند.
سپس منادی ندا میدهد «أشهد أن محمدا رسول الله: شهادت می دهم که حضرت محمد ص فرستاده خداوند است» پس مسلمانان همگی این را بگویند اما یهودیان و مسیحیان و سایر مشرکان از گفتن آن لال شوند.
سپس از جانب دیگری از عرصههای قیامت ندا آید که: هان! اینها را به خاطر شهادت دادن به نبوت حضرت محمد ص به سوی بهشت ببرید؛ که بناگاه از جانب خداوند متعال ندا آید خیر؛ بلکه «آنان را نگه دارید که همانا آنان [باید] مورد سوال واقع شوند» (صافات/۲۴)
آن فرشتگانی که گفته بودند که آنان را به خاطر شهادت دادن بر پیامبری حضرت محمد ص به بهشت ببرید میپرسند؛ پروردگارا ! چرا اینان باید متوقف شوند؟
پس ندایی از جانب خداوند میرسد: آنان را نگه دارید زیرا «آنان [باید] مورد سوال واقع شوند» (صافات/۲۴) درباره ولایت حضرت علی ع و آل محمد ص. این بندگانم همانا من بدانان دستور دادم به اینکه همراه با شهادت بر حضرت محمد ص شعادت دیگری بگویند؛ پس آنان که چنین کردند پاداششان را فراوان سازید و با احترام آنان را به جایگاهشان ببرید؛ و آنان که چنین نکردند شهادت دادن به پیامبری حضرت محمد ص و به ربوبیت من برایشان فایدهای نخواهد داشت. پس هرکه چنان کرد از رستگاران است و هرکه چنان نکرد از هلاکشوندگان.
در ادامه فرمودند: پس برخی از آنان میگوید: من به ولایت علی بن ابیطالب شهادت داده و دوستدار آل محمد ص بودهام. اما وی در این زمینه دروغ میگوید و میپندارد که دروغش او را نجات میدهد. پس به او گفته میشود: به زودی حضرت علی ع را بر این امر شاهد خواهید گرفت. و تو ای ابوالحسن شهادت میدهی و میگویی بهشت شاهد بر دوستانم است و جهنم شاهد بر دشمنانم.
پس هرکس از آنها که راستگو بود هوای خوش و نسیم بهشتی به سویش میوزد و او را در برمیگیرد و به مراتب عالی بهشت و غرفههای آن واردش کند «و در سرای اقامتگاهی که از فضل پروردگار برایش مهیا شده جای گیرد كه نه رنجى در آن به وی مىرسد و نه خستگى به او دست مىدهد» (فاطر/۳۵) و هرکس که دروغگو باشد «حرارت نفوذکننده [یا بادهای سوزانی از] آتش و آبی جوشان» (واقعه/۴۲) و آن «سايهاى [از دود غليظ] كه داراى سه شاخه است؛ نه سايهافكن است و نه از زبانه آتش مانع مىشود» (مرسلات/۳۰-۳۱) به سراغش میآید و او را با خود میبرد و در هوا بالا میبرد و در آتش جهنم واردش سازد.
سپس رسول الله ص فرمود: بدین جهت است که تو «قسیم الجنة و النار: قسمت کننده بهشت و جهنم» [یا: قسیم النار] میباشی؛ به او [= جهنم] میگویی: این برای تو و این برای من.
التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص۴۰۴-۴۰۶
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّ مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِالْقُرْآنِ، فَمَا آمَنَ بِالتَّوْرَاةِ، لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْإِيمَانَ بِهِمَا، لَا يَقْبَلُ الْإِيمَانَ بِأَحَدِهِمَا إِلَّا مَعَ الْإِيمَانِ بِالْآخَرِ. فَكَذَلِكَ فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع كَمَا فَرَضَ الْإِيمَانَ بِمُحَمَّدٍ فَمَنْ قَالَ: آمَنْتُ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ كَفَرْتُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ ع فَمَا آمَنَ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ.
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا بَعَثَ الْخَلَائِقَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادِي رَبِّنَا نِدَاءَ تَعْرِيفِ الْخَلَائِقِ فِي إِيمَانِهِمْ وَ كُفْرِهِمْ، فَقَالَ: «اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ» وَ مُنَادٍ آخَرُ يُنَادِي: «مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ سَاعِدُوهُ عَلَى هَذِهِ الْمَقَالَةِ». فَأَمَّا الدَّهْرِيَّةُ وَ الْمُعَطِّلَةُ فَيَخْرَسُونَ عَنْ ذَلِكَ وَ لَا تَنْطَلِقُ أَلْسِنَتُهُمْ، وَ يَقُولُهَا سَائِرُ النَّاسِ مِنَ الْخَلَائِقِ، فَيَمْتَازُ الدَّهْرِيَّةُ [وَ الْمُعَطِّلَةُ] مِنْ سَائِرِ النَّاسِ بِالْخَرْسِ.
ثُمَّ يَقُولُ الْمُنَادِي: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» فَيَقُولُ الْخَلَائِقُ كُلُّهُمْ ذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ يُشْرِكُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمَجُوسِ وَ النَّصَارَى وَ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ فَإِنَّهُمْ يَخْرَسُونَ فَيَبِينُونَ بِذَلِكَ مِنْ سَائِرِ الْخَلَائِقِ.
ثُمَّ يَقُولُ الْمُنَادِي: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» فَيَقُولُهَا الْمُسْلِمُونَ أَجْمَعُونَ وَ يَخْرَسُ عَنْهَا الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ سَائِرُ الْمُشْرِكِينَ.
ثُمَّ يُنَادَى مِنْ آخِرِ عَرَصَاتِ الْقِيَامَةِ: أَلَا فَسُوقُوهُمْ إِلَى [الْجَنَّةِ لِشَهَادَتِهِمْ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ]؛ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى: [لَا، بَلْ] «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ».
يَقُولُ الْمَلَائِكَةُ الَّذِينَ قَالُوا «سُوقُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ لِشَهَادَتِهِمْ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ»: لِمَا ذَا يُوقَفُونَ يَا رَبَّنَا؟ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى: [قِفُوهُمْ] إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، يَا عِبَادِي وَ إِمَائِي إِنِّي أَمَرْتُهُمْ مَعَ الشَّهَادَةِ بِمُحَمَّدٍ بِشَهَادَةٍ أُخْرَى، فَإِنْ جَاءُوا بِهَا فَعَظِّمُوا ثَوَابَهُمْ، وَ أَكْرِمُوا مَآبَهُمْ وَ إِنْ لَمْ يَأْتُوا بِهَا لَمْ تَنْفَعْهُمُ الشَّهَادَةُ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ لَا لِي بِالرُّبُوبِيَّةِ، فَمَنْ جَاءَ بِهَا فَهُوَ مِنَ الْفَائِزِينَ، وَ مَنْ لَمْ يَأْتِ بِهَا فَهُوَ مِنَ الْهَالِكِينَ.
قَالَ: فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَدْ كُنْتُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِالْوَلَايَةِ شَاهِداً، وَ لِآلِ مُحَمَّدٍ مُحِبّاً. وَ هُوَ فِي ذَلِكَ كَاذِبٌ يَظُنُّ أَنَّ كَذِبَهُ يُنْجِيهِ، فَيُقَالُ لَهُ: سَوْفَ نَسْتَشْهِدُ عَلَى ذَلِكَ عَلِيّاً. فَتَشْهَدُ أَنْتَ يَا أَبَا الْحَسَنِ، فَتَقُولُ: الْجَنَّةُ لِأَوْلِيَائِي شَاهِدَةٌ، وَ النَّارُ عَلَى أَعْدَائِي شَاهِدَةٌ.
فَمَنْ كَانَ مِنْهُمْ صَادِقاً خَرَجَتْ إِلَيْهِ رِيَاحُ الْجَنَّةِ وَ نَسِيمُهَا فَاحْتَمَلَتْهُ، فَأَوْرَدَتْهُ عَلَالِي الْجَنَّةِ وَ غُرَفَهَا وَ أَحَلَّتْهُ دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِ رَبِّهِ لَا يَمَسُّهُ فِيهَا نَصَبٌ وَ لَا يَمَسُّهُ فِيهَا لُغُوبٌ وَ مَنْ كَانَ مِنْهُمْ كَاذِباً جَاءَتْهُ سَمُومُ النَّارِ وَ حَمِيمُهَا وَ ظِلُّهَا الَّذِي هُوَ ثَلَاثُ شُعَبٍ لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ فَتَحْمِلُهُ، فَتَرْفَعُهُ فِي الْهَوَاءِ، وَ تُورِدُهُ فِي نَارِ جَهَنَّمَ.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَلِذَلِكَ أَنْتَ قَسِيمُ [الْجَنَّةِ وَ] النَّارِ، تَقُولُ لَهَا: هَذَا لِي وَ هَذَا لَك
۲) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
زندگانی نیست مگر با دین؛ و مگر نیست مگر با انکار یقین؛ پس این آب گوارار بنوشید که شما را از خوابآلودگی چرت زدن بیرون آورد . بپرهیزید از بادهای سوزان هلاک کننده.
الإرشاد، ج۱، ص۲۹۶؛ كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين ع، ص۱۸۰؛ أعلام الدين في صفات المؤمنين، ص۹۵
قَالَ امیرالمومنین ع:
لَا حَيَاةَ إِلَّا بِالدِّينِ وَ لَا مَوْتَ إِلَّا بِجُحُودِ الْيَقِينِ فَاشْرَبُوا الْعَذْبَ الْفُرَاتَ يُنَبِّهْكُمْ مِنْ نَوْمَةِ [يوم؛ نَوْمِ] السُّبَاتِ وَ إِيَّاكُمْ وَ السَّمَائِمَ الْمُهْلِكَاتِ.
ب. باز از امیرالمومنین ع روایت شده است:
شهوات بادهای سوزاننده کشنده هستند. (یا: شهوات سمهای کشنده هستند)
تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص۳۰۴
الشَّهَوَاتُ سمومٌ قَاتِلَاتٌ.
۳) دعایی از رسول الله ص که در آن خداوند با أسماء الحسنى ستوده شده است. در فراز پایانی این دعا حضرت دعاهایی به درگاه خداوند میکنند که یکی از آنها این است:
خدایا! در دنیا مرا زا شر بلا و آذیتها سالم بدار و در آخرت از آتش و سوء حساب و از اوضاع ترسناک دامنه دار و غل و زنجیرهای سنگین و درد دستبندها و از زقوم و نوشیدن آبهای جوشان و یحموم و از سختیهای بادهای سوزان در شدت غم و اندوهها در آن سرای غم و اندوه؛ یا حی یا قیوم …
البلد الأمين، ص۴۲۴
عَنِ النَّبِيِّ ص: …
اللَّهُمَّ عَافِنِي فِي الدُّنْيَا مِنْ شَرِّ الْبَلَاءِ وَ الْأَذَى وَ عَافِنِي فِي الْآخِرَةِ مِنَ النَّارِ وَ سُوءِ الْحِسَابِ وَ مِنَ الْأَهْوَالِ الطِّوَالِ وَ الْأَغْلَالِ الثِّقَالِ وَ أَلِيمِ النَّكَالِ وَ مِنَ الزَّقُّومِ وَ شُرْبِ الْحَمِيمِ وَ الْيَحْمُومِ وَ مِنْ مُقَاسَاةِ السُّمُومِ فِي شِدَّةِ الْغُمُومِ بِدَارِ الْأَحْزَانِ وَ الْهُمُومِ يَا حَيُّ يَا قَيُّوم…
تدبر
۱) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ»
تعبیر «سموم» دلالت دارد بر حرارتی نفوذکننده؛ که میتواند اشاره به خود آتش جهنم باشد (تفسير القمي، ج۲، ص۳۴۹[۱۵]) و می تواند اشاره باشد به بادی داغ و سوزان که آنجا بر آنان میوزد و در منافذ انسان نفوذ میکند (مجمع البيان، ج۹، ص۳۳۴[۱۶])
و «حمیم» هم آبی است جوشان که در حالت جوشیدن است.
عذابهای اخروی تجسم اعمال دنیوی انسانها در همینجاست. اینها اشاره به چه حقیقتی در زندگی دنیایی اینها دارد؟
الف. سموم جریان حرارتی است که از بیرون به داخل نفوذ میکند و حمیم حرارت شدیدی است که در محل موجود است؛ شاید سموم اشاره به تجسم اعمال زشت و گناهان آنان باشد (که حیث تحقق بیرونی دارد) و حمیم تجسم نیات فاسده و اخلاق رذیله آنان (که امری در درون آنان بوده است) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج۵، ص۲۶۲[۱۷])
ب. …
۲) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ»
به لحاظ ادبی «سموم» صیغه مبالغه و «حمیم» صفت مشبهه است؛ و اینکه چرا ا این دو تعبیر برای باد و آب جوش استفاده کرد حاوی یک نکته لطیف است: وزش باد یک امری است که بارها و بارها تکرار میشود پس با صیغه مبالغه که دلالت بر کثرت دارد متناسب است؛ اما در آب جوشان دیگر تکراری در کار نیست بلکه آنچه مهم است این است که همیشه جوشان بماند پس از صفت مشبهه که دلالت بر ثبوت دارد استفاده شده است (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۹)
۳) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ»
اگر مقربان در جنات نعیم (آیه۱۲) و اصحاب یمین در سدر مخضود (در سایه سدر بیخار) هستند؛ اصحاب شمال در حرارت نفوذکننده آتش [یا: بادی سوزان] و آبی جوشاناند.
در خصوص دو گروه قبلی در هر آیهای یکی از این اموری را که در آن بسر میبرند بیان کرد؛ اما در خصوص اصحاب شمال در اولین آیه دو مورد از وضعیتهای ناخوشایند آنان را برمشرد. چه نسبتی بین این دو هست که اینها را با هم برشمرد؟
الف. با توجه به تدبر۱.الف چهبسا میخواهد به اینکه هم گناهان جوارحی و هم گناهان جوانحی آنان را در بر گرفته است اشاره کند.
ب. در تدبر ۲ اشاره شد که «سموم» صیغه مبالغه است و دلالت بر تکرار و کثرت دارد و «حمیم» صفت مشبهه است و دلالت بر ثبوت دارد. شاید آوردن این دو در کنار هم میخواهد نشان دهد که چگونه مضیقه و تنگنای آنجا چگونه هم به لحاظ کثرت و هم به لحاظ دوام آنان را احاطه کرده است.
ج. هوا و آب در دنیا غالبا خنک و مطبوع است؛ وقتی آنجا هوایش باد سوزان و آبش آب جوشان است؛ پس وای بر آتش آنجا؛ و با این دو تعبیر در کنار هم میخواهد نشان دهد که آتش آنجا چقدر سوزان خواهد بود (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۰۹[۱۸]) در واقع، سموم باد است و از جنس هوا؛ و حمیم آب است؛ و وضعیت اوضاع و احوال پیرامونی هرکس را با آب و هوایی که در آن بسر میبرد تعبیر میکنند؛ چهبسا این دو تعبیر دارد آب و هوای عمومیای را که آنان در آن بسر میبرند بیان میکند که چگونه است؛ تا نوبت به عذابهایش برسد.
د. …
۴) «فی سَمُومٍ …»
«سموم»ی که اصحاب شمال در آن بسر میبرند بقدری هولناک است که یکی از منتهای خداوند بر مومنانی که به بهشت وارد میشوند این است که خداوند آنان را از عذاب «سموم» حفظ کرده است: «فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ وَقَئنَا عَذَابَ السَّمُومِ» (طور/۲۷)
۵) «فی … حَمیمٍ»
این حمیمی که اصحاب شمال در آن بسر میبرند؛ آبی جوشان است؛ جوشان بودن آن بقدری است که وقتی میخواهد گداخته بودن مس داغی که غذای جهنمیان است را به چیزی تشبیه کند به غلیان حمیم تشبیه میکند: «كَالْمُهْلِ يَغْلي فِي الْبُطُونِ؛ كَغَلْيِ الْحَميمِ» (دخان/۴۶)
این حمیم هم بهره آنان از آنجاست: «ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَميمٍ» (صافات/۶۷)
هم جایگاه آنان است: «في سَمُومٍ وَ حَميمٍ» (واقعه/۴۲) و «فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ» (واقعه/۹۳) و «فِي الْحَميمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ» (غافر/۷۲) و آنان را در آن میانه میگردانند «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ» (الرحمن/۴۴)؛
هم نوشیدنی آنان است: «شَرابٌ مِنْ حَميمٍ» (انعام/۷۰ و یونس/۴) و «فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ» (واقعه/۵۴) و «لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَرابا إِلاَّ حَميماً وَ غَسَّاقاً» (نبأ/ ۲۵)؛ و باید از آن بچشند: «هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَميمٌ وَ غَسَّاقٌ» (ص/۵۷)
و هم آن را بر سرشان میریزند و وسیلهای است برای عذاب آنان: «يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَميمُ» (حج/۱۹) «ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَميمِ» (دخان/۴۸)
و از برخی آیات معلوم میشود که همان نوشیدن از آن هم از باب عذاب بوده است نه صرفا رفع عطش: «کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» (محمد/۱۵)
[۱] . قبلا در جلسه ۲۶۵ http://yekaye.ir/al-hegr-15-27/ خیلی مختصر به این ماده پرداخته شد که اکنون تکمیل میشود.
[۲] . و السَّمُّ: خرت الإبرة. و كل مشاق الرجل و الدابة سُمُوم، واحدها سُمٌّ. و السُّمُوم: الثقوب كلها: المسمعان و المنخران و الفم.
[۳] . السموم الريح الحارة التي تدخل في مسام البدن و مسام البدن خروقه و منه أخذ السم الذي يدخل في المسام.
[۴] . فإن قيل: ما السموم؟ نقول: المشهور هي ريح حارة تهب فتمرض أو تقتل غالبا، و الأولى أن يقال: هي هواء متعفن، يتحرك من جانب إلى جانب فإذا استنشق الإنسان منه يفسد قلبه بسبب العفونة و يقتل الإنسان، و أصله من السم كسم الحية و العقرب و غيرهما، و يحتمل أن يكون هذا السم من السم، و هو خرم الإبرة، كما قال تعالى: حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ [الأعراف: ۴۰] لأن سم الأفعى ينفذ في المسام فيفسدها، و قيل: إن السموم مختصة بما يهب ليلا، و على هذا فقوله: سَمُومٍ إشارة إلى ظلمة ما هم فيه غير أنه بعيد جدا، لأن السموم قد ترى بالنهار بسبب كثافتها.
[۵] . السين و الميم الأصل المطّرد فيه يدلُّ على مدخلٍ فى الشىء، كالثَّقب و غيره، ثم يشتقّ منه. فمن ذلك السَّم و السُّم: الثّقب فى الشّىء. قال اللَّه عز ذكره: حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ.
و السَّمُ القاتل، يقال فتحاً و ضمّا. و سمِّى بذلك لأنّه يرسُب فى الجسم و يداخلُه، خِلافَ غيرِه ممّا يذاق.
و السَّامّة: الخاصّة، و إنّما سُمّيت بذلك لأنّها تَدَاخَلُ بأُنْسٍ لا يكون لِغيرها و العرب تقول: كيفَ السَّامّة و العامَّة؟ فالسَّامَّة: الخاصّة.
و السِّموم: الريح الحارّة، لأنَّها أيضاً تُداخِل الأجسامَ مداخَلةً بقوّة.
و السّمّ: الإصلاح بين الناس، و ذلك أنّهم يتباينون و لا يتداخلون، فإذا أُصلح بينهم تداخَلُوا.
و ممّا شذّ عن الباب: السَّمّ: شىءٌ كالودَعِ يخرج من البحر. و السَّمْسام:طائر. و السَّمْسَم: الثّعلب. و السُّمْسُمَانِىّ: الرجل الخفيف. و السَّماسم: النّمل الْحُمْر.الواحدة سُمِسِمَة. و السِّمْسِمُ: حبّ.و يمكن أن يَحمِل هذا الذى ذكرناه فى الشذوذ أصلًا آخر يدلُّ على خفّة الشىء.و مما شذّ عن الأصلين جميعًا قولهم: «مالَهُ سَمٌّ و لا حَمٌّ غيرك»، أى مالَه همٌّ سواك.
[۶] . السَّمُّ و السُّمُّ: كلّ ثقب ضيّق كخرق الإبرة، و ثقب الأنف، و الأذن، و جمعه سُمُومٌ. قال تعالى:حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ [الأعراف/۴۰]، و قد سَمَّهُ، أي: دخل فيه، و منه: السَّامَّةُ للخاصّة الذين يقال لهم: الدّخلل، الذين يتداخلون في بواطن الأمر، و السَّمُّ القاتل، و هو مصدر في معنى الفاعل، فإنه بلطف تأثيره يدخل بواطن البدن، و السَّمُومُ: الرّيح الحارّة التي تؤثّر تأثير السّمّ. قال تعالى:وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ [الطور/۲۷]، و قال:فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ [الواقعة/۴۲]، وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ [الحجر/ ۲۷].
[۷] . مرحوم مصطفوی توضیح جالبی درباره این تعبیر دارد:
وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ- ۷/ ۴۰. قلنا في الجمل انّه كلّ شيء بلغ الى حدّ كماله و تمامه و نضجه و نظمه، و المراد هنا الحبل الضخم المحكم يشدّ به السفينة و أمثالها، و معلوم أنّه غير ممكن وروده في منفذ في ما ثقبه الإبرة أو المثقب للخياطة. و لا يخفى التناسب في التشبيه: حيث إنّ الكفّار بلحاظ توغّلهم في الظلمة و المادّيّة و سيّئات الأعمال و الأخلاق، مبعدون عن اللطافة و الروحانيّة و النورانيّة و الصفا، فلا تناسب بينهم و بين الجنّة الّتي هي دار النور و اللطف و الرحمة و الروحانيّة. و هذا كدخول حبل ضخم على منفذ دقيق.
[۸] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو النفوذ الشديد بحيث ينتهي الى خرق و ثقب. و بلحاظ هذه القيود تطلق على ثقب حاصل من الإبرة، و الاختلال المتحصّل من المادّة المخصوصة في البدن، و على الريح الحارّة النافذة المؤثّرة المخلّة في البلاد العربيّة، و الريح الباردة الشديدة في غيرها، و على ذوي القربى النافذين في أمور شخصيّة، و على إصلاح أمور أو تشديدها إذا انتهت الى نفوذ أساسيّ و تأثير. فالسمّ يستعمل بمعناه المصدريّ و هو النفوذ الشديد و الخرق، و على المعنى الاسميّ و هو ما يتحصّل من ذلك النفوذ و هو الثقب و المنفذ… وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ- ۱۵/ ۲۸. و قد مرّ في الجنّ انّه بمعنى الستر، و الجانّ فاعل منه، و هو الواحد من النوع، و هو المخلوق من مادّة النار في مقابل الإنسان المخلوق من الطين. و السموم فعول و هو ما يكون في شدّة النفوذ، و من مصاديقه الريح الحارة الشديدة النافذة في منافذ البدن، و لمّا كانت الحرارة المتحصّلة من الريح في غاية اللطافة و النفوذ: فتكون المادّة المأخوذ منها الجنّ لطيفة نافذة بالنسبة الى الطين… وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ- ۵۶/ ۴۳. السموم جريان حارّ نافذ متوجّه من الخارج، و الحميم حرارة شديدة موجودة في المحلّ. و لعلّ السموم هو تجسّم الأعمال الخبيثة و السيّئات المضلّة و الأهواء المظلمة، كما أنّ الحميم هو تجسّم النيّات الفاسدة و الأخلاق الرذيلة القلبيّة.
[۹] . الحاء و الميم فيه تفاوتٌ؛ لأنّه ستشعب الأبواب جدًّا. فأحد أُصوله اسوداد، و الآخَر الحرارة، و الثالث الدنوّ و الحُضور، و الرابع جنسٌ من الصوت، و الخامس القَصْد.
فأمّا السواد فالحُمَمُ الفحم؛ قال طرفة: «أشَجَاكَ الرَّبْعُ أم قِدَمُهْ / أمْ رمادٌ دارسٌ حُمَمُه» و منه اليَحْموم، و هو الدُّخان و الحِمْحِمُ: نبتٌ أسود، و كلُّ أسوَدَ حِمْحِم.و يقال حَمَّمْته إذا سَخَّمت وجهه بالسُّخام، و هو الفَحْم.و من هذا الباب: حَمَّمَ الفرْخُ، إذا طلع رِيشُه- قال: «حَمَّم فَرخٌ كالشَّكير الجَعْدِ»
و أمّا الحرارة فالحَميم الماء الحارّ و الاستحمام: الاغتسال به و منه الحَمّ، و هى الأَليه تُذاب، فالذى يبقى منها بعد الذَّوْب حَمٌّ، واحدته حَمَّةٌ. و منه الحَميم، و هو العَرَق. قال أبو ذؤيب: «تَأْبَى بدِرَّتِها إذا ما استُغْضِبَتْ / إلَّا الحميمَ فإِنّه يَتَبَصَّعُ» و منه الحُمَام، و هو حُمَّى الإبل. و يقال أحمَّت الأرض [إذا صارت] ذات حُمَّى. و أنشد الخليل فى الحَمِّ: «ضُمَّا عليها جانِبَيْهَا ضَمًّا / ضَمَّ عَجوزٍ فى إناءِ حُمَّا»
و أمّا الدنُوّ و الحضور فيقولون: أَحَمَّتِ الحاجةُ: حَضَرت، و أحَمَّ الأمرُ: دنا. و أنشد: «حَيِّيا ذلك الغَزَال الأَجَمَّا / إن يكنْ ذلك الفراقُ أحَمَّا»
و أمّا الصَّوت فالحَمْحَمة حَمحَمةُ الفَرَس عند العَلْف.
و أمّا القَصْد فقولهم حَمَمْتُ حَمَّهُ، أى قَصَدْت قَصْدَه. قال طرَفة: «جَعَلتْهُ حَمَّ كَلْكَلِها / بالعَشِىِّ دِيمَةٌ تَثِمُه» و مما شذَّ عن هذه الأبواب قولهم: طلَّق الرّجُل امرأتَه وَ حَمَّمَها، إذا متَّعهد بثَوْبٍ أو نحوه. قال: «أنتَ الذى وَهبتَ زيداً بعد ما / همَمْتُ بالعَجُوز أَنْ تُحَمَّما» و أمّا قولهم احتَمَّ الرَّجلُ، فالحاء مبدلةٌ من هاء، و إنّما هو من اهتَمَّ.
[۱۰] . حُمَّ الأمر: قضي. و قدروا احْتَمَمْتُ الأمر اهتممت، قال: كأنه من اهتمام بحَمِيم و قريب. و الحِمام: قضاء الموت. و الحَمِيم: الماء الحار و تقول: أَحَمَّنِي الأمر. و الحامَّة: خاصة الرجل من أهله و ولده و ذوي قرابته. و الحَمّام: أخذ من الحَمِيم، تذكره العرب. و الحَمِيم: الماء الحار. و أَحَمَّت الأرض: أي صارت ذات حُمَّى كثيرة. و حُمَّ الرجل فهو مَحْمُوم، و أَحَمَّه الله. و الحَمَّة: عين فيها ماء حار يستشفى فيه بالغسل. و الحَمُّ: ما اصطهرت إهالته من الألية و الشحم، الواحدة: حَمَّة، قال: «كأنما أصواتها في المعزاء / صوت نشيش الحَمّ عند القلاء» و الحُمَم: المنايا، واحدتها حُمَّة. و الحُمَم أيضا: الفحم البارد، الواحدة حُمَمَة. و المَحَمَّة: أرض ذات حُمَّى. و جارية حُمَّة: أي سوداء كأنها حُمَمَة. و الأَحَمّ من كل شيء: الأسود، و الجميع الحُمّ. و الحَمَّة: الاسم. و الحُمَّة: ما رسب في أسفل النحي من سواد ما احترق من السمن، قال: «لا تحسبن أن يدي في غمه / في قعر نحي أستثير حُمَّه»و قوله تعالى: «وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ» هو الدخان. و الحُمَام: حُمَّى الإبل و الدواب و تقول: حُمَّ هذا لذاك أي قضي و قدر و قصد، قال الأعشى: «هو اليوم حَمٌّ لميعادها» أي قصد لميعادها، يقول: واعدتها أن لا أحط عنها حتى ألقى سلامة ذا فائش. و أَحَمَّنِي فاحْتَمَمْتُ، قال زهير: «[و كنت إذا ما جئت يوما] لحاجة / مضت و أَحَمَّتْ حاجة الغد ما تخلو» أي حانت و لزمت. و الحَمِيم: الذي يودك و توده. و الحَمام: طائر، و العرب تقول: حَمَامة ذكر و حَمَامة أنثى، و الجميع حَمَام. و الحَمِيم: العرق. و الحَمَّاء الدبر لأنه مُحَمَّم بالشعر، و هو من قولك: حُمَّ الفرخ إذا نبت ريشه. و اليَحْمُوم: من أسماء الفرس، على يفعول، يحتمل أن يكون بناؤه من الأَحَمّ الأسود و من الحَمِيم العرق. و الحِمْحِم: نبات، قال عنترة: تسف حب الحِمْحِم و يروى بالخاء. و استَحَمَّ الفرس: إذا عرق. و الرجل يطلق المرأة فيُحَمِّمُها: أي يمتعها تَحْمِيما، قال: «أنت الذي وهبت زيدا بعد ما / هممت بالعجوز أن تُحَمَّما» و الحَمْحَمة: صوت الفرس دون الصوت العالي.
[۱۱] . الْحَمِيمُ: الماء الشديد الحرارة، قال تعالى:وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً [محمد/۱۵]، إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً [عمّ/۲۵]، و قال تعالى:وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ [الأنعام/۷۰]، و قال عزّ و جل: يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ [الحج/۱۹]، ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ [الصافات/۶۷]، هذا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ [ص/۵۷]، و قيل للماء الحارّ في خروجه من منبعه:حَمَّةٌ، ورُوِيَ: «الْعَالِمُ كَالْحَمَّةِ يَأْتِيهَا الْبُعَدَاءُ وَ يَزْهَدُ فِيهَا الْقُرَبَاءُ».و سمي العَرَق حَمِيماً على التشبيه، و اسْتَحَمَّ الفرس: عرق، و سمي الْحَمَّامُ حمّاما، إمّا لأنه يعرّق، و إمّا لما فيه من الماء الحارّ، و اسْتَحَمَّ فلان: دخل الحمّام، و قوله عزّ و جل: فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ* وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ [الشعراء/۱۰۰- ۱۰۱]، و قوله تعالى: وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً [المعارج/۱۰]، فهو القريب المشفق، فكأنّه الذي يحتدّ حماية لذويه، و قيل لخاصة الرّجل: حَامَّتُهُ، فقيل:الحامّة و العامّة، و ذلك لما قلنا، و يدلّ على ذلك أنه قيل للمشفقين من أقارب الإنسان حُزَانَتُهُ، أي: الذين يحزنون له، و احْتَمَّ فلان لفلان: احتدّ، و ذلك أبلغ من اهتمّ لما فيه من معنى الِاحْتِمَامِ، و أَحَمَّ الشّحم: أذابه، و صار كالحميم، و قوله عزّ و جل: وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ [الواقعة/۴۳]، للحميم، فهو يفعول من ذلك، و قيل: أصله الدخان الشديد السّواد، و تسميته إمّا لما فيه من فرط الحرارة، كما فسّره في قوله: لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ [الواقعة/۴۴]، أو لما تصوّر فيه من لفظ الحممة فقد قيل للأسود يَحْمُومٌ، و هو من لفظ الحممة، و إليه أشير بقوله: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ [الزمر/۱۶]، و عبّر عن الموت بالحمام، كقولهم: حُمَّ كذا، أي: قدّر، و الْحُمَّى سمّيت بذلك إمّا لما فيها من الحرارة المفرطة، و على ذلكقَوْلُهُ صَلَّى اللَّهُ علیه وَ [آله و] سلم: «الْحُمَّى مِنْ فَيْحِ جَهَنَّمَ» «۴».و إمّا لما يعرض فيها من الحميم، أي:العرق، و إمّا لكونها من أمارات الْحِمَامِ،لِقَوْلِهِمْ: «الْحُمَّى بَرِيدُ الْمَوْتِ» «۵»، وَ قِيلَ: «بَابُ الْمَوْتِ».و سمّي حمّى البعير حُمَاماً بضمة الحاء، فجعل لفظه من لفظ الحمام لما قيل: إنه قلّما يبرأ البعير من الحمّى. و قيل: حَمَّمَ الفرخ: إذا اسودّ جلده من الريش، و حَمَّمَ وجهه: اسودّ بالشعر، فهما من لفظ الحممة، و أمّا حمحمة الفرس فحكاية لصوته، و ليس من الأول في شيء.
[۱۲] . أنّ هذه المادّة [حمی] مأخوذة من مادّة حمّ مضاعفا، و قد يلحق المضاعف الابدال، فيقال في أمللت: أمليت.و الابدال الى حرف اللّين يوجب لينة في المعنى و رفعا للشدّة؛ … الحَمِيَّةُ: فهي شدّة الحرارة و العلاقة و التعصّب في الدفاع عن نفسه و التأنّف و الترفّع. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۲۸۹)
[۱۳] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الحرارة الشديدة قريبة من الغليان. و هذا المعنى له آثار و علائم، و تختلف بالموضوعات، ففي كلّ شيء بحسبه. فيقال عين حَمِيمَةٌ و حَمَّةٌ أي حارّة ماؤها، و الِاسْتِحْمَامُ طلب الماء الساخن الحارّ، و الْحَمَّامُ محلّ يسخّن فيها الماء. و يطلق الحَمِيمُ على صديق أو قريب مشفق، باعتبار حرارة المحبّة و العلاقة الشديدة. و الفحم: باعتبار حصول الحرارة الشديدة و الإحراق حتّى يكون الخشب فحما أسود، فإطلاق الحمّ و الأحمّ على الأسود بهذا الإعتبار، و لا يصحّ إطلاقه على كلّ أسود، بل ما حصل بالحرارة. و أمّا الحضور و القرب: فباعتبار حصول الحرارة لهدف أو لعمل حتّى يتهيّأ و قرب حصول النتيجة و الوصول الى المقصد، و لا يطلق في كلّ مورد من القرب و الحضور. و كذلك القصد و القضاء: يطلقان في مورد حصول الحرارة حتّى يقصد أمرا أو يقضي على أمر. و بها يظهر مرجع إطلاقها على الحُمَّى في أثر الحرارة الشديدة للبدن، أو إطلاقها على الألية المذابة، أو العرق عند الحرارة. و أمّا الصوت: فهو حكاية لصوت أكل الفرس و مضغه. و الظاهر وجود اشتقاق أكبر بين الحَمِّ و الحَمَأِ و الحُمَّى، لوجود السواد في الحمأ، و حصول الحرارة في الحماية. فالحميم فعيل: ما يكون ساخنا شديد الحرارة من ماء أو أمر معنويّ كالعذاب المطلق، أو يكون الحرارة معنويّا كما في الصديق و الوليّ. و التعبير بقوله- شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ: فانّ الشراب صيغة صفة كجبان، أي ما يشرب من ماء أو غيره حميم. و قوله- مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ: الإضافة إمّا بمعنى من إضافة بيانيّة، أو بمعنى اللّام. . وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ- ۵۶/ ۴۳. أي ممّا يتحصّل من الحميم كالدّخان.
[۱۴] . : الحميم هو الماء الحار و هو فعيل بمعنى فاعل من حمم الماء بكسر الميم، أو بمعنى مفعول من حمم الماء إذا سخنه.
[۱۵] . فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ قال: السموم اسم النار و الحميم ماء قد حمي
[۱۶] . «فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ» أي في ريح حارة تدخل مسامهم و خروقهم و في ماء مغلي حار انتهت حرارته.
[۱۷] . السموم جريان حارّ نافذ متوجّه من الخارج، و الحميم حرارة شديدة موجودة في المحلّ. و لعلّ السموم هو تجسّم الأعمال الخبيثة و السيّئات المضلّة و الأهواء المظلمة، كما أنّ الحميم هو تجسّم النيّات الفاسدة و الأخلاق الرذيلة القلبيّة.
[۱۸] . ما الحكمة في ذكر السموم و الحميم و ترك ذكر النار و أهوالها؟ نقول: فيه إشارة بالأدنى إلى الأعلى فقال: هواؤهم الذي يهب عليهم سموم، و ماؤهم الذي يستغيثون به حميم، مع أن الهواء و الماء أبرد الأشياء، و هما أي السموم و الحميم من أضر الأشياء بخلاف الهواء و الماء في الدنيا فإنهما من أنفع الأشياء فما ظنك بنارهم التي هي عندنا أيضا أحر، و لو قال: هم في نار، كنا نظن أن نارهم كنارنا لأنا ما رأينا شيئا أحر من التي رأيناها، و لا أحر من السموم، و لا أبرد من الزلال، فقال: أبرد الأشياء لهم أحرها فكيف حالهم مع أحرها.
بازدیدها: ۴۸