۱۶-۱۸ ذیالقعده ۱۴۴۱
ترجمه
همانا آنان بودند که پیش از این مست ناز و نعمت[۱] بودند؛
نکات ادبی
ماده «ترف» غالبا گفتهاند که دلالت دارد بر بسر بردن در یک حالت ناز و نعمت؛ چنانکه وقتی میگویند «تَرَّفَهُ أهلُه» یعنی خانوادهاش با غذاهای خوشمزه و گوارا و سایر چیزهای اختصاصی از او پذیرایی کردند. (معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۳۴۵[۲]) و «تُرْفَة» را به معنای توسع در نعمت دانستهاند و «اتراف» عبارت است از غرق کردن کسی در ناز و نعمت: «أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» (مؤمنون/۳۳) «وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِیهِ» (هود/۱۱۶) «ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ» (أنبیاء/۱۳) «مترَف» کسی است که خداوند وی را در ناز و نعمت غرق کرده است: «حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» (مؤمنون/۶۴) [«وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْیةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها» (اسراء/۱۶) «وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ» (سبأ/۳۴) «وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (زخرف/۲۳)] یعنی همانها که در جای دیگر در موردشان فرمود: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ» (فجر/۱۵). (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۶۶[۳]) هرچند که برخی هم گفتهاند که «مترف» کسی است که برای رسیدن به ناز و نعمت و رفاه از ادای واجبات خودداری میکند: «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ» (واقعه/۴۵) (مجمع البیان، ج۹، ص۳۳۳[۴])
البته برخی گفتهاند معنای محوری این ماده پر شدن چیزی است از نرمی و سستی به طوری که خود را از پیرامون خود جدا و ممتاز بیابد؛ چنانکه تتریف غذای خوشمزهای است که معده را پر میکند و مترف هم کسی است که نعمت بر او فراوان شده و در شهوات دنیا فرو رفته باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الكریم، ص۲۰۶)
به تعبیر دیگر، «ترف» تنعم به نعمتهای دنیوی و برخورداری از رفاه در دنیا از هر جهت است و «اتراف» هم همین وسیع کردن و در ناز و نعمت قرار دادن زندگی دیگران است که چون رفاه اینچنینی غالبا طغیان میآورد به طور مجازی به معنای به سرکشی طغیان کشاندن هم به کار رفته است؛ و در تفاوت «مترف» و «منعم» (تفاوت ماده «ترف» و «نعم») گفتهاند که منعم کسی است بر او نعمت داده شده؛ خواه نعمت مادی یا معنوی؛ و خواه این نعمت وی را به غفلت از غیر آن بکشاند یا خیر؛ اما «مترف» در خصوص کسی به کار میرود که اولا در نعمتهای مادی غوطهور شده و ثانیا از معنویات غافل گردیده باشد. (التحقیق فى كلمات القرآن الكریم، ج۱، ص۴۱۶[۵])
از ماده «ترف» فقط صیغههای باب افعال و جمعا ۸ مورد در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
چهار چیز است که دل را میمیراند: گناه روی گناه؛ و کثرت مناقشه کردن با زنان؛ که مقصودشان زیاد همکلام شدن با آنان بود؛ و بحث و جدل کردن با احمق، که چیزی تو میگویی و او میگوید و هیچگاه به خیر برنمیگردد؛ و همنشینی با مردگان.
سوال شد: یا رسول الله! مردگان کیستند؟
فرمود: هر ثروتمند مترف (غرق در ناز و نعمت).
الخصال، ج۱، ص۲۲۸؛ روضة الواعظین، ج۲، ص۴۱۴
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیرِی عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
أَرْبَعٌ یمِتْنَ الْقَلْبَ الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ وَ كَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ [مُشَاوَرَةِ] النِّسَاءِ یعْنِی مُحَادَثَتَهُنَّ وَ مُمَارَاةُ الْأَحْمَقِ تَقُولُ وَ یقُولُ وَ لَا یرْجِعُ إِلَى خَیرٍ أَبَداً وَ مُجَالَسَةُ الْمَوْتَى.
فَقِیلَ لَهُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! وَ مَا الْمَوْتَى؟
قَالَ: كُلُّ غَنِی مُتْرَفٍ.
این روایت در معدن الجواهر و ریاضة الخواطر، ص۴۹ آمده با این تفاوت که در آن از پنج عامل برای فاسد شدن دل نام برده شده که مورد دیگرش «مدتی طولانی تنها در خانه ماندن» است و علاوه بر بنده غرق در ناز و نعمت «کسی که برای آخرتش کار نمیکند» نیز مصداق «میت» معرفی شده است.[۶]
۲) در فرازی از روایت معروف توحید مفضل که در اثبات خالق حکیم و پاسخ به شبهات ملحدان است، امام صادق ع میفرمایند:
برخی از مردمان جاهل این آفات و مصیبتهایی همچون [بیمارهایی واگیردار و یا سخت همچون] وبا و یرقان و [نیز آفات دیگری همچون] تگرگ و ملخ را بهانهای برای انکار آفریدگار و تدبیر و آفرینش قرار دادهاند؛ … و همچنین پیروان مانی نیز این امور ناخوشایند و مصیبتهایی که به مردمان میرسد را نمیتوانند قبول کنند؛
و هردو گروه میگویند كه اگر برای این عالم آفریدگار مهربانی و رحیمی باشد چرا این امور ناخوشایند در جهان واقع میشود؟!
گوینده این سخن را گمان آن است كه میباید عیش آدمی در دنیا از هر كدورتی خالص و صاف باشد و اگر چنین بود انسان از فرط رفاهزدگی و طغیان به جایی میرسید كه نه کار دنیایش به سامان میرسید و نه کار دینش؛ چنانچه در میان بسیاری از افراد غرق در ناز و نعمت و کسانی که در رفاه و امنیت نشو و نما كرده اند میبینی که به این وضع میرسند تا حدی که گویا فراموش میکنند كه از جنس بشرند یا تحت ربوبیت خداوندند و ممکن است ضرری به ایشان برسد یا مكروهی بر ایشان نازل گردد؛ و یا فراموش میکنند که برعهده آنهاست که بر ضعیف رحم كنند ویا از فقیری دستگیری نماید یا به حال فرد گرفتار رقت كنند یا نسبت به فرد ناتوان لطفی به خرج دهند؛ اما همین که امور ناخوشایندی وی را بگزد و سختیاش را بچشند به خود میآیند و نسبت به بسیاری از آن چیزهایی که بدان جاهل ویا از آن غافل بود بصیرت مییابند و بسیاری از وظایفی که ترک کرده بودند را از سر میگیرند …
توحید المفضل، ص۱۶۸
قَالَ الْمُفَضَّلُ فَلَمَّا كَانَ الْیوْمُ الرَّابِعُ بَكَّرْتُ إِلَى مَوْلَای فَاسْتُؤْذِنَ لِی فَأَمَرَنِی بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ. فَقَالَ ع …
اتَّخَذَ أُنَاسٌ مِنَ الْجُهَّالِ هَذِهِ الْآفَاتِ الْحَادِثَةَ فِی بَعْضِ الْأَزْمَانِ كَمِثْلِ الْوَبَاءِ وَ الْیرَقَانِ وَ الْبَرَدِ وَ الْجَرَادِ ذَرِیعَةً إِلَى جُحُودِ الْخَالِقِ وَ التَّدْبِیرِ وَ الْخَلْق … وَ قَدْ أَنْكَرَتِ الْمَنَانِیةُ مِنَ الْمَكَارِهِ وَ الْمَصَائِبِ الَّتِی تُصِیبُ النَّاس؛
فَكِلَاهُمَا یقُولُ إِنْ كَانَ لِلْعَالَمِ خَالِقٌ رَءُوفٌ رَحِیمٌ فَلِمَ تَحْدُثُ فِیهِ هَذِهِ الْأُمُورُ الْمَكْرُوهَةُ؛
وَ الْقَائِلُ بِهَذَا الْقَوْلِ یذْهَبُ إِلَى أَنَّهُ ینْبَغِی أَنْ یكُونَ عَیشُ الْإِنْسَانِ فِی هَذِهِ الدُّنْیا صَافِیاً مِنْ كُلِّ كَدَرٍ وَ لَوْ كَانَ هَكَذَا كَانَ الْإِنْسَانُ یخْرُجُ مِنَ الْأَشَرِ وَ الْعُتُوِّ إِلَى مَا لَا یصْلُحُ فِی دِینٍ وَ لَا دُنْیا كَالَّذِی تَرَى كَثِیراً مِنَ الْمُتْرَفِینَ وَ مَنْ نَشَأَ فِی الْجِدَةِ وَ الْأَمْنِ یخْرُجُونَ إِلَیهِ حَتَّى أَنَّ أَحَدَهُمْ ینْسَى أَنَّهُ بَشَرٌ وَ أَنَّهُ مَرْبُوبٌ أَوْ أَنَّ ضَرَراً یمَسُّهُ أَوْ أَنَّ مَكْرُوهاً ینْزِلُ بِهِ أَوْ أَنَّهُ یجِبُ عَلَیهِ أَنْ یرْحَمَ ضَعِیفاً أَوْ یوَاسِی فَقِیراً أَوْ یرْثِی لِمُبْتَلًى أَوْ یتَحَنَّنَ عَلَى ضَعِیفٍ أَوْ یتَعَطَّفَ عَلَى مَكْرُوبٍ فَإِذَا عَضَّتْهُ الْمَكَارِهُ وَ وَجَدَ مَضَضَهَا اتَّعَظَ وَ أَبْصَرَ كَثِیراً مِمَّا كَانَ جَهِلَهُ وَ غَفَلَ عَنْهُ وَ رَجَعَ إِلَى كَثِیرٍ مِمَّا كَانَ یجِبُ عَلَیه …
۳) از امام کاظم ع روایت شده است که امیرالمومنین ع روالش این بود که اصحابش را نصیحت کرد و از جمله اینکه میفرمود:
شما را به تقوای الهی سفارش میكنم که همانا تقوا مایه غبطه جویندۀ امیدوار و محل اعتماد فراریِ پناهجو است و تقوا را لباس باطن خود قرار دهید و از روی اخلاص یاد خدا كنید تا بوسیلۀ آن به بهترین زندگی زنده شوید و بدان راه نجات را بپیمائید. به دنيا همچون زاهدى بنگريد كه از آن جدا خواهد شد، که او مقیم و ساكن را از جای برکند و شخص غرق در ناز و نعمت و آسوده خاطر را داغدار كند.
الكافی، ج۸، ص۱۷
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْكُوفِی وَ هُوَ الْعَاصِمِی عَنْ عَبْدِ الْوَاحِدِ بْنِ الصَّوَّافِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْهَمْدَانِی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یوصِی أَصْحَابَهُ وَ یقُولُ أُوصِیكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا غِبْطَةُ الطَّالِبِ الرَّاجِی وَ ثِقَةُ الْهَارِبِ اللَّاجِی وَ اسْتَشْعِرُوا التَّقْوَى شِعَاراً بَاطِناً وَ اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً خَالِصاً تَحْیوْا بِهِ أَفْضَلَ الْحَیاةِ وَ تَسْلُكُوا بِهِ طَرِیقَ النَّجَاةِ انْظُرُوا فِی الدُّنْیا نَظَرَ الزَّاهِدِ الْمُفَارِقِ لَهَا فَإِنَّهَا تُزِیلُ الثَّاوِی السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الْآمِنَ.
بقیه این خطبه قبلا در جلسه ۶۲۶ (حدیث۲) گذشت و فرازهایی از آن با اندک اختلافی در نهجالبلاغه (خطبه۱۰۳)[۷] و عیون الحكم و المواعظ (للیثی)، ص۹۱[۸] و تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص۱۳۸[۹] نیز آمده است.
۴) الف. از رسول الله ص روایت شده است: همانا در میان گناهان، گناهانی هست که نماز و روزه نمی تواند آنها را از بین ببرد.
گفتند: یا رسول الله! پس چه چیزی آن را از بین میبرد؟
فرمودند: سختیهایی که به انسان در طلب معیشت میرسد.
ب. و باز رسول الله ص فرمودند: همانا گاه فردی از شما به وضعیتی گرفتار میشود که در آن موقع گناهی بر او نوشته نشود [گناهانش ثبت نمیشود] و آن زمانی است که به خاطر معیشتش بشدت در تنگنا افتاده باشد.
ج. و باز فرمود: همانا خداوند هر دل اندوهناکی را دوست دارد.
د. و از ایشان سوال شد که خدا کجاست؟
فرمودند: در دلهای شکسته.
ه. و باز فرمودند: همانا غم و اندوه [که به خاطر مصیبتهای ناخواسته بر انسان وارد میشود] گناهان انسان مسلمان را از بین میبرد.
الدعوات (للراوندی) ص۵۶ و ۱۲۰
الف. َ عَنِ النَّبِی ص: إِنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لَا یكَفِّرُهَا صَلَاةٌ وَ لَا صَوْمٌ.
قِیلَ: یا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا یكَفِّرُهَا؟
قَالَ: الْهُمُومُ فِی طَلَبِ الْمَعِیشَةِ. (ص۵۶)
ب. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: [إِنَّهُ] لَیأْتِی عَلَى الرَّجُلِ مِنْكُمْ لَا یكْتَبُ عَلَیهِ سَیئَةٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ مُبْتَلًى بِهِمُ الْمَعَاشُ. (ص۱۱۹-۱۲۰)
ج. وَ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزِینٍ. (ص۱۲۰)
د. وَ سُئِلَ أَینَ اللَّهُ؟
فَقَالَ: عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ. (ص۱۲۰)
ه. قَالَ: إِنَّ الْهَمَّ لَیذْهَبُ بِذُنُوبِ الْمُسْلِم. (ص۱۲۰)[۱۰]
تدبر
۱) «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ»
«مترف» کسی است که غرق در ناز و نعمت است؛ و با بیان اینکه اصحاب شمال، مترفین بودهاند میخواهد بفرماید:
الف. چنان در ناز و نعمتها غرق شده بودند که آخرت و حساب و کتاب را فراموش کردند و به همین جهت جهنمی شدند.
ب. بودن در ناز و نعمت چنان برایشان اولویت داشت که به انجام واجباتی که برعهدهشان بود بیاعتنا بودند؛ و به همین جهت جهنمی شدند. (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۴[۱۱])
ج. چون بسیار در ناز و نعمتها غرق بودند و در زندگی دنیا سختی نکشیده بودند پس این عذابها برایشان بسیار دردآورتر از افراد معمولی است. (مجمع البیان، ج۹، ص۳۳۳[۱۲])
د. …
۲) «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ»
آیا از این آیه برمیآید که هرکس در دنیا غرق در ناز و نعمت است جهنمی باشد؟ به نظر میرسد به این سوال متناسب با حیثیات مختلف هم میتوان جواب مثبت داد و هم جواب منفی؛ و لزوما این جوابها با هم تنافی ندارد:
الف. بله؛ بدین بیان که:
الف.۱. مقصود از «غرق شدن در ناز و نعمت» آنچنان مشغول شدنی به این نعمتهای دنیوی باشد که شخص را از هر چیز دیگری غافل کند؛ که هرکس چنین شود حتما جهنمی خواهد بود.
الف.۲. این وضعیت مقایسهای است؛ یعنی اینان بعد از مواجهه با آن عذابها مییابند که هر وضعیتی که در دنیا داشتهاند در مقایسه با وضعیت آنان در جهنم همانند در ناز و نعمت بسر بردن است (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۱[۱۳]) موید این برداشت احادیثی است که مرگ را برای کافر به عبور از پلی تشبیه میکند که وی را از قصر به زندان منتقل میکند (معاني الأخبار، ص۲۸۹[۱۴])
الف.۳. …
ب. خیر؛ بدین بیان که:
ب.۱. این آیه ادامهای هم دارد که «وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيمِ» (واقعه/۴۶) در واقع، آیه میفرماید که «چون آنان غرق در ناز و نعمت بودند و بر گناه اصرار میورزیدند». یعنی اینکه کسی در نعمت باشد و در عین حال اهل گناه باشد جهنمی میشود؛ نه صرفا در نعمت غوطهور بودن. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۱[۱۵])
ب.۲. حتی اگر از آیه بعد صرف نظر شود باز هم آیه صرفا میفرماید که جهنمیان قبلا غرق در نعمت بودند؛ نه اینکه هرکس غرق در نعمت باشد جهنم میرود؛ چنانکه حضرت سلیمان این چنین بود و قطعا از اصحاب شمال نیست. بویژه اگر مقام آیه مقام اشاره به سختی کنونی جهنمیان باشد و صرفا در مقام اشاره باشد به سابقهشان که این سختی کشیدن را برای آنها سختتر میکند.
ب.۳. …
۳) «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ»
آیا از این آیه برمیآید که جهنمیان صرفا از میان کسانیاند که در دنیا ثروتمند و غرق در ناز و نعمت بودهاند. آيا امکان ندارد کسی در دنیا غرق در ناز و نعمت نباشد اما جهنمی شود؟ به نظر میرسد به این سوال متناسب با حیثیات مختلف هم میتوان جواب مثبت داد و هم جواب منفی؛ و لزوما این جوابها با هم تنافی ندارد:
الف. بله، امکان ندارد کسی در دنیا غرق در ناز و نعمت نباشد اما جهنمی شود؛ بدین بیان که:
الف.۱. هر انسانی زندگیاش محفوف به نعمتهای خداوند است و نعمت صرفا مال و ثروت نیست؛ و اینکه کسی چنان مشغول به این زندگی (که تمامش نعمت خداست) بشود که به خاطر این زندگی (یعنی به خاطر غرق شدن در نعمتهای الهی) از خداوند غافل گردد «مترف» محسوب میشود و حتما جهنمی خواهد بود. (الميزان، ج۱۹، ص۱۲۵[۱۶])
الف.۲. …
ب. خیر، امکان دارد کسی در دنیا غرق در ناز و نعمت نباشد اما جهنمی شود؛ ؛ بدین بیان که:
ب.۱. اگر مراد از «مترف» غرق بودن در ناز و نعمتی است که در عرف ناز و نعمت به حساب آید بسیاری از انسانها هستند که در وضعی بسر نمیبرند که عرفاً غرق در ناز و نعمت محسوب شوند؛ اما اقدامی میکنند که «خسر الدنیا و الآخره» میشوند؛ مثلا «آخرت خود را به خاطر دنیای دیگران میفروشند» (الأمالي (للطوسي)، ص۵۱[۱۷])؛ همانند بسیاری از قوم فرعون که به دست فرعون به جهنم وارد میشوند: «يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ» (هود/۹۸)
ب.۲. …
۴) «فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ؛ وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ؛ لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ؛ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ»
خوشگذرانان سرمست بدانند كه كاميابىهاى غافلانه، آنان را به چه ذلّت و نكبت و زجرى خواهد كشيد. (تفسير نور، ج۹، ص۴۳۰)
۵) «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفینَ»
این آیه (بویژه به انضمام آیات بعدیاش) ظهور در این دارد که در مقام بیان چرایی جهنمی شدن جهنمیان است. چرا در اصحاب شمال این چرایی را بیان کرد؛ اما در اصحاب یمین به چرایی بهشتیشدنشان اشارهای نکرد؟
الف. هرکس به جهنم میرود به اقتضای عمل خودش و عدل الهی است؛ اما بهشت رفتن بهشتیان عموما بیش از آنکه به عمل خودشان مستند باشد به خاطر فضل الهی است و اگر فضل و رحمت خداوند نبود اغلب پیرو شیطان میشدند: « وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَليلاً» (نساء/۸۳) و هیچکس پاک و تزکیه نمیشد: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/۲۱) (اقتباس از مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۰-۴۱۱[۱۸])
تبصره
اگر این نکته فوق درست باشد آنگاه شاید عظمت سابقون هم بیشتر به چشم بیاید: در حالی که از تاثیر عمل اصحاب یمین بر بهشتی شدنشان چیزی نگفت اما نعمتهای مذکور در این سوره برای سابقون را جزای عمل خودشان معرفی کرد «جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (واقعه/۲۴) یعنی آنان کسانی بودند که با عمل خود سزاوار آن نعمتهای بهشتی شدند.
ب. آگاهی از چرایی وضعیت جهنمیان اثر فراوانی در عبرت گرفتن از آن و پرهیز از گناهان دارد؛ اما نیکوکاران اگر روی عمل خودشان حساب کنند بسیار در معرض ایناند که دچار عجب و غرور شوند و همین امر کاری کند که همان انجام اعمال ظاهرا خوب مایه جهنمی شدنشان شود. پس اینکه گفته شود بهشتیان به خاطر این اعمال بهشتی شدند ضررش بیش از سودش است؛برخلاف اینکه گفته شود جهنمیان به خاطر این اعمال جهنمی شدند.
ج. …
[۱] . رفاهزدگانی خوشگذران
[۲] . التاء و الراء و الفاء كلمة واحدة، و هى التُّرْفَة. يقال رجلٌ مُترفٌ مُنَعَّمٌ، و تَرَّفَهُ أهلُه إذا نعّموه بالطَّعام الطيِّب و الشّئِ يُخَصُّ به. و فى كتاب الخليل: التُّرفَة الهَنَةُ فى الشَّفَة العُلْيا. و هذا غلطٌ، إنَّما هى التُّفِرَةُ و قد ذُكِرَت.
[۳] . التُّرْفَةُ: التوسع في النعمة، يقال: أُتْرِفَ فلان فهو مُتْرَفٌ. أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا [المؤمنون/۳۳]، وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ [هود/۱۱۶]، و قال: ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ [الأنبياء/۱۳]، و أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ [المؤمنون/۶۴]، و هم الموصوفون بقوله سبحانه: فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ [الفجر/۱۵].
[۴] . المترف الممتنع من أداء الواجبات طلبا للترفه و هي الرفاهية و النعمة.
[۵] . أنّ التَّرَفُ هو التنعّم بالنعم الدنيويّة و سعة العيش في الحياة الدنيا و التّمتع فيها من أىّ جهة. و الإتراف هو التوسيع في العيش و التنعيم في أىّ جهة من التمتّعات الدنيويّة. و أمّا الإتراف بمعنى الإبطار و الإطغاء: فمعان مجازيّة و من لوازم السعة في العيش.وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا- ۲۳/۳۳.وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ- ۲۱/ ۱۳.و في البيضاوي: أى من التنعّم و التلذّذ، أو الإبطار في النعمة.إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا- ۴۳/ ۲۳إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ- ۵۶/ ۴۵.أى متوغلين في التمتّعات الدنيويّة، و معرضين عن الحالات الروحانيّة و غافلين عن الوظائف الإلهيّة. و الفرق بين المترف و المنعم: أنّ المنعم من أنعم عليه ماديّة أو معنويّة كاملة أو ناقصة، غافل عن غيرها أو متوجّه اليه. و هذا بخلاف المترف فانّه من توغّل في النعم الماديّة غافلا عن المعنويّات.
[۶] . وَ قَالَ ع: خَمْسَةٌ يُفْسِدُونَ الْقَلْبَ قِيلَ وَ مَا هُنَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ تَرَادُفُ الذَّنْبِ عَلَى الذَّنْبِ وَ مُجَاوَرَةُ الْأَحْمَقِ وَ كَثْرَةُ مُنَاقَشَةِ النِّسَاءِ وَ طُولُ مُلَازَمَةِ الْمَنْزِلِ عَلَى سَبِيلِ الِانْفِرَادِ وَ الْوَحْدَةِ وَ الْجُلُوسُ مَعَ الْمَوْتَى قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْمَوْتَى قَالَ كُلُّ عَبْدٍ مُتْرَفٍ فَهُوَ مَيِّتٌ وَ كُلُّ مَنْ لَا يَعْمَلُ لِآخِرَتِهِ فَهُوَ مَيِّتٌ.
[۷] . أَيُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا الصَّادِفِينَ عَنْهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا [فَيُنْتَظَرُ] فَيُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الآْخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ.
[۸] . انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَنْ قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الْآمِنَ، لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى عَنْهَا فَأَدْبَرَ، وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ، سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ، فَآخِرُ الْحَيَاةِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ، فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ مِنْهَا بِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ فِيهَا، رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ إِدْبَارَ مَا قَدْ أَدْبَرَ وَ حُضُورَ مَا قَدْ حَضَرَ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ لَمْ يَزَلْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ آتٍ قَرِيبٌ.
[۹] . انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا الصَّارِفِينَ عَنْهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الْآمِنَ
[۱۰] . این حدیث در الغارات (ج۲، ص۴۰۲؛ با اندک تفاوتی در تفسير فرات الكوفي، ص۶۱ هم آمده) نیز شاید بتوان ناظر به معرفی «مترفین» در ذیل این آیه مطرح کرد:
قَالَ امیرالمومنین ع: يَهْلِكُ فِيَّ ثَلَاثَةٌ وَ يَنْجُو فِيَّ ثَلَاثَةٌ يَهْلِكُ اللَّاعِنُ وَ الْمُسْتَمِعُ الْمُقِرُّ وَ الْعَامِلُ لِلْوِزْرِ وَ هُوَ الْمَلِكُ الْمُتْرَفُ يَتَقَرَّبُ إِلَيْهِ بِلَعْنِي وَ يَبْرَأُ عِنْدَهُ مِنْ دِينِي وَ يَنْتَقِصُ عِنْدَهُ حَسَبِي وَ إِنَّمَا حَسَبِي حَسَبُ النَّبِيِّ ص وَ دِينِي دِينُهُ وَ يَنْجُو فِيَّ ثَلَاثَةٌ الْمُحِبُّ الْمُوَالِي وَ الْمُعَادِي مَنْ عَادَانِي وَ الْمُحِبُّ مَنْ أَحَبَّنِي فَإِذَا أَحَبَّنِي عَبْدٌ أَحَبَّ مُحِبِّي وَ أَبْغَضَ مُبْغِضِي وَ شَايَعَنِي فَلْيَمْتَحِنِ الرَّجُلُ قَلْبَهُ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ فَيُحِبُّ بِهَذَا وَ يُبْغِضُ بِهَذَا فَمَنْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ «۲» حُبَّ غَيْرِنَا فَأَلَّبَ عَلَيْنَا فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَدُوُّهُ وَ جِبْرِيلُ وَ مِيكَالُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْكافِرِين.
[۱۱] . البته عبارت ایشان به نحوی است که هم این قول و هم قول اول را شامل میشود: قوله تعالى: «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ» تعليل لاستقرار أصحاب الشمال في العذاب، و الإشارة بذلك إلى ما ذكر من عذابهم يوم القيامة، و إتراف النعمة الإنسان إبطارها و إطغاؤها له، و ذلك إشغالها نفسه بحيث يغفل عما وراءها فكون الإنسان مترفا تعلقه بما عنده من نعم الدنيا و ما يطلبه منها سواء كانت كثيرة أو قليلة.
[۱۲] . البته عبارت وی به نحوی است که هر سه قول فوق را شامل میشود: «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِینَ» أی كانوا فی الدنیا متنعمین عن ابن عباس و ذلك أن عذاب المترف أشد ألما و بین سبحانه أن الترف ألهاهم عن الانزجار و شغلهم عن الاعتبار و كانوا یتركون الواجبات طلبا لراحة أبدانهم.
[۱۳] . وی این مطلب را کاملا ادامه مطلبی نقل میکند که در بند ب.۱ خواهیم آورد؛ ولی به نظر میرسد واقعا مطلب متفاوتی باشد. عبارات وی چنین است:
و على هذا فنقول: النعم التي تقتضي شكر اللّه و عبادته في كل أحد كثيرة فإن الخلق و الرزق و ما يحتاج إليه و تتوقف مصالحه عليه حاصل للكل، غاية ما في الباب أن حال الناس في الإتراف متقارب، فيقال في حق البعض بالنسبة إلى بعض: إنه في ضر، و لو حمل نفسه على القناعة لكان أغنى الأغنياء و كيف لا و الإنسان إذا نظر إلى حالة يجدها مفتقرة إلى مسكن يأوي إليه و لباس الحر و البرد و ما يسد جوعه من المأكول و المشروب، و غير هذا من الفضلات التي يحمل عليها شح النفس، ثم إن أحدا لا يغلب عن تحصيل مسكن باشتراء أو اكتراء، فإن لم يكن فليس هو أعجز من الحشرات، لا تفقد مدخلا أو مغارة، و أما اللباس فلو اقتنع بما يدفع الضرورة كان يكفيه في عمره لباس واحد، كلما تمزق منه موضع يرفعه من أي شيء كان، بقي أمر المأكول و المشروب، فإذا نظر الناظر يجد كل أحد في جميع الأحوال غير مغلوب عن كسرة خبز و شربة ماء، غير أن طلب الغنى يورث الفقر فيريد الإنسان بيتا مزخرفا و لباسا فاخرا و مأكولا طيبا، و غير ذلك من أنواع الدواب و الثياب، فيفتقر إلى أن يحمل المشاق، و طلب الغنى يورث فقره، و ارتياد الارتفاع يحط قدره، و بالجملة شهوة بطنه و فرجه تكسر ظهره على أننا نقول في قوله تعالى: كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ لا شك أن أهل القبور لما فقدوا الأيدي الباطشة، و الأعين الباصرة، و بأن لهم الحقائق، علموا أنهم كانوا قبل ذلك مترفين بالنسبة إلى تلك الحالة
[۱۴] . فقال لَهُمُ الْحُسَيْنُ ع صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ؛ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ مَا كَذَبْتُ وَ لَا كُذِبْتُ.
[۱۵] . المسألة الثانية: جعل السبب كونهم مترفين و ليس كل من هو من أصحاب الشمال يكون مترفا فإن فيهم من يكون فقيرا؟ نقول قوله تعالى: إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ ليس بذم، فإن المترف هو الذي جعل ذا ترف أي نعمة، فظاهر ذلك لا يوجب ذما، لكن ذلك يبين قبح ما ذكر عنهم بعده و هو قوله تعالى: وَ كانُوا يُصِرُّونَ لأن صدور الكفران ممن عليه غاية الإنعام أقبح القبائح فقال: إنهم كانوا مترفين، و لم يشكروا نعم اللّه بل أصروا على الذنب (ادامهاش در ذیل بند الف.۲. آمد)
[۱۶] . فلا يرد ما استشكل من أن كثيرا من أصحاب الشمال ليسوا من المترفين بمعنى المتوسعين في التنعم و ذلك أن الإنسان محفوف بنعم ربه و ليست النعمة هي المال فحسب فاشتغاله بنعم ربه عن ربه ترفه منه، و المعنى: أنا إنما نعذبهم بما ذكر لأنهم كانوا قبل ذلك في الدنيا بطرين طاغين بالنعم.
[۱۷] . أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِأَخَفِّ النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِيزَاناً وَ أَبْيَنِهِمْ خُسْرَاناً مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَا غَيْرِهِ.
[۱۸] . البته تحلیل وی نهایتا بر یک مبنای اشعریگری مبتنی است و لذا تحلیل فوق اقتباس از سخن وی بود نه عین سخن وی. سخن وی چنین است:
المسألة الأولى: ما الحكمة في بيان سبب كونهم في العذاب مع أنه تعالى لم يذكر سبب كون أصحاب اليمين في النعيم، و لم يقل: إنهم كانوا قبل ذلك شاكرين مذعنين؟ فنقول: قد ذكرنا مرارا أن اللّه تعالى عند إيصال الثواب لا يذكر أعمال العباد الصالحة، و عند إيصال العقاب يذكر أعمال المسيئين لأن الثواب فضل و العقاب عدل، و الفضل سواء ذكر سببه أو لم يذكر لا يتوهم في المتفضل به نقص و ظلم، و أما العدل فإن لم يعلم سبب العقاب، يظن أن هناك ظلما فقال: هم فيها بسبب ترفهم، و الذي يؤيد هذه اللطيفة أن اللّه تعالى قال في حق السابقين: جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ [الواقعة: ۲۴] و لم يقل: في حق أصحاب اليمين، ذلك لأنا أشرنا أن أصحاب اليمين هم الناجون بالفضل العظيم، و سنبين ذلك في قوله تعالى: فَسَلامٌ لَكَ [الواقعة: ۹۱] و إذا كان كذلك فالفضل في حقهم متمحض فقال: هذه النعم لكم، و لم يقل جزاء لأن قوله: جَزاءً في مثل هذا الموضع، و هو موضع العفو عنهم لا يثبت لهم سرورا بخلاف من كثرت حسناته، فيقال له: نعم ما فعلت خذ هذا لك جزاء.
بازدیدها: ۱۲۳