۱۰۱۱) لا بارِدٍ وَ لا كَریمٍ

۱۴-۱۵ ذی‌القعده ۱۴۴۱

ترجمه

نه خنکایی و نه هیچ وضع دلخواهی؛

اختلاف قرائت

لاباردٍ ولاكريمٍ / لاباردٌ ولاكريمٌ

در عموم قرائت‌های رایج، این دو کلمه به صورت مجرور (لاباردٍ ولاكريمٍ) قرائت شده است (که نعت برای کلمه مذکور در آیه قبل:‌ظل؛‌ یا یحموم) قرار می‌گیرد؛

اما در یکی از قرائات غیرمشهور به صورت مرفوع (لاباردٌ ولاكريمٌ) قرائت شده است که در این صورت خبر برای مبتدای محذوف می‌باشد؛‌یعنی لاهو باردٌ ولا كريمٌ.

معجم القراءات ج۹، ص۳۰۱[۱]

نکات ادبی

بارِدٍ

درباره ماده «برد» ابن فارس بر این باور است که این ماده در اصل بر چهار معنای متفاوت دلالت می‌کند:

یکی سردی (در مقابل «حَرّ: گرمی») مانند این سخن خداوند عز و جل که «قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ» (انبیاء/۶۹) [یا: «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ» (ص/۴۲)]

دوم سکون و ثبات؛ که از همین معناست کاربرد آن در معنای «خواب»؛ که یک نحوه ثبات و سکون است و کلمه «برد»‌ در آیه «لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً» را هم بر همین معنا حمل کرده‌اند (و راغب اصفهانی هم همین نظر را دارد) و به چیزی که دوام داشته باشد «بارد» گویند؛‌و اینکه گاه مردن را با فعل «بَرَدَ» بیان کرده‌اند هم احتمالا از همین باب باشد؛

سوم لباس و امر پوشیدنی؛ که «بُرد» (بویژه برد یمانی) ‌در این زمینه معروف است؛ و ظاهرا به همین مناسبت به دو بال ملخ «بُرْدَا الجرادة» گویند

و چهارم اضطراب و حرکت؛ چنانکه به پیک و نامه‌رسان :برید» گویند و چه‌بسا «مبرد» به معنای سوهان هم از همین باب باشد به خاطر اینکه در سوهان زدن دست دچار اضطراب و حرکات شدید می‌شود. (معجم مقاييس اللغه، ج‏۱، ص۲۴۱-۲۴۳[۲])

اما برخی آنها را سعی کرده‌اند به یک معنای واحد برگردانند؛ در این راستا حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده درهم پیچیده و برچیده شدن چیزی است به نحوی که در خود فرورود ویا کاملا دچار جمود و خشکی شود و امتدادش را از دست بدهد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۰۳) اما به نظر می‌رسد موضع راغب اصفهانی و مرحوم مصطفوی قابل قبول‌تر باشد. این دو بر این باورند که اصل معنای این ماده سردی است؛ و «بَرَر» به معنای تگرگ هم آبی است که به خاطر سرما در هوا و در حال ریزش از ابر یخ می‌زند «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ» (نور/۴۳). وجه اینکه برای امر ساکن و ثابت هم به کار می‌رود این است که سرما یک نحوه ثبات و عدم تحرکی را با خود همراه دارد و برای مردن هم این تعبیر به کار می‌رود ظاهرا بدین جهت که با جدا شدن روح بدن میت حرارتش را از دست می‌دهد و سرد می‌شود؛ و در مورد خواب هم ظاهرا به خاطر همین سرد شدن پوست ویا سکونی که بر بدن عارض می‌شود چنین به کار رفته است. یا گاهی به زندگی دلچسب «عیش بارد»‌می گویند به حاطر خنکی‌ای که در گرمای زندگانی به انسان دست می‌دهد و یا آن حالت سکون و آرامشی که در چنین زندگی‌ای هست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۶-۱۱۷[۳]؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۶۸[۴]) البته در خصوص وجه تسمیه «برید»‌ به پیک، راغب این احتمال را مطرح کرده که پیکها کسانی بوده‌اند که جایگاه و موضع‌شان معلوم بوده است و چون در آن مکان معلوم تصرف می‌کرده به هر کس که سریع در محل خودش اقدامی انجام دهد و به تبع آن به بالهای پرنده که بسرعت وی را حرکت می‌دهد «برید» گفته شد؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۸[۵]) اما مرحوم مصطفوی وجه تسمیه‌اش را این می‌داند که وی مطلبی را از جانب کسی برای دیگری می‌برد اما هیچ گونه حرارت و مسوولیتی در قبال این پیام در خود احساس نمی‌کند و در کمال ثبوت و سردی پیامش را منتقل می‌کند و وجه تفاوتش با رسول هم در همین است که رسول خود را نایب و نازل منزله فرستنده می بیند و در قبال محتوای این پیام احساس مسئولیت می کند. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۶۸[۶])

لازم به ذکر است که «بارد» اسم فاعل از این ماده می‌باشد و می‌تواند همچون «بّرّد» در معنای صفت مشبهه هم به کار رفته باشد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‏۱، ص۲۶۸[۷]) از این رو در آیاتی همچون «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ» (ص/۴۲) یا «لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ» (واقعه/۴۴) منظور آن حالت خنک کنندگی آنهاست.

ماده «برد» و مشتقات آن ۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

كَریمٍ

قبلا بیان شد که ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگ‌منشی» (شرافت در اعمال و رفتار) می‌باشد. برخی تاکید کرده‌اند که این کلمه در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ و اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که به نحوی بروز کند، کرامت خوانده می‌شود چنانکه در «قُرْآن كَرِيم» (واقعه/۷۷) تعابیری مانند «زَوْجٍ كَرِيمٍ‏» (لقمان/۱۰)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ‏» (دخان/۲۶)، «قَوْلًا كَرِيماً» (إسراء/۲۳) به کار رفته است.

برای فهم بهتر این معنا خوب است به تفاوت آن با کلمات مشابه (عزت، شرف، کِبَر) نیز توجه شود:

تفاوت «کرم» با «عزت» در این است که در مفهوم عزت نوعی برتری و استعلا نسبت به دیگران نهفته است، در حالی که در «کرامت» لزوما مقایسه‌ای در کار نیست و بزرگواری خود شخص مد نظر است؛ تفاوتش با «شرافت» در این است که این کلمه غالبا در مورد برتری و بزرگی مادی استفاده می‌شود و لذا به خداوند «کریم» گفته می‌شود اما «شریف» گفته نمی‌شود. «کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگی‌ای است که حالت متعالی دارد و لذا تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است. در زبان عربی، «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (حج/۱۸)، در حالی که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (منافقون/۸) و نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) می‌باشد.

«أکرم» صیغه تفضیل از ماده «کرم» است، اما آن را به معنای مبالغه در «کرم» دانسته‌اند (الجدول فى اعراب القرآن، ج‏۳۰، ص۳۶۷) و توضیح داده‌اند که وزن «أفعل» (أکرم) گاه در معنای «فعیل» (کریم) به کار می‌رود؛ چنانکه در آیاتی مانند «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (روم/۲۷) «لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى» (لیل/۱۵) و «وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» (لیل/۱۷)، نیز سه کلمه «أهون، أشقی، و أتقی» به ترتیب در معنای «هّین: آسان» «شقی: بدبخت» و «تقیّ: پرهیزکار» به کار رفته است. (التوحيد (للصدوق)، ص۲۰۰)

جلسه ۳۵۲ http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/

اکنون فقط می‌افزاییم که در این آیه تعبیر «لا کریم» برای دلالت بر آن است که تاکید بر نفی آن خنکایی است که از سایه انتظار می‌رود؛‌ و کَرَم آن نفع آن است برای کسی که از آزار گرما بدان پناه می‌برد (الطراز الأول، ج‏۵، ص۲۳۱[۸]). در واقع، تعبیر «لا کریم» ظاهرا گاه حالت اصطلاحی پیدا می‌کند چنانکه فراء بر این باور است که عرب در زبان عربی هرجا که امری را از چیزی نفی می‌کنند که یک نحوه مذمت را در نظر دارند تعبیر «لا کریم» را به تبع آن می‌آورند؛ مثلا گفته می‌شود: «أ سمين هذا؟ آیا این شخص تنومند است؟» در پاسخ می‌گویند : «ما هو بسمين و لا كريم» یا می‌گویند: «ما هذه الدار بواسعة و لا كريمة: این خانه وسیع نیست و لا کریم» (معانى القرآن، ج‏۳، ص۱۲۷[۹]).

حدیث

۱) از امام باقر ع روایت شده است که درباره اینکه خداوند می‌فرماید «امروز با عذاب خوارکننده پاداش داده می‌شوید» (انعام/۹۳؛ احقاف/۲۰) فرمودند:

این همان عطش روز قیامت است.

تفسير العياشي، ج‏۱، ص۳۷۰

عن سلام عن أبي جعفر ع في قوله: «الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ»  قَالَ: الْعَطَشُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

تدبر

۱) «لا بارِدٍ وَ لا كَریمٍ»

بارد اسم فاعل از «برد» است به معنای خنک کننده؛ یعنی آن سایه و جایگاه سایه‌ای نیست که خنکی‌ای داشته باشد؛ اما مقصود از «لا کریم» چیست؟

الف. آن سایه برایشان کریم المنظر (دارای منظره چشم‌نواز) نیست. (قتاده، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۳[۱۰])

ب. آن موقعیت هیچ گونه کرامت و برازندگی‌ای ندارد که کسی بدان رغبتی داشته باشد. (به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۳[۱۱]) در واقع، رفتن انسان به سایه یا برای خنکایش است و یا به خاطر اینکه انسان در آن عملا اکرام می‌شود (همواره در جاهایی که آفتاب شدید است محل‌های سایه را برای اکرام میهمان و … اختصاص می‌دهند)؛ و آیه می‌فرماید این سایه نه خنکی ای دارد و نه هیچ گونه اکرامی (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۰[۱۲])

ج. هیچ گونه منفعت و چیزی که از آن انتظار می‌رود ندارد (تعبیر «و لا کریم» غالبا در عطف به چیزی می‌آید که نفی شده باشد فراء، به نقل از مجمع البيان، ج‏۹، ص۳۳۳[۱۳]؛ ‌توضیح بیشتر در نکات ادبی)؛ که این سخن را دو گونه می‌توان تفسیر کرد:

ج.۱. کرم حاصل از سایه، همان خنکی‌اش است؛ و این سایه خنکی‌ای ندارد پس کرامتی که از آن انتظار می‌رفت را ندارد. (الكشاف، ج‏۴، ص۴۶۳[۱۴])

ج.۲. هر چیزی یا به خاطر ثمره حسی آن طلب می‌شود یا ثمره عقلی آن؛ ثمره حسی‌اش همین خنکایی است که با تعبیر «لا بارد» نفی شد؛ و ثمره عقلی چون وضوح ظاهری ندارد در زبان عرب با تعبیر «و لا کریم» اشاره می‌کنند؛ که این امر نه‌تنها ثمره حسی بلکه هیچ ثمره عقلی‌ای هم ندارد. (مفاتيح الغيب، ج‏۲۹، ص۴۱۰[۱۵])

د. …

 

۲) «لا بارِدٍ وَ لا كَریمٍ»

در این آیه بارد بودن و کریم بودن چیزی نفی شده است؛ آن چیز چیست؟

الف. ظل و سایه‌ای که در آیه قبل بدان اشاره شد.

ب. یحموم و دود غلیظ و داغی که در آیه قبل بدان اشاره شد.

ج. همه عذابهایی که در آیات قبل اشاره شد؛ یعنی سموم (باد داغ) و حمیم (آب جوشان) و ظل من یحموم (سایه‌ای از دودی غلیظ)

د. مطلق وضعیت جهنمیان در جهنم؛ چه اینها که اشاره شد و چه بقیه امور؛ یعنی جهنم جایی است که نه در آن خنکی‌ای خواهد بود و نه هیچ گونه اکرام و بزرگداشتی.

ه. …

 

۳) «لا بارِدٍ …»

اینکه مهمترین عذاب جهنم آتش (نار) است بقدری در آیات مختلف تکرار شده که بسیاری از مواقع در احادیث و حتی در آیات وقتی می‌گویند «نار» ‌یعنی جهنم. اما در این آیه تاکید شده که در آنجا خنکایی نیست؛ و در آیه‌ای دیگر نیز تاکید شده که آنها هرگز چیز خنکی نمی‌چشند: «لا يَذُوقُونَ فيها بَرْداً وَ لا شَراباً» (نبأ/۲۴)

این تعبیر نشان می‌دهد که – برخلاف آنچه برخی افراد جاهل به خیال خود دست به تاویل می‌زنند – این عذاب آتش عذابی کاملا داغ و سوزاننده و درست نقطه مقابل خنکی است؛ و این بدان معناست که این حرارت عطش شدیدی را در افراد پدید می‌آورد که هرگز رفع نخواهد شد (حدیث۱) و حتی سایه‌های جهنم هم اندکی خاصیت خنک‌کنندگی ندارد.

شاید این سوختن و عطش همیشگی اشاره باشد به تجسم باطنی عطش انسانها برای دریافت حقیقت؛ و اینان کسانی‌اند که چون حقیقت را انکار کردند و همیشه در حسرت حقیقت خواهند سوخت و هرگز این عطشی که برای حقیقت دارند به خنکی و آسودگی تبدیل نخواهد شد.

 

۴) «… وَ لا كَریمٍ»

خداوند انسان را که آفرید او را کرامت بخشید و بدین سبب بود که بر اغلب مخلوقاتش وی را برتری داد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً» (اسراء/۷۰) و از جمله او را نسبت به شیطان کرامت بخشید و همین موجب شد شیطان کینه وی را به دل بگیرد و تمام تلاشش را بر انحراف فرزندان آدم مبذول دارد:‌«قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء/۶۲).

برخی انسانها با پرهیز از گناهان مدخل کرامت را برمی‌گزینند «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَريماً» (نساء/۳۱) و با تقوا این سرمایه کرامت را نزد خداوند حفظ می‌کنند «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم» (حجرات/۱۳)؛ پس در آخرت هم اکرام می‌شوند: «فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ» (صافات/۴۲) «أُولئِكَ في‏ جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ» (معارج/۳۵) و تا ابد روزی کریمانه دریافت می‌کنند «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ» (انفال/۷۴؛ حج/۵۰؛ نور/۲۶؛ سبأ/۴)

برخی هم سرمایه خود را به هدر می‌دهند و به جای اکرام به عذاب خوارکننده گرفتار می‌شوند «لَهُمْ عَذابٌ مُهين‏» (آل عمران/۱۷۸؛ حج/۵۷؛ ‌لقمان/۶؛ جاثیه/۹؛ مجادله/۱۶) و در موقعیتی قرار می‌گیرند که دیگر هیچ نحوه کرامت و اکرامی در آنجا نیست: «لا بارِدٍ وَ لا كَریمٍ» (واقعه/۴۴)

 


[۱] . . قرأ الجمهور «لاباردٍ ولاكريمٍ» بجرهما على النعت لما قبله. وقرأ ابن أبي عبلة «لاباردٌ ولاكريمٌ» برفعهما، أي: لاهو بارد ولاكريم

[۲] . الباء و الراء و الدال أصول أربعة: أحدها خلاف الحَرّ، و الآخَرْ السُّكون و الثبوت، و الثالث الملبوس، و الرابع الاضطراب و الحركة. و إليها تَرجِع الفُروع.

فأمّا الأوَّل فالبَرْد خلافُ الحَرِّ. يقال بَرَدَ فهو بارِد، و بَرَد الماءُ حرارةَ جَوْفِى يَبْرُدُها. قال: «و عَطِّلْ قَلُوصِى فى الرِّكاب فإِنَّها / سَتَبْرُدُ أكْباداً و تُبكِى بَواكِيا» و منه قول الآخر «لئن كان بَرْدُ الماءِ حَرّانَ صَادِياً  / إلىَّ عجيبا إنّها لعَجِيبُ‏» و بَرَدْتُ عينَه بالبَرُودِ. و البَرَدَةُ: التُّخَمةُ. و سَحاب بَرِدٌ، إذا كانَ ذا بَرَد. و الأبردان: طرَفَا النهار. قال: «إذا الأرْطَى تَوَسَّدَ أبردَيْهِ / خُدودُ جَوازِئٍ بالرَّمْلِ عِينِ» و يقال البَرْدَانِ. و يقال للسُّيوف البَوارِد، قال قوم: هى القواتلُ، و قال آخرون: مَسُّ الحديد باردٌ. و أنشد: «و أنَّ أميرَ المؤمِنينَ أَغصَّنى / مُغَصَّهما بالمُرْهَفاتِ البوارِدِ» و يقال جاءوا مُبْرِدين، أى جاءوا و قد باخَ الحرُّ.

و أما الأصل الآخر فالبرد النَّوم. قال اللّه تعالى: «لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً». و قال الشاعر «فإنْ شِئْتِ حَرّمْتُ النِّساءَ عليكُم / و إن شِئْتِ لم أطْعم نُقاخاً و لا بردَا» و يقال بَرَد الشئُ إذا دامَ. أنشد أبو عبيدةَ: «اليوم يومٌ بارِدٌ سَمُومُه / مَن جَزِع اليومَ فلا تَلومُه» بارد بمعنى دائم. و بَردَ لى على فلانٍ من المال كَذَا، أى ثَبَتَ. و بَرَدَ فى يدِى كذا، أى حَصَل. و يقولون بَرَدَ الرّجُلُ إذا ماتَ. فيحتمِل أن يكون من هذا، و أن يكون مِن الذى قَبْلَه.

و أما الثالث فالبُرْد، معروفٌ. قال: «و إنى لَأَرْجُو أنْ تُلَفَّ عَجَاجَتِى / على ذِى كِساءٍ من سَلَامانَ أو بُرْدِ» و بُرْدَا الجرادة: جناحاها.

و الأصل الرابع بَرِيد العَسَاكر؛ لأنه يَجى‏ءُ و يذْهَب. قال: «خَيَالٌ لأُمِّ السَّلْسَبِيل و دُونها / مَسيرةُ شَهْر للبريد المذَبذَبِ» و محتمل أن يكون المِبْرَدُ من هذا، لأن اليَدَ تَضْطَرِبُ به إذا أُعمِلَ.

[۳] . أصل الْبَرْدُ خلاف الحر، فتارة يعتبر ذاته فيقال: بَرَدَ كذا، أي: اكتسب بردا، و برد الماء كذا، أي: أكسبه بردا، نحو: «سَتُبْرِدُ أكبادا و تبكي بواكيا»و يقال: بَرَّدَهُ أيضا، و قيل: قد جاء أَبْرَدَ، و ليس بصحيح «۵»، و منه البَرَّادَة لما يبرّد الماء، و يقال: بَرَدَ كذا، إذا ثبت ثبوت البرد، و اختصاص للثبوت بالبرد كاختصاص الحرارة بالحرّ، فيقال: بَرَدَ كذا، أي: ثبت، كما يقال: بَرَدَ عليه دين. قال الشاعر: «اليوم يوم بَارِدٌ سمومه» و قال الآخر: «…. قد بَرَدَ الموت على مصطلاه أيّ بُرُودٍ» أي: ثبت، يقال: لم يَبْرُدْ بيدي شي‏ء، أي:لم يثبت، و بَرَدَ الإنسان: مات. و بَرَدَهُ: قتله، و منه: السيوف البَوَارِدُ، و ذلك لما يعرض للميت من عدم الحرارة بفقدان الروح، أو لما يعرض له من السكون، و قولهم للنوم، بَرْدٌ، إمّا لما يعرض عليه من البرد في ظاهر جلده، أو لما يعرض له من السكون، و قد علم أنّ النوم من جنس الموت لقوله عزّ و جلّ: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها [الزمر/۴۲]، و قال: لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً [النبأ/ ۲۴] أي: نوما. و عيش بَارِدٌ، أي: طيّب، اعتبارا بما يجد الإنسان في اللذة في الحرّ من البرد، أو بما يجد من السكون. و الْأَبْرَدَانِ: الغداة و العشي، لكونهما أبرد الأوقات في النهار، و الْبَرَدُ: ما يبرد من المطر في الهواء فيصلب، و برد السحاب: اختصّ بالبرد، و سحاب أَبْرَدُ و بَرِدٌ: ذو برد، قال اللّه تعالى:وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ [النور/ ۴۳]. و الْبَرْدِيُّ: نبت ينسب إلى البرد لكونه نابتا به، وقِيلَ: «أَصْلُ كُلِّ دَاءٍ الْبَرَدَةُ».أي: التخمة، و سميت بذلك لكونها عارضة من البرودة الطبيعية التي تعجز عن الهضم. و الْبَرُودُ يقال لما يبرد به، و لما يبرد، فيكون تارة فعولا في معنى فاعل، و تارة في معنى مفعول، نحو: ماء برود، و ثغر برود، كقولهم للكحل: برود. و بَرَدْتُ الحديد: سحلته، من قولهم: بَرَدْتُهُ، أي: قتلته، و البُرَادَةُ ما يسقط، و الْمِبْرَدُ: الآلة التي يبرد بها.

[۴] . أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو البرودة خلاف الحرارة، و هذا المعنى يختلف‏ باختلاف الموضوعات، فالبرودة في الماء أن يبرد الى أن يصل حدّ الانجماد فيقال له البَرَدُ. و البرودة في الحيوان أن تضعف حرارته البدنيّة الى أن تصل حدّ السكون و توقّف النبض و حصل الموت. و البُرُودَةُ في النسب أن تصل الى حدّ تخرج عن الترديد و الاضطراب و تثبت النسبة الى الموضوع كقولهم برد عليه دين. و في الموضوعات أن تصل الى حدّ اللزوم و. الثبوت كقولهم برد الشي‏ء أى دام و تثبت. و البَرْدِيُّ: نبات كالقصب ينبت في الأراضى المرطوبة و طبيعتها باردة…و أمّا البرد: فلعلّه ينسج من البردىّ أو من نظائره. فالبرودة في جميع هذه الموارد محفوظة، و ليس مطلق هذه المعاني مقصودا بل من هذه الحيثيّة. لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- ۷۸/ ۲۴.لا يذوقون في جهنّم برودة يروّحهم و ينفّس عنهم حرارتها، فهو في قبال الحميم، كما أنّ هذه الكلمة قد ذكرت في قبال النار في ۲۱/ ۶۹- يا نارُ كُونِي بَرْداً …وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ- ۲۴/ ۴۳.أى ينزّل البرد من جبال السماء و هو السحاب المتراكم إذا برد و اشتدّ و انجمد، فيوصله الى من يشاء، و الجبل كلّ ما ارتفع و تجمّع، و الإصابة: الإيصال.

[۵] . و الْبُرُدُ في الطرق جمع الْبَرِيدِ، و هم الذين يلزم كل واحد منهم موضعا منه معلوما، ثم اعتبر فعله في تصرّفه في المكان المخصوص به، فقيل لكلّ سريع: هو يَبْرُدُ، و قيل لجناحي الطائر:بَرِيدَاهُ، اعتبارا بأنّ ذلك منه يجري مجرى البريد من الناس في كونه متصرفا في طريقه، و ذلك فرع على فرع حسب ما يبيّن في أصول الاشتقاق.

[۶] . البريد: هو الرسول الّذى يبلّغ عن الغير و لا يظهر حرارة و ليست له مسؤوليّة في قوله و لا يعاقب فهو في كمال الثبوت و البرودة. و أمّا البرد: فلعلّه ينسج من البردىّ أو من نظائره… و الفرق بين الْبَرِيدُ و الرسول. أنّ الرسول له جهة نيابة و عنوان نازلة من طرف مرسله، و يترتّب عليه ما للمرسل. و هذا بخلاف البَرِيد فانّ له جهة إيصال الخبر قولا أو كتابة فقط و ليس له عنوان آخر أصلا.

[۷] . البارد كفاعل، و البَرَد كحسن صفة مشبهة تدلّ على الثبوت.

[۸] . «لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ‏» نَفْيٌ لبَرْدِ الظِّلِّ المعهُودِ و رَوْحِهِ عن هذا الظِلِّ الّذي هو من يَحْمُومٍ، و كَرَمُهُ: نَفْعُهُ لِمَنْ يأَوي إليه من أَذَى الحرِّ، أَي هو ظِلٌّ حارٌّ ضارٌّ ليس فيه ما في مدلولِ الظِّلِّ من الاستِرْواحِ إِليه.

[۹] . يستأنفون بلا، فإذا ألقوها لم يكن إلّا أن تتبع أول الكلام بآخره، و العرب تجعل الكريم تابعا لكل شى‏ء نفت عنه فعلا تنوى به الذم، يقال: أ سمين هذا؟ فتقول: ما هو بسمين و لا كريم، و ما هذه الدار بواسعة و لا كريمة.

[۱۰] . أي لا بارد المنزل و لا كريم المنظر عن قتادة.

[۱۱] . قيل لا بارد يستراح إليه لأنه دخان جهنم و لا كريم فيشتهى مثله.

[۱۲] . قال الزمخشري: كرم الظل نفعه الملهوف، و دفعه أذى الحر عنه، و لو كان كذلك لكان البارد و الكريم بمعنى واحد، و الأقرب أن يقال: فائدة الظل أمران: أحدهما دفع الحر، و الآخر كون الإنسان فيه مكرما، و ذلك لأن الإنسان في البرد يقصد عين الشمس ليتدفأ بحرها إذا كان قليل الثياب، فإذا كان من المكرمين يكون أبدا في مكان يدفع الحر و البرد عن نفسه في الظل، أما الحر فظاهر، و أما البرد فيدفعه بإدفاء الموضع بإيقاد ما يدفئه، فيكون الظل في الحر مطلوبا للبرد فيطلب كونه باردا، و في البرد يطلب لكونه ذا كرامة لا لبرد يكون في الظل فقال: لا بارِدٍ يطلب لبرده، و لا ذي كرامة قد أعد للجلوس فيه، و ذلك لأن المواضع التي يقع عليها ظل كالمواضع التي تحت أشجار و أمام الجدار يتخذ منها مقاعد فتصير تلك المقاعد محفوظة عن القاذورات، و باقي المواضع تصير مزابل، ثم إذا وقعت الشمس في بعض الأوقات عليها تطلب لنظافتها، و كونها معدة للجلوس، فتكون مطلوبة في مثل هذا الوقت لأجل كرامتها لا لبردها، فقوله تعالى: لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ يحتمل هذا.

[۱۳] . قيل و لا كريم أي و لا منفعة فيه بوجه من الوجوه و العرب إذا أرادت نفي صفة الحمد عن شي‏ء نفت عنه الكرم و قال الفراء العرب تجعل الكريم تابعا لكل شي‏ء نفت عنه وصفا تنوي به الذم تقول ما هو بسمين و لا كريم و ما هذه الدار بواسعة و لا كريمة.

[۱۴] . لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ نفى لصفتى الظل عنه، يريد: أنه ظل، و لكن لا كسائر الظلال: سماه ظلا، ثم نفى عنه برد الظل و روحه و نفعه لمن يأوى إليه من أذى الحر و ذلك كرمه ليمحق ما في مدلول الظل من الاسترواح إليه. و المعنى أنه ظل حارّ ضارّ إلا أنّ للنفي في نحو هذا شأنا ليس للإثبات. و فيه تهكم بأصحاب الشأمة، و أنهم لا يستأهلون الظل البارد الكريم الذي هو لأضدادهم في الجنة.

[۱۵] . يحتمل أن يقال: إن الظل يطلب لأمر يرجع إلى الحس، أو لأمر يرجع إلى العقل، فالذي يرجع إلى الحس هو برده، و الذي يرجع إلى العقل أن يكون الرجوع إليه كرامة، و هذا لا برد له و لا كرامة فيه، و هذا هو المراد بما نقله الواحدي عن الفراء أن العرب تتبع كل منفي بكريم إذا كان المنفي أكرم فيقال: هذه الدار ليست بواسعة و لا كريمة، و التحقيق فيه ما ذكرنا أن وصف الكمال، إما حسي، و إما عقلي، و الحسي يصرح بلفظه، و أما العقلي فلخفائه عن الحس يشار إليه بلفظ جامع، لأن الكرامة، و الكرامة عند العرب من أشهر أوصاف المدح و نفيهما نفي وصف الكمال العقلي، فيصير قوله تعالى: لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ معناه لا مدح فيه أصلا لا حسا و لا عقلا.

بازدیدها: ۱۰۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*