۱۰-۱۱ ذیالحجه ۱۴۴۱
ترجمه
پس، از آن شکمها را پر کنید.
اختلاف قرائت
فَمالِؤُنَ / فمالُون
در اغلب قرائتها این کلمه به همین صورت «فَمالِئُونَ» قرائت شده است؛
اما در روایتی از قرائت اهل شام (روایت ولید بن مسلم از ابن عامر) و برخی از قرائات عشر (ابوجعفر) با حذف همزه قرائت شده که ضمهاش به لام منتقل گردیده است؛یعنی به صورت «فمالُون»؛ که ظاهرا تغییری در معنا ایجاد نمیکند و صرفا این حذف از باب تسهیل است.
البته در قرائت حمزه (از قراء کوفه) در هنگام وقف بر سر این کلمه سه قرائت روایت شده است؛ یکی شبیه قرائت فوق (فمالُون)، دوم با ادای همزه اما تسهیل آن [نه نبر همزه] و سوم تبدیل همزه به «ي» و کسر ماقبل آن (فمالین).
معجم القراءات ج۹، ص۳۰۵[۱]
نکات ادبی
فَمالِؤُنَ
معنای محوری ماده «ملأ» را جمع شدن چیزی در درون یک ظرف به طوری که جای خالیای در آن ظرف باقی نگذارد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم،ص۲۱۱۱[۲]) و به تعبیر دیگر، قرار دادن چیزی در محلی که دیگر استعداد و ظرفیتی برای قبول چیز دیگری در آن محل باقی نماند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۵۵) معرفی کردهاند؛ این همان معنایی است که در فارسی با «پر شدن» از آن تعبیر میشود. به نظر میرسد که برخی هم که اصل این ماده را به معنای مساوات و کمال در چیزی دانسته اند (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۴۶[۳]) همین معنا مد نظرشان بوده است.
البته باید بین این ماده (که حرف آخرش همزه است) و دو ماده «ملی» (به معنای امتداد یافتن و مهلت دادن؛ که در جلسه ۸۴۹ http://yekaye.ir/ale-imran-3-178/ بحث شد) و ماده «ملل» (به معنای تنگنا و تضییقی در دل که موجب درد و ناراحتی شود؛ که در جلسه ۶۰۱ http://yekaye.ir/al-kahf-18-20/ بحث شد) تفاوت نهاد؛هرچند تناسبی بین این مواد هست: تنگنا بعد از آنکه مقدار واسعی پر میشود حاصل میگردد؛و تاخیر و مهلت دادن هم توسعه در حد آن مقداری است که قرار است پر شود (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۵۵[۴])
«مِلء» اسم برای مقدار چیزی است که قرار است پر شود: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِه» (آل عمران/۹۱) و ظاهرا وجه تسمیهاش این است که مساوی با ظرفی است که قرار است پر شود (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۴۶)
این ماده اگرچه در حالت اولی برای پر کردن یک ظرف از مادهای به کار رفته، مانند پر شدن شکم از غذا (فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ؛ صافات/۶۶ و واقعه/۵۳) اما تدریجا برای هرگونه پر شدن و کامل شدن ظرفیت جایی از چیزی به کار رفته مانند پر شدن جهنم از شیطان و پیروانش (لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعينَ، اعراف/۱۸؛ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعينَ، ص/۸۵) بلکه از جن و انس: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعينَ» (هود/۱۱۹؛ سجده/۱۳)؛ ویا پرشدن آسمانها از سربازان الهی و شهابها: «وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَديداً وَ شُهُباً» (جن/۸) و حتی برای پر شدن امور معنوی مانند پر شدن دل از ترس: «وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» (کهف/۱۸) به کار رفته است.
این ماده وقتی به باب افتعال رود برای مطاوعه (پذیرش حالت پر شدن) میباشد «يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ» (ق/۳۰) (تاج العروس، ج۱، ص۲۵۰[۵])
اما از کلمات پرکاربرد قرآنی از این ماده، کلمه «مَلَأ» است(۳۰ مورد) که قرآن کریم این تعبیر را درباره بزرگانی که اطرافیان یک سلطان بودند و غالبا طرف مشورت آن سلطان در برابر یک پیامبر قرار میگرفتند (۱۳مورد[۶]) بویژه اطرافیان فرعون (۱۳مورد[۷]) به کار برده است؛ و البته این کلمه صرفا با بار منفی به کار نرفته، بلکه درباره بزرگانی از بنیاسرائیل که از پیامبرشان مطالبه یک فرمانده نظامی کردند «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ» (بقره/۲۴۶) و نیز درباره اطرافیان حضرت سلیمان هم که از آنان مشورت گرفت: «قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ» (نمل/۳۸) از این تعبیر استفاده شده و دو مورد هم درباره ملکوتیان تعبیر «ملا به کار رفته است: «لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ» (صافات/۸) «ما كانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ» (ص/۶۹)
برخی گفتهاند مقصود از این کلمه جماعتیاند که بر یک مطلب اجتماع میکنند و به خاطر قدرت و موقعیتی که دارند چشمها را پر میکنند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۷۶[۸]) و برخی گفتهاند که به بزرگان قوم «ملأ« میگویند به خاطر اینکه از کرامت وبزرگواری پر شدهاند و شاهد بر این مدعا حدیثی را آوردهاند که «أَحْسِنُوا أملاءكم» که خلقیات خوب که از سجایای «ملأ» دانسته است. (معجم المقاييس اللغة، ج۵، ص۳۴۶[۹]) و شاید وجه جمع همه اینها آن باشد که اینان جماعتیاند که یک نحوه پر شدن (پر بودن از فضیلت یا ثروت یا شهرت یا وجاهت یا ….)در آنها مد نظر بوده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱۱، ص۱۵۵[۱۰]) و در بحث از آیه ۴۹ (جلسه۱۰۱۶) هم اشاره شد که تفاوتشان با سایر کلماتی که برای «جماعت» به کار میرود این است که اینان بزرگانیاند که چشم و دل دیگران را از زیبایی ویا هیبتی که دارند پر میکنند (الفروق في اللغة، ص۲۷۴[۱۱])
ماده «ملأ» و مشتقات آن ۴۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
الْبُطُونَ
درباره ماده «بطن» برخی بر این باورند که اصل آن همان عضو خاص بدن (شکم) بوده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۰) و بدین مناسبت اطلاق شده به حفره داخلی چیزی به نحوی که آنچه در آن داخل شود در آن مخفی میگردد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۱۳۹[۱۲]) و برخی گفتهاند سطح جلوی هر چیزی که از روبرو با آن مواجه میشود بوده و بدین معنا نقطه مقابل «ظهر»[۱۳] است که به معنای پشت چیزی است؛ و به همین مناسبت به داخل هر چیزی «باطن» آن گویند در مقابل «ظاهر» آن (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۵۹[۱۴])؛ و برخی هم همین معنای اخیر را محور اصلی این ماده دانستهاند؛ یعنی بر این باورند که اصل معنای آن نقطه مقابل ظهور است؛ و بطن و شکم حیوانات را بدین جهت چنین نامیدهاند که کاملا داخل حیوان میباشد و به همین مناسبت به چیزی که ورای آن است «ظهر» (پشت) گویند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۹۲[۱۵]).
در هر صورت کاربرد کلمه «بَطْن»به معنای شکم بسیار رایج است: «إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّراً» (آل عمران/۳۵) «فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ» (نور/۴۵) «لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (صافات/۱۴۴) که جمع آن «بطون» میشود: «ما في بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا» (انعام/۱۳۹) «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» (نحل/۷۸) «وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمَّا في بُطُونِهِ/ بُطُونِها» (نحل/۶۶؛ مومنون/۲۱) « يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُه» (نحل/۶۹) «يَخْلُقُكُمْ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ في ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» (زمر/۶) «وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في بُطُونِ أُمَّهاتِكُم» (نجم/۳۲) «يُصْهَرُ بِهِ ما في بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ» (حج/۲۰) «فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» (صافات/۶۶؛ واقعه/۵۳) «كَالْمُهْلِ يَغْلي فِي الْبُطُونِ» (دخان/۴۵).
به تبع اینکه «بطن» به معنای شکم است، به کسی که شکمش بزرگ باشد «بطین» گویند و به کمربند «بطان» گویند بدین جهت که روی بطن وی قرار میگیرد و برخی بر این باورند که به همین جهت است به کسانی که در امور داخلی کسی وارد میشوند (یبطنون امره) «بطانه»ی وی گویند: «لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً» (آل عمران/۱۱۸) (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۵۹[۱۶])؛ اما برخی در عین اینکه «بطان» را به همین جهت به به معنای کمربند دانستهاند اما در مورد «بطانه» توضیح دادهاند که این کلمه (که جمع آن بطائن» است) در مقابل «ظهاره» است (مجمع البيان، ج۹، ص۳۱۳[۱۷]) که قسمت پشت و زیر پارچه است که غالبا دیده نمیشود «مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَق» (الرحمن/۵۴) و از همین معنا برای کسانی که از باطن وضعیت شخصی باخبرند استعاره گرفته گرفته شده است همان طور که پارچهای که رو میاندازند هم استعاره دیگری است برای روابط بین انسانها و مثلا میگویند «فلان شعاری و دثاری» (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۰-۱۳۱[۱۸]؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۱، ص۲۹۳[۱۹])
در هر صورت، به داخل و درون هر چیزی «بطن» آن گفته میشود: «وَ هُوَ الَّذي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ» (فتح/۲۴) که «بطن» هر چیزی نقطه مقابل «ظهر» آن است؛ چنانکه برای درون هر چیزی در قبال بیرونش به کار میرود: «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ» (حدید/۱۳) و به همین ترتیب به جهت پایین «بطن» و به جهت بالا «ظهر» گفته میشود؛ و نیز به آنچه به حس درک میشود «ظاهر» و به آنچه از حس مخفی است «باطن» گویند «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» (أنعام/۱۲۰) «ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» (لأنعام/۱۵۱؛ اعراف/۳۳) «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» (لقمان/۲۰) و خداوند تنها حقیقتی است که هم ظاهر است و هم باطن: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ» (حدید/۳) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۰[۲۰])
ماده «بطن» و مشتقات آن ۲۵ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
۱) روایت شده است که خداوند متعال جهنمیان را چنان گرسنه کند که از شدت گرسنگی عذاب آتش را از یاد ببرند و نزد مالک (خازن جهنم) فریاد استغاثه سر دهند؛پس وی آنان را – که ابوجهل هم در میان آنهاست- به سوی درخت زقوم ببرد و از آن بخورند پس شکمهایشان همچون غلیان آب جوش به غلیان افتد؛پس مقداری از آب داغی بنوشند که حرارتش در منتها درجه ممکن است به نحوی که وقتی آن را به صورتهایشان نزدیک کنند رخسارشان را بریان کند و این همان است که فرمود «بریان کند صورتها را» (کهف/۲۹) و چون به شکمهایشان برسد هرآنچه در شکمهایشان هست گداخته کند همان گونه که خداوند سبحان فرمود «كه بدان هر چه در شكمشان است و پوستهايشان، گداخته مىشود» (حج/۲۰)؛ پس این است نوشیدنی و طعامشان.
مجمع البيان، ج۸، ص۶۹۷
قد روي أن الله تعالى يجوعهم حتى ينسوا عذاب النار من شدة الجوع فيصرخون إلى مالك فيحملهم إلى تلك الشجرة و فيهم أبو جهل فيأكلون منها فتغلي بطونهم كغلي الحميم فيستسقون فيسقون شربة من الماء الحار الذي بلغ نهايته في الحرارة فإذا قربوها من وجوههم شوت وجوههم فذلك قوله «يَشْوِي الْوُجُوهَ» فإذا وصل إلى بطونهم صهر ما في بطونهم كما قال سبحانه «يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ» فذلك شرابهم و طعامهم.
۲) از امام باقر ع روایت شده است که خداوند فرزند آدم را توخالی آفریده؛ پس وی چارهای جز طعام و نوشیدنی ندارد.
الكافي، ج۶، ص۲۸۷؛ المحاسن، ج۲، ص: ۳۹۷
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عن أَبَی جَعْفَرٍ ع … قَالَ:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ ابْنَ آدَمَ أَجْوَفَ وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَاب.
متن کامل این حدیث در جلسه قبل، حدیث۵.
۳) از امیرالمومنین ع روایت شده که در ضمن یکی از خطبههای خود فرمودند:
و لقمههای حرام در شکمهایتان وارد مسازید؛ که همانا شما در برابر دیدگان کسی هستید که معصیت را بر شما حرام کرد و راه طاعت را برایتان هموار نمود.
نهج البلاغة، خطبه۱۵۱
وَ لَا تُدْخِلُوا بُطُونَكُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ فَإِنَّكُمْ بِعَيْنِ مَنْ حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَعْصِيَةَ وَ سَهَّلَ لَكُمْ سُبُلَ الطَّاعَةِ.[۲۱]
۴) از امام صادق ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع نقل شده است که پیامبر اکرم در یک مجلس وصایای متعددی به امیرالمومنین ع فرمودند؛ از جمله اینکه:
ای علی! اگر دنیا نزد خداوند تبارک و تعالی به اندازه بال مگسی ارزش داشت از آن جرعهای آب به کافر نمینوشاند؛
ای علی! همانا هیچیک از اولین و آخرین نیست مگر اینکه روز قیامت آرزو کند که ای کاش از دنیا جز به اندازه قوتی به وی نداده بودند.
من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۶۳؛ مكارم الأخلاق، ص۴۳۹
رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ: يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَيْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِيَّتِي …
یا عَلِی إِنَّ الدُّنْیا لَوْ عَدَلَتْ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی جَنَاحَ بَعُوضَةٍ لَمَا سَقَی الْكَافِرَ مِنْهَا شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ یا عَلِی مَا أَحَدٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ إِلَّا وَ هُوَ یتَمَنَّی یوْمَ الْقِیامَةِ أَنَّهُ لَمْ یعْطَ مِنَ الدُّنْیا إِلَّا قُوتا…
تدبر
۱) «فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ»
با اینکه درخت زقوم و علیالقاعده میوهاش مایه عذاب آنهاست؛ انتظار میرود که جهنمیان از آن اصلا نخورند و تنها به زور به حلقومشان بریزند؛ اما این آیه (و نیز آیه «فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ» (صافات/۶۶)) تصریح میکند که خود جهنمیان بقدری از آن میخورند که شکمشان را پر میکنند. چرا؟
الف. این نشاندهنده شدت گرسنگی آنان در جهنم است؛ که با اینکه میوه آن بشدت نامطبوع و عذابآور است اما دوزخيان به قدرى گرسنه هستند كه از بدترين غذا شكم خود را پر مىكند. (حدیث۱؛ مجمع البيان، ج۸، ص۶۹۷؛ الميزان، ج۱۷، ص۱۴۱؛ تفسير نور، ج۱۰، ص۳۶؛ مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۳۳۸[۲۲])
ب. چهبسا این نشاندهنده شدت عذاب آنهاست؛ یعنی فرشتگان عذاب فقط به اینکه آنان از میوه این درخت بخورند رضایت نمیدهند؛ بلکه آنان را مجبور میکنند که تا جایی که شکمشان جا دارد از این میوه عذاب بخورند. (مفاتيح الغيب، ج۲۶، ص۳۳۸؛ و ج۲۹، ص۴۱۵[۲۳])
تبصره
اشکال نشود که چون فرموده «میخورند»پس اینان به میل خویش شکمشان را پر میکنند؛ زیرا اولا اگرچه در فارسی، برای اینکه فهم عبارت سادهتر شود کلمه «مالِؤُنَ» را به «میخورند» ترجمه کردیم اما حقیقت این است که این کلمه «اسم فاعل» است نه فعل؛ یعنی نفرمود «میخورند» بلکه فرمود «خورندگان»اند؛ از این رو دلالتی ندارد که این خوردن به میل خودشان انجام شود یا بالاجبار؛ و ثانیا حتی اگر تعبیر «یأکلون: میخورند» هم آورده بود باز لزوما دلالتی بر اختیاری و به میل خویش بودنش نداشت.
ج. این نشاندهنده آن است که انسان به گونهای آفریده شده که نیاز و رغبتش به غذا به هیچ عنوان مرتفع نمیشود؛ یعنی اگر در بدترین شرایط هم قرار بگیرد و بدترین طعام هم جلویش باشد باز برای خوردن آن اقدام میکند. (حدیث۲).
د. شاید این اشاره به تجسم عمل دنیوی آنان است؛ آنان در دنیا شکم خود را از حرام پر میکردند، و تجسم این عملشان در آخرت این است که آنجا نیز از زقوم شکمشان را پر میکنند. (احادیث۳ و ۴)
ه. …
۲) «فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ»
چرا با حرف «ف» این آیه را بر آیه قبل مبتنی نمود و صرفا از حرف عطف «و» استفاده نکرد؟
الف. شاید میخواهد نشان دهد که براى دورى از غذاهاى دوزخى نه راه فرارى است و نه راه طفره (تفسير نور، ج۱۰، ص۳۶)
ب. شاید چون در مقام توصیف چگونه خوردن آنهاست؛ نه صرفا گزارشی بعد از گزارش قبل. یعنی میخواهدن نشان دهد که این خوردن خوردنی است که شکم را کاملا پر کند نه یک خوردن اندک.
ج. …
۳) «فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ»
اینکه کلمه «بطون» را جمع آورد، میتواند:
الف. ناظر به جمع بودن کلمه «مالِؤُن» و اشاره به تک تک آنان باشد؛ یعنی هریک از آنان شکمش را از میوه آن پر میکند؛ که این به ظاهر عبارت نزدیکتر است. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۵)
ب. ناظر به هر فرد باشد؛ بدین صورت که بطون اشاره داشته باشد به تمامی امعاء و احشای فرد؛ یعنی هرکس بطون خودش را پر میکند؛ که این با سیاق بحث که در مقام توضیح عذاب و ترساندن از عذاب است سازگارتر است. (مفاتيح الغيب، ج۲۹، ص۴۱۵[۲۴])
ج. …
[۱] . . قرأ أبو جعفر والوليد بن مسلم عن ابن عامر «فمالُوْن»، بحذف الهمزة مع ضم اللام.
. ولحمزة وقفا ثلاثة أوجه: ۱. حذف الهمزة مع ضم االلام كأبي جعفر. ۲. تسهيل الهمزة بين بين. ٣- إبدال الهمزة ياء ، وذلك لكسر ماقبلها.
. وقرأ الأزرق بتثليث مدّ البدل، والباقون بالقصر.
[۲] . تجمع الشیء فی اثناء ظرف حتی لا یبقی فی الظرف فراغ (شغل کل فراغ الظرف بمادة)
[۳] . الميم و اللام و الحرف المعتل. كلمة واحدةٌ هي الزَّمن الطّويل. و أقامَ ملِيًّا، أي دهراً طويلا. و تَملَّيْتُ الشّيءَ، إذا أَقامَ معك زماناً طويلا. و المَلَوانِ: طرَفا اللَّيل و النهار. و المُلاوة: الحِين. و إذا هُمِز دلَّ على المساواة و الكمال في الشَّيء. و ملَأْتُ الشّيءَ أملَؤُه مَلْئاً.
[۴] . أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الشحن أى وضع شيء في محلّ على مقدار ذلك المحلّ حتّى يتمّ استعداد أخذه، مادّيّا أو معنويّا. هذا في المهموز، و أمّا المضاعف و هو الملّ: فيدلّ على الانضجار. و المعتلّ و هو الملي: يدلّ على التأخير و التوسعة. و لا يخفى التناسب بين هذه الموادّ لفظا و معنى: فانّ الانضجار إنّما يتحصّل بعد امتلاء مقدار الوسع، و هذا المعنى امتلاء شديد يتجاوز حدّ الاستعداد. و أمّا التأخير و التوسعة: ففيه أيضا توسعة في حدّ المقدار المنظور الملحوظ.
[۵] . مَلأَه أَي الشيءَ كَمَنَع يَمْلَؤُه مَلأً وَ مَلْأَةً وَ مِلْأَةَ أَي بالفتح و الكسر و مَلَّأهُ تَمْلِئَةً فامْتَلأَ و تَملأ، في العبارة لفٌّ و نَشْر، و ذلك أَن امتلأَ مُطاوع مَلأَه وَ ملِئَه بالفتح و الكسر.
[۶] . قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ (اعراف/۶۰)
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ (اعراف/۶۶)
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (اعراف/۷۵)
قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهينَ (اعراف/۸۸)
وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (اعراف/۹۰)
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ (هود/۲۷)
وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (هود/۳۸)
وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني في رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (یوسف/۴۳)
فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ (مومنون/۲۴)
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (مومنون/۳۳)
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريمٌ (نمل/۲۹)
قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني في أَمْري ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (نمل/۳۲)
وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ (ص/۶)
[۷] . ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (اعراف/۱۰۳)
قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ (اعراف/۱۰۹)
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (اعراف/۱۲۷)
ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ (یونس/۷۵)
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ (یونس/۸۳)
وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ (یونس/۸۸)
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشيدٍ (هود/۹۷)
إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالينَ (مومنون/۴۶)
قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ (شعراء/۳۴)
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ (قصص/۲۰)
اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ (قصص/۳۲)
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري فَأَوْقِدْ لي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبينَ (قصص/۳۸)
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَقالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ (زخرف/۴۶)
[۸] . الْمَلَأُ: جماعة يجتمعون على رأي، فيملئون العيون رواء و منظرا، و النّفوس بهاء و جلالا. قال تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ [البقرة/۲۴۶]، و قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ [الأعراف/۶۰]، إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ [القصص/۲۰]، قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ [النمل/۲۹]، و غير ذلك من الآيات. يقال: فلان مِلْءُ العيونِ. أي: معظّم عند من رآه، كأنه ملأ عينه من رؤيته، و منه: قيل شابّ مَالِئُ العينِ، و الْمَلَأُ: الخلق الْمَمْلُوءُ جمالا، قال الشاعر «فقلنا أحسني مَلَأً جهينا» و مَالَأْتُهُ: عاونته و صرت من ملئه. أي:جمعه. نحو: شايعته. أي: صرت من شيعته، و يقال: هو مَلِيءٌ بكذا. و الْمُلَاءَةُ: الزّكام الذي يملأ الدّماغ، يقال: مُلِئَ فلانٌ و أُمْلِئَ، و الْمِلْءُ:مقدار ما يأخذه الإناء الْمُمْتَلِئُ، يقال: أعطني ملأه و مِلْأَيْهِ و ثلاثة أَمْلَائِهِ.
[۹] . و الْمِلء: الاسم للمِقدار الذي يُملَأ؛ و سمِّي لأنّه مساوٍ لوِعائه في قَدْره. و يقال:أعطِنِي مِلْأَه و مِلْأَيْهِ و ثلاثة أمْلائِه. و منه أمْلَأَ النَّزْعَ في القَوس، إذا بالَغَ. و منه المَلأ:الأشْراف من الناس، لأنَّهم ملِئُوا كرمًا. فأمّا قولُ الشَّاعر «تنادَوْا يالَ بُهْثَةَ إذا لَقُونا / فقُلْنا أحسنى مَلَأً جُهَينا» فقال قوم: أراد به الخُلُق. و جاءفي الحديث: «أَحْسِنُوا أملاءكم».و المعنى فيه أنَّ حسن الخُلُق من سجايا المَلأ، و هم الشِّراف الكِرام.
[۱۰] . و أمّا مفاهيم الجماعة و الأشراف و الوجوه و الثقة و الغنى و الخلق و غيرها: إن لوحظ فيها عنوان الشحن و الامتلاء في امور مادّيّة أو معنويّة: فهي من مصاديق الأصل، كالامتلاء من الفضيلة و المال و الغنى و الشرف و العنوان و الوثوق و الوجاهة و حسن الخلق، أو الأخلاق الحاكمة و الصفات القاهرة على الإنسان، و إلّا فهي من التجوّز بتناسب و علاقة من العلائق المجازيّة، كما في مورد استعمال كلمة الملأ في مطلق مفهوم الجماعة. و على هذا ترى استعمال هذه الكلمة في القرآن الكريم في موارد النظر الى جماعة ذوات شرف و فضيلة أو مال و عنوان، لا مطلق الجماعة، كما في قوله تعالى: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ- ۷/ ۸۸. وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى- ۷/ ۱۲۷. يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ- ۱۲/ ۴۳. قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ- ۲۷/ ۲۹. وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالًا- ۱۰/ ۸۸ فانّ المراد من الملأ في هذه الآيات: الّذين هم من خواصّ القوم، و لا يصحّ الخطاب الى قاطبة الناس في هذه الموارد، و أمثال هذه المخاطبات إنّما تقع في قبال الخواصّ من الأصحاب. و بهذه الخصوصيّة استعملت الكلمة في موارد الإشارة الى جماعة من أهل الملكوت، بقوله تعالى-. ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى إِذْ يَخْتَصِمُونَ- ۳۸/ ۷۰. لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً
[۱۱] . (الفرق) بين الجماعة و الملأ: أن الملأ الأشراف الذين يملؤون العيون جمالا و القلوب هيبة، و قال بعضهم: الملأ الجماعة من الرجال دون النساء، و الأول الصحيح و هو من ملأت، و يجوز أن يكون الملأ الجماعة الذين يقومون بالأمور من قولهم هو مليء بالأمر اذا كان قادرا عليه، و المعنيان يرجعان الى أصل واحد و هو الملء.
[۱۲] . هو التعبیر عن الجوف الداخلی للشیء حیث یخفی فیه ما یدخل الیه.
[۱۳] . درباره ماده «ظهر» قبلا در جلسه ۴۴۴ http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/ توضیح داده شد.
[۱۴] . الباء و الطاء و النون أصلٌ واحدٌ لا يكاد يُخْلِف، و هو إِنْسِىُّ الشىءِ و المُقْبِل مِنه. فالبطن خِلاف الظهر. تقول بَطَنْتُ الرّجلَ إذا ضربْتَ بَطنَه.قال بعضهم: «إذا ضَرَبْتَ موقَراً فابْطُنْ لَه» و باطِنُ الأمْرِ دِخَلْتَه، خلافُ ظاهِرِه. و اللَّه تعالى هو الباطنُ؛ لأنه بَطَنَ الأشياءَ خُبْراً. تقول: بطَنْتُ هذا الأمْرَ، إذا عرفْتَ باطنَه.
[۱۵] . أنّ الّذى يظهر من تحقيق موارد استعمال مشتقّات هذه المادّة: أنّ الأصل الواحد فيها هو مقابل الظهور و خلافه. و لمّا كان باطن بدن الحيوان عبارة عن المعدة لوقوعها في وسط البدن و لخلاء داخلها و لكونها ذات مدخل مخرج: فأطلق لها البطن، و باعتبارها صحّ اطلاق الظهر على ما ورائها، و بهذه المناسبة أيضا اطلق البطن على ما دون القبيلة، لكونه في باطن القبيلة أو في بطنها و داخلها، ثم اشتقّت منه الفعل بالاشتقاق الانتزاعى، فقيل بَطَنْتُ الرجُلَ إذا ضربت بطنه، و كذلك البَطِينُ و المَبْطُونُ و المِبْطَانُ.
[۱۶] . و البَطِين: الرّجلُ العظيم البَطْن. و المَبْطُون العَليل البَطْن. و المِبْطان: الكثيرُ الأكْل. و المُبْطِن الخَمِيصُ البَطْن. و البُطْنانُ بُطْنانُ القُذَذ. و البَطنُ من العرب دونَ القَبيلة. و البُطَيْنُ نَجْمٌ، يقال إنه بَطْنُ الحَمَل . و البِطان بِطان الرَّحْل، و هو حِزامُه، و ذلك أنه يَلِى البَطنَ. و من هذا الباب قولُهم لِدُخَلاء الرَّجُل الذين يَبْطُنُون أمْرَه: هم بِطانَتْه. قال اللَّه تعالى: لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ. و يقال تبطَّنْتُ الكَلأَ، إذا جَوَّلْتَ فيه. قال: «قَدْ تَبَطَّنْتُ و تَحتى جَسْرَةٌ / حَرَجٌ فى مِرْفَقَيْها كالفَتَل».
[۱۷] . البطائن جمع بطانة و هو باطن الظهارة
[۱۸] . و الْبَطِينُ: العظيم البطن، و الْبَطِنُ: الكثير الأكل، و الْمِبْطَانُ: الذي يكثر الأكل حتى يعظم بطنه، و الْبِطْنَةُ: كثرة الأكل، وقِيلَ: (الْبِطْنَةُ تُذْهِبُ الْفِطْنَةَ) .و قد بَطِنَ الرجل بَطَناً: إذا أشر من الشبع و من كثرة الأكل، و قد بَطِنَ الرجل: عظم بطنه، و مُبَطَّنٌ: خميص البطن، و بُطِنَ الإنسان: أصيب بطنه، و منه: رجل مَبْطُونٌ: عليل البطن، و الْبِطَانَةُ: خلاف الظهارة، و بَطَّنْتُ ثوبي بآخر:جعلته تحته.و قد بَطَنَ فلان بفلان بُطُوناً، و تستعار البِطَانَةُ لمن تختصه بالاطّلاع على باطن أمرك.قال عزّ و جل: لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ [آل عمران/ ۱۱۸] أي: مختصا بكم يستبطن أموركم، و ذلك استعارة من بطانة الثوب، بدلالة قولهم: لبست فلانا: إذا اختصصته، و فلان شعاري و دثاري، و رُوِيَ عَنْهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: «مَا بَعَثَ اللَّهُ مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا اسْتَخْلَفَ مِنْ خَلِيفَةٍ إِلَّا كَانَتْ لَهُ بِطَانَتَانِ: بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالْخَيْرِ وَ تَحُضُّهُ عَلَيْهِ، وَ بِطَانَةٌ تَأْمُرُهُ بِالشَّرِّ وَ تَحُثُّهُ عَلَيْهِ» . و الْبِطَانُ: حزام يشدّ على البطن، و جمعه:أَبْطِنَةٌ و بُطُنٌ، و الْأَبْطَنَانِ: عرقان يمرّان على البطن.و الْبُطَيْنُ: نجم هو بطن الحمل، و التَّبَطُّنُ:دخول في باطن الأمر.
[۱۹] . لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ- ۳/ ۱۱۸.لا يبعد أن يكون البطانة مصدرا في الأصل من البطون كالخياطة و السفارة، ثمّ جعل بمعنى المفعول و اسما للمبالغة، فهو بمعنى السريرة و باطن اللباس و من يتّخذ للأسرار و خاصّة الرجل، فالبطانة من الأصحاب من يكون مخصوصا و مقام صحبته مخفيّا و من يلقى اليه الأسرار. مُتَّكِئِينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ- ۵۵/ ۵۴.البطائن جمع البطانة و المراد أنّ بواطن الفرش و أصل نسجها من الديباج، فكيف بظواهرها المشاهدة.
[۲۰] . أصل الْبَطْنِ الجارحة، و جمعه بُطُونٌ، قال تعالى: وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ [النجم/۳۲]، و قد بَطَنْتُهُ: أصبت بطنه، و الْبَطْنُ: خلاف الظّهر في كلّ شيء، و يقال للجهة السفلى: بَطْنٌ، و للجهة العليا: ظهر، و به شبّه بطن الأمر و بطن الوادي، و الْبَطْنُ من العرب اعتبارا بأنّهم كشخص واحد، و أنّ كلّ قبيلة منهم كعضو بطن و فخذ و كاهل، و على هذا الاعتبار قال الشاعر: «النّاس جسم و إمام الهدى /رأس و أنت العين في الرأس» و يقال لكلّ غامض: بَطْنٌ، و لكلّ ظاهر: ظهر، و منه: بُطْنَانُ القدر و ظهرانها، و يقال لما تدركه الحاسة: ظَاهِرٌ، و لما يخفى عنها: بَاطِنٌ. قال عزّ و جلّ: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ [الأنعام/۱۲۰]، ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ [الأنعام/۱۵۱]، … و قوله تعالى: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً [لقمان/۲۰]. قيل: الظاهرة بالنبوّة الْبَاطِنَةُ بالعقل، و قيل: الظاهرة: المحسوسات، و الْبَاطِنَةُ: المعقولات، و قيل: الظاهرة: النصرة على الأعداء بالناس، و الْبَاطِنَةُ: النصرة بالملائكة.و كلّ ذلك يدخل في عموم الآية.
[۲۱] . این فراز از این روایت نبوی در مكارم الأخلاق، ص۴۴۹ هم در همین راستا قابل توجه است:
يَا ابْنَ مَسْعُودٍ مَا يَنْفَعُ مَنْ يَتَنَعَّمُ فِي الدُّنْيَا إِذَا أُخْلِدَ فِي النَّارِ يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ يَبْنُونَ الدُّورَ وَ يُشَيِّدُونَ الْقُصُورَ وَ يُزَخْرِفُونَ الْمَسَاجِدَ لَيْسَتْ هِمَّتُهُمْ إِلَّا الدُّنْيَا عَاكِفُونَ عَلَيْهَا مُعْتَمِدُونَ فِيهَا آلِهَتُهُمْ بُطُونُهُم قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ إِلَى قَوْلِهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ وَ مَا هُوَ إِلَّا مُنَافِقٌ جَعَلَ دِينَهُ هَوَاهُ وَ إِلَهَهُ بَطْنَهُ كُلَّ مَا اشْتَهَى مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ لَمْ يَمْتَنِعْ مِنْهُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ.
[۲۲] . و اعلم أن إقدامهم على ذلك الأكل يحتمل وجهين:
الأول: أنهم أكلوا منها لشدة الجوع، فإن قيل و كيف يأكلونها مع نهاية خشونتها و نتنها و مرارة/ طعمها؟ قلنا إن الواقع في الضرر العظيم ربما استروح منه إلى ما يقاربه في الضرر، فإذا جوعهم اللّه الجوع الشديد فزعوا في إزالة ذلك الجوع إلى تناول هذا الشيء و إن كان بالصفة التي ذكرتموها.
الوجه الثاني: أن يقال الزبانية يكرهونهم على الأكل من تلك الشجرة تكميلا لعذابهم.
[۲۳] . و قوله: فَمالِؤُنَ مِنْهَا زيادة في بيان العذاب أي لا يكتفى منكم بنفس كما الأكل يكتفي من يأكل الشيء لتحلة القسم، بل يلزمون بأن تملأوا منها البطون و الهاء عائدة إلى الشجرة.
[۲۴] . و البطون يحتمل أن يكون المراد منه مقابلة الجمع بالجمع أي يملأ كل واحد منكم بطنه/ و يحتمل أن يكون المراد أن كل واحد منكم يملأ البطون، و البطون حينئذ تكون بطون الأمعاء، لتخيل وصف المعى في باطن الإنسان له، كيأكل في سبعة أمعاء، فيملئون بطون الأمعاء و غيرها، و الأول أظهر، و الثاني أدخل في التعذيب و الوعيد.
بازدیدها: ۳۲